
طلاق از نظر قرآن و فقه اهل بيت (ع)

اولين نكتهاى كه از آيه 229 سوره بقره استفاده مىشود اين است كه طلاق رجعى تا دو بار است بيشتر نمىتواند صورت بگيرد «مرتان» و پس از آن طلاق بائن خواهد بود.
براى هر بار طلاق رجعى، مرد به حكم قرآن مجيد وظيفه دارد يا زن را به زندگى مشترك باز گرداند و با او به صورتى شايسته زندگى را ادامه دهد، و يا وى را به طرز نيكو رها كند، تا دور از تعدى و ستم به زندگىاش ادامه و در رفاه وخوشى لازم باشد،
فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ
چنانچه طلاق براى بار سوم واقع شود، شوهر نمىتواند به زن رجوع كند، مگر اين كه زن شوهرى ديگر اختيار و با اين شوهر دوم حق همخوابگى انجام گيرد، و اگر شوهر دوم زنش را طلاق داد، زن با ميل و اختيارش حق دارد به ازدواج شوهر اولش درآيد.
فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا.
اسلام با اين قانون عادت زشت مردان روزگار جاهليت را كه از اين رهگذر زنانشان را مورد آزار و اذيت قرار مىدادند و با طلاق و مراجعه مكرر، آزادى آنان را سلب و حرمتشان را هتك و حقوق انسانى آنان را پايمال مىكردند از ميان برداشت و پرونده آن را براى هميشه بست، و زن را از آن بدبختى و مظلوميت نجات داد.
همه مسلمانان بايد بدانند كه شارع مقدس طلاقى را كه مشروع و صحيح دانسته طلاقى است كه بايد دو بار و هر بار به طور جدا صورت بگيرد «مرتان» نه دو بار دريك مجلس و يك دفعه.
مرد بايد به اين معنا توجه داشته باشد در برگرداندن زن در طلاق رجعى، خواه به شكل رجوع و خواه به شكل عقد جديد، بايد به نحو شايسته رجوع كند نه به قصد زيان زدن به زن و آزار او فامساك بمعروف.
و چون رهايش كند تا عدهاش پايان يابد چه در طلاق اول و چه در طلاق دوم بايد به نيكى و اداى همه حقوق مالى و با محبت و خوشنامى باشد نه دشمنى و بدگوئى «او تسريح باحسان»
بطلان دو و سه طلاق در يك مجلس
بسيارى از فقهاى فريقين بر اين اعتقادند كه در اجراى صيغه طلاق جمع: «انت طالق ثلاثة» جز يك طلاق واقع نمىشود، چنان كه ابن عباس نقل مىكند:
«طلق ركانة زوجته ثلاثا فى مجلس واحد فحزن عليها حزناً شديداً فساله رسول الله (ص) كيف طلقتها؟ قال طلقتها ثلاثاً فى مجلس واحد قال: انما تلك طلقة واحدة فارتجعها:» «1»
ركانه همسرش را يكجا سه طلاقه كرد، آنگاه به شدت از اين كه همسرش را از دست داده ناراحت شد، پيامبر خدا از او پرسيد صيغه طلاق را چگونه جارى كردى؟ پاسخ داد سه طلاق را يكجا بر زبان راندم، حضرت فرمود: اين يك طلاق حساب مىشود به همسرت رجوع كن و زندگى را با او از سر بگير.
زرارة از امام باقر يا حضرت صادق روايت مىكند كه از حضرت باقر يا امام صادق پرسيدم از مردى كه:
«طلق امرأته ثلاثا فى مجلس واحد و هى طاهر قال هى واحدة:» «2»
همسرش را در يك جلسه سه طلاقه كرد و اين طلاق در طهارت همسرش واقع شد، حضرت فرمود اين يك طلاق حساب مىشود.
گروهى از اماميه مانند سيدمرتضى و ابن عقيل و سلار و ابن حمزه گفتهاند طلاق جمع بدعت و باطل است و هر گاه با لفظ ثلاث و اثنين گفته شود نه يك طلاق حساب مىشود و نه بيشتر.
ائمه اربعه اهل سنت فتوا دادهاند كه: سه طلاق در يك مجلس اگر چه حرام يا مكروه باشد واقع مىشود. «3»
ابن عباس مىگويد: در زمان رسول خدا و حكومت ابوبكر تا دو سال از سلطنت عمر سه طلاق يكى به حساب مىآمد و از آن به بعد عمر آن را جائز شمرد و به شكل قانون درآورد.
