نويسنده: سيد عباس حسيني قائم مقامي
 

لطيفه اول

حکما و عرفا معتقدند: همه ي عالم هستي، نتيجه ي تجلي اسمايي و صفاتي حق تعالي است و هر يک از موجودات، مظهري از اسم يا اسماء الهي مي باشد. و در اين ميان انسان، مظهر اسم شريف « الله »، مستجمع جميع صفات جماليه و کماليه ي حق مي باشد و از اين روست که :« خليفة الله » ناميده شده، نه خليفة الرحمن، و خليفة الجبار و چه اين که در اسم اعظم « الله » تمامي اين صفات وجود دارند.(1)
آنچه گفته شد قطره اي از درياي مطلب در اين مورد است که به عنوان مقدمه اول براي منظور اصلي بيان شد.
مقدمه ديگر اين که: رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مصداق اتم انسان کامل است که مظهريت جميع اسماء را به طور اکمل واجد شده، از اين روست که مقام جمع الجمعي کمال را داراست.
قرآن کريم نيز مظهر تام اسم شريف « الله » است، و از اين جهت است که کتاب جامع الهي نام گرفته است.
و از آن جا که با ضم قاعده مسلّم برهاني و عرفاني « لا تکرار في التجلّي » استفاده مي شود که تکرار در تجلّي الهي محال است و وجود مماثلي را براي مظهر اسم اعظم « الله » نمي توان يافت. لذا در حل اين اشکال ( که چگونه مظهر اسم « الله » در اين جا دو تا شد: يکي « انسان » و ديگري « قرآن کريم »!) که بدواً به نظر مي رسد گفته مي شود:
قرآن کريم صورت کتبي انسان کامل مي باشد و انسان کامل، صورت عيني « کتاب وحي » است و از اين روست که از قرآن به عنوان « صورت خلق » رسول گرامي تعبير آورده شده است.
پس مي توان نتيجه گرفت که انسان کامل تجسم عيني است و هر کس آن قدر، از حقيقت انسانيت بهره دارد که از « صفات قرآني » بهره گرفته باشد.(2)
در احاديث متواتره وارد شده است که بين قرآن و اهل بيت عصمت عليهم السلام جدايي و افتراق وجود ندارد و از جمله اين احاديث که فريقين به تواتر آن را روايت کرده اند حديث شريف ثقلين است که حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:
إنّي تارکٌ فيکم الثَقَلينِ کتابَ الله و عِترتي و إنّهما لَن يَفترِقا حتي يَرِدا عليَّ الحوضَ يوم القيامة؛
من در ميان شما دو چيز سنگين و گران بها به جا مي گذارم: يکي کتاب خدا و ديگري عترت خود و اين دو هرگز از يک ديگر جدا نمي شوند تا روز قيامت کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
در اين حديث شريف افتراق بين قرآن و عترت با « لن » نفي شد و « لن » هم دلالت بر « نفي ابدي » مي نمايد. همان طور که در کلام خداوند به موسي عليه السلام ( لَن تَرانِي )(3) دلالت بر نفي ابدي رؤيت مي نمايد و نفي ابدي افتراق دلالت بر اثبات ابدي اتحاد و بلکه وحدت دارد، پس قرآن با اهل بيت عليهم السلام اتحاد بلکه وحدت دارد و بين آن ها دوگانگي فرض ندارد.(4)
خالي از لطف نيست که به مطلب ديگري اشارت نماييم و آن اين که: حال که دانسته شد قرآن با انسان کامل - حضرات معصومين عليهم السلام - اتحاد، بلکه عينيت دارد.
و از آن طرف نيز مسلّم است که قرآن، هميشه محفوظ است و اين معنا را خداوند تضمين نموده: ( إنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ )(5) از ضم اين دو مطلب مي توان نتيجه گرفت که حفظ عترت پيامبر نيز براي هميشه تضمين شده است و اساساً حفظ قرآن به حفظ « اهل بيت عليهم السلام » است که تَمثّل عيني کتاب الله هستند.
و از همين جا ضرورت وجود امام معصوم عليه السلام - انسان کامل - که در روايات متواتره تأکيد شده، روشن مي گردد (6) که زماني نمي شود، امام معصوم عليه السلام در عالم وجود نداشته باشد چه اين که حفظ و بقاي وي تضمين شده است.

