برده گرفتن و برده دارى برنامهاى مربوط به هزاران سال پيش از طلوع اسلام بوده، و در فرهنگ ملتها به ويژه قلدران و زورگويان قانونى براى آزادى آنان وجود نداشت، انسان از اصل و اساس آزاد آفريده شده و بايد آزاد زيست كند، و سلب آزادى از او عملى خلاف و كارى نادرست است.
هنگامى كه اسلام طلوع كرد، اصل آزادى و اختيار را اعلام نمود و چون دفعتاً با فرهنگ برده دارى راهى براى مبارزه نمييافت، به تدريج مردم را در اين زمينه بيدار كرد، و راه آزاد شدن بردگان را به صورتهاى گوناگون قانونى نمود، و به هر بهانه مثبتى راه آزاد شدن و آزاد زيستن بردگان را باز كرد.
آنان كه جاهلانه به اسلام تهمت ميزنند كه اسلام ذاتا با برده دارى موافق است، عقل خود آنان اسير هوا، و نفس آنان گرفتار گناه، و وجودشان در بند فرهنگ شيطان است، اگر عقل را آزاد كنند، و نفس را پالايش نمايند و از قيد فرهنگ شيطان درآيند، و با بينائى و بصيرت به مقررات آسمانى اسلام بنگرند، به اين حقيقت واقف و آگاه ميشوند كه تنها فرهنگى كه زمينه از ميان رفتن بردگى را حاكم كرد اسلام است.
«اينان بدون دقت و مطالعه و به خاطر كوته فكرى ممكن است قوانين مربوط به بردگان را در اسلام حمل به ناقص بودن قوانين اسلامى كنند و بگويند: اگر دين اسلام اصل آزادى را پذيرفته و آن را توسعه داده، و به شدت به آزادى احترام گذاشته پس چگونه شيوه آقائى و بردگى را به يك باره الغاء نكرده و در شرايط محدودى آن را تأييد كرده است.
در پاسخ اين پرسش لازم است مقدمتاً يك مطالعه اجمالى در نظام بردگى كه قرنها پيش از ظهور اسلام در همه جامعههاى بشرى رسوخ يافته بود به عمل آورد، تا معلوم گردد كه اسلام در اين موضوع كه يك باره نتوانست آن را الغاء نمايد با چه مشكلاتى مواجه بوده، و تا چه حد ميتوانسته است با آن مبارزه كند و با جنبه مثبت و طريق عملى به تدريج آن را حل نمايد.
عوامل بردگى
تا آنجا كه تاريخ نشان ميدهد، نظام بردگى و رقيت از همان مراحل اوليه تشكيل و پيدايش وضع اجتماعى در ميان بشر پديد آمده و هزاران سال يكى از لوازم! و شئون اجتماعى! شناخته شده است.
و اينك عوامل آن را ميتوان بدين گونه خلاصه كرد:
1- تفاوت غيرقابل انكار قواى عقلى و جسمانى ميان افراد، منتهى به اينجا شد كه قدرتمندان ضعيفان را از راه مكر و خدعه و يا به طور قهر و اجبار به دلخواه و نفع خودشان به كار ببرند.
2- خوى تبعيت و دنباله روى از افراد نيرومند، يك نوع حالت شبيه به غريزه است كه در همه حيوانات در مراحل ابتدائى زندگانى، كمابيش وجود دارد، و انسان نيز از اين قاعده مستثنى نميباشد، و منشأ اصلى آن ترس از حوادث و آفات محيط، و احتراز از آسيب موجودات ديگر، و عجز از به دست آوردن غذا، و ساير نيازمندى هاست، كه در هر دو صورت او را به جستجوى مأمن و پشتيبانى وادار كرده، آنگاه به حكم عادت به يك موجود طفيلى مبدل گشته و به تدريج حس استقلال را از دست داده است، و شخص حامى و پشتيبان نيز از اين موقعيت سوء استفاده كرده و به صورت حاكم و ارباب درآمده است.
3- جنگهاى قبيلهاى طبعاً متضمن تلفات نفوس از غالب و مغلوب ميشده، و غالب به خيال خود نزديكترين راه جبران خسارات خويش را در اين دانستهاند كه همه و يا عدهاى از افراد مغلوب را به اسارت خويش در آورند و آنان را به كارهائى كه بر عهده مقتولين قبيله خود بوده است بگمارند، و هم در جنگهاى بعدى در صف مقدم از آنان استفاده كنند.
تا تكرار اين عمل و اقتباس قبائل از يكديگر رفته رفته «استرقاق» و تملك انسانها از حقوق مسلمه غالبين به شمار رفته و هنگامى كه متجمعات بشرى توسعه يافت و قبايل به ملتها تبديل شدند، اين رويه هم به همان تناسب رائج گشت، چنان كه هنوز هم به صورت «اردوگاههاى كار اجبارى و مستعمرات» بدون اين كه نام بردگى بدان گذارده شود ماهيت خود را حفظ كرده است!