در صورتى كه نسائى از محمدبن لبيد نقل مىكند:
«اخبر رسول الله عن رجل طلق امرأته ثلاث تطليقات جميعاً فقام غضبان ثم قال: ايلعب بكتاب الله و انا بين اظهركم؟ حتى قام رجل آخر فقال يا رسول الله الا اقتله؟»
پيامبر از مردى كه همسرش را در يك مجلس سه طلاقه كرده بود خبر داد، سپس خشمگين و عصبانى برخاست و فرمود: در حالى كه من بين شما هستم با كتاب خدا بازى مىشود، كار به جائى رسيد كه مردى برخاست و گفت اى پيامبر خدا آيا نبايد او را بكشم؟
تصميم خلاف كتاب خدا
با توجه به اين كه سختگيرى اسلام در مورد طلاق براى اين است كه كانون گرم خانوادهها به آسانى متلاشى نشود، ما پيروان مكتب اهلبيت در شگفتيم چه مصلحت ضرورى و ملزمى ايجاب كرد كه جناب عمر با اين كه قرآن با كلمه «مرتان» مسئله طلاق را در دو مرتبه با دارا بودن عدّه حكم داده است آن را جائز ندانست و در برابر حكم خداوند حكمى از نزد خود ارائه كرد، در حالى كه سنت و سيره نبوى جواز سه طلاقه را در يك مجلس بازيچه قرار دادن كتاب خدا و دين معرفى كرد!
شيوه طلاق بر اساس كتاب خدا در ميان مسلمانان تا دو سال از حكومت عمر رواج داشت ولى ايشان يك مرتبه تصميم گرفت سه طلاق را در يك مجلس قانونى و بدين وسيله در هدم و تخريب كانون خانوادهها اقدام نمايد؟!
ابنتيميه كه در تعصب و علم كردن امور غير دينى به عنوان دين مشهور است مىگويد:
«و لو رأى عمر عبث المسلمين فى تحليل المبانة لمطلقها ثلاثاً لعاد الى ما كان عليه الامر فى عهد رسول الله:» «3»
اگر عمر مىديد كه جواز سه طلاق در يك مجلس چه بلائى بر سر خانوادهها و متلاشى كردن آنها مىآورد قطعاً حكم را به همان صورتى كه زمان رسول خدا بر اساس قرآن بود برمىگردانيد.
خوشبختانه دانشمندان آگاه و غير متعصب به اين حقيقت پى بردهاند كه حكم عمر عامل تخريب بناى خانواده، و بىسرپرست شدن فرزندان، و آثار سوء ديگر است، لذا آن را كان لم يكن و باطل انگاشته فتوا به نادرستى آن دادهاند، چنان كه در مصر قانون احوال شخصيه برخلاف حكم عمر تنظيم شده است.
مفتى اعظم مصر مرحوم شلتوت كه سالها نيز رياست دانشگاه الازهر را به عهده داشت مىنويسد:
پژوهشگر واقعبين در بيشتر موارد در مذهب شيعه دلائل محكمى مىيابد كه با اهداف شريعت در جهت اصلاح خانواده و جامعه سازگار است و او را به سوى اين مذهب جذب و هدايت مىنمايد. «4»
داستانى شگفت در طلاق
چند سالى محرر اين تفسير براى تبليغ به انگلستان مىرفتم، يكى از سالها در مجلسى از مجالس عرب زبان شيعه شركت كردم، سخنرانى با بيانى رسا و ذكر مصيبتى هنرمندانه براى آن جمعيت سخنرانى داشت، پرسيدم اين سخنران كيست و از كدام كشور است؟ پاسخ دادند از اهالى قاهره مصر است، و شغلش داديارى و قضاوت در محاكم مصر بوده ولى پس از آن كه مذهب اهلسنت را رها كرد و مشرف به مكتب اهلبيت شد به جرم تشيع او را از محكمه اخراج كرده و همه حقوقش را از بين بردند.
