شب هشتم
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
مدارا و رفق و نرمی اخلاق وجود مقدس پروردگار عالم است. این حقایق اخلاقی در وجود همه انبیاء الهی در حد ظرفیتشان تجلی داشت، و در وجود مبارک رسول خدا به خاطر ظرفیت بینظیرشان اتم و اکمل بود، این تعریف یک گوشه از اخلاق کلی پیغمبر است از آنجا که شنیدید در سوره احزاب فرموده لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه، پیغمبر برای همه شما سرمشق نیکی است، شما روشهایتان را، اخلاقتان را، برخوردتان را، با او هماهنگ کنید، این کلام غلطی است که از قدیم هم میگفتند من هم از نوجوانی میشنیدم که پیغمبر کجا و ما کجا، خب این معنیاش این است که پیغمبر یک وجود خاصی بوده که ما هرگز قدرت هماهنگ کردن خودمان را با روش او و با اخلاق او نداریم اگر این قدرت را نداشته باشیم پس چرا پروردگار در قرآن مجید میفرماید او برای شما سرمشق نیکی است. یعنی از او درس بگیرید، روش او را داشته باشید.
چرا در قرآن مجید میگوید دعوت پیغمبر را به حقایق، به مسائل اخلاقی، به مسائل مثبت عملی پاسخ بدهید اجابت کنید، اگر واقعا برای ما امکان رنگ گرفتن از پیغمبر نبود این آیات هم در قرآن قرار داده نمیشد، حالا به این نکته بسیار باارزش عنایت بکنید قران در شش هزار و ششصد و شصت و چند آیه به پیغمبر نمیگوید نمازهای تو از مکه که شروع شده باعث جذب مردم به توحید شده، به دین شده، به مسائل حلال و حرام شده، این را نمیگوید.
نمیگوید روزههای تو باعث جذب مردم به دین شده، این را هم نمیگوید، نمیگوید دست به جیب بودن تو باعث جذب مردم به دین شده، فقط و فقط در سوره آل عمران قرآن میفرماید فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ ﴿آلعمران، 159﴾، تجلی رحمت خدا مهر خدا، اخلاق خدا در وجود تو سبب شده که خوش رفتارترین، نرمترین، با مداراترین، و بردبارترین مردم باشی و همین مسئله اخلاقی تو سبب شد مردم به دین خدا رو بیاورند، نه اینکه شخص تو را دیدند به دین رو آوردند، اخلاق تو را دیدند. مهربانی تو را دیدند. مدارا و نرمی تو را دیدند که به دین رو کردند وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا ا گر آدم خشنی بودی، آدم تلخی بودی، آدم عصبانی بودی، غَلِيظَ اَلْقَلْبِ و در کنار این تلخی و عصبانیت و خشن بودن بیرحم و سنگدل هم بودی، کسی به دین من جذب نمیشد. این خیلی نکته است برادران و خواهران که پروردگار عالم جذب مردم را به دین نمیگوید نمازت باعث بوده، سببش روزهات بوده، سبب طواف کردن تو دور کعبه بوده، سببش گریههای سحر و نیمه شب تو در پیشگاه خدا بوده اینها را نمیگوید نماز را که بیشتر مردم دارند، روزه را که بیشتر مردم دارند، زیارت مشهدو عمره و کربلا را که بیشتر مردم دارند پیغمبر هم از همه ما این حرفها را بیشتر داشته، ولی میگوید علت جذب و رویکرد مردم به دین و مومن شدن از چاه گمراهی درآمدنشان از جهنمی بودنشان تغییر پیدا کردن به بهشتی شدنشان اخلاق تو بود، خب چی میخواهد بگوید این آیه؟ این آیه آل عمران را با آیه سوره احزاب که کنار هم بگذاریم این را دارد به ما مردها به شما خانمها میگوید در خانه، در بیرون، نرمخو، اهل مدارا، بردبار، خوشمزه، شیرین، و با اخلاق باشید، هم اهل خانه خیلی جذبتان میشوند البته در امور مثبت، و هم بیرون جذبتان میشوند.
