حضرت علي(عليهالسلام) در صبح جمعه روز سيزدهم رجب، ده سال قبل از بعثت در مكه در درون خانه كعبه متولد شد، و اين از افتخارات و امتيازات بينظير زندگي علي(عليه السلام) است كه در مقدسترين مكان يعني كعبه تولد يافت، و اين مطلب از نظر تاريخي و روايات شيعه و سني، قطعي است، و علامه اميني در كتاب ارزشمند الغدير، جلد ششم، اين موضوع را از شانزده كتاب اهل تسنن نقل كرده است.[1]
ابن صباغ مالكي كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در اين باره مينويسد: «فرزند پاك، از نسل پاك، در جاي پاك به دنيا آمد،چنين شكوهي از چه كسي ديده شده است؟! شريفترين مكان حرم، مسجدالحرام است، شريفترين مكان مسجد، كعبه است، هيچ كس جز علي(عليهالسلام) در كعبه ديده به جهان نگشود، بنابراين كودك كعبه، داراي شريفترين مقامها است،مولودي كه در بهترين روزها (جمعه) در ماه صلح و صفا(رجب) در خانه خدا، جز امير مؤمنان علي(عليهالسلام) كيست؟»[2]
چگونگي ولادت علي(عليهالسلام) در كعبه چنين بود: مادرش فاطمه(عليه السلام) همواره كنار كعبه ميآمد و به راز و نياز و طواف كعبه ميپرداخت، تا اينكه روزي ديدند اين سيده دودمان هاشم با حالتي ملكوتي در كنار كعبه، دست به دامن خدا شده و عرض ميكند: «پروردگارا! من به تو و به پيامبران و آنچه از جانب تو آوردهاند ايمان دارم، من سخن جدم ابراهيم خليل(عليهالسلام) را تصديق ميكنم، او بناي كعبه را ساخت. پروردگارا! به حق آن كس كه اين خانه را ساخت و به حق اين مولودي كه در رحم دارم، وضع حمل مرا آسان گردان.»
در همين لحظه، ديوار كعبه شكافته شد، فاطمه(عليه السلام) به درون كعبه وارد شد، آن ديوار مانند اول به هم پيوست، حاضران حيران و شگفت زده شدند، شب و روز سخن از اين حادثه عجيب در زبانها بود، نه كليد، در خانه را ميگشود و نه كلنگ در ساختمان كعبه اثر ميكرد،همه دريافتند كه اين حادثه امر الهي است، پس از سه روز فاطمه(عليه السلام) از خانه كعبه بيرون آمد، ديدند كودكي نوراني در آغوش دارد، از او چندين پرسش نمودند، او در پاسخ گفت: «هنگامي كه وارد خانه كعبه شدم، از ميوههاي بهشتي كه در آنجا بود خوردم، و چون خواستم از خانه خدا بيرون آيم، از منادي غيبي شنيدم كه گفت: «اي فاطمه! نام فرزندت را «علي» بگذار و خداوند علي اعلا، ميفرمايد: «من نام او را از نام خود گرفتهام.»[3]
در كعبه شد ولادت و به محراب شد شهيد
نازم به حسن مطلع و حسن ختام او
بسياري از دانشمندان اهل تسنن، روايات ولادت علي(عليهالسلام) در كعبه را «متواتر» دانستهاند، يعني به قدري در اين مورد، روايت زياد نقل شده كه انسان يقين به صحت آن پيدا ميكند.[4]
خاندان علي(عليهالسلام)
حضرت علي(عليهالسلام) هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر، از خاندان بنيهاشم است، و سلسله پدران او عبدالمطلب به بالا، همان اجداد پيامبر(صلي الله عليه و آله) هستند. سلسله نسب او تا هاشم به اين ترتيب است: «علي پسر ابوطالب، پسر عبدالمطلب، پسر هاشم.» . سلسله نسب مادر او به اين ترتيب است: «فاطمه دختر اسد پسر هاشم»، بنابراين ابوطالب با دختر عموي خود ازدواج نموده است. بر همين اساس، حضرت علي(عليهالسلام) هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر، به هاشم (جد دوم پيامبر صلي الله عليه و آله) ميرسد. پدر علي(عليهالسلام) عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، و مادر آن حضرت، دختر عموي پدر پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود.
روايات متعددي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل شده كه فرمود: «من و علي(عليه السلام) قبل از خلقت آدم(عليهالسلام)، از يك نور بوديم،خداوند آن را در صلب حضرت آدم(عليهالسلام) قرار داد، سپس آن نور، نسل به نسل در صلبها و رحمهاي پاك انتقال يافت، تا اينكه در صلب عبدالمطلب قرار گرفت، و از آنجا دو نيمه شد، نيمي در صلب عبدالله قرار گرفت كه من از آن به وجود آمدم و نيمي ديگر در صلب ابوطالب قرار گرفت، و علي(عليه السلام) وصي من به وجود آمد.»[5]
شخصيت پدر بزرگوار علي(عليهالسلام)
حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار علي(عليهالسلام) بود، او 75 سال قبل از بعثت [35 سال پيش از تولد پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)] در مكه از خاندان بزرگ قريش، ديده به جهان گشود، نام او را عبد مناف [يا عمران] گذاشتند، نظر به اينكه نام نخستين فرزندش «طالب» بود، او را ابوطالب خواندند.
ياري او از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، در طول 45 سال، چه قبل از بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و چه بعد از آن به قدري بسيار و چشمگير است كه «ابن ابي الحديد» دانشمند معروف اهل تسنن مينويسد: «اِنَّ مِن قَرَءَ عُلوُمَ السَّيرَ، عَرَفَ اَنَّ الاِسلامَ لَو لا ابوُطالِب لَم يَكُن شَيئاً مَذكُوراً؛ همانا كسي كه علوم سيره شناسي را بخواند به اين مطلب پي ميبرد كه اگر [دفاعها و حمايتهاي] ابوطالب نبود، اسلام پا نميگرفت و نابود ميشد.»[6]
و در وسعت و ژرفاي ايمان او، حضرت باقر(عليهالسلام) فرمود: «لَو وَضَعَ ايمانُ اَبي طالب في كَفَّةِ مِيزانِ، وِ ايمانُ هذَا الخَلقِ فيِ الكَفَّةِ الاُخري لَرَجَّحَ اِيمانُه؛ اگر ايمان ابوطالب در يك كفه ترازو قرار داده شود، و ايمان همه خلايق در كفه ديگر آن نهاده گردد، ايمان ابوطالب بر ايمان آنها برتري مييابد.»[7]
شخصيت مادر بزرگوار علي(عليهالسلام)
فاطمه بنت اسد(عليهالسلام) مادر اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) از پيشگامان به اسلام بود، و در آن هنگام كه ابوطالب از پيامبر(صلي الله عليه و آله) سرپرستي ميكرد، فاطمه بنت اسد، چون مادري مهربان براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، فاطمه تا آخرين توانش به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خدمت نمود و پس از ظهور اسلام از نخستين افرادي بود كه به اسلام گرويد.
هنگامي كه فاطمه(عليهاالسلام) در مدينه از دنيا رفت، علي(عليهالسلام) خبر وفات او را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) داد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) گريه كرد و فرمود: «خدا فاطمه را بيامرزد كه تنها مادر تو نبود، بلكه براي من نيز مادر مهرباني بود، آنگاه عمامه و پيراهن خود را به علي(عليهالسلام) داد و فرمود: «اينها را ببر و او را با اينها كفن كن.» پيامبر(صلي الله عليه و آله) در نماز بر او و در دفن او شركت نمود و او را تلقين داد و قبل از دفن، در قبرش خوابيد و فرمود: «قبر فاطمه باغي از باغهاي بهشت گرديد.»[8]
ابن ابي الحديد دانشمند معرووف اهل تسنن مينويسد: «فاطمه بنت اسد، در آغاز آشكار شدن اسلام، مسلمان شد[9] و يازدهمين نفري بود كه به اسلام گرويد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) بسيار به او احترام ميكرد و او را «مادر» ميخواند، او هنگام وفات، وصيت خود را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) كرد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) وصيت او را پذيرفت و بر جنازه او خواند و در قبر او خوابيد و با پيراهن خود او را كفن كرد، از پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرسيدند: «شما درباره هيچ كس اين گونه رفتار نكرديد كه با فاطمه(عليهاالسلام) كرديد؟» پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پاسخ فرمود: «اِنَّهُ لَم يَكُن بَعدَ اَبي طالِبٍ اَبَرَّ بي مِنها...؛ همانا هيچ كس بعد از ابوطالب، مانند فاطمه به من نيكي نكرد».
فاطمه بنت اسد(عليهاالسلام) نخستين بانويي بود كه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كرد.[10]
علي(عليهالسلام) نخستين مرد مسلمان
از نظر تاريخ اسلام و روايات شيعه و سني، قطعي است كه نخستين شخصي كه به دعوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) لبيك گفت و اسلام را پذيرفت، حضرت علي(عليه السلام) بود و اين افتخار پيشگامي در اسلام، تنها نصيب حضرت علي(عليهالسلام) گرديد، و مطابق روايات، در آغاز بعثت در سراسر زمين جز سه نفرف در آئين اسلام نبودند و آنها عبارت بودند از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و علِي(عليهالسلام) و خديجه(عليه السلام) .
عبدالله بن مسعود ميگويد: در آغاز بعثت، با چند نفر براي ديدار پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد مكه شديم، از رهگذران پرسيديم، محمد(صلي الله عليه و آله) كجا است؟ آنها ما را به عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) راهنمايي كردند، نزد او كه در كنار چاه زمزم نشسته بودند رفتيم و نشستيم، در اين هنگام ديديم، مردي زيبا چهره از جانب كوه صفا به سوي ما ميآيد كه بدنش را با دو جامه سفيد پوشيده است، در پهلوي راستش نوجواني ديده ميشد و پشت سرش بانويي حركت مي كرد، اين سه نفر كنار حجرالاسود رفتند و آن را بوسيدند، سپس مشغول طواف كعبه شدند، آنگاه هر سه نفر رو به كعبه نماز خواندند و قنوت نماز را طول دادند، من آنها را نشناختم، به عباس گفتم: «اينها كيستند؟ و اين دين تازه چيست كه از آنها ديده ميشود؟!»
عباس گفت: آن مرد زيبايي كه جلوتر آمد، برادر زادهام محمد(صلي الله عليه و آله) است و آن نوجوان كه در جانب راستش آمد، علي(عليهالسلام) پسر ابو طالب است و آن بانو، خديجه(عليه السلام) همسر محمد(صلي الله عليه و آله) ميباشد، سوگند به خدا در سراسر روي زمين هيچ كس جز اين سه نفر، پيرو اين دين تازه (اسلام) نيست.»[11]
نظير اين ماجرا، از «عفيف كندي» نيز نقل شده است.[12]
ظهور و بروز ايمان علي(عليهالسلام) در آغاز ظهور اسلام
سه سال بعد از آغاز بعثت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آشكار نمودن دعوت خود مأمور گرديد، در اين هنگام آيه 214 سوره شعراء بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد: « وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِين؛ و خويشاوندان نزديكت را انذار كن.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله) حدود چهل نفر از بستگانش مانند عموها و عموزادگانش و ساير بني هاشم را به خانه ابوطالب براي نهار دعوت كرد، به علي(عليهالسلام) كه در آن هنگام سيزده سال داشت، دستور داد، غذايي از گوشت و شير تهيه نمود، دعوت شدگان وارد شدند و پس از صرف غذا، همين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواست دعوتش را آشكار كند، ابولهب برخاست و با گفتار بيهوده و سبك، مجلس را به هم زد، آن روز گذشت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرداي آن روز را نيز توسط علي(عليهالسلام) بستگانش را به نهار دعوت كرد و علي(عليهالسلام) غذا را فراهم نمود، دعوت شدگان حاضر شدند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پيشدستي نمود و دعوت خود را آغاز كرد و در ضمن گفتاري فرمود: «هيچ كس براي بستگانش، چيزي را بهتر از آنچه را كه من آوردهام، نياورده است، من خواهان سعادت دنيا و آخرت شما هستم، خدايم به من فرمان داده تا شما را به پذيرش يكتايي خدا و رسالت خويش دعوت نمايم، چه كسي از شما مرا در اين راه كمك ميكند، تا برادر و وصي و نماينده من در ميان شما باشد؟» [13]
سكوت مجلس را فرا گرفته بود، ناگاه علي(عليهالسلام) برخاست و سكوت را شكست و گفت: «اي پيامبر خدا! من تو را ياري ميكنم» سپس دستش را به سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله) دراز كرد تا به عنوان بيعت فداكاري و وفاداري بفشرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) فرمود: بنشين، علي(عليهالسلام) نشست. پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي بار دوم سؤال خود را تكرار كرد، باز علي(عليه السلام) برخاست و همان سخنانش را تكرار نمود، اين بار نيز پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او فرمود: بنشين، بار سوم نيز هيچ كس جز علي(عليهالسلام) اعلام آمادگي نكرد، در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست خود را بر دست علي(عليهالسلام) زد و مطابق بعضي از روايات، گردن علي(عليهالسلام) را گرفت و در شأن علي(عليهالسلام) در آن مجلس استثنايي بني هاشم چنين فرمود: «اِنَّ هذا اَخِي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي فيكُم فَاسمَعوُا لَه وَ اَطيعوُه؛ اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.»[14]
و در سيره حلبي اين جمله نيز افزوده شده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «وَ وَزِيرِي وَ وارِثِي؛ و وزير و وارث من باشد.»
به اين ترتيب ميبينيم در همان آغاز ظهور اسلام، ولايت و امامت حضرت علي(عليهالسلام)، از زبان پيامبر(صلي الله عليه و آله) مشخص شده است.
حمايتهاي ابوطالب پدر بزرگوار علي(عليهالسلام) در اين ماجرا، نيز بسيار مهم است، از جمله، هنگامي كه ابولهب با استهزاء و درشتگوييها و تهديدهايش مجلس را ترك كرد، ابوطالب به ا و گفت: «وَاللهُ لَنَمَنِّعَنَّهُ ما بَقَينا؛ سوگند به خدا تا زنده هستم از محمد(صلي الله عليه و آله) دفاع ميكنيم و گزند دشمن را از او خواهيم كرد.»[15]
همراهي علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دو هجرت موقت
هنگامي كه ابوطالب پدر بزرگوار علي(عليهالسلام) در سال دهم بعثت در مكه از دنيا رفت، آزار مشكران نسبت به پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيشتر شد، چرا كه ديگر ا بوطالب نبود تا از آنها جلوگيري نمايد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي حفظ جان خود، دوبار از مكه هجرت موقت كرد، يك بار به سوي طائف رفت و در آنجا ده روز و به گفته بعضي چهل روز ماند و مردم را به اسلام دعوت كرد، ولي هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت، بلكه به تحريك زراندوزان مشرك و مغرور، عدهاي مزدور آن حضرت را سنگباران كردند و آن حضرت با پاي خون آلود از طائف بيرون آمد. در اين سفر خطير، حضرت علي(عليهالسلام) و زيد بن حارثه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را همراهي ميكردند.[16] . آري! حضرت علي(عليهالسلام) در چنان شرائطي همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) هجرت كرد، تا يار و ياور ا و باشد و او را تنها نگذارد.
همچنين نقل شده؛ آن حضرت، پس از وفات ابوطالب، به هجرت ديگري نيز دست زد، به او وحي شد: «از مكه بيرون برو زيرا ياور تو از دنيا رفته است.» آن حضرت همراه حضرت علي(عليهالسلام) از مكه خارج شد و به ميان قبيله بني عامر بن صعصعه رفت و خود را به آنها معرفي كرد و از آن ها درخواست ياري نمود و آيات قرآن را براي آن ها خواند، ولي آنها دعوت آن حضرت را نپذيرفتند، آن بزرگوار ده روز به ا ين هجرت، كه نخستين هجرت آن حضرت بود، ادامه داد.[17]
در اين هجرت نيز، علي(عليهالسلام) پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تنها نگذاشت و همسفر و هميار استوار و مخلص و مهرباني با آن حضرت بود.
بر همين اساس است كه «ابن ابي الحديد» دانشمند معروف اهل تسنن در ضمن اشعاري ميگويد:
«وَ لَولا اَبوُطالِبٍ وَابنِهِ لَما مُثِّلَ الدّين شَخصاً فَقاماً»
اگر ابوطالب و پسرش علي(عليهالسلام) نبودند، ستون دين اسلام برپا نميشد، آنها هر دو براي استواري دين قيام كردند.[18]
فداكاري و جانبازي علي(عليهالسلام) در شعب ابي طالب
هنگامي كه مشركان مكه از هر راه و وسيلهاي براي جلوگيري از پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد شدند ولي نتيجه نگرفتند، تصميم گرفتند آن حضرت و بستگان او از بنيهاشم را در شعب ابوطالب [كه درهاي در پشت كوه ابوقبيس بود و خانههاي بني هاشم در آنجا قرار داشت] محاصره شديد اقتصادي نمايند تا آنها از شدت گرسنگي و تشنگي بميرند. مشركان در اين مورد قطعنامهاي نوشتند و هشتاد نفر آن را امضاء كردند و آن را در ميان پارچهاي نهاده و در داخل كعبه آويختند. محاصره در آغاز محرم سال هفتم بعثت شروع شد و حدود دو يا سه سال ادامه يافت، در اين مدت بر بني هاشم و زنان و كودكان آنها بسيار سخت گذشت، گاهي مخفيانه بعضي به آنها غذا ميرساندند...
يكي از امور مهم در ماجراي محاصره اين بود كه ابوطالب پدر بزگوار علي(عليهالسلام) شب و روز در فكر نگهباني پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، شبها مكرر بستر او را عوض ميكرد و غالبا فرزندش علي(عليهالسلام) را در بستر او ميخوابانيد و او را در جاي ديگر، تا مبادا بستر آن حضرت شناخته گردد و مشركان با مكر و نيرنگ به آن حضرت، آسيب برسانند يا از بالاي كوه ابوقبيس به سوي بستر ا و سنگ پرتاب كنند. حضرت علي(عليهالسلام) با كمال شهامت و خلوص در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابيد و جان خود را فداي آن حضرت ميكرد.[19]
ابن ابي الحديد در اين باره مينويسد: «ابوطالب غالبا در مورد شبيخون دشمن و آسيبرساني شبانه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) در هراس بود، شب از خواب برميخاست و پسرش علي(عليهالسلام) را در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابانيد.»3
صبر و استقامت علي(عليهالسلام) در شعب ابي طالب
ماجراي محاصره اقتصادي در شعب ابيطالب، آن هم بيش از دو سال، در درهاي سوزان، بدون وسيله، بسيار طاقت فرسا بود. براي درك اين مطلب به روايت زير توجه كنيد: در آن دره سوزان، فشار گرسنگي به حدي رسيد كه سعد وقاص ميگويد: «شبي از دره بيرون آمدم در حالي كه از شدت گرسنگي، تمام نيرويم را از دست داده بودم، ناگهان پوست خشكيده شتري را ديدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم و كوبيدم و با آب مختصري خمير كردم و خوردم و از اين طريق سه روز به سر بردم.»[20]
آري! ابوطالب و پسرش علي(عليهالسلام) به خاطر حمايت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) در چنين فشاري قرار گرفت، ولي دست از حمايت او برنداشت، آيا عاملي جز «ايمان و اخلاص» ميتوانست، ابوطالب و امثال او را اين گونه پايدار نگهدارد؟
در چنين شرايطي جان علي(عليهالسلام) بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) از همه بيشتر در خطر بود، زيرا براي حفظ پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بستر آن حضرت ميخوابيد، هر لحظه احتمال ميرفت كه از بالا و كمرگاه كوه ابوقبيس، سنگ بزرگي به سوي آن بستر پرتاب گردد و يا با شبيخون جلّادان مشرك، به آن بستر هجوم شود، شبي علي(عليهالسلام) به پدرش گفت: اني مقتول؛ من كشته شدني هستم.
