لطفا منتظر باشید

روز ششم

(کرج مسجد حضرت معصومه(س))
صفر1437 ه.ق - آذر1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

انسان می‌تواند در همه امور زندگی چه در جزئیات زندگی، چه در کلیات زندگی، خود را با کتاب خدا قرآن مجید، هماهنگ کند، همه اعمال و رفتار و حرکات و منش خود را بر وفق قرآن مجید انجام بدهد، به دست آوردن چنین زندگی منوط به این است که یا خود انسان در حد لازم آگاه به قرآن باشد، عالم به کتاب خدا باشد، یا با اهل قرآن ارتباط داشته باشد، که هر قدمی می‌خواهد بردارد، هر کاری می‌خواهد بکند، قبل از انجامش بپرسد، سوال کند، که آیا این کاری که من می‌خواهم انجام بدهم قدمی که می‌خواهم بردارم، مجوز قرآنی دارد یا ندارد.

سوال کار بسیار پسندیده‌ای است در این زمینه، قرآن مجید مردم را به پرسیدن برای اینکه جاهلانه عمل نکنند تشویق می‌کند، فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون، چیزی را که نمی‌دانید، که حلال است، حرام است، درست است، نادرست است، خدایی است، ابلیسی است، کار کار بهشتیان است، کار دوزخیان است، بپرسید تا بدانید، روایات متعددی داریم در معرفی کردن این اهل ذکری که پروردگار در سوره نحل فرمودند از اهل ذکر بپرسید ذکر در اینجا به معنی علم است، به معنی دانش است، به معنی قرآن است.

این روایات که اهل ذکر را معرفی می‌کنند در این منابعی است که برایتان اسم می‌برم، که من همش را دارم این منابع را، یکی از این منابع قدیمی‌ترین تفسیر شیعه است که دو جلد است بیشتر نمانده، این دو جلد نویسنده‌اش عالم بسیار ارزشمند شیعه عیاشی است، من الان یادم نیست این مطلب را در چه کتاب مهمی دیدم، که برایتان اسم ببرم. در آن کتاب داشت که تفسیر عیاشی و روایاتی که ایشان نقل کرده ارزشش از کتاب شریف کافی بیشتر است، این خیلی مهم است، وقتی آدم این چیزها را نبیند در کتابها فکر می‌کند که بالاتر از کتاب کافی وجود ندارد، اما وقتی ارزیابی اهل فن را ببیند می‌بیند نه به قول پیغمبر فوق کل برّ ُ هر نیکی بالاتر از خودش هم دارد، الاّ شهادت در راه خدا  که هیچ نیکی از آن بالاتر نیست.

تفسیر عیاشی نقل می‌کند، تفسیر برهان نقل می‌کند که هشت جلد است، تفسیر بسیار باارزش نور الثقلین ذکر می‌کند که پنج جلد است، که اهل ذکر بنا به روایات اهل بیت پیغمبر اسلام و ائمه طاهرین هستند، خب قرآن مجید می‌گوید آنچه را که نمی‌دانید عمل نکنید، عمل می‌شود عمل جاهلانه، عمل بی‌ارزش، از اهل ذکر بپرسید این کاری که  من می‌خواهم بکنم خوب است یا بد است، خدا می‌پسندد یا نمی‌پسندد؟ عمل بهشتیان است یا عمل دوزخیان است، خب پیغمبر و ائمه زمان حیات خودشان به آنهایی که می‌پرسیدند جواب می‌دادند بعد هم که دریاوار روایت ازشان مانده همین کتاب شریف کافی شانزده هزار روایت از اهل بیت دارد. ادم باید به یک عالم ربانی یک عالم وارد، یک عالم واجد شرایط مراجعه کند سوال بکند که آقا من این کار پولی را می‌خواهم بکنم، یک همچنین اخلاقی را می‌خواهم به خرج بدهم، یک همچنین برخوردی را با زن و بچه می‌خواهم داشته باشم، آیا به نظر پروردگار عالم پسندیده است؟ من انجام بدهم ناپسند است انجام ندهم. این می‌شود یک زندگی سالم که پاداش این زندگی سالم بهشت است و رضایت پروردگار مهربان عالم است.