4- به نسبت توسعه دامنه اجتماع، روابط بين افراد و اصطكاك منافع نيز فزونى يافته، و دستاويزهاى جديدى كه بعدها به صورت قانونى به خود به وجود آمد. مثلًا در مجازات سرقت، صاحب مال سارق را به بردگى خود كشانيد: گفتند: كيفر دزد آن است كه بردگى صاحب مال را قبول كند.
قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ «1»
و هم چنين طلبكار، مديون عاجز از اداى دين را تملك نموده، و در جنايت جرح و قتل، مُنجى عليه و يا ورثه او استرقاق قاتل را حق خود پنداشتند، و هر گاه كسى به يكى از اين عناوين برده شناخته ميشد، اولاد او نيز به همين سرنوشت محكوم بود و در رديف بندگان در ميآمدند، و رقيت يگانه ارثى بود كه از پدر و مادر به فرزندانشان ميرسيد، و بدين عوامل نظام بردگى به طور روز افزون پيش ميرفت تا آنجا كه در ميان ملل به اصطلاح متمدن دنياى قديم رسماً مبناى طبقه بندى شد.
فلاسفه يونان معتقد بودند كه بشر اساساً بر دو قسم هستند!
نخست آزادان و دوم بردگان و اين نوع اخير فقط براى خدمت كردن به نوع اول آفريده شده اند!
ارسطو نظام بردگى را يكى از ضروريات مجتمع بشرى دانست و گفت: در كارهائى كه به نيروى جسمانى بيشترى نياز دارد، بايد دولت تنها از بردگان استفاده كند، نهايت آن كه به بهبود زندگانى آنان هم توجه نمايد!
از اين جهت نظام طبقاتى يونان قديم مقرر داشت: مشاغل ادارى و مناسب دولتى و پارلمانى، از امتيازات يونيان اصيل، و در انحصار آنان باشد، و كارهاى پست از قبيل زراعت و استخراج معدن و پل سازى و باركشى و خلاصه كليه اعمال شاقه بر عهده بردگان كه غالباً از اسيران جنگى و يا از نسل آنان بودند محوّل گردد.
و اما رومانيها اساساً بردگان را به حساب يك فرد بشر كه حق زندگى دارد و احساس درد و رنج ميكند نميآوردند و در نظرشان چيزى شبيه به متاع و كالا و آلت كار، بدون حس و اراده بود، و ميبايست همه كارهاى سنگين را حتى اگر فوق حد توانائياش ميبود انجام بدهد.
همزمان آن كه آقاى رومانى در سطح عالى زندگى قرار داشت و به عياشى و ميگسارى و رقص و عشق بازى با پرى رويان ماه پيكر سرگرم بود و يا در كاخهاى مجلل در ميان بستر قاقم و پرنيان تن آسائى ميكرد، خيل بردگان در رنجيرهاى گران كه به منظور جلوگيرى از فرار به پا و گردنشان استوار بود، به كارهاى طاقت فرسا گماشته ميشدند و با ضربات تازيانه مأموران و سربازان جان ميكندند، و اگر غذائى از نوع پست به آنان داده ميشد، نه به حد كافى و نه از نظر آن كه استحقاق آن را دارا بودند، بلكه محض حفظ رمق براى بيگارى روز بعد بود، و شبانگاه هرچند نفر آنان را با همان غل و زنجير در يك سياه چال تنگ و تاريك و كثيف و بدتر از لانه هر حيوانى جاى ميدادند.
و حتى رومانى نجيب ميتوانست بدون هيچ جهتى و محض تفريح وحشيانه، يك يا چند نفر از آنان را به دلخواه خود به قتل برساند، بدون آن كه وجدانش از اين جنايت ناراحت شود، و يا كسى به درنده خوئى او اعتراض نمايد، و از اين همه ظلم و قساوت آن تيره بختان را نه زبان گله بود و نه مرجع شكايت، زيرا گله و شكايت از حقوق انسان هاست، بردگان كه از نظر ارباب رومانى انسان نبودند!!
هنديان معتقد بودند كه چون بردگان از قسمت پاى خدايان آفريده شدهاند، پس طبعاً موجوادت پست و سزاوار تحقير ميباشند، و ميبايد به انواع خوارى و شكنجه تن در دهند تا مگر به قانون «تناسخ» روح پست آنان در اثر زجر و شكنجه ترفيع يافته و پس از مرگ بتوانند در كسوت موجودات فاضله درآيند! خلاصه آن كه، هم بايد مورد اهانت و تحقير قرار بگيرند، و هم به آن رضايت دهند!!
درميان ملل كلده و آشور و مصريان قديم و پارسها و يهود نيز وضع اسيران جنگى كمابيش بدان سان بوده و رفتارشان با بردگان نرم تر و انسانى تر از ديگران نبود.
عربها هم اسيران جنگى را حتى اگر از نژاد خوشان ميبود به بردگى ميبردند، برخلاف رومانيها كه استرقاق رومانى را جايز نميشمردند.