ابوطالب با اشعاري، فرزندانش را به صبر و مقاومت دعوت كرد، حضرت علي (عليه السلام) با اشعار زير به پدر پاسخ داد:
اتامروني بالصبر في نصر احمد و والله ما قلت الذي قلت جازعا
و لكنني احببت ان تري نصرتي و تعلم اني لم ازل لك طائعا
و سعيي لوجه الله في نصر احمد نبي الهدي المحمود طفلا و يافعا
آيا در ياري پيامبر(صلي الله عليه و آله) به من دستور استقامت ميدهي؟ سوگند به خدا آنچه گفتم از بي صبري نبود.
ولي دوست داشتم ياري مرا بنگري و بداني كه من هميشه فرمانبر شما بودهام [و در عين آنكه مرگ را در چشم خود ميبينم در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخوابم.]
و كوشش من از كودكي تا جواني براي خدا، در ياري احمد، پيامبر راهنما و ستوده، بوده است.[21]
خوابيدن علي(عليهالسلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) در شب هجرت
يكي از افتخارات زندگي حضرت علي(عليهالسلام) اينكه آن حضرت در شب هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه، در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوابيد، شرح كوتاه اينكه: مشركان از هر راهي وارد شدند، نتوانستند از پيشروي پيامبر(صلي الله عليه و آله) جلوگيري كنند، سرانجام سران آنها در مجلس شوراي خود «دارالندوه» به گرد هم نشستند و هر كسي چيزي گفت، سرانجام رأيشان بر اين شد كه: «از هر قبيلهاي يك نفر شجاع، انتخاب شود، انتخاب شدگان[22] شبانه خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره كردند و به بسترش حمله كردند و او را بكشند و اگر بني هاشم خون بهاي او را مطالبه كردند، خون بهاي او را همه قبايل بپردازند.»
آن شب فرا رسيد؛ بيست و پنج نفر از جلادان و مزدوران خون آشام مشركان كه تعدادشان زياد بود، اطراف خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره نمودند، جبرئيل از طرف خداوند، ماجرا را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر داد و آن حضرت را مأمور به هجرت كرد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را طلبيد و ماجرا را به او گفت و به او فرمود: «امشب در بستر من بخواب» [خوابيدن علي(عليهالسلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، موجب آن ميشد كه مشركان گمان برند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بستر خوابيده و پيامبر(صلي الله عليه و آله) با اين تاكتيك، هجرت نمايد و از گزند مشركان نجات يابد و نيز علي(عليهالسلام) در غياب پيامبر(صلي الله عليه و آله) امانتهاي مردم را كه در حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود به صاحبانش رد كند.]
هنگامي كه علي(عليهالسلام) از توطئه مشركان باخبر شد، از اينكه پيامبر مهربان (صلي الله عليه و آله) در چنين خطري قرار گرفته، گريه كرد و هنگامي كه شنيد پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او ميفرمايند: «در رختخواب من بخواب»، آرامش يافت و عرض كرد: «اَو تُسلَم اَنتَ يا رَسوُلَ اللهِ اِن فَدَيتُكَ بِنَفسي؛ اي رسول خدا! آيا اگر من جانم را قربانت كنم، تو سالم ميماني؟»
پيامبر(صلي الله عليه و آله): آري، پروردگارم چنين به من وعده داده است.»
علي(عليهالسلام) شاد شده و هر گونه پريشاني از وجودش برطرف گرديد.
در روايت ديگر آمده، علي(عليهالسلام) عرض كرد: «اَو تُسَلِّمنَ بِمَبيتِي هُناكَ يا نَبِيَّ الله؛ اي پيامبر خدا!آيا با خوابيدن من در بسترت، تو قطعا سالم ميماني؟»[23]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: آري.
در اين هنگام علي(عليهالسلام) از خوشحالي خنديد و با اشاره سر به طرف زمين، سجده شكري بجا آورد.[24]
علي(عليهالسلام) در اين هنگام با كمال شجاعت و قوت قلب، در بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خوابيد و روپوش سبزرنگ پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به روي خود كشيد.
جوانان قلدر و انتخاب شده مشركان، اطراف خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را محاصره نمودند و از بالاي ديوار به داخل خانه نگاه ميكردند، در ظاهر ميديدند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بسترش خوابيده است، ولي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در ميان آنها يا قبل از محاصره آنها، از خانه خارج شده بود.
هنگامي كه وقت هجوم فرا رسيد، دسته جمعي با شمشيرهاي كشيده وارد خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) شدند و كنار بستر آن حضرت آمدند، ناگاه ديدند علي(عليهالسلام) از بستر برجهيد، مشركان تا چهره علي(عليهالسلام) را ديدند، حيران شدند و گفتند: «محمد كجا است؟» علي(عليهالسلام) فرمود: «مگر او را به من سپرده بوديد كه از من سراغ او را ميگيريد؟»[25]
درگيري شديد علي(عليهالسلام) با مهاجمان
مطابق بعضي از روايات، آن شب همچنان خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در محاصره بود تا آنگاه كه سفيده سحر دميد، آنها ديدند با روشن شدن هوا شناخته و رسوا ميشوند به طرف بستر پيامبر(صلي الله عليه و آله) حمله كردند، علي(عليهالسلام) ديد جمعي شمشيرها از نيام بركشيدهاند و در پيشاپيش آنها «خالد بن وليد» با شمشيري بران به پيش ميآيد، حضرت علي(عليهالسلام) با سرعتي عجيب به سوي خالد پريد و خالد را غافلگير كرد و دستش را گرفت و آنچنان فشار داد كه نعره و فغان خالد بلند شد، علي(عليهالسلام) شمشير خالد را گرفت و به يورشيان حمله كرد كه آنها همچون رميدن حيوانات، به وسط حياط رميدند، ناگاه ديدند علي(عليهالسلام) به آنها حمله كرده است، گفتند: «ما به تو كاري نداريم، رفيق تو (محمد) كجا است؟» علي(عليهالسلام) پاسخ داد: من از او خبري ندارم. [26]
مباهات خدا به فرشتگان در مورد جانبازي علي(عليهالسلام)
آن شب خداوند به دو فرشته بزرگ ميكائيل و جبرئيل، چنين وحي كرد: «من شما را برادر يكديگر نمودم و عمر يكي از شما را بر ديگري طولانيتر نمودم، كداميك از شما مرگ زودتر را بپذيريد و زندگي خود را فداي ديگري نمايد؟»
هيچ كدام از آنها مرگ زودتر را نپذيرفت، خداوند به آنها خطاب نمود به سوي زمين فرود آييد و ببينيد كه علي(عليهالسلام) چگونه مرگ را خريده و خود را فداي پيامبر(صلي الله عليه و آله) نموده است.»
آنها به زمين فرود آمدند و كنار بستر علي(عليهالسلام) رفتند و او را از دشمنانش حفظ نمودند، ميكائيل در كنار پايش ايستاد و جبرئيل در كنار سرش خطاب به علي(عليهالسلام) گفتند: «بخ بخ من مثلك يابن ابي طالب؟ يباهي الله بك الملائكة؛ به به، آفرين به تو، چه كسي مثل تو است اي پسر ابوطالب، كه خداوند به وجود تو در ميان فرشتگان مباهات ميكند.»
«و من الناس من يشتري نفسه ابتغاء مرضاة الله؛ بعضي از مردم (با ايمان و فداكار همچون علي(عليهالسلام) به هنگام خوابيدن در بستر پيامبر) جان خود را در برابر خشنودي خدا ميفروشند.»[27]
تماسهاي مخفيانه علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله)
هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مكه خارج شد، در مسير راه ابوبكر را ديد و با هم به «غار ثور» كه در نقطه جنوب مكه قرار گرفته رفتند و سه شب در آنجا پنهان شدند، مشركان براي يافتن پيامبر(صلي الله عليه و آله) بسيج شدند و براي يابنده، صد شتر را به عنوان جايزه تعيين نمودند.
در چنين شرايطي، حضرت علي(عليهالسلام) شبانه به «غار ثور» رفت و آمد ميكرد و براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آب و غذا ميبرد و در مورد فراهم كردن وسايل هجرت به مدينه، با هم سخن ميگفتند.
حضرت علي(عليهالسلام) در احتجاج و استدلال خود در ماجراي شورا، بعد از فوت عمر، به اين سابقه درخشان خود اشاره كرده و ميفرمايد: «نَشَدتُكُم بِاللهِ هَل فيكُم اَحَدٌ كانَ يَبعَثُ اِلي رَسوُلِ اللهِ(صلي الله عليه و آله) الطَّعام وَ هُوَ فِي الغارِ وَ يُخبِرهُ غَيرِي؛ شما را به خدا سوگند ميدهم آيا در ميان شما هيچ كس جز من هست كه در آن هنگام كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غار بود، براي او غذا ببرد و اخبار مكه را به آن حضرت گزارش دهد؟»
همه حاضران اقرار كردند كه: « نه، جز تو كسي اين كار را نكرد.»[28]
در يكي از شبها كه علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غار ملاقات كرد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) دستور داد كه دو شتر براي حركت به سوي مدينه فراهم كند و فردا در روز روشن در مكه با صداي بلند اعلام كند كه هر كس نزد محمد(صلي الله عليه و آله) امانتي دارد يا از او طلبكار است، بيايد و پس بگيرد. سپس مقدمات سفر «فَواطم» (1ـ فاطمه بنت اسد مادر علي(عليهالسلام) 2ـ فاطمه زهرا(سلام الله عليها) 3ـ فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب) و كساني از بني هاشم را كه به هجرت تمايل دارند، فراهم نمايد.[29]
حضرت علي(عليهالسلام) در آن شرايط سخت همه اين دستورها را با كمال شجاعت و دلاوري انجام داد و در آن سه روز و سه شب، از خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) سرپرستي نمود.
هجرت علي(عليهالسلام) به مدينه و ملاقات او در «قبا» با پيامبر(صلي الله عليه و آله)
پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله) جلوتر با همراهان به سوي مدينه حركت نمود و در روز دوشنبه 12 ماه ربيع الاول به دهكده «قبا» كه در آن وقت در دو فرسخي مدينه قرار داشت رسيد، در آنجا تا آخر هفته به انتظار ورود حضرت علي(عليهالسلام) باقي ماند، حضرت علي(عليهالسلام) در دل شب از طريق «ذي طوي» با همراهان از مكه به سوي مدينه حركت كردند.
جاسوسان قريش، هجرت دسته جمعي علي(عليهالسلام) و همراهانش را به مشركان خبر دادند، گروهي از مشركان براي برگرداندن علي(عليهالسلام) و همراهان حركت نمودند و در محل «ضجنان» با آن حضرت روبرو شدند، سخنان زيادي بين آنها رخ داد و سرانجام دشمن ميخواست حمله كند، حضرت علي(عليهالسلام) چارهاي جز دفاع نديد و با قاطعيت اعلام كرد: «هر كس ميخواهد قطعه قطعه شود نزديك آيد.» مأموران قريش، هشدار علي(عليهالسلام) را جدي گرفتند و از راهي كه آمده بودند، بازگشتند. حضرت علي(عليهالسلام) و همراهان به راه خود ادامه دادند و آن راه طولاني بين مكه و مدينه را به سختي پيمودند، به طوري كه وقتي به دهكده «قبا» رسيدند، پاهايش مجروح و خون آلود شده بود.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به استقبال علي(عليهالسلام) شتافت و او را در آغوش گرفت و هنگامي كه پاهاي مجروح علي(عليهالسلام) را ديد، چشمانش پر از اشك شد.[30] به اين ترتيب علي(عليهالسلام) و همراهان پس از سه روز، به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ملحق شدند و از آن پس فصل جديد زندگي علي(عليهالسلام) با پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مدينه آغاز گرديد كه در صفحات بعد به ذكر نمونههايي از اين زندگي درخشان خواهيم پرداخت.
علي (عليهالسلام) در مدينه
پس از آنكه مسجد مدينه ساخته شد، ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) در كنار مسجد، خانههاي خود را بنا كردند و درهاي خانههاي خود را به داخل مسجد باز كردند، اما مدتي بعد پيامبر فرمود: خداوند بزرگ به من دستور داده است كه تمام درهايي كه به مسجد باز ميگردد ببندم، جز در خانه علي(عليهالسلام) و من هرگز از پيش خود بر بسته شدن دري يا باز ماندند آن دستور نميدهم، من دراين مسايل پيرو فرمان خدا هستم.[31] آري علي همواره مرتبط با مسجد بود؛ او خانه زاد حرم الهي و مسجد بود واز روز نخست فرزند آن خانه بود و شهادتش نيز در مسجد بود.
تمام ياران رسول خدا اين موضوع را فضيلت بزرگي براي علي(عليهالسلام) تلقي كردند. خليفه دوم بعدها آرزو ميكرد: اي كاش يكي از آن سه فضيلتي كه نصيب علي(عليهالسلام) شد نصيب او ميشد و آن سه فضيلت اين بود:
ـ پيامبر(صلي الله عليه و آله) دختر خود را به عقد علي(عليهالسلام) درآورد.
ـ تمام درهايي كه به مسجد باز ميشد بست، جز در خانه علي(عليهالسلام) .
ـ در جنگ خيبر پيامبر پرچم را به دست علي(عليهالسلام) داد.[32]
حضرت امير(عليهالسلام) تمام آيات قرآن را، چه آنها كه در مكه و چه آنها كه در مدينه نازل شده بود، ضبط مينمود. از اين جهت يكي از كاتبان وحي و حافظان قرآن به شمار ميرفت.
اميرمؤمنان(عليهالسلام) در بيست و شش عزوه از بيست و هفت عزوه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) همراه پيامبر بود و پرچمدار سپاه اسلام بود و بسياري از كشتههاي دشمن به دست تواناي او به قتل رسيدند. فقط در غزوه تبوك به فرمان پيامبر براي خنثي كردن فتنه منافقان در مدينه باقي ماند. نقش علي(عليهالسلام) در نبردهاي صد راسلام به قدري تعيين كننده و آشكار بود كه دشمنان آن حضرت نيز بدان اعتراف كردهاند، تا جايي كه گفتهاند اگر نبود شمشير علي بن ابيطالب(عليهالسلام) اسلام هرگز چنين رشد نمييافت. عمر ميگفت: «والله لو لا سيفه لما قام عمود الدين؛[33] به خدا سوگند، اگر شمشير علي نبود هرگز عمود اسلام برپا نميشد.»[34]
بدر، احد، خندق، حنين، خيبر و... همگي صحنههايي است كه مملو از فداكاريها، شهامتها، شجاعتها و ايثارهاي علي بن ابيطالب(عليهالسلام) است. در بدر نيمي از كشتههاي مشركان را علي(عليهالسلام) به تنهايي به هلاكت رساند. در اُحد در حالي كه بيشتر مسلمانان، از جمله اولي و دومي و سومي از صحنه نبرد گريخته بودند، تنها علي(عليهالسلام) با تني چند از مجاهدان در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ماندند و از اسلام و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) محافظت كردند. در خندق با كشتن قهرمان نامي عرب، عمرو بن عبدود به اندازه تمامي ثواب عبادت جن و انس ذخيره ثواب اندوخت.[35]
شجاعت علي(عليهالسلام) در جنگها به حدي بود كه بعضي از عربها ميگفتند: هرگاه دستهاي از مسلمانان به ما يورش ميآوردند كه علي(عليهالسلام) در ميان آنها بود ما به همديگر وصيت ميكرديم![36]
شجاعت علي(عليهالسلام) در نبرد خيبر
در نبرد خيبر پس از آنكه مجاهدان مسلمان تمام دژهاي خيبر را فتح كردند، آخرين دژ يهوديان دژ «قموص» كه بزرگترين دژ و مركز دلاوران آنها بود، باقي مانده بود. مسلمانان هشت روز آن را محاصره كردند ولي موفق به فتح آن نشدند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) هر روز پرچم را به دست يكي از مسلمانان ميداد و او را مأمور گشودن آن دژ ميكرد و همه بدون نتيجه باز ميگشتند. روزي پرچم را به دست ابوبكر و روز ديگر به عمر داد ولي هر دو بدون اينكه كاري صورت دهند به حضور رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بازگشتند.
اين وضع بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) سنگين مينمود، لذا فرمود: فردا پرچم را به دست كسي ميدهم كه هرگز فرار نميكند و پشت به دشمن نمينمايد؛ او كسي است كه خدا و رسولش او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به وسيله او ميگشايد.
هنگامي كه روز بعد شد همه منتظر بودند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او ميشود. سعد ابي وقاص ميگويد: وقتي پيامبر از خيمه بيرون آمد همه گردنها به سوي او كشيده شد و من نيز در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد. ناگهان پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: علي(عليهالسلام) كجاست؟ به حضرت گفتند او به چشم درد مبتلا شده و استراحت ميكند. شخصي را به خيمه علي(عليهالسلام) فرستادند او را به حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق او دعا كرد، چشم علي شفا يافت. آنگاه زره خود را به علي پوشاند و ذوالفقار را به كمر او بست و پرچم را به دست ا و داد و به او ياد آور شد كه پيش از آغاز نبرد، دشمن را به آيين اسلام دعوت نما، اگر نپذيرفتند به آنان بگو كه ميتوانند با پرداخت جزيه (نوعي ماليات سرانه) و خلع سلاح، آزادانه زير لواي اسلام زندگي كنند و بر آيين خود باقي بمانند، اگر هيچ كدام را نپذيرفتند، راه نبرد را پيش گير و بدان كه هرگاه خداوند فردي را به وسيله تو راهنمايي و به حق هدايت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ مو، از آن تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كني.[37]
وقتي مجاهدان اسلام به نزديكي قلعه دشمن رسيدند، دلاوران يهود از دژ بيرون آمدند. حارث برادر «مرحب» قهرمان معروف يهوديان، نعرهزنان به سوي علي(عليهالسلام) شتافت؛ نعره او چنان وحشت آفرين بود كه سربازاني كه پشت سر علي(عليهالسلام) بودند بياختيار عقب رفتند. حارث همچون شير خشمگين بر علي حمله برد، ولي لحظاتي نگذشت كه جسد مجروح و بيجان او بر زمين افتاد. مرگ حارث، مرحب برادر او را سخت متأثر ساخت. او براي گرفتن انتقام برادرش در حالي كه غرق در سلاح بود و زرههايي بر تن و كلاه خودي (به گفته برخي از سنگ) بر سر داشت به مصاف علي(عليهالسلام) آمد. هر دو قهرمان شروع به رجز خواني كردند. ضربات شمشير و نيزه دو قهرمان اسلام و يهود وحشت عجيبي بر دل ناظران افكنده بود. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و او را به خاك افكند. در اين هنگام ساير جنگجويان يهود كه پشت سر مرحب بودند پا به فرار گذاردند و داخل قلعه پناه بردند و در آن را بستند. اما امام(عليهالسلام) با قدرت الهي در قلعه را ـ دري كه به گفته برخي چنان عظيم بود كه پنجاه نفر نميتوانستند آن را حركت دهند ـ از جا كند و به كناري انداخت و راه را براي ورود سربازان اسلام به درون قلعه هموار ساخت.[38]
علي(عليهالسلام) در ماجراي فتح مكه
در ماجراي فتح مكه كه در سال هفتم هجرت رخ داد، به ذكر چند نمونه از تلاشهاي حضرت علي(عليهالسلام) ميپردازيم:
الف) فتح مكه و گشودن در كعبه به دست علي(عليهالسلام)
پيامبر(صلي الله عليه و آله) با ده هزار نفر از سپاه اسلام در روز اول يا دوم ماه رمضان سال 8 هجري براي فتح مكه، از مدينه حركت نمودند و پس از چند روز به مكه رسيدند و آن را محاصره كرده و از هر طرف وارد مكه شدند و بدون جنگ، مكه را فتح كردند و اين حادثه بزرگ در 17 رمضان همان سال رخ داد، هنگامي كه سپاه اسلام تكبير گويان كنار كعبه آمدند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصميم گرفت درون كعبه و اطراف آن را از لوث بتها، پاك سازد، در اين هنگام عثمان بن طلحه، كليددار كعبه، در كعبه را قفل كرد و بر بالاي پشت بام كعبه رفت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) كليد در خانه كعبه را از او خواست، او گفت: «اگر ميدانستم كه او (محمد صلي الله عليه و آله) رسول خدا است، از دادن كليد به او مضايقه نميكردم.»