یک روایتی دارند امیر المومنین خیلی پرقیمت است، یا کمیل ما من حرکة الا و انت تحتاج الی معرفته، کمیل هیچ کاری را انجام نمی‌دهی مگر اینکه در انجام آن کار نیازمند به معرفت هستی که کار را بشناسی، کار درستی است یا نادرست، حلال است یا حرام است، سوال خیلی کار خوبی است، پرسیدن خیلی کار باارزشی است، در همین زمینه‌های انسانی، اخلاقی، اعتقادی، عملی، دنیایی، و آخرتی.

خیلی‌ها می‌آمدند از ائمه سوال می‌کردند قبل از ما خیلی‌ها از علما سوال می‌کردند اینجا جواب می‌گرفتند براساس همان جواب هم عمل می‌کردند خیالشان هم راحت بود که مطابق قرآن عمل کردند روایات هم تفسیر قرآن مجید است، خب در تمام امور زندگی ما خیلی راحت می‌توانیم خود را با قرآن هماهنگ بکنیم حالا یا خودمان باید آگاه به قرآن باشیم که کارمان را هماهنگ کنیم ببینیم درست است یا نادرست، یا از یک عالم وارد بپرسیم خیلی بعضی از قدیمی‌ها جالب بوده کارشان، در کتاب دیدم که یک نفر هفتصد فرسخ راه را طی کرد، هفتصد فرسخ یعنی هفتصد تا شش کیلومتر، هر یک فرسخی شش کیلومتر است، هفتصد فرسخ ضرب در شش بکنید می‌شود چهار هزار و دویست کیلومتر، برای چی این راه را آمد؟ برای اینکه سر هفتصد فرسخی یک عالم الهی وارد متخصصی بود که هفت مسئله داشت از او بپرسد، یعنی برای هر یک مسئله صد فرسخ راه طی کرد، الان خیلی از مردم مسجد کنار خانه‌شان است، حسینیه کنار خانه‌شان است، همسایه عالم هستند، نزدیک به حوزه علمیه هستند نمی‌روند بپرسند، جاهلانه زندگی می‌کنند جاهلانه.

در قرآن مجیدملاحظه بکنید بعضی از امت‌ها را انبیاء خدا بهشان می‌گفتند و انتم تجهلون، شما زندگی‌تان جاهلانه است، یعنی در یک فضای نفهمی دارید زندگی می‌کنید، امیر المومنین می‌فرماید بالاخره آدم می‌فهمد کی؟ بعد از مردنش، که آن فهم بعد از مردن هم دیگر به درد نمی‌خورد، الناس نیام مردم همه خوابند، اذا ماتوا انتبهوا، وقتی مردند تازه بیدار می‌شوند که اوضاع از چه قرار بود می‌بینند شصت سال هفتاد سال اشتباه کردند جاهلانه عمل کردند. شما همین امروز بعد از نماز مغرب و  عشاء با  عجله نروید از مسجد بیرون، قرآن مجید را بردارید سوره تبارک الذی بیده الملک را بخوانید، یک صفحه و نیم که بیشتر نیست، می‌رسیم به این آیه، که مدیران جهنم آخه جهنم هم مدیر دارد مدیران خیلی عجیب و غریبی دارد در سوره تحریم خدا درباره مدیران جهنم می‌گوید عَلَيْهٰا مَلاٰئِكَةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ ﴿التحريم‏، 6﴾، مدیران هفت طبقه جهنم بسیار تندخو و بسیار سخت‌گیر هستند. در سوره تبارک می‌گوید این مدیران جهنم که بسیار تندخو، عصبانی و سخت‌گیر هستند از مردمی که در این همه عذاب هستند، طبقه اول تا طبقه هفتم، یک روایتی دارد امیر المومنین می‌فرماید جهنم روی همدیگر است، مثل این ساختمان‌های هفت طبقه، طبقه زیرین دارد همینطور می‌رود تا طبقه هفتم، روی هم است اما بهشت که هشت بهشت است در سطح صاف است بهشت‌ها دیگر طبقه‌بندی نیست. ولی جهنم طبقه‌بندی است.