ميتوان گفت نيمى از افراد بشر به عناوينى كه ذكر شد تحت تسلط و تملك نيم ديگر قرار داشتند و نظام بردگى در همه مجتمعات بشرى يكى از ضروريات اجتماعى و اقتصادى شناخته شده بود و بازار خريد و فروش انسان در همه جا گرم و ماده كسب و تجارت مهم به شمار ميرفت، و هيچ كسى در صدد آن نبود كه تعديلى در اين وضع ناهنجار به عمل آورد و دست كم از فشار آن تا حدى بكاهد.
شكنجهها و جريمهها و عذابهاى دردآور، و جناياتى كه با ناحق و گاهى براى خوش گذرانى، انواع ملتها به بردگان روا ميداشتند در كتابهاى مفصل آمده، به آنها مراجعه كنيد، قلم من از نوشتن آنها شرم دارد، وقتى سطور گذشته را به دقت خوانديد، و جنايات بر بردگان را در كتابهاى مفصل ديديد به درستى موضع اسلام ناب نسبت به اين مسئله براى شما روشن خواهد شد، آن وقت است كه از عمق جان هزاران آفرين بر شارع مقدس اسلام نثار ميكنيد، و با همه وجود از اين كه به صورتهاى گوناگون زمينه آزادى بردگان و برچيده شدن اين سفره را فراهم آورد سپاس گزارى مينمائيد.
در چنان وضع و شرايط نامساعدى اسلام به طرف دارى از خيل محرومان برخاست و قريب يازده قرن پيش از انقلاب فرانسه و اعلان حريت و مساوات در دوره جمهورى اول و دوازده قرن قبل از الغاء بردگى در آمريكا كه به فرمان ابراهام لينكولن صورت گرفت، و هم چنين چهارده قرن جلوتر از نشر اعلاميه حقوق بشر به وسيله سازمان ملل به دفاع از حقوق آنان قيام نمود.
ولى البته نميشد با عجله و در طى يك ماده قانون خشك بدون اين كه از درون وجود اشخاص ضمانت اجرائى داشته باشد، يك چنين مشكل اجتماعى ريشه دار را حل نمود، و ناچار ميبايست با دورانديشى و با قدمهاى آرام و ثابت، و توجه داشتن به جنبههاى مختلف موضوع، به عمل مثبت پرداخته و به تدريج آن را از ميان بر ميداشت.
بنابراين اسلام ابتدا از راه ايجاد انقلاب فكرى در هر گروه: اربابان و بردگان وارد عمل شده و در طى نصوص كتاب و سنت اين معنا را در وجدان مردم نفوذ ميداد كه برخلاف تصور آنان بشر بر دو نوع خلق نشدهاند و بردگان نيز مانند ديگران بشر هستند و در اصل انسانيت مساوى و شريكاند و همه افراد بشر از يك پدر و مادر به وجود آمدهاند، و طبعاً برادر يكديگر ميباشند، و بدين وسيله خودخواهى و غرور و نخوت اربابان را در هم شكسته و نيز حس حقارت و سرشكستگى را از مخليه بردگان طرد ميكرد.
قرآن خطاب به همه افراد بشر فرمود:
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ: «2»
اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و ملتها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، بيترديد گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.
و رسول اكرم (عليهما السلام) اصل مساوات را بدين گفتارها گوشزد همگان ميساخت
«لافضل لعربى على اعجمى ولا لاعجمى على عربى ولا لاسود على احمر ولا لاحمر على اسود الابالتقوى:»
هيچ نژادى را بر نژاد ديگر، و هيچ رنگى را بر رنگ ديگر جز به فضيلت و تقوا برترى نيست.
«كلكم لآدم و آدم من تراب:»
همه شما از آدم هستيد و آدم از خاك به وجود آمده.
و در اصل اخوت بشرى فرمود:
«اخوانكم خولكم فمن كان اخوه تحت يده فليطعمه مما يطعم وليلبسه ممايلبس ولاتكلفوهم مايغلبهم فان كلفتموهم فاعينوهم:»
اينان برادران شمايند كه زير دست شما قرار گرفتهاند، پس هر كس برادر خود را زير دست دارد از آنچه كه خوراك خود اوست به او بخوراند، و از آنچه كه پوشاك
اوست به او بپوشاند، آنان را به كارى پرمشقت وادار نكنيد و اگر كارى به آنان رجوع كرديد خودتان هم به يارى آنان بشتابيد.
«لايقل احدكم هذا عبدى وهذه امتى وليقل فتاى وفتاتى»
و كسى از شما با الفاظ موهن و تحقيرآميز «بنده من و كنيز من» آنان را صدا نكند و بايد آنان را به پسر بچه من يا دختر بچه من بخواند.
اميرمؤمنان در منشور حقوق انسانى نوشت:
«فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق:»
مردم از دو صنف و دو دسته بيرون نيستند، يا برادر دينى تو هستند و يا نظير تو، انسان ميباشند.