یک نکته عظیمی است در زندگی انسان، این که نرم باشد و اهل مدارا از کوره در نرود در مقابل اشتباه مردم یا خانوادهاش در حق خودش، خشن نشود، سنگدل نشود، این خیلی مفید است این نرمی این خوشرفتاری، عرب آن زمان آدم خوش رفتاری نبود، خشن بود، سنگدل بود، بیادب بود، بیتربیت بود، غلیظ بود، تلخ بود نمونه آنها الان در دنیای ما عربستانیها هستند، مصریها نه نرم هستند، یمنیها نرم هستند عراقیها نرم هستند، با محبت هستند، ولی وهابیها نمونه کامل قدیم عربستان هستند که مردمی بودند سنگدل، سختدل، بدقلق، خشن، درنده بیادب، بیتربیت.
و همینها هم با این اخلاقشان داعش را تربیت کردند با کمک اسرائیلیهای بدتر از سگ، و امریکاییهای بدتر از خوک البته دولتهایشان، ولی عربهای دیگر اینجور نیستند، من یک سفر سوریه بودم سفیر ایران در سوریه به من گفت اگر میلتان است امروز نماز جمعه است و مفتی کل مملکت سوریه میآید نماز جمعه، برویم نماز جمعه گفتم برویم، آن سفر مفتی کل مملکت سوریه یک روحانی باسواد دانشمندی بود از اهل تسنن به نام شیخ کفتاروما یک ساعت و نیم مانده به نماز جمعه رفتیم مسجد، دیدم جا نیست، خدایا مردم یک ساعت و نیم مانده به اذان برای چی الان آمدند دیدم این شیخ که نزدیک هشتاد سالش بود روی یک صندلی نشسته نود درصد شرکتکنندگان جوان بودند، دائم لبخند میزد، و مینشست به مردم به جوانها میگفت دیگر کسی سوال ندارد یکی بلند میشد میگفت هر چی سوالت است بگو تا نزدیک اذان، چون خیلی پادرد داشت نمیتوانست ایستاده نماز بخواند نماز جمعه را داد به نایبش، خودش از لابه لای جمعیت آمد من در صف بودم، چشمش که به این لباس افتاد فهمید که من روحانی شیعه هستم ایستاد، من هم بلند شدم من را بغل گرفت سفیرمان بهش گفت یکی از روحانیون کشور ماست امروز آمده نماز جمعه، چون ضعف پا داشت دو نفر دستش را گرفته بودند راه میرفت به یکیشان گفت شمادست من را رها کنید، به من گفت شما دست من را بگیر، من دستش را گرفتم گفت شما بیا با من برویم، اتاق من وصل به جماعت است، برویم در اتاق من اتاقش اندازه اینجا یک خورده کمتر بود رفتیم، اذان را که گفتند به آن کارمندهایش گفت عزیزان من شیعه هستند سجده روی فرش را جایز نمیدانند، حصیر بیاورید که روی حصیر سجده کنند، اما عربستانیها آخوندهایشان سر میبرند، فتوای کشتن شیعه را میدهند، فتوای اسارت زنان شیعه را میدهند، فتوای آتش زدن اموال شیعه را میدهند، هفت هزار نفر در منا جلوی چشمشان که خود آخوندهایشان هم منا بودند از تشنگی جان دادند برای یک نفر آخ نگفتند. فقط آمدند در تلویزیون مصاحبه کردند گفتند قضا و قدر بوده خدا خواسته بندگانش را بیاورد منا بکشد ببرد بهشت. بسیار مردم تلخی هستند، زمخت، بد، کینهای، خشن، و همینها نسل جدید جهان را طرد کردند از اسلام، یعنی نسل جدید باسواد وقتی اینها دین را ارائه میدهند میگویند اگر دین این است ما نخواستیم این دین را، کاملا ضد پیغمبر هستند، پیغمبر با اخلاق جذب میکرد دیندار درست میکرد حالا پیغمبر در مسجد است، هوا گرم است، هنوز نتوانستند مسجد را سقف بزنند جمعیت آمده بلال نیم ساعت یک ساعت دیگر میخواهد اذان بگوید نماز شروع شود، یک دانه از همین عربهای خشن و تلخ، بددل، بیمهر، سنگدل، از چادرنشینان بیرون مدینه بود وارد جمعیت شد گفت که من محمد؟ محمد کدام هستید با صدای بلند، چون پیغمبر لباسهایش مثل همه مردم بود لباس نشاندار و روی شانه بیست کیلو نقره و طلا و اینها بهش آویزان نبود، یک پیراهن عربی تنش بود یک پارچه روی سر مبارکش بود و یک عبا، بین مردم تشخیص داده نمیشد.