این مدیران جهنم به این دوزخیان می‌گویند که الم یاتکم نذیر در دنیا که بودید کسی نیامد به شما هشدار بدهد بگوید آقا به ناموس مردم خیانت نکن، ربا نخور، ظلم نکن، مال مردم را نبر، ارث خواهر و برادرت را نخور، دروغ نگو، تهمت نزن، آبروی مردم را نبر، مزاحم مردم نشو، دختر تو عروسی دارد مردم چه گناهی کردند که تا سه نصف شب این گوششان و این اعصابشان این طبل و شیپور و موسیقی‌های تو گوش مردم را بکوبد، این بوق زدن‌ها در خیابان‌ها مردم را بکوبد، مریض را بکوبد، بیماری قلبی را بکوبد بیماری عصبی را دیوانه کند آنها چه جرمی کردند؟ دختر شوهر دادی که دادی، دیگر دار دار ندارد مردم نفهمند، کسی نیامد این حرفها را به شما بزند در دنیا؟ هشدار بدهد فقط بگوید آقا این کارت بد است، این کارت نادرست است، این عملت خلاف است، این روشت ظلم  است مزاحم مردم است قالو بلی چرا آمد حالا لازم نیست که هر ملتی در دنیا بوده خداوند برایش یک پیغمبر فرستاده باشد، معنی إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِيهٰا نَذِيرٌ  ﴿فاطر، 24﴾، هیچ امتی نبوده مگر اینکه ما هشداردهنده فرستادیم، این معنی‌اش این نیست که برای هر امتی یک پیغمبر جدا فرستادیم، پیغمبر مدینه بود خب ایرانی‌ها پیغمبر را نمی‌دیدند، مصری‌ها پیغمبر را نمی‌دیدند، یمنی‌ها پیغمبر را نمی‌دیدند پیغمبر نماینده می‌فرستاد صدای قرآن را برایشان پخش بکند این رسیدن صدای نبوت به گوش مردم لازم نبود که یک پیغمبر بین مردم باشد خب پیغمبر نبوتش را تبلیغ  می‌کردند. اینجوری هیچ امتی بدون پیغمبر نمانده.

قالوا بلی دوزخیان می‌گویند چرا هشداردهنده آمد، بهشان می‌گویند که اگر هشداردهنده آمد پس چرا آمدید جهنم؟ جواب می‌دهند لو کنا نسمع اگر آن وقت که در دنیا بودیم می‌رفتیم می‌شنیدیم خانه‌مان آنور مسجد بود یک دفعه هم نیامدیم مسجد، در محل ما پنج تا عالم بود پیش یکی نرفتیم، نزدیک حوزه علمیه بودیم ده تا مدرس باسواد در حوزه بود نرفتیم ببینیم خیلی‌ها اینجورند، ما نرفتیم بشنویم و در حق خودمان و این دنیا هم هیچ فکری نکردیم، وَ قٰالُوا لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مٰا كُنّٰا فِي أَصْحٰابِ اَلسَّعِيرِ  ﴿الملك‏، 10﴾ حالا جزء دوزخیان نبودیم.

نمی‌دانم بعضی‌ها چرا اینقدر بی‌فکر و بی‌خیالند، درهای بهشت به رویشان باز است، از یک دانه نمی‌آیند تو می‌روند زور می‌زنند با کلید ربا، با کلید زنا، با کلید عرق و ورق، با کلید مزاحمت برای مردم در جهنم را برای خودشان باز می‌کنند، این زندگی جاهلانه است.