و بدين سان بردگان را كه تا آن روز جزء «امتعه» و «اشياء» محسوب ميشدند، و از همه حقوق بشرى محروم بودند، تحت حمايت قانون درآورده، و نيز عملًا به پرورش روح استقلال و شخصيت آنان همت ميگماشت و فرصت ابراز استعداد و ابتكار را جهت همگان فراهم مينمود تا بدين وسيله براى كسب آزادى و حفظ آن آماگى پيدا كنند.
رفتار حضرت رسول با زرخريد خود زيد بن حارثه نمونه عمل و سرمشق آموزندهاى براى ديگران بود، چه او را به پسرخواندگى برگزيده، و دختر عمه خود زينب دختر جحش را كه از زنان آزاده و به نام قريش بود به ازدواج او درآورد، و هم او را در جنگ موته به سپهسالارى لشگر اسلام منصوب نمود.
و بار ديگر پسرش اسامة بن زيد را بدين سمت معين كرده، و بزرگان مهاجرين و انصار را تحت فرماندهى او قرار داد، و در پاسخ معترضينِ به اين مسئله فرمود: پسر نيز مانند پدر شايستگى اين منصب را دارد.
و به اين صورت فاصله ميان دو گروه را بتدريج كوتاه كرده و عصبيتهاى طبقاتى را از ميان برداشت.
و اگر پايه آزادى را به مبناى تحول فكرى و تطور اجتماعى نميگذاشت و به ايجاد علاقه و تحريك حس آزاديگ و استقلال و تقويت اراده صنف بردگان نميپرداخت، انشاء و اعلان حرسيت مانند برچسب برخى از دولتها كه بدون اقدام به تربيت و توجه دادن مردم به مبانى عدل و انصاف و نيز بدون مطالعه در اصول اقتصادى: عرضه و تقاضا و معادله ميان توليد و مصرف روى اجناس ميگذارند نه ارزش قانونى داشت، و نه قابل اجرا ميشد.
چنان كه تجربه و تاريخ اين حقيقت را اثبات كرد، و پس از آن همه جنگ داخلى و خونريزى كه به سال 1861 ميلادى در زمان رياست جمهورى ابراهام لينكولن بر سر موضوع الغاء بردگى به وقوع پيوست، و سرانجام صورت رسمى و قانونى پذيرفت، عده زيادى از همان بردگان با رضا و رغبت نزد اربابان خود بازگشته و التماس مينمودند كه دوباره به همان وضع سابق بردگى از آنان نگهدارى شود، چه مردانى كه به مرور زمان قدرت استقلال تصرف را از دست داده و در نتيجه تبعيت اراده، مانند اطفال، شخصاً قادر به عمل مثبتى نبودند، نميتوانستند از اين قانون استفاده نمايند.
همچنين ملتهائى كه قرنها تحت سيطره استعمار زندگى نموده، و فاقد روح استقلال گشتهاند، اگرچه اسماً و عنواناً مستقل و آزاد شمرده شوند، به اين زوديها دنبالهروى از استعمارگران را ترك نگفته و تكيه به خودشان نميتوانند نمود، حتى در شئون شخصى خود از آنان الهام گرفت. و بيآن كه نيك و بد را تشخيص دهند و فكر خود را به كار بيندازند. عادات و رسوم آنان را فرا ميگيرند.
اسلام به موازات عمل تربيتى، و كوشش در تحول فكرى جامعه، از طرف ديگر دائره استرقاق را تنگ تر ميساخت و سرچشمههاى آن را يكى پس از ديگرى خشك ميكرد، چنان كه در مورد سرقت، مجازات ديگرى جز بردگى درباره سارق مقرر فرمود، و بدهكاران غيرمتمكن را به حال خود گذاشت كه هر وقت توانستند، بدهى خود را ادا نمايند و هيچ گونه مزاحمت و تضييق را حتى به صورت مطالبه دين درباره آنان جائز نشمرد:
وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ: «3»
در صورتى كه مديون تنگدست باشد بايد به او مهلت دهند تا متمكن از اداى دين خود شود.
و هم چنين جنگهائى را كه به منظور جهان گشائى و استعمار و استيلا صورت ميگرفت، و منجر به بردگى ملل مغلوب ميشد به كلى ممنوع ساخت، و جنگ مشروع را منحصر به دفاع از حوزه اسلام و ايجاد امنيت براى مسلمانان و يا به منظور رفع مانع از پيشرفت نهضت اصلاحى و بسط معارف اسلامى، و اصول حق و عدالت نمود، آن هم به شرط آن كه به فرماندهى امام عادل و با رعايت كامل مسئله عدل و انصاف صورت گيرد.
