لطفا منتظر باشید

شب نهم

(یزد هیئت خادمین شهدای گمنام امیر چخماق)
صفر1437 ه.ق - آذر1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

در این شب پایان زیارتم از شما مردم بزرگوار یزد و مناطق اطراف، لازم هست از حضور مشتاقانه و عاشقانه شما برای دل دادن به مباحث قرآن و روایات تشکر کنم، از همه شما برادران و خواهران جوان عزیزی که برای برپایی این مجلس بی‌دریغ هزینه کرده از همه خدمتگزاران به این مجلس از پیر و جوان و کفش جفت‌کن و زحمتکشان تقدیر می‌کنم این دستوری است که خدا به پیغمبر داده، که از مردم قدردانی کن.

من هم خواستم اندکی از فرمایش پیغمبر را تحقق بدهم. اشتباهی دیشب در یک خط شعر داشتم یکی از عزیزان بعد از منبر تذکر داد من شعر را به فرخی نسبت دادم در حالی که برای رودکی بود اما نام فرخی درست گفته شد، به مناسبت شهادت حضرت ثامن الائمه امروز خیلی گشتم که مطلب بسیار ناب باارزشی را از حضرت برایتان بیاورم که هم برای خودم مفید باشد و هم برای همه شما برادران و خواهران. آن مطلب بالاخره پیدا شد نظرم را جلب کرد، امام هشتم می‌فرماید من از پدرم موسی بن جعفر شنیدم پدر فرمودند من از پدرم امام صادق شنیدم، ایشان فرموده بودند من از پدر بزرگوارم حضرت باقر شنیدم،  ایشان از زین العابدین شنیده بودند، زین العابدین از حضرت ابی عبدالله الحسین سید الشهدا از امیر المومنین، امیر المومنین از پیغمبر.

که پیغمبر با دلسوزی خطاب به همه امت کردند از مردم زمان خودشان تا آخرین نفر امت که قیامت برپا می‌شود، خیلی مم است که امام هشتم می‌فرماید من این قطعه را از پدران گذشته‌ام از پیغمبر شنیدم، معلوم می‌شود خیلی مهم است که امامان ما این کلام پیغمبر را دست به دست، زبان به زبان، سینه به سینه به امام هشتم رساندند چون امام هشتم آشکار کردند مطلب را دیگر نوبت گفتارش به حضرت جواد و امامان بعد نرسید.

پیغمبر فرمودند من اول متن را می‌خوانم بعد یک مقدار توضیح می‌دهم، لا تضیعوا صلاتکم نماز را که یک تکلیف واجب قطعی الهی است و خداوند در صد و چند آیه قرآن از شما خواسته است و یا توضیح داده یا فلسفه‌اش را بیان کرده تباه نکنید، با نماز قطع رابطه نکنید، نماز را از زندگیتان حذف نکنید، نماز حقیقتی است که از زمان آدم شروع شده و تا پیغمبر عظیم الشان اسلام جریان داشته، هیچ پیغمبری را شما در قرآن در روایات، به صورت کلی نمی‌بینید مگر اینکه او را هم همراه نماز می‌بینید و هم همراه دعوت به نماز، و امر به نماز.

من دقیقا نمی‌دانم بین پیغمبر و حضرت ابراهیم چند هزار سال فاصله است، نزدیک نبودند این دو تا با هم، زمان ابراهیم تا پیغمبر خیلی زمان طولانی است، که در این زمان پیغمبران زیادی مبعوث به رسالت شدند دوتایشان هم اولوالعزم بودند موسی و مسیح، که البته پیغمبر اولوالعزمی‌شان خاص است، شما در همین قرآن ملاحظه کنید خیلی عجیب است برادران خواهران، جوانان، چی خیلی عجیب است؟ مسئله نماز، ابراهیم زندگی‌اش در سوریه بوده آن زمان پرآب، پرباغ، پرگلستان، هوای مطبوع، کشاورزی، میوه‌های فراوان، تازه هم بعد از نود سالگی خدا یک پسر بهش داده، اسماعیل، بعد از نود سالگی، شما فکر کنید یک پدری که مشتاق فرزند بوده خدا مصلحت نمی‌دیده شتاب در دادن فرزند کند به او طول کشیده می‌دانید بعد از نود سالگی ولادت این بچه چقدر دل ابراهیم را شاد کرده، بچه تازه چشمش را باز کرده، بچه تازه دارد چهره شادابی را پیدا می‌کند، تازه دارد از آن برنامه‌های در رحم مادر پاک می‌شود بدنش، جبرئیل نازل می‌شود ببینید کوهها تحملش را دارند، به ابراهیم می‌گوید خدا می‌فرماید این زن را و این بچه را دوتایی را سوار کن مسیری را ما می‌گوییم برو، به جایی که باید این زن و بچه برسند و مقیم بشوند خبرت می‌کنیم، زن و بچه را سوار کرد امر الهی است حسن انبیا این بوده با پروردگار چون چرا نداشتند، چرا نماز بخوانیم، چرا خمس بدهیم، چرا نماز صبح دو رکعت است چرا نماز عشا چهار رکعت است، چرا ماه رمضان روزه‌اش را باید بگیریم سی روز است، چرا دور خانه باید هفت دور بگردیم؟ چرا باید هفت تا سنگ به جمره بزنیم؟ تمام حسن انبیاء حالت تسلیم‌شان بود مولا ا مر می‌کرد آنها هم قبول می‌کردند و عمل می‌کردند و تمام.

بحثی با خدایی که علم بی‌نهایت  حکمت بی‌نهایت، عدل بی‌نهایت و رحمت بی‌نهایت بود نداشتند مولا که از ما جاهلانه چیزی را نمی‌خواهد، مولا که از ما به زور چیزی را نمی‌خواهد، مولا که خواسته‌اش خلاف مصلحت دنیا و آخرت  انسان نیست، مولا عاشق عبد است هر چی به بنده‌اش ارائه می‌کند ریشه در عشق دارد، من این را در چهل جلسه در تهران ثابت کردم چهل جلسه، یعنی چهل ساعت دلیل آوردم، حکمت آوردم، فلسفه آوردم بحث کردم که خدا اگر می‌گوید نماز بخوان ریشه در عشقش به بنده دارد، اگر می‌گوید زکات بده، خمس بده، هزینه کن مالت را در راه من ریش در عشقش به بنده دارد، تمام برنامه‌های الهی ریشه در عشق دارد. ریشه در قیم مآبانه ندارد بهت می‌گویم باید این کار را بکنی نه، می‌گوید یا عبادی بندگانم آفریده‌هایم، ساخته‌هایم، می‌خواهم نماز بهتان بدهم که به نفع اعتقاد و فکر و عقل و روح و اخلاق و عمل و دنیا و آخرتتان است و همین است، من می‌دانم عمرم کفاف نمی‌دهد نماز را تفسیر بکنم، نود جلسه در تهران بسم الله الرحمن الرحیم را  گفتم، به بقیه‌اش نرسیدم، کسی اگر بداند نماز چیست یک رکعت نماز را از دست نمی‌دهد نماز شراب طهور پروردگار است که ساقی این شراب خودش است خیلی حرف است، وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً  ﴿الإنسان‏، 21﴾ جلوه شراب طهور دنیایی نماز  است.

ابراهیم نگفت چرا، گفتند این هاجر زن جوان را با این بچه دو سه ماهه را حرکت بده آمد، می‌دانید چقدر مسیر را آمده، از سوریه آمده اردن، از اردن آمده جاده تبوک، از جاده تبوک پیچاندند آوردند مکه آن وقت شهر نبود یک دانه خانه هم نبود، در آن سرزمین هم آوردند در دره، که از  چهار طرف کوه سخت با سنگ خارا دره را محاصره کرده بود آفتاب عربستان استوایی می‌تابد در کشور ما آفتاب مایل می‌تابد، ولی در عربستان عمودی می‌تابد چون منطقه نزدیک خط استواست وقتی آمد در آن دره جبرئیل آمد گفت آقا خدا می‌گوید زن و بچه را بگذار و برگرد شام، تمام.

ما بودیم چی کار می‌کردیم؟ خدا لطف کرده ما نبودیم، خیلی لطف کرده، دعوایمان می‌شد با پروردگار که کی زن جوان من را با بچه از محاصره آن همه باغ و گلستان و گل و میوه و زراعت و فراوانی آب کشیدی آوردی در این دره که چی؟ اما ابراهیم با یک دنیا وقار هاجر را اسماعیل را، گذاشت از هاجر خداحافظی کرد، هاجر تو چی بودی در ا یمان و معرفت تو کی بودی، که یک کلمه چون و چرا با ابراهیم نکردی و تسلیم خواسته خدا شدی با این بچه دو سه ماهه‌ات در مخ بیابان بی‌آب و علف بنا گذاشتی بمانی، اگر تو را زیر ناودان طلا در حجر اسماعیل بغل دیوار کعبه دفن کردند حقت بوده، تو سرمشق زنان جهان هستی ای کاش زنان می‌شناختند تو را، شوهرت را می‌شناختند بچه‌ات را می‌شناختند، روحیه‌ات را می‌شناختند، هاجر تو کسی هستی که سعی صفا و مروه یادگار فقط وجود تو است، تو بودی که دیدی بچه‌ات از تشنگی دارد می‌میرد، در گرمای استوایی شوهرت هم رفت، آمدی هفت بار بین کوه صفا و مروه رفتی و آمدی برای آب پیدا کردن لله هم قدم برداشتی، لله یعنی نیتت این بود الهی یک بچه سه ماهه دارد جان می‌دهد من برای نجات این بنده سه ماهه‌ات می‌دوم، بلکه آب پیدا  کنم. چاه زمزم از زیر پای اسماعیل جوشید هاجر رفت و آمد بین صفا و مروه را  که هفت بار تمام شد برگشت پروردگار از زمان ابراهیم سعی صفا و مروه را جزء حج قرار داد و در قرآن گفت إِنَّ اَلصَّفٰا وَ اَلْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ ﴿البقرة، 158﴾ قدم‌هایی که این زن برداشته از شعائر من خداست، یعنی چی؟ خانم‌ها واقعا توجه فکری و قلبی به  این مسئله دارید؟ که فضای پرواز معنویت زن چه اندازه است، که بیاید جاهایی که کف پایش را یک زن گذاشته رفت و برگشت بگوید ان الصفا و المروة من شعائر الله.

خدایا محبت کن کاری به این مردان و زنان ندارم خودت می‌دانی این حرف را درباره خودم می‌زنم یک عقلی به من بده من این مسائل تو را در قرآن و از زبان انبیاء و ائمه لمس بکنم، بفهمم، یک تکانی بخورم از این مردگی دربیایم از این بی‌جانی دربیایم، از این یخ‌زدگی و سردی و بی‌تحرکی دربیایم، من هم یک پروازی را شروع بکنم، زن و بچه را گذاشت از دره آمد بیرون رو کرد به پروردگار رب در سوره ابراهیم است، رَبَّنٰا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي ﴿إبراهيم‏، 37﴾، خدایا من این زن و بچه را ساکن کردم گفتم اینجا بمانید، چون امر توست، بِوٰادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ جایی که یک دانه علف سبز در این دره نیست، دلم به چی خوش است که این زن و بچه را گذاشتم و دارم می‌روم، رَبَّنٰا لِيُقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ چون من در شام این زن را نمازخوان کردم، این بچه هم در دامنش نمازخوان می‌شود من این دو تا را گذاشتم و رفتم که پرچم نمازت را بکوبند که این پرچم تا قیامت بماند و کوبیدند و ماند، نماز از آن زمان قطع نشده تا حالا.

عجب زنی، و چه بچه‌ای، بچه‌اش بعدا پیغمبر شد، خدا در سوره مریم می‌گوید وَ كٰانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ ﴿مريم‏، 55﴾، اسماعیل تا نفس آخر عمرش زن و بچه‌اش را دعوت به  نماز کرد، برادرانم، خواهرانم، امام صادق در کتاب وسائل است می‌فرماید صد و بیست و چهار هزار پیغمبر وقتی داشتند جان می‌دادند نه جان می‌کندند، جان کندن برای انبیا نبوده، جان دادن برای انبیا بوده، آنی باید جان بکند که با صد تا طناب و زنجیر دلش را به حضرت دلار و اسکناس و خانه و پاساژ و ثروت و انباشته‌ها بسته آن نمی‌خواهد بمیرد باید جان بکند.

یک رفیق داشتم تهران این کمیلی که از من شنیدید من از او یاد گرفتم، سبک خواندن کمیل حرف زدن در کمیل، آتش گرفتن در کمیل را من از او یاد گرفتم او وقتی که در سن هفتاد سالگی کمیل را می‌خواست بخواند شبهای جمعه که چه اهل حال‌هایی هم می‌آمدند من سیزده چهارده سالم بود می‌رفتم بعدا تا زمان منبری شدن من زنده بود، خیلی به من محبت داشت. وقتی  می‌نشست روی صندلی یک حوله بهش می‌دادند کل چراغ‌ها را هم خاموش می‌کردند کمیل که تمام می‌شد حوله از اشکش خیس بود. الان که کمیلی در مملکت نیست، الان روخوانی مفاتیح است نه اتصال به پروردگار، نه سوختن دل، نه جاری شدن اشک، امیر المومنین کمیل می‌گوید اولین باری که من کمیل خواندنش را دیدم نیمه شب شروع کرد یک دانه شمع روشن نبود می‌گوید امیر المومنین صورتش را گذاشت روی خاک تا آخر کمیل در سجده بود و گریه‌اش بند نمی‌آمد و خاک زیر صورتش گل شده بود این کمیل.

با خواندن کمیل آدم باید از چشم علی خدا را ببیند، وگرنه آن کمیل کمیل نیست عربی‌خوانی است، عربی‌خوانی را که به طوطی هم می‌شود یاد داد بگوییم این جمله عربی را بگو، کمیل باید یک شهر را بلند کند و به عرش برساند، کمیل خواندن باید رابطه مردم را با گناه قیچی کند، کمیل خواندن باید مردم را تصفیه کند، رقت قلب بهشان بدهد، کمیل باید کلید باشد برای حل مشکل، من چیزهایی که از کمیل دیدم از مردمی که در کمیل شرکت می‌کردند برایتان بگویم یک کتاب می‌شود.

ایشان زمستان تهران چند سال پیش در اتاقش کرسی گذاشته بود زیر کرسی نشسته بود و تکیه داده بود غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است، ما به قول حافظ با شماها آسوده شبی باید و خوش مهتابی که یک دو سه سال پشت سر هم هر شب بنشینیم با هم حرف بزنیم تا ببینیم داستان خدا و دین و معنویت از چه قرار است.

یکی از دوستان تهران دلش تنگ شده بود می‌رود  دیدنش، در یک مسجد باعظمتی هم دفنش کردند، زیر کرسی نشسته بود، این دوست تهرانی صحبت مردن را آورد جلو، گفت آقا ملک الموت پرده برداشتن از جلوی چشم است، جدا شدن از زن و بچه و داماد و عروس و نوه است، گذاشتن خانه و پولها و رفتن است، چیزی از مرگ سخت‌تر هم هست؟ ایشان خیلی آرام گفت چیزی از مردن آسانتر هست؟ گفت مگر می‌شود؟ گفت آره، مردن برای مومن آسان‌ترین کار در این عالم است و این شکلی هم مومن می‌میرد، سرش را گذاشت روی کرسی از دنیا رفت.

اسم این را اهل دل گذاشتند موت اختیاری، یعنی خدا بهشان اجازه داده هر وقت د لت از این دنیا گرفت دلت خواست بیایی پیش من سرت را بگذار روی متکا و بیا، این جمله اول روایت حضرت رضا که از قول پدرانش از پیغمبر می‌گوید لا تضیعوا صلاتکم، شماها نماز آیت الله العظمی بروجردی را ندیدید، من دیده بودم، من موقع  دفنش هم کنار قبرش بودم، به جان حضرت رضا قسم وقتی که تلقین خو‌ان تلقینش تمام شد صورت ایشان روی خاک بود رو به قبله در هشتی مسجد اعظم، آخر تلقین هست هل فارغت علی العهد الذی منا این اقرارهایی که بهت گفتیم اگر ملائکه خدا آمدند اعلام کن که پروردگار رب من است، پیغمبر پیغمبرم است، کتابم قرآن است، دوازده امام امام من است، قیامت حق است، اینها را فهمت؟ میت فهمیدی؟ که بعد به ملائکه خدا بگویی والله از قبر صدا آمد فهمیدم.

ایشان نماز جماعتش ذکر رکوع و سجود هفت بار بود، گاهی که ظهرها نمی‌توانست بیاید نماز جماعت خانه نماز می‌خواند خادمش من دیده بودمش، خادمش می‌گفت می‌گفت وضو که می‌گرفت می‌رفت در اتاق از پشت در را قفل می‌کرد من دیگر شانزده سال قم خادمش می‌گفت با او بودم هر وقت نماز فرادی می‌خواندمن باید آماده بودم سلام نماز را که در اتاق می‌داد بعد می‌آمد قفل در را باز می‌کرد من پیراهن دستم بود که بهش بدهم چون جلوی پیراهن از گریه خیس بود باید عوض می‌کرد نماز.

لا تضیعوا صلاتکم، نمازهایتان را تباه نکنید، نماز را از زندگی حذف نکنید، فان من ضیع صلاته حشر مع قارون و هامان، قیامت بی‌نماز را خدا دستش را می‌گذارد در دست قارون و نخست وزیر فرعون می‌گوید تو جزو اینها هستی برو، و من لم و حق علی الله ان یدخله النار بر عهده خداست که بی‌نماز را بیندازد در جهنم چون هیزم سوخته است، آدم سوخته‌ای است، فالویل وای علی من لم یحافظ علی صلاته، پیغمبر می‌گوید وای بر کسی که مراقب نمازش و مراقب اداء روش من در زندگی‌اش نباشد.

خدایا خیلی دقائق و لطائف امشب می‌خواستم برای بندگانت بگویم تمام شد، دارم از محضرتان امشب مرخص می‌شوم، گر بماندیم زنده بردوزیم، جامه‌ای کز فراق چاک شده، ور بمردیم عذر ما بپذیر، ای بسا آرزو که خاک شده.

 

 

 

 

برچسب ها :