لطفا منتظر باشید

شب بیستم شنبه (5-4-1395)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1437 ه.ق - خرداد1395 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

عنایت فرمودید بحث در این مسئله بود که مومن متقی، صالح، و شیعه چند لفظی هستند که مصداقشان و مسمایشان یکی است.

البته یکی بودن این مسمی از زمان رسول خدا جلوه کرد، کلمه مومن صالح، متقی، شیعه، اسم است، و منظورش یک شخص است که آن شخص مسمای این اسامی است.

این توضیح از وجود مبارک حضرت صادق علیه السلام است، این یک مسأله. مسأله دوم این که شیعه متشکل از سه صف است باز به تقسیم امام ششم، شیعه اکمل، که تمام ارزش‌های تشیع را از ابتدای به اهل بیت در خودش تجلی داده.

یک شیعه شیعه کامل است که به هر دلیلی نتوانسته خودش را به این صف اول برساند، یک شیعه هم بهترین تعبیرش این است که شیعه مستضعف است، یعنی کشش در حدی ندارد که همه آن ارزش‌ها را در خودش طلوع بدهد.

این صف سوم یقینا اهل نجات هستند، البته نجاتشان هم به همین اقتدا کردنشان در حد خودشان و محبت‌شان به اهل بیت و توبه از گناهانی است که دچارش شدند، شیعه کامل ابدا آلوده به گناهان کبیره نمی‌شود، یعنی صد سال هم که در این دنیا باشد به کبائر که بیست و دو سه تا گناه است و قرآن هم همه را ذکر کرده است آلوده نمی‌شود.

اما ممکن است یک لغزش‌های کمی برایش بیاید، نه لغزش‌هایی که او را از فیوضات الهیه و رحمت رحیمیه خدا در دنیا محروم کند، شیعه اکمل که آیه‌اش را از سوره مبارکه کهف برایتان خواندم یک شب مسافر است، کاری دیگر در این دنیا ندارد، مقصد سفر و پایان سفرش وجود مبارک حضرت رب است نه مسافر بهشت است ونه دست و پا می‌زند که جهنم نرود، از هر دو آزاد است این را برایتان دلیلش را می‌خوانم. نه سفرش جهت به سوی بهشت دارد، که حالا آخر سفر بهشت باشد، و نه گریبان پاره می‌کند که جهنمی نشود آزاد است هم از بهشت هم از جهنم.

این که بیست شب است اصرار روی این بحث می‌شود برای خاطر این است که خداوند این استعداد و ظرفیت را به همه ما عنایت کرده ما هم می‌توانیم مسافر چنین سفری بشویم که در قلبمان، در جانمان، از بهشت و از دوزخ آزاد باشیم، نه بکوشیم و جان بکنیم که گیر بهشت بیفتیم و آرام شویم و نه گریبان پاره بکنیم که نرویم جهنم این آزادی امکان دارد.

بحث فعلادرباره این نوع شیعه است شیعه اکمل، شیعه اکمل امروز البته براساس بعضی از روایات که داشتم یادداشت می‌کردم و دقت می‌کردم یک شیعه‌ای است که هم سبکبال است، هم سبک بار است و هم سبک حال است، یعنی این سه تا ویژگی را شیعه اکمل دارد.

سبکبال یعنی پرند‌ه‌ای که در ظاهر عالم ماده بالش این قدرت را دارد که بدن بین دو بال را بردارد چند صد متر بدون اینکه زمین بخورد او را به فضا ببرد و در فضا هم همان دو تا بال او را به مقصدی که دارد برساند.

خیلی پرندگان ییلاق و قشلاق دارند که اگر سنگین بال بودند باید با پایشان سفر می‌کردند، نه به ییلاق می‌رسیدند نه به قشلاق چون آخر ییلاق می‌خواستند بروند قشلاق در راه نصف کاره نرفته دوباره ییلاق شروع می‌شد، اگر از قشلاق می‌خواستند با پا بروند ییلاق نرسیده قشلاق تمام می‌شد شما ببینید خیلی از حیوانات زمینی پر دارند مثل مرغ خانگی، مثل خروس اما توان پرواز ندارند، سنگین بال هستند بدنشان هم سنگین است در حد خودشان، چون تمامشان استخوان‌هایشان توپر است و بال این قدرت را ندارد که این وزن را بین دوتای خودش دو تا بال بلند بکند و حرکت بکند.

اما پرندگان سبکبال سبک هستند حتی عقاب، حتی کرکس، حتی لک لک، سبکبالان خیلی راحت از زمین کنده می‌شوند وارد فضا می‌شوند در فضا هم با آن سبکبالی حرکت می‌کنند به مقصد می‌رسند زمین هم نمی‌خورند هیچ اتفاق نمی‌افتد که سبکبالان پرندگان وقتی که بالشان بدن را از زمین می‌کند و به طرف فضا می‌رود زمین بخورند امکان ندارد.

سازمان خلقت پروازکنندگان کوچک و متوسط و بزرگ به صورتی است که خیلی راحت از زمین و از این خرابه خاکی خودشان را آزاد می‌کنند و در فضا پرواز می‌کنند و به آنجایی که در نظر دارند خودشان را می‌رسانند این یک وصف شیعه اکمل، سبکبال، یعنی به زمین نچسبیده که نتواند پرواز بکند، هیچ جاذبه‌ای در زمین او را به این خرابه خاکی نچسبانده، اذا غلتم علی الارض نیست روی زمین است اهل زمین نیست، روی زمین است اهل سفر به بهشت هم نیست که می‌گویم مدرکش را می‌گویم، روی زمین است یقه پاره  نمی‌کند جهنم نرود اصلا کاری به جهنم و کاری به بهشت ندارد، شیعه اکمل سبکبال است شیعه کامل هم صف بعدی است آن هم قدرت حرکت دارد ولی به سوی بهشت و می‌کوشد که جهنمی هم نشود شیعه مستضعف هم لنگان لنگان راه می‌رود یک علاقه‌هایی هم به دنیا و به امور مادی دارد علاقه‌هایی که آدم را نگه می‌دارد علاقه‌ها در حدی است که حالا خدا نسبت به آن علاقه‌ها اهل گذشت است چون اینها سومی‌ها مکتب مادی‌گری ندارند، اهل پرستش اشیاء نیستند در حد خودشان خدا را قبول دارند قرآن را قبول دارند اهل بیت را دوست دارند به قول قدیمی‌ها در عبادت هم یک لک لکی می‌کنند لنگان بالاخره یک نمازی، یک روزه‌ای اینها هم اهل نجاتند یک جایی در بهشت برایشان مقرر شده و بهشان هم وعده قطعی دادند با توبه از گناه یعنی بازگشت از گناه، یعنی قیچی کردن خودشان از گناه اهل نجاتند.

اما شیعه اکمل هم سبکبال است، هم سبک بار است، و هم سبک حال است، اما سبکبال است چون هیچ چیزی از امور مادی و اعتباری، این اعتباری خیلی‌ها را جهنمی کرده و می‌کند، شئون اعتباری که اصلا حقیقت هم ندارد یک چیز پوچی  است که من برای خودم با خیال خودم می‌سازم، من بزرگ هستم من عالم هستم، من ثروتمند هستم، من یک سر و گردن از همه بلندتر هستم من صاحب صندلی هستم این شئون اعتباری می‌چسباند کاملا آدم را به زمین، اذا غلتم علی الارض می‌شود ودیگر بالی برای حرکت ندارد ولی اینها چون این مسائل اعتباری در وجودشان جای بازی کردن ندارد حرکتشان به طرف حضرت رب که اصلا مقصدشان هم این است يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاةِ وَ اَلْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ﴿الكهف‏، 28﴾.

این متن قرآن است حبیب من اینها نه مسافر بهشتند، نه یقه پاره می‌کنند جهنم نروند عبادت اینها یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه فقط مسافر به سوی من هستند، من اصرارم بیست شب برای این است که برای ما هم شدنی است این سفر خودتان را نامحرم از این سفر فکر نکنید، خودتان را غریبه از این سفر فکر نکنید و شما را به خدا این فکر منفی را به خودتان راه ندهید که ما کجا و شیعه اکمل کجا؟ مگر این مقام اختصاصی است؟ کجای قرآن عدد داده کجای روایات عدد دادند که شیعه اکمل در تمام دنیا بعد از پیغمبر تا قیامت ده میلیون نفر است شما دیگر زور نزن که بشوی ده میلیون و یک نفر نه انحصاری نیست، عددی هم داده نشده یک مقدار تمرین باطنی و روحی و اندیشه‌ای می‌خواهد که آدم مسافر به سوی حضرت رب العزه بشود.

اینها گیر نمی‌کنند هیچ جا، لا تلهیهم درسوره نور است رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءِ اَلزَّكٰاةِ ﴿النور، 37﴾، پول، ثروت، دفتر، کارخانه، زمین کشاورزی، صندلی، کرسی لا تلهیهم تجارة و لا بیع اینها را نمی‌تواند از آن توجه عمیق قلبی به پروردگار عالم بازبدارد، عن ذکر الله کلمه ذکر ببینید در آیه به الله چسبیده معنی‌اش تسبیح انداختن نیست که تجارت و باغ و ثروت اینها را محروم از تسبیح انداختن نمی‌کند هی بگویند لا اله الا الله سبحان الله، این ذکر یعنی از این که روی دل به سوی حضرت جانان باشد هیچی روی دل را از حضرت دوست برنمی‌گرداند.

دنبال هیچی نمی‌روند همه چیز را دنبال خودشان می‌کشند به زن و بچه می‌گویند تا جایی با شما هستیم که دنبال ما به طرف خدا بیایید ما برنمی‌گردیم که مسافر به سوی شما بشویم، ما یک مسافر هستیم شما می‌توانیددنبال ما بیایید، پول هم همین را می‌گویند به صندلی هم همین را می‌گویند به پست هم همین را می‌گویند اصلا مسائل اعتباری برایشان یک جو ارزش ندارد، به این خاطر سبکبال هستند، یعنی قلابی روی بالشان نیفتاده قلاب شهوت، قلاب شکم، قلاب دلار، قلاب کارخانه، قلاب صندلی، قلاب وزارت، قلاب وکالت، که بخواهند بپرند و راه بیفتند قلابی بیفتد بهشان آن قلاب‌ها بگویند که کجا داری می‌روی؟ وایسا بمان اینجا جهنمی که شدی ولت می‌کنیم قلابی اصلا ندارند.

وای چه آزادی، امام صادق به به، یکی از آن سبکبالان امام ششم است، سبکبالانی که شده مقتدای شیعه اکمل، در حمام را باز کردند مدینه حمام خانگی نبود حمام عمومی بود، وارد حمام شد، حمامی آمد جلو گفت حالا لخت نشوید یک چند تا در حمام هستند من الان بروم به اینها بگویم کارهایشان را زود بکنند بروند حمام را قرق کنم شما بزرگ هستی شما شخصیت هستی شما جزو چهره‌های معروف هستی حمام را برایت قرق کنم. امام صادق فرمودند چی می‌گویی؟ اصلا کجای کار هستی؟ چه فکری داری می‌کنی؟ جمله را می‌بینید چقدر نورانی است من وقتی داشتم امروز این جمله را یادداشت می‌کردم در خودم مانده بودم جمله را می‌خواندم به خودم می‌گفتم نادان نفهم هفتاد سالت است هنوز از این قلاب‌های اعتباری نجات پیدا نکردی عمر هم که دارد تمام می‌شود، ماه رمضان هم که دارد تمام می‌شود کی می‌خواهی به خدا برسی؟

چه جمله‌ای، دق می‌خواهد بکند آدم از دست خودش، در خطبه‌های نماز جمعه هر هفته پیغمبر روی منبر که می‌ایستاد یکی از حرفهایی که می‌زد این بود به پروردگار می‌گفت با گریه اعوذ بک من شرور انفسنا، خدایا به تو پناه می‌برم از ضربه‌هایی که خودم به خودم می‌زنم، به تو پناه دارم می‌آورم از این قلاب‌هایی که جلوی چشم من دایره‌وار من را محاصره کردند و می‌خواهند بیفتند روی پر من و نگذارند من خودم را از این خرابه خاکی با این حلبی زرد و سفیدش که  اسمش را گذاشتند طلا و نقره با این کاغذ نقاشی‌هایی که اسمش را گذاشتند دلار و اسکناس نمی‌خواهم این قلاب‌ها بیفتد روی بال من و اینها من را نگه دارند نگذارند یک قدم به طرف تو بردارم، گیرند مردم دنیا.

خدا رحمت کند استاد روحی معنوی و تربیتی من، مرحوم آقا شیخ علی اکبر برهان را که حدود پنجاه و هفت سال است از دنیا رفته و هنوز من در حسرت دیدن یکی مثل او هستم گیرم نیامده، پر پر می‌زد، گریه می‌کرد، این شعر را می‌خواند می‌گفت مستند ذرات جهان هشیار کو؟ در قیل و قالند این همه تمام دعواها سر این خاک است و آشغال‌های در این خاک، تمام کشتارها سر این خاک است و آشغالهای در این خاک، تمام اعمال حرام برای شکم، و عضو پایینترش است در بین این خاکیانی که مثل کرم در لجن دارند می‌لولند.

امام صادق فرمود لا حاجة لی فی ذلک و المومن اخف من ذلک، اصلا نیازی حس نمی‌کنم که حمام را برای من قرق بکنی اصلا نیازی حس نمی‌کنم، برای چی حمام را برای من قرق بکنی؟ آخه دلیلی ندارد هیچ دلیلی ندارد، برای اینکه یک دانه بزرگ بیشتر در عالم نیست خداست بقیه موجودات یکیش هم من مملوک است عبد است، حمام را برای چی برای من قرق بکنی حمامی؟ من هم خودم را آنجوری می‌بینم؟ نه. نمی‌بینم.

من اگر بیایم ببینم روی بنر یک خط جلوی اسمم القاب نگذاشتند درد من را می‌گیرد، قلبم ناراحت می‌شود، می‌گویم عجب مردم نفهمی ما اینقدر درس خواندیم و فلان کس هستیم و بی‌تربیت روی بنر نوشتی فلان آقا اینجا منبر می‌رود، خودم را مثل امام صادق می‌بینم؟ که بگویم آقا حالا که نوشتی تو رو خدا ننویس اگر می‌خواهی بنویسی به مردم بگو یکی از برادرانتان اینجا منبر می‌رود القاب که همش برای خداست، از خدا قرض گرفتید این القاب را؟

یکی در خرم آباد قبل از منبر بلند شد گفت برای سلامتی حضرت آیت الله پشتش اسم من را برد من لرزیدم روی منبر نشستم گفتم برادر عزیز بزرگوارم فدایت شوم این که اسم من را بردی آیت الله، کلمه آیت یعنی نشانه الله یعنی خدا از خدا چه نشانه‌ای در من دیدی من روی منبر ساکت می‌نشینم بلندشو برای من بگو من کجایم نشانه خداست؟ کجا؟

یک بار به دوستانم گفتم چقدر زیباست ما در بعضی از کتابهای حضرت فیض کاشانی ودیوان اشعارش دقت بکنیم یک شعرش درباره نماز است، به پروردگار می‌گوید زبانی که می‌خواهم حمد و سوره بخوانم که تو دادی، ماهیچه‌های گلو که زبانم آزاد باشد و گلویم بتواند کلمات را بگوید که تو دادی، مهره‌های کمر را که می‌خواهم خم بشوم برای رکوع که تو دادی، برای سجده بدنم به حالت سجده درآید که استخوان‌هایش را تو دادی، بایستم که نخورم زمین کف پایم را یک جوری ساختی که بتوانم بایستم آن را هم که تو دادی، متن حمد و سوره را هم که حمدش را در قرآن سوره‌اش همدر قرآن تو دادی، فرمان نمازش هم تو دادی من یک نماز خواندم چه طلبی از تو دارم؟ نماز برای من چیست؟ کجای نماز برای من است؟ کجا

لا حاجة لی فی ذلک برو در وجود من نیازی به قرق کردن حمام است و المومن اخف من ذلک مومن حمامی سبکبال‌تر از این است که برایش پس برو و پیش برو و پیشخوان و پس خوان درست بکنی برو دنبال کارت، تو نمی‌دانی جدم خودش را معرفی می‌کرد چطوری معرفی می‌کرد و می‌گفت و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین قرق برای چی؟

لااله الا الله از دست خودم، از خودمان بنالیم چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست، ما خودمان را گیر انداختیم ما چون گیر هستیم لذت از توحید نمی‌بریم، ما چون گیر هستیم از نبوت و ولایت اهل بیت و قرآن لذت نمی‌بریم، گیرها هم برای همین اعتباریات است، کنار اعتباریات گیرها هم یکیش برای شکم است یکیش برای غریزه جنسی اینها را ما آزاد بشویم می‌شویم مسافر به سوی رب.