و با اين حدود دستور داد: مادامى كه دشمنان دين به هجوم پرداخته و يا از مقاومت دست برنداشتهاند، مسلمانان به جنگ ادامه داده، و تلفات سنگينى به دشمن وارد نمايند تا ديگر قدرت مقاومت و مقابله پيدا نكنند، و در اين مرحله نبايد از افراد دشمن اسير بگيرند.
ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ «4»
هيچ پيامبرى را نسزد و نشايد كه پيش از جنگ و پيروزى بر دشمنان اسيران جنگى بگيرد، تا زمانى كه دشمن را به طور كامل در زمين از قدرت و توان بيندازد.
زمانى كه دشمن شكست خورد و از پاى درآمد بقية السيف طبعاً به اسارت خواهند افتاد، در اين صورت امام عادل مخير است چنانچه مقتضى بداند به آنان منت نهاده رهاشان سازد، و اگر صلاح بداند در مقابل مالى كه به عنوان فداء و به عبارت ديگر به رسم غرامت جنگ از آنان دريافت ميكند آزادشان بنمايد، و يا با اسيران جنگى كه از مسلمانان در دست دشمنان افتادهاند مبادله كند.
فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها: «5»
پس زمانى كه در ميدان جنگ با كافران روبرو شديد گردن هايشان را به شدت بزنيد تا آن گاه كه بسيارى از آنان را با سختى و غلظت از پاى درآوريد، در اين هنگام از دشمن اسير بگيريد و آنان را براى اين كه فكر فرار به مغزشان خطور نكند محكم ببنديد، پس از اسير گرفتن يا بر آنان منت نهاده آزادشان كنيد، يا از آنان در برابر آزادشدشان فديه و عوض بگيريد تا جائى كه جنگ بارهاى سنگيناش را زمين نهد.
چنان كه ملاحظه ميكنيد در دستور اساسى قرآن استرقاق وجود ندارد، و در صدر اسلام تنها به حكم ضرورت و به اقتضاى شرايط و احوال، گاهى به آن متوسل ميشدند، چه روزگارى كه استرقاق اسيران جنگ از حقوق مسلمه فاتحين به شمار ميرفت، و مسلمانان مدام در مبارزه و پيكار با دشمنان مختلف به سر ميبردند و عدهاى از آنان قهرا به چنگ دشمن افتاده و به بردگى كشانده ميشدند، چارهاى جز اين نبود كه به عمل متقابل پرداخته و اسيران را استرقاق نمايند.
و معامله متقابله، خاصه در حالت جنگى يكى از قوانين بين المللى بوده و از اصول عدالت به شمار ميرود.
فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ: «6»
پس بر هر كه بر شما تعدى كرد، شما هم مانند آن بر او تعدى كنيد.
به شرحى كه بيان شد، اسلام از يك طرف منابع رقيت را به تدريج خشك ميكرد، و از توسعه آن جلوگيرى مينمود و از طرف ديگر وسائلى بر ميانگيخت كه منجر به آزادى بردگان موجود ميشد.
وسائل آزادى بردگان
اسلام آزاد ساختن بندگان زيردست را كه به رايگان و در راه خدا صورت بگيرد، يكى از عبادات و وسيله تقرب به درگاه خدا معرفى كرده، و پاداش بيشترى درباره آن نويد داد، و هم چنين مردم را تشويق نمود بردگان را در برابر مال و يا عملى به توافق طرفين كه در اصطلاح فقه آن را «مكاتبه» مينامند آزاد كنند:
فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ: «7»
هر كدام از بردگان كه قدرت كسب و تحصيل مال دارند و ميتوانند به استقلال زندگى كنند، با آنان قرار داد ببنديد با پرداخت مال و يا انجام عمل نيك آزادى خود را بازستانند و از مال خدا كه در اختيار شما قرار داده به آنان كمك كنيد.
اسلامى سهمى از بيت المال را جهت آزاد كردن آنان تخصيص داد، و نيز مقرر نمود در صورتى كه برده از جنس زن بوده و از مالك خود فرزندى بياورد پس از فوت مالك از سهم الارث فرزند خويش به طور طبيعى آزاد گردد، و اگر كسى عمداً يكى از عضاء بدن برده خود را ناقص كند از رقيت او خارج شود.
و هم چنين اگر كسى به طور خطا و بدون قصد، فرد مسلمان و يا يكى از هم پيمانان مسلمين را به قتل ميرسانيد، ميبايست علاوه بر پرداخت خون بها به ورثه مقتول، بردهاى را در راه خدا آزاد كند، و در مقابل نَفس محترمهاى كه از بين برده است نفس ديگرى را بدين وسيله احيا نمايد، يا اگر به عمد و بدون عذر روزه ماه رمضان را شكسته و يا كلمه ظهار «طلاق دوران جاهليت» به زبان آورد و يا خُلف نذر كند و يا برخلاف عهد و سوگند خود مرتكب كارى شود قبول توبه او در درجه اول و يا در رديف كفارات ديگر مشروط به آزاد كردن برده ميباشد.
