غدیر
داستان غدیر و تاریخ غدیر، از عظمت غدیر و ضرورت ولایت و ریشه ای بودن این مسأله خبر می دهد.
رسول در آن هنگام و در زیر آن آفتاب سوزان، آن همه جمعیت را برای چه نگه می دارد و چه پیامی برای آنها دارد؟
باید این پیام اساسی ترین پیام او باشد و بزرگترین ستون دین او، چون او برای هیچ یک از پایه های دین خود، این گونه دعوت نکرد و این گونه مردم را گرد نیاورد. [1]
باید این مسأله را تحلیل کرد و توضیح داد که:
1- ولایت چیست؟
2- چه زیربناها و پایه هایی دارد؟
3- و چه ضرورتی؟
4- هدف این ولایت و رهبری چیست؟
5- رسول برای این ولایت و رهبری چه گام هایی برداشته؟
باشد در این تحلیل، عمق پیام رسول، که شیعه را بپاداشت و تاریخ او را به خون کشید، لمس شود و احساس شود تا آنها که در راهند، بیشتر بتازند و آنها که سنگ راهند، به خود آیند، مباد که نردبان دزد باشند و صندوق نسوز استعمار، که مؤمن کودن، صندوق نسوز کافر زرنگ است.
1 ولایت چیست؟
این ولایت، بالاتر از محبت و دوستی و عشق است؛ که عشق علی در دل دشمنان او هم خانه داشت. آنها که شکوه و وقار کوه و زیبایی دشت و عظمت کویر و دریا و جلوۀطلوع و غروب، اسیرشان می کند و چشمشان را می گیرد و دلشان را به بند می کشد، چگونه می شود شکوه و عظمت آن روح بزرگتر از کوه، زیبایی و گستردگی آن قلب وسیع تر از هستی و عظمت و ناپیدایی آن سینۀناپیداتر از کویر و عمیق تر از دریا و جلوۀآن طلوع بی غروب، چشم و دل و عشق و احساسشان را پر نکند.
هر کس با هر مشربی و عقیده ای، می تواند دوستدار علی باشد.
در علی، علم و عشق،
تدبیر و شمشیر،
حریت و عبودیت،
نجوای دل و آتش سخن،
زمزمۀشب و فریاد روز،
قدرت و عزت و تواضع و ذلت، [2]
نرمش و آشنایی و خشونت و پایداری، در علی این همه هست و این همه بخاطر حق است و برای اوست و این است که همۀاو دوست داشتنی است و حتی دشمنش در دل شیفتۀاوست و مخالفش در پنهان شیدای او.
ولایت علی، نه علی را دوست داشتن که فقط علی را دوست داشتن است. [3]
ولایت علی، علی را سرپرست گرفتن و از هواها و حرف ها و جلوه ها بریدن است. و این ولایت، ادامۀولایت حق است و دنبالۀتوحید،[4] آن هم توحیدی در سه بعد؛ در درون و در هستی و در جامعه؛ که توحید در درون انسان، هواها و حرف ها و جلوه ها را می شکند؛ هواهای دل و حرف های خلق و جلوه های دنیا را.
و در جامعه طاغوت ها را کنار می ریزد
و در هستی خدایان و بت ها را.
در این حد، موحد، جز خدا کسی را حاکم نمی گیرد. جز وظیفه چیزی او را حرکت نمی دهد. هیچ قدرت و ثروت و جلوه ای در روح او موجی نمی آورد و هیچ دستوری او را از جا نمی کنَد. جز دستور حق و امرِ اللّه، از هر زبانی که این دستور برخیزد و از هر راهی که این امر برسد.
و هنگامی که روحی به آزادی رسید و جز امر حق امری نداشت و جز خواست او خواهشی نداشت، این روح به ولایت می رسد و به سرپرستی می رسد و دستور او و حتی نگاه او در دل های موحد عاشق، حرکت می آفریند.
و این است که رسول به ولایت رسید و به اولویت رسید؛ که النَّبی أَوْلی بِالمُؤمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. [5]
و این است که علی به ولایت می رسد؛ که: مَنْ کنْتُ مَولاه فَهذا عَلی مَولاه. [6] این هم پس از آن جملۀاستفهامی و اقراری أَلَسْتُ أَوْلی بِکمْ مِنْ أَنْفُسِکمْ؟ و این است که پیشوایان دیگر به ولایت می رسند؛ که به عصمت و آزادی و آگاهی رسیده بودند. اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا. [7] و این معنای ولایت است.