یک قطعه کوچک دیگر هم بگویم حرفم تمام، گاهی در آن اتوبوس‌های پنجاه سال پیش اتوبوس نبود، نمایش اتوبوس داشت، سرعت هم نداشت شصت کیلومتر سرعت داشت بعضی‌هایش هم هشتاد تا بیشتر نمی‌رفت، چهارشنبه که قم درسم تمام می‌شد می‌آمدم دم حرم سوار اتوبوس‌های اصفهان می‌شدم می‌رفتم صبح بعد از نماز بعد از آفتاب می‌رسید، می‌رفتم سراغ زیارت این مرد بزرگ کم نظیر کم نمونه حاج آقا رحیم ارباب، چهل سال می‌شود کل اصفهان یک دهم حاج آقا رحیم ارباب پیدا نشده یک نفر که یک دهم آن باشد. غوغایی بود.

برایم تعریف می‌کرد ایشان ملازم آخوند ملا محمد کاشانی بود که جدیدا شرح حالش چاپ شده این آخوند هم نمی‌دانم چه آخوندی بود، از عرش مسافرت کرده بود آمده بود اصفهان در مدرسه صدر یک حجره کهنه گرفته بود شصت سال در این حجره آدم تربیت کرد آدم، پول هم نداشت ازدواج کند پول هم نداشت یک اتاق بخرد، در کمال زهد آدم تربیت کرد من نمی‌دانم این نفسها چی بود، مثلا یک شاگردی که آخوند کاشی تربیت کرده مرحوم آیت الله العظمی بروجردی است. یک طلبه‌اش آیت الله العظمی آقا سید جمال الدین گلپایگانی است، یک طلبه آیت الله العظمی آقا شیخ مرتضی طالقانی، اینها هر کدامشان یک جهانی بودند.

حاج آقا رحیم می‌فرمودند من خیلی پیشش می‌ماندم گاهی شبها هم بودم، یک شب به من گفت میرزا امشب یک پختنی بخوریم؟ آزادی از شکم معلوم بود شبهای زیادی است پختنی گیرش نیامده، گفت یک پختنی بخوریم؟ گفتم دستور بدهید، گفت بلند شو برو حجره‌های طلبه‌ها یک پستو داشت کوچک بود محل رختخواب بود و محل آشپزخانه بود و محل لباسها بود و حدود دو متر بود تنگ و تاریک، گفت من رفتم در پستوی حجره سه چهار تا بادمجون آنجا بود گفتم این را درست کنم، انداختم در آن ظرف همان قدیم روحی نبود آن وقت مسی، گفت من بادمجان‌ها را انداختم ایشان بلند شد به نماز، حاج آقا رحیم صدق خالص بود، می‌گفت بادمجون‌ها را انداختم ایشان وارد نماز شد چه نمازی نمی‌دانم، در نماز کجا رفت نمی‌دانم، اینقدر می‌دانم وارد نماز که شد هر چی درخت در این مدرسه بود هماهنگ با نمازش ناله می‌زدند سبوح قدوس رب  الملائکة و الروح، من مات این نماز بودم خودش هم اصلا از ذهنش پرید که اینجا حجره است و من دارم شام درست می‌کنم او متحیر در محبوب من هم متحیر در این نماز، فقط یک لحظه فهمیدم حجره و پستو پر از دود شد، من از آن حال درآمدم رفتم تمام بادمجان‌ها سوخته بود جزغاله شده بود تمامش دود شده وارد حجره و وارد این پستو شده، نمازش که تمام شد از آن سفر که آمد بیرون گفت میرزا سفره را می‌اندازی؟ گفتم آقا اصلا از خودش هیچ حرفی نزد که من اینجا نبودم کجا بودم، دود حالیش نشده بود گفتم میرزا تمام بادمجون‌ها سوخت چون من متحیر در تو بودم، من هم نفهمیدم وقتی بیرون آمدم از آن حال دیدم بادمجون‌ها سیاه و زغال و خاکستر شده، خیلی آرام گفت طوری نیست میرزا، امشب هم محبوب من مقدر کرده بود حاضری بخوریم بردار بیاور. سبکبال.

کجایید ای سبکبالان عالم، امشب همتان به من اجازه می‌دهید برای آماده شدن برای فردا شب یک شعر درباره خودمان بخوانیم درباره خدا دیگر امشب چیزی نخوانم آخه ما هم حقی داریم خدایا، نوزده شب است برای تو خواندیم امشب هم تو گوش بده ما برای خودمان بخوانیم.

برچسب ها :