اهل منطق و اصول مىگويند: تعريف بايد جامع افراد و مانع اغيار باشد وگرنه تعريف ناقص است و نمىتواند هويت تعريف شده را آن چنان كه هست نشان دهد.
تعريف جامع و مانع نسبت به شهيدان كوى حسين اين است كه: اگر هر كدام از آنان را از جايگاه مخصوص خود برداريم، در تمام عالم هستى كسى را نمىيابيم كه جاى او بگذاريم.
اينان هر يك در موضع خاص خود منحصر بفردند، فرد ديگرى در بستر تاريخ همانندشان نيست تا در شخصيت و كرامت جايگزين آنان شود.
عباس، زهير، حبيب، مسلم، برير، حرّ، سعيد، و... هر يك منحصر به فردند. خليفه و جانشين و مثل و مانند ندارند، و شبه و نظير براى آنان پيدا نمىشود.
اين معنى را عموم مسلمانان از قرائت سوره توحيد در نمازهاى واجب و مستحب درباره حضرت حقّ يافتهاند كه: «وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَدٌ» «1».
براى حضرت حقّ كفوى نيست و شبيه و مانندى نمىباشد. احدى از موجودات هستى را در برابر او شأنى نيست تا چه رسد كه شبيه او يا به جاى او باشند.
ياران باوفا و نيكوكار حضرت حسين عليه السلام، كه صبغه الهى دارند گويى همين معنا را- بىكفو بودن- از محبوبشان، در آسمان وجود خود طلوع دادهاند، تا جايى كه مولاى عالِم و آگاه و بابصيرتشان در حقّ آنان فرمود:
فَانّى لا أَعْلَمُ اصْحاباً اوْفى وَلا خَيْراً مِنْ اصْحابى «2».
شعاع «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْء» «3» را از افق وجود خود ظاهر كردند، تا به همه انسانها بفهمانند كه: استعداد و نيرو و قدرت و قوّت آدمى در حدى است كه مىتواند در معرفت و بينش و اخلاق و عمل و ايمان و فضيلت بىشبه و مثل گردد!
بر كمى عدّه آنان باكى نيست كه هر كدامشان جهانى بىنهايت، و عظمتى بىمثل و مانند بودند.
آنان، در ابتداى تكوّن وجودشان در رحم مادر، يك نقطه جوهرى بيش نبودند، ولى با تغذيه پاك از منبع پاك، به خصوص تغذيه معنوى بعد از ولادتشان از عرصهگاه نبوت و قرآن و امامت، تبديل به شجره طيّبه تنومندى شدند كه:
«.. أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ* تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ..» «4».
ريشهاش استوار و پابرجا و شاخهاش در آسمان است* ميوهاش را به اجازه پروردگارش در هر زمانى مىدهد.
آنان، در راه آيين از كشته شدن نهراسيدند و براى نيل به شرف، از رنج سفر باك نكردند.
آنان، از تساهل و تغافل و آسايش و تنعّم و نكبت اخلاق و عمل مىترسيدند!
دشمنان تيرهبختشان، هر يك در برابر خود هزاران جايگزين از درّندگان و وحشيان و ديوان و ددان داشتند؛ زيرا از هر گروهى از موجودات پست و خشن و درّنده و هار، نمونهاى يا نمونههايى در وجود خود جمع كرده بودند.
آنان، مصداق اين آيه بودند:
«... لَهُمْ قُلُوبٌ لَايَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَايُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» «5».
آنان را دلهايى است كه به وسيله آن [معارف الهى را] در نمىيابند، و چشمانى است كه توسط آن [حقايق و نشانههاى حق را] نمىبينند، و گوشهايى است كه به وسيله آن [سخن خدا و پيامبران را] نمىشنوند، آنان مانند چهارپايانند بلكه گمراهترند؛ اينانند كه بىخبر و غافل [ازمعارف و آيات خداى] اند.
آنان، قلب را از خدا خالى كردند، و به جاى آن، يزيد- فرزند زن نصرانيّه بيابانگرد- را گذاشتند. چشم از تماشاى جمال ملكوتيان زمان بستند و به جاى آن به تماشاى ابن زياد بىمادر مشغول شدند. گوش از شنيدن حقّ بستند و به جاى آن، اباطيل بنى اميّه ملعون را نشخوار كردند.
قلبشان براى عشق دروغين و بىمايه طپيد.
چشمشان از چهرههاى ناپاك و آلوده پر شد.
گوششان منبع مزخرفات و قول زور شد، و در نتيجه از راه انسانيت عقب گرد كرده، به سوى پستى و كوچكى رهسپار شدند، و در اين مسير آن چنان به سرعت تاختند تا به اسفل سافلين رسيدند، و بى نهايت كوچك شدند.
