رنجها و غمهاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه كربلا، دردناكتروشديدتر از ساير ائمهعليهم السلامبود. هارون الرشيد همواره در كمين ايشانبود، امّا نمىتوانست به آنحضرت آسيبى برساند. شايد او از ترس اينكهمبادا سپاهيانش در صف ياران آنحضرت درآيند، از فرستادن آنان براىدستگيرى وشهيد كردن امام خوددارى مىورزيد، زيرا پنهانكاريى كهافراد مكتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود كهدستگاه حاكمه حتّى به نزديكترين افراد خود اعتماد نكند. اين على بنيقطين وزير هارون الرشيد و آن يكى جعفر بن محمّد بن اشعث وزير ديگرهارون است كه هر دو شيعه بودند همچنين بزرگترين واليان وكارگزارانهارون در زمره هواخواهان اهل بيتعليهم السلامبودند. از اينرو بود كه هارونخود شخصاً به مدينه رفت تا امام كاظم را دستگير كند.نيروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارىومشاوران، او را در اين سفر همراهى مىكردند و ميليونها درهم و ديناراز اموالى كه از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مىكرد و به عنوانحقالسكوت به اطرافيان خود در اين سفر بذل و بخشش مىنمود. و دراين ميان به رؤساى قبايل وبزرگان و چهرههاى سر شناس مخالف توجّهورسيدگى بيشترى نشان مىداد.
هارون الرشيد اين گونه عازم مدينه شد تا بزرگترين مخالفحكومت غاصبانه خويش را دستگير كند. اينك ببينيم هارون براىرسيدن به اين مقصود چه كرد:
اوّل: هارون چند روزى نشست. مردم به ديدنش مىآمدند و او هم بهآنها حاتم بخشى مىكرد تا آنجا كه شكمهاى برخى از مخالفان را كهمخالفت آنان با حكومت جنبه شخصى و براى رسيدن به منافع خاصّىبود، سير كرد.
دوّم: عدهاى را مأموريت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفانحكومت تبليغات به راه اندازند. او همچنين شاعران و مزدوران دربارىرا تشويق كرد كه در ستايش او شعر بسرايند و بر حرمت محاربه با هارونفتوا دهند.
سوّم: هارون قدرت خود را پيش ديدگان مردم مدينه به نمايش گذاردتا كسى انديشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم: هنگامى كه همه شرايط براى هارون آماده شد، شخصاً بهاجراى بند پايانى طرح توطئهگرانه خويش پرداخت. او به مسجد رسولخداصلى الله عليه وآله رفت. شايد حضور او مصادف با فرارسيدن وقت نماز بوده كهمردم و طبعاً امام موسى بن جعفرعليهما السلام براى اداى نماز در مسجد حضورداشتهاند. هارون به سوى قبر پيامبرصلى الله عليه وآله جلو آمد و گفت: السلام عليكيا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مىخواست با اين كار شرعى بودن جانشينى خود رااثبات كند و آن را علّتى درست براى زندانى كردن امام كاظم جلوه دهد.
امّا امام اين فرصت را از او گرفت و صفها را شكافت و به طرف قبرپيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن قبر شريف روى كرد و در ميان حيرت و خاموشىمردم بانگ برآورد:
السلام عليك يا رسول اللَّه! السلام عليك يا جدّاه!
امام كاظم با اين بيان مىخواست بگويد: اى حاكم ستمگر اگر رسولخدا پسر عموى توست و تو مىخواهى بنابر اين پيوند نسبى، شرعى بودنحكومت خود را اثبات كنى بايد بدانى كه من بدو نزديكترم و آنحضرتجدّ من است. بنابر اين من از تو به جانشينى و خلافت آن بزرگوارشايستهترم!
هارون مقصود امام را دريافت و در حالى كه مىكوشيد تصميم خود رابراى دستگيرى امام كاظم توجيه كند، گفت:
اى رسول خدا من از تو درباره كارى كه قصد انجام آن را دارم پوزشمىخواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بيفكنم. چون اومىخواهد ميان امّت تو اختلاف و تفرقه ايجاد كند و خون آنها را بريزد.