بهش گفتند آن آقا کسی است که میخواهی، خب قدرت کامل دست پیغمبر بود، ارتش قوی دست پیغمبر بود، پیغمبر وضو میگرفت نمیگذاشتند یک قطره آب وضویش بریزد روی زمین دست میگذاشتند زیر قطرههای آب وضویش میمالیدند به سر و صورت، پیغمبر به هر کسی اشاره میکرد مردک را ادب کن قطعه قطعه میکردند، آمد جلو پیغمبر نشسته بودند رو به قبله، پشت کرد به پیغمبر با پاهایش افراد نزدیک را هل داد بروند کنار یک جا باز کرد سرش راگذاشت روی دامن پیغمبر با آن جایی که باز کرده بود با پا خوابید، رفتار و اخلاقهای خودمان را با حضرت مقایسه بکنیم ببینیم چقدر ما از ایشان رنگ گرفتیم یا نگرفتیم، فردای قیامت امت را با پیغمبر میسنجند ببینند اخلاق مردم حداقل نزدیک به اخلاق ایشان بوده یا نه، رفتار مردم با زن و بچه نزدیک بوده یا نه، رفوزه و قبول آنجا معلوم میشود، چون پیاده آمده بود خسته هم بود خوابش برد، روی زانوی پیغمبر، آفتاب هم دارد میتابد مسجد سقف ندارد، آرام پیغمبر اکرم پر عبایشان را آوردند بیرون با یک بخش عبا جلوی آفتاب را گرفتند با پر دیگر عبایشان هم شروع کردند بادش را زدند چون داشت گرمش میشد، خرخر کرد و خواب کرد و آفتاب هم نخورد و خنک هم شد چشمش را باز کرد.
دید رسول خدا دارد بادش میزند، با یک طرف عبا جلوی آفتاب را گرفته بلند شد نشست، از زمختی افتاد، اخلاق خیلی کار میکند خیلی، چرا باید در خانههای مردم بعضیهایشان بچههایشان هیجانی باشند، چرا باید بچهها سریع از کوره در بروند، چرا باید بچهها به قول خارجیها لغت خارجی است نرمال نباشند، وزین نباشند، با محبت نباشند، برای اینکه از خانه رنگ نبوده بگیرند، برای اینکه از وقتی چشمشان را باز کردند دیدند پدر و مادر دائم با هم جنگ دارند، به پدر و مادر همدیگر فحش میدهند همدیگر را طرد میکنند، همدیگر را رد میکنند، نسبت به همدیگر بیاحترامی میکنند، تلخی میکنند، اینها کاملا از نظر روانکاوی ثابت شده روشن است بچه آئینه است، تمام رفتار و کردار پدر و مادر و خواهر و برادر منعکس میشود در وجودش و همانها را مصرف میکند.