خلاصه اسلام به صورتهاى گوناگون و با دورانديشى در آزاد ساختن بردگان سعى بليغ نموده و آن را يكى از مشكلات اجتماعى و در رديف فقر و گرسنگى شمرده است، كه ميبايست به دست خود اجتماع، تحت تعاليم و تربيت دينى حل گردد، و كسانى را كه در اين راه قدمى برندارند سخت نكوهش كرده است:
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14) يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ: «8»
پس چرا شتابان و با شدت به آن گردنه سخت وارد نشد، و تو چه ميدانى آن گردنه سخت چيست؟ آزاد كردن برده، يا طعام دادن در روز گرسنگى و قحطى، به يتيمى خويشاوند، يا مستمندى از كار افتاده خاك نشين.
با توضيحى كه داده شد واضع گشت كه اگر اسلام به حكم ضرورت و در تحت شرايط بسيار محدود، عنوان بردگى را رد نكرده است، به كلّى خالى از هرگونه تحقير بوده و در حفظ كرامت و شخصيت انسانى آنان كوشش همه جانبه نموده و زمينه آزادى كامل بردگان را فراهم ساخته است، و كسانى كه تحت تأثير تبليغاتى دشمنان به ويژه تليغات مستشرقان و غريبان و غرب زدگان بر اسلام خورده ميگيرند و به عنوان دلسوزى و يا رياكارانه به حال غلامان و كنيزانى كه در حمايت مسلمانان پاك سرشت و معتقد به اصول انسانيت به سر ميبرند غمخوارى مينمايند، چنان كه منصفانه روش اسلام را با رفتار ملل به اصطلاح مترقى امروز جهان با سياهان آمريكا و ملل آفريقا مقايسه كنند مشاهده خواهند كرد كه اسلام به عمل پرداخته ولى آنان تنها يك مشت الفاظ فريبنده مانند: حريت و مساوات تحويل جامعه بشرى دادهاند، و عملا خط بطلان بر همه گفتهها و نوشتههاى مصلحين جهان و علماى اجتماع و حقوق كشيدهاند، و هنوز تبعيض نژادى و استثمار افراد و ملل ضعيف با همان شدت و قساوت قرون وسطى، با اندك تغيير صورت و عنوان در همه كشورها در جريان است، و هم اكنون كه اين سطور نوشته ميشود در سرزمينهاى طالب استقلال و آزادى آفريقا و آسيا به خصوص افغانستان و عراق و فلسطين چه فاجعهها كه رخ نميدهد؟!
تذكر اين نكته در پايان اين مقال لازم است كه مقصود از اين مقاله و مقالههاى مشابه آن، همانا دفاع از آئين مقدس اسلام و قوانين نورانى قرآن ميباشد، و از عمل مسلمان نماها در هر عصر و تحت هر عنوان كه بوده و ميباشند و غالبا در جهت مخالف دين گام برداشتهاند، و به قول يكى از بزرگان عمل آنان حجاب و مانع از جلوه گرى خورشيد تابناك اسلام شده است بيزارى ميجوئيم.
بنابراين فجايعى كه سلاطين بنى اميه و بنى العباس و آل عثمان و امثال آنان ظاهراً به نام دين و در واقع به قصد جهان گشائى و استبداد و استثمار مرتكب شده و لكههاى سياه و ننگينى در تاريخ اسلام به وجود آوردهاند، مطلقا مربوط به آئين پاك اسلام و دستور قرآن نبوده، و مسئوليت جنايات آنان بر عهده خود آنان و طرفدارانشان ميباشد، چنان كه انجيل و حضرت مسيح (ع) نيز هيچ گاه مسئول رفتار مدعيان مسيحيت نخواهد بود، كه فجايع اعمال آنان از صدر اسلام تا به امروز روى بشريت را سياه كرده است. «9»
گوشهاى از نگاه اسلام بردگان
يكى از غلامان حضرت حسين كار بدى كرد، ديگر غلامان براى زدن او هجوم كردند، غلام اشتباه كار گفت:
«و الكاظمين الغيظ»
حضرت فرمود او را رها كنيد من خشمم را فرو خوردم، غلام گفت:
«و العافين عن الناس»
فرمود: كارى به او نداشته باشيد من او را بخشيدم، عرضه داشت:
«و الله يحب المحسنين»
حضرت پس از عطا كردن پول قابل توجهى به او فرمودند: برو در را خدا آزادى. «01»
اداى قرض برده بيمار
حضرت حسين براى عيادت اسامة بن زيد كه خود و پدرش برده بودند آمد، چون حضرت حسين را كنار خود ديد به گريه افتاد، امام از سبب گريهاش پرسيد، گفت: اين بيمارى منجر به مرگ من ميشود، شش هزار دينار قرض به عهده من است و من از پرداختش ناتوانم چارهاى جز اين كه از غصه بنالم ندارم، حضرت برخاست و فرمود غصه مخور من الآن ميروم و دين تو را ادا ميكنم. «11»
آثار عجيب محبت حضرت حسين به يك غلام
حضرت حسين (ع) ميفرمايد: اين گفتار پيامبر اسلام نزد من گفتار صحيح و محكمى است.
«افضل الاعمال بعد الصلاة ادخال السرور فى قلب المؤمن بما لااثم فيه:»
وارد كردن خوشحالى در قلب من در صورتى كه گناهى در آن نباشد پس از نماز بهترين عمل است.
سپس امام (ع) دنبال اين روايت داستانى را نقل كرده ميفرمايد:
يك بار غلامى را ديدم نشسته و به سگى غذا ميدهد، به او گفتم چه ميكنى؟ گفت: محزون و غصه دار هستم، ناراحت و گرفتهام رنج گرسنگى سگ را ميزدايم شايد دلم به شادى او شاد شود، غصهام از اين است كه اربابم يهودى است، مشتاق و علاقه مندم كه از بند رقيت و بردگى از آزاد شوم، حضرت ميفرمايد دويست دينار نزد يهودى بردم كه غلام را خريده آزاد نمايم، يهودى گفت غلام فداى آمدنت به درب خانهام غلام را به تو بخشيدم و باغى كه غلام در آن كار ميكند مال غلام، و دويست دينارهم براى خود شما، حضرت فرمود: من اين دويست دينار را به تو بخشيدم يهودى گفت قبول كردم و آن را به غلام واگذار نمودم، حضرت فرمود من هم غلام را در راه خدا آزاد كرده و پول و باغ را به او واگذاشتم، زن يهودى چون اين اوضاع را ديد گفت: مهريهام حلال، من مسلمان ميشوم يهودى گفت: من هم اين خانه را به همسرم بخشيدم و خود هم مسلمان ميشوم!! «12»
ارزشهاى عامل آزادى
گروهى اسير نزد پيامبر آوردند، حضرت «به علت اين كه نخواستند از زمينههاى آزادى خود استفاده كنند» فرمان قتل همه آنان جز يكى را صادر كرد، اسير ازاين كه پيامبر او را از كشته شدن استثناء كرد شگفت زده شد و پرسيد چرا فرمان آزادى مرا صادر نمودى؟ پيامبر پاسخ داد امين وحى به من خبر داد كه پنج خصلت در تو وجود دارد كه خدا آنها را ميپسندد:
«الغيرة الشديدة على حرمك، والسخاء، وحسن الخلق وصدق اللسان والشجاعة:»
غيرت شديد نسبت به ناموست، سخاوت و بخشندگى، اخلاق نيك، راستگوئى، شجاعت.
اسير پس ازاين خبر مسلمان شد، و درجنگى در ركاب رسول خدا به شرف شهادت رسيد. «13»
رفتار با زيردست
اميرمؤمنان (ع) با اين كه حاكم كشور پهناور اسلامى بود، مانند فردى عادى به بازار آمد تا براى خود و غلامش قنبر پيراهن بخرد، وارد مغازه پارچه فروشى شد، مغازه دار گفت: يا اميرالمؤمنين هر چه بخواهيد در مغازه موجود است، حضرت با توجه با اين كه مغازه دار او را شناخت، از اين كه مبادا در قميت جنس ملاحظهاى بكند از آن مغازه گذشت، تا به مغازه جوانى نورس رسيد، از او دو پيراهن خريد يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم و جمعاً پنج درهم پرداخت و از مغازه بيرون آمد.
در ميان راه به غلامش قنبر فرمود: لباس سه درهمى را تو بايد بپوشى آن را از من بگير، قنبر گفت: شما براى مردم به روى منبر سخنرانى ميكنيد، شاسيته تر هستيد كه لباس بهتر بپوشيد.
امام فرمود: نه، تو از من جوان ترى و شور و شوق جوانى بر سر دارى، تو بايد جامه بهتر را بپوشى، وانگهى من از خدايم شرم دارم كه از تو برترى جويم! من شنيدهام پيامبر ميفرمود: از همان لباسى كه خود ميپوشيد به غلامان خود بپوشانيد و از همان خوراكى كه خودتان ميخوريد به آنان بخورانيد، آنگاه لباس ارزان تر را پوشيد و آستينش را كه مقدارى از حد معمول بلندتر بود كشيد و دستور داد آن را بريده تا براى فقيرى كلاهى درست شود، جوان مغازه دار گفت: بيائيد تا اطراف قسمت جدا شده را بدوزم فرمود: آن را رها كن كار از اين زودتر ميگذرد، آنگاه پدر جوان كه صاحب اصلى مغازه بود از راه رسيد، امام را شناخت دو درهم آورد و گفت مولايم ببخشيد، فرزند من شما را نميشناخت اين دو درهم سود معامله است، آن را از من بگيريد، زيرا من از شما سود نميخواهم، حضرت فرمود: من اين دو درهم را نميپذيرم ما حرف هايمان را زديم، من با فرزند تو چانه زدم و او هم چانه زد و نهايتاً هر دو بر اين مبلغ توافق كرديم. «14»
يارى دادن به كنيز
روزى اميرمؤمنان به بازار خرما فروشان آمد، در آنجا كنيزى را گريان ديد، فرمود: چرا گريه ميكنى؟ با زبانى تضرع آميز به اميرمؤمنان گفت: اين مغازه دار مقدارى خرما به يك درهم به من فروخته، مولايم آن را از من نپذيرفته و مورد پسندش واقع نشده است، من آوردهام تا آن را پس دهم و درهم را بگيرم ولى او قبول نميكند اميرمؤمنان فرمود: اى مرد مگر نميبينى اين كنيز را چارهاى نيست و خدمتگذار ديگرى است، و كارى از دستش بر نميآيد، خرمايت را بگير و درهمش را برگردان، خرما فروش باز هم نپذيرفت، كسى كه شاهد جريان بود پيش آمد و به خرما فروش گفت: تو اين آقا را نميشناسى؟ نه مگر او كسيت؟ آقا على بن ابيطالب اميرمؤمنان است.
