شب هفدهم چهارشنبه (2-4-1395)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
در همه ی جلسات گذشته شنیدید شیعه ی واجد شرائط مسافر است نه مسافر به سوی دنیاست که این سفر خسارت بارترین سفر است یک عمری انسانی بدود راه برود همه ی موجودیتش را هزینه کند و در این سفر و هزینه کردن این موجودیت تبدیل به زمین و خانه و پاساژ و پول نقد شود و از خودش بعد از هشتاد سال جز پوست و استخوانی که ظرف انواع بیماری ها شده نماند. در نهج البلاغه از اینگونه افراد امام صریحا تعبیر به کوردل می کند می فرماید والاعما یتزود لها, کوردل هرچه جمع می کند برای دنیا جمع می کند. پول هایی که پخش است می دود در حدی که قدرتش برسد جمع کند قرآن می گوید کل پول دنیا را هم که نمی تواند جمع کند تنها که نیست هفت میلیارد نفر دنبال پول هستند نمی گذارند که همه اش به این برسد در مقابل کل پول جهان بعد از هشتاد سال چقدر جمع می کند؟ حالا هرچه که جمع کند می دود زمین جمع کند از پنج قاره ی جهان چقدر زمین می تواند جمع کند؟ چند هزار متر؟ چندتا ساختمان می تواند جمع کند؟ حالا همه را که جمع کرد در حقیقت کل جمع شده ها تجسم وجود خودش است همه را می گذارد با یک پوست و استخوان با عنواع بیماری ها می رود در یک چاله ی دو متری که عمقش است شاید هم کمتر طولش هم اندازه ی قدش است عرض آن چاله هم به بدن نمی خورد باید روی شانه بخوابانندش جا نمی گیرد تمام شد. چه گیرش آمد؟ آن هیچ چیز گیرش نیامد ولی یک گوشه ی دنیا را که خیلی هم کم است زمین جمع کرد و پاساژ جمع کرد و مغازه جمع کرد و پول جمع کرد خودش هیچ چیز گیرش نیامد. از لحظه ی مرگش هم روایات می گوید دچار یک اندوه و تاسف بسیار شدیدی می شود که تمام زحماتش در دنیا ماند خودش رفت دست خالی و زحمات باقیمانده اش هم به باد می رود چون سیریش هم ندارد که بچسبد به ورثه اش و جدا نشود.
یک درمانگاهی را در یک شهری داشتند می ساختند به نام یکی از ائمه صد و چهل پنجاه متر زمین خرابه ای که دیوار درستی هم نداشت بغل این درمانگاه بود به دوستانم گفتم این زمین را بخرید درمانگاه وسیع تر شود در پنج طبقه، درمانگاه ساخته شد الان هم روزی صد صد و بیست تا مریض می بیند اما آن زمین وارد درمانگاه نشد زمین شش تومان بود قیمتش شش میلیون تا بیست میلیون تومان چک بیعانه دادیم گفت می آیم محضر نیامد گفت کم است ما هم نداشتیم درمانگاه ساخته شد خودش هم دچار بیماری شدید آسم بود که دائم باید اسپری در جیبش بود گشتیم ببینیم کسی هست او را سر عقل بیاورد زمین شش تومانی را به ما بدهد بیست میلیون، یک چند نفری هم رفتند نشد ما داشتیم می ساختیم آن هم مرد بعد کسی را دیدم گفتم چرا این زمین را نداد این رفیقت؟ آن قوم و خویشش بود گفت نداد گفتم ما که سه برابر و نیم قیمت روز خریدیم ازش گفت چهار برابر هم می خریدید نمی داد گفتم حالا ارثش برای بچه هایش این زمین است؟ گفت نه این یک دانه اش است در بهترین نقاط شهر شصت تا مغازه دارد یک حمام دارد یک پاساژ دارد گفتم حالا از این شصت تا مغازه کدام را بردین قبرستان باهاش فرو کردید در قبر؟ کدام کاشی آن حمام را بردید گذاشتید زیر سرش؟ از آن پاساژ کدام آجرپاره را بردید در قبر متکایش کردید؟
اینها مسافر نیستند آن مسافری که خدا می خواهد انبیاء می خواهند ائمه می خواهند و به خیر مسافر هم می خواهند انبیاء خدا ائمه ی طاهرین اولیاء الهی ثابت کردند برای کسی جیب ندوخته ایم خدا به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر دستور داد به مردم بگویید لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ﴿الأنعام، 90﴾ ما ذره ای چون ما طلبه ها می دانیم نکره ی در ثیاق نفی افاقه ی عام می کند لا اسئلکم جمله منفی است چون لا دارد اجرا نکره است الف و لام ندارد این افاقه ی عام می کند به هر صد و بیست و چهار هزار پیغمبر واجب کرد اعلام کنید من نوح برای نهصد و پنجاه سال زحماتم من ابراهیم برای نود سال جان کندنم من موسی برای این مقدار عمر تبلیغیم یک ارزن از شما نمی خواهم. إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلَى اَللّٰهِ ﴿يونس، 72﴾ ما یک کارفرما داریم اسمش پروردگار است پول ما را او می دهد شما نمی خواهد چیزی به ما بگویید چیزی می خواهید به ما بگویید حرفمان را قبول کنید چون به سود خودتان است ما هیچ چیز دیگر نمی خواهیم. أَنْ يَتَّخِذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً ﴿الفرقان، 57﴾راه سفر به سوی او را انتخاب کنید ما هیچ چیز دیگر از شما نمی خواهیم انتخاب هم برای خودتان هرچه هم سود دارد برای خودتان اما خب بدنه ی عظیمی از مردم عالم این سفر را نپذیرفتند.
امام صادق درباره ی این گروه می فرماید یقوموا قوما نفسه، این حدیث در معانی الاخبار شیخ صدوق است ایشان می فرماید خواسته های نامشروع خود را برای خود کعبه کردند و تا آخر عمرشان دور همین کعبه ی هوای نفس طواف کردند تا مردند حرکتشان حرکت وضعی بود انتقالی نبود. دور خودشان چرخیدند در این چرخیدن عقلشان سرگیجه گرفت نفهمیدند چگونه زندگی کنند خود را فدای جمع کردن زمین و مغازه و ثروت و پاساژ و حمام و ماشین کردند تا بر اثر این همه گشتن و به دست آوردن پوست و استخوان شدند و مردند. تمام موجودیتشان هم که تبدیل به زمین و پول و مغازه شد ماند نبردند با خودشان، نبردند.
یک عده ای هم امیرالمومنین می فرماید مسافر شدند اما یک سوم جاده را رفتند آخر این یک سوم ماندند در جا زدند دیگر نرفتند یک عده ای تا وسط راه آمدند آنجا در جا زدند بیش از طایفه ی قبل، یک عده ی کمی هم ماندند که رفتند و رسیدند. متن گفتار امیرالمومنین این است درباره ی سه طایفه، آن طایفه ی قبلی را حضرت جزو آدم ها حساب نمی کند در نهج البلاغه می فرماید الصورة صورة الانسان، در یکی از خطبه هایی است که بار معنویش و مطلبیش از خطبه ی متقین سنگین تر است بسیار سنگین تر است، امیرالمومنین در این خطبه در شناساندن مسافران به سوی رب و در شناساندن در جا زدگان غوغا کرده من این را در ششصد صفحه تفسیر کردم مست می کند آدم این خطبه را می بیند چه حرف هایی درباره ی سفر کنندگان به سوی رب می زند مستی می خواهی این بهترین شراب است نهج البلاغه بخور تا ابد مستی، همین خطبه را به احتمال قوی خطبه ی هشتاد و ششم است چه کار کرده. من وقتی اوصاف این مسافران به سوی رب را داشتم تفسیر می کردم عقل را دیوانه می کرد هزار و پانصد سال قبل چه کسی بوده او که به دریای بینهایت علم پروردگار وصل بوده دریا دریا علم از خدا می ریخته در قلب امیرالمومنین دریا دریا، دریا چیست؟ ما هم گاهی از تنگی قافیه شعر را اینطور سرودیم والا اگر قافیه دستمان بود یا دستمان می دادند اگر کسی ازمان می پرسید علی کیست در جا می گفتیم تجلی کل صفات پروردگار. چون تعریفی دیگر ندارد امیرالمومنین اصلا، این حرف ها حرف های کمی نیست که پیغمبر بهش بگویم لحمک لحمی دمک دمی این کم نیست این کم نیست که به امیرالمومنین بگوید انا و علی من شجرة واحده و السائر الناس حتی انبیاء من شجرة شطی، اصلا کوه ها نمی تواند تحمل کند این حرف را یا به علی بگوید انا و علی من النور واحد، ما دوتا نیستیم ما یک نوریم که از این نور یک شعاع به صورت نبوت جلوه کرده یک شعاع به صورت ولایت کلیه ی الهیه نه ولایت بر مردم تنها مردم کی هستند؟ امیرالمومنین فرمود اگر پای هدایت شما نبود که باید ما مامور می شدیم شما را هدایت کنیم خدا ما را از پیش خودش به دنیا نمی آورد ما آنجا پیش خودش بودیم دائم در حال تقدیس و تحمید و تحلیل و تکبیر بودیم ما را چه به این خاک و خل ها ما را چه به شما؟ ما را چه به این کوفه ی خراب؟ ما را چه به این مکه ی پر از بت پرست؟ ما را چه به این مدینه ی پر از منافق؟ با تمام سلول های بدنش غصه می خورد تا پس فردا شب که سرش شکافت گفت فزت و رب الکعبه راحت شدم دارم به محل اصلیم برمی گردم حالا اگر پای شما نبود پس ما را برای چه می آورد اینجا؟ ما اهل اینجا نیستیم.
ایشان می گوید الصورت صورت الانسان، قیافه زیبا، موهای خیلی عالی، پوست خیلی سفید، چشم خیلی براق در دل برو اما به من علی بگو اصلش را بگو من می گویم والقلب قلب الحیوان، باطن سگ است روباه است الاغ است قاطر است برو بالاتر در مسائل شهوت رانی خودش خانومش باطن خوک است. اما حالا برو در آن خطبه تعریفش را از محبوبان خدا دقت کن ان من احب عباد الله عبد اعانه علی نفسه، محبوب ترین بنده پیش پروردگار آنی است که خداوند متعال تمام یاریش به او وصل کرده که در مقابل هیچ شیطان درونی و برونی زخم نخورد زخم نخورد در حمایت خودم در حصار خودم با خودم با من معیت دارد کدام شیطان سگ می تواند به او حمله کند در حالی که در حمایت من است؟ با چه قدرتی می تواند به این حمله کند؟ اصلا دیگر خودش شده تجلی گاه من.
یک جوانی در طواف چشم چرانی می کرد خیلی حضرت ناراحت شد که ما حلال و حرام را گفتیم راه را گفتیم همه ی حقیقت را گفتیم باز چرا اینقدر پررویی می کنند مردم؟ آمد جلو یک کشیده ی محکم بهش زد گفت دانسته گناه نکن آن هم در مسجد الحرام آن هم در طواف. گریه کنان دوید آمد پیش آن دومی که آن سال مکه بود گفت تو حاکم این مملکت باشی در مسجد الحرام در طواف بزنند در گوش من؟ گفت در گوش تو؟ آن هم در حکومت من؟ چه کسی زده در گوشت؟ گفت علی بن ابیطالب گفت سریع بلند شو جلسه را ترک کن برو آن دستی که به گوشت زده یدالله است من هیچ کاری نمی توانم بکنم. این واصل به رب.
ما هم می توانیم واصل شویم چرا نمی توانیم؟ کجای قرآن گفته که این سفر خصوصی است محدود است کجا گفته؟ در چه روایتی گفته؟ مسافرها از نظر ظرفیت با هم فرق می کنند نه اینکه جاده به روی یک عده ای باز باشد به روی یک عده ای بسته باشد نه! نه! چه حالی هم به آدم می دهد چه حالی، بی طاقت می شود آدم.
آقا محمدرضای قمشه ای یقینا در این صد و پنجاه ساله ی اخیر بسیار کم نمونه است یقینا یقینا از او در کتاب های علمی تعبیر می کنند به استاد الاساتید یعنی یک مشت فیلسوف و حکیم و عارف و مجتهد با افتخار می رفتند روی گلیم می نشستند از او درس بگیرند نه طلبه می فهمم دارم چه می گویم من برای شناخت اینها که بیایم برای شما بگویم جان کندم. پنجاه سال است من در هیچ بیست و چهار ساعتی با کتاب جدا نبودم چیزی هم گیر من نیامده اما گیر شماها خیلی چیزها آمده خودم نه، خودم یک ضبط صوتم هی در مغزم نوار پر می کنم از کتاب ها می آورم پیش شما باز می کنم یکی هم نیست بلند شود بگوید آقا شیخ اینها را که گفتی چقدر در خودت است؟ من هم راست می گویم هیچ چیز. خب قیامت می خواهی چه کار کنی؟ می گویم قیامت پشتوانه ی نجاتم دو چیز است یکی ابی عبدالله یکی هم دعای این مردم هیچ چیز دیگر نیست.
آقا محمدرضای قمشه ای مسافر علی رب که یک مدتی در اصفهان و یک مدتی هم در این مدرسه ی صدر در حیاط جلوی مسجد امام در بازار مسجد شاه سابق زندگی می کرد. چه استادی تازه ایشان با این عظمتش با این جلالت قدرش با این بزرگیش با آن عقلش با آن علمش با آن عبادتش می گفت من اصفهان یک درسم پیش یک استادی بود که صبح بود اما تا روز مرگش این استاد ما قبل از اینکه کتاب را باز کند درس شروع کند زمستان و تابستان قبل از درس می رفت روی پشت بام تمام پانزده تا مناجات زین العابدین را مناجات خمس عشر، تائبین، راغبین، مشتاقین، متوکلین، متوسلین پانزده تا را از حفظ زیر آسمان با گریه می خواند بعد می آمد کتاب را باز می کرد می گفت ما بدون اهل بیت بدون گریه بدون دعا از این علم ها هیچ چیز حالیمان نمی شود اول خودت را تصفیه کن تا علم حالیت شود بی تصفیه به جایی نمی رسد آدم. سی سال هم آدم قم درس بخواند بی تصفیه یک قدم هم جلو نمی رود بلکه علمش باعث هلاکتش می شود چون به علمش مغرور می شود با علمش متکبر می شود با علمش احساس بزرگتری نسبت به همه می کند با علمش می گوید آن منم طاووس علیین شدم با علمش فکر می کند بقیه باید خدمتگزارش باشند هر کدام اینها یک حجاب است بعد هم به ما می گفت بی عبادت الله و بی وضو سر درس نیایید چون هیچ چیز حالیتان نمی شود اول باید به محبوب راه پیدا کنید بعد درس را بفهماند بهتان.
خب آنی که دور خودش می چرخد به قول امام صادق و به قول امیرالمومنین قیافه خیلی زیباست و آدم می نمایاند باطن حیوان خالی است اینها هیچ چیز اینها زباله های کره ی زمین هستند. اما بقیه، متن روایت این است روایت را اگر خواستید ببینید یک کتابی داریم دوازده جلد چهارصد و پنجاه سال پیش نوشته شده شرح دو جلد اصول کافی است نویسنده اش ملا صالح مازندرانی است که عالم کم نمونه ای در کل اصفهان بود و خواهر علامه ی مجلسی هم همسرش بود کجا رفتند اینها؟ کجا رفتند آن خانم ها؟ کجا رفتند؟ کجا رفتند آن پدرزن ها و مادرزن ها؟
شب عروسیش به عروس گفت به من اجازه می دهید من یک مشکل بسیار سنگین علمی دارم چون فردا درس دارم این را حلش کنم بعد بیایم حجله؟ عروس گفت علم عبادت است عروسی هم عبادت است این عبادت بالاتر از این عبادت است شما دنبال حل مشکل علمیت باش کتاب را باز کرد در آن صفحه ای که مشکل علمی داشت خیلی فکر کرد نشد خوابش برد شب عروسی سحر که بلند شد برای نماز شب دید یک تکه کاغذ روی صفحه ی کتاب است کل مشکل علمی کتاب را برایش حل کرده عروس خوانم نوشته. نماز شبش را خواند نماز صبحش را خواند به عروس خانم گفت زنی مثل تو را خدا نصیب من کرده انگار از خودم عالم تری من چطوری خدا را شکر کنم؟ چه بگویم به خدا؟
کجا هستند آن دامادها؟ عروس ها؟ پدرزن ها؟ مادرزن ها؟ حجله هم مگر می شود کلاس علم؟ مگر داماد هم با بودن عروس به این زیبایی حال دارد بایستد نماز شب بخواند و گریه کند؟ چه شد زندگی اینقدر فرق کرد تغییر کرد سادگی ها کجا رفت قناعت ها کجا رفت محبت ها کجا رفت سفرهای الی الله کجا رفت؟
ایشان نقل می کند امیرالمومنین فرمود العلم نهر، علم کلش یک رودخانه است هیچ چیز دیگر نیست با چشم علی و الحکمة بحر، اما دانشی که اسمش حکمت است خدا هم در قرآن چند بار اسم برده علم را اسم برده أُوتُوا اَلْعِلْمَ ﴿النحل، 27﴾اما حکمت را یک جور دیگر تعریف می کند می گوید يُؤْتِي اَلْحِكْمَةَ مَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ﴿البقرة، 269﴾آن علمی که خلاصه ی علم انبیاء و اولیاء و ائمه است این حکمت است والحکمة بحر، دریاست و العلماء یعنی آنهایی که کتاب ها را منتقل به مغزشان کردند نه به قلب و جان لنگ لنگ جاده را می روند و العلم حول البهر نحر یطوفون، یک قدمی کنار این رودخانه می زنند یک قدمی به جایی می رسند بالاخره نهایت این است که در قیامت یک درجه از جاهلان بالاتر باشند خدا بگوید بارک الله عمرت را حرام نکردی باز رفتی دنبال علم جاهل که یک قدم هم برنداشت این مال تو که یک رتبه بالاتری حالا پرونده را بده بیرون ببینیم چیزی داری با این علمت چه کار کردی بازی کردی؟ سر ملت را کلاه گذاشتی؟ کنار علم جیب دوختی؟ پول بردی؟ بده بیرون پرونده را آن هم پیش چه قاضیی که تا عمق پرونده را می بیند می بیند.
سخت دارم می گیرم انگار بهتان ببخشید. می خواهم به خودم و به شما در باطنمان یک فشاری با این یکی دو شب بیاید آشغال هایمان را بریزد بیرون که شب نوزدهم سبک بال باشیم برای پرواز استعاغلتم علی الارض نباشیم قرآن می گوید چرا چسبیدید به زمین ول نمی کنید چه خبرتان است؟ و العلماء حول النهر یطوفون و الحکماء فی وسط البحر یغوصون، حکیمان خودشان را وسط دریا رساندند چون دانش آنها دریایی است وسط دریا دارند غواصی می کنند یغوصون نمی گوید شنا می کنند دارند می گردند دنبال گوهرهای گرانبها که حالا بسته به نیتشان که چه نیتی داشته باشند چه گیرشان بیاید ولی همان جا غواصی می کنند جلوتر نمی روند اما و العارفون، که یکی از کامل ترین هایش خود امیرالمومنین است ندیدید در دعای کمیل چه زاری می زند یا غایت آمال العارفین ای انتهای آرزوی عارفان که هیچ چیز را جز تو آرزو ندارند ای منتهای آرزوی عارفان یک بار یک بار اگر بگویی بنده ی من تا ارش رود خنده ی من یک بار حالا به اینجا رسیدم یا می رسم که یک بار به من بگویی عبدی بنده ی من که تا ارش رود خنده ی من و العارفون آنهایی که یا غایت آمال العارفین هستند. به به از این حرف و العارفون فی سفن النجاة یصیرون، اما عارفان به حق که همه چیز را تکاندند کل دنیا را نعمت الله می بینند یک خورده اش را برداشتند لباس کردند و یک تکه خانه برداشتند برای سکونت و یک خورده غذای دنیا را می خورند همه اش به خاطر اینکه بتوانند سفر کنند نه عاشق دنیا هستند نه برده ی دنیاست و العارفون اما عارفان فی سفن النجاة، نه یک دانه کشتی نه دوتا کشتی با کشتی هایی در این دریا یصیرون ساحلشان قرب الله لقاء الله است وصال الله است جنة الله است هر اسمی دلتان می خواهد رویش بگذارید هر اسمی.
یک لطیفه هم برایتان بگویم خیلی سنگین است برای خودم هم سنگین است بگویم و برویم. قدم آخر شب را مثل هر شب برداریم ببینیم تا کجا ما را می برد چه کار می کند؟ به یک عارفی گفت که چه دیدی در این زندگی؟ گفت یک شب روی پشت بام خانه مان نشسته بودم این را دیدم یک زن و شوهری با هم حرف می زدند زن گفت من پدر و مادر و خواهر و برادرهایم را همه را رها کردم و دل به تو دادم آمدم به تو شوهر کردم با بود و نبودت هم ساختم هیچ چیز نگفتم گاهی داشتی گاهی نداشتی گاهی نمی توانستی یک نان بیاوری خانه گاهی نمی توانستی برای من لباس بخری با بود و نبودت ساختم با سرما و گرمای زندگی ساختم تمام توقعم این بود که فقط در زندگیم تو را ببینم این توقع را نداشتم در حالی که من قصد کاملم این بود تو را ببینم تو به دیگران نظر داشته باشی نمی دانستم من زن بی عیبی بودم برایت چرا نگاهت به کس دیگری است؟ گفت شوهر جوابی نداد من هم این طرف پشت بام خودمان زانویم را بغل گرفتم زار زار گریه کردم گفتم در قرآن بگردم ببینم این حرف این زن و شوهر کجای قرآن است دیدم در این آیه است در این آیه اینجا دیگر من دارم جان می کنم و حرف می زنم در این آیه إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ ﴿النساء، 116﴾ بنده ی من هر گناهی که کردی می بخشم الا گناه چشم برداشتن از من و چشم دوختن به بت این را نمی بخشم من می خواستم تو فقط خودم را ببینی چشمی که بهت دادم برداشتی رفتی هی آن زن این دختر این پول این شهوت این صندلی کجا داری می روی؟ این را نمی بخشم. کجا می روی؟ امشب یک خورده برای خودمان گریه کنیم گریه ی بر خودمان همان گریه ی برای خداست چشم گریان چشمه ی فیض خداست. اگر آقایی و کرمت نبود که ما فردا شب و شب نوزدهم رویمان نمی شد بیاییم پیشت.