اگر محبت بهش انتقال بدهند محبت مصرف میکند، تواضع انتقال بدهند فروتنی هزینه میکند، مهر بهش انتقال بدهند مهرورز میشود، نرمی و مدارا انتقال بدهند نرم و بامدارا میشود، فروکش کرد، تن صدایش را آورد پایین، به پیغمبر اکرم گفت من را به دینت راهنمایی کن، خب پیغمبر میتوانستند با این کارش عصبانی شوند بگویند دستش را بگیرید ببرید بیرون مسجد تا میشود بزنید که ادب شود ولی با کتک کسی ادب نشده در دنیا، کتک تلخی میآورد یک پدر و مادر که پسرش را میزند دخترش را میزند، این تلخی میآورد و بعد هم این کتکزدنها در بچه بتن آرمه میشود حالت پس زدگی از محبت به پدر و مادر خالی میشود، آخه نمیشود آدم در مقابل یک آدم خشن عاشقانه رفتار کند، وقتی من کتک بخورم، فحش بخورم تحقیر بشوم و شخصیتم را خورد بکنند من مجنون پدر و مادر میشوم؟ نه میبرّم، وقتی از خانه بریدم کافی است بیرون یک نفر به این بچه ده دوازده ساله به این دختر چهارده پانزده ساله بگوید قربانت بروم، فدایت بشوم، چقدر زیبا و خوب هستی بچه میرود، بعد از مدتی پدر و مادر باید هروئینی تحویل بگیرند، حشیشی تحویل بگیرند، کراکی تحویل بگیرند، من نمیدانم در این پنجاه سال منبر چند هزار نامه از جوانها، خانمها و دختر خانمها برایم آمدکه این چند هزار نامه فقط گلایه از اخلاق تند و خشن و سخت و سنگدلی پدر و مادر بوده، اخلاق ابلیسی تخریب میکند ساختمان شخصیتی بچه را.
گفت من را مسلمان کن، اشتباه کردم، بد کردم، بیادب بودم، نمیفهمیدم، اما نرمی و تواضع غوغا میکند. یک روایت برایتان بخوانم تعجب کنید واقعا بعضی از روایتها آدم را شگفتزده میکند یک خرده آدم سختش است باور بکند، اما سختتان نباشد باور کردن اینگونه روایات درست یک حاجی با خورجینش از مکه آمد مدینه جا نداشت، غروب آمد مسجد پیغمبر، گفت من که جا ندارم آشنا هم ندارم نمیدانم کجا بروم در این شهر همینجا نماز مغرب و عشا را میخوانم پیغمبر را زیارت میکنم سرم را میگذارم روی خورجینم میخوابم تا نماز صبح بلند شوم موذن نماز گفته بود وجود مبارک امام صادق برای نماز صبح وارد مسجد شدند، هنوز کسی نیامده بود، امام نمازشان را بستند، نماز واجب، این مرد بیدار شد، حالا دستمال میخواست، عبا میخواست یک چیزی میخواست از خورجینش، عبا را د رآورد و یک خرده خورجین را بالا و پایین کرد و دید مکه که میخواست حرکت کند برای مدینه پولهای مانده از سفر هزار دینارش را در یک کیسه ریخت درش را بست و گذاشت در این خورجین حالا آن کیسه نیست.
