سخن از برپا كنندگان حادثهاى بىمانند، واقعهاى عظيم، اتفاقى عبرت آموز و حقيقتى بىشبه و مثل است، كه براى تمام انسانها، در همه ادوار حيات و زندگى، منبعى سرشار از پند و موعظه و نصيحت و درس است.
اهل مُلك و ملكوت، و ساكنان زمين و آسمان، برپا كنندگان چنين حادثهاى را جز يك بار نديدند و به غير از يك مرتبه واقعهاى بدين صورت، و به اين كيفيت در تمام فضاى باعظمت حيات اتفاق نيفتاد!!
دگر تا جهان هست بزمى چنين |
نبيند به خود آسمان و زمين |
|
تحقق اين واقعه بىنظير در سرزمين كربلا بر دو طايفه تكيه داشت، گروهى زمينى محض، و قومى آسمانى خالص.
گروه آسمانى در عرصهگاه حيات خود، جز خدا محورى، عشق به حقّ، اداى مسؤوليت در راه رضاى دوست، برپا كردن پرچم حقيقت، روشن نگاه داشتن چراغ فضيلت، برانداختن كاخ ستم و بيداد، ريشه كن كردن شجره خبيثه و سرسبز نگاه داشتن شجره طيّبه، انديشه ديگر نداشتند.
و آن گروه ديگر، يعنى طايفه مادّى مسلك و قوم زمينى، در جولانگاه زندگى خويش، جز طاغوت محورى، پيروى هواى نفس، تعطيل وظايف اخلاقى، از كار انداختن چرخ انديشه و فكر، دنبال كردن برنامههاى شكم و شهوت و افتادن در لذّات بىدر و پيكر حيوانى فكر ديگر در سر نمىپروراندند.
آسمانيان بىنظير
آن چهرههاى عرشى و ملكوتى، كه به رهبرى حضرت حسين عليه السلام به تعداد هفتاد و دو نفر در سرزمين نينوا و عرصهگاه كربلا و سرزمين بهشتى مقام ماريه، خيمه كرامت و شرافت و خرگاه ايمان و استقامت برپا كردند، در عين اين كه در قالب جسم و چهارچوب بدن به سر مىبردند، ولى در عصمت و پاكى، هم چون فرشتگان عرش نشين و بلكه به نظر رسول باعظمت اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از مَلك مقرب و كعبه مشرّفه برتر و بالاتر بودند.
الْمُؤْمِنُ اكْرَمُ عَلَى اللهِ مِنْ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبينْ «1».
مؤمن در پيشگاه خداوند، از فرشتگان مقرّب گرامىتر است.
و در روايت ديگر حرمت و عظمت مؤمن را از كعبه عظيمتر دانسته:
الْمُؤْمِنُ اعْظَمُ حُرَمَةً مِنَ الْكَعْبَة «2».
و چه مؤمنانى برتر و بالاتر از آنان كه براى آبيارى درخت دين، و تداوم فرهنگ توحيد، و پابرجايى زحمات انبيا و اوليا در سختترين شرايط، با شور و نشاطى وصف ناشدنى جان شيرين را در طبق اخلاص گذاشته، و خون مقدّس قلب خود را نثار كردند.
آنان، بدون بيم و هراس از دشمن نابكار، در ميدان جهاد فى سبيل اللّه در كنار حضرت سيد الشهداء عليه السلام قيام لِلّه كردند، تا به اداى دين خود نسبت به حقّ و حريم انسانيّت موفق شوند، و كشتى به طوفان خورده آدميّت را به ساحل نجات برسانند.
آنان، از دانشگاه وحى و از آيات كتاب حقّ، به معلّمى رسول الهى و هدايت اهل بيت عليهم السلام، درس زندگى آموخته بودند، و آنچه را تعليم گرفته بودند با كمال اخلاص در همه شؤون حيات بكار بستند.
آنان، در عرصهگاه كرامت و فقاهت و بصيرت، سرآمد تمام انسانهاى تاريخند.
آنان در صفاى باطن، نورانيت دل، ايمان قلبى، اخلاق اسلامى، كردار انسانى و دلسوزى نسبت به جامعه بشرى در تمام روزگار نمونه و مانند ندارند.