در اين لحظه حضرت علي(عليهالسلام) بر بالاي پشت بام كعبه رفت و دست عثمان بن طلحه را گرفت و در كعبه را گشود، پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد خانه كعبه شد و دو ركعت نماز خواند و سپس بيرون آمد، عمويش عباس عرض كرد: «كليد را به من بسپار.» (تا من كليد دار كعبه شوم).
در اين هنگام اين آيه نازل گرديد: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا؛ همانا خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتةا را به صاحبش بدهيد.»[39]
در اين هنگام رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) دستور داد تا كليد را به عثمان بن طلحه بدهد و از او عذرخواهي كند.
علي(عليهالسلام) با كمال رفق و مدارا و معذرت خواهي، كليد را به عثمان داد، عثمان گفت: «اي علي! چطور هنگام گرفتن كليد با خشم و تندي آن را از من گرفتي، ولي هنگام دادن با ملايمت و مدارا دادي؟»
حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: آيه نازل شده كه امانت را به صاحبش رد كنيد، آنگاه آيه فوق را خواند.
عثمان بن طلحه چنان تحت تأثير اخلاق اسلامي قرار گرفت كه مسلمان شد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) كليد كعبه را از او نگرفت، بلكه ادامه كليدداري او را تثبيت كرد.[40]
ب) علي(عليهالسلام) بر دوش پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پاكسازي كعبه
پاسي از شب ميگذشت پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصميم گرفت داخل كعبه را از لوث وجود بتها پاك نمايد؛ تا كعبه مخصوص پرستش خداي بزرگ گردد، برخاست و علي(عليهالسلام) را همراه خود كنار كعبه برد و با هم هفت بار كعبه را طواف كردند. سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله) با چوبي كه در دست داشتند همه بتها را از جايگاه خود به زمين انداخت و همچون جدش ابراهيم بت شكن، آنها را در هم شكست. علي(عليهالسلام) نيز در اين پاكسازي و بتزدايي، همدوش پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود.
در اين وقت پيامبر(صلي الله عليه و آله) تصميم گرفت بزرگترين بتي را كه بر سقف كعبه آويخته شده بود از سقف كعبه به پايين اندازد و سرنگون نمايد، لذا به علي(عليهالسلام) فرمود: بنشين و شانهات را بگير تا بتوانم بالا روم. علي(عليهالسلام) نشست و آنگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر شانه علي(عليهالسلام) ايستاد و فرمود: برخيز. علي(عليهالسلام) با همه نيرو و توانايي كه داشت با سختي از جاي خود حركت كرد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پايين آمد وعلي(عليهالسلام) را بر شانه خود گذاشت.
علي(عليهالسلام) در اين باره ميگويد:«وقتي كه بر شانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايستاده بودم، احساس كردم اگر بخواهم ميتوانم بر افق آسمان دست يابم و دستم را به ستاره ثريا برسانم...».
علي(عليهالسلام) با دست پرتوان خود، آن بت بزرگ را كه بر سطح كعبه ميخكوب شده بود بگرفت و بر زمين افكند و شكست. آنگاه علي(عليهالسلام) از دوش پيامبر(صلي الله عليه و آله) به زمين آمد كه در اين زمينه شاعر معروف، خطاب به علي(عليهالسلام) ميگويد:
تو زني به دوش نبي قدم فكني بتان همه از حرم
حرم از وجود تو محترم تو اي آنكه نماز بپا كني
كم كم آن شب تاريخي به صبح نزديك ميشد و بلال بالاي مأذنه اذان صبح را گفت و مسلمانان براي اقامه نماز از خواب برخاستند و به سوي كعبه و مسجد سرازير شدند، ديدند كه كعبه به طور كلي از بتهاي مشركان پاك شده است.[41] بدين ترتيب پايگاه توحيدي كه يك روز مركز يكتاپرستي بود و مشركان آن را به بت و بت پرستي آلوده كرده بودند، به وسيله پيامبر(صلي الله عليه و آله) و علي(عليهالسلام) پاكسازي گرديد و دوباره هدف ابراهيم خليل از ساختن كعبه، تحقق يافت و كعبه كانون خداپرستان موحد گرديد.
علي(عليهالسلام) در جنگ حنين
يكي از رخدادهاي بسيار بزرگ عصر پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه در سال هشتم هجرت، بعد از فتح مكه رخ داد، جنگ حنين و پيروزي سپاه اسلام در اين جنگ بود.
اين جنگ در سرزمين حنين ميان مكه و طائف، بين سپاه اسلام و دو قبيله ثقيف و هوازان رخ داد. تعداد سپاه اسلام بالغ بر دوازده هزار نفر بود و پرچم اين جنگ در دست حضرت علي(عليهالسلام) قرار داشت. در آغاز، سپاه اسلام غافلگير شدند و شكست سختي خوردند. سپاه اسلام هنگامي از سرزمين حنين عبور ميكرد، ناگهان سپاه دشمن از كمينگاهها بيرون آمدند و از هر سو به مسلمانان حمله كردند كار به جايي رسيد كه سپاهيان اسلام گريختند و پراكنده شدند و تنها نه يا ده نفر با پيامبر(صلي الله عليه و آله) باقي ماندند كه نه نفر از آنها بني هاشم بودند، به نامهاي:
1 عباس (عموي پيامبرصلي الله عليه و آله)
2ـ علي(عليهالسلام)
3ـ ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب
4ـ نوفل بن حارث
5ـ ربيعة بن حارث
6 و 7ـ عتبه و معتب، دو پسر ابولهب
8ـ فضل بن عباس
9ـ عبدالله بن زبير
و يكي ديگر از غير بني هاشم به نام «ايمن» بود كه به شهادت رسيد.
امام صادق(عليهالسلام) فرمود: علي(عليهالسلام) در اين جنگ چهل نفر از مشركان را كشت.[42]
هلاكت ابوجرول به دست علي(عليهالسلام) و شكست دشمن
در چنان شرايط سخت و بحراني كه سپاه اسلام از هم پاشيده بود، يك حادثه عجيب بار ديگر موجب تضعيف دشمن و تحرك مسلمانان شد و آنها را براي جنگيدن آماده ساخت و روحيه آنان را بالا برد و آن كشته شدن «ابوجرول» قهرمان سپاه دشمن به دست علي(عليهالسلام) بود.
توضيح اينكه: فضل بن عباس گويد: ضربت علي(عليهالسلام) هميشه «بكر» بود؛ يعني نياز به ضربت دوم نداشت، همان ضربت اول دشمن را هلاك ميكرد.
مردي از هوازن كه نامش «ابوجرول» بود، پرچم سياهي بر سر نيزه بلند بسته بود و در پيشاپيش لشكر كفر سوار بر شتر سرخي به پيش ميآمد به هر مسلماني كه ميرسيد او را ميكشت و سپس پرچم را به علامت پيروزي بلند ميكرد كه كافران ميديدند و اين رجز را با صداي بلند ميخواند:
اَناَ اَبوُجَروَل لا بُراحُ حَتّي نُبيحَ اليَوم اَو نُباحٌ
من ابوجرول هستم كه امروز تا دشمن را از پاي درنياورم، از او جدا نگردم.
حضرت علي(عليهالسلام) به سوي او شتافت. نخست به شتر او ضربهاي زد كه به زمين افتاد، سپس ضربتي به «ابوجرول» زد كه او را به دو نصف كرد. در حالي كه ميفرمود:
قَد عَلِمَ القَومُ لَدَي الصَّباحٌ اِنّي لَدَي الهَيجاءِ ذُو نَصاحِ
مردم و قوم همواره آگاهي دارند كه من هنگام چكاچك شمشيرها، آنچه كه شايسته خلوص و حق آن است، آن را ادا ميكنم. به اين ترتيب، پوزه بلند شتر سوار پر طمطراق به خاك ماليده شد. كشته شدن ابوجرول، آن چنان روحيه دشمن را تضعيف كرد كه كافي بود در يك حمله، آنها را تار و مار نمود. عباس به نمايندگي پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمانان را صدا زد و همه آنها با شنيدن صداي عباس برگشتند و پيامبر(صلي الله عليه و آله) از فرصت استفاده كرده فرمان حمله را صادر نمود و دشمن با حمله مسلمين، مفتضحانه شكست خورد و متواري شد.[43]
و بسياري از آنها به طائف گريختند و در ميان قلعه طائف، كمين گرفتند. سپاه اسلام قلعه طائف را حدود يك ماه در محاصره خود قرار داد.
تخريب بت خانه قبيله «طَيّ» توسط علي(عليهالسلام)
يكي از رويدادهاي سال نهم هجرت، ويران كردن بتخانه قبيله طَيّ در يمن به وسيله اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) بود. به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر رسيد كه در ميان قبيله «طي» بت بزرگي در بتخانه مورد پرستش مردم است. پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را با 150 نفر مأمور ويران كردن آن بت خانه نمود. علي(عليهالسلام) با همراهان بتخانه مزبور شدند. آن حضرت ميدانست كه بت پرستان قبيله طي مقاومت ميكنند و درگيري شديد رخ ميدهد. از اين رو با كمال حفظ راز داري نظامي، سحرگاهان خود را به بتخانه رساندند و آن را ويران نمودند و بت بزرگ آن را نابود كردند و گروهي را كه در آنجا در برابر سپاه اسلام مقاومت ميكردند، دستگير كرده و به صورت اسير وارد مدينه نمودند. اين موفقيت بزرگ نيز از افتخارات زندگي پر شور علي(عليهالسلام) است.
«عدي بن حاتم» بزرگ قبيله طي به شام گريخت. خواهرش اسير سپاه اسلام گرديد. سپس پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواهر او را آزاد كرد. او به شام نزد برادرش عدي رفت و بزرگواري پيامبر(صلي الله عليه و آله) را براي برادرش تعريف نمود و همين موجب گرايش عدي به اسلام گرديد. او با اختيار خود به مدينه آمد و در محضر پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمان شد.[44]
[مأموريت علي(عليهالسلام) براي خواندن آيات برائت در مكه] مأموريت علي(عليهالسلام) براي خواندن آيات برائت در مكه
يكي از رخدادهايي كه در اواخر سال نهم (ماه ذيحجه) رخ داد، مأموريت حضرت علي(عليهالسلام) از جانب پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي اعلام برائت از مشركان، در روز عيد قربان در «مني» بود.
توضيح اينكه: آيات آغاز سوره توبه(از آيه 1 تا 13) نازل شد كه روح اين آيات در چهار ماده زير خلاصه ميشود:
1ـ ممنوعيت ورود بتپرستان به مسجدالحرام و خانه خدا.
2ـ ممنوعيت طواف با بدن برهنه.
3ـ ممنوعيت شرك مشركان در مراسم حج.
4ـ پيمان وفاداران به پيمان محترم است و به پيمان شكنان چهار ماه مهلت داده ميشود تا به اسلام بپيوندند وگرنه اسلام با آنها در حال نبرد است.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) نخست ابوبكر را طلبيد و او را مأمور كرد تا اين آيات را به صورت قطعنامه در مراسم حج در عيد قربان در سرزمين مني براي مردم بخواند.
ابوبكر، آيات را گرفت و همراه چهل (يا سيصد) نفر، به سوي مكه حركت كرد. ولي طولي نكشيد كه پيك وحي از طرف خدا به محضر پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد و عرض كرد: خداوند فرمان داده است كه : «اين آيات را بايد تو يا كسي كه از تو است، بخواند.» پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيدرنگ، حضرت علي(عليهالسلام) را به حضور طلبيد و ماجرا را به او گفت و مركب مخصوصش را در اختيار علي(عليهالسلام) گذاشت و به او فرمود: حركت كن و در راه، آيات و قطعنامه را از ابوبكر بگير و خودت اين مأموريت را انجام بدهد.
حضرت علي(عليهالسلام) حركت كرد و در سرزمين «جحفه» به ابوبكر رسيد و فرمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به او ابلاغ نمود. ابوبكر آيات را در اختيار علي(عليهالسلام) گذاشت. علي(عليهالسلام) به مكه رفت و قطعنامه بيزاري از مشركان را در «مني» خواند و به اطلاع مردم رسانيد.
ابوبكر در مدينه به محضر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برگشت و عرض كرد: «نخست مرا براي اعلام برائت از مشركان نصب كردي ولي اكنون عزل نمودي، آيا آيهاي بر ضد من نازل شده است؟» پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «لا، اِلّا اِنّي اَمَرتُ اَن اُبَلِّغَهُ اَناَ اَو رَجل من اهل بيتي؛ نه، جز اينكه من از جانب خدا مأمور شدهام كه آن آيات را خودم يا يكي از مردان خاندانم ابلاغ كند».[45]
و در مسند احمد آمده، پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پاسخ ابوبكر فرمود: «لا ولكن جبرئيل جائني فقال لايُؤَدي عنك الا انتَ او رجل منك؛ نه، ولي جبرئيل نزد من آمد و گفت: آن را جز تو يا مردي از تو، ابلاغ نكند».[46]
اين ماجرا در احاديث شيعه و سني از امور قطعي است و به روشني بيانگر آن است كه اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) در مسائل مربوط به حكومت اسلامي شايستهتر از ديگران است. هدف از اين عزل و نصب آن است كه عملا مردم بدانند كه علي(عليهالسلام) از نظر روحيه و جهات معنوي و سياسي، قرين و همسان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) ميباشد.
علي(عليهالسلام) در سال دهم و يازدهم هجرت
در سال يازدهم هجرت، روز به روز بر گسترش اسلام ميافزود و حضرت علي(عليهالسلام) در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پيشاپيش حوادث، شاهد پيروزيهاي چشمگير اسلام بودند، مهمترين رخدادي كه بيانگر اين مطلب است، سفر تاريخي حضرت علي(عليهالسلام) به يمن و مسلمان شدن مردم يمن به دست او و سپس ماجراي حجةالوداع و شركت خيل عظيم مسلمانان در مراسم حج در سال دهم هجرت است كه نمايانگر اقتدار و شكوه اسلام ميباشد و سپس ماجراي «عيد غدير»، اينك نظر خوانندگان را به بيان سه حادثه عظيم مذكور، به طور فشرده جلب ميكنيم:
1ـ مسلمان شدن مردم يمن به دست علي(عليهالسلام)
پيامبر(صلي الله عليه و آله) در سال دهم هجرت، «خالد بن وليد» را همراه جمعي براي دعوت مردم يمن به سوي اسلام، به يمن فرستاد. خالد و همراهان مدت شش ماه در يمن ماندند و مردم را به اسلام دعوت كردند ولي حتي يك نفر پاسخ مثبت نداد. اين خبر به پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسيد. آن حضرت ناراحت شد و حضرت علي(عليهالسلام) را طلبيد و به او فرمان داد كه به سوي يمن برود و خالد و همراهانش را به مدينه باز گرداند و خود و همراهانش در يمن بمانند و مردم را به اسلام دعوت كند.
حضرت علي(عليهالسلام) به سوي يمن روانه شد. خالد و همراهانش را به مدينه بازگردانيد. براء بن عازب ميگويد: خبر ورود حضرت علي(عليهالسلام) به مردم يمن رسيد، آنها اجتماع كردند. [آنان آنچنان مجذوب گفتار حضرت علي(عليهالسلام) شدند كه در همان روز همه مردم قبيله «هَمْدان» [بزرگترين قبيله يمن] مسلمان شدند. اميرمؤمنان(عليهالسلام) ماجراي مسلمان شدن آنها را در ضمن نامهاي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر داد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از خواندن آن نامه، بسيار خوشحال شد. سجده شكر به جا آورد و بر قبيله هَمْدان سلام و درود فرستاد. بعد از اين قبيله، قبايل ديگر يمن [از جمله خاندان مدحج و دودمان نخع] به اسلام گرويدند.[47]
و اين از افتخارات ممتاز زندگي حضرت علي(عليهالسلام) است كه آنهمه مردم يمن با راهنمايي او مسلمان شدند.
2ـ علي(عليهالسلام) در حجة الوداع و تأييد پيامبر(صلي الله عليه و آله) از قاطعيت علي(ع)
هنگامي كه مسلمانان اطلاع يافتند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخواهد آخرين حج خود را انجام دهد و ماههاي آخر عمرش را ميگذراند، تا ميتوانستند از هر سو در مراسم حج شركت نمودند. حضرت علي(عليهالسلام) در يمن بود. از همانجا با لشگري كه همراهش بود، به سوي مكه حركت نمود و مقداري از حُلّهها (لباس مخصوصي) كه از مردم نجران به غنيمت گرفته بود همراه خود داشت. علي(عليهالسلام) در چند فرسخي مكه مردي را فرمانده لشكر خود كرد و خود جلوتر به سوي مكه شتافت و در همان هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) وارد مكه شد، علي(عليهالسلام) نيز وارد گرديد. علي(عليهالسلام) به حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفت و اخبار يمن را به عرض آن حضرت رسانيد و در ضمن عرض كرد: 34 شتر براي قرباني به همراه خود آوردهام.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ديدار علي(عليهالسلام) بسيار خوشحال شد و به او فرمود: به سوي لشگر خود برو و آنها را نيز به من برسان.
حضرت علي(عليهالسلام) نزد لشگر خود برگشت و ديد آنها نيز تا نزديك مكه رسيدهاند. ولي آن حلهها را بين خود تقسيم كرده و پوشيدهاند. حضرت علي(عليهالسلام) از اين كار آنها ناراحت شد و به مردي كه او را فرمانده آنها كرده بود، فرمود: «چه چيز تو را وادار كرد كه بدون اجازه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و بيآنكه من اجازه بدهم، حلهها را بين اينها تقسيم كردهاي؟»
او عرض كرد:« آنها از من درخواست نمودند تا اين حلهها را به عنوان احرام بپوشند و خود را بيارايند.»
حضرت علي(عليهالسلام) آن لباسها را از آنها كه بر خلاف مقررات رفتار كرده بودند گرفت و در ميان بار شتر گذاشت و همراه آنها روانه مكه شد، آنها از اين قاطعيت علي(عليهالسلام) براي اجراي مقررات (به جاي اينكه خشنود گردند) ناراحت شدند و در مكه همين مطلب را به عنوان شكايت از علي(عليهالسلام) به عرض پيامبر(صلي الله عليه و آله) رساندند.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سخنگوي خود دستور داد تا در ميان مردم چنين اعلام كند: «اِرّفَعُوا اَلْسِنَتِكُم عَنْ عَلي بْنِ اَبي طالِب، فَاِنَّه خَشِنٌ فِي ذاتِ الله عَزَّوَجَل غَيْرَ مَداهِنٍ فِي دينِه؛ زبانهاي خود را در مورد شكايت از علي(عليهالسلام) كوتاه كنيد، زيرا كه او در امور مربوط به خدا (مقررات دين) سختگير است و درباره دين، اهل سازش و مسامحه نيست.»
شكايت كنندگان، دم فرو بستند و به مقام بسيار ارجمند علي(عليهالسلام) در پيشگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله) پي بردند و فهميدند كه هر كس درباره علي(عليهالسلام) خرده گيري كند، مورد خشم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است.[48]
به اين ترتيب علي(عليهالسلام) در آخرين حج رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شركت نمود و تا پايان همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و سپس همراه آن حضرت به سوي مدينه بازگشت.
3ـ اعلام رهبريت علي(عليهالسلام) در غدير خم
پس از پايان مراسم حج در ماه ذيحجه سال دهم هجري، مسلمانان، مكه را به قصد وطن خود ترك كردند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) و همراهان نيز به سوي مدينه رهسپار شدند تا به بيابان خشك و سوزان «غدير خم» رسيدند. همراهان پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مسلمانان مختلف سراسر جزيرة العرب و... بودند كه تعداد آنها را از 90 هزار و 114 هزار و 120 هزار تا 124 هزار گفتهاند، بيابان غدير چهار راهي بود كه از آن جا مردم از همديگر جدا ميگشتند. مردم يمن به سوي جنوب و مردم مدينه به سوي شمال و مردم عراق به سوي شرق و مردم مصر به سوي غرب و ... رهسپار ميشدند. در چنين نقطهاي پيك وحي بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل گرديد و اين آيه (67 مائده) را خواند: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛ اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرساني رسالت خدا را به جا نياوردهاي و خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند.»
آن روز، پنجشنبه 18 ذيحجه بود. پيامبر(صلي الله عليه و آله) با دريافت اين آيه، فرمان توقف داد. مسلمانان با صداي بلند، آنان را كه جلوتر رفته بودند به بازگشت فرا خواندند و مهلت دادند تا عقب افتادگان رسيدند. پس از نماز ظهر به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) منبري از جهاز شتران ترتيب داده شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر فراز آن قرار گرفت و خطبهاي غرا خواند تا اينكه فرمود: «ايها الناس من اولي الناس بالمؤمنين من انفسهم؟؛ چه كسي از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر و شايستهتر است؟»
حاضران گفتند: «خدا و پيامبرش داناتر است.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مومنانم و بر آنان از خودشان سزاوارترم.»
سپس دست علي(عليهالسلام) را گرفت و بلند كرد، به گونهاي كه همه حاضران او را شناختند، آنگاه فرمود: «الا من كنت مولاه فهذا علي مولاه؛ هر كس من مولا و رهبر او هستم، آگاه باشيد كه اين علي(عليهالسلام) مولا و رهبر او است.»
آنگاه چنين دعا كرد: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار؛ خدايا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن كسي كه او را مبغوض دارد و يارانش را ياري كن و آنان كه او را ياري نكنند، ياري نكن و حق را همواره همراه او بدار و او را از حق جدا نكن.»
سپس فرمود: «اَلا فَلْيُبَلِّغ الشّاهِدَ الغائب؛ آگاه باشيد، همه حاضران موظفند كه اين خبر را به غائبان برسانند.»
جمعيت هنوز متفرق نشده بودند كه پيك وحي بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شد و اين آيه (3 مائده) را نازل كرد.
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا؛ امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاويدان) شما پذيرفتم.»
پيامبر(صلي الله عليه و آله) تكبير گفت: در اين هنگام مردم با شور و هيجان نزد علي(عليهالسلام) آمده و او را به اين مقام (رهبري پس از پيامبر) تبريك گفتند، از جمله افراد ابوبكر و عمر به محضر علي(عليهالسلام) آمدند و هركدام جداگانه گفتند: «بخٍ بخٍ يا بْنَ اَبي طالِب، اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَيْتَ مَولاي وَ مَولا كُلّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمنَة؛ آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اي فرزند ابوطالب كه صبح و شام كردي در حالي كه رهبر من و تمام مردان و زنان مسلمان شدي».[49]
سند حديث غدير به قدري محكم است كه هيچ كس از افراد مسلمين نميتواند آن را انكار كند، علامه اميني صاحب كتاب ارزشمند «الغدير» اين حديث را از 110 نفر از صحابه[50] و 84 نفر از تابعين[51] از كتابهاي مورد اعتماد اهل تسنن نقل نموده است.
علي(عليهالسلام) در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا آخرين لحظات
در ايام آخر عمر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) از پيامبر(صلي الله عليه و آله) جدا نميشد. روزي پيامبر(صلي الله عليه و آله) با تكيه بر دست علي(عليهالسلام) همراه جمعي از ياران به قبرستان بقيع رفت و براي مردگان طلب آمرزش كرد و سپس رو به علي(عليهالسلام) كرد و فرمود: «كليد گنجهاي دنيا و زندگي ابدي در آن، در اختيار من گذارده شده و بين زندگي در دنيا و لقاي خدا مخير شدهام، ولي من لقاي پروردگار و بهشت الهي را ترجيح دادهام...».[52]
سپس با تكيه بر دست علي(عليهالسلام) به خانه بازگشت و پس از سه روز در حالي كه حضرت زير بغل راست و فضل بن عباس زير بغل چپش را گرفته بودند به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت و مردم را نصيحت كرد...».[53]
وصيت خصوصي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام)
در روزهاي آخر عمر پيامبر(صلي الله عليه و آله) روزي علي(عليهالسلام) به بالين پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او فرمود: «آيا وصيت مرا ميپذيري؟ و به وعدههاي من وفا ميكني و دين مرا ادا مينمايي و بعد از من سرپرستي اهل بيتم را برعهده ميگيري؟»
علي(عليهالسلام) عرض كرد: «آري، اي رسول خدا!»
پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را به نزديك خواند و به سينهاش چسباند، سپس انگشترش را از دستش درآورد و به علي(عليهالسلام) داد و فرمود: «آن را در انگشت خود كن.» سپس شمشير، زره و ساير وسايل جنگي حتي دستمالي را كه هنگام جهاد به كمر ميبست، را طلبيد و همه آنها را به علي(عليهالسلام) سپرد و فرمود: «به نام خدا به خانهات برو و اينها را با خود ببر.»[54]
آموختن هزار باب علم به علي(عليهالسلام)
فرداي آن روز، بيماري پيامبر(صلي الله عليه و آله) شديد شد. سپس اندكي بهتر گرديد. در همين وقت، به حاضران فرمود: «ادعوا الي اخي و صاحبي؛ برادر و همدمم را بطلبيد به اينجا بيايد.»
بعضي از همسران رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به دنبال ديگران رفتند...، ولي پيامبر(صلي الله عليه و آله) همان جمله را تكرار كرد كه «برادر و همدمم را به اينجا بياوريد.»
ام سلمه يكي از همسران نيك پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت: «علي (عليهالسلام) را بطلبيد تا بيايد، زيرا منظور پيامبر(صلي الله عليه و آله) جز او كس ديگري نيست.»
علي(عليهالسلام) را طلبيدند. او آمد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او اشاره كرد كه نزديك بيا. او نزديك آمد، پيامبر(صلي الله عليه و آله)، علي(عليهالسلام) را در آغوش گرفت و مدتي طولاني با او راز گفت، سپس علي(عليهالسلام) برخاست و نشست. در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) اندكي خوابيد. علي(عليهالسلام) برخاست و از خانه بيرون آمد. مردم از او پرسيدند: «پيامبر(صلي الله عليه و آله) چه رازي به تو گفت؟»
علي(عليهالسلام) در پاسخ فرمود: «عَلَّمَنِي اَلْفَ بابٍ مِنَ اْلعِلْم، فَتَحَ لي كُلّ بابٍ اَلْفَ بابٍ وَ اَوْصانِي بِما اَنا قائِمٌ بِه اِنْ شاءَ الله تَعالي؛ پيامبر(صلي الله عليه و آله) هزار باب علم را به من آموخت كه هر بابي، هزار باب ديگر را به رويم گشود و مرا به آنچه كه به خواست خدا بايد انجام دهم وصيت نمود.»[55]
علي(عليهالسلام) پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در ماه صفر سال يازدهم هجرت به جوار پروردگار شتافت. در حاليكه علي(عليهالسلام) و گروهي از بني هاشم و برخي از ياران بزرگ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مشغول تجهيز بدن مطهر او بودند، گروهي از فرصت طلبان و منافقان در محلي به نام «سقيفه بني ساعده» جمع شدند و علي رغم دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه علي (عليهالسلام) را وصي و جانشين خود معرفي كرده بود، ابوبكر را به عنوان جانشين رسول خدا برگزيدند.
مردم با او بيعت كردند، ولي علي(عليهالسلام) و گروهي از بزرگان صحابه از بيعت خودداري كردند. آنان سخنان پيامبر در حجة الوداع را به خاطر داشتند و جز علي (عليهالسلام) كسي را شايسته خلافت نميديدند.
مدتي از بيعت سقيفه نگذشته بود كه دستگاه خلافت تصميم گرفت از علي و عباس و زبير و ساير بنيهاشم نسبت به خلافت ابوبكر بيعت بگيرد. از طرفي علاقمندان امام به عنوان اعتراض به جريان سقيفه در خانه حضرت فاطمه (سلاماللهعليها) تحصن كرده بودند. تحصن آنان در خانه فاطمه ـ كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از احترام ويژهاي برخوردا بود ـ مانع از آن بود كه دستگاه خلافت به زور متوسل شود و از آنان بيعت گيرد. اما سرانجام علاقه به قدرت كار خود را كرد و احترام خانه وحي ناديده گرفته شد.
خليفه، عمر را با گروهي مأمور كرد تا به هر قيمتي كه شده متحصنين را از خانه فاطمه (سلاماللهعليها) بيرون آورده و از همه آنان بيعت بگيرد. عمر با گروهي كه در ميان آنها اسيد بن حضير و سلمة بن سلامة و ثابت بن قيس و محمد بن سلمة و ديگران[56] حضور داشتند و به سوي خانه فاطمه(سلاماللهعليها) رفتند تا تحصن كنندگان را به بيعت با خليفه دعوت كنند و اگر پاسخ مثبت ندادند، آنها را به زور از خانه بيرون كشند و به مسجد بياورند. عمر از پشت در با صداي بلند فرياد زد كه خانه فاطمه را ترك گويند، ولي تحصن كنندگان به فريادهاي او توجهي نكردند واز خانه بيرون نرفتند. در ا ين هنگام عمر به همراهانش گفت: هيزم بياورند تا خانه را بسوزاند و آن را بر سر متحصنين خراب كند. در اين موقع مردي پاي پيش نهاد تا عمر را از اين تصميم باز دارد و گفت: چگونه اين خانه را آتش ميزني در حالي كه دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) فاطمه در آن است. وي با خونسردي پاسخ داد: باشد، بودن فاطمه در ميان خانه مانع از انجام اين كار نميتواند باشد و گفت سوگند به كسي كه جان عمر در دست اوست يا اينها بيرون ميآيند يا اينكه اين خانه را آتش ميزنم.
در اين هنگام حضرت فاطمه (سلاماللهعليها) كه در پشت در قرار داشت، چنين فرمود: جمعيتي را سراغ ندارم كه در موقعيت بدي مانند شما قرار گرفته باشند، شما جنازه رسول خدا را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود درباره خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل ميكنيد و خلافت را كه حق ما است به خود ما باز نميگردانيد.[57]
ابن قتيبه كه اين جريان را نقل ميكند، مينويسد، اين بار پسر خطاب از اخراج متحصنين منصرف گرديد و به حضور خليفه آمد و او را از جريان آگاه ساخت.
عمر دوباره غلام خود، قنقذ را مأمور كرد كه برود و علي را به مسجد بياورد. او پشت در خانه فاطمه آمد و علي را صدا زد و گفت به فرمان جانشين! رسول خدا به مسجد بياييد. وقتي امام اين جمله را از قنفذ شنيد، فرمود: چرا به اين زودي به رسول خدا دروغ بستيد؛ پيامبر كي او را جانشين خود قرار داد؟
مقاومت تحصن كنندگان خليفه را سخت عصباني و ناراحت كرده بود، لذا مجددا عمر با گروهي به خانه فاطمه رفتند و در را زدند. فاطمه كه صداي آنان را شنيد با صداي بلند ناله كرد و گفت: پدر جان! اي پيامبر خدا، پس از درگذشت تو چه گرفتاريهايي كه از دست زاده خطاب و فرزند ابي قحافه پيدا كردهايم. نالههاي فاطمه، كه هنوز مرگ پدر را فراموش نكرده بود، آنچنان جانگداز بود كه گروهي از آن جمعيت كه همراه عمر بودند از انجام مأموريت و حمله به خانه زهرا (سلاماللهعليها) منصرف شدند و گريه كنان بازگشتند، اما عمر و گروهي ديگر كه براي گرفتن بيعت از علي(عليهالسلام) و بنيهاشم اصرار ميورزيدند، علي را به هر قيمتي بود از خانه بيرون آوردند و به مسجد بردند و اصرار كردند كه با ابوبكر بيعت كند. امام فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفتند كشته خواهي شد. علي گفت: با چه جرأتي بنده خدا و برادر رسول الله را خواهيد كشت؟ عمر گفت تو را رها نخواهيم كرد جز اين كه بيعت كني. علي چون شير خشمگين بر او بانگ زد و با لحن تمسخر آميز به عمر گفت: «احلب حليا لك شطره، اشدد له اليوم ليرد عليك غدا؛ اي عمر! نيك بدوش كه بهرهاي از آن تو را است، امروز براي او محكم ببند تا فردا به تو بازگرداند.»[58]
عبدالفتاح عبدالمقصود كه اين جريان را در كتابش نقل كرده است اعتراف ميكند: ترديدي نيست كه ابابكر بدين جهت عمر را به خلافت برگزيد كه از او بر خود حقي ميديد![59]
مقاومت سرسختانه علي(عليهالسلام) در برابر اصرار آنان سبب شد كه علي(عليهالسلام) را به حال خود واگذارند. علي (عليهالسلام) به عنوان تظلم كنار قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رفت و همان جملهاي كه هارون به موسي گفته بود تكرار كرد: «قال ابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني؛[60] برادر! (پس از درگذشت تو) اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود مرا بكشند.»[61]
البته ابن قتيبه اشاره نكرده است كه چگونه علي را به مسجد بردند و نيز اشاره نكرده كه سرانجام خليفه درب خانه را آتش زد و دود غليظي فضاي خانه فاطمه را گرفت و بدين طريق علي(عليهالسلام) را از خانه بيرون كشيدند.[62]
عمر براي وادار كردن علي(عليهالسلام) به بيعت با ابوبكر از هيچ ستمي در حق او و همسرش كوتاهي نكرد؛ درب خانه زهرا (سلاماللهعليها) را آتش زد، زهرا(سلاماللهعليها) را بين در و ديوار قرار داد و موجب سقط فرزند او گرديد و دهها ظلم ديگر در حق اين خاندان مرتكب شد كه در كتب تاريخي بيان گرديده است.
اينها همه در حالي انجام ميگرفت كه خود به حق علي اعتراف داشتند؛ ابن ابي الحديد نقل ميكند: عمر با صراحت هر چه تمامتر به ابن عباس گفت: پيامبر ميخواست در هنگام وفاتش در آن نامه ـ كه نگذاشتند نوشته شود ـ به نام علي(عليهالسلام) تصريح كند، اما خدا چيز ديگري اراده كرد و اراده خدا به وقوع پيوست ولي منظور رسولش برآورده نشد. مگر هر چه كه رسول خدا اراده كند بايد حتما عملي گردد؟![63] و در جاي ديگر از عمر نقل كرده است كه من رسول خدا را از اين كار بازداشتم![64]
و نيز خود او در روايتي نقل ميكند، پس از آنكه عمر در مسألهاي مانده بود، سراغ علي (عليهالسلام) رفت، پس از آن كه علي(عليهالسلام) مشكلش را حل فرمود، عمر به او گفت: به خدا سوگند، خدا تو را اراده كرده بود (براي خلافت) ولي قومت خودداري ورزيدند.[65]
معاويه در پاسخ نامه محمد بن ابي بكر كه او را به پذيرفتن حق و دست برداشتن از مخالفت به علي (عليهالسلام) دعوت كرده بود چنين نوشت: پدرت (ابابكر) و فاروق (عمر) نخستين كساني بودند كه حقش (حق علي) را چون پوست از تنش كندند و با زمامداري او مخالفت كردند. و در ادامه ميگويد: اگر پدرت از ابتدا چنان رفتار و برخوردي با وي نداشت، هرگز ما هم با پسر ابي طالب مخالفت نميكرديم و تسليم او ميشديم، لكن ديديم پدرت پيش از ما چنان رفتاري با او كرد و ما هم راه او را در پيش گرفتيم.[66]
25 سال خانه نشيني
علي(عليهالسلام) براي حفظ اتحاد جامعه اسلامي و براي بقا و رشد نهال تازه غرس شده اسلام، از حق مسلم خويش صرف نظر كردند و 25 سال از صحنه سياست كناره گرفتند و خانه نشين شدند. ابن ابي الحديد ميگويد: در روزهايي كه علي(عليهالسلام) گوشه عزلت گزيده بود و دست روي دست گذاشته بود، بانوي گرامي وي، حضرت فاطمه (سلاماللهعليها) او را به قيام و بازستاني حقش تشويق ميكرد. در همين لحظات صداي مؤذن به «اشهد ان محمدا رسول الله» بلند شد. امام به او فرمود: آيا دوست داري كه اين صدا در روي زمين خاموش گردد؟ فاطمه گفت: هرگز. امام فرمود: پس راه همين است كه من در پيش گرفتهام.[67]
در طي اين 25 سال، همواره مشكلاتي كه براي جامعه اسلامي پيش ميآمد، علي(عليهالسلام) در حال آنها پيش قدم بودند، مخصوصا مشكلات مهم اعتقادي را برطرف ميكردند و مردم را راهنمايي مينمودند تا جايي كه عمر بارها (به نقلي 70 بار) گفته بود: «لو لا علي لهلك العمر؛ اگر علي نبود هر آينه عمر (به خاطر دادن فتواي غلط) هلاك شده بود».[68]
يكي از نويسندگان اهل سنت در اين باره مينويسد: در اين زمان (زمان ابوبكر) و زمان ديگر خلفا، علي(عليهالسلام) يگانه ميزان قضاوت و فتوا بود و در اين باره ذخيره سرشاري از سرچشمه نبوت و وسعت افق فكر و علم جوشان داشت، چنانكه هيچ كس به پاي او نميرسيد و نظرش در مسائل سخت و پيچيده قاطع بود. زاده خطاب كه در زمان خلافت ابابكر داراي منصب قضاوت بود، ميگفت مسأله مشكلي پيش نيايد كه ابوالحسن براي حل آن نباشد.[69] و ميگفت: تا زماني كه علي(عليهالسلام) در مسجد حضور دارد هيچ كس حق صدور فتوا ندارد.[70]
مورخان فعاليتهاي امام را در مدت خلافت سه گانه در موارد زير عنوان كردهاند: 1ـ تفسير قرآن و حل مشكلات بسياري از آيات و تربيت شاگرداني همانند ابن عباس كه بزرگترين مفسر اسلام پس از امام به شمار ميرفت.