ولایت یعنی تنها علی را حاکم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و این ولایت و سرپرستی است که معاویه و احمد حنبل و جرج جرداق و و و از آن بهره ای ندارند، که حاکم در درون آنها و محرک در وجود آنها امر علی و دستور علی نیست؛ که هواها و حرف ها و جلوه ها در آنها حکومت دارند.
معاویه گر چه علی را دوست دارد، ولی سلطنت را بیشتر از علی خواهان است و دوستدار آن است.
و احمد حنبل گر چه برای علی شعر می سراید اما حکومت دیگری را به عهده دارد.
و جرج جرداق گر چه از علی می نویسد، اما برای علی نمی نویسد؛ که محرکی دیگر دارد و عاطفه ای فقط او را به چرخ انداخته است.
اما مالک؟
این مالک است که ولایت علی را به عهده دارد و این بار گران را به آسانی می کشد.
مالک چند سال برای نابودی معاویه رنج کشیده و کوشش کرده است.
خویش و فامیل و قبیله اش را به خون کشیده، شب ها و روزها را بر روی لبۀتیغ و سرِ نیزه ها گذرانده و شمشیر زده و شمشیر زده تا این که لشگر شام را عقب رانده و معاویه را به حرکت وادار کرده و در بیرون از خیمه آمادۀفرار نموده، هان چیزی نمانده تا این بت بزرگ بشکند و این طاغوت سرکش بمیرد و یا فراری شود و مالک به هدف نهایی، به پیروزی محبوب دست بیابد و در میان قومش و در میان تمام مردم به بزرگی معرفی شود و بر رقیب خودش، اشعث و بر قبیلۀرقیبش، کنده، پیروز شود.
درست در این هنگام، در این هنگام، علی او را میخواند، علی او را می طلبد. علی می گوید که برگرد.
و این از مرگ سخت تر و این از مرگ جانکاه تر است.
مخالفت یک هوی، مخالفت یک هوس، مخالفت با یک حرف و گذشتن از حرف های خلق، مخالفت با یک جلوه از جلوه های دنیا ما را می شکند، ما را از پای در می آورد. ما از راه حق با یک حرف با یک فحش با یک پشیز باز می گردیم و اما مالک؟ و اما مالک؟
او از تمام هواهای چند ساله و تمام حرف های تمام مردها و زن های عرب و از زمزمۀخفیف زبان ها بر سر راه مردان فاتح و از نگاه های شیفتۀسرداران پیروز و از تمام جلوه های دنیا، از این همه می گذرد و باز می گردد و به علی این سرپرست آگاه ملحق می شود. چرا؟ چون در درون مالک، دیگر هواها و غریزه ها حرف ها و زمزمه های زن های عرب جلوه های پررنگ و برق دنیا حاکم نیست، اینها کوچکتر از این هستند که در روح بزرگ مالک موجی و حرکتی ایجاد کنند.
این بادهای بی رمق بیچارتر از این است که در این دریای بزرگ، طوفانی بپا کند: مالک از هواها از حرف ها از جلوه های دنیا بزرگتر است و عظمت او اسیر این حقارت ها نیست. او در سطح غریزه نیست. او انسانی است که در حد وظیفه زندگی می کند و زندگی و مرگ او با این معیار میخواند، او کوه است از طوفان نمی لرزد. او کاه نیست تا با نسیمی از دهنی زیر و رو شود.
او به ولایت رسیده و از نعمت ولایت برخوردار است. نشستن و ایستادن و آمدن و رفتن و دوست داشتن و دشمن داشتن او همه از سمت ولی کنترل می شود؛ نه از طرف هواها و حرف ها و جلوه ها. مالک این را یافته که علی این مرد آزاد از غیر حق و این انسان آگاه حق، بیش از مالک به مالک علاقه دارد و بیش از مالک از مصالح و منافع مالک آگاهی دارد و بیشتر از مالک به منافع او می اندیشد و بهتر به منافع او می اندیشد؛ پس دیگر جای درنگ نیست و جای سرکشی نیست؛ که سرکشی ها حماقت های زیان آوری بیش نیستند. جای تسلیم است و اطاعت و پیروی و تشیع و دنباله روی.
2 زیر بنای ولایت
و زیر بنا و سرّ آن همه فداکاری و جانبازی شیعه در طول تاریخ همین شناخت و همین یافت برهانی و عینی است.
1- او می داند که ولی بیش از او به او علاقه دارد.
2- و بیش از او به منافع او آگاهی دارد، لذا امر او را هر چه باشد می پذیرد و دستور او را هر چه باشد گردن می نهد و حتی به میان آتش می نشیند و به استقبال مرگ می رود. مگر نه این است که می میریم؟ پس بگذار مرگی را انتخاب کنیم که زندگی هایی را بارور کند و بهره هایی بیاورد. مگر نه این است که ما از کسی چیزی اطاعت می کنیم، پس بگذار اطاعت از آگاهِ دلسوز و مهربان باشد.
شناخت آگاهی و دلسوزی، اطاعت را، تسلیم را بدنبال می کشید و مالک می دانست که ولی بیش از خود او، او را دوست دارد. علاقۀمن به خودم، علاقۀمالک به خودش، یک علاقه غریزی است و علاقۀعلی، علاقه ای از روی وظیفه است. مالک خودش را برای خودش می خواهد و
علی مالک را برای خدا می خواهد. و تفاوت علاقه ها به همان اندازه است که انگیزۀعلاقه ها با هم تفاوت دارند.
و آنها می دانستند و مالک می دانست که ولی بیش از او به منافع او آگاهی دارد. آخر دید ما محدود است، خیلی که ببیند بیش از این گذرگاه هستی؛ این محدودۀهفتاد ساله و این فرصت از زمان را نمی بیند؛ از قانون ها از عوامل حاکم بر تمام هستی آگاهی ندارد و چه بسا که آنچه در این محدوده و در این هفتاد سال مفید باشد در مجموعۀحیات ها و زندگانی های ما جز ضرر چیزی نداشته باشد.
ضرر یا نفع یک پدیده را به یک روز و دو روز آن کشف نمی کنند. چه بسا یک دارو یک غذا یک سیگار که امروز در من شور و حال و خوشی هم بیاورد اما در مجموعۀعمر من به ضرر و زیان بینجامد.
انسان پس از گسترش دانش هایش اگر چیزی را بدست بیاورد و چیزی را کشف کند، همانهایی است که تجربه اش کرده و با آن روبرو بوده است و چه بسیار عوالمی که هنوز به آن نرسیده ایم و تجربه اش نکرده ایم و چه بسیار مراحلی که هنوز از آن بی خبریم و غافلیم.
و بخاطر این محدودیت در دید و این وسعت در دیدگاه هستی است که انسان، به سوی خدا می شتابد و از او می پرسد و از او می پذیرد. او که به تمام هستی آگاه است؛ از تمام نفع ها و ضررها و از تمام اثرها؛ اثر یک غذا بر تمام سلول ها، آن هم نه در یک سال و دو سال و هفتاد سال و در این محدودۀهستی و در این عالم؛ که در تمام طول راه، تا بینهایت.
انسان هنگامی که تمام راه را رفت، آنگاه می یابد که اثر یک نگاه، اثر یک خیال، اثر یک تصمیم، بر تمام هستی و بر تمام عوالم تا چه اندازه بوده است و آنگاه می یابد که چقدر بر اثر بی توجهی و سرکشی ضرر کرده و زیان دیده است و آن روز بانگ برمی دارد و ناله می کند که: یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللّه و إِنْ کنْتُ لَمِنَ السّاحِرین. [8]
اما امروز خیلی هم که دوربین به دست بگیرد و از وسایل علمیش کمک بستاند بیش از این محوطه، بیش از این عالم را نمی بیند و نمی یابد و تجربه نمی کند. از این رو از آنچه از عوالم بعد می گذرد و از آنچه یک نگاه و یک لبخند و یک غذا و یک مشروب بدنبال می آورد نه در این محدوده بلکه در آن وسعت و در آن مرحله بیگانه است.