لطيفه دوم

گفته شد که قرآن مظهر اسم جامع « الله » است و « الله » نيز جميع صفات و اسماي ديگر را در تحت لواي خود دارد و به همين جهت تمام مراتب موجودات ديگر را نيز در بر دارد. ( بسيطُ الحقيقةِ کلُّ الأشياء )(7)
بنابراين تمامي کلمات وجوديه را نيز در بردارد، و از اين رو از آن به « جوامع الکلم » تعبير شده است که حضرتش فرمود: « أوتيتُ جوامعَ الکَلمِ »( به من جوامع الکلم داده شده. )
و از آن طرف نيز چنان که گفته شد، قرآن وجود کتبي حضرت رسول صلي الله عليه و آله ( انسان کامل ) مي باشد و با وجود حضرتش اتحاد دارد.
اکنون مي توان نتيجه گرفت که حضرتش نيز جامع جميع کلمات وجوديه مي باشد. و به يک تفسيري مي توان گفت: اين که فرمود: « أوتيتُ جوامعَ الکَلِم » اِخبار از مقام منيع خويش مي باشد که، « من جوامع کلمات وجودي را دارا هستم »، يعني خود من جامع جميع کلمات وجودي مي باشم.
صورت قرآن چو نقش آدمي است *** که نقوشش ظاهر و جانش خفي است

لطيفه سوم

صدرالمتألهين - اعلي الله مقامه - در کتاب عظيم اسفار (8) با استفاده از آيات مختلف قرآني، حدود سي اسم و لقب براي کلام الهي شماره مي نمايد که در ضمن لطايف بعدي به آن ها اشارت مي شود، از جمله اين صفات « نور » است: ( قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُبِينٌ‌ ).(9)
براي درک بهتر اين صفت، بايسته مي نمايد که سخني در باب « نور » گفته شود.
و کوتاه سخن همان است که در کلام حکما و عرفا شايع مي باشد که:
النورُ هو الظاهرُ بالذاتِ و المُظهِر للغيرِ(10)؛
نور آن چيزي است که خودش ذاتاً ظاهر بوده و ديگران را نيز ظاهر مي نمايد.
بنابراين، نور ظهور ذاتي دارد و در عين ظهور، به ديگران نيز ظهور مي بخشد و در مقابل نور، « ظلمت » است، يعني درست صفت مقابل نور را داراست. چنانچه قيصري، در شرح خود بر فصوص مي فرمايد: « شأن ظلمت اين است که ذاتاً مخفي است و غير خود را نيز مخفي مي نمايد. »(11)
پس، معلوم مي شود بين « نور » و « نوراني »، « ظلمت » و « ظلماني » ( تاريک و تاريکي ) فرق است، زيرا که چه بسا چيزي نوراني باشد ولي منوّر- به کسر - نباشد و از آن طرف نيز چه بسا ظلماني باشد ولي مظلم ( تاريک کننده ) نباشد که منوّر همان « نور » است و « مظلم » همان « ظلمت ».
و اين امر در ميان انسان ها نيز مصداق دارد که بعضي از آنان در ظلمت فرو رفته اند و برخي نير خود « ظلمت » شده اند و از آن طرف نيز دسته اي در « نور » سير مي کنند و گروهي نيز خود « نور » شده اند ( اين بحث از مباحث پربار و مفصل است و بيش از اين در گنجايش اين مقال نيست).
حال قرآن کريم « نور » نام دارد و بلکه حقيقت « نور » است و هيچ کس در هيچ مرتبه اي براي دست يابي به حقيقت، مستغني از آن نيست و بدون هدايت قرآن، ظفر بدان محال مي نمايد: ( قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُبِينٌ‌ )(12)
پس قرآن، هم خود « نوراني » و « ظاهر » است و هم موجب نوراني شدن ديگران مي گردد، از اين روست که قرآن خواندن را از موجبات تنوير قلب و صفاي باطن دانسته اند، به طوري که بعضي از بزرگان لااقل قرائت چند آيه از آن را در طول روز از لوازم اصليِ سير و سلوک الي الله دانسته اند.

لطيفه چهارم

يکي از اسماي خداوند تعالي « نور» است: ( اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ )(13) از آن طرف نيز گفته شد که قرآن نيز « نور » است و نيز مي توان گفت که رسول گرامي صلي الله عليه و آله نيز بيان مي شود به آنچه که گفته شده ضميمه گردد، منتج به نتيجه لطيفي خواهد شد و آن مقدمه اين که:
افعال هر کس نمودار شخصيت اوست: ( کُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ )(14) « إنّ آثارَنا تَدلّ علينا » بنابراين، بين فعل و فاعل، اثر و مؤثر بايستي سنخيت تام وجود داشته باشد و از آن جا که حق سبحانه « نور » است، پس افعال او نيز نور است و رسول الله و قرآن نيز اثر حق تعالي هستند پس رسول الله نور است همان طور که قرآن نيز...
و از اين مي توان استفاده نمود که بسياري از صفات خداوند را « لولا الکلُ » به اين دو وجود شريف - يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و قرآن- نسبت داد و از جمله اين صفات، صمديت حق تعالي است، از امام صادق عليه السلام در مورد معناي « صمد » سؤال نمودند.
فرمود:
إنّ تأويل الصمد المُصمت الذي لا جوفَ له(15)؛
تأويل صمد، درون پري است که جاي جوف و خالي ندارد.
پس خداوند صمد يعني خداوند بي منتهايي که هيچ گونه خلأ کمالي ندارد و هيچ کمالي از دايره بسيط وجود اقدسش خارج نيست و از اين رو کمال مطلق است.
بر اساس مقدماتي که بيان شد، رسول گرامي اسلام نيز « رسول صمدي » نام مي گيرد؛ يعني پيامبري که هيچ مرتبه کمالي از دايره وجود مقدسش خارج نيست و از اين رو به « خاتم » لقب يافته است که گفته اند: « الخاتمُ من خَتمَ المراتبَ بأسرِها؛ خاتم کسي هست که تمامي مراتب کمالي را، دارا بوده و به اتمام رسانيده باشد.»
بنابراين، قرآن نيز « قرآن صمدي » است؛ يعني داراي تمامي مراتب کمال است و هيچ گونه خلأي در آن راه ندارد و از اين رو قرآن آخرين کتاب آسماني قرار گرفته است و اين چنين قرآني شايسته است که از جانب چنين خدايي و توسط چنين پيامبري آورده شود.
اين گونه است که رسول ختمي را « قرآن ختمي » شايسته و اين دو را « امت ختمي » بايسته مي نمايد: ( کُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ ...)(16) و جالب توجه آن که: تعداد حروف کلمه « جامع » بر حسب محاسبه ي ابجد مطابق عدد 114 يعني برابر با تعداد سوره هاي کتاب کريم مي باشد.

لطيفه پنجم

آيه کريمه: ( لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‌ )(17)دلالت بر عدم جواز مسّ کلام الهي را بدون طهارت مي نمايد.
علماي فقه از آن جا که در مقام تبيين تکاليف عباد بر حسب ظاهر هستند با استفاده از اين آيه شريفه حکم بر حرمت مسّ کتاب قرآن بدون طهارت ظاهري نموده اند.
با توجه به مطالب گذشته از اين آيه شريفه مي توان چيز ديگري را نيز استفاده نمود وآن اين که: همان طور که مسّ ظاهر قرآن متوقف بر طهارت ظاهر است، مسِّ باطن قرآن نيز متوقف بر طهارت باطن مي باشد، و مادامي که انسان از آلودگي ها و ظلمت ها پيراسته نشده باشد، وصول به حقيقت قرآن نيز غيرممکن مي نمايد.
بحث از اين مقال، مجال واسعي مي طلبد ولي همين قدر را اشارت مي رود که عارف کامل مرحوم ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي - اعلي الله مقامه - که خود از آنان بود که از طهارت باطن بهره مند گشته بود، در يکي از تأليفات شريف خود مي فرمايد:
از مجموعه اذکاري که در حين غسل و وضو دستور داده شده است، استفاده مي شود که غرض اصلي، و مقصود اهم طهارت قلب است. و اين نيز همان طور که از جناب رسول صلي الله عليه و آله روايت شده عبارت است از نوري که در قلب تابيده مي شود و به وسيله آن، « قلب » وسعت مي يابد... و علامت چنين نوري، حالت خيزش و تجافي از عالم دنيا و آمادگي براي ورود به عالم عقباست... و اگر به بنده اي چنين نوري عطا گرديد، به وسيله آن، ملکوت اين عواملي که مردم از طريق حس به ظاهر آن ها اطلاع، پيدا مي کنند مشاهده مي نمايد.(18)
راقم گويد: در اين سخن کوتاه دريايي از معارف نهفته است و براي اهل بشارت، اشارت هايي در بر دارد که سخن گفتن در آن نه مقام حقير را شايد و نه بدين مجال در آيد.

لطيفه ششم

با توجه به آنچه که در لطايف سابق گفته شد مبني بر اين که قرآن داراي جميع مراتب کمالي است، مي توان استفاده نموده، که کليه مراتب کماليِ کتاب هاي آسماني گذشته، در « قرآن » جمع است، همان طور که جميع مراتب کمالي پيامبران پيشين در رسول ختمي جمع مي باشد: ( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ )(19) و به اختلاف مراتب آورندگان « آورده » نيز تفاوت دارد که « محمول » به قدر وسع « حامل » است.
و از همين رو، جهت کتب پيشين در مرتبه « فرقان » و کتاب رسول ختمي صلي الله عليه و آله فرقان نيز قرآن است (20) که قرآن را از ريشه « قرأ » دانسته اند (21) که قرآن، هم مقام فرق هم مقام جمع را داراست.
از اين رو در کلام الهي، هم تشبيه: ( وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ )(22) که اين دو صفت را هم به خداوند و هم به غير خداوند از خلايق اطلاق مي نمايند. و هم تنزيه است: ( لَيسَ کَمِثلِهِ شَيءُ )(23) که هرگونه تماثل اشيا را با حضرتش نفي نموده است. به خلاف انبيا و کتب آسماني گذشته که يا « تشبيه » را دارا و يا « تنزيه » را داشته اند. و به همين منوال جمع بين « حق » و « خلق » و فرق بين آن ها نيز امتياز « قرآن » مي باشد که « وحدت » در عين « کثرت » در عين وحدت را دارد.
پس قرآن جامع بين « وحدت » و « کثرت » جمع و تفصيل، « تنزيه » و « تشبيه » و بلکه جامع جميع مقامات آسماني است.(24)
اين اختلاف مرحله ي « کتب » ناشي از اختلاف مرتبه « رسل » است، چنانچه رسول گرامي صلي الله عليه و آله فرموده است:
کان أخي موسي عليه السلام عينُه اليمني عَمياءَ، و أخي عيسي عينُه اليُسري عمياءَ، و أنا ذوالعينين؛(25)
برادرم موسي را چشم راست نابينا بود و برادر ديگرم عيسي عليه السلام را چشم چپ نابينا بود ولي هر دو چشم من بيناست.
از تمام اين ها، وجه آنچه که در مورد مظهريت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و نيز مظهريت « قرآن » کريم، اسم جامع الهي ( الله ) روشن گرديد که قرآن جامع، براي رسول « جامع » و اين دو، براي « امت جامع » ( امت محمدي ) است.
نام احمد نام جمله انبياست چون که صد آمد نود هم پيش ماست.(26)

لطيفه هفتم

از آنچه گفته شد معلوم گرديد که قرآن نيز همانند انسان، داراي مراتبي است و همان طور که انسان، ظاهر و باطني دارد، قرآن نيز، واجد ظاهر و باطن مي باشد، نيز همان طور که باطن انسان، داراي مراتب هفت گانه نفس، قلب، روح، سر، خفي، أخفي (27) مي باشد، باطن قرآن نيز داراي مراتب هفت گانه است، چنانچه در حديث شريف وارد شده است:(28)
إنّ للقرآن ظهراً و بطناً إلي سبعةِ أبطنِ؛
براي قرآن، ظاهر و باطني است، تا هفت باطن.
البته اين هفت مرتبه خود داراي مراتب ديگري هستند. پس ظاهر هر انساني همين ظاهرپوستي و هيئت جسماني است که مي توان آن را، « انسان عنصري ناميد، همان طور که قرآن نيز در مرتبه ظاهر « وجود عنصري » دارد: و « انسان عنصري » که خلاصه ي در « مرتبه ظاهر » است و باطن او همان « ظاهر » اوست از « قرآن عنصري » بهره مي گيرد، از شنيدن آن لذت مي برد، از مفاهيم ظاهري و عنصري آن بهره مند شده و در قالب هاي علمي و نحوي، از لطايف بياني، و نکات کلامي آن استفاده جسته و احکام ظاهري را از آن استنباط نموده و بر صورت عنصري آن تفسير نيز مي نگارد.
در همين مقام که بر نظاره خطوط قرآني، ثواب مترتب شده و وارد گرديده که حضرت صادق عليه السلام خطاب به اسحاق بن عمار فرمود: « قرآن را بخوان و بدان نگاه کن که اين بهتر است، آيا نمي داني که نظر افکندن به قرآن عبادت است »؟!(29)
اما اين ها همه يک روي سکه و روي ديگر سکه مخفي مانده و دستيابي به باطن، به مقدار طهارتي است که کسب گرديده که « هر کس طهارتش بيش، حظ و بهره اش بيشتر »!
و اين ها تمام در همين مقام وارد شده است که: ( مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ )(30)؛ و کسي تأويل آن را نمي داند مگر خداوند تعالي و راسخان در علم، ( لاَ يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ )(31)
و نيز احاديث شريفه:« إنّ مِنَ العلمِ کهيئةٍ مکنونةٍ لا يَعلمه إلّا العلماءُ باللهِ » و آيات و روايات ديگر...
مرحوم آية الله آقا سيد محسن حکيم در حواشي خود بر کفاية الاصول به مناسبت يک بحث اصولي تحت عنوان « استعمال لفظ در بيشتر از يک معنا »، ماجرايي را نقل مي کند که ذکر آن در اين مختصر خالي از فايده نيست:
«بعضي از اعاظم مي گويند: روزي من با جماعتي از بزرگان چون آقا سيد اسماعيل صدر، حاجي نوري ( صاحب مستدرک الوسائل ) به منزل آخوند ملافتحعلي سلطان آبادي رفتيم. مرحوم آخوند آيه ي شريفه: ( وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُکُمْ فِي کَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْکُمُ الْإِيمَانَ )(32) را تلاوت کرده و سپس آن را تفسير نمود و معنايي را براي آن فرمود.
روز دوم، باز نزد وي حاضر شديم و همين آيه را تلاوت کرده و شروع به تفسير و ذکر معناي ديگري غير از معناي روز گذشته کرد. روز سوم، و چهارم نيز و ... تا حدود سي روز، ما نزد او مي رفتيم و ايشان سي معناي مختلف را براي اين آيه شريفه ذکر فرمود...»(33)
اين حقير گويد: از عالم متتبع آقا شيخ محمد تقي ستوده شنيدم: طي نامه اي از مرحوم آقا سيد حکيم، جوياي نام آن « بعض الأعاظم » شدم ايشان در جواب مرقوم داشتند که منظورم، مرحوم آية الله ميرزا حسين نائيني بوده است.

لطيفه هشتم

در لطايف سابق دانسته شد که مي توان صفات الهي را به « قرآن » نسبت داد، از جمله صفات الهي: ( يَهدِي مَن يَشاءُ وَ يُضِلُّ مَن يَشاءُ ) است. لذا، اين صفت را به « قرآن » نيز مي توان نسبت داد، همان طور که به «رسول الله » نيز مي توان؛ زيرا همان گونه که بعثت رسول گرامي صلي الله عليه و آله موجب سعادت بسياري از مردمان مستعد گرديد، از آن طرف نيز چون با فساد مفسدين مبارزه مي نمود، موجب ناخوشايندي آنان گرديد و بدين جهت به مخالفت با حضرتش پرداختند و همين امر، موجب ضلالت و گمراهي آنان شد.
بنابراين مي توان گفت: رسول گرامي اسلام باعث آشکار شدن ضلالت و گمراهي آنان است و در نهايت نيز اين را مي توان به خداوند تعالي نسبت داد که همو برانگيزانده رسول گرامي بوده است.
و قرآن نيز همان طور که: ( شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ )(34) و : ( هُدًى لِلْمُتَّقِينَ‌ )(35) مي باشد: ( وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً )(36) نيز هست. که ظالمين و گمراهان را ثمري جز خسران و زيان ندارد، به همان ترتيب که گفته شد.

پي‌نوشت‌ها:

1.ر.ک: قيصري، شرح فصوص الحکم
2.ملاصدرا، در تفسير خويش اوصاف و اسامي قرآن را با اوصاف و اسامي حضرت رسول صلي الله عليه و آله ( انسان کامل ) مشترک دانسته است « تفسير القرآن، ج6، ص 24.»
3.اعراف، آيه ي 7
4.اثبات اتحاد قرآن با رسول الله صلي الله عليه و آله ( انسان کامل ) طريق ديگري نيز دارد که فعلاً ما در صدد تعرض آن در اين مقام نيستيم شايد در مقالات بعدي بدان پرداخته شود.
5.حجر، آيه ي 15
6.ر.ک: کافي، کتاب الحجة
7.جهت توضيح اين قاعده، به کتاب هاي مفصل فلسفي مراجعه شود.
8.ملاصدراي شيرازي، اسفار، ج7
9.مائده، آيه ي 15
10.ر.ک: کتب فلسفي و عرفاني هم چون: ملامحسن فيض، اصول المعارف و نيز: شرح فصوص قيصري
11.قيصري، شرحي بر فصوص الحکم، فص نوحي، ص 138 و 139
12.مائده، آيه ي 15
13.نور، آيه ي 35
14.اسراء، آيه ي 84
15.کافي، ج1، کتاب التوحيد، باب تأويل الصمد، ج2
16.آل عمران، آيه ي 110
17.واقعه، آيه ي 79
18.ميرزا جواد ملکي تبريزي، اسرار الصلاة، ص 62
19.بقره، آيه ي 253
20.اسفار، ج7، ص 23
21.قيصري، شرح فصوص الحکم، فص نوحي، ستون1، ص 137، و نيز حاشيه مرحوم حکيم سبزواري بر اسفار، ج7
22.شوري، آيه ي 11
23.همان
24.قيصري، شرح فصوص الحکم، ص 139
25.ر.ک: امام خميني، شرح دعاي سحر
26.مثنوي مولوي، دفتر اول، ص 69، تصحيح نيکلسن
27.البته مرحوم ملاصدرا شيرازي در اسفار ج7، ص 36 مراتب هشت گانه ياد نموده ( طبع، نفس، صدر، قلب، عقل، روح، سر، مخفي )
28.بحارالانوار، ( چاپ بيروت )، ج 89، ص 90
29.کافي، ج2، کتاب فضل القرآن، باب قرائة القرآن في المصحف، حديث 5
30.آل عمران، آيه ي 7
31.نمل، آيه ي 65
32.حجرات، آيه ي 7
33.سيد محسن حکيم، حقائق الاصول، ج1، ص 65
34.يونس، آيه ي 57
35.بقره، آيه ي 2
36.اسراء، آيه ي 82

منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391