2ـ پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل ديگر، به ويژه يهوديان و مسيحيان كه پس از اطلاع از آيين اسلام براي تحقيق و پژوهش رهسپار مدينه ميشدند و سؤالاتي طرح ميكردند و پاسخگويي جز علي(عليهالسلام) كه تسلّطش بر تورات و انجيل از خلال سخنانش روشن بود پيدا نميكردند. ابونعيم اصفهاني در حليةالاولياء صورت مذاكره امام را با چهل تن از احبار يهود نقل كرده است.
3ـ بيان احكام بسياري از رويدادهاي نوظهور كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سابقه نداشت و در آن مورد نصي در قرآن مجيد يا روايتي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وجود نداشت و علي(عليهالسلام) به تصديق پيامبر(صلي الله عليه و آله) داناترين امت و آشناترين آنها به موازين قضا و داوري به شمار ميرفت كه در اين زمينه قضاوتهاي حضرت در زمان خلفا مشهور است. حضرت با علم بيكران خود حقايق را آشكار ميكرد. مجموعه قضاوتهاي حضرت در اين دوران جمع آوري شده و كتابهايي تحت همين عنوان نوشته شده است.
4ـ كار و كوشش براي تأمين زندگي بسياري از بينوايان و درماندگان، امام با دست خود باغ احداث ميكرد و قنات استخراج مينمود و آن را در راه خدا وقف ميكرد.
ابوبكر و ظلم مضاعف
ابوبكر به ستمي كه در غصب حق علي(عليهالسلام) كرده بود اكتفا نكرد، بلكه با معرفي عمر به عنوان جانشين خود، ظلم خود را كامل كرد. گرچه در اين زمينه عثمان بن عفان نيز نقش خودش را خوب ايفا كرد. در خصوص نحوه انتصاب عمر به خلافت يكي از نويسندگان اهل سنت مينويسد: ابابكر در حال احتضار عثمان ابن عقان را فراخواند و به او دستور داد و وصيت نامهاش را بنويسد،ابوبكر به عثمان گفت: بنويس «بسم الله الرحمن الرحيم» اين عهدنامه عبدالله بن عثمان (ابوبكر) به مسلمانان است در آخرين لحظه زندگي دنيا و نخستين مرحله آخرت...».
ابابكر در همان حال كه جملات فوق را ديكته ميكرد و عثمان مينوشت صدايش خفيف شد و بيهوش گرديد، عثمان از جانب خود وصيت را اين گونه ادامه داد: «پس از خودم ابن خطاب را جانشين قرار دادم.» پس از اندكي ابوبكر به هوش آمد. عثمان آنچه نوشته بود برايش خواند و ابابكر تكبير گفت و آن را تأييد كرد. ابوبكر به همين مقدار نيز در ستم به حق علي(عليهالسلام) اكتفا نكرد، بلكه به عثمان گفت: اگر عمر را واميگذاشتم از وصيت براي تو چشم نميپوشيدم اي عثمان!...[71]
ابوبكر وصيت نامه را همراه عمر و يكي از غلامانش به مسجد فرستاد تا به اطلاع مردم برسانند. شخصي در راه از عمر پرسيد در وصيت نامه چه نوشته شده است. عمر از متن آن اظهار بي اطلاعي كرد و افزود هر چه كه باشد من اولين كسي هستم كه از ان اطاعت ميكنم. آن شخص گفت اما من ميدانم: نخست تو او را به خلافت رساندي و اكنون او تو را به خلافت منصوب كرد.
اين نويسنده سني مذهب سپس مينويسد: راستي جاي تعجب است از مردي كه دنيا را پشت سر گذاشته و خود به يقين نميداسنت كه آيا خلافت رسول خدا حق اوست يا ديگري سزاوارتر از اوست.[72] با اين حال پيش از آنكه خلافت را به عمر باج دهد با رفقاي خود مشورت كرد ولي با كسي كه نظرش بس وسيع و به مشورت اولي بود (علي عليه السلام) مشورت نكرد.[73]
سپس مينويسد: علي (عليهالسلام) بدون مبارزه و امتناع با سينه باز با اين ستمگري جديد روبرو گرديد... آن روز از اين كار ناروا لب فروبست و سكوت كرد، ولي قلبش اين خاطره را نميتوانست ناديده بگيرد تا پس از گذشتن سالها از زبانش جاري شد:
با چشم خود ديدم كه ميراثم را به غارت ميبردند، شگفتا!... همان وقت كه در حياتش (ابوبكر) كنارهگيري خود را از خلافت درخواست ميكرد، آن را براي ديگري كابين بست. وه! كه چه محكم پستانهاي آن (خلافت) را گرفته ميان خود نوبت به نوبت دوشيدند.[74]
و بالاخره صريحا اذعان ميكند: «روشي كه ابوبكر در اين كار (در انتخاب خليفه بعد از خود) پيش گرفت ننگ باطل خطا و لغزش در آن هويدا است.»[75]
پس از عمر، خلافت به عثمان رسيد. عمر شورايي شش نفره تعيين كرده بود تا پس از مرگش جانشين او را تعيين كنند. اعضاي اين شورا عبارت بودند از: علي(عليهالسلام)، عثمان، طلحه، زبير، سعد ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف. طلحه به نفع عثمان كنار رفت و زبير به نفع علي(عليهالسلام) و سعد حق خودش را به عبدالرحمن واگذار كرد. عبدالرحمن به علي (عليهالسلام) گفت: با تو بيعت ميكنم بر كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيره شيخين، ابوبكر و عمر!
علي(عليهالسلام) فرمود: من بر كتاب خدا و سنت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و طبق نظر خودم عمل مينمايم (نه سيره شيخين) آنگاه عبدالرحمن با عثمان بيعت كرد و او را به عنوان خليفه معرفي كرد.
علل قتل عثمان
شيوه انتخاب عثمان بهتر از انتخاب عمر نبود. با شورايي كه پسر خطاب برگزيد بر همه آشكار بود كه يك بار ديگر قصد دارند حق علي(عليهالسلام) را غصب كنند. علي به عبدالرحمن - شوهر خواهر عثمان و يكي از اعضاي شورا كه عمر براي او حق وتو قرار داده بود – فرمود: تو به اميد اينكه عثمان گوي خلافت را پس از خودش به تو پاس دهد او را انتخاب نمودي. همچنان كه عمر نيز ابوبكر را به همين اميد برگزيد،ولي اميدوارم كه خداوند ميان شما تفرقه بيفكند. ابن ابي الحديد كه اين مطلب را نقل كرده در ادامه مينويسد: تاريخ نويسان ميگويند چيزي نگذشت كه روابط فرزند عوف (عبدالرحمن) با عثمان به تيرگي گراييد و ديگر با هم سخني نگفتند تا عبدالرحمن درگذشت.[76]
عثمان بر خلاف سنت پيامبر و حتي روش دو خليفه قبلي عمل كرد و حكومت قبيلهاي ترتيب داد. بني اميه را بر مردم مسلط گردانيد واموال بيت المال را به ناحق بين قوم و عشيره و نزديكان خويش تقسيم ميكرد. مردم شهرهاي گوناگون از ستم دست نشاندگان او به ستوه آمده و چندين بار شكايت آنها را به اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خود عثمان نمودند. لكن عثمان توجهي به آنها نكرد و حتي در بعضي موارد شاكي را عقاب ميكرد. هركس كه به روش و كارهاي خلاف او اعتراض ميكرد مورد مواخذه قرار ميگرفت و در اين راستا افرادي چون ابوذر غفاري را تبعيد كرد.
سرانجام اعمال خلاف عثمان و بذل و بخششهاي بيحد و حصر او به قوم و خويشانش، اصحاب رسول خدا را سخت خشمگين ساخت و مردم ستمديده برخي از شهرهاي ديگر جمع شدند و عثمان را به قتل رساندند.
خلافت علي(عليهالسلام)
خلافت عثمان و خلافكاريهاي او تا اندازهاي مردم را آگاه كرده بود؛ از اين رو اين بار تصميم گرفتندخلافت را به اهلش بسپارند، لذا به سراغ علي(عليهالسلام) رفتند. حضرت علي(عليهالسلام) در ابتدا از پذيرفتن اين كار خودداري كرد و فرمود: به فرد ديگري رجوع كنيد، چرا كه شما طاقت حكومت مرا نداريد. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده و راه راست ناشناس گرديده است. بدانيد اگر من درخواست شما را بپذيرم با شما چنان رفتار ميكنم كه خود ميدانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نميدهم... من اگر وزير (راهنماي) شما باشم بهتر است تا امير شما باشم.[77]
پس از اصرار مردم فرمودند: اگر نبود كه حقي را احيا و ظلمي را از بين ببرم، مهار خلافت را رها ميكردم و پس از انجام مراسم بيعت، به بيعت كنندگان فرمودند: بدانيد! همان گرفتاريهايي كه در زمان بعثت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) دامنگير شما بود، امروز به سوي شما بازگشته است، سوگند به آن كسي كه محمد را مبعوث كرد، بايد به هم مخلوط شده و زير و رو شويد و در غربال آزمايش گرديد تا صاحبان فضيلت كه عقب افتادهاند، جلو افتند و آنان كه به ناحق پيشي گرفتهاند، عقب روند.
سپس فرمودند: هان اي مردم! معاصي و گناهان همانند اسبهاي سركشي هستند كه سوارشدگان بر خود را كه اهل باطل و گناهند به دوزخ اندازند و تقوا و پرهيزكاري چون شتران رام و راهواري هستند كه مهارشان به دست سواران بوده، آنها را به بهشت ميرسانند. تقوا راه حق است و گناه راه باطل و هر يك (حق و باطل) پيرواني دارند، اگر اهل باطل زياد است، از قديم چنين بوده است و اگر اهل حق كم است، گاهي كم نيز جلو رفته است.[78]
فرمان علي(عليهالسلام) به مالك اشتر در هنگامي كه او را به حكومت مصر منصوب كرد نشانگر توجه و عنايت علي(عليهالسلام) به مردم و ديد او به حكومت است. علي (عليهالسلام) در فرازي در اين عهدنامه به مالك چنين ميفرمايد: پيوسته قلبت را از مهر رعيت آكنده ساز و با لطف و محبت ورزيدن به آنان، آن را مالامال كن، زنهار! نسبت به مردم چون جانوري درنده كه براي خوردنشان دنبال فرصت ميگردد مباش، چه آنان بر دو دستهاند: يا برادر ديني تو به شمار ميروند و يا اينكه در آفرينش همانند تو ميباشند خطايي كه از آنان سر ميزند بپوشان و از كار زشتي كه دانسته يا ندانسته انجام ميدهند درگذر.
عدالت، برنامه حكومت علي(عليهالسلام)
علي (عليهالسلام) ضمن ايراد خطبهاي برنامه حكومت خود را چنين بيان فرمودند: بدانيد كه من شما را به راه حق خواهم راند و روش پيامبر(صلي الله عليه و آله) را كه سالهاست متروك مانده، دنبال خواهم كرد، من دستورات كتاب خدا را درباره شما اجرا خواهم كرد و كوچكترين انحرافي از فرمان خدا و سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله) نخواهم نمود، من همواره آسايش شما را به راحتي خود مقدم شمرده و هركاري كه درباره شما انجام دهم به صلاح شما خواهد بود، ولي اين صلاح و خيرخواهي يك مصلحت كلي است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت، نه يك عده مخصوص را. چشم ملت به من دوخته شده است؛ بايد به حق و عدالت ميان آنها رفتار كنم.
سپس اضافه فرمود: تاجايي كه من خبر دارم بعضي ها داراي اموال بسيار و كنيزان ماهرو و املاك حاصلخيز بسياري [از بيتالمال] شدهاند؛ چنانچه اين اشخاص برخلاف حق و موازين شرع اين ثروت و دارايي را اندوخته باشند من آنها را مجبور خواهم كرد كه آنها را به بيتالمال برگردانند؛ بدانيد كه هيچگونه امتيازي بين مردم وجود ندارد مگر به تقوا كه پاداش آن در جهان ديگر خواهد بود، بنابراين در تقسيم بيتالمال همه مسلمين در نظر من يكسان هستند و بناي حكومت من بر پايه «عدالت» است، ستمديدگان بينوا در نظر من عزيزند و نيرومندان ستمگر ضعيف و زبون.
و در جايي ديگر برنامه انقلابي خود را چنين بيان فرمود: «والله لو وجدته قد تُزَوِّج به النساء و ملك به الاماء...؛ به خدا سوگند اگر بيابم (زمينها و اموالي كه عثمان به ناحق به اين و آن بخشيده بود) به مالك اصلي آن (بيت المال) برميگردانم؛ اگر چه كابين زنان قرار داده شده باشد يا به وسيله آنها كنيزاني خريده شده باشد.»[79]
حضرت دستور دادند اموال شخصي عثمان را براي فرزندانش باقي گذارند و بقيه را كه از بيتالمال بود ميان مسلمين تقسيم نمايند كه به هر نفر سه دينار رسيد. در اين تقسيم حضرت برايه هيچ كس امتيازي قائل نشد؛ به غلام آزاد شده همان قدر داد كه به اشراف عرب داد و همه را با يك چشم نگاه كرد.
[آغاز بيعت شكني] آغاز بيعت شكني
روش عدالت علي(عليهالسلام) در حكومت و تقسيم اموال، بسياري را كه در زمان عثمان به امتيازات نابجا خو گرفته بودند خوشايند نيامد، از اين رو شروع به نق زدن كردند و سرانجام بيعت شكني كرده، مردم را علي(عليهالسلام) تحريك نمودند. از طرف ديگر علي (عليهالسلام) پس از بيعت تصميم گرفت در اولين فرصت حكام و فرمانداران نالايقي را كه عثمان منصوب كرده بود عزل كند و به جاي آنها افراد شايسته و صالحي را بگمارد. اين حكّام مخلوع نيز دل پري از علي(عليهالسلام) داشتند، لذا با بيعت شكنان هم صدا شدند و فتنه جمل را به راه انداختند.
به طور كلي حضرت در طول مدت كوتاه حكومت خود با سه گروه:ناكثين، قاسطين و مارقين درگير بودند. هر يك از اين سه گروه جنگي را بر حضرت تحميل كردند. حكومت چند ساله حضرت علي(عليهالسلام) با اينكه خيلي كوتاه بود و همواره در حال جنگ با گروههاي فوق بود، در عين حال همين مدت كوتاه نمونه بسيار روشن و الگوي بسيار موفقي از حكومت اسلام راستين را به بشريت ارائه داد.
جنگ جمل (فتنه ناكثين)
اولين گروهي كه براي حكومت علي(عليهالسلام) دردسر ايجاد كرد همان كساني بودند كه در زمان عثمان از امتيازات ويژه برخوردار بودند و چون علي(عليهالسلام) آنها را با ديگران برابر در نظر گرفت، دست به پيمان شكني زدند و با اجتماع در بصره، به همراهي حاكمان معزول فتنه جمل را به راه انداختند و عايشه را نيز فريب داده با خود همراه كردند. سردسته اين گروه طلحه وزبير بودند. طلحه از اولين كساني (و به نقلي اولين فردي) بود كه با علي (عليهالسلام) بيعت كرده بود،، لكن با اين تصور كه علي(عليهالسلام) نيز مانند عثمان عمل خواهد كرد و به او امتياز ميدهد. اينان وقتي عدالت علي را ديدند، پيمان شكستند و به شورش عليه امام پرداختند. انگيزه اينها در واقع اختلافات طبقاتي بود كه طلحه و زبير و برخي ديگر خواهان آن بودند.
اين جنگ در نزديكي بصره رخ داد و عايشه، همسر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، نيز در آن شركت داشت و مردم را عليه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) تحريك ميكرد. اين نبرد سه روز بيشتر طول نكشيد و علي(عليهالسلام) موفق شد دشمن را خيلي زود شكست دهد. زبير كه گويا قبل از شروع جنگ پشيمان شده بود، از ميدان نبرد بيرون رفت و ميهمان كسي شد، ولي وقتي خواب بود صاحبخانه او را كشت و سرش را نزد علي (عليهالسلام)فرستاد. لكن علي (عليهالسلام) او را سرزنش كرد و فرمود: «او مهمان تو بود، نبايد او را ميكشتي.» طلحه نيز در ميدان جنگ كشته شد و بدين طريق جنگ با پيروزي علي (عليهالسلام) پايان يافت. بعد از خاتمه نبرد، علي(عليهالسلام) مركز حكومت خود را شهر كوفه قرار داد.
قاسطين
دسته ديگري كه بر ضد حكومت علي به پا خواسته و جنگي را بر آن حضرت تحميل كردند، معاويه و عمروعاص بودند كه با فريب دادن مردم شام و به بهانه خون خواهي عثمان، از بيعت با علي(عليهالسلام) خودداري كردند و جنگ صفين را به راه انداختند.
معاويه كيست؟
معاويه از دو فرد پليد و كثيف به وجود آمده بود، لذا خباثت ذاتي را از هر دو به ارث برده بود؛ پدرش ابوسفيان، رئيس مشركان و بتپرستان قريش بود. خداوند در قرآن درباره او فرمود: «فقاتلوا ائمة الكفر فانهم لا ايمان لهم»[80] ابوسفيان در اغلب جنگهايي كه بر ضد پيامبر (صلي الله عليه و آله) به راه افتاده بود شركت داشت و فرمانده لشكر بت پرستان بود. در واقع همو بود كه اين جنگها را بر ضد اسلام به راه انداخته بود. ابوسفيان 21 سال با رسول خدا مخالفت و دشمني كرد و از هيچ آزار و ستمي درباره آن بزرگوار خودداري نكرد و نهايتا در فتح مكه در سال هشتم هجرت از ترس شمشير اسلام به ظاهر اسلام آورد و هرگز در باطن ايمان نياورد. ابوسفيان تا آخر عمرش نيز كينه خود را نسبت به بني هاشم پنهان نميكرد. نويسنده كتاب الامام علي بن ابي طالب نقل ميكند: پس از آنكه خلافت به عثمان ـ كه از بني اميه بود ـ رسيد ابوسفيان از خانه عثمان بيرون آمد و شادمان از اين پيروزي كه نصيب بني اميه شده بود به سوي قبور شهداي احد حركت كرد. وقتي بر سر مزار حمزه رسيد لب به سخن گشود، چه سخني؟ دهان زشت بيدندانش را گشود، لبهاي فرو رفتهاي كه تبسم كينه در چروكهاي آن آشكار بود به حركت آورد، از ته دل نفسي چون افعي زهر آگين بركشيد و خطاب به حمزه گفت: اي ابا عماره!... آن چيزي كه براي به دست آوردن آن با شمشير به هم ميتاختيم اينك در دستهاي بچههاي ما افتاده، با آن بازي ميكنند!... آن گاه لگدي بر قبر حمزه زد و با سينه خشك شده از خونخواهي، سوز كينهاش را فرو نشانده و به راه افتاد.[81]
مادر معاويه، هند، دختر عتبة بن ربيعه (مقتول در جنگ بدر به دست علي(عليهالسلام)) بود. اين زن با رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) دشمني فوقالعادهاي داشت؛ در مكه همواره آن حضرت را آزار ميرساند. در جنگ احد همراه با چند تن از زنان ديگر، جنگجويان مشركين را به نبرد با مسلمين تحريك ميكرد و در همين جنگ پس از آنكه وحشي (غلام حبشي) به تحريك هند حمزه، عموي پيامبر، را به شهادت رساند، جگر او را بيرون آورد و قطعهاي از آن را در دهان خود جويد و از اين رو به هند جگرخوار (آكلة الاكباد) معروف شد. هند در زمان جاهليت به ولگردي و بدكاري شهرت داشت و معاويه هم در چنان موقعي از او متولد گرديده بود. اين خاندان از ابتدا با اسلام و اهل بيت(عليهمالسلام) سر ستيز داشتند و همواره در جبهه مخالف حق بودند شاعري در اين زمينه گفته است:
ـ فرزندان عبدالشمس (بني اميه) آتش جنگي را براي بنيهاشم برافروختند كه كودك را پير ميكند.