خرما فروش فوراً ادب كرد، و خرماهاى كنيز را گرفت، روى توده خرمايش ريخت و درهم را به كنيزك رد كرد، آنگاه به حضرت گفت: مولاى من ميخواهم از من راضى شويد، امام فرمود: من هنگامى از شما راضى ميشوم كه به حقوق مردم وفادار باشيد، سپس در حالى كه از بازار خرما فروشان عبور ميكرد به آنان خطاب فرمود: از اين خرماها به بينوايان بخورانيد تا خداوند كسب شما را بركت دهد. «15»
در زمانى كه اغلب ظروف آب گِلى يا مفرغى بود كنيز حضرت سجاد براى حضرت آب ميريخت تا آن بزرگوار وضو بگيرد، در حال آب ريختن خوابش گرفت و ابريق از دستش افتاد و سر مبارك حضرت را شكست، آن جناب سر برداشت و به كنيز نگاه انداخت، كنيز به حضرت گفت: خداى عزوجل فرمود: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ حضرت فرمود خشمم را فرو خوردم، كنيز گفت: «والعافين عن الناس،» حضرت به او فرمود: خدا از تو گذشت كند، كنيز گفت: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ حضرت فرمود برو تو در راه خدا آزادى «16» امام (ع) يكى از غلامانش را دوبار صدا زد پاسخ نداد، و بار سوم به حضرت جواب داد، امام فرمود: صدايم را نشنيدى؟ گفت: چرا، فرمود به چه سبب جوابم را ندادى؟ گفت: امان داشتنم را از طرف تو يقين داشتم، حضرت فرمود: خدا را سپاس كه غلامانم را از طرف من در امان قرار داده است. «17» عبدالله بن عطا ميگويد يكى از غلامان حضرت سجاد گناهى مرتكب شد كه استحقاق عقوبت برايش مسلّم بود، حضرت براى عقوبتش تازيانه به دست گرفت و اين آيه را خواند:
قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ
به اهل ايمان بگو: از كسانى كه به روزهاى خدا «چون روز آزمايش بندگان، روز پيروزى اهل ايمان، روز شكست دشمنان و روز قيامت» اميد ندارند گذشت كنند غلام گفت: من اينگونه نيستم، من به رحمت خدا اميد دارم و از عذابش ميترسم، امام تازيانه را از دست انداخت و فرمود: تو در راه خدا آزادى. «18» انس ميگويد: نزد حضرت حسين (ع) بودم، كنيزى وارد شد و دسته ريحانى به حضرت هديه داد، حضرت فرمود: تو در راه خدا آزادى، به امام گفتم دسته ريحانى به تو هديه كرد، در حالى كه مهم نبود و قيمتى نداشت و تو او را به آن خاطر آزاد كردى! حضرت فرمود: خداوند اينگونه ما را ادب فرموده: «19» وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها: «20»
و هنگامى كه به شما درود گويند، شما درودى نيكوتر از آن يا همانندش را پاسخ دهيد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1- يوسف.
(2)- حجرات 13.
(3)- بقره 280.
(4)- انفال 67.
(5)- محمد 4.
(6)- بقره 194.
(7)- نور 33.
(8)- بلد 11- 16.
(9)- اسلام و نظام بردگى 109.
(10)- احقاق الحق ج 11 ص 431.
(11)- احقاق الحق، ج 11، ص 433.
(12)- بحار، ج 44، ص.
(13)- بحار، ج 69، ص.
(14)- بحار، ج 40، ص 324.
(15)- بحار، ج 40، ص 331.
(16)- محجة البيضاء، ج 4، ص 235.
(17)- محجة البيضاء، ج 4، ص 235.
(18)- محجة البيضاء، ج 4، ص 236.
(19)- محجة البضاء، ج 4، ص 227.
(20)- نساء 86.
مطالب فوق برگرفته شده از:
کتاب: تفسیر حکیم جلد پنجم
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان