مسلم است كه با شناختهاى معمولى هرگز نمىتوان شخصيت على بن ابىطالب(ع) را دريافت. به ويژه اگر پژوهشگر در مواردى جوياى عناصر و فعاليتهاى روحى آن بزرگوار باشد؛ به عبارتى ديگر، حباب نمىتواند تمام مفهوم دريا باشد. حباب كجا و آن عظمت ژرف و شگفتانگيز كجا!؟ به راستى پديدههاى تركيبى و مفاهيم عالى انسانىدرون شخصيتها با نظر بهعظمت رشدى كه دارند، بسيار پيچيدهتر و ظريفتر از آن است كه در انسانهاى معمولى به وجود آيد.
آميزهاى از عدالت و محبت با وابستگى به خداوند متعال، از على بنابى طالب(ع) شخصيت ىساخته است كه در نادره دوران است. در جنگ صفين، لشكريان معاويه آب فرات را بهروى لشكريان على(ع) مىبندند و آنان را در معرض هلاكت قرار مىدهند. با فرمان امام فرات بهدست لشكريان حضرت مىافتد و ياران او مىخواهند در مقابل تخلف لشكريان معاويه از قانون، آب را به روى لشكريان او ببندند؛ ولى امام فرات را در اختيار آنان مىگذارد و از بستن آب بهروى لشكريان معاويه جلوگيرى مىكند. همان معاويهاى كه دشمن ديرين اوست. در جاى ديگر همين رفتار را با قاتل خود مىكند. در تمام لحظات زندگىاش چنين شخصيت خاصىدارد.
به اين قياس، انسان از ديدگاه شخصيت على(ع) موضوعى است كه در مجراى سه پديده متنوع مطرح است: «محبوبيت»، «مشمول بودن به عدالت»، «وابستگى به خدا».
براساس تحقيقات همه جانبهاى كه از آغاز ظهور اسلام تاكنون درباره شخصيت علىبنابىطالب(ع) چه به وسيله مشاهده كنندگان معاصر او و چه بعدها توسط متفكران صاحبنظر اسلامى و ديگر ملل صورت گرفته است، اين حقيقت پذيرفته شده كه:
شخصيت على(ع) چنان كه در قلمرو مكتبهاى الهى (غير از نبوت) در رديف پيامبرانىمانند حضرت ابراهيم، حضرت موسى، حضرت عيسى و حضرت محمد عليهمالسلام (صاحبان رسالت كلى) قرار دارد، در قلمرو پيشتازان كاروانيان انسانى كه تكامل در انسانيت را هدفگيرىنمودهاند، در صف اول جا گرفته است. على عليهالسلام پيامبر نيست و خضوع و تسليمش در برابر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم ايمان راستين او به خاتم پيامبران عليهمالسلام چيزى نيست كه قابل كمترين ترديد باشد.
شايستگى على عليهالسلام براى مقام نمايندگىرسالتهاى كلى نه تنها از سوىصاحبنظران جهان تشيع، بلكه از طرف همه فرقهها و مذاهب اسلامى و غير اسلامى بدون كمترين ابهامى ابراز شده است.
به اين نمونه ها نگاه كنيم:
1 ـ شبلى شميل كه از پيشتازان مكتب ماديگرى بود، مىنويسد: «امام على بنابىطالب بزرگ بزرگان، يگانه نسخهاى است كه شرق و غرب، نه در گذشته و نه در امروز، صورتى مطابق اين نسخه نديده است.»
2 ـ جبران خليل جبران يكى ديگر از نويسندگان و متفكران مسيحى عرب مىنويسد: «من معتقدم كه فرزند ابىطالب نخستين عرب بود كه با روح كلى رابطه برقرار نمود. او اولين شخصيت از عرب بود كه لبانش نغمه روح كلى را در گوش مردمى طنين انداز نمود كه پيش از او آن را نشنيده بودند... او از اين دنيا رخت بربست، در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانده بود. او چشم از اين جهان پوشيد مانند پيامبرانى كه در جوامع بشرى مبعوث مىشدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مىشدند كه شايسته آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مىكردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است.»
3 ـ ميخائيل نعيمه، نويسنده، صاحبنظر و متفكر مسيحى عرب مىنويسد: «هيچ مورخ و نويسندهاى هر اندازه هم كه از امتياز نبوغ و رادمردى برخوردار باشد، نمىتواند از انسان بزرگى مانند امام على يك چهره كلى در مجموعهاى كه حتى هزار صفحه هم باشد، ترسيم نمايد و دورانى پر از رويدادهاى بزرگ مانند دوران او را توضيح دهد. تفكرات و انديشههاى آن ابر مرد عربى و گفتار و كردارى را كه او ميان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است. تفكرات، ايدهها، گفتارها و كردارهاى او بسيار بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده و در تاريخ ثبت شده باشد.»
4 ـ ايليا پاوليچ پتروشفسكى استاد تاريخ دانشگاه لنينگراد نيز مىنويسد: «على پرورده محمد و عميقاً به وى و اسلام وفادار بود. على تا سر حد شور و عشق پايبند دين بود. صادق و درستكار بود. در امور اخلاقى بسيار خردهگير بود و از نامجويى و مال پرستى به دور، و بىترديد هم مردى سلحشور بود و هم شاعر، و تمام صفات لازمه اولياء الله در وجودش جمع بود.»
5 ـ جرج جرداق، از بزرگترين نويسندگان مسيحى عرب مىنويسد: «آيا انسان بزرگى مانند على را مىشناسى كه حقيقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا سازد؟ آن حقيقت انسانى كه سرگذشتى چون ازل و آينده باقىچون ابديت و ژرفايى بس عميق دارد كه هريك از صاحبان عقول و نفوس بزرگ مطابق روش و طبع خود، آن را درك مىكند و ديگر انسانهاى عادى بدون اينكه خود بدانند، در سايه آنان زندگى مىكنند... آن حقيقت انسانى كه اساس همه فلسفههاى مثبت در مقابل فلسفههاى منفى است.منظورم از آن فلسفهها كاوش از مطلق است كه عامل اساسى ثبات و پايدارى انسانيت در وجود انسان است؛ كاوشى كه اگر تا اعماق مطلق ادامه يابد، به يكى از چهرههاى حقيقت خواهد رسيد.
در اين بحث و پيگيرى، انديشه و عقل و خيال و ساير فعاليتهاى ناشى از آنها دست به دست هم مىدهند، سپس بر موقعيتها و عوامل و عموم تمايلات با داشتن معانى مختلف تطبيق مىيابد. على اين مطلق را به طور مخصوص دريافته، سپس با عقل و قلبش درك كرده است كه بالاترين قدرتها از پايدارى و مقاومت روى آن مطلق ناشى مىگردد.على بدينسان تجسم يافته آن قدرت شگفتانگيز است كه او را در پيروزيها و شكستها يكسان نشان مىدهد؛ زيرا عامل ملاك او در پيروزيها و شكستها همان قدرت است كه در ميدان جنگ چه با چهره پيروزمند بيرون آيد و چه با شكست روبرو شود و همچنين در ميدان سياست و هر ميدان ديگرىكه براى تكاپوى زندگى تصور شود، يكسان است.»
6 ـ ابن سينا مىنويسد: «... به اين دليل بود كه شريفترين انسان و عزيزترين انبياء و خاتم رسولان عليهمالسلام به مركز حكمت و فلك حقيقت و خزانه عقل اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «اى على، چون مردمان در تكثر عبادت رنج برند، تو در ادراك معقول رنج ببر تا بر همه سبقت بگيرى.» و اين چنين خطاب جز در مورد چون او بزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق چنان بود كه معقول در ميان محسوس. لاجرم چون با ديده بصيرت عقل، مُدرك اسرار گشت، همه حقايق را دريافت و به ديدن حكم داد. و براى اين بود كه گفت: اگر پرده برداشته شود، بر يقين من افزوده نگردد.
هيچ دولت، آدمى را زيادت از ادراك معقول نيست. بهشتى كه به حقيقت آراسته باشد به انواع زنجبيل و سلسبيل، ادراك معقول است و دوزخ با عقاب و اشغال، متابعت اشغال جسمانى است كه مردم در بند هوا افتند و در جحيم خيال بمانند.»
7 ـ حسن بن يسار بصرى كه از مشهورترين علما و دانشمندان قرن اول هجرى است، مىنويسد: «علىبنابىطالب ربانى امت اسلامى و داراى عظمت و سابقه منحصر به فرد و نزديكى با پيامبر اكرم. او هرگز از امر الهى غفلت نورزيد و در راه دين هيچ ملامتى در او تأثير نداشت.»