به ديدارش مشتاق شدم، از داستانى كه بخاطر قبول مكتب اهلبيت كه تنها مكتب حق در همه جهان است برايش پيش آمده پرسيدم؟ پاسخ داد: روزى مرد و زن جوانى مسيحى براى طلاق به دادگاه مراجعه كردند، و از آنجا كه در مسيحيت طلاق جز در موردى كه زن به شوهر خيانت كند و دامن با ارتباط با مرد ديگر آلوده كند وجود ندارد دادخواست طلاق دادند، با زن صحبت كردم از وضع و وجناتش پيدا بود اهل خيانت نيست، با مرد سخن گفتم اصرار بر اين داشت كه خيانت واقع شده، از او اثبات مسئله را همراه با دليل و بينه خواستم، درخواست مهلت كرد، ولى برايم روشن بود كه از طرف مرد به آن زن افترا و تهمت وارد مىشود، در هر صورت به مرد گفتم مكتب غير منطقى داريد كه اولًا طلاق در آن نيست و زن يا مرد تا آخر عمر بايد بسوزند و بسازند، ثانياً وقتى مرد علاقهمند به جدائى شد مىتواند با تهمت زدن به زن از زن جدا شود، گفت مكتب شما اهل سنت غير منطقىتر است، زيرا اثبات تهمت به زن مسيحى از طرف شوهر ممكن است نياز به زمان طولانى داشته باشد و چه بسا اثباتش غير ممكن باشد و طلاق صورت نگيرد، اما قانون شما مىگويد مرد بدون اين كه زن كمترين تأثيرى داشته باشد مىتواند در يك لحظه با گفتن انت طالق ثلاثه از زن جدا شود، و همسرش را پس از سالها زحمت براى شوهر و آوردن فرزند رها كند، آيا آئين مسيحيت غير منطقى است يا آئين شما، من پس از اين گفتار به فكر فرو رفتم و سخن او را در ردّ فقه اهل سنت به ويژه در باب طلاق منطقى يافتم، به چند مكتب فقهى مراجعه كردم، مكتب اهلبيت را بسيار محكم و استوار و مطابق قرآن مجيد ديدم، اين مذهب را اختيار كردم و شيعه شدم، وقتى حكومت از تشيع من با خبر شد، مرا از اداره بيرون كرد و همه حقوقم را قطع نمود، شيعيان قاهره مرا با آغوش باز پذيرفتند، و از من براى سخنرانى در مجالسشان دعوت كردند، به لطف حق و عنايت اهلبيت مورد محبت شيعه چه در قاهره چه در خارج قرار گرفتم، از طريق مجالس ماه رمضان و محرم و صفر زندگىام بهتر از زمان كارمندىام در دادگسترى مصر اداره مىشود، و حتى حقوق بازنشستگىام را نيز جبران كرد.
«الطَّلاقُ مَرَّتانِ:» مفهوم مرتان فاصله دو طلاق از يكديگر با عدّه نگاه داشتن است، ظاهر آيه و روايات اهلبيت وجوب تفاوت زمانى ميان طلاقهاست پس اگر در يك مجلس و با يك صيغه دو يا سه طلاق واقع شود فقط حكم يك طلاق را دارد.
«فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ، أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ،» كلامى كوتاه، رسا، بليغ، محكم و استوار و در بردارنده دو حكم همراه با دو قيد است: معروف، احسان.
«امساك:» محكم و قوى داشتن، «تَسْرِيحٌ:» يكباره رها كردن با قيد معروف كنار كلمه امساك دوام و پيوستگى نوعى از رشته زوجيت را پس از دو طلاق اعلام مىدارد، و با قيد احسان در كنار كلمه تسريح رفع حكم زوجيت است كه حتماً بايد با نيكى و خوبى و مراعات حقوق انجام بگيرد، و كمترين ضرر و خسارتى متوجه زن نشود.
از ظاهر كلمه تسريح استفاده مىشود كه منظور رهائى نهائى و بريده شدن علقه زوجيت و معطوف به جمله فامساك بمعروف و مقابل آن است، و شامل طلاق سوم مىباشد، روى اين حساب جمله فأن طلقها در آيه بعد تفريع و بيان از تسريح است، و اگر مقصود از تسريح طلاق سوم نباشد چه معناى متناسب و بليغى در بر دارد كه شايسته كلام خدا باشد؟
الميزان مىگويد: در اين آيه عنايت لطيفى بكار رفته كه امساك و تسريح با دو كلمه «بمعروف» و «باحسان» مقيد شده و اين دو قيد اشاره به اين است كه نگاهدارى زن و بازگشت دادن او به زوجيت گاهى ممكن است به قصد ضرر زدن به او باشد، به اين صورت كه مردى زنش را طلاق دهد، همين كه نزديك تمام شدن ايام عده شد رجوع كند، باز او را طلاق دهد و دوباره رجوع نمايد، تا زن مورد آزار قرار گيرد، اين گونه نگاه داشتن سبب زيان زدن و پايمال كردن شخصيت زن و خلاف معروف بوده و در شريعت اسلام كه قوانينش حافظ حقوق همه جانبه است ممنوع مىباشد، و آن امساكى را كه شرع اجازه مىدهد اين است كه رجوع به منظور يك نوع التيام باشد و موجب انس و آرامش خاطرى گردد كه خدا براى زن و شوهر خواسته است.