چون روز بعد فرارسيد، هارون فضل بن ربيع را مأمور دستگيرى امامكاظم كرد. فضل بر آنحضرت كه در جايگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به نمازايستاده بود، در آمد و دستور داد او را دستگير كنند و زندانى نمايند.(1)
سپس دو محمل ترتيب داد كه اطراف آنها پوشيده بود. ايشان را دريكى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر يك عدّهاى راگماشت. يكى را به طرف بصره و ديگرى را به سوى كوفه روانهكرد تابدينوسيله مردم ندانند امام را به كجا مىبرند. امام كاظمعليه السلام در هودجىبود كه به سمت بصره مىرفت. هارون به فرستاده خود دستور داد كهآنحضرت را به عيسى بن جعفر منصور كه والى وى در بصره بود، تسليمكند. عيسى يك سال آنحضرت را در نزد خود زندانى كرد. سپس عيسىنامهاى به هارون نوشت كه موسى بن جعفر را از من بگير و به هركه مىخواهى بسپار و گرنه من او را آزاد خواهم كرد. من بسيار كوشيدمتا دليلى و بهانهاى براى دستگيرى او پيدا كنم، امّا نتوانستم حتّىمن گوش دادم تا ببينيم كه آيا او در دعاهاى خود بر من يا تو نفرينمىفرستد، امّا ديدم كه او فقط براى خودش دعا مىكند و از خداوندرحمت ومغفرت مىطلبد!
هارون پس از دريافت اين نامه، كسى را براى تحويل گرفتن امامموسى الكاظم روانه بصره كرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزدفضل بن ربيع، زندانى كرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را بهشهادت برساند، امّا فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزيد، درنتيجه هارون دستور داد كه آنحضرت را به فضل بن يحيى تسليم كند و ازفضل خواست تا كار امام را يكسره سازد، امّا فضل هم زيربار اين فرماننرفت. از طرفى به هارون كه در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسيد كهامام موسى كاظم در خانه فضل به خوشى وآسودگى روزگار مىگذارند.ازاينرو هارون "مسرور" خادم را با نامههائى روانه بغداد كرد و به وىدستور داد كه يكسره به خانه فضل بن يحيى درآيد و در باره وضعآنحضرت تحقيق كند و چنانچه ديد همانگونه كه به وى خبر دادهاند،نامهاى را به عبّاس بن محمّد بسپارد و به او امر كن تا آنرا به اجرا گذاردونامه ديگرى به سندى بن شاهك بدهد و به او بگويد كه فرمان عبّاس بنمحمّد را به جاىآورد.(2)
اين ماجرا را از اينجا به بعد از يكى از روايات تاريخى پىمىگيريم:
اين خبر به گوش يحيى بن خالد )پدر فضل( رسيد. او بىدرنگ سواربر مركب خويش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در كه معمولاًمردم از آن وارد قصر مىشدند، پيش هارون رفت و بدون آنكه هارونمتوجّه شود از پشت سراو داخل شد و گفت: اى اميرالمؤمنين به سخنانمن گوش فراده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. يحيى گفت: فضلجوان است، امّا من نقشه تو را عملى مىكنم.
چهره هارون از شنيدن اين سخن ازهمشكفت و به مردم روى كردوگفت: فضل مرا در كارى نافرمانى كرد و من او را لعنت فرستادم اينك اوتوبه كرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بداريد.
حاضران گفتند: ما هر كس را كه تو دوست بدارى دوست مىداريموهر كس را كه دشمن بخوانى ما نيز او را دشمن مىخوانيم!! و اينك فضلرا دوست داريم.
يحيى بن خالد از نزد هارون بيرون آمد و شخصاً با نامهاى به بغدادرفت. مردم از ورود ناگهانى يحيى شگفتزده شدند. شايعاتى در بارهورود ناگهانى يحيى گفته مىشد، امّا يحيى چنين وانمود كرد كه براىسروسامان دادن به وضع شهر و رسيدگى به عملكرد كارگزاران به بغدادآمده و چند روزى نيز به اين امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهك راخواست و دستور قتل آنحضرت را به او ابلاغ كرد. سندى فرمان او را بهجاىآورد.
امام موسى كاظم هنگام فرارسيدن وفات خويش از سندى بن شاهكخواست كه غلام او را كه در خانه عبّاس بن محمّد بود، بر بالين وى حاضركند. سندى گويد: از آنحضرت خواستم به من اجازه دهد كه از مال خوداو را كفن كنم، امّا او نپذيرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستيمكه مهريه زنانمان و مخارج نخستين سفر حجّمان و كفن مردگانمان همه ازمال پاك خود ماست و كفن من نيز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبيك گفت فقها و چهرههاى سرشناش بغدادرا كه هيثم بن عدّى و ديگران نيز در ميان آنها بودند، بر جنازه آنحضرتحاضر كردند تا گواهى دهند كه هيچ اثرى از شكنجه بر آنحضرت نيستووى به مرگ طبيعى جان سپرده است. آنان نيز به دروغ به اين امرگواهى دادند. آنگاه پيكر بىجان امام را بر كنار جسر بغداد گذارده، ندا دادند: اين موسى بن جعفر است كه )به مرگ طبيعى( جان سپردهاست. بدو بنگريد. مردم دسته دسته جلو مىآمدند و در سيماىآنحضرت به دقت مىنگريستند.
در روايتى كه از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است:فرياد زدند اين موسى بن جعفر است كه رافضيان ادعا مىكردند اونمىميرد. به جنازه او بنگريد. مردم نيز آمدند و در جنازه آنحضرتنگريستند.
گفتند: امام كاظم را در قبرستان قريش به خاك سپردند و قبرش دركنار قبر مردى از نوفليين به نام عيسى بن عبداللَّه قرار گرفت.(3)
روايات تاريخى نقل مىكنند كه امام كاظم از زندان با شيعيانوهواخواهانش ارتباط برقرار مىكرد و به آنها دستوراتى مىداد و مسايلسياسى و فقهى آنان را پاسخ مىگفت:
براستى امام كاظمعليه السلام چگونه با شيعيان خويش رابطه برقرار مىكرد؟شايد اين ارتباط از راههاى غيبى صورت مىگرفت، امّا احاديث بسيارىاين نكته را روشن مىكنند كه بيشتر كسانى كه امام در نزد آنان زندانىمىشد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حكومت مىكوشيدزندانبانهاى آنحضرت را از ميان خشنترين افراد و طرفداران خودبرگزيند چرا كه خود آنها )زندانبانان( از نحوه عبادت امام كاظمعليه السلامودانش سرشار و مكارم اخلاقى آنحضرت اطلاع داشتند و كراماتبسيارى را از آنحضرت مشاهده كرده بودند.
در كتاب بحارالانوار آمده است كه عامرى گفت: هارون الرشيد كنيزىخوش سيما به زندان امام موسى كاظم فرستاد تا آنحضرت را آزار دهد.امام در اين باره فرمود: به هارون بگو:
بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (4).
بلكه شما به هديه خود شادمانى مىكنيد.
مرا به اين كنيز و امثالاو نيازى نيست. هارون از اين پاسخ خشمگينشد وبه فرستاده خويش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نيز بهدلخواه تونگرفتيم وزندانىنكرديم وآن كنيز را پيشاو بگذار وخود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشتفرستاده، هارون از مجلس خويش برخاست و پيشكارش را به زندان امامموسى كاظم روانه كرد تا از حال آن زن تفحّص كند. پيشكار آن زن را ديدكه به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگويد: قدوس سبحانكسبحانك.