ـ ابوسفيان براي پيامبر و برگزيده خدا، پسر هند (معاويه) براي علي و يزيد براي حسين.[82]
آري! معاويه از چنين پدر و مادري به وجود آمده بود. معاويه نيز مانند پدرش در جنگهايي كه در صدر اسلام عليه مسلمين برپا ميشد شركت ميكرد و پس از آن كه به ظاهر نيز اسلام آورد، در باطن همواره در محو اسلام كوشش ميكرد. علي(عليهالسلام) در نامهاي كه براي معاويه (در پاسخ تهديد معاويه به جنگ) نوشته بود به اسلام آوردن ظاهري معاويه و پدرش اشاره كرده و ميفرمايد: « فانا ابوحسن قاتل جدك و خالك و اخيك شِدْخاً يَوْمَ البَدر، و ذلك السيف معي، و بذلك القلب القي عدوّي، ما استبدلتُ ديناً، وَ لا استحدَثتُ نَبيا، وَ اِنّي لعلّي المِنهاجِ الَّذي تركتموه، طائعين و دخلتم فيه مُكرَهين؛ منم ابوالحسن، كشنده جدت (عتبة، پدر هند) و داييات (وليد بن عتبه) و برادرت (حنظلة بن ابي سفيان) كه آنها را در جنگ بدر تباه ساختم و اكنون همان شمشير در دست من است و من با همان دل و جرأت، دشمنم را ملاقات ميكنم. من دين ديگري اختيار نكرده و پيغمبر تازه اي نگرفتهام. من در راهي هستم (اسلام) كه شما به اختيار و رغبت آن را ترك نموديد و از روي اجبار و اكراه به آن داخل شديد.»[83]
عمروعاص، شيطان سياست
اين شيطان مكار و يگانه حليهگر عرب نيز از نظر حسب و نسب مانند رفيقش معاويه بود. بنابه نوشته زمخشري و ابن جوزي، مادر عمروعاص، نابغه، ابتدا كنيز بود و چون به فسق و فجور شهرت داشت مولايش او را رها كرد. نابغه از اين آزادي سوء استفاده كرد و با اين و آن رابطه برقرار كرد، در چنين موقعي عمرو را به دنيا آورد. پنج نفر مدعي پدري عمرو بودند: ابولهب، امية بن خلف، ابوسفيان، عاص و هشام بن مغيره هر يك ادعاي پدري عمرو را داشتند. و بالاخره بنا بر سنت مرسوم در جاهليت، تعيين پدر را به خود «نابغه» واگذار كردند. نابغه، عاص را كه ثروتمندتر از ديگران بود، انتخاب كرد، در صورتي كه شباهت عمرو به ابوسفيان بيشتر بود. حسان بن ثابت، شاعر معروف صدر اسلام در شعري خطاب به عمرو گفته بود:
ابوك ابوسفيان لاشك قد بدت لنا فيك منه بينات الدلايل
پدرت ابوسفيان است و از شكل و قيافهات به روشني معلوم است كه پسر او هستي.[84]
عمروعاص هميشه در جبهه مخالفان رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) بود و همو بود كه براي برگرداندن مهاجراني كه به حبشه رفته بودند، از جانب قريش به حبشه رفت.
اين دو فرد پليد (معاويه و عمروعاص) كه در تظاهر و فريب و دروغ و نيرنگ نظير نداشتند دل به دنيا بسته و به كمك هم تصميم گرفتند در برابر علي(عليهالسلام) يگانه مرد حق و فضيلت بايستند.
جنگ صفين
نتيجه توافق شوم معاويه و عمروعاص تحميل جنگي ديگر بر حكومت علي(عليهالسلام) شد كه دوازده ماه (و به نقلي هيجده ماه) طول كشيد. معاويه سپاهي از مردم شام تشكيل داد و به طرف كوفه حركت كرد و در منطقه «صفين» اردو زد. چون زودتر به صفين رسيده بود، آب را بر سپاهيان علي(عليهالسلام) بست، ولي هنگامي كه علي(عليهالسلام) معاويه را عقب راند به اصحاب خود فرمود از آب جلوگيري نكنند و اجازه دهند شاميان نيز از آب استفاده كنند.
در طول اين نبرد طولاني حوادث زيادي رخ داده است. قبل از شروع جنگ و در طول آن حضرت امير (عليهالسلام) نامههاي زيادي براي معاويه فرستاد و او را از جنگ برحذر داشت. لكن معاويه از پذيرفتن حق سرباز مي زد.
در روزهاي آخر جنگ كه شكست معاويه و شاميان قطعي به نظر ميرسيد، عمروعاص حيلهاي ساخت و بدان طريق خود و معاويه را از مهلكه نجات داد. او به شاميان گفت قرآنها را سر نيزههاي خود قرار دهند و كوفيان را به حكميت قرآن فراخوانند.
اين حيله كارساز شد و در سپاه كوفيان اختلاف ايجاد كرد و علي(عليهالسلام) مجبور شد حكميت را بپذيرد. علي، ابن عباس يا مالك اشتر را به عنوان نماينده خود و كوفيان معين فرمود؛ ولي كوفيان نپذيرفتند و بر ابوموسي اشعري – كه مردي كودن و عوام بود و با حيلهگري عمروعاص قدرت مبارزه نداشت – اصرار كردند. ابوموسي همانطور كه حضرت علي (عليهالسلام) نيز پيشبيني ميكرد فريب عمروعاص را خورد و حقه او را اجرا كرد.
مارقين
پس از اينكه كوفيان حقيقت ماجراي حكميت را فهميدند و متوجه شدند اين كار همانطور كه علي(عليهالسلام) فرموده بود، حيلهاي بيش نبوده است، عدهاي از آنان گفتند حكميت اشتباه بود و علي نبايد آن را ميپذيرفت! و با مطرح كردن شعار «لا حكم الا لله» عمل علي(عليهالسلام) را خلاف دانستند. اين گروه كه «خوارج» ناميده شدند، افرادي به ظاهر عابد و زاهد بودند ولي شعور و درك حقايق را نداشتند و به قول علي(عليهالسلام) حق را در ظلمات باطل ميجستند. علي ابن عباس را نزد آنها فرستاد تا آنان را متوجه خطا و اشتباهشان سازد، ولي آنان از رأي خود منصرف نشدند. حضرت خود به سوي آنان رفت و آنها را نصيحت كرد ولي گفتند: ما و تو هر دو كافر شده بوديم (به واسطه پذيرفتن حكميت) ما توبه كرديم و تو به همان حال باقي ماندهاي؛ تو هم بايد توبه كني!
اين عده در منطقه نهروان اجتماع كرده، موجب ناامني شده بودند. پس از نصيحتها و نامههاي بسيار زياد حضرت علي (عليهالسلام) اكثريت (تقريبا دو سوم) آنها آگاه شدند و از روش خود دست برداشتند، لكن يك سوم باقي مانده بر اعمال خود اصرار ورزيدند و بدين طريق جنگ نهروان در گرفت. طولي نكشيد كه از آن گروه جز نه نفر همگي به قتل رسيدند. از جمله اين نه نفر كه سالم مانده و از صحنه نبرد فرار كردند، عبدالرحمن بن ملجم مرادي بود.
شهادت حضرت علي(عليهالسلام)
فراريان خوارج در مكه گرد آمده و اوضاع مسلمين را بررسي ميكردند، سه تن از آنان به نامهاي عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبدالله و عمرو بن بكر در ضمن گفتگو به اين نتيجه رسيدند كه تمام خون ريزيها و گرفتاري مسلمين به واسطه سه نفر است: معاويه، عمروعاص و عالي(عليهالسلام). اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند، مسلمانها آسوده ميشوند. آنها با خود پيمان بستند كه هر كدام يكي از اين سه نفر را به قتل برساند؛ عبدالرحمن كشتن علي را به عهده گرفت؛ عمرو بن بكر كشتن عمروعاص و برك بن عبدالله نيز قتل معاويه را به گردن گرفت. هر يك شمشير خود را با سم مهلكي زهرآلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع شود. نقشه آنها اين بود كه در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان مقصود خود را عملي سازند. عبدالرحمان بن ملجم در اواخر ماه شعبان وارد كوفه شد و در منزل «قُطام» زني كه پدر و برادرش در جنگ نهروان كشته شده بودند و از اين رو كينه شديدي نسبت به اميرالمؤمنين (عليهالسلام) داشت، منزل كرد. قطام نيز ابن ملجم را در كشتن علي تشويق كرد.
علي (عليهالسلام) خود بارها از شهادت خود خبر داده بود و در همان سالي كه به شهادت رسيد به اصحاب خود فرموده بود: امسال شما به حج خواهيد رفت و من در ميان شما نخواهم بود. و روزي ديگر دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود به زودي شقيترين مردم اين محاسن را با خون سرم رنگين خواهد كرد.
در ماه رمضان سال چهلم هجري حضرت هر شبي را در منزل يكي از فرزندانش به سر ميبرد. شبي نزد حسن(عليهالسلام) بود و شبي نزد حسين(عليهالسلام) و شبي در خانه زينب و شبي در خانه ام كلثوم افطار ميفرمود و بيش از سه لقمه تناول نميكرد. وقتي علت را ميپرسيدند ميفرمود امر خدا نزديك است؛ نميخواهم در حالي كه شكمم پر است خدا را ملاقات كنم. [85]
در شب نوزدهم در منزل ام كلثوم بود. طبق عادت هر شب سه لقمه غذا خورد و به عبادت و نماز مشغول شد. آن شب از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب بود، مرتبا كلمه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون) را بر زبان جاري ميفرمود. ام كلثوم چون علي (عليهالسلام) را در آن حال ديد، علت را از او پرسيد. حضرت فرمود: دخترم من تمام عمرم را در نبردها و صحنههاي كارزار گذرانيدهام و با پهلوانان و شجاعان نامي عرب مبارزه كردهام، چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و قهرمانان رزمجوي عرب را به خاك و خون افكندهام؛ ترسي از چنين اتفاقات ندارم، ولي امشب احساس ميكنم كه لقاي حق فرا رسيده است.
طلوع فجر نزديك شد و حضرت عازم مسجد شد. در اين هنگام چند مرغابي كه هر شب در اين موقع در آشيانه خود ميخفتند، سر راه امام آمدند و شروع به سر و صدا كردند و گويا ميخواستند از رفتن امام جلوگيري كنند! حضرت فرمود: اين مرغابيها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد. بامدادان قضاي حق تعالي ظاهر خواهد گرديد. ام كلثوم عرض كرد: پدر، چرا فال بد ميزني؟ حضرت فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت فال بد نزده و فال بد در ايشان اثر نكند و لكن سخن حقي بود كه بر زبانم جاري شد. سپس حضرت سفارش مرغابيها را به ام كلثوم كرد.
چون به در خانه رسيد، قلاب در به شالي كه حضرت به كمر بسته بود گير كرد و شال باز شد و به زمين افتاد. حضرت كمر را محكم بست و اشعاري خواند كه مضمون بعضي از آنها چنين است: «بربند ميان خود را براي مرگ! به درستي كه مرگ ملاقات كننده است تو را و جزع مكن از مرگ وقتي كه بر تو نازل شود، به دنيا مغرور مشو، هر چند موافقت نمايد، چنانچه دهر ترا خندان گردانيده است، باز تو را گريان خواهد كرد. سپس فرمود: خداوندا مرگ و لقاي خود را بر من مبارك گردان.»
ام كلثوم چون اين سخنان را شنيد به آه و زاري پرداخت و عرض كرد: پدر، چه شده است كه امشب خبر مرگ خود را به ما ميگويي؟ حضرت فرمود: اينها علائم مرگ من است كه از پي يكديگر آشكار ميشود. سپس در را گشود و به طرف مسجد رفت.
ام كلثوم آنچه مشاهده كرده بود براي برادرش، حسن نقل كرد. امام حسن(عليهالسلام) خود را به پدر رساند و از او خواست كه آن شب به مسجد نرود و كس ديگري به جاي او نماز بخواند. حضرت فرمود: حبيب من، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به من خبر داده است كه در دهه آخر ماه مبارك رمضان با ضربت ابن ملجم مرادي شهيد خواهم شد. امام حسن (عليهالسلام) عرض كرد اگر ميداني او قاتل توست، پس او را به قتل برسانيد. حضرت فرمود: قصاص پيش از جنايت كنم؟! سپس به امام حسن (عليهالسلام) فرمود به خانه برگردد.
حضرت وارد مسجد شدند؛ چند ركعت نافله خواندند، سپس بر بام مسجد رفت و براي آخرين بار با صداي دلنشين خود اذان گفت و آنگاه برگشت و كساني كه در مسجد خوابيده بودند، بيدار كرد ـ حتي به نقلي ابن ملجم در مسجد بود ـ حضرت به او فرمود: قصدي در خاطر داري كه نزديك است آسمانها از هم بپاشد و كوهها متلاشي گردد. ميدانم در زير جامه چه داري ـ سپس حضرت وارد محراب شد و به خواندن نافله مشغول شد. ابن ملجم در پشت ستوني مخفي شد و چون حضرت سر از سجده برداشت ضربتي بر سر مبارك آن حضرت زد. ضربت دقيقا به جايي از سر حضرت اصابت كرد كه در جنگ احزاب شكافته شده بود.[86]
حضرت علي(عليهالسلام) فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله «فزت و رب الكعبه؛ به پروردگار كعبه سوگند، رستگار شدم.»
سپس در حالي كه از خاك محراب بر زخم خويش ميريخت، اين آيه را تلاوت فرمود: «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى؛ شما را از خاك آفريديم و به خاك برميگردانيم و بار ديگر شما را از خاك خارج ميكنيم.»[87]
در اين هنگام زمين بلرزيد و درياها به موج آمد و آسمانها بر خود لرزيد و باد سياه تندي وزيد و خروش ملائكه بلند شد و جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد: «تهدمت والله اركان الهدي و انطمست اعلام التقي و انفصمت العروة الوثقي قتل ابن عم المصطفي قتل علي المرتضي قتله اشق الاشقياء؛ به خدا سوگند اركان هدايت درهم شكست و نشانههاي تقوا محو گرديد و دستاويز محكمي كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته شد، پسر عموي مصطفي كشته شد، علي مرتضي به شهادت رسيد، شقيترين اشقياء او را شهيد كرد.»
حسنين(علهيماالسلام) به مسجد آمدند و چون پدر را در آن حال ديدند به گريه و زاري پرداختند. امام حسن(عليهالسلام) نماز را خواند و سر پدر را به دامن گرفت و گفت: اي پدر، پشت ما را شكستي، چگونه تو را در اين حال ببينيم؟ حضرت علي(عليهالسلام) ديده مبارك را گشود و فرمود: اي فرزند گرامي، بعد از امروز بر پدر تو غم و دردي نيست، اينك جد تو، محمد مصطفي، و جدهات خديجه كبري و فاطمه زهرا و حوريان جنة المأوي به استقبال پدر تو آمدهاند و انتظار او را ميكشند، پس شاد باش و از گريه خودداري كن.
حسنين به كمك مردم، علي(عليهالسلام) را در گليمي گذاشته، به خانه بردند و پزشكي براي حضرت آوردند. طبيب به معايه زخم حضرت پرداخت، ولي با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل درمان نيست.
از طرفي عدهاي به دنبال ابن ملجم دويده او را دستگير كردند، چون او را نزد علي(عليهالسلام) آوردند، حضرت به آن ملعون فرمود: اي بدبخت به امر عظيمي اقدام كردي، آيا امام بدي براي تو بودم كه مرا چنين جزا دادي؟ آيا نسبت به تو مهربان نبودم؟ آيا به تو احسان نكردم با اينكه ميدانستم تو مرا خواهي كشت؟ من ميخواستم حجت خداي تعالي بر تو تمام شود و شايد از گمراهي نجات يابي. ابن ملجم گريست و عرض كرد يا اميرالمؤمنين، آيا ميتواني نجات دهي كسي را كه در جهنم است؟
سپس حضرت به فرزندان خود درباره او سفارش كرد و فرمود: آب و غذاي او را مرتب بدهيد و با وي با مدارا رفتار كنيد، اگر شفا يابم خود ميدانم با او چه كنم، من سزاوارترم به آنكه به او عفو كنم، زيرا ما اهل بيت كريم و غفور و رحيم هستيم. و اگر از دنيا رفتم او را با يك ضربت قصاص كنيد و هرگز جسد او را مثله نكنيد (بدن او را قطعه قطعه نكنيد) و جسد او را نسوزانيد، همانا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «زنهار كه بدني را مثله كنيد اگر چه سگ درنده باشد.»
فرزندان امام در كنار بستر امام جمع شده گريه و زاري ميكردند و صداي مردم نيز در بيرون خانه به زاري و فغان بلند بود. حضرت فرزندش حسن را نزديك طلبيد و او را از گريه منع كرد و دست مباركش را بر قلب امام حسن(عليهالسلام) گذاشت و فرمود: اي فرزند، خداوند دل تو را به صبر تسكين دهد و اجر تو و برادرانت را عظيم گرداند و آب ديده تو را ساكن گرداند همانا حق تعالي به قدر مصيبت شما به شما اجر دهد.
علي(عليهالسلام) اندكي از هوش رفت، وقتي به هوش آمد، امام حسن(عليهالسلام) كاسه شيري براي او آورد، حضرت اندكي تناول كرد و فرمود بقيه را به اسير (ابن ملجم) بدهند و مجددا راجع به او سفارش فرمود.
وصيتهاي حضرت علي(عليهالسلام) به فرزندانش
در فاصلهاي كه حضرت مضروب شدند تا به شهادت رسيدند، وصاياي بسيار با ارزشي به فرزندان خود و ديگران فرمودند كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
در وصيتي خطاب به حسنين(عليهماالسلام) چنين فرمود: «اوصيكما بتقوي الله و الا تبغيا الدنيا و ان بغتكما و لا تأسفا علي شيء منها زُوِيَ عَنكُما، و قُولا بِالحَق، وَاعْمَلا لِلاَجر، وَ كونا لِظالِمِ خَصما، وَ لِلمَظلوم عَونا؛ شما را سفارش ميكنم به ترسيدن از خدا و اينكه دنيا را مخواهيد هر چند دنيا پي شما باشد، و افسوس مخوريد بر چيزي از آن كه به دستتان نيايد و حق را بگوييد و براي پاداش (آخرت) كار كنيد و ستمكار را دشمن باشيد و ستمديده را يار.»[88]
در ادامه فرمود:شما و همه فرزندانم و كسانم و هر كه وصيت من بدو رسد، سفارش ميكنم: به ترس از خدا و تنظيم امور و آشتي با يكديگر؛ من از جد شما ، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «آشتي دادن ميان مردمان بهتر است از نماز و روزه ساليان» خدا را! خدا را! درباره يتيمان، براي دهان آنها نوبت قرار مدهيد گاه گرسنه و گاه سير نگاه نداريد، مبادا در اثر بيتوجهي شما ضايع گردند. خدا را !خدا را! همسايگان را بپائيد (حقوق آنها را رعايت كنيد) كه سفارش پيامبر شماست، پيوسته درباره آنان سفارش ميفرمود تا جايي كه گمان برديم براي آنان ارثي معين خواهد نمود. خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا ديگران بر شما پيشي بگيرند و در عمل به احكام آن. خدا را!خدا را! درباره نماز، كه ستون دين شما است. خدا را! خدا را! در حق خانه پروردگارتان (كعبه) تا زنده هستيد آن را خالي مگذاريد كه اگر حرمت آن را نگاه نداريد به عذاب خدا گرفتار شويد. خدا را! خدا را! درباره جهاد با مال و جان و زبان. بر شما باد به يكديگر پيوستن و به هم بخشيدن. مبادا از هم روي بگردانيد، پيوند هم را بگسلانيد. امر به معروف و نهي از منكر را وامگذاريد كه بدترين شما حكمراني شما را در دست گيرند، آنگاه دعا كنيد از شما نپذيرند.