به جاى اين كه با دو بال ايمان و عمل حركت كنند و به مقام قرب حقّ برسند، با دو پاى بدن به حركت آمدند تا به عمق دركات جهنم وارد شدند!
اينان، چون اسب عصّار خانه به دور تنور هواى نفس، چشم و گوش بسته، عمرى چرخيدند، و از وجود خود براى حرارت دادن به شهوت يزيد و پسر زياد حرام زاده، روغن چراغ فراهم كردند!
ولى ياران حضرت حسين عليه السلام عزيز بر اساس آيه شريفه
«مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ...» «6».
كسى كه عزت مىخواهد، پس [بايد آن را از خدا بخواهد، زيرا] همه عزت ويژه خداست. حقايق پاك [چون عقايد و انديشههاى صحيح] به سوى او بالا مىرود و عمل شايسته آن را بالا مىبرد.
با دو بال روح پاك و عمل صالح به سوى معشوق و معبود خود به پرواز در آمدند و به لقاى دوست نايل شده، از همه انسانها تا روز قيامت دعوت كردند كه با كاروان آنان كه كاروان نور است بپيوندند.
آنان، در به دست آوردن عزّت الهى آن چنان از طالبان عزّت مسابقه را بردند كه مولاى عاشقان، محور عارفان، امير مؤمنان على عليه السلام به نقل خرائج رواندى از حضرت باقر العلوم عليه السلام در حقّ آنان فرمود:
شُهَداءٌ لا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كانَ قَبْلَهُمْ، وَلا يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ «7».
شهدايى هستند كه گذشتگان از آنان پيشى ندارند، و آيندگان به آنان نمىرسند!
آنان، از هر حسابى غير حقّ، دل و جان و ظاهر و باطن پاك كردند، تا جايى كه امير مؤمنان عليه السلام درباره آنان خطاب به خاك كربلا فرمود:
واهاً لَكِ ايَّتُهَا الْتُرْبَة! لَيَحْشُرنَّ مِنْكِ اقْوامٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ «8».
وه! شگفتا از تو اى خاك اسرار آميز! به روز رستاخيز از بستر تو اقوامى برخيزند كه به طور حتم بىحساب وارد بهشت خواهند شد!
ياران حضرت حسين عليه السلام بر اساس قطعه بسيار مهمّى كه سرور شهيدان از جدّش شنيده بود بناى زندگى را بنا نهادند.
انَّ اللّهَ يُحِبُّ مَعالِى الْأُمُورِ وَيَكْرَهُ سَفْسافَها «9».
خداوند امور عالى و بلند مرتبت را دوست دارد، و از امور پست و بىارزش كراهت دارد.
آنان، با تمام وجود به امور با ارزش روى آوردند، و در نتيجه فعاليت قلبى و روحى و روانى و اخلاقى و عملى، با همه ارزشها متحد شدند، و دامن حيات از ننگ آلوده شدن به امور بىارزش حفظ كردند.
ولى دشمنان حقّ و حقيقت، و حمّالان شهوت بنى اميه، و بار كشان بار يزيد و ابن زياد بىمادر از هرچه ارزش بود روى گرداندند، و به هرچه بىارزش و بىمايه و سست بود دامن زندگى آلوده كردند.
ياران امام، غرق در رحمت ابد شدند، و لشگريان يزيد، دچار لعنت هميشگى گشتند.
آنان، هر كدامشان در پاكىها و معالى امور منحصر بفرد شدند و اينان در زشتى و پليدى و آلودگى بىمثل و مانند گشتند!
آنان، بر مبناى حديث قدسى:
عَبْدى اطِعْنى حَتّى اجْعَلَكَ مِثْلى «10».
خدا گونه شدند، و ارتش بنى اميّه، حزب شيطان و منبع ناپاكى و جرثومه خطا و فساد گشتند.
ياران سالار شهيدان، تبديل به چراغ روشنى شدند كه تا ابد نورش با تندباد هيچ حادثهاى، و وزش هيچ طوفانى خاموش نشود، كه نور آن، نور خدا است و نور خدا خاموش شدنى نيست.
«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» «11».
مىخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند در حالى كه خدا كامل كننده نور خود است، گرچه كافران خوش نداشته باشند.
و دوستداران بنى اميّه تبديل به ظلمت كدهاى شدند كه با هيچ نورى ظلمت آنان زدوده شدنى نيست!
وجود اصحاب حضرت حسين عليه السلام رفعتطلب شد، و وجود دشمن، پستى خواه.
آنان، با طبيعت رفعتطلبى به حقّ رسيدند، و اينان با اخلاق پستى طلبى به دركات جهنم پيوستند.