این پیداست که ناچار با وحی آشنا می شود و از خدا مدد می گیرد. و خدا روح هایی را از پلیدی جدا کرده و به عصمت رسانده و او دل هایی را با نور[9] و با فرقان، [10] همراه نموده و او برای آنها از تمام هستی حکایت کرده و بر طبق قانون هایی که بر تمام هستی، در تمام راه انسان حاکم هستند، قانون هایی گذاشته و دستورهایی داده و به آنها سپرده است. و مالک که این همه راه یافته، سرسپردۀروحِ معصومِ آگاهِ مهربان می شود و ولایت او را به عهده می گیرد. و این ولایت و سرسپردگی است که بر اساس این همه شناخت و برهان و منطق استوار است. و این ولایت است که ادامۀتوحید است و این ولایت است که آن همه فداکاری و از خود گذشتگی و تسلیم را به دنبال می آورد. و براساس این ولایت است که مالک طرز خوابیدن و بیدار شدن و خوردن و آشامیدن و رفتن و آمدن و نگاه کردن و نشستن و ایستادن و مسافرت کردن و معاشرت کردن و و و تمام رفتار و گفتار و پندار خود را از ولی می پرسد و از او می گیرد. و همان طور که من وقتی می یابم که فلان مکانیک آگاهی و دلسوزی دارد، تمام اجزاء ماشین را تحت اختیار او می گذارم و تمام مسایل را از او می پرسم و از او می گیرم.
آنها که ولایت را قبول کردند، آنهایی هستند که یافتند ماشین پیچیدۀوجود آنها را امام و ولی بهتر از خود آنها رهبری می کند و در این راه شلوغ هستی که اعمال و افکار انسان غوغایی بپا کرده، او بهتر انسان را به مقصد می رساند و نجات می دهد.
و توضیح این ولایت و سرسپردگی در همین آگاهی نهفته است. وجود ما، جسم ما، جان ما، برای خداست و از اوست. هر کس که اینها را بهتر به کار بگیرد، در اینها حق تصرف دارد. و همین است که رسول خدا و پیشوایان اولویت دارند. به تصرف در هستی ما، سزاوارتر از ما هستند. و همین است که پدر بر فرزند و بر اموال فرزند ولایت دارد و حق تصرف دارد.
و در این هنگام و پس از آن همه توضیح می توانم بگویم که چرا ولایت بزرگترین نعمت هاست و بالاترین نعمت هاست و به تعبیر قرآن متمم نعمت هاست؛ [11] چون این مقام ولایت است که تمام نعمت ها را به کار می گیرد و به جریان می اندازد و این مقام ولایت است که تمام استعدادها را شکفته می کند و بارور می نماید، درست مثل اینکه من یک کارخانۀ بزرگ وسیع را دارا باشم اما از طرز کار و طرز بهره برداری از آن بی خبر باشم. این کارخانه که می تواند در روز، بی نهایت به من سود برساند، بر اثر نبود آگاهی و جهالت من، یک بار سنگین می شود که به مرور زمان مرا از پای در می آورد و خودش هم می پوسد و هدر می شود. یک مهندس آگاه و مهربان متمم این کارخانۀوسیع و عظیم است. بدون او این همه نعمت، این همه استعداد، راکد می ماند و حتی به هدر می رود و ضایع می گردد.
ولایت او و سرپرستی اوست که نعمت های نهفته و سودهای پیچیده در کارخانه را آشکار می کند و به جریان می اندازد. و این ولایت متمم آن همه سرمایه و آن همه نعمت است.
و این مقام ولایت است که از دل آن عرب های خون ریز تهدیست، از دل آن مردان محدود گرفتار، روح هایی را بیرون کشید که تمام هستی را در یک گام طی کردند و حتی به بهشت قناعت نورزیدند.
این مقام ولایت است که از ابوذر که برای هیچ زنده بود و برای هیچ می مرد، ابوذری بیرون کشید که برای حق زنده بود و برای او می مرد و حتی تنها می مرد.
و این مقام ولایت است که از بلال، بلالی که تا دیروز افتخارش به اربابش بود، بلالی آفرید که رویا روی اربابش می ایستاد و او را پست و حقیر و محدود می دید و به راهنماییش همّت بسته بود و برای مبارزه اش آماده گشته بود.
و این مقام ولایت است که از سلمان، این کویر تشنه و این مسافر پایدار، دریایی ساخت، دریایی از عظمت و آگاهی و عشق.
و این مقام ولایت است که استعدادهای بشر را بیرون ریخت و خلق کریمه و استعدادهای خوب او را شکوفا کرد[12] و از بشر، انسان بیرون کشید و او را از ظلمات نفس، از ظلمت خلق دنیا، از هواها و حرف ها و جلوه های پوچ، به سوی نور هستی هدایت کرد. [13]انسانی که دیگر در سطح غریزه و حرف ها و محدودها زندگی نمی کرد و با این معیارهای کم و کوتاه اندازه نمی گرفت.
و انسان یعنی همین، یعنی در سطح وظیفه زندگی کردن، چون این حیوان است که تمام مسایلش با غرائزش حل و فصل می شود، حتی امنیت و رفاه و نظم و عدالت را با غریزه تأمین می کند.
آن نظم و رفاه و عدالتی که در کندو حاکم است هنوز در جامعۀانسانی در شکل های مختلف کمونیستی و سرمایه داریش، حکومت نکرده و نمی کند، مگر هنگامی که بشر از اسارت ها از ظلمات از هواها و حرف ها و جلوه ها آزاد شود و به عظمتی دست یابد که این حقارت ها او را در خود نگیرند. و مگر هنگامی که بشر انسان شود.
و در این حد، عدالت که هیچ، حتی انفاق و ایثار هم، رخ می نماید و آشکار می شود.
و این است که، آنهایی که بیشتر از رفاه و بالاتر از عدالت و آزادی را می خواهند، باید به غدیر رو بیاورند و از این جام سیراب شوند.
3 ضرورت ولایت
هر جامعه همانند یک اندام، به مغز، به قلب، به خون- ثار[14]- نیازمند است. مغزی که تمام راه را بیابد و قلبی که از عشق سرشار باشد و خونی که خون خدا باشد و پاک از هر گونه اعتیاد و خالی از هر گونه مرض و آزاد از هر گونه جرثومۀفساد.
و انسان محتاج نمونه و رهبر و حجتی است که امین [15] باشد و به او خیانت نکند و نور[16] باشد و راه او را روشن کند.
انسان به روشنفکری و روشن دلی، به عشق و شناخت، به حجت، به نور، به امین، نیازمند است. و ولایت، عهده دار این نیازهای عمیق و عظیم انسان است، آن هم انسانی که می داند، نیازش بالاتر از رفاه و بالاتر از
حریت و آزادی و بیشتر از عدالت است.
هنگامی که انسان خود را بیشتر از یک دهان نمی بیند که با یک مشت روده گره خورده و به آلت تناسلیش ختم می شود. این دهان دراز، دیگر نه دین می خواهد و نه امام و نه رهبری و ولایت؛ که غریزه برای این و بالاتر از اینها کافی است.
اما انسانی که می خواهد انسان باشد و جامعه ای انسانی تشکیل دهد، نه یک دامپروری بزرگ و یک کندوی عادل، این انسان ضرورت این شناخت و عشق و این مغز و قلب و خون و این حجت و نور و امام و امین را می یابد و به سوی او می شتابد و او را بر خویشتن مقدم می دارد؛ که او از او به او آگاه تر و مهربان تر و نزدیک تر است.
4 هدف ولایت
این رهبری و سرپرستی بالاتر از امنیت و پاسداری و بالاتر از رفاه و پرستاری، هدف دارد.
این رهبری در زمینۀآزادی [17] و با هدف آموزگاری و شکوفا کردن استعدادهای انسان و با هدف تشکیل جامعه انسانی براساس قسط همراه است که علی می گفت: لَیسَ أَمْری و أَمْرُکمْ واحداً انّی أُریدُکمْ للّه و أَنْتُمْ تُریدُونَنی لأَنْفُسِکمْ. [18]
هدف من و شما یکی نیست. من شما را نه برای خودم و نه برای خودتان، که برای حق می خواهم، در حالی که شما مرا به خاطر خویشتن و منافع خود خواستارید. شما می بینید من مثل عثمان نیستم که شما را بچاپم، به این خاطر به من روی آوردید، اما من شما را نه برای خودم میخواهم و نه برای رفاه خودتان، که برای حق می خواهم.
این کافی نیست که انسان های مرفهی بسازیم، بلکه باید برای آنها جهتی و راهی را در نظر بگیریم که آنها پس از رفاه و تکامل استعدادها در آن راه بیفتند و آن جهت را انتخاب کنند.
5 گام های رسول
رسول برای این رهبری و این ولایت با آن ضرورت و با این هدف گام های بلندی برداشت و تا امروز راه ما را روشن نمود.
الف- نص
او از روزهای اول دعوت تا واپسین لحظه های حیات، همیشه علی را نشان می داد و سفارش می کرد که بر او جلو نیفتید که گمراه می شوید و از او کنار نکشید که از دست می روید.
احادیث غدیر و ثقلین و منزلت و و و در کتاب ها جمعند.