اي فرزندان عبدالمطلب، مبادا به بهانه اينكه اميرالمؤمنين كشته شده در خونهاي مردم فرو رويد؛ بدانيد جز قاتل من نبايد كسي به خون من كشته شود. بنگريد اگر من از اين ضربت به شهادت رسيدم، او را تنها يك ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اعضا او را نبريد كه من از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود: «بپرهيزيد از بريدن اندام مرده، هر چند سگ آزار كننده باشد.»[89]
و در وصيتي ديگر اندكي پيش از شهادتش چنين فرمود: «وصيتي لكم ان لا تشركوا بالله شيئاً، وَ مُحَمَّد فَلا تُضِيعُوا سُنّتُه، اقيموا هذين العَمودَين، و خلاكُم ذمٌّ...؛ سفارش من به شما اين است كه : چيزي را همتاي خدا مداريد و محمد و سنت او را ضايع مگردانيد. اين دو ستون را بر پا كنيد، از هر نكوهش به كناريد. من ديروز همراه و همنشين شما بودم و امروز مايه عبرت شمايم و فردا از شما جدايم. اگر ماندم در خون خود مرا اختيار است، و اگرم مردم، مرا وعدهگاه ديدار است. اگر ببخشم، بخشش موجب نزديكي من است به خداي باري (و اگر شما ببخشيد) براي شما نيكوكاري است. پس ببخشيد! «آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد» به خدا كه با مردن چيزي به سر وقت من نيايد كه آن را نپسندم و نه چيزي پديد گردد كه آن را نشناسم، بلكه چون جوينده آب به شب هنگام بودم كه ناگهان به آب رسيدم، يا خواهاني كه آنچه را خواهان است بيابد «و آنچه نزد خداست، نيكوكاران را بهتر است».[90]
و در آخرين لحظات به فرزندانش فرمود: زود باشد كه فتنهها از هر طرف به شما رو آورد و منافقان كينههاي ديرينه خود را از شما طلب نمايند و از شما انتقام بكشند، پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر نيكويي است. سپس خطاب به حسنين(عليهماالسلام) فرمود: بعد از من به خصوص بر شما فتنههاي بسيار روي خواهد آورد، صبر كنيد تا خدا ميان شما و دشمنانتان حكم كند كه او بهترين حكم كنندگان است.
آنگاه به حسين(عليهالسلام) فرمود: تو را اين امت شهيد ميكنند، بر تو باد تقوا و صبر در بلا.
امام اندكي از هوش رفتند و پس از مدتي به هوش آمدند، فرمود: اينك رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و عمويم، حمزه و برادرم جعفر را در خواب ديدم، گفتند بشتاب، ما مشتاق و منتظر توايم. در اين هنگام به حسن(عليهالسلام) فرمود: امشب آخرين شب عمر من است چون درگذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكي شب مرا به خاك بسپار. سپس فرمود: از محمد (حنفيه) هم مواظب كنيد، او نيز برادر و پسر پدر شماست،من او را دوست دارم. حضرت مجددا از هوش رفت و پس از لحظهاي تكاني خورد و به امام حسين(عليهالسلام) فرمود: پسرم، زندگي تو هم ماجرايي خواهد داشت، شكيبا باش كه «ان الله يحب الصابرين».
و سرانجام در واپسين لحظات فرمود: همه را به خدا ميسپارم، خدا همه را به راه حق هدايت و از شر دشمنان حفظ نمايد، خدا جانشين من است در ميان شما و خدا كافي است. آنگاه فرمود: سلام بر شما اي فرشتگان الهي و اين آيه را تلاوت كرد: «لمثل هذا فليعمل العاملون ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم يُحْسَنُون؛ براي مثل اين مقام و منزلت بايد عمل كنند عمل كنندگان، همانا خدا با پرهيزكاران و نيكوكاران است.»
در اين هنگام عرق از پيشاني مباركش جاري شد و چشمها را بر هم گذاشت و دست و پاي خود را به طرف قبله دراز كرد و آخرين كلمات را چنين ادا نمود: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمد عبده و رسوله».[91]
اين جملات را گفت و به ملكوت اعلا پر كشيد و قدم در جنة المأوي گذاشت. بدين ترتيب دوران زندگي مردي كه در تمام عمر خود جز حق و حقيقت هدفي نداشت به پايان رسيد.[92]
در اين هنگام صداي شيون و گريه از خانه آن حضرت بلند شد و مردم كوفه فهميدند چه مصيبتي بر آنان وارد گرديده است. امام حسن(عليهالسلام) همراه برادرش حسين و چند تن ديگر به تجهيز بدن مباركش پرداختند. از محمد بن حنفيه روايت شد كه حسين آب ميريخت و امام حسن بدن او را غسل ميداد. هر طرف جسد مطهرش را كه مي شستند بدن خودش ميگرديد (گويا ملائكه الهي همكاري ميكردند) و طرف ديگرش آماده ميشد؛ بويي دلپذير از مشك و عنبر از بدن علي به مشام ميرسيد. آنگاه كه جسدش را غسل دادند، از كافوري كه جبرئيل براي پيامبر از بهشت هديه آورده بود و رسول خدا قسمتي از آن را به علي داده بود، او را حنوط كرده و كفن نمودند.
بنابه وصيت خود امام، شبانه جنازه آن حضرت را در تابوت گذاشتند و فرزندان آن حضرت دنبال تابوت را بلند كردند، جلوي آن خود بلند شد (ميكائيل و جبرائيل جلوي آن را حمل ميكردند) و آن را به سوي نجف بردند. حسين گريه ميكرد و ميگفت: لا حول و لا قوة الا بالله اي پدر پشت ما را شكستي، گريه را به خاطر تو آموختهام. چون جنازه به محل قبر آن حضرت رسيد، قسمت جلوي تابوب فرود آمد خاك را كنار زدند، قبري آماده نمايان شد. امام را در آن دفن كردند. قبر حضرت علي تا زمان امام صادق(عليهالسلام) مخفي بود.
فضائل علي(عليهالسلام)
فضائل اميرمؤمنان(عليهالسلام) بيش از آن است كه بتوانيم شمارش كنيم، چه رسد به اين كه شرح دهيم. احمد حنبل، پيشواي حنابله (يكي از مذاهب چهارگانه اهل سنت) ميگويد: «ما لاحد من الصحابه من الفضايل بالاسانيد الصحاح مثل ما لعلي رضي الله عنه؛ براي هيچ كدام از صحابه به اندازه علي(عليهالسلام) با اسناد و طرق صحيح از پيامبر(صلي الله عليه و آله) فضيلت نقل نشده است».[93]
و در مجلسي كه سخن از مقايسه بين علي و ديگر خلفا به ميان آمده بود، احمد بن حنبل گفت: ان ابي طالب لا يقاس به احد؛ هيچ كسي شايستگي مقايسه با فرزند ابوطالب را ندارد.[94]
محمد بن منصور طوسي ميگويد: نزد احمد بن حنبل بوديم، شخصي از او پرسيد درباره اين حديث كه روايت شده كه علي(عليهالسلام) گفته است: «انا قسيم النار؛ من تقسيم كننده بهشت و دوزخم» چه ميگويي؟ احمد: گفت چرا انكار ميكنيد؟ مگر ما روايت نكردهايم كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) گفت: «لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق؛ تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق با تو دشمني نورزد.» گفتيم: آري. گفت: مؤمن جايگاهش كجاست؟ گفتيم: بهشت. گفت: منافق چطور؟ گفتيم: دوزخ. گفت: فعلي قسيم النار؛ پس علي تقسيم كننده (بهشت) و جهنم است.[95]
خليفه دوم هنگامي كه اميرمؤمنان گره از مشكلات علمي و اجتماعي خليفه ميگشود بياختيار ميگفت: عقمت النساء ان يلدن مثل علي بن ابي طالب؛ زنان، ديگر شخصيتي مانند علي نزايند.[96]
و نويسنده سني مذهب مصري در كتابش «امام جعفر صادق(عليهالسلام)» چنين مينويسد: علي در بسياري از امور بينظير بود. پيامبر وي را تحت تربيت خود قرار داد و او را برادر خود خواند و براي انجام كارها وي را مهيا ساخت و او از عهده آنها به خوبي برآمد و تبليغ آيات قرآن را بدو سپرد. همه اينها ويژگيهايي بود كه در آنها كسي به پايه علي(عليهالسلام) نميرسيد.[97]
و دشمن سرسختش معاويه در پاسخ به نامه محمد بن ابيبكر – كه در آن فضايل علي(عليه السلام) را به معاويه يادآور شده بود و او را به پذيرفتن حق دعوت كرده بود ـ چنين نوشت: در نامهات از فضل پسر ابي طالب [علي] و پيشينه بسيار او، خويشي و نزديكياش با رسول خدا و برابري و همراهيش با او در همه موقعيتهاي سهمناك و ترس انگيز سخن رانده بودي. احتجاج تو بر من و عيب جويي ات از من بر اساس فضل ديگري استوار است، نه بر پايه فضل خودت. خدا را سپاس ميگذارم كه اين برتري را از تو گردانيد و در وجود ديگري گذاشت. در همان روزهايي كه پدرت [ابوبكر] در ميان ما بود به فضل پسر ابوطالب و حق حتمي او و شايسته قدردانيش بر خود معرفت داشتيم... هنگامي كه خدا رسولش را به سوي خود برد پدرت و فاروق (عمر) نخستين كساني بودند كه حقش را چون پوست از تنش كندند و با زمامداري او مخالفت كردند.[98]
همين نويسنده سني مذهب در ادامه مينويسد: «علي بن ابي طالب مظهري است يگانه از مظاهر تكامل انساني و نمونهاي است برتر از نمونههاي فوق بشري و مثالي است والا براي به اوج رسيدن استعداد نهفته در جان آدمي، عوامل و اسباب فراواني از قبيل سرشت يا فطرت و وراثت و محيط و تربيت دست به دست يكديگر داده، آن شخصيت عظيم را در وجود او فراهم ساختند. طبيعت شايان او با تربيت والا مرتبه نبوي و وراثت ريشهدار در محيط بلند جايگاه خانوادگي به هم آميخت و از آميزه آنها همه، به چنان قله آسمانيسايي از حقيقت منتهي شده است كه تخيل از دسترسي بدان ناتوان و تصور از دريافتش بسي كوتاه است.
كوتاه سخن، انساني است چند بعدي كه وجودش فراگيرنده شخصيتي است دانشمند و حكيم و نابغهاي آزاد فكر، متفكري شجاع، قانون داني مدبر، سخنوري توانا، استقبال كننده از حوادث سهمگين و مجاهدي دلاور و بيپروا. خصوصيتهاي فوق خصويتهاي امتي از قهرمانان است كه در يك قهرمان از امت گرده آمده است.»[99]
و سرانجام نويسنده غير مسلماني كه شيفته علي(عليهالسلام) شده مينويسد: «الامام علي بن ابيطالب عظيم العظماء نسخة منفردة لم يراها الشرق و لا الغرب صورة طبق لاصل، لا قديما و لا حديثا؛ امام و پيشواي انسانها، علي بن ابي طالب، بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اي است كه با اصل خود (پيامبر عاليقدر اسلام) مطابق است و هرگز شرق و غرب، نسخهاي مطابق او در گذشته و حال نديده است.»[100]
شجاعت علي(عليهالسلام)
در قسمتهاي گذشته گوشههايي از برخوردهاي قهرمانانه حضرت علي(عليهالسلام) را در بدر، احد، احزاب و ديگر جنگها و غزوههايي كه ميان مسلمانان و مشركان جريان داشت ذكر كرديم. قهرمانان و پهلوانان افتخار ميكردند كه در نبردها، هر چند براي لحظاتي روياروي او قرار گيرند و اگر در ميدان نبرد از برابر او ميگريختند چندان زشت نميدانستند و كشته شدن به دست او را ننگ نميدانستند و حتي در برخي موارد مايه تسلي خاطر بازماندگانشان بود. خواهر عمرو بن عبدود در مرثيه برادرش گفت: اگر قاتل عمرو غير از علي كس ديگري بود تا ابد براي او ميگريستم، ولي اكنون اي برادر! بر تو نميگريم چرا كه به دست بزرگترين قهرمانان كشته شدي![101]
ابن ابي الحديد ميگويد: شجاعت علي(عليهالسلام) موجب شد كه مردم نام آنان (شجاعاني) را كه پيش از وي بودند به فراموشي سپردند و نام آنها كه پس از وي آيند را نيز به خاطر نسپارند. در جنگها آنچنان شگفتيها داشت كه تا روز قيامت زبانزد همگان است. قهرماني بود كه واژه فرار در قاموس او نبود و از هيچ سپاهي لرزه بر اندامش نيفتاد و با هيچ كس به مبارزه بر نخاست مگر اينكه بر او چيره شد. ضربهاش چنان بود كه نياز به ضربه بعدي نداشت و ضربههايش همه كارساز بودند. وقتي معاويه را به مبارزه طلبيد تا مردم (ديگر لشكريان) نفس راحتي كشند عمر بن العاص به معاويه گفت: پيشنهاد منصفانهاي به تو داده است. معاويه گفت: تو جز امروز، هرگز فريبم نداده بودي. آيا مرا به مبارزه با ابوالحسن دعوت ميكني؟ حال آنكه ميداني كه قهرمان و شجاع كوبندهاي است! به گمانم نقشه امارت شام را پس از من در سر ميپروراني؟
ابن ابيالحديد در ادامه مينويسد: روزي معاويه وقتي از خواب برخاست متوجه شد كه عبدالله بن زبير زير پاي او نشسته است. عبدالله به شوخي به او گفت: اي اميرالمؤمنين! اگر ميخواستم ميتوانستم [وقتي تو خواب بودي] از همين جا بر تو يورش آورم. معاويه به او گفت حالا ديگر براي ما شجاع شدهاي؟ عبدالله پاسخ داد: چرا كه نباشم؛ من در نبرد منتظر بودم! كه به مصاف علي بن ابي طالب بروم. معاويه در پاسخ او گفت: در اين صورت او تو و پدرت را با دست چپش به قتل ميرساند و دست راستش همچنان آزاد بود و در پي ديگري ميگشت تا او را بكشد! و در نهايت ميگويد هر شجاعي در شرق و غرب عالم به او منتهي مي شود، هر پهلواني نام او را وسيله قدرت خويش قرار ميدهد.[102]
نويسنده كتاب «الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام)» درباره نبرد علي(عليهالسلام) در بدر چنين مينويسد: علي(عليهالسلام) آن داس مرگ بود كه خود را پي در پي بر سرهاي قريشيان آن دشمنان خدا ميرساند، همي ميدرويد و همي ميچيد... شمشيرش سرها را چون ميوههاي رسيده ميريخت و پيش پايش چون كلوخ سرانباشته ميشد. اين همان جوان است كه در اوان طفوليت به سوي دين پيشي گرفت، اينك در بامداد جواني به شكافتن سر و دريدن پيكر پيشي ميگيرد.[103]
با همه شجاعت وقتي بر دشمنش پيروز ميشد او را ميبخشيد، چنانچه وقتي بر عبدالله بن زبير و مروان بن حكم و سعيد بن عاص در بصره چيره شد آنان را بخشيد و به آنان نيكي كرد. و وقتي بر عمروعاص كه خطرش از معاويه كمتر نبود در صفين دست يافت او را به حال خود گذاشت، با اينكه ميدانست او به توطئه چينيهايش ادامه خواهد داد. جوانمرديهاي علي(عليهالسلام) بيش از آن است كه در اين سطور بگنجد، صفحات تاريخ پر است از جوانمردي و بخششهاي او كه به دشمنان داشته است.