مسجد را نگاه کرد دید هیچ کس در مسجد نیست غیر از یک نفر که آن هم دارد رو به قبله نماز میخواند حالا هنوز خودش نرفته بود وضو بگیرد بیاید مشغول نماز بشود. امام صادق سلام نمازش را که داد آمد مچ حضرت صادق را گرفت سفت ول هم نمیکرد، گفت من در این خورجینم یک کیسه هزار دیناری بوده خوابم بودم آرام آمدی خورجین را کشیدی کیسه پول من را دزدیدی دوباره خورجین را دادی زیر سرم و من بیدار نشدم، تو در مسجد پیغمبر کنار قبر پیغمبر کیسه پول من را دزدیدی بده، نه راستش را بگوییم همه در برخورد اول ما با این آدم چی کار میکردیم؟ خب معلوم است چی کار میکردیم میگفتیم دزد پدرت است دزد جد و آبادت است، دزد مادر و مادربزرگت است دزد خودتی، پدرت را درمیآورم، الان هم که زمان خوبی است اینها را بهش میگفتیم بعد هم تلفن همراه را درمیآوردیم یک دقیقه صد و ده را میگرفتیم یک هشت تا نه تا نیروی انتظامی را زحمت میدادیم بیایند بگیرند که به ما تهمت زده، امام صادق یعنی پدر علم، پدر معرفت، ریشه دانش، ریشه بینش، ریشه بصیرت، پخشکننده دانش انبیاء خیلی آرام فرمود کیسه پول تو را من ندزدیدم گفت دروغ میگویی دزدیدی.
گفت من نمازم را میخوانم، ولت نمیکنم، امام صادق فرمود حالا نمازت را بخوان من هم در نمیروم، مینشینم گفت اگر بخواهی در بروی نمازم را میبرم مچت را میگیرم من باید پولم را از تو بگیرم نمازش را خواند امام صادق فرمود این که میگویی من کیسه هزار دیناری را دزدیدم من که ندزدیدم اما میگویی دزدیدم بلند شو برویم با همدیگر خانه ما بیرون مسجد است نزدیک است، من یک کیسه هزار دیناری پول بهت بدهم گفت برویم. یک بار دیگر میگویم خودمان راجای امام صادق بگذاریم در حالی که امام صادق نیستیم که با او چه میکردیم اگر امام صادق بودیم که خب همین برخورد امام صادق را میکردیم اما در حالی که امام صادق نیستم چی کار میکردیم؟
آمد در خانه حضرت صادق، یک کیسه هزار دیناری آوردند دم در و دادند بهش، فرمودند این پولی که ادعا میکنی من دزدیدم، پول را گرفت و رفت، وقتی آمد دیگر هوا روشن شده بود، خورجینش را ریخت بیرون، خب حوله بوده حوله احرام بوده، دستمال بوده چیزهای دیگر بوده کیسه پول خودش لای یکی از این پارچهها پیچیده شده بود، دید پول خودش هست، و به آن آقایی که با تلخی و تندی گفت پول من را دزدیدی پول دزدی نشده بود، خانه را هم که بلد بود، تا اینجایش به نظر من هیچ مهم نیست اخلاق انبیا و ائمه نرم بوده، هیچ کدام خشن عصبانی، تلخ، سنگدل، نبودند. تا اینجا مهم نیست مرد خورجین را انداخت روی کولش، کیسه پول امام صادق را آورد در خانه حضرت، از یکی پرسید صاحب این خانه را میشناسی؟ گفت آره گفت کیست؟ گفت پسر فاطمه زهرا است، پسر پیغمبر است، پسر علی ابن ابیطالب معدن علم، معدن عقل، معدن فکر، گفت کیست؟ گفت امام صادق.
خب در این نقطه آدم دیوانه نشود خوب است، یک وقت یک چیزی پیش میآمد لاتهای قدیم تهران به طرف میگفتند دیوانه کردی ما را، واقعا آدم دیوانه نشود خیلی مهم است که بند عقلش پاره نشود، که من به کی گفتم دزد هستی و به کی گفتم که پولم را تو برداشتی و هر چی هم به من نرم گفت من پولت را برنداشتم حالا میبینم پولم هست من اشتباه کردم، من تلخی کردم، من سنگدلی کردم. حالا چی کار بکنم؟
کیسه را بدهم به یکی بدهد به حضرت صادق خودم در بروم و نمانم مدینه، گفت نه من که نمیشناختم امام صادق است ولی آدم خیلی نرمی بود اسمش را نمیدانستم خودم در میزنم در زد، امام ششم آمدند دم در، حاجی سلام کرد، گفت آقا من را میبخشید؟ فرمود من از تو دلگیر نشدم چی را ببخشم؟ حالا یکی به یکی میگوید من را ببخش که یک کار خلافی کرده، فرمود چی را ببخشم؟ چیزی نشده که من تو را ببخشم، گفت پس این کیسه پول خودتان را بگیرید من کیسهام پیدا شد، لابه لای پارچههای خورجین پیچیده شده بود، امام صادق فرمودند من پولی، ملکی، لباسی، طلایی، نقرهای، مرکبی، به هر کسی بدهم دیگر پس نمیگیرم، هزار تومان خودت برای خودت، هزار دینار من را هم بگذار روی پولت برو در شهرتان به زخم هر کاری میخواهی بزنی بزن.