ذرّه ذرّه كاندر اين ارض و سماست |
جنس خود را هم چو كاه و كهرباست |
|
نوريان مر نوريان را جاذبند |
ناريان مر ناريان را طالبند |
|
مه فشاند نور و سگ عوعو كند |
هر كسى بر طينت خود مىتند «12» |
|
ياران امام، مجذوب حقّ شدند، و ياران يزيد، مغلوب شيطان گشتند.
ياران امام، متّصل به جنّت لقا شدند، و حزب هوا، منقطع از رحمت الهى گشتند.
آنان، حسين عزيز را اسوه خود قرار دادند، و كوفيان و شاميان تيرهبخت، يزيد و كردارش را ملاك زندگى گرفتند.
ياران حقّ، شيطان را از معامله با خود براى ابد نا اميد كردند، و حمّالان باطل تمام راههاى نفوذ شيطان را به روى خود گشودند.
اصحاب سالار شهيدان، از جان و مال و زن و فرزند و تمام هستى خود، در راه حقّ گذشتند، و ياران يزيد به اسارت مالى اندك، و لذّتى حيوانى وش در آمدند.
آن نيك انديشان نيك پندار، تبديل به گوهرى شدند كه تنها خداوند غنى مىتوانست خريدار آنان باشد.
«إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ...» «13».
يقيناً خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را به بهاى آنكه بهشت براى آنان باشد خريده.
و آن بد سيرتان ديو منش، مبدل به خَر مُهرهاى شدند كه براى ابد بىمشترى ماندند.
آنان كه در ايمان و عمل بىنمونه بودند، از مَركب علايق پياده شدند، و از مَحبس تن بيرون رفتند، تا در جوار رحمت حقّ قرار گرفتند و مورد پذيرايى محبوب و معبودشان شدند.
ولى دشمنان آن ها، اسير جسم و بدن شدند، و به لجنزار شكم و شهوت نشستند، و تيره بختى ابدى را براى خود خريدند.
دشمنان، در مقابل بهاى اندك- قطعهاى زمين، سرپناهى محدود، درهم و دينارى معدود، وعدههايى پوچ- خود را فروختند، امّا ياران حقّ خود را با رضا و خوشنودى حقّ كه اكبر از جنّت و بهشت قيامت است معامله كردند.
دشمنان ايمان و عقيده، در آتش حكومت بنى اميّه سوختند، و ياران حضرت حسين عليه السلام، ابراهيم وار از آتش بدر آمده تمام ملك و ملكوت را بر خود بَرد و سلام و تبديل به گلستان كردند.
زن، پول، شهوت، صندلى، مقام، لذّت و اعتبار ظاهرى، قيمت انسان نيست؛ قيمت و ارزش انسان در جهت روحى، رضاى حقّ، و در جهت جسمى، بهشت عنبر سرشت است.
ياران حضرت حسين عليه السلام به كمتر از رضاى دوست وكمتر از بهشت جاودان خود را نفروختند، و محبّان بنىاميّه، بهاندك عنصر از دست رفتنى خود را معامله كردند.
حضرت حسين عليه السلام و يارانش به حقيقت زمزمه كردند:
تَركتُ الخَلقَ طُرّا فى هَواكَا.
در هواى تو هرچه غير بود ترك كرديم «14».
و عمر سعد و يارانش نخواستند از اندك مال دنيا و مقام پوچ مادّى گذشت كنند.
پسر سعد بدبخت، در برابر دعوت حضرت حسين عليه السلام از او براى رسيدن به سعادت دنيا و آخرت پاسخ داد:
اگر ندايت را بشنوم، و صدايت را آويزه گوش كنم، و رياست بر اين لشگر را بگذارم و به ياران تو بپيوندم، خانهاى كه به تازگى با سنگ سرخ در كوفه بنا كردهام به مصادره مأموران پسر زياد خواهد رفت «15»!
شما را به خداى بزرگ ملاحظه كنيد كه اين بىخرد نادان، و اين پست فطرت حيوان، خدا و قيامت و پيامبر و قرآن و اهل بيت وحى را با خانهاى گلى كه ظاهر آن را با سنگ سرخ زينت داده بود عوض مىكند!!
امّا حضرت حسين عليه السلام و يارانش براى رسيدن به مقصد اعلى و مقام فناى فى اللّه و بقاى باللّه از همه هستى خود گذشت مىكنند.
اين هفتاد و دو نفر به تناسب سنّى كه هر يك داشتند در برابر تهديد بنى اميه به كشته شدن، ترغيب دشمن به لذّات مادى، تشويق حكومت به ثروت پيدا كردن، از مدار ثابت قدمى و تحمّل در برابر حوادث بيرون نرفتند، تا در روز عاشورا به همراه مولاى خود به حريم قدس دوست سفر كردند.