اما بعدها دیگران به خاطر اینکه کفر صحابه و ارتداد آنها پیش نیاید نصوص را رد کردند و یا تأویل نمودند و در نتیجه به آنچه در نوشته های خود جمع کرده بودند بی اعتنا ماندند و حتی چشم عقل خویش را بستند.
و هدف حکومتی اسلام را نادیده گرفتند و حکومت اسلامی را تا حد استعمار و چپاولگری و فتوحات و غنایم پایین آوردند و عاقبت گرفتار بدعت و اشرافیت و تبعیض و درگیری و تجزیه نمودند.
از هنگامی که اسلام از مسیر ولایت بیرون آمد، از همان هنگام غروب کرده بود، گر چه واپسین شعاع های طلایی آن تا هزار و سیصد سال بعد ادامه داشت. اما این شعاع ها دیگر حرارت و زایش و نوری نداشت، سرد و تاریک و غمرنگ بود. از مرگ، از غروب خبر می داد.
ب- زمینه سازی
رسول که سرسختی دنیاطلب ها و سلطنت خواهان را می دید برای اینکه مدینه برای علی خالی بماند و زمینه برای او فراهم شود، تمامی آنها را تحت سرپرستی جوانی هجده ساله روانۀسرزمین های دور کرد و بر هر کس که تخلف کند نفرین فرستاد، اما آنها که هدف را فهمیده بودند، به بهانۀاین که چگونه محمد را رها کنیم و چگونه او را در بستر مرگ بگذاریم و خبرش را از کاروان ها بگیریم، از مدینه نرفتند و ماندند و نفرین رسول را بر خود خریدند و جامعۀاسلامی را به بن بست کشاندند و کردند آنچه کردند.
ج- نوشته و کتاب
در نتیجه، رسول به خاطر این که کار را یک سره کند و ابهامی باقی نگذارد، در آخرین لحظه که همه جمع شده بودند، قلم و کتفی را طلب کرد تا آنها گمراه نشوند، اما آنها به قرآن قناعت کردند و با رسول مخالفت نمودند.
و رسول که پافشاری آنها و مخالفتشان را دید، دیگر جهتی برای نوشتن نداشت. کسانی که روبروی رسول گفتۀاو را نمی پذیرند، پس از مرگ با این نوشته ها چه خواهند کرد؟
د- نشانه ها و علامت ها
رسول که تنهایی خویش و تنهایی علی و تنهایی و بی پناهی مردم تبلیغات زده و اقلیت محکوم را می دید، نمی توانست آنها را رها کند و آنها را به خود واگذارد.
این دریای مهر و محبت و این برج پاسداری و آگاهی و این دیدبان بیگانه از خواب و این رهبر زنده، حتی با مرگ، هیچگاه اینها را، این تودۀتنها را در کنار آوازه گرها و در دست گرگ ها رها نمی کند، اینها هر چند از نوشتن و کتابت او جلوگیری کنند، از نشانه ها و علامت هایش نمی توانند جلوگیر باشند.
و این است که رسول آگاه و بیدار، علی را در تمام دوره ها یاری
می دهد و تودۀبی پناه را با علامت ها به خویش، به علی و به حق، می خواند و از دیگران می ماند.
این علامت ها، انسان های گویا، فاطمه، ابوذر، عمار و همراهی قرآن روشنگر است.
فاطمه، در دورۀابوبکر و عمر،
ابوذر، در زمان عثمان،
عمار، در برابر معاویه،
و همراهی قرآن تا امروز.
رسول بارها گفته بود فاطمه از من است و کسانی که او را به خشم بیاورند مرا و خداوند را به خشم آورده اند. [19]
و فاطمه بر آنها خشمناک بود و حتی گویی او گواه این خشم است.
و رسول گفته بود، آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نینداخته است.
و این زبان قاطع و صادق رویاروی عثمان بود.
و رسول گفته بود که عمار را، گروه ستمگر می کشند.
و عمار در کنار علی بود و شمشیرش بر گلوی معاویه. [20]
و رسول گفته بود که جانشینان من دوازده نفرند و گفته بود: من دو چیز را در میان شما می گذارم که مانع گمراهی و چراغ راه شما هستند. این دو، از هم جدا نخواهند شد تا این که در حوض بر من وارد شوند.
و امروز جز شیعه با این گفته همراه نیست؛ که دیگران امروزها در کنار این همه تجزیه و همراه این همه حاکم، خلیفه و حاکم و اولی الامری ندارند.