اخلاق محور جذب است، تندی محور طرد است، این دو تا لغت در ذهن ما باشد جذب، طرد، خوش رفتاری مدارا، نرمی، حلم، محور جذب است، بدها را هم جذب میکند، بیدینها را هم جذب میکند، تندی، تلخی، فریاد، ناسزا، و لو به فرزندانمان محور طرد است، معلوم نیست اگر طرد بشود چه بلاهایی سرش بیاید، ولی اگر جذب بشود تا آخر عمر خودمان بچهمان، قیامت هم برای خودمان، قران در دو جا میگوید شماها را که میبرند بهشت پدران خوبتان، زنان خوبتان، و نسل خوبتان را هم با شما میبرند بهشت که تنها نباشید، و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم، یکی در سوره رعد است یکی در سوره مومن جزء بیست و سوم است نه مومنون، خب زن و بچه من نوه من، اگر جذب اخلاق انسانی و الهی من باشند اعمال من را هم ببینند اعمال درستی است آنها هم میشوند آدمهای صالح قیامت ما دیگر از آنها هم تنها نمیمانیم همه ما را با هم خدا در یک کاخ میبرد، در یک باغ میبرد.
یک اخلاق دیگر هم بگویم حرفم تمام، حدود دویست سال پیش، شاید یک خرده بیشتر یک خرده کمتر، دقیق نمیدانم بزرگترین مرجع شیعه وجود مبارک شیخ جعفر کاشف الغطاء بود، من یک کلمه از علم این مرد بگویم از علوم اسلامی، ایشان فرموده بودند در نجف هر چی شیعه از زمان شیخ طوسی تا زمان من هزار و دویست سال کتاب فقهی نوشتند، ببرند در دریا بریزند بیایند پیش من من کل فقه را از سینهام میدهم بیرون بنویسند. یک همچنین کسی، حکومت دینی دارد، مرجعیت عظیم دارد، روز عید فطر هر چی آدم در نجف بود نماز عید فطر را آمد به ایشان اقتدا کرد، اول طلوع آفتاب هم همه فطریهشان را دادند به ایشان، سلام نماز را داد باز میگویم خودمان را جای او بگذاریم بدون اینکه کاشف الغطاء باشیم یک همچنین حادثهای برای ما پیش بیاید، سلام نماز عید را که داد یک آدم مستحق واقعا مستحق دروغ هم نمیگفت، آمد دم جانماز نشست، گفت آقا من و زن و بچهام در مضیغه هستیم، سختمان است، امروز صبح هم قبل از عید فطر به تو خیلی پول فطریه دادند، فطریه به من میرسد، یک چیزی به ما بده برویم فرمود من تمام فطریه را واقعا دادم که قبل از نماز به مستحقش برسد هیچی را نگه نداشتم، گفت نداری بدهی؟ گفت نه، نداری؟ نه.