8 ـ ابن ابى الحديد شارح نهجالبلاغه كه از مطلعترين علماى اهل تسنن و متفكر در فلسفه و كلام و صاحبنظر در تاريخ اسلام است، مىنويسد: «امتيازات انسانى على (ع) از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حد اعلاست كه شرح كردن و بحث و تفصيل دادن آنها ناروا و بيهوده است... من چه بگويم در حق مردى كه دشمنانش نتوانستند عظمتها و فضايل او را منكر شوند و همه آنان به برترى شخصيت او اعتراف كردند؟ ... من چه بگويم درباره مردى كه همه فضيلتها به او منتهى مىشود و هر مكتب و هر گروهى خود را به او منسوب مىسازند.»
9ـ مولوى جلالالدين محمد بلخى (مولانا) يكى از بزرگترين عرفا و متفكران و حكماى بشرى كه حقايق فراوانى را در جهانبينى و خداشناسى و انسانشناسى در قالب شعرى آورده است. اين شعر معروف از اوست:
از على آموز اخلاص عمل
شــير حــق را دان منـزه از دغل
در غذا برپهلواني دست يافت
زود شمشيرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتــخار هر نبــى و هــر ولــى
او خدو انداخت بر رويى كه ماه
سجـده آرد پيش او در سجدهگاه
در شجاعت شير ربانيستى
در مروت خـود كه داند كيــستى
اى على كه جمله عقل و ديدهاى
شمـهاى واگو از آنــچه ديـدهاى
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علـمت خـاك ما را پاك كرد
بازگو اى باز عرش خوششكار
تا چه «ديدى» اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته
چـشـمهاى حاضـران بـردوختته
چون تو بابى آن مدينهى علم را
چــون شعــاعى آفــتاب حلم را
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بــارگــاه مــاله كــفواً احـد
10ـ محمد ابوالفضل ابراهيم محقق بزرگ كه شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد را موردتحقيق عالمانه قرار داده است، مىنويسد: «در شخصيت امام على بن ابى طالب آنقدر كمالات و عناصر پسنديده، و عظمتهاى روحى و نورانيت تكاملى و شرافت عالى توأم با فطرت پاك و نفس محبوب خداوندى جمع شده است كه در هيچ يك از انسانهاىبزرگ ديده نمى شود.»
11 ـ محمد عبده، بزرگترين روحانى و دانشمند عالم تسنن، معاصر سيدجمالالدين اسدآبادى مىنويسد: «هنگام مطالعه نهجالبلاغه، گاهى يك عقل نورانى را مىديدم كه شباهتى به مخلوق جسمانى نداشت. اين عقل نورانى از گروه ارواح و مجردات الهى (ملكوتيان) جدا شده و به روح انسانى پيوسته، و آن روح انسانى را از پوشاكهاى طبيعت تجريد نموده، تا ملكوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و ديدار روشنترين انوار نائل ساخته است.
و با اين وصف شگفت انگيز، پس از رهايى از عوارض طبيعت در عالم قدس آرميده است. و لحظات ديگرىصداى گوينده حكمت را مىشنيدم كه واقعيات درست را به پيشتازان و زمامداران گوشزد مىكرد و موقعيتهاى ترديدآميز را به آنان نشان مىداد، و آنان را از لغزشهاى اضطرابآور بر حذر مىداشت و به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايىمىكرد و آنان را با مقام واقعى رياست آشنا مىساخت و به عظمت تدبير و سرنوشت شايسته بالا مى برد.»
نگاهى كه محمد صلى الله عليه وآله و سلم به على(ع) داشت، نگاه به يك مؤمن ساده نبود. نگاهى سرشار از اشارات خوانده شده بود. مجموعه سخنانى كه حضرت محمد(ص) درباره على(ع) فرموده است، به روشنى اثبات مىكند كه على(ع) در قلمرو مكتبهاى الهى در رديف اول رهبران است. از اين رو رسالت او به عنوان نمايندگى كل از رسالتهاى كلى تاريخ احتياجى به گفتگو و تفصيل بيشتر ندارد. اين سخنان را بخوانيم:
1 ـ «اى على، نسبت تو به من، مانند نسبت هارون به موسى است، مگر در نبوت كه پس از من پيامبرىنيست.»
2 ـ «هركس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.»
3 ـ «به على ناسزا مگوييد، او شيفته و بىقرار ذات الهىاست.»
4 ـ «پروردگار عالميان در باره على بن ابىطالب تعهدىنموده و فرموده است: على پرچم هدايت، كانون نور ايمان، پيشواى اولياءالله و نور براى هركس است كه مرا اطاعت كند.»
5 ـ «على امير مردم با ايمان، پيشواى متقين و رهبر كماليافتگان پاك به بهشت پروردگار عالميان است. كسى كه او را تكذيب كرد، رسوا و ساقط گشت.»
