روز چهارم
(کرج مسجد حضرت معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
گروهی از مردم از زمان بعثت پیغمبر اسلام تا این زمان در باور کردن بعضی از مسائل الهی و حقایق دین و خبرهای خداوند ضعیف بودند. عنادی با حق نداشتند، لجباز نبودند، منکر نمیشدند، اما به خاطر اینکه از دانش گستردهای علم فراوانی، عقل پختهای برخوردار نبودند قبول بخشی از حقایق و معارف و وعدههای خداوند ضعیف بودند.
کتاب خدا به این دسته از مردم ایرادی ندارد، حملهای ندارد، تهدیدی ندارد، سختگیری ندارد، به همین علت که لجوج نیستند عنادی هم ندارند، آدمهای خوبی هستند، حق را هم قبول میکنند اما بخشی را یک مقدار سختشان است قبول کنند، گاهی هم ممکن است بیایند پیش اهل فن متخصصین قرآن و بگویند مشکل است باور کردن این مسئله. قرآن مجید برای این گروه از مردم یک راهی را باز کرده است به نام راه دلیل و برهان، معمولا دلیل برهان، خیلی خوب به انسان برای باور کردن آنچه که ضعیف در قبولش بودند کمک میدهد و آنها هم وقتی که دلیل را میشنوند، برهان را میشنوند قبول میکنند، میپذیرند، و راه ایمانشان را، عملشان را ادامه میدهند.
یکی از آیات قرآن خطاب به کل مردم به صورت یا ایها الناس همین مسئله است، يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَكُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّكُمْ ﴿النساء، 174﴾ ربکم یعنی مربی شما، پرورشدهنده شما، همه کاره شما، مالک شما، از طرف این مربی شما و مالک شما و کلیددار زندگی شما و همه کاره شما برایتان دلیل آمده است برهان آمده است، قد جاءکم برهان من ربکم.
در دنبال آیه میفرماید وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً برای شما نوری آمده روشن، روشنگر، که شما با کمک این نور واقعیتها را میبینید، حس میکنید، میفهمید، و دیگر با آمدن برهان و این نور و روشنایی شکتان را، تردیدتان را، ناتوانی در قبول کردن حقایق را درمان میکنید، معالجه میکند چون آدمهای لجباز و معاندی نیستید وقتی که دلیل برایتان بیان شد خب عقل شما که پشت پرده لجبازی و عناد پنهانش نکردید خیلی راحت دلیل را قبول میکند، حق را که باید دلیل همراهش بود باور میکند.
این آیه شریفه از پنج آیهای که بنا شد برایتان قرائت کنم روز گذشته یک آیهاش را خواندم این آیه دومش است که خطابش هم به کل مردم است، بالاخره در بین مردم آدمهای نرم، آدمهای متواضع، آدمهای فروتن، آدمهای خاکسار هستند که حق را همراه دلیل قبول میکنند بسشان هم هست، با همین قبول کردن و باور کردن و عمل کردن براساس این قبول و براساس این باور قیامت آنها را در زمره نجاتیافتگان قرار میدهد واقعا هم اهل نجاتند حالا اگر در مسیر زندگی لغزشی داشتند و دچار گناهی شدند پشیمان هم شدند، پروردگار عالم طبق وعدهای که داده از آنها گذشت میکند و اینها در قیامت گیر نمیافتند و رد میشوند.