همچنين تسريح كه به معناى رها كردن زن است ممكن است به صورت زشت و منكرى انجام گيرد، چنان كه عوامل خشم و غضب در آن مؤثر بوده و به صورت انتقام درآيد، ولى تسريحى كه در قانون اسلام تجويز مىشود آن است كه به طور متعارف و براساس اصول عقلائى انجام گيرد و در نظر شرع منكر نباشد و اين همان تسريح به معروف است كه در آيه ديگر مىفرمايد:
فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ ولى در اين آيه مورد بحث به مناسبت جملهاى كه بعداً مىفرمايد:
وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً به جاى معروف كلمه باحسان آمده و احسان معنائى زائد بر معناى معروف دارد.
توضيح آن كه: اساساً تقييد به معروف و احسان براى پيشگيرى از فسادهائى است كه ممكن است در اثر سوء استفاده از حكم شرعى بروز كند، مثلا در مورد امساك ممكن است زن به قصد آزار ديدن و اذيت نگاه داشته شود، لذا حكم امساك با لغت معروف مقيد شده تا از اين گونه اعمال غرضها جلوگيرى شود، و در مورد تسريح ممكن است شوهر بخشى از مهريهى زن را ندهد و او را رها كند و بسا اين عمل در ميان مردمى رايج گردد، به صورتى كه زشت ننمايد و خلاف متعارف نباشد، به همين جهت قيد به معروف در كنار تسريح براى جلوگيرى از آن كافى نيست، لذا در اين مورد به مناسبت اين كه بلافاصله مىفرمايد وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ .... [براى شما حلال نيست از آنچه به ايشان به عنوان مهريه دادهايد چيزى بگيريد]
حكم تسريح به كلمهى احسان مقيد شده است. إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ منظور از «خوف و ترس» گمان غالب و مقصود از «حدود الله» واجبات و محرمات است و ترس از اقامه نكردن حدود الهى به اين است كه اخلاق زن و شوهر كاملًا مختلف و لوازم نيازهايشان متفاوت باشد، و در نتيجه از يكديگر احساس دشمنى و ناسازگارى نمايند.
فَإِنْ خِفْتُمْ: شايد نكته اين كه در كلمه خفتم به جاى لفظ تثنيه يخافا لفظ جمع آورده شده اين است كه در مورد ترس از عدم اقامه حدود، بايد به صورتى باشد كه عرف مردم و عادت آنان چنين ترسى را تصديق كند، نه اين كه يك نفر در اثر هوسبازى يا وسوسه يا امثال آنها ادعاى ترس نمايد.
آرى اين است حدود خدا كه بازگرداندن زن بايد به طور شايسته، و رها كردنش به صورتى نيك و بر اساس قاعده احسان باشد، و هر كس از حدود خدا تجاوز كند قطعاًجزء گروه ستمكاران است.
در هر صورت از آيه شريفه مىتوان اين نكته بسيار مهم را استفاده كرد كه نبايد ميان احكام فقهى و اصول اخلاقى جدائى انداخت، به طورى كه در مقام عمل فقط به ظواهر احكام و مسائل خشك قناعت شود، چه اين كار مصالح تشريع را باطل كرده و غرض دين را كه سعادت در زندگى است از بين مىبرد، زن و مرد بايد بدانند كه اسلام دين كردار و عمل است نه دين گفتار و ادعا، و شريعت عمل است نه شريعت فريضه، و علت سقوط و انحطاط مسلمانان اين است كه فقط به كالبد احكام اكتفا كرده و از جان و حقيقت آنها اعراض كردهاند، دليل اين مطلب آيهاى است كه بعد از اين به فاصله يك آيه مىفرمايد: وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ يعنى هر كس از احكام طلاق و رجوع سوء استفاده كند و در مقام اضرار بر زن برآيد به خودش ستم نموده است.
-----------------------------------------------------------------
(1)- قرطبى ج 3 ص 131.
(2)- وسائل ج 22 ص 61.
(3)- صحيح مسلم، ج 2، ص 1099، حديث 15 الى 17
(3)- النص و الاجتهاد 213.
(4)- رسالة الاسلام سال 11 شماره يك ص 108 مفصل مباحث طلاق را به تفسير جامع آيات الاحكام قربانى لاهيجى جلد دهم ببينيد.
برگرفته از کتاب تفسیر حکیم، نوشته استاد حسین انصاریان