یک شهری من را دعوت کردند منبر تعجب هم کردم چون شب اول دیدم مسجد پر است راه نیست خیلی استقبال کرده بودند، جوان هم بودم آن وقت شاید بیست و پنج شش سالم بود، روی منبر که نشستم خب آدم چشمش به شکل شبستان هم می‌افتد حالا آدم شبستان اینجا را که نگاه می‌کند می‌بیند خیلی میزان و مهندسی و چهارگوش، آن مسجد هم جدیدساز بود یک مسجدی بوده برای سیصد سال پیش این را خراب کرده بودند ساخته بودند خیلی هم خوب ساخته بودند، ولی من از روی منبر می‌دیدم که یک گوشه شبستان قناسی بدی دارد، یعنی شبستان را بی‌ریخت کرده، از منبر که آمدم پایین مسجد یک مدیری داشت بسیار آدم بزرگواری بود، که شوهرخواهرش هم یکی از علمای بزرگ شیعه بود بهش گفتم که این مهندسی که برای این مسجد نقشه کشیده نمی‌شد این قناسی را درببرد، گفت کاملا می‌شد کاملا، گفتم پس چرا انجام ندادید؟ گفت که پشت این قناسی یک دانه خانه است، گفت شب که حالا از مسجد رفتیم برویم خانه خانه ما هم در آن کوچه است نشانت می‌دهم دو هزار متر است این خانه، آب دارد، پر از درخت است، پر از گل است، فقط یک زن و شوهر زندگی می‌کنند، بچه هم ندارند، گفت آن زمانی که ما می‌خواستیم مسجد را بسازیم خراب کرده بودیم کهنه را، زمین در این محل ما متری دو هزار تومان بود، دو هزار تا تک تومان، گفت ما پنج شش تا شدیم رفتیم در خانه را زدیم صاحبخانه در را باز کرد گفتیم پنج دقیقه می‌خواهیم خدمتتان باشیم، گفت بفرمایید پیرمردی بود هشتاد ساله، گفتیم ما این مسجد را داریم می‌سازیم این گوشه‌اش قناسی دارد مهندس ما می‌خواهد نقشه بکشد می‌گوید  اگر می‌توانید از این خانه بغل پنج متر فقط، این فرشی که الان رویش نشستید هر کدام دوازده متر است پنج متر، یعنی کمتر از نصف فرش از زمین این دو هزار متری بخرید، زمین هم چند است؟ دو هزار تومان، شما پنج متر از این دو هزار متر را بده برای خانه خدا پولش را بگیر، پنج تا دو هزار تومان ده هزار تومان، گفت نمی‌فروشم، گفتیم متری پنج تومان، بیست و پنج هزار تومان متری ده تومن، پنجاه هزار تومان، گفت تا صبح هم بشینید هی قیمت رویش بگذارید من پنج متر به مسجد نمی‌فروشم. بلند شوید بروید دنبال کارتان، گفت دو سال بعد از ساختمان مسجد هم سقط شد و با کله رفت جهنم یک عده‌ای اینجوری هستند.

یعنی می‌گردند کلیدپیدا کنند در جهنم را باز کنند به روی خودشان اما بهشت که در بسته ندارد، بهشت در ندارد اصلا باز است، سطح یکنواخت هم هست، دیگر برای بهشت به آن با عظمتی که در نمی‌شود گذاشت دیوار ندارد، نمی‌خواهند بروند بهشت، دوزخیان می‌گویند دوزخی شدن ما به خاطر این بود که نرفتیم گوش بدهیم، بود جا هم برویم گوش بدهیم مسجد نزدیک خانه‌مان، نزدیک مغازه‌مان، عالم در محلمان نرفتیم، این پرسیدن این گوش دادن، خیلی به نفع دنیا و آخرت انسان است خیلی.

و چقدر آسان می‌شود هماهنگ با قرآن زندگی کرد چقدر آسان، جورواجور هم می‌شود زندگی کرد، یک کتابی هست فکر کنم برای قرن چهارم است یا قرن پنجم خیلی قدیمی است، من این کتاب را روزها در ماشینم است از تهران که می‌آیم کرج می‌خوانم، در ماشینی که یک بزرگواری من را می‌آورد و برمی‌گرداند ما که مالک نیستیم در این عالم، یک چند روزی مسافر هستیم و بعد هم هل می‌دهند ما را آن طرف، خودمان هم نمی‌رویم الان اگر هزار تا فرشته بیایند بگویند دلت می‌خواهد بعد از نماز مغرب و عشا جانت را بگیریم بیایی آنور؟ می‌گوییم بروید جان همدیگر را بگیرید به ما چه کار دارید ما نمی‌خواهیم بمیریم، اما ما را هل می‌دهند بیرونمان می‌کنند.

این کتاب را من از تهران تا اینجا می‌خوانم از اینجا تا تهران گاهی می‌خوانم، هفت هشت تا کتاب در ماشین است، آنجا خواندم در آن کتاب خیلی قدیمی، که یک نفر به یک نفر کینه‌ورزی داشت، یعنی آزار می‌داد، بد عمل می‌کرد، می‌رنجاند، دلش را می‌سوزاند، اما این تلافی‌کننده مثل او نبود، تحمل می‌کرد، صبر می‌کرد، با اخلاق برخورد می‌کرد، دیگر به قول ما از آزار او و رنج‌دهی او جانش به لب رسید، آمد پیش یکی از اولیاء خدا گفت آقا من گرفتار یک همچنین دردی هستم گرفتار یک همچنین مشکلی هستم، علاجی دارد؟ خب علاجش که امر به معروف است، نهی از منکر است، تذکر است اینها هم گاهی قبول نمی‌شود از طرف فرد گوش نمی‌دهند به امر به معروف، به نهی از منکر و به تذکرات، دیگر علاج ندارد چرا؟ بن‌بست خدا برای بنده‌اش نگذاشته در قرآن است می‌فرماید و من یتق الله، کسی که با خدا دارد زندگی می‌کند وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّٰهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً  ﴿الطلاق‏، 2﴾ ما از مشکلات راه بیرون‌ رفت برایش می‌گذاریم. گوش نمی‌دهد به امر به معروف و نهی از منکر تذکر، نه آقا گوش نمی‌دهد، گفت مشکلی ندارد راه دارد که شر او از سر تو کنده شود از فردا صبح نماز واجب صبح را که می‌خوانی در یکی از رکعاتش حالا یا رکعت اول یا رکعت دوم، سوره فیل را بخوان، أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحٰابِ اَلْفِيلِ  ﴿الفيل‏، 1﴾ ندانستی که خدا با فیل‌سواران بی‌دین ظالم مجرم چه کار کرد.

أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ  ﴿الفيل‏، 2﴾، ما نقشه خراب کردن خانه کعبه را که داشتند به هم نریختیم، وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبٰابِيلَ  ﴿الفيل‏، 3﴾ این پرندگان ابابیل را نفرستادیم که کوچکتر از گنجشک هستند، تَرْمِيهِمْ بِحِجٰارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ  ﴿الفيل‏، 4﴾ این پرنده‌‌ها می‌رفتند بالای سرشان خودشان را میزان مغز مجرم می‌کردند یک دانه سنگ سجیل از نوکشان می‌انداختند روی مغز اصحاب فیل فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ  ﴿الفيل‏، 5﴾، می‌شدند عین گوشت کوبیده‌ای که با گوشت‌کوب کوبیدند. راه که باز است برای حل این مشکل.

گفت در یکی از دو رکعت نمازت سوره فیل را بخوان هر روز، بعد از مدتی آمد گفت که ما این دستور را اجرا کردیم، در تمام رکعت‌های اول‌مان سوره فیل را خواندیم، البته بعد از سوره فیل هم باید لایلاف قریش خوانده شود از جاهایی که باید دو تا سوره خواند که یک سوره حساب می‌شود همینجاست، گفت بعد از مدتی این یارو سنگ‌کوب کرد و مرد، با  اینکه شرّش از سر ما کم شده ولی باز من صبح‌ها در رکعت اول باز سوره فیل را می‌خوانم، که مبادا یک شرّ دیگر بخواهد خودش رانشان بدهد تا نیامده این سوره بکوبد در سرش و شرّ آن را از من برگرداند.

بعضی از مشکلات را با قرآن می‌شود حل کرد، من یک رفیق داشتم در خیابان بوذرجمهری تهران فروشنده لوازم ساختمانی بود، البته آن وقت‌ها لوازم به این زیادی نبود، این خیلی آدم متدینی بود و شجاع، زندان رفته هم بوده و شجاع، بچه‌های این با من هم‌کلاس بودند به خاطر همکلاس بودن گاهی ما مدرسه که بعدازظهر تعطیل می‌شد می‌رفتیم خانه‌شان، خانه‌شان سر یک چهارراه بود در همان محل تهران که ما زندگی می‌کردیم، زمان طاغوت روبروی خانه‌شان یک آقایی می‌خواست دخترش را شوهر بدهد عروسی داشت این رفته بود یکی دو تا از این زنهای خواننده رادیوی زمان شاه را دعوت کرده بود و بلندگو کشی کرده بود و که این خواننده‌های زن بیایند تا دوازده نصف شب بکوبند و بخوانند. این هم می‌دانست اگر برود در خانه این آقا گوش نمی‌دهد می‌گوید برو هر کاری می‌خواهی بکن، اوائلی بود ما هنوز بچه مدرسه‌ای بودیم که نوارهای عبدالباسط در ایران پخش شده بود، این هم تا شب نشده رفت به یک الکتریکی گفت بیا سه چهار تا بوق روی پشت بام خانه من نصب کن، دستگاه بلندگویت هم بیاور در اتاق، ضبط صوت را گذاشت کنار دستگاه بلندگو صدای عبدالباسط را تا آخر باز کرد، تمام خیابان صدای قرآن روبرویش هم تمام خیابان صدای زنان بدکاره آن روز رادیو.

خب صدای این قرآن قشنگ می‌رفت در حیاط این عروسی، اصلا این مردها و زنهایی که آمده بودند عروسی اعصابشان راحت نبود، خود صاحب عروسی بلند شد آمد در خانه‌اش گفت آقا ما امشب عروسی داریم، برای چی قرآن پخش می‌کنی؟ گفت دلم می‌خواهد برای اینکه تو دلت می‌خواهد صدای این زنها را پخش کنی دوتایی با هم یکی هستیم، تو دلت می‌خواهد زنهای بدکاره بخوانند، من دلم می‌خواهد یک قاری قرآن به تو چه، گفت حالا کم کن به خاطر ما، گفت  تو برو صدا را ببند فقط در خانه خودت بخوانند من هم صدای قرآن را می‌بندم، گفت می‌بندم آقا می‌روم می‌بندم. با قرآن همه کاری می‌شود کرد، ریز و درشت زندگی را با قرآن می‌شود هماهنگ کرد ریزو و درشت زندگی را.

خب یک جمله در اولین آیه از پنج تا آیه‌ای که قبلا وعده داده بودم برایتان قرائت کنم که دوتا را قرائت کردم دیدید که پروردگار فرمود هذا این قرآن بیان للناس و هدی، هدایت می‌کند، راهنمایی می‌کند، به مغز یکی می‌زند سریع برو پنج تا بلندگو چهار تا بلندگو بگذار روی پشت بام خانه‌ات این صدای ضد دین را با صدای قرآن خاموش کن، به یکی می‌گوید می‌خواهی شر از سرت کم بشود؟ سوره فیل را بخوان، در یکی از دو رکعت نماز صبحت بخوان، به یکی می‌گوید می‌خواهی از مشکلات نجات پیدا کنی گناهانت را ترک کن، تقوا به خرج بده، اگر دست از معصیت‌ها و گناهان برداری مشکلت حل می‌شود. کاملا هم حل می‌شود. این قرآن است.

خب باز هم این بحث که خیلی بحث ریشه‌دار مهم و به دردخوری است انشالله با توفیق خدا ادامه پیدا می‌کند. معروف است احتمالا هم باید همینطور باشد که وجود مبارک امام دوازدهم که خطاب می‌کند به ابی عبدالله من هم صبح برایت گریه می‌کنم هم شب گریه  می‌کنم، لاندبنک قسم هم می‌خورد این لام سر لاندبنک لام قسم است، به ابی عبدالله می‌گوید به خدا قسم هم صبح گریه می‌کنم و هم شب گریه می‌کنم. تا زمانی که ظهور کنم گریه من تمام نمی‌شود ادامه دارد.

بعد معروف این است که می‌گویند حضرت فرمودند یا پیغام دادند که من گریه‌ام برای آن لحظات آخر حادثه کربلاست، آن لحظه‌ای که ابی عبدالله می‌خواست برود آن لحظه‌ای که اسب بدون ابی عبدالله برگشت. چه دو لحظه سنگینی. اما لحظه اول که  می‌خواهد برود زینب کبری مثل ابر بهار دارد گریه می‌کند، اشک می‌ریزد، طاقت نمی‌آورد برادر دعا کن که زینب بمیرد، نباشد که بعد از تو ماتم بگیرد، برادر به قربان خلق نکویت، اجازه بفرما ببوسم گلویت. این برای رفتن.

و اما برگشتن همه در خیمه‌ها نشستند که دیدند هم صدای سم ذوالجناح می‌آید هم صدای شیهه، هم صدا عوض شده و هم پا به زمین کوبیدنش عوض شد، اولین کسی که از خیمه آمد بیرون دختر ابی عبدالله حضرت سکینه بود، دید زین اسب واژگون است، یال اسب غرق خون است، نوشتند فقط یک سوال کرد و ناله کرد و زن و بچه ریختند بیرون سوالش هم این بود یا جواد ابی هل سقی ابی، ذوالجناح پدرم تشنه بود؟ بالاخره آب بهش دادند یا با لب تشنه او را شهید کردند. وقتی ناله زد هشتاد و چهار زن  و بچه ریختند بیرون تا منظره ذوالجناح را دیدند امام زمان می‌گوید نایستادند در حالی که موهای سرشان را می‌کندند. با دست به سر و صورت می‌زدند، با پای برهنه دویدند به طرف میدان وقتی رسیدند  دیدند و الشمر جالس علی صدره علیه السلام.

 

 

برچسب ها :