زهد حضرت علي(عليهالسلام)
زهد علي(عليهالسلام) نيز جلوهاي از شجاعت او بود، چرا كه اينجا نيز علي (عليهالسلام) بر سرسختترين دشمنان يعني هواهاي نفساني و غرايزي كه همواره آدمي را براي دستيابي به لذتهاي دنيايي و كام گرفتن از آنها وسوسه ميكند، پيروز شد. تاريخ كسي را چون علي بن ابي طالب(عليهالسلام) سراغ ندارد كه اين گونه از ثروت و قدرت و موقعيتهاي مادي برخوردار باشد و در توان داشته باشد ولي همواره داوطلبانه آنها را از خود دريغ دارد. آيا بشريت حاكمي را سراغ دارد كه خوردن نان خشك و سير شدن از آن را بر خود حرام نمايد، زيرا در اطراف شهرهاي دور شايد كساني يافت شوند كه قرص ناني در اختيارشان نباشد؟! و لباس لطيف و ظريف را بر خود حرام بداند چون در مناطق دور دست كساني يافت ميشوند كه از داشتن لباس خشن نيز محرومند؟
علي (عليهالسلام) خود جو را آسياب ميكرد و ناني فراهم ميآورد كه از فرط خشكي و سختي براي پاره كردنش از زانوهايش كمك ميگرفت و كفش خود را به دست خويش وصله ميكرد. او ميفرمود: «آيا بدين دل خوش كنم كه مردم اميرالمؤمنينم گويند، ولي در ناسازگاريهاي زندگي و سختيهاي آن شريكشان نباشم.» اخنف بن قيس گويد:
پس از آنكه وضع معاويه تثبيت شد و زمام قدرت را به دست گرفت بر او وارد شدم. آنقدر شيرينيهاي رنگارنگ تعارفم كرد كه در شگفت شدم. گفتم اينها چيست؟ گفت: روده مرغابي كه با مغز و روغن بادام پر شده و روي آن شكر پاشيده شده است. اخنف گويد من به گريه افتادم. معاويه گفت: چرا گريه ميكني؟! گفتم: به ياد جرياني از علي(عليهالسلام) افتادم. معاويه خواست كه آن را بازگويم و گفتم: روزي به هنگام شام بر علي(عليهالسلام) وارد شدم، به من فرمود: برخيز با حسن و حسين شام كن و خود به نماز ايستاد. وقتي نمازش پايان يافت كيسهاي چرمين را كه در آن مهر شده بود خواست و از آن نان جوين خشكي در آورد و دوباره كيسه را مهر كرد! گفتم: اي اميرالمؤمنين، ميدانم اين كار از بخل نيست، ولي چرا كيسه نان جو را مهر كردي؟ فرمود: از روي بخل اين كار را نكردهام، بلكه بيم دارم كه حسن و حسين آن را به روغن بيالايند. عرض كردم مگر اين كار حرام است؟ فرمودند: نه، ولي امامان حق بايد كه در خوراك و پوشاك نظر به بينواترين رعيت خود كنند و به چيزهايي كه آنها قادر به تهيه آن نيستند، ممتاز نشوند تا مستمند با ديدن آنها از خداوند متعال خشنود باشد و تواضع و سپاس توانگر افزون گردد.[104]
و در پاسخ مردي كه روش علي(عليهالسلام) را در زندگي پيش گرفته ـ ضمن نهي او از اين كار ـ فرمود خداوند بر پيشوايان حق فرض كرده كه فقيرترين زير دست خود را الگو قرار دهند تا مبادا فقير از فقر خود خجالت كشد.[105]
امام فقرا را در اطراف خويش جمع كرده بود و با آنها با رفق و مهرباني برخورد ميكرد. بسياري از مواقع وقتي براي نماز حاضر ميشد از پيراهنش آب چكه ميكرد، چرا كه پيراهني غير از آن نداشت. ابواسحاق ثقفي در كتاب خود، «الغارات» نمونههاي زيادي از زهد علي(عليهالسلام) در پوشاك و خوراك با بيت المال و صرفه جويي در مسايل اقتصادي آورده است كه بسيار جالب توجه است.[106]
[آموزش جبرئيل توسط علي(عليهالسلام)] آموزش جبرئيل توسط علي(عليهالسلام)
در كتاب «بستان الكرام» نقل شده: روزي جبرئيل امين نزد خاتم النبيين(صلي الله عليه و آله) بود كه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) بر آنها وارد شد. چون جبرئيل آن حضرت را ديد برخاست و تعظيم كرد. حضرت رسول فرمود: يا جبرئيل! تو براي ا ين جوان تعظيم ميكني؟! جرئيل عرض كرد: چگونه تعظيم نكنم يا رسول الله! در حالي كه او بر من حق استادي دارد! رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پرسيد چه چيز به تو تعليم داده است و چگونه بوده است؟ جبرئيل گفت: وقتي كه خداي تعالي مرا خلق كرد، از من پرسيد: تو كيستي؟ و من كيم؟ و نام تو چيست و نام من چه است؟ من از جواب عاجز شده ساكت ماندم، مدتي در تحير بودم كه اين جوان حاضر شد و مرا تعليم داده؛ گفت: بگو تو پروردگار جليلي و نام تو جميل است و من بنده ذليل و نامم جبرئيل است. از اين رو چون او را ديدم، تعظيم كردم. سپس رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از جبرئيل پرسيد: عمر تو چقدر است؟ جبرئيل گفت: يا رسول الله، ستاره اي است كه در هر سي هزار سال، يكبار طلوع ميكند، من آن ستاره را سي هزار بار ديدهام![107]
وعده آمرزش شيعيان علي(عليهالسلام)
صاحب مفتاح الجنة از «بشارت المصطفي» نقل كرده است: روزي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در حالي كه خيلي خوشحال به نظر ميرسيد و خوشحالي و سرور از چهره مباركش پيدا بود، وارد خانه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) شد و بر علي(عليهالسلام) سلام كرد. علي(عليهالسلام) پس از جواب سلام، عرض كرد: هرگز شما را اين چنين مسرور و خوشحال نديده بودم. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: بشارت دهم تو را كه ساعتي قبل جبرئيل بر من نازل شد و گفت: حق تعالي به تو سلام ميرساند و ميفرمايد بشارت ده علي را كه شيعيان او اهل بهشتاند. چون اميرالمؤمنين(عليهالسلام) اين بشارت را شنيد به سجده افتاد و پس از آن دستهاي خود را به طرف آسمان بلند كرد و عرض كرد: اي خدا من، گواه باش كه من نصف حسنات خود را به شيعيانم بخشيدم. سپس فاطمه(سلاماللهعليها) عرض كرد: اي پروردگار من، شاده باش من نيز نصف حسنات خود را به شيعيان علي بخشيدم. امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) نيز مثل اين كلام را گفتند. آنگاه رسول خدا فرمود: شما كريمتر از من نيستيد؛ اي پروردگار من، گواه باش كه من نيز نصف حسنات خود را به شيعيان علي بخشيدم. آنگاه خداوند عزّوجل فرمود: كه شما از من كريمتر نيستيد؛ من گناهان شيعه و محب علي را آمرزيدم.
سيوطي از جابر بن عبدالله روايت كرده است كه گفت: خدمت رسول خدا بوديم كه علي(عليهالسلام) وارد شد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست اوست، اين شخص (علي عليهالسلام) و شيعيانش در روز قيامت رستگارند. و از ابن عباس نقل شده است كه گفت: هنگامي كه آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات... نازل شد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليهالسلام) فرمود آنان، تو و پيروان تو در روز قيامتاند كه خشنود بوده و مورد خشنودي قرار خواهند گرفت.[108]
چند نمونه از گفتار حضرت علي(عليهالسلام)
يكي از امتيازات زندگي درخشان علي(عليهالسلام) سخنوري و بيانات شيوا و پرمحتوا و عميق آن حضرت در موارد گوناگون است كه به راستي «گنجينه بي مانند و ماندگار» و بسيار زيبا در فرهنگ اسلام ميباشد. انشاء و شيوه بيان علي(عليهالسلام) پس از قرآن، عاليترين نمونه بلاغت و شيوايي است. بلاغت و ادبيات امام علي(عليهالسلام) هميشه در خدمت ارتقاء و رشد بشريت بوده و خواهد بود و به راستي سزاوار است امروز، رهبران، دانشمندان، سياست مداران و روشنفكران همه و همه براي نجات ملت خود از سخنان قهرمان انديشه، بزرگ مرد و جدان انساني، علي بن ابي طالب(عليهالسلام) بهره گيرند.
نهج البلاغه او، بخشي از خطبهها، نامهها و سخنان كوتاه او است كه الهام بخش دريايي از معارف و شيوههاي تكامل و درست انديشي است كه در اسلام هيچ كتابي بعد از قرآن، به بلنداي عظمت نهج البلاغه نميرسد. اين كتاب مغز و روح قرآن و وحي الهي. چرا از زبان امير بيان، حضرت علي(عليهالسلام) مخزن علم پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پرورده خاص آن حضرت، صادر شده است.
اينك در اينجا به چند سخن كوتاه به عنوان چند قطره از اقيانوس سخن ارجمند علي(عليه السلام) كه براي شما برگزيدهايم، گوش جان فرا دهيد: 1ـ كن في الفتنة كان اللبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب؛ در فتنهها (آشوبهايي كه طرفهاي درگير، اهل باطل ميباشند) مانند شتر كم سن و سال باش، نه پشتي بر آنها باش كه سوار بر آن شوند و نه پستاني كه آن را بدوشند.[109]
2ـ خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم؛ با مردم آن چنان معاشرت كنيد كه اگر بميرد بر مرگ شما اشك ريزند و اگر زنده بمانيد به شما عشق ورزند.[110]
3ـ لا يجد عبد طعم الايمان حتي يترك الكذب هزله و جده؛ هيچ انساني مزه ايمان را نچشد مگر اينكه دروغ را خواه از روي شوخي باشد يا جدي، ترك كند.[111]
4ـ العامل بالظلم و المعين عليه و الراضي به شركاء ثلاثة ؛ظالم و همكار ظالم و آن كسي كه به ظلم راضي است، هر سه در گناه ظلم شريكند.[112]
5ـ ان دين الله لا يعرف بالرجال، بل بآية الحق، فاعرف الحق تعرف اهله؛ همانا دين خدا به وسيله شخصيتها شناخته نشود، بلكه به وسيله نشانه حق شناخته شود، بنابراين حق را بشناسيد، تا صاحب حق را بشناسيد.[113]
6ـ ادوا الامانة و لوالي قاتل ولد الانبياء؛ امانت را به صاحبش رد كنيد، حتي اگر صاحبش قاتل فرزندان پيامبران باشد.[114]
7ـ الدهر يومان؛ يوم لك و يوم عليك، فاذا كان لك فلا تبطر و ان كان عليك فاصبر؛ زندگي دو روز است [داراي دو حالت فراز و نشيب است] يك روز به نفع تو است و روز ديگر به زيان تو، هرگاه به نفع تو بود، مغرور نشو و هرگاه به زيان تو بود، استفامت كن.[115]
8ـ لا تخافوا في الله لومة لائم، يكفكم من ارادكم و بغي عليكم؛ در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده نهراسيد، خداوند (در اين صورت) شما را از گزند آن كسي كه به شما قصد سوء دارد و به شما ظلم كند حفظ ميكند.[116]
9ـ سنة الاخيار لين الكلام و افشاء السلام؛ گفتار نرم و ملايم و بلند سلام كردن؛ شيوه نيكان است.[117]
10ـ لا تنظر الي من قال و انظر ما قال؛ به گوينده نگاه نكن، بلكه به گفتهاش توجه كن.[118]
-----------------------منابع مقاله:------------------------------
1ـ سيره چهارده معصوم(عليهمالسلام)، محمد مهدي اشتهاردي.
2ـ سيره معصومان، محمود استعلامي
3ـ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي
4ـ فروغ ولايت، جعفر سبحاني
5ـ چهارده معصوم، حسين عماد زاده
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - الغدير: ج 6، ص 23.
[2] - فصول المهمه ابن صباغ: مطابق نقل رياحين الشريعه، ج 3، ص 8.
[3] - مناقب آل ابي طالب: ج 2، ص 174.
[4] - الغدير: ج 6، ص 32.
[5] - مناقب ابن مغازلي شافعي: ص 88-89.
[6] - شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد:ج 1، ص 142.
[7] - همان: ج 14، ص 68.
[8] - بصائر الدرجات: ص 287.
[9] - يعني اسلام خود را آشكار كرد، و گرنه به عقيده ما كه فاطمه مادر علي(عليهالسلام) هرگز مشرك نبود.
[10] - شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد: ج 1، ص 14.
[11] - همان: ص 225.
[12] - همان:: ص 226 – كامل ابن اثير: ج 2، ص 22.
[13] - ... فَاَيِّكُم يُوازِرُني عَلي اَن يَكوُنَ اَخي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتي؟
[14] - احقاق الحق: ج 4، ص 62 به بعد – تاريخ طبري: ج 2، ص 117.
[15] - الغدير: ج 7، ص 354.
[16] - شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد: ج 14، ص 96 و ج 4، ص 128.
[17] - همان: ج 4، ص 128.
[18] - همان: ج 14، ص 84.
[19]و3 – بحارالانوار: ج 35، ص 93 – الائمة الاثني عشر (هاشم معروف):ج 1، ص 161 و 162.
[20] - سيره ابن هشام: ج 1، ص 379 – تاريخ طبري: ج 2، ص 79.
[21] - بحارالانوار: ج 35، ص 93 – شرح نهج البلاغه: ج 14، ص 64 (با اندكي تفاوت).
[22] - آنها 25 نفر از 25 قبيله يا 15 نفر از 15 قبيله بودند (بحارالانوار: ج 19، ص 54 و 72).
[23] - الائمة الاثني عشر (هاشم معروف): ج 1،ص 165.
[24] - بحارالانوار: ج 19، ص 54 و 60.
[25] - تاريخ طبري: ج 2، ص 97.
[26] - بحارالانوار: ج 19، ص 61 و 62.
[27] - بحارالانوار: ج 19، ص 39 – اسدالغابه: ج 4، ص 25 – نورالابصار شبلنجي: ص 77.
[28] - احتجاج طبرسي: ج 1، ص 204.
[29] - تاريخ طبري: ج 2، ص 104 – بحارالانوار: ج 19، ص 57 و 84.
[30] - كامل ابن اثير: ج 2، ص 75 – اعلام الوري: ص 192.
[31] - مسند احمد: ج 3، ص 369.
[32] - مسند احمد: ج 2، ص 26.
[33] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 82.
[34] - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 82.
[35] - بلاذري، انساب الاشراف: ج 2، ص 91 و 94.
[36] - رمخشري، ربيع الابرار: ج 3، ص 319.
[37] - صحيح بخاري: ج 5، ص 22 و 23 و صحيح مسلم: ج 7، ص 120. اين جريان را سعد ابي وقاص با همه عداوتي كه نسبت به امام داشت، در مجلس معاويه و در اعتراض به ناسزاگويي او به علي(عليهالسلام) بيان داشت.
[38] - جعفر سبحاني، پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي(عليهالسلام): ص 145-146.
[39] - سوره نساء، آيه 58.
[40] - مناقب آل ابي طالب: ج 1، ص 401 ـ بحارالانوار: ج 21، ص 116 و 117.
[41] - العلويه المباركه: ص 150 – الغدير: ج 7، ص 10 – 13.
[42] - بحارالانوار: ج 21، ص 150.
[43] - كشف الغمه: ج 1، ص 298 – بحارالانوار: ج 21، ص 157.
[44] - اقتباس از كتاب مغازي واقدي: ج 3، ص 988 – سيره ابن هشام: ج 4، ص 225.
[45] - خصائص نسائي: ص 28 – مغازي واقدي: ج 3، ص 1077 – ارشاد مفيد: ص 33.
حسكاني (متوفي بعد از سال 490 هـ.ق) در شواهد التنزيل (ج 1، ص 232) حدود 12 روايت در اين مورد نقل نموده است.
[46] - مسند احمد: ج 1، ص 151.
[47] - ارشاد مفيد: ص 31 – بحارالانوار: ج 21، ص 363 – كامل ابن اثير:ج 2، ص 305.
[48] - ترجمه ارشاد مفيد: ج 1، ص 160-161 – بحارالانوار: ج 21، ص 385.
[49] - الغدير: ج 1، ص 11 و 47.
[50] - همان: از ص 14 تا 60.
[51] - همان: از ص 62 تا 72.
[52] - صحيح مسلم: ج 2، ص 414 – مسند احمد:ج 1، ص 325 – بحارالانوار: ج 22، ص 468.
[53] - بحارالانوار: ج 22، ص 466 و 467.
[54] - همان: ص 469.
[55] - همان: ص 469 و 470.
[56] - ر.ك: ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 2، ص 50.
[57] - جعفر سبحاني: پژوهشي پيرامون زندگي علي(عليهالسلام): ص 241.
[58] - عبدالفتاح عبدالمقصود: الامام علي بن ابي طالب: ج 1، ص 303.
[59] - همان: ج 1، ص 362.
[60] - سوره اعراف: آيه 150.
[61] - ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة:ج 1، ص 12-13.
[62] - جعفر سبحاني: پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي(عليهالسلام): ص 248.
[63] - ابن ابي الحديد:شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 79-78.
[64] - همان: ج 12، ص 79.
[65] - همان: ج 12، ص 80-79.
[66] - شيخ عبداله علايلي، پرتوي از زندگي امام حسين(عليهالسلام): ترجمه سيد محمد مهدي جعفري، ص 51.
[67] - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 11، ص 113.
[68] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 18.
[69] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام): ترجمه سيد محمد مهدي جعفري، ج 1، ص 358.
[70] - عبدالحليم جندي، امام جعفر صادق(عليهالسلام): ترجمه عباس جلالي، ص 36.
[71] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام)، ترجمه سيد محمد مهدي جعفري: ج 1، ص 364.
[72] - اشاره به حديثي دارد كه ابابكر در آخرين روزهاي عمر خود به ابن عوف گفته بود: «دوست ميداشتم كه درباره خلافت از رسول خدا ميپرسيدم تا اختلاف و مخالفتي پيش نيايد.»
[73] - همان: ص 363.
[74] - نهج البلاغه: خطبه شقشقيه.
[75] - عبدالفتاح عبدالمقصود: همان، ج 1، ص 362.
[76] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 180.
[77] - نهج البلاغه: خطبه 92.
[78] - نهج البلاغه: خطبه 16.
[79] - نهج البلاغه: خطبه 15.
[80] - سوره توبه، آيه 12.
[81] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابيطالب(عليهالسلام): ج 1، ص 470.
[82] - شيخ عبدالله علايلي، پرتوي از زندگي امام حسين(عليهالسلام): ص 81.
[83] - نهج البلاغه: نامه 10.
[84] - الغدير: ج 10، ص 219.
[85] - منتهي الآمال: ج 1، ص 168.
[86] - ابن شهر آشوب روايت كرده است: در جنگ خندق (احزاب) پيش از آنكه حضرت علي(عليهالسلام) عمرو بن عبدود، قهرمان معروف عرب را بكشد، عمرو ضربتي بر سر مبارك ان حضرت زده بود. سر مباركش اندكي شكافته شد. پس از آنكه حضرت عمرو را كشت و خدمت رسول خدا برگشت، حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) با دست مبارك خود زخم علي(عليهالسلام) را بست و با دهان خود در آن دميد، فورا آن زخم خوب شد. سپس رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: كجا خواهم بود هنگامي كه اين محاسن با خون اين سر رنگين شود. (منتهي الآمال: ج 1، ص 168).
ضربتي زد فرق مولانا علي لرزشي افتاد بر عرش جلي
فرق سر بشكافته تا سجده گاه گشت بيهوش غرق خون در قتله گه
[87] - سوره طه، آيه 55
[88] - نهج البلاغه: نامه 47.
[89] - نهج البلاغه: نامه 47.
[90] - نهج البلاغه: نامه 23.
[91] - بحارالانوار: ج 42، ص 293، روايت 58.
[92] - اين واقعه غم بار در شب جمعه، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجري قمري رخ داد. سن شريف امام در آن هنگام 63 سال بود. مدت امامتش نزديك 30 و دوران خلافت ظاهريش حدود پنج سال بود.
[93] - مناقب احمد بن حنبل ص 160-163 . به نقل از ، حيات فكري و سياسي امامان شيعه: ج 1، ص 49.
[94] - همان منبع .
[95] -همان منبع .
[96] - الغدير: ج 6، ص 308.
[97] - عبدالحليم جندي، امام جعفر صادق(عليهالسلام)، ترجمه عباس جلالي: ص 40.
[98] - شيخ عبدالله علايي، پرتوي از زندگي امام حسين(عليهالسلام)، ترجمه سيد محمد مهدي جعفري: ص 51.
[99] - همان: ص 60.
[100] - صوت العدالة الانسانيه:ج 1، ص 37.
در زمينه فضائل و مناقب علي بن ابي طالب(عليهالسلام) صدها و بلكه هزاران كتاب توسط دانشمندان شيعه و سني و حتي غير مسلمان نوشته شده است؛ از جمله ميتوان كتابهاي خصايص علي(عليهالسلام) نوشته سنايي، خصايص علي(عليهالسلام) نوشته ابونعيم اصفهاني، خصايص علي(عليهالسلام) تأليف ابوعبدالرحمن سكري و كشف اليقين في فضائل اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، تأليف حسن بن يوسف المطهر الحلي و مناقب علي بن ابي طالب (عليهالسلام) نوشته محمد واسطي جلابي الشافعي مشهور به ابن المغازلي و صدها كتاب ديگر، نام برد.
[101] - هاشم معروف الحسيني، سيرة الائمة الاثني عشر:ج 1، ص 213.
[102] - ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 21.
[103] - عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علي بن ابي طالب(عليهالسلام)، ترجمه سيد محمد مهدي جعفري: ج 1، ص 111.
[104] - هاشم معروف الحسيني،زندگي دوازده امام، ترجمه محمد رخشنده: ج 1، ص 320-321.
[105] - همان: ص 321.
[106] - ر.ك: الغارات: ص 31 به بعد (طبع دارالكتاب الاسلامي).
[107] - محمود استعلامي، سيره معصومان(عليهمالسلام): ص 122.
[108] - عبدالحليم جندي، الامام جعفر صادق(عليهالسلام) : ص 41.
[109] - نهج البلاغه: حكمت 1.
[110] - همان: حكمت 10.
[111] - تحف العقول: ص 240.
[112] - همان: ص 241.
[113] - بحارالانوار: ج 68، ص 120.
[114] - تحف العقول: ص 241.
[115] - بحارالانوار: ج 77، ص 420.
[116] - بحارالانوار: ج 78، ص 100.
[117] - غرر الحكم، ميزان الحكمه: ج 3، ص 220.
[118] - غررالحكم: فصل 85، حديث 40.
منبع : سبطین