برای آنها این مقدار قرآن کفایت میکند، و قرآن مجید تمام سرمایههای معنوی مورد نیاز بشر را دارد، و کلید نجات دنیا و آخرت قرآن است، فراهم آورنده سعادت دنیا و آخرت قرآن است خداوند چیزی هم در قرآن از بندگانش از مردم کم نگذاشته، کامل است و جامع است. یک مغازهداری یک بار نشسته بود در مغازهاش یک عالم زمان خودش آمد در مغازه، البته این مغازه هم نوشابهفروشی بوده قدیم، شربت فروشی بوده، این عالم هم با اینکه علمش خیلی بالا بود اما در شهر غریب بود در فقر زندگی میکرد، مشکل مالی داشت، تشنه بود به این مغازهدار گفت که یک لیوان از این نوشابه از این خوردنی از این شربت، به من بده، مغازهدار هم بهش گفت برو خدا حوالهات را جای دیگر بیندازد نمیدهم، خب این کار بدی است حالا عالم نه، عابد نه یک مرد الهی نه، یک بنده خوب خدا نه یک آدم معمولی، بالاخره به تو پناه آورده حتما گرمش بوده، سختش بوده، یک لیوان شربت از تو خواسته، این یک لیوان شربت را اگر بدهی فقیرت که نمیکند، نگه هم داری میلیاردرت نمیکند، یک لیوان شربت چیزی نیست، این کار زشتی است کار بدی است خداوند متعال کاری به این یک لیوان شربت ندارد، کاری به آنی دارد که این لیوان شربت از آن ریشه میگیرد که نمیدهد بخل، صفت زشتی است، که من علم داشته باشم بیایند از من علم بخواهند بگویم من حوصله ندارم و هزینه نکنم این بخل است یا پول داشته باشم که مشکل مردم را حل میکند، خدا هم که در قرآن فرموده پولت را تنها تنها نخور، همه پول هم که نمیشود آدم تنها بخورد، به مستحق، به سائل، به مستمند، به گرفتار به فقیر به قرضدار، به پدر و مادر، به برادر و خواهر، به سایر اقوام کمک کن چون این مال مال خداست و تو هم جانشین خدا در این مال هستی برای خودت نیست. در سوره حدید میخوانیم وَ أَنْفِقُوا مِمّٰا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ ﴿الحديد، 7﴾ در این ثروتی که من شما را جانشین خودم قرار دادم در جاهایی که گفتم خرج کنید، هزینه کنید، خب اگر آدم حرف خدا را گوش ندهد معلوم میشود بخیل است، پیغمبر اکرم هم میفرمود البخل فی النار، بخل جایش آتش دوزخ است گفت نمیدهم. گفت مشکلی نیست رد شد.
بعد از چند وقت این مغازهدار گرفتار یک مشکل سنگینی شد، مشکل سنگینش هم این بود یک دختری داشت علاقه داشت به این دختر، وقت شوهر کردن این دختر بود این هم نشست در خانه برابر خانمش و دخترش قسم جلاله خورد، گفت که والله آنچه که در این دنیا هست من جهاز دخترم قرار میدهم آنچه نه اینکه ثروتهایی که دست مردم است یعنی هر چی اثاث زندگی در این دنیا میشود آماده کرد برای این دختر من آماده میکنم. خب حالا خواستگار برای دخترش آمده و در قسمش هم گفت اگر آماده نکنم زنم را طلاق میدهم. به زنش هم علاقه داشت زن خوبی بود، گیر کرد. پیش هر عالمی رفت گفتند قسم خوردی اگر نتوانی فراهم کنی باید زنت را طلاق بدهی معلق به طلاق زنش کرده بود، یک دفعه یادش آمد یک عالم دیگر هم در شهر رفت آدم فقیر و آستینکهنهای بود اما باسواد بود یک روز هم آمد در مغازهاش گفت یک لیوان شربت به من بده گفت نمیدهم، گفت بروم پیش این، آمد پیش این عالم.
عالم هم وضعش خیلی بد بود دید مورد خیلی خوبی پیش آمده که یک پول خوبی از این بگیرد جوابش را بدهد که زنش طلاق داده نشود کل آنی هم که قسم خورده به دخترش بدهد بدهد، گفت آقا تکلیف من چیست؟ گفت تکلیفت روشن است، گفت آخه من قسم خوردم هر چی در این دنیا جنس خوب در برای جهيزیه هست من به این دخترم بدهم اگر این کار را نکردم والله زنم طلاق داده است، با خنده و لبخند بهش گفت یادت است من یک روز تشنهام بود داشتم خفه میشدم آمدم در مغازهات بهت گفتم یک لیوان شربت به من بده ندادی، گفت آره یادم است، اشتباه کردم، گفت خب من مسئلهات را حل میکنم هزار دینار میگیرم.
این هم وضعش خوب بود میتوانست بپردازد گفت میدهم هزار دینار گفت بده تا حل کنم، پول را گرفت، گفت که یک قرآن بده به دخترت، چون هر چی در این عالم است خدا در این قرآنش گذاشته هر چی، عقل است، علم است، فکر است، اخلاق است، ایمان است، اعتقاد است، صداقت است، کرامت است، شرافت است، بهشت است، حلال و حرام است، ما فرطنا فی الکتاب من شیء، هیچی را در این قرآن برای نجات مردم فروگذار نکردم، قرآن را بده به دخترت بگو این جهيزیهات، قسمت هم درست است زنت هم لازم نیست طلاق بدهی. این قرآن.
همه چیز قرآن آدم میخواهد برود بهشت البته آنی که دلش میخواهد برود بهشت خیلیها هم دلشان نمیخواهد بروند بهشت، چون زندگیشان نشان میدهد نمیخواهند بروند بهشت هر حرامی را مرتکب میشوند هر کسی هم بهشان میگوید نکن این کار را میگوید دلم میخواهد، مشروب میخورد نخور دلت میخواهد، ربا میخورد نخور دلم میخواهد، زن جوان است دختر جوان است، با آرایش، با موی بیرون، با صورت بیرون میرود بیرون خودآرایی میکند برای خودنمایی کردن بهش میگویند نکن میگوید دلم میخواهد.