آنان، راست قامتان عرصهگاه هستىاند كه نخواستند با هيچ قيمتى و تحت هيچ شرايطى كمر زير بار سنگين مسؤوليت خم كنند، و پشت پهلوانى خود را به خاك پست در اندازند.
آنان، سايه حقّ، خمير مايه حقيقت، پرچمدار شرافت، اصول كرم، نابغههاى خلقت و مطلع الفجر تمام حسنات و بركاتند.
علم الهدى سيد مرتضى در بخشى از اشعار عالمانه خود كه در توصيف اين هفتاد و دو نفر سروده مىگويد:
اين شهيدان ملكوتى و عاشقان جان باخته گرچه بر روى خاك گرم و سوزان دشت كربلا مورد بىاعتنايى قرار گرفتند، ولى روان و جان آنان در بارگاه الهى به مهماندارى حضرت حقّ جا گرفته و حضرت رب العزّه از آنان پذيرايى مىكند.
آن كه نسبت به آنان اراده زيان و ضرر داشت، گويى به سود آنان قدم برداشت، و آن كه با دم شمشير تيز آنان را كشت نسبت به حيات و زندگانى آنان كوشيد «3».
آنان، مردمى بودند كه با تمام وجود حضرت حسين عليه السلام را يارى و نصرت دادند. به كوه آهن برخورد كردند و با سينه به استقبال سر نيزهها و با رخسار به سوى شمشيرها شتافتند. در حالى كه براى نجات از آن مخمصه و مصيبت و بلا و ابتلا به آنان پيشنهاد امان و مال و منال مىشد و زير بار نمىرفتند، و با روحيهاى عجيب از آن پيشنهادات سر بر مىتافتند و مىگفتند:
عذرى در پيشگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ما نيست اگر حسين او كشته شود و از ما مژگانى بهم بخورد «4»!!
آنان، دريايى بىساحل از صبر و استقامت، شكيبايى و بردبارى، عزّت و سرفرازى و غيرت و حميّت بودند، به طورى كه هزاران غدّار خونخوار و درّنده پليد به قصد جان آنان، بر آنان تاختند ولى نتوانستند روح الهى آنان را بكشند، و هزاران آرزوهاى تقوا سوز بر وجودشان آتش ريخت، ولى نتوانست دامن تقواى آنان را لكّهدار نمايد، و هزاران عامل اخلاق شكن بر آنان تاخت، ولى قدرت چيره شدن بر اخلاق آنان را به دست نياورد!!
عظمت روح و بزرگى جان و رفعت شخصيّت و كرامت و اصالتِ آنان را چه بهتر كه از زبان دشمن بشنويد:
به ناپاكى دون مايه و موجودى خود فروخته كه در عرصه كار زار كربلا به همراه پسر سعد حاضر شده بود به طعنه گفتند: چرا براى كشتن ذرّيه پيامبر حاضر شدى، خداوند با تو چه خواهد كرد؟
در جواب گفت: خاموش! اگر آنچه را ما به چشم خود ديديم تو هم ديده بودى، بدون ترديد همان كارى كه ما كرديم تو مىكردى!
يك دسته نيرومند، با عصبيّت و غيرت دست به قبضه شمشير برده، چون شيران درّنده بر ما حمله مىبردند، سواران را از چپ و راست پايمال و نابود مىكردند، و خود را در آغوش مرگ مىانداختند، و امان نمىپذيرفتند، و به مال و منال رغبت نشان نمىدادند، و براى افكندن خود در درياى مرگ و غوطهور شدن در آن هيچ گونه حائلى براى خود تصوّر نمىكردند، مىگفتند: يا مرگ يا پيروزى و استيلاء.
اگر ما اندكى دست نگه مىداشتيم لشگر ما را نابود مىساختند؛ بنابراين چه مىشد انجام داد، و چه مىتوانستيم بكنيم «5»؟!
زمينيان بىبديل
آن چهرههاى منحوس و تاريك دل، كه به تعداد سى هزار نفر، در ميدان نينوا به دستور يك بچه سر راهى كه پدرى براى او نبود، و مادرش با هر بىپدرى هم بزم مىشد، يعنى: عبيد اللّه، براى كشتن برترين مردم و پاكترين انسانها از شيرخواره و جوان و پير، و آتش زدن خيمههاى ناموس قرآن، و حرم با حُرمت اوليا، و به اسارت بردن اسوههاى عفّت و پاكى و عصمت و درستى جمع شدند، طاغوت زدگانى بودند كه به پرستش هوا و هوس، و متابعت از شهوات، و دنبال كردن خوى دد منشى، و تعظيم در برابر فاسقى شرابخوار و كافرى سگ باز و منافقى ميمون پرست چون يزيد، زندگى مىگذراندند.
آنان، در مدرسه بنى اميّه درس درندگى، غارت، بىرحمى، بىمهرى، چپاول، ظلم و ستم، كينه و نفاق و منّيت و خود پرستى آموخته بودند.
آنان، از پستان فسق فجور، و حرص و حسد، بخل و كبر، جهل و غفلت شير خورده بودند، و از حلقوم وجودشان جز صداى درندگى و پارس وحشتآور، و نداى شرك و بت پرستى چيزى شنيده نمىشد.
آنان، در سايه نحس حاكمانى زندگى كردند كه جز شرارت و بدكارى و مادّيگرى برنامهاى نداشتند، و جيرهخواران خود را جز براى تحقّق هوا و هوس خود نمىخواستند.
از زبان زهير آن شيرمرد جهاد گر و نظامى بابصيرت، وضع آن پست فطرتها و كرمهاى لجن خوار، و گرگان در لباس ميش، و سگان هار را بشنويد:
اى اهل كوفه! زنهار از عذاب خدا بر شما، زنهار. راستى، بر عهده مسلمان واجب است كه هر سخنى كه خير ديگرى در آن است بدون پيرايه بگويد و از او پنهان ننمايد...
راستى، خداوند، ما و شما را به ذرّيه پيامبرش در معرض آزمايش در آورده، تا امتحان كند و ببيند كه ما و شما چه كار خواهيم كرد.
ما شما را دعوت مىكنيم به نصرت و يارى ذرّيه پيغمبر، اين ياغى طاغى، عبيداللّه پسر زياد را وا گذاريد، براى آن كه از طرف او و پدرش به سراسر روزگار جهاندارى آنان، جز بدى و بد رفتارى به شما عائد نشده و نمىشود.
آنانند كه چشمهاى شما را به ميل سرخ از گودى چشم بيرون كرده و مىكنند.
آنانند كه دستها و پاهاى شما را قطع كرده و مىكنند.
آنانند كه شما را به مُثله، گوش و دماغ مىبُرند.
آنانند كه شما را بر فراز دار كشيده، به شاخههاى بلند خرما آويزان مىكنند.
آنانند كه خوبان شما را كه بايد سرمشق توده باشند، و قاريان قرآن را كه نگهداران قرآنند سر از بدن جدا مىكنند، مانند حجر بن عدىو اصحابش و هانى بن عروه و امثالش!!
چون سخن به اينجا رسيد، سپاه طاغوت و آن از خدا بىخبران، دشنامش دادند، و بر عبيداللّه و پدرش- آن فرزند بىپدر- ثناخوانى كرده و گفتند:
ما دست برنمىداريم تا صاحبت را با همه همراهانش بكشيم، يا او را با همه يارانش نزد امير بفرستيم.
راستى، غفلت و جهالت، و پستى و رذالت، و زمين گيرى و دنائت را ببينيد كه به جاى سرور جوانان اهل بهشت، درياى لطف و كرم، منبع صدق و درستى، مايه عزّت و شرف، حضرت سيد الشهداء عليه السلام، چه موجود پليد، و جرثومه كثيف، و متكبّر مغرور، و حيوانى پست را به اميرى و رهبرى پذيرفته بودند؟!!
زهير در مرحله دوّم شروع به سخن كرد و گفت:
اى مردم! اولاد فاطمه به موّدت و دوستى و يارى، از پسر سميّه «6» زنى كه خاندان او به گردن ما حقّى ندارند، و خاندانى كه مادران آن ها نام نيكى براى اعقاب ما به ارث نمىگذارند، سزاوارترند.
اگر ياريشان نمىكنيد پناه بر خدا از اين كه به كشتن آنان حاضر باشيد.
پس راه باز كنيد و كار اين مرد بزرگ را با يزيد به خودشان وا گذاريد؛ زيرا قسم مىخورم كه او از شما بدون كشتن حسين هم راضى مىشود.