متدینهای واقعی و رفیقهای خدا چه کسانی هستند، گفت نداری؟ نه، فقیر دهانش را پر از آب کرد تفی به اندازه کف دست انداخت روی ریش کاشف الغطاء گفت اگر تو نداری به من پول بدهی من دارم به تو بپردازم دو سه تا فحش هم داد و بلند شد، چون کاشف الغطاء یک خرده چاق بود حتی صف اولیها ندیدند این چی کار کرد خیال کردند صورتش را آورد جلو کاشف الغطاء را ببوسد، بلند شد، کاشف الغطاء خیلی آرام گفت کجا میروی؟ گفت میرویم دنبال دوزار پول برای زن و بچهمان، فرمود بشین کنار جانماز من نرو، نشست کاشف الغطاء بلند شد عبا را از دوشش برداشت و سر و ته عبا را به هم گرفت مثل یک کیسه شد، رو کرد به جمعیت که تا ته صحن و بیرون پر بودند، گفت مردم هر کسی من را دوست دارد به خاطر مولایمان علی من خودم در صفها میگردم هر کسی هر چی توانش است بریزد در عبای من، گفتند آقا بدهید ما میگردیم فرمود نه من هم میخواهم یک قدمی برای خدا بردارم ثواب ببرم، عبا دیگر از پول جا نداشت، آورد دم جانمازش به این فقیر گفت کیسه که نداری، در جیبت هم که جا نمیگیرد، با عبای من کل پولها را بردار و برو، این اخلاق الهی است. این اخلاق انبیاست، این اخلاق قرآن است، این اخلاق مومن است، حالا برگردم به حرف شب اول که امشب شب نهم است.
شیطان بعد از طوفان نوح آمد پیش نوح گفت به من منت داری، حق داری، نوح گفت خدا نکند که من به تو منت داشته باشم، من چی کار کردم به تو منت دارم؟ گفت نفرین کردی همه غرق شدند هیچکس نیست ما بکشیم جهنم، استراحت داریم میکنیم چون به من منت داری من میخواهم تو را نصیحت کنم، نوح بهش گفت من نصیحت تو را نمیخواهم بلند شو برو، گفت خوب است، میخواهم حرفهای خوبی بزنم گفت نمیخواهم، ابلیس بلند شد، دو سه قدم که رفت امیر المومنین میفرماید پروردگار به نوح گفت برای کلاهبرداری و تقلب و گمراهی نیامده، واقعا میخواهد نصیحتت کند، تو پیغمبر اولوالعزم نهصد و پنجاه ساله من هستی گوش دادن به نصیحت عبادت است بگو بیاید، به ابلیس گفت برگرد، گفت میخواهی من را نصیحت کنی نصیحت کن، گفت من شش تا مطلب میخواهم بهت بگویم، نزدیکترین زمانی که من به بشر مسلط هستم و میکشم جهنم و بیدینش میکنم قاتلش میکنم، چاقوکش میکنم، فحاش میکنم، وامیدارم خرمن بسوزاند، خانه آتش بزند، زن طلاق بدهد، زمانی است که عصبانی میشود، نوح هیچ وقت عصبانی نشو. چون آن وقت راحت میتوانم مچگیری کنم ببرم جهنم این یک نصیحت.
پنج تا دیگر هم نصیحت کرد که حالا به قول سعدی مجلس تمام گشت و یک فردا شب است به آخر رسید عمر، حالا من میگویم به آخر رسید وقت، ما هنوز اندر اول وصف تو ماندهایم، هنوز کلمه اول ابلیس توضیح داده نشد که انسان عصبانی نشو، بشوی مچت را گرفتم هزار جور شرّ به وسیله تو برپا میکنم. این یک نصیحت.
لا اله الا الله من خودم را میگویم خدایا در این مدت عمر گذشته این عصبانیتهایی که من داشتم دلهایی که سوزاندم، افرادی که طرد کردم، این را قیامت چگونه میخواهم جواب بدهم در محاکمات؟ واقعا چی باید گفت به خدا، همین الان بهش بگوییم آنی که میخواهیم قیامت بگوییم.