خب این معنیاش این است که خدا گفته اگر میخواهی بروی بهشت با قرآن میتوانی بروی من دلم نمیخواهد بروم بهشت این عمق معنی حرفهایش غیر از این که نیست، آنی که میگوید من مسائل الهی را قبول ندارم عمل هم نمیکنم، بیخود هم به خودت زحمت نده هی در گوش من حرف نزن، این در حقیقت دلش میخواهد برود جهنم دلش نمیخواهد برود بهشت.
خب تکلیف چیست؟ ما ولش کنیم خدا به پیغمبر میفرماید آنهایی که اینگونه هستند که دیگر برایت تجربه شده هیچی حرفهای تو را قبول نمیکنند و دنبال همان دین باطل خودشان هستم ذرهم رهایشان کن، دیگر کاری به کارشان نداشته باش، خب خودش اصرار دارد میگوید من دلم میخواهد بروم جهنم به تو چه؟ بهشتی که تو میگویی تو پیغمبر تو امام، تو آخوند نمیخواهم زور است؟ نه زور نیست.
انبیاء و ائمه دلشان میسوخت، عالمان واجد شرائط دلسوزند روی دلسوزی میگویند بیا برو بهشت، حالا خودت پایت را در یک کفش کردی میگویی نمیخواهم بروم خب نه انبیا زور میگیرند به کسی نه ائمه نه عالمان ربانی برو، برو جهنم. نرو بهشت خب این همه جمعیت در دنیا میگویند نمیخواهیم برویم بهشت عوضش بهشت برای شما خلوت خلوت است هر جای بهشت دلتان میخواهد بروید، نه ترافیک است، نه دود است، نه هوای سنگین است، نه مزاحمتی است، اما قرآن میگوید جهنم پر از دود است، فی سموم و حمیم و ظل من یحموم، تراکم جمعیت هم در هفت طبقه جهنم در حدی است که جهنمیها از جایشان تکان نمیتوانند بخورند خب بهتر برای شما متدینها، که اینهایی که میگویند ما بهشت را نمیخواهیم خب برای شما میماند خوشتر هستید که نیست؟ من بچه مدرسهای بودم کلاس سوم بودم یا چهارم، تهران جمعیتش چهارصد هزار نفر بود، بهترین هوا را داشت، خیابانها خیلی خلوت بود، ما پنجشنبهها که مدرسه تعطیل میشد ظهر میآمدیم با دوستانمان دم در کوچه مینشستیم در خیابان تا غروب یعنی نهار که میخوردیم مادرمان نهار میداد یک میآمدیم در خیابان دم در مینشستیم با رفیقهایمان قرار میگذاشتیم هر ماشینی بیاید رد بشود نمره فرد و زوجش را بشماریم هر کدام بیشتر بود برنده باشیم تا غروب مثلا ما ماشینهایی که میشمردم نمرهاش زوج بود پنج تا چهار تا آن رفیقمان دو تا سه تا، خب هر چی خلوتتر بیتراکمتر هوای مطبوعتر، به آدم خیلی خوش میگذرد خیلی جهنم جای حرکت نیست اما به مومنین در بهشت میگویند هر جای بهشت دلت میخواهد برو چون جا هست، تمامش باغ و کاخ و انواع میوهها و رودخانه و اگر یادم نرفته باشد در سوره دهر چهار تا چشمه هم خداوند اسم میبرد که در بهشت جاری است چشمه شیر است، چشمه عسل است نه ا ز این عسلهایی که شیره و شکر ملت میدهند به زنبور، از آن عسلهای که خدا د ر بهشت فقط گلش را میدهد به تولیدکننده حالا یک عدهای میگویند دلم نمیخواهد بروم بهشت شما حق دارید زور بگیرید بهشان؟ نه میگوید دلم میخواهد بروم جهنم حق دارید زوری جلویشان بایستید بگویید نمیگذارم بروی جهنم؟ آن که آخرش میرود.
گفت قران را بده به دخترت قسمت درست است همه چیز را دادی به دخترت، آدم میخواهد با پروردگار رابطه برقرار کند راهش قران است، میخواهد عمل صالح انجام بدهد راهش قرآن است، ترک حرام کند راهش قرآن است، میخواهد یک زندگی خوشی را در همین دنیا داشته باشد که در زندگی نه غصهدار باشد نه ترس داشته باشد، راهش قرآن است فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای، هر کسی راهنمایی من را دنبال بکند فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون، نه غصهدار میشود نه وحشت میگیرد.
من قم بودم یک بار در اوج قدرت شاه امام در مسجد اعظم یک سخنرانی کرد، بعد از اینکه از آن زندان نه ماهه عشرتآباد آزاد شدند به طلبهها، به علما، به مردم، به بازاریها، به تهرانیهایی که آمده بودند برای سخنرانی بعد از آزادیاش فرمود از شاه و دار و دستهاش و ساواک و آمریکا و شوروی نترسید، هیچ نترسید، بعد فرمود من الان شصت و سه سالم است والله تا الان من نترسیدم، چرا؟ چون آدم وقتی با قرآن باشد، با دین باشد، معنی ندارد بترسد، قرآن همه چیز دارد تمام خلأهای آدم را پر میکند ضعیف باید بترسد، ولی آنی که اهل قرآن است و از قرآن پر است اهل ترس نیست هیچ وقت غصه هم نمیخورد اگر مصیبتی هم بهش برسد گریه میکند اما دیگر خودکشی نمیکند، اَلَّذِينَ إِذٰا أَصٰابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قٰالُوا إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ﴿البقرة، 156﴾ همین آرامش میکند أَلاٰ بِذِكْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ ﴿الرعد، 28﴾.
شما پیش هر پدر شهید هر مادر شهید متدینی دلتان میخواهد بروید بهش بگویید بچهتان یا دو تا بچهتان شهید شد مستاصل شدید؟ پشیمان بودید؟ میگویند ابدا گریه هم نکردید میگویند چرا گریه کردیم، پیغمبر هم در داغ اولاد گریه کرد، سید الشهدا هم گریه کرد، ائمه دیگر هم گریه کردند، گریه که عیبی ندارد به خاطر سوز دل، تاسف نمیخورند آن حزن شیطانی بهشان دست نمیدهد.
يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ قَدْ جٰاءَكُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً ﴿النساء، 174﴾ من اوایل طلبگیام بود یک عالمی در قم بود اصالتا اهل ملایر بود، استان همدان، عالم فوق العادهای بود خیلی فوقالعاده بود. این دو تا استاد دیده بود که خیلی خوب ساخته بودند او را، یک استادش مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بود، که من یا خواندم یا شنیدم که بزرگان دین ما میگویند بعد از دفن حضرت معصومه تا این زمان کسی به عظمت و بلندی روح و عرفان عملی حاج میرزا جواد آقا در قم دفن نشده خیلی آدم فوق العادهای بود این عالم که اوائل طلبگی من پیر بود، شاگرد این حاج میرزا جواد آقا و خیلی هم مراوده با آقا شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی داشت، حاج شیخ حسنعلی آدم فوقالعادهای بود، من با پسرش آشنا بودم پسرش هم اهل خدا بود هفت هشت ده سال پیش تهران فوت کرد، میرفتم من پیشش، میگفت یک بار روز آخر ماه رمضان که مردم تردید داشتند فردا عید فطر هست یا نه، نزدیکهای غروب هوا هنوز روشن بود در مغرب، به من گفت علی برو بالاپشت بام ببین ماه شب اول پیداست یا نه بیا به من خبر بده که من به مردم نخودک بگویم فردا عید فطر است.
حاج شیخ علی آقا میگوید من رفتم روی پشت بام یک خرده نگاه کردم، طرف غروب را، آمدم پایین گفتم آقا در منطقه غروب ابر است نمیشود ماه را دید، گفت بیچاره ماه را که میشود دید تو زورت نمیرسد ببینی دوباره برو بالا پشت بام به ابرها بگو حاج شیخ حسنعلی میگوید بروید کنار، ببینم ماه طلوع کرده شب اول یا نه بعد دوباره بیایید سر جایتان، گفت ما اصلا وحشتمان گرفت دیگر حرفی نمیتوانستم بزنم رفتم بالای پشت بام، گفتم ابرها حاج شیخ حسنعلی پدرم میگوید بروید کنار، گفت ابرها سریع رفتند کنار ماه پیدا شد دوباره ابرها آمدند سر جایشان آمدم به پدرم گفتم ما ماه را کامل دیدم، این هم یکی از معلمهایش بود.
ایشان میگفتند که من خیلی در نجف اصرار به زیارت امیر المومنین در سحر داشتم، ترک هم نمیکردم، گفت یک روز داشتم میرفتم حرم به نظرم میرسد که در عالم مکاشفه، عالم مکاشفه یعنی عالم کنار رفتن پرده به نظرم رسید که امام عصر را دارم ملاقات میکنم ایشان یک بشقاب دستشان بود یک جنسی شبیه برنجکها، دیدید برنجکها را که در قنادیها، دستشان است یک مشت هم دادند به من، فرمودند بخور دیگر ایشان را ندیدم ولی آن برنجکها را خوردم یک مرتبه بعد از خوردنم دیدم پرده کنار رفت من قویترین آدم در استخاره با قرآن شدم، این را برای کی گفت؟ برای مرحوم آیت الله آقا سیدعباس کاشانی که من میرفتم پیشش، که به آقا سید عباس هم گفت تو از من پرسیدی که چی شد راه به اینجور استخاره پیدا کردید؟ من تا حالا به کسی نگفتم، اما تو سید هستی، عالم هستی، به من اصرار کردی، من میگویم ولی قول شرعی به من بده من تا زنده هستم به کسی نگویی گفتم نه نمیگویم، بعد از مردنش گفت که من امام عصر را در یک مکاشفه دیدم یک جنسی چیزی شبیه برنجک به من داد خوردم استخاره برایم کشف شد.
ایشان که من میرفتم دیدنش همین آیت الله آقا سید عباس کاشانی، ایشان میفرمودند یک بار یک تاجری به نام آقای افشار آمد پیش همین عالم والای بزرگ، آقا شیخ اسماعیل ملایری، گفت آقا یک استخاره بکن، گفت قرآن را که باز کرد من بغل دستش آیه را دیدم، گفت آیه را که خواند به این تاجر گفت یک دختری را برای پسرت دیدی میخواهی او را برای بچهات عقد کنی، تا فردا ظهر معطل نکن، چون اگر تا فردا ظهر این دختر را عقد نکنی یک داماد دیگر دنبالش است او عقد میکند میبرد و او هم رفت دختر را عقد کرد، خیلی زندگی خوبی هم این عروس و داماد داشتند گفت چند وقت گذشت، یک روز در زدند در را باز کردند یک آقایی آمد به ایشان گفت آقا یک استخاره برای من بکن من در یک کاری گیر هستم، گفت باز من بغل دستش بودم قران را که باز کرد همان آیه آمد که به آن آقا گفت این دختر را حتما برای پسرت عقد کن همان آیه به این آقا گفت یک کاری است واردش نشو، اگر واردش بشوی در یک چاله میافتی که دیگر درنمیآیی احتمال خطر جان هم برایت دارد. آن هم رفت.
من بهش گفتم آقا چند وقت پیش آن تاجر که آمد برای ازدواج پسرش استخاره کرد شما گفتی تا فردا ظهر معطل نکن دختر را بگیر، امروز هم همان آیه آمد چطور به این آدم گفتی وارد نشو؟ در چاله میافتی درنمیآیی، احتمالا خطر جانی هم برایت دارد، این که یک دانه آیه بود شما چطوری این یک آیه را دوجور گفتی؟ گفت آقای کاشانی فکر میکنی من استخاره میکنم؟ من بعد از دیدن امام عصر و خوردن آن یک ذره جنس شبیه برنجک که ازم پرسیدی چی شده اینقدر استخارهات بالاست بعد از خوردن آن برنجک اولین استخارهای را که باز کردم یک کسی که نمیدانم کی در گوشم میگفت اینجوری جواب این استخاره رابده، من به آن اولی که گفتم دختر را بگیر در گوشم آن صدا بلند شد بگو دختر را بگیرد، دومی پنجاه کیلو طلا میخواست قاچاق بکند ببرد بیرون گیر میافتاد میرفت زندان احتمال اعدام هم داشت باز هم آن صدا در گوش من گفت. این هم یک نحوه ارتباط با قرآن.
حالا ما لازم نیست به آن مقام برسیم، همین مقداری که داریم عمل میکنیم رها نکنیم، بسمان است برای نجات. خیلی تعجب است خیلی، که در کربلا یک رودخانه مثل فرات پر از آب باشد و به اندازه یک نصفه استکان مردم دریغ بکنند آب به بچه تشنه شیرخواره ندهند. خیلی تعجب است. این بچه در بغل مادر دست و پا میزد، گرم بود، زبان دور لبش میچرخاند، شیر که نداشت مادر، آب هم که نمیدادند، بچه با دست و پا زدن و گریه کردن آب میخواست دیگر دست و پا میزد یعنی مادر آب بده به من، ناله و گریه میکرد یعنی مادر آب میخواهم اگر شیر نداری، حالا مادر دارد با بچهاش حرف میزند.