سخن كه به اين پايه محكم رسيد، جز مداخله اراذل و اوباش كار را آشفته نمىكند، از اين جهت شمر مداخله كرد و هيمنت اين سخن استوار را از خاطر سپاه جنگجو درهم شكست.
شمر تيرى به جانب زهير انداخت و گفت:
ساكت شو! خدا نفست را بگيرد، ما را به پُر گويى خويش خسته كردى.
زهير جهت سخن خود را گرداند و در پاسخ شمر گفت:
اى كرّه شتر كه تا چشم باز كردهاى پدرى براى خود جز آن چهار پا كه به عقب بول مىكرد نديدهاى! با تو من سخنى ندارم، تو بيش از يك حيوان زبان بستهاى نيستى، به خدا سوگند گمان نمىكنم كه از كتاب خدا دو آيه را درست و پابرجا بدانى و يا بخوانى، بشارت و نويدت بدهم به رسوايى روز قيامت و شكنجههاى دردناكش.
شمر در جواب گفت:
خدا تو را و صاحبت را پس از يك ساعت ديگر خواهد كشت.
زهير گفت:
مرا از مرگ مىترسانى؟ به خدايم سوگند كه مردن به همراه او و در ركاب وى را گواراتر و محبوبتر دارم از زندگانى جاويد به همراه شما.
پس از آن رو به مردم كرد و گفت:
اى مردم! اين ديوانه وش گستاخ و همراهانش شما را از دين و آيينتان گول نزنند؛ زيرا واللّه به شفاعت محمّد نخواهند رسيد آن مردمى كه خون ذرّيه و اهل بيتش را بريزند «7».
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب مىگويد:
حسين عليه السلام بر سر كشته زهير آمد و بالاى سرش ايستاد، و گفت:
«خداوند تو را از ما دور نكند و كشندگانت را لعنت كند آن چنان كه آنان را مسخ كند، مانند دور افتادگانى كه خداوند آن ها را به صورت ميمون و خوك مسخ كرده»!
در كلام زهير و مولايش ملاحظه شد كه از آن سى هزار نفر تعبير به گستاخ، گول خورده، ديوانه، كرّه شتر، سوء استفادهچى و ميمون و خوك شده، و اين است معناى گروه زمينى، ولى زمينيانى كه در طول تاريخ در مرحله مادّيگرى و دنائت و پستى نمونه نداشتند در حدّى كه بايد از آنان به عنوان زمينيان بىبديل ياد شود!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- كنز العمال: 1/ 164.
(2)- خصال: 1/ 27، حديث 95؛ روضة الواعظين: 2/ 386؛ بحار الأنوار: 65/ 16، باب 15، حديث 20.
(3)- لهوف: 4.
لهم نفوس على الرمضاء مهملة |
و انفس فى جوار اللّه يقريها |
|
كانّ قاصدها بالضّر نافعها |
و انّ قاتلها بالسّيف محييها |
|
(4)- عن فضيل بن الزبير ...... وكان حبيب من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين عليه السلام ولقوا جبال الحديد واستقبلوا الرماح بصدورهم والسيوف بوجوههم وهم يعرض عليهم الأمان والأموال فيأبون ويقولون: لا عذر لنا عند رسول اللّه صلى الله عليه و آله إن قتل الحسين ومنا عين تطرف حتى قتلوا حوله.
رجال كشّى: 78؛ بحار الأنوار: 45/ 92، باب 37، حديث 33.
(5)- قيل لرجل شهد يوم الطف مع عمر بن سعد: ويحك أقتلتم ذرية رسول اللّه صلى الله عليه و آله؟ فقال: عضضت بالجندل إنك لو شهدت ما شهدنا لفعلت ما فعلنا ثارت علينا عصابة أيديها في مقابض سيوفها كالأسود الضارية تحطم الفرسان يمينا وشمالا وتلقي أنفسها على الموت لا تقبل الأمان ولا ترغب في المال ولا يحول حائل بينها وبين الورود على حياض المنية أو الاستيلاء على الملك فلو كففنا عنها رويدا لأتت على نفوس العسكر بحذافيرها فما كنا فاعلين لا أم لك.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 3/ 263؛ عنصر شجاعت: 1/ 20.
(6)- زنى زانيه مادر زياد ابن ابى سفيان.
(7)- كامل ابن اثير: 4/ 63.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب: با كاروان نور
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان