لطفا منتظر باشید

روز سوم

(کرج مسجد حضرت معصومه(س))
صفر1437 ه.ق - آذر1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

یکی از نکات مهم قرآن مجید این است که در بسیاری از آیات خطابش و رویکردش از زمانی که نازل شده تا روز قیامت به همه  انسان‌هاست، فقط با مردم مومن صحبت نمی‌کند. شما در آیات قرآن مجید شروع بسیاری از آیات را با یا ایها الناس مشاهده می‌کنید، این دلیل بر این است  که پروردگار عالم به همه انسان‌ها برای نجاتشان، برای خروجشان از آلودگی‌ها، توجه دارد و نشان می‌دهد که خداوند متعال نسبت به همه انسان‌ها مهربان است، محبت دارد. می‌خواهد با قرآنش مردم را نجات بدهد و دنیا و آخرت مردم را پر از سعادت و خوشبختی بکند.

اگر برسم آیاتی که کلمه ناس در آنها آمده است، یا آیه شریفه با یا ایها الناس شروع شده است، چند تا آیه را برایتان قرائت می‌کنم و در حدی که لازم باشد توضیح می‌دهم، یک آیه از آن آیاتی که تمام انسان‌ها را مورد توجه قرار داده است و نشان‌دهنده این است که خدا به همه محبت دارد، و می‌خواهد همه نجات پیدا کنند همه دنیا و آخرتشان آباد شود این آیه است، هذا بیان للناس نه للمومنین تنها، هر چی مرد و زن است از زمان نزول قرآن تا روز برپا شدن قیامت پروردگار عالم می‌فرماید این قرآن روشن‌کننده حقایق و معارف و مسائلی است که از شما پوشیده است، و شما از آنها بی‌خبر هستید، این قرآن مجید عقل شما را زنده می‌کند، روح شما را جلا می‌دهد، و شما را از یک آدم جاهل بودن تبدیل به یک عالم می‌کند بیان للناس. این منفعت قرآن است برای کل انسان‌ها.

البته اگر انسان با شرائطی با قرآن مجید در ارتباط قرار بگیرد خداوند مهربان هم توفیق می‌دهد از حقایق قرآن و معارف کتاب الهی بهره‌مند بشود، این یک مسئله‌ای است که در طول تاریخ هم برای بندگان واقعی خدا اتفاق افتاده است من یک نمونه‌اش را برایتان بگویم، ما یک کتاب خیلی علمی داریم که چند جلد است در پانصد سال پیش در اصفهان نوشته شده است، به نام روضة المتقین، کلمه روضه یعنی گلستان، یعنی باغستان، اسم این کتاب گلستان اهل تقواست، این روضة المتقین که چند جلد قطور است بیش از پانزده جلد است شرح کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق است که در اواخر قرن سوم و  اوائل قرن چهارم نوشته شده است.

نویسنده کتاب روضة المتقین وجود مبارک مرحوم ملا محمد تقی مجلسی است، پدر ملا محمدباقر، ما سخنرانان یا عالمان دین از چهارصد سال پیش در این مجالس، در این محافل، در این حسینیه‌ها، در این مساجد چون زیاد اسم علامه مجلسی را بردیم پسر را که نامش ملا محمدباقر است، شما بیشتر با او آشنا هستید، ولی علمای ما با پدر خیلی سخت آشنا هستند پدر یک دریایی از علم بوده، یک دریایی از دانش و خلوص و عبادت و کرامت و بزرگی و خردمندی بوده، کتابش هم نشان می‌دهد که واقعا یک جهان علم بوده و یک کتابخانه متحرک.

خطی این کتاب موجود است، در حاشیه خطی این کتاب داستانی را درباره خودش نقل می‌کند و در متن هم داستانی را درباره قرآن کریم، اما آنی که در حاشیه کتاب به خط خودش است این است می‌گوید من در نجف تمام رشته‌های علومی که درس می‌دادند خواندم، که حالا بخواهم برایتان بشمارم نزدیک ده تا رشته می‌شود، در همه اینها هم متخصص فن شدم، عالم شدم، مجتهد شدم، و تمام علاقه من این بود که با این درسی که خواندم با این اجتهادی که پیدا کردم، با این سواد گسترده و علم فراوان نجف بمانم این به خط خودش هست، نزدیک سی سالم هم بود، یک شبی بدون اینکه حالا در فکر بروم یا ذهنیتی داشته باشم وجود مقدس امیر المومنین را خواب دیدم، به من فرمود ملا محمد تقی پیش من نمان، مقیم نجف نشو، بارت را ببند برگرد اصفهان که مردم اصفهان را نجات بدهی، و به دینشان کمک بکنی. در حقیقت حضرت او را راهنمایی کرد بلند شو برو دنیای مردم و دین مردم رو به خرابی است برو دین مردم را حفظ کن، دنیا و آخرت مردم را آباد کن، بیدار شدم. به نظرم آمد که این خواب یک خواب معمولی است خب همه خواب می‌بینند ما هم خواب دیدیم، خیلی به این خواب توجه نکردم شب دوم امیر المومنین را با چهره ناراحت خواب دیدم، فرمود من به شما امر کردم نجف نمان، اینجا اقامت نکن، زندگی‌ات را جمع  کن برو اصفهان مردم اصفهان محتاجند محتاج به دین هستند، محتاج به حلال و حرام هستند، محتاج به یک عالم راهنما هستند، محتاج به یک چراغ الهی هستند نیازمند به دلیل راه هستند، گریه کردم گفتم من را پیش خودتان نگه دارید، من دوست ندارم برگردم اصفهان، حالا نجف هم که دائما گرفتار بادهای سنگین و گرد و غبارهای سخت و شهر کوچک و تنها سرسبزی منطقه یک مقدار نخل خرماست، اما اصفهان آب فراوان، چشمه فراوان قنات فراوان، زاینده‌رود، پر از باغ و گلستان، هوای مطبوع، ولی من دلم نمی‌خواست بروم اصفهان چون نمی‌خواستم بروم خوش بگذرانم، آنی که می‌خواهد برود خوش بگذراند خب دلش بند زاینده‌رود و باغ و گلستان و پرنده و چشمه و زراعت و سرسبزی است، من دلم می‌خواست اینجا محضر مولای متقیان بمانم زیارت حضرت، توسل به حضرت، محضر علمای بزرگ شیعه گریه کردم، گفتم من را نگه دارید فرمود نگهت نمی‌دارم باید بروی تو وظیفه‌ات این نیست نجف بمانی تو وظیفه‌ات  این نیست این همه درسی که خواندی این را هزینه مردم نکنی این خودش مهمترین انفاق است، که بعضی از مفسرین در آیه سوم سوره بقره اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ  ﴿البقرة، 3﴾، می‌گویند یک انفاق هم انفاق علم است، انفاق عقل است، انفاق دانش است، پیغمبر اکرم از عالم ساکت نفرت داشت، می‌گفت عالم نباید ساکت باشد، عالم باید در مردم باشد، عالم باید بامردم حرف خدا و قیامت و دین و حلال و حرام و تربیت را بزند، عالم ساکت ارزش ندارد، عالم ساکت مثل چراغ بی‌نور است، مثل درخت بی‌میوه است، فرمود نه اینجا حق نداری بمانی، آمدی پیش من توفیق داشتی ملا شدی، مجتهد شدی، عالم شدی، برو به داد مردم برس. ببینید خدا در قرآن در بسیاری از آیات می‌گوید ناس للناس، یا ایها الناس، معنی‌اش این است که پروردگار طرد نکرده معنی‌اش این است که خدا همه را دوست دارد، معنی‌اش این است که خدا می‌خواهد همه هدایت بشوند لذا با همه حرف زده با همه کل، این خیلی ارزش‌دهی به انسان است که پروردگار عالم با آن عظمت بی‌نهایتش حاضر شده با انسان حرف بزند این یا ایها الناسی که در صد جای قرآن یا کمتر یا بیشتر می‌گوید به مسیحی می‌گوید، به یهودی می‌گوید، به لائیک و زرتشتی می‌گوید، به ارمنی می‌گوید، به هر مذهبی می‌گوید یعنی من با شما قهر نکردم، من در را به روی شما نبستم، این محبت خداست. این هم محبت امیر المومنین به مردم است که مجلسی ملا محمد تقی همه وجودش عاشق است با آن هوای نجف، با گرمای نجف، با گرد و غبار نجف، با نداری نجف، بسازد در یک شهری که در آغوش باغ و آب و گلستان و چشمه و کوه و دشت و صحرا و زیبایی است نرود، عاشق است. اما امیر المومنین می‌گوید از این عشقت صرف نظر کن شهر را رها کن، بلند شو برو مردم دسته دسته دارند می‌روند جهنم تو اینجا می‌نشینی که چی؟

خب امر امیر المومنین، آدم مومن ولو در خواب بهش امر بکنند آن امر را واجب می‌داند مگر وجود مقدس حضرت ابراهیم در ذبح اسماعیل در خواب بهش امر نشد در بیداری که نبود جبرئیل که نیامد بهش بگوید، در صریح قرآن است به فرزندش گفت إِنِّي أَرىٰ فِي اَلْمَنٰامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ ﴿الصافات‏، 102﴾، دستور ذبح تو را در خواب به من دادند فرقی نمی‌کند برای انبیا و ائمه و اولیای خاص الهی که دستور در بیداری بهشان داده شود یا در خواب بهشان داده شود یکی است، مومن این خیلی نکته مهمی است از عشق و محبتش به یک چیز به خاطر خدا به خاطر امر امام، باید گذشت کند. این خیلی نکته مهمی است، این که حالا من نشستم حساب  کردم امسال همه مخارجم هم انجام دادم، خوب خوردم، خوب پوشیدم، خوب خوراندم و خوب پوشاندم، سفر رفتم خوش گذشت به من، صد میلیون بعد از یک سال اضافه آوردم مومن از بیست میلیون تومانش که حق خود پروردگار است گذشت می‌کند، اما آنی که مومن نیست عاشق پول و اسکناس است، عاشق دلار است، خدا هم که در قرآن واجب کند گوش نمی‌دهد ولی عبدالله بنده خدا کسی است که با همه محبتی که به یک چیز دارد محبت از انجام امر پروردگار دورش نمی‌کند.

این آیه آیه صد و هفتاد و هفت سوره بقره است، وَ آتَى اَلْمٰالَ عَلىٰ حُبِّهِ ذَوِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْيَتٰامىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِيلِ وَ اَلسّٰائِلِينَ وَ فِي اَلرِّقٰابِ ﴿البقرة، 177﴾، بندگان واقعی صادق درست من در عین اینکه عاشق اسکناس هستند ولی این پول را چون من ازشان خواستم هزینه شش نفر بکنند از این عشقشان چشم می‌پوشند، صرف نظر می‌کنند این اسمش عبودیت است، عبادت هم نیست، بالاتر از عبادت است،  این روح بندگی است، روح عبادت است گذشت می‌کنند.

درباره اهل بیت می‌خوانیم وَ يُطْعِمُونَ اَلطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ ﴿الإنسان‏، 8﴾، خب سه روز است روزه گرفتند، آدم روزه‌دار عشقش به چیست؟ افطار الله اکبر را بگویند لیوان آب را بردار، تخم مرغ را بردارد نان سنگگ برشته را بردارد، حلوا را بردارد، چلوکباب را بردارد بخورد عشقش این است، اما خدا می‌گوید علی بن ابیطالب و صدیقه کبری و حضرت مجتبی و ابی عبدالله که دوست داشتند غذا را برای رفع گرسنگی در آن مدینه‌ای که از آسمان آتش می‌بارید بخورند اما دیدند در می‌زنند یک کسی گفت من آدم زمین‌گیری هستم چیزی گیرم نیامده بخورم، در عین محبت به غذا شب اول آوردند به این زمینگیر دادند، شب دوم به یتیم دادند، شب سوم به یک آدم اسیر دادند این عبودیت است یعنی آدمی که پول را دوست دارد، جانش را دوست دارد، اشیاء دیگرش را دوست دارد، یک مرتبه امر خدا می‌آید یا امر پیغمبر یا فرمان امام، که این کار را بکن، گذشت می‌کند از عشقش نمی‌کند؟

الان همه ما با این سن نمی‌توانیم انکار بکنیم نمی‌گوییم  متنفر هستیم نه چه تنفری داریم؟ خوشمان می‌آید دوست داریم که هر چی دختر جوان و زن زیباست حجاب درست و حسابی ندارد نگاهش کنیم، لذت ببریم، دوست نداریم؟ ولی چون خدا در قرآن فرمود قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ ﴿النور، 30﴾، حبیب من به مردم مومن بگو از چشم دوختن به نامحرم گذشت کنند. اگر یک کسی بگوید من از این چهره‌های زیبای خوشگل متنفر هستم اگر یک دختر خوشگل نیمه عریانی را ببینم می‌خواهم بشینم لب جوب ده دفعه استفراغ  کنم این دروغ است، ما همه لذت را دوست دارند، اما وقتی که فرمان خدا می‌آید، دستور پیغمبر یا امام می‌آید آدم گذشت می‌کند این عبودیت است تمام ثواب نگاه نکردن برای این است که دوست دارم و نگاه نمی‌کنم، اگر متنفر باشم دیگر ثوابی ندارد می‌گویم این دختر را می‌بینم مثل مادر فولادزره انگار دو تا شاخ دارد و دم دارد و سم دارد از ترسم دارم سکته می‌کنم خب نمی‌بینم این دیگر ثواب ندارد. جوان‌ها برای شما این نوع گذشت‌ها گذشت از برقرار کردن رابطه با نامحرم، گذشت از شهوترانی حرام، برای شما برادران گذشت از پول حرام، برای شما گذشت از مقداری پولی که در مالتان است خمس است، این ثواب دارد، اصلا ثواب برای اینجاهاست.

خب این مرد عالم مجتهد باکرامت بزرگوار تمام وجودش عشق است برای ماندن پیش امیر المومنین، امام هم دو شب به خوابش آمده می‌گوید حق نداری بمانی بلند شو برو، بلند شو برو این علمت را هزینه کن، دست مردم را بگیر، مردم را نجات بده بلند شو. برگشت خیلی هم نگران و ناراحت بود من و شما هم بودیم ناراحت بودیم مخصوصا اگر امیر المومنین حیات داشت، نگران نبودیم که آقا بهمان می‌گفت از این شهر کوفه بلند شو برو مثلا مدائن تبلیغ دین بکن حالا من به آقا می‌گویم آقا من بروم دیگر شما را نمی‌بینم دلم تنگ می‌شود، رنجیده و ناراحت می‌شوم دق می‌کنم امام وقتی امر می‌کند باید رفت و از عشق ماندن گذشت.

آمد اصفهان من دیگر شرح روزگاری که در اصفهان بود را برایتان نگویم چون خیلی مفصل است، که این مرد الهی در آن مدتی که در اصفهان بود چه آثار عظیمی از خودش به جا گذاشت، چه  کار کرد. چه طور مردم را تربیت کرد، من داستان‌هایی از مربی‌گری این مرد دارم واقعا اعجاب‌انگیز است، حالا کاری به آنها ندارم این یک قطعه است که با خط خودش در حاشیه روضة المتقین خطی نوشته است  اما مطلب دومش در متن روضة المتقین است درباره قرآن است همین بحثی که امروز روز سومش است قرآن.

ایشان می‌گوید البته آخر مطلب می‌گوید آنهایی که در این چهارچوب قرار نگرفتند احتمال دارد حرف من را هم قبول نکنند، احتمال دارد، با اینکه ایشان عمری صادق با تقوا، با علم، با دانش، دیندار، در اصفهان زندگی کردند نمی‌شود حرفش را قبول نکرد، این از این آدمهایی نیست که بهش بگوییم که نه آقا حرفت قبول نیست، مگر آدم معمولی در کوچه و بازار است که بگویند حرفت قبول نیست، اما مسئله اینقدر مهم است که می‌گوید احتمالا اگر کسی مثل من نکشیده باشد و حالا من دارم تعریف می‌کنم باورش نشود. ولی باور کنید، می‌فرماید من یک شب نه خواب خواب بودم نه بیدار بیدار که این حالت برای ماها هم پیدا می‌شود، همچین آخرهای بیداری و اولهای خواب است، بین خواب و بیداری، ایشان می‌گوید بین خواب و بیداری، نه کاملا خواب بودم نه کاملا بیدار در آن دنیای بین خواب و بیداری، مشرف شدم به محضر وجود مبارک رسول خدا، پیغمبر اسلام را با تمام قد دیدم، حرفی با حضرت نزدم پیغمبر هم با من حرفی نزد ولی من وقتی وجود مقدس او را در چنان عالم بین خواب و بیداری مشاهده کردم پیش خودم پیغمبر اسلام را ارزیابی کردم همینطوری که داشتم تماشا می‌کردم که روش او، منش او، حال او، اخلاق او چیست، که اینقدر عظمت دارد، اینقدر بزرگی دارد، اینقدر کرامت دارد چی کار کرده. خیلی نماز خوانده، بیشتر روزهای عمرش روزه بوده هر سال مکه بوده، پیغمبر اصلا ترکیب وجودش چیست. ساختمانش چیست.

عالم بود  دیگر مرحوم ملا تقی ارزیاب درستی بود قوی بود، گفت در ارزیابی نسبت به حضرت به این نتیجه رسیدم که تمام اخلاقش روشش، و منشش قرآن است، اگر این شده با قرآن این شده، دقت می‌فرمایید خیلی حرف مهم است، الان اگر قیامت باشد خدا بخواهد من و شما را ارزیابی بکند به اندازه انعکاس قرآن در وجودمان ما را ارزیابی می‌کند، بخواهد به ما ارزش بدهد ارزیابی وجود ما با قرآن مجید است با آن ما را می‌سنجد. این در قرآن هم دلیل دارد دو تا آیه می‌خوانم آیه هفت و هشت سوره اعراف توضیح نمی‌دهم چون مفصل است.

وَ اَلْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ  ﴿الأعراف‏، 8﴾، حق یعنی قران ترازو در قیامت قرآن است، فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ کسی که وزنش ارزش به قرآن دارد، فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ  ﴿المؤمنون‏، 102﴾ بین او و بین بهشت مانع نیست راحت می‌تواند برود، وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ اما کسی که سبک است، بی‌وقار است، بی‌ارزش است، فَأُولٰئِكَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَظْلِمُونَ  ﴿الأعراف‏، 9﴾ چون از آیات قرآن من تجاوز داشته من گفته بودم حجاب زن و دختر گفتند نه حجاب، خب این دارد سبک می‌شود بی‌وزن می‌شود، من گفتم ربا حرام است، گفته نه انما الربا مثل البیع، ربا هم یک جوری خرید و فروش است یکی برنج می‌فروشد یکی هم پول می‌فروشد، این دارد خودش را سبک می‌کند.بما کانوا بایاتنا یظلمون.

بیدار شد این ارزیابی را بین خواب و بیداری درباره وجود مبارک او کردم بیدار شدم، بیدار شدم از دیدن پیغمبر و ارزیابی پیغمبر چی گیرم آمده بود این گیرم آمده بود که از امروز به بعد هر آیه‌ای را که می‌خوانم کنار آیه بایستم، فکر کنم، دقت کنم، دل به آیه بدهم، این کار را شروع کردم چنان غرق در قرآن شدم که به هر آیه‌ای که دل دادم دیدم آیه درهایی نه یک دانه در، درهایی از معرفت و علم و دانایی به روی من باز کرد. مثلا اگر من نجف ده تا علم خوانده بودم یک آیه من را با صد جور معارف و حقایق ارتباط داد این کار را ادامه دادم، تا همه قران. دیگر به جایی رسیدم که کل قرآن برای من کلی حقایق و معارف را باز کرد، و من دیگر یک جور دیگر قرآن را می‌فهمیدم، با یک جور دیگر قرآن با قرآن رابطه داشتم، یک دلی دیگر یک عقلی دیگر، یک عمل دیگر، یک اخلاق دیگر در پرتو قرآن داشتم به اینجا که می‌رسد می‌گوید حالا اگر کسی مثل من نچشیده باشد این حرفهای من را ممکن است قبول نکند خب نکند.

من می‌گویم الان در مسجد چراغ روشن است، حالا یکی هم بلند شود بگوید آقا دروغ است چراغ هم روشن نیست خب بگوید دروغ است حالا او بگوید دروغ است چراغ روشن نیست؟ خب چراغ روشن است، من می‌گویم الان ما در ساختمان مسجد نشستیم یکی برگردد بگوید نه ما الان در یک خرابه هستیم خب بگوید، حالا قبول نکند  اما خوش به حال آنهایی که به قول رسول خدا  ایاک ان تکذب الصادقا بپرهیزید از اینکه مردم راستگو را تکذیب کنید، بگویید نه اینجوری که تو می‌گویی نیست ولی هست، این قران است این دولت قرآن است.

خب  این یک آیه که یک  کلمه‌اش را گفتم هذا بیان للناس، هذا یعنی این قرآن، روشنگر معارف و حقایق و اشارات و لطائفی است که از شما پوشیده است و بدون قرآن هم درک نمی‌کنید در هیچ کتابی دیگر نیست، نه در کتابهای امریکایی‌هاست نه اروپایی‌ها، این مسائل فقط در قرآن مجید است. این یک کلمه بیان اللناس یعنی همه می‌توانند به قرآن راه پیدا کنند، همه می‌توانند با تصفیه خودشان به حقایق قرآن برسند نه به تنهایی نه، پنج تا آیه را من در نظر گرفته بودم بخوانم آن آیه آخری پنجمی که در سوره یونس است آنجا به ما می‌گوید که کی باید د ست دلت را و دست عقلت را بگیرد که درست و صحیح به حقایق آیات برسی.

هذا بیان للناس و هدی و این قرآن چراغ راه است، ما از تهران که می‌رویم بیرون مثلا می‌خواهیم تا مشهد برویم با ماشین خب نهصد کیلومتر تا مشهد است هشتصد کیلومترش چراغ ندارد، ما با چراغ خاموش در ظلمات بیابان که ماه هم نیست می‌توانیم برویم؟ خب نمی‌توانیم برویم پیچ‌ها را نمی‌بینیم، چاله‌ها و پل‌ها را نمی‌بینیم، دره‌های بغلمان را نمی‌بینیم، حالا آنجا که خیلی دره ندارد همین کرج می‌خواهیم برویم چالوس اگر شبهای غیر ماه باشد چراغ هم نباشد ماشینمان هم چراغ نداشته باشد در همان دره اولی می‌افتیم می‌رویم پایین و بعد دیگر بیایند دربیاورند صبح دیگر یا باید ببرند امامزاده حسن یا امامزاده محمد جایی دیگر نمی‌شود ببرند، قرآن چراغ راه است و موعظة للمتقین. قرآن وعظ و نصیحت و خیرخواهی برای آنهایی است که می‌خواهند خودشان را از خطرات دنیا و آخرت حفظ بکنند. این یک آیه تا چهار تا آیه دیگر اقلا از طریق قرآن قرآن را بشناسیم که قرآن چیست. باز بگویم برایتان دو روز قبل هم گفتم شام خیلی به اهل بیت سخت گذشت خیلی.

نمی‌دانم چطوری مثل بزنم برایتان ببینید ما مسجدی‌ها متدین‌ها احترام داریم، حالا اگر از مسجد برویم بیرون در خیابان یک لاتی جلویمان را بگیرد و ما را سبک بکند ارزش ما را بزند، شخصیت ما را له کند، چقدر درد دارد، شام با  اهل بیت همین کار را کردند، خیلی هجوم به شخصیت بود، خب مسائل اتفاق افتاده در شام زیاد است یکیش هم از دنیا رفتن این بچه سه ساله است، من یک نوه دارم دختر است تازه دیگر آخرهای پنج سالگی را رد می‌کند آن هفته پدر و مادرش برده بودند در یک بازار شام به پدرش می‌گوید کجا داریم می‌رویم چون در تهران می‌آید پای منبرهای من آن بچه، آشنا بود با اسم رقیه، پدرش می‌گوید بابا برویم سرقبر دختر سه ساله، می‌گوید بابا ارزیاب نبود که حالا فکر کند این قبر است، می‌گوید بابا دست خالی نرویم یک عروسک بخر برایش ببریم، با بچه سه ساله چطوری باید برخورد کرد؟ اما برخورد شامیان.

 

 

برچسب ها :