هارون از شنيدن اين خبر شگفتزده شد و گفت: به خدا موسى بنجعفر آن كنيز را جادو كرده است. او را نزد من بياوريد. كنيز را كهمىلرزيد و ديده به آسمان دوخته بود در پيشگاه هارون حاضر كردند.هارون از او پرسيد:
اين چه حالى است كه دارى؟ كنيز پاسخ گفت: اين حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ايستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد.چون از نماز فارغ شد زبان به تسبيح و تقديس خداوند گشود. من از اوپرسيدم: سرورم! آيا شما را نيازى نيست تا آن را رفع كنم؟ او پرسيد:مرا چه نيازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوايج شما بدين جافرستادهاند گفت: اينان چه هدفى دارند؟ كنيز گفت: پس نگريستمناگهان بوستانى ديدم كه اوّل و آخر آن در نگاه من پيدا نبود، در اينبوستان جايگاههايى مفروش به پر و پرنيان بود وخدمتكاران زن و مردىكه خوش سيماتر از آنها و جامهاى زيباتر از جامه آنها نديده بودم، بر اينجايگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حرير سبز پوشيده بودند و تاجها ودرّ و ياقوت داشتند و در دستهايشان آبريزها و حولهها و هر گونه طعامبود. من به سجده افتادم تا آنكه اين خادم مرا بلند كرد و در آن لحظهپىبردم كه كجا هستم.
هارون گفت: اى خبيث شايد به هنگامى كه در سجده بودى، خوابتو را درگرفته و اين امور را در خواب ديده باشى؟
كنيز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پيش از آنكه به سجده روماين مناظر را ديدم و به همين خاطر به سجده افتادم.
هارون به پيشكارش گفت: اين زن خبيث را نزد خودنگه دار تا مباداكسى اين سخن را از او بشنود. زن به نماز ايستاد و چون در اين باره از اوپرسيدند، گفت: عبد صالح (امام موسى كاظمعليه السلام ) را چنين ديدم و چوناز سخنانى كه گفته بود، پرسيدند: پاسخ داد: چون آن منظره را ديدمكنيزان مرا ندا دادند كه اى فلان از عبد صالح دورى گزين تا ما بر او واردشويم كه ما ويژه اوييم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همين حال بود. اين ماجرا چند روز پيش ازشهادت امام كاظم رخداد.اين ارزش و كرامت امام كاظمعليه السلام در پيشگاه خدا و اين هم فرجامهارون ستمگر و سركش!!
از خداوند بزرگ مىخواهيم كه ما را جزو دوستداران دوستانشوبيزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پيمودن راه ائمه هدىعليهم السلامتوفيقارزانى فرمايد.
1) مقاتل الطالبيّين، ص213.
2) مقاتل الطالبيّين، ص233.
3) مقاتل الطالبيّين، ص234 به نقل از كتاب الغيبة شيخ طوسى، ص22.
4) سوره نمل، آيه36.
اوّل: هارون چند روزى نشست. مردم به ديدنش مىآمدند و او هم بهآنها حاتم بخشى مىكرد تا آنجا كه شكمهاى برخى از مخالفان را كهمخالفت آنان با حكومت جنبه شخصى و براى رسيدن به منافع خاصّىبود، سير كرد.
دوّم: عدهاى را مأموريت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفانحكومت تبليغات به راه اندازند. او همچنين شاعران و مزدوران دربارىرا تشويق كرد كه در ستايش او شعر بسرايند و بر حرمت محاربه با هارونفتوا دهند.
سوّم: هارون قدرت خود را پيش ديدگان مردم مدينه به نمايش گذاردتا كسى انديشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم: هنگامى كه همه شرايط براى هارون آماده شد، شخصاً بهاجراى بند پايانى طرح توطئهگرانه خويش پرداخت. او به مسجد رسولخداصلى الله عليه وآله رفت. شايد حضور او مصادف با فرارسيدن وقت نماز بوده كهمردم و طبعاً امام موسى بن جعفرعليهما السلام براى اداى نماز در مسجد حضورداشتهاند. هارون به سوى قبر پيامبرصلى الله عليه وآله جلو آمد و گفت: السلام عليكيا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مىخواست با اين كار شرعى بودن جانشينى خود رااثبات كند و آن را علّتى درست براى زندانى كردن امام كاظم جلوه دهد.
امّا امام اين فرصت را از او گرفت و صفها را شكافت و به طرف قبرپيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن قبر شريف روى كرد و در ميان حيرت و خاموشىمردم بانگ برآورد:
السلام عليك يا رسول اللَّه! السلام عليك يا جدّاه!
امام كاظم با اين بيان مىخواست بگويد: اى حاكم ستمگر اگر رسولخدا پسر عموى توست و تو مىخواهى بنابر اين پيوند نسبى، شرعى بودنحكومت خود را اثبات كنى بايد بدانى كه من بدو نزديكترم و آنحضرتجدّ من است. بنابر اين من از تو به جانشينى و خلافت آن بزرگوارشايستهترم!
هارون مقصود امام را دريافت و در حالى كه مىكوشيد تصميم خود رابراى دستگيرى امام كاظم توجيه كند، گفت:
اى رسول خدا من از تو درباره كارى كه قصد انجام آن را دارم پوزشمىخواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بيفكنم. چون اومىخواهد ميان امّت تو اختلاف و تفرقه ايجاد كند و خون آنها را بريزد.
چون روز بعد فرارسيد، هارون فضل بن ربيع را مأمور دستگيرى امامكاظم كرد. فضل بر آنحضرت كه در جايگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به نمازايستاده بود، در آمد و دستور داد او را دستگير كنند و زندانى نمايند.(1)
سپس دو محمل ترتيب داد كه اطراف آنها پوشيده بود. ايشان را دريكى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر يك عدّهاى راگماشت. يكى را به طرف بصره و ديگرى را به سوى كوفه روانهكرد تابدينوسيله مردم ندانند امام را به كجا مىبرند. امام كاظمعليه السلام در هودجىبود كه به سمت بصره مىرفت. هارون به فرستاده خود دستور داد كهآنحضرت را به عيسى بن جعفر منصور كه والى وى در بصره بود، تسليمكند. عيسى يك سال آنحضرت را در نزد خود زندانى كرد. سپس عيسىنامهاى به هارون نوشت كه موسى بن جعفر را از من بگير و به هركه مىخواهى بسپار و گرنه من او را آزاد خواهم كرد. من بسيار كوشيدمتا دليلى و بهانهاى براى دستگيرى او پيدا كنم، امّا نتوانستم حتّىمن گوش دادم تا ببينيم كه آيا او در دعاهاى خود بر من يا تو نفرينمىفرستد، امّا ديدم كه او فقط براى خودش دعا مىكند و از خداوندرحمت ومغفرت مىطلبد!
هارون پس از دريافت اين نامه، كسى را براى تحويل گرفتن امامموسى الكاظم روانه بصره كرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزدفضل بن ربيع، زندانى كرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را بهشهادت برساند، امّا فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزيد، درنتيجه هارون دستور داد كه آنحضرت را به فضل بن يحيى تسليم كند و ازفضل خواست تا كار امام را يكسره سازد، امّا فضل هم زيربار اين فرماننرفت. از طرفى به هارون كه در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسيد كهامام موسى كاظم در خانه فضل به خوشى وآسودگى روزگار مىگذارند.ازاينرو هارون "مسرور" خادم را با نامههائى روانه بغداد كرد و به وىدستور داد كه يكسره به خانه فضل بن يحيى درآيد و در باره وضعآنحضرت تحقيق كند و چنانچه ديد همانگونه كه به وى خبر دادهاند،نامهاى را به عبّاس بن محمّد بسپارد و به او امر كن تا آنرا به اجرا گذاردونامه ديگرى به سندى بن شاهك بدهد و به او بگويد كه فرمان عبّاس بنمحمّد را به جاىآورد.(2)
اين ماجرا را از اينجا به بعد از يكى از روايات تاريخى پىمىگيريم:
اين خبر به گوش يحيى بن خالد )پدر فضل( رسيد. او بىدرنگ سواربر مركب خويش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در كه معمولاًمردم از آن وارد قصر مىشدند، پيش هارون رفت و بدون آنكه هارونمتوجّه شود از پشت سراو داخل شد و گفت: اى اميرالمؤمنين به سخنانمن گوش فراده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. يحيى گفت: فضلجوان است، امّا من نقشه تو را عملى مىكنم.
چهره هارون از شنيدن اين سخن ازهمشكفت و به مردم روى كردوگفت: فضل مرا در كارى نافرمانى كرد و من او را لعنت فرستادم اينك اوتوبه كرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بداريد.
حاضران گفتند: ما هر كس را كه تو دوست بدارى دوست مىداريموهر كس را كه دشمن بخوانى ما نيز او را دشمن مىخوانيم!! و اينك فضلرا دوست داريم.
يحيى بن خالد از نزد هارون بيرون آمد و شخصاً با نامهاى به بغدادرفت. مردم از ورود ناگهانى يحيى شگفتزده شدند. شايعاتى در بارهورود ناگهانى يحيى گفته مىشد، امّا يحيى چنين وانمود كرد كه براىسروسامان دادن به وضع شهر و رسيدگى به عملكرد كارگزاران به بغدادآمده و چند روزى نيز به اين امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهك راخواست و دستور قتل آنحضرت را به او ابلاغ كرد. سندى فرمان او را بهجاىآورد.
امام موسى كاظم هنگام فرارسيدن وفات خويش از سندى بن شاهكخواست كه غلام او را كه در خانه عبّاس بن محمّد بود، بر بالين وى حاضركند. سندى گويد: از آنحضرت خواستم به من اجازه دهد كه از مال خوداو را كفن كنم، امّا او نپذيرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستيمكه مهريه زنانمان و مخارج نخستين سفر حجّمان و كفن مردگانمان همه ازمال پاك خود ماست و كفن من نيز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبيك گفت فقها و چهرههاى سرشناش بغدادرا كه هيثم بن عدّى و ديگران نيز در ميان آنها بودند، بر جنازه آنحضرتحاضر كردند تا گواهى دهند كه هيچ اثرى از شكنجه بر آنحضرت نيستووى به مرگ طبيعى جان سپرده است. آنان نيز به دروغ به اين امرگواهى دادند. آنگاه پيكر بىجان امام را بر كنار جسر بغداد گذارده، ندا دادند: اين موسى بن جعفر است كه )به مرگ طبيعى( جان سپردهاست. بدو بنگريد. مردم دسته دسته جلو مىآمدند و در سيماىآنحضرت به دقت مىنگريستند.
در روايتى كه از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است:فرياد زدند اين موسى بن جعفر است كه رافضيان ادعا مىكردند اونمىميرد. به جنازه او بنگريد. مردم نيز آمدند و در جنازه آنحضرتنگريستند.
گفتند: امام كاظم را در قبرستان قريش به خاك سپردند و قبرش دركنار قبر مردى از نوفليين به نام عيسى بن عبداللَّه قرار گرفت.(3)
روايات تاريخى نقل مىكنند كه امام كاظم از زندان با شيعيانوهواخواهانش ارتباط برقرار مىكرد و به آنها دستوراتى مىداد و مسايلسياسى و فقهى آنان را پاسخ مىگفت:
براستى امام كاظمعليه السلام چگونه با شيعيان خويش رابطه برقرار مىكرد؟شايد اين ارتباط از راههاى غيبى صورت مىگرفت، امّا احاديث بسيارىاين نكته را روشن مىكنند كه بيشتر كسانى كه امام در نزد آنان زندانىمىشد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حكومت مىكوشيدزندانبانهاى آنحضرت را از ميان خشنترين افراد و طرفداران خودبرگزيند چرا كه خود آنها )زندانبانان( از نحوه عبادت امام كاظمعليه السلامودانش سرشار و مكارم اخلاقى آنحضرت اطلاع داشتند و كراماتبسيارى را از آنحضرت مشاهده كرده بودند.
در كتاب بحارالانوار آمده است كه عامرى گفت: هارون الرشيد كنيزىخوش سيما به زندان امام موسى كاظم فرستاد تا آنحضرت را آزار دهد.امام در اين باره فرمود: به هارون بگو:
بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (4).
بلكه شما به هديه خود شادمانى مىكنيد.
مرا به اين كنيز و امثالاو نيازى نيست. هارون از اين پاسخ خشمگينشد وبه فرستاده خويش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نيز بهدلخواه تونگرفتيم وزندانىنكرديم وآن كنيز را پيشاو بگذار وخود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشتفرستاده، هارون از مجلس خويش برخاست و پيشكارش را به زندان امامموسى كاظم روانه كرد تا از حال آن زن تفحّص كند. پيشكار آن زن را ديدكه به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگويد: قدوس سبحانكسبحانك.
هارون از شنيدن اين خبر شگفتزده شد و گفت: به خدا موسى بنجعفر آن كنيز را جادو كرده است. او را نزد من بياوريد. كنيز را كهمىلرزيد و ديده به آسمان دوخته بود در پيشگاه هارون حاضر كردند.هارون از او پرسيد:
اين چه حالى است كه دارى؟ كنيز پاسخ گفت: اين حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ايستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد.چون از نماز فارغ شد زبان به تسبيح و تقديس خداوند گشود. من از اوپرسيدم: سرورم! آيا شما را نيازى نيست تا آن را رفع كنم؟ او پرسيد:مرا چه نيازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوايج شما بدين جافرستادهاند گفت: اينان چه هدفى دارند؟ كنيز گفت: پس نگريستمناگهان بوستانى ديدم كه اوّل و آخر آن در نگاه من پيدا نبود، در اينبوستان جايگاههايى مفروش به پر و پرنيان بود وخدمتكاران زن و مردىكه خوش سيماتر از آنها و جامهاى زيباتر از جامه آنها نديده بودم، بر اينجايگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حرير سبز پوشيده بودند و تاجها ودرّ و ياقوت داشتند و در دستهايشان آبريزها و حولهها و هر گونه طعامبود. من به سجده افتادم تا آنكه اين خادم مرا بلند كرد و در آن لحظهپىبردم كه كجا هستم.
هارون گفت: اى خبيث شايد به هنگامى كه در سجده بودى، خوابتو را درگرفته و اين امور را در خواب ديده باشى؟
كنيز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پيش از آنكه به سجده روماين مناظر را ديدم و به همين خاطر به سجده افتادم.
هارون به پيشكارش گفت: اين زن خبيث را نزد خودنگه دار تا مباداكسى اين سخن را از او بشنود. زن به نماز ايستاد و چون در اين باره از اوپرسيدند، گفت: عبد صالح (امام موسى كاظمعليه السلام ) را چنين ديدم و چوناز سخنانى كه گفته بود، پرسيدند: پاسخ داد: چون آن منظره را ديدمكنيزان مرا ندا دادند كه اى فلان از عبد صالح دورى گزين تا ما بر او واردشويم كه ما ويژه اوييم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همين حال بود. اين ماجرا چند روز پيش ازشهادت امام كاظم رخداد.اين ارزش و كرامت امام كاظمعليه السلام در پيشگاه خدا و اين هم فرجامهارون ستمگر و سركش!!
از خداوند بزرگ مىخواهيم كه ما را جزو دوستداران دوستانشوبيزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پيمودن راه ائمه هدىعليهم السلامتوفيقارزانى فرمايد.
پاورقى ها :
1) مقاتل الطالبيّين، ص213.
2) مقاتل الطالبيّين، ص233.
3) مقاتل الطالبيّين، ص234 به نقل از كتاب الغيبة شيخ طوسى، ص22.
4) سوره نمل، آيه36.
منبع : هدايت گران راه نور