آنها قرآن و خلیفه را از هم جدا کردند، در حالی که رسول به همراهی آنها شهادت داده بود. همانطور که با زبان گویایش از یوم الانذار. . . و یا دست بلندش در غدیر. . . و با تقاضای قلم، در واپسین لحظه های زندگی و با فاطمه و ابوذر و عمار در دامن تاریخ، این رهبری، این ولایت، این سرپرستی را، گواهی داده بود و راه علی را به نور بسته بود.
درود بر آنها که اللّه سرپرست و رسول چراغ و علی جلودارشان است.
درود بر آنها که چنین راهی را، با سر رفته اند. [21]
پی نوشت ها
[1] بُنِىَ الإسْلامُ على خَمْس: على الصَّلوةِ و الزَّكوةِ و الحَجِّ و الصَّومِ و الولايةِ و لميُنادَ بِشَىءٍ كما نُودِىَ بِالولاية. وسائل الشيعة، ج 1، باب اول رواية 1.
[2] - أذلةً على المُؤمِنين أعزةً على الكافرين. مائده، 54.
[3] - ... لا أَبْتَغى بِكَ بَدَلًا و لا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِك وَلياً- مفاتيح الجنان، زيارت امام زمان( عج).
[4] - كَلِمَةُ لا الهَ الّا اللّه حِصْنى و ولايت على بن ابيطالب حصنى، اين هر دو، حصن و پاسدار انسان هستند و جلوگير از ضايع شدنها و از دست رفتنها. ولايت ادامهى توحيد است و خود توحيد.
[5] - احزاب، 6.
[6] - كافى، ج 1، ص 294، ح 3.
[7] - اشاره به آيهى 33 از سورهى احزاب.
[8] - زمر، 56.
[9] - يجعل لكم نورا تمشون به، حديد، 28. كافى ج 1، باب الحجه، ح 3.
[10] - يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا. انفال، 29.
[11] - الْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى و رَضيتُ لَكُمُ الاسلامَ ديناً. مائده، 3.
[12] - بعثت لا تمم مكارم الاخلاق. بحار، ج 67، ص 372.
[13] - اللّهُ وَلىُّ الَّذينَ آمَنوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الى النُّور. بقره، 257. اللّهُ نُورُ السَّمواتِ و الارض. نور، 35.
[14] - يا ثارَ اللهِ و ابنِ ثاره. زيارت عاشورا. قاموس الغه: الثار، الدم و الطلب به.
[15] - السلامُ عَلَيْكَ يا أَمينَ اللّهِ فى أَرْضِه و حُجَّتَهُ عَلى عِبادِه. مفاتيح، زيارت امين اللّه.
[16] - السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللّهِ فى ظُلُماتِ الارض. زيارت حضرت رضا عليه السلام.
[17] - على ميكربها را بر نمىدارد كه مزاجها را واكسينه مىكند تا خود با ميكربها درگير شوند. و اين رهبرى سنگينترين رهبرى هاست. على مىگفت: تودهها هنگامى كه شب ستم را پشت سر مىگذاشتند در صبح آزادى باز از ستم رهبر مىهراسيدند، اما من هنگامى كه به صبح حكومتم رسيدم باز از ستم تودهام وحشت دارم. لَقَدْ أَصْبَحَتِ الأُمَم تَخافُ ظُلْمَ رُعاتِها و أصبَحتُ أَخافُ ظُلْمَ رَعيَّتى. نهج البلاغهى صبحى صالح، خ 97.
[18] - نهج البلاغهى صبحى صالح، خ 136.
[19] - كسانى روايتهايى ساختند كه، رسول اين جمله را در هنگامى گفته كه على، فاطمه را به خشم آورده بود و فكر ازدواج داشت. دشمن آرام نمىگيرد.
[20] - معاويه با مرگ عمار بدست و پا افتاد و حيلهها زد كه عمار را على كشته، چون او را به ميدان آورده است. در اينجا بود كه شاعران على جوابها دادند كه اگر اين باشد پس قاتل شهيدان جنگهاى بدر و احد محمد است، نه دشمنان محمد. كشندهى حمزه اوست، نه وحشى مهدور.
[21] صفايى حائرى، على، غدير، 1جلد، ليلة القدر - قم، چاپ: پنجم، 1385 ه.ش.
منبع : پایگاه حوزه