6 ـ «هركس بخواهد به آدم در علمش بنگرد و به نوح در تقوايش و به ابراهيم در بردبارىاش و به موسى در هيبتش و به عيسى در عبادتش، بنگرد به على بن ابيطالب.»
دو نكته بارز در شخصيت اوست كه از ديدگاه خودش به خوبى مىتوان آنها را شناخت. اول اينكه على(ع) يك راستگو و صادق محض بود. در سرتاسر زندگىاش، در كردار و گفتار و رفتارش جز صدق و راستى نمىتوان يافت. طبيعت انسانى او در اوج كمال راستى و درستى قرار داشت.
دوم اينكه گروهى از پاكترين مردم صدر اسلام تحت تعليم شخصيت خاص على(ع) قرار داشتند كه اين تربيت يافتگان، خود هريك سرآمد زمان خود شدند.كسانى مانند سلمان، ابوذر، مالكاشتر، عمار، ميثم و... كه عالىترين مراحل رشد و كمال را در حوزه جاذبيت شخصيت على(ع) پيمودند. فهرست هشتاد و يك تن از اين نخبگان و برگزيدگان را مىتوان در تاريخ حيات آن بزرگمرد تاريخ يافت.
و سرانجام ميراث مبارك و نابى كه به تصديق عالمان دين بىهيچ خدشه و عيب و نقص از او به امانت به دست ما رسيده، مجموعه گهربار نهجالبلاغه اوست.با اطمينان مىتوان گفت: بهترين نامى كه بر مجموعه سخنان مباركش در هر سهشكل (خطبه ها، نامه ها، كلمات قصار و حكمت آموز) گذاشته شده، همين «نهج البلاغه» است؛ زيرا بلاغت در يك موضوع در لغت عربى به معناى وصول به مطلق مربوط به آن موضوع است.
پس از كتاب خدا (قرآن مجيد) سير و سياحت تا حدودى دقيق و همه جانبه در مجموعه نهج البلاغه اثبات مى كند كه صاحب اين سخنان بهطور عموم با همه حقايق زندگى انسان در ارتباط هاى چهارگانه يعنى:
1ـ ارتباط انسان با خويشتن
2 ـ ارتباط انسان با خدا
3ـ ارتباط انسان با جهان هستى
4 ـ ارتباط انسان با همنوع خود
آشنايى قلبى و عقلى تام و تمام داشته است. اين آشنايى فقط به وسيله مفاهيم و دريافت كلى و مطلق نبوده است، بلكه همانگونه كه اين سخنان مبارك نشان مىدهد، به ويژه در وضعيتى كه به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) فرموده يا برنامه اداره جامعه بشرى كه به مالك اشتر فرموده است، به خوبى نشان مىدهد كه واقعيات عينى گذرا همانند اصول كلى و ثابت، ارتباطات چهارگانه در آن روح بزرگ در مقام شهود و درك بوده است.
تاكنون ديده نشده است كه بشريت توانسته باشد در جايى پاسخهاى حقيقى سؤالات ششگانه اصلى را مانند پاسخهايى كه در اين مجموعه نورانى آمده است، بيابد. اين سؤالات از اين قرارند:
1 ـ من كيستم؟
2 ـ از كجا آمدهام؟
3ـ به كجا آمدهام؟
4ـ با كيستم؟
5ـ به كجا مىروم؟
6ـ براى چه آمده بودم؟
ما هم موافق با يكى از على شناسان مىگوييم: آنچه ما بين ذات علىبن ابيطالب(ع) و خويشتن گذشته و آنچه مابين خويشتن على و خدا و هستى (در دو قلمرو آن چنان كه هست و آنچنان كه بايد) خطور كرده است، و آنچه على(ع) درباره رسالتش براى بشريت منظور كرده بود، نه از زبان مبارك او بيرون تراويد و نه اين كتاب (نهجالبلاغه) ظرفيت ارائه آن را داشته است. بهراستى حكمت وجود چنين شخصيت والايى را فقط در مجموعه نورانى و پرفروغى كه براى ارائه راههاىكمال بشرى به وديعه گذاشته، تا حدودىمىتوان مشاهده كرد.
هريك از علما و دانشمندان، اخبار و احاديث خود را براى وثوق و اعتبار به او مىرسانند. علماى اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن، مفتخرند كه گفتار خود را به على مسند دارند؛ چه، گفتار او حجت قطعى داشت و او باب مدينه علم بود و با
روح كلى پيوستگى تام داشت.
سليمان كتاني (اديب مسيحي)
منبع : اطلاعات