نمك حقّ را خوردند و پاس نمكدان را تا لحظه آخر حيات نگاه داشتند. ولى دشمن نمك خورد و نمكدان شكست و پاس نمك دهنده را در هيچ يك از امور حيات نگاه نداشت.
آنان، با قدرت تقوا و احسان و نيكى، به مقام معيّت با حقّ رسيدند و تا ابد محبوب حقّ شدند.
«... ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» «16».
سپس پرهيزكارى را تداوم بخشند و ايمان خود را ادامه دهند، و بر پرهيزكارى پافشارى ورزند و كار نيك بجا آورند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.
«إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ» «17».
بىترديد خدا با كسانى است كه پرهيزكارى پيشه كردهاند و آنان كه [واقعاً] نيكوكارند.
ياران حضرت حسين عليه السلام، از هر دامى با چشم باز رستند، و دوستان بنى اميّه به هر دامى گرفتار شدند.
اينك ما هستيم كه دو طايفه را در برابر خود مىبينيم، طايفهاى الهى و گروهى شيطانى، قومى آسمانى و جمعى زمينى.
اگر اصولى كه طايفه آسمانى در حيات خود بكار گرفتند بكار گيريم هماى سعادت ابد بر سر ما مىنشيند، و اگر براى لذّتى اندك و ناپايدار به راه دشمن رفتيم زاغ بدبختى و تيره روزى دائمى روى سرمان لانه مىكند.
از حسين و يارانش پيروى كنيم كه عين خردمندى است، و از اخلاق دشمنان او اجتناب كنيم كه محض بصيرت و بينايى است، و راهى كه حزب اموى رفت نرويم كه سيه روزى دائمى و تيره بختى هميشگى است.
ياران حضرت سيد الشهداء عليه السلام، به فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سرور شهداى امّت اسلام «18» و به گفته حضرت حسين عليه السلام وفادارترين و بهترين مردم تاريخ حيات هستند «19».
مردم در هر دورهاى اگر آنان را در هر زمينهاى الگوى خود قرار دهند، و از آنان درس زندگى بگيرند، هم چون آنان در حدّ ظرفيت خود از فيوضات و بركات و عنايات الهى در دنيا و آخرت بهرهمند خواهند شد.
مردم بايد از آنان درس تسليم در برابر حقّ، عشق به حضرت ربّ، معرفت به قرآن، امّت واقعى بودن براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، مأموم قابل قبول بودن براى امام معصوم عليه السلام و خلاصه درس ايمان و اخلاق و عمل صالح و صبر و مقاومت و ظلم ستيزى و مبارزه بگيرند.
به جهاد و عمل و حركت آنان راضى باشند، و به وجود آنان كه هستى خود را هديه حقّ كردند عشق بورزند، و متخلّق به اخلاق آنان شوند، و از دشمنان آنان در هر دورهاى قولًا و عملًا بيزارى جسته و راه خود را از راه آنان جدا سازند، تا در دنيا و آخرت جزء آن كاروان نور محسوب گردند.
حقيقتى عالى از زبان جابر بن عبداللّه انصارى
شيخ بزرگوار «عماد الدين ابوالقاسم طبرى آملى» كه از شاگردان شيخ ابوعلى فرزند گرانقدر شيخ طوسى است، در كتاب با قيمت بشارة المصطفى كه از كتب نفيسه است با ذكر سند از «اعمش» كه از بزرگان محدّثين است و او از «عطيّة بن سعد بن جناده عوفى جدلى» كه او نيز از روات بنى اميّه است و اهل سنت در رجال خود تصريح كردهاند كه او انسانى صادق مىباشد، روايت كرده كه گفت:
با جابر براى زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام به كربلا آمديم. جابر غسل كرد و بر خود عطر زد. دستش را گرفته به روى قبر مطهّر حضرت سيد الشهداء عليه السلام گذاشتم. بيهوش شد. بر صورت او آب زدم.
به حال آمد. با سوز دل سخنانى جگر سوز به محضر حضرت حسين عليه السلام عرضه داشت، سپس به شهداى گرانقدر كربلا سلام كرد و در پايان كلامش گفت كه: ما نيز شريك بوديم در آن كارى كه شما داخل شديد، يعنى مجادله و مقاتله و نصرت و يارى ذرّيه خاتم پيامبران و شهادت در محضر او.
عطيّه مىگويد:
به او گفتم: ما رنجى نبرديم، و شمشيرى نزديم، سرهاى اين گروه از بدن جدا، و همسرانشان بيوه، و فرزندانشان يتيم شدند، چگونه در اجر با ايشان شريك باشيم؟
جابر در پاسخ گفت:
عطيّه! من با دو گوش خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه: هر كس عمل قومى را دوست دارد، در ثواب آن عمل با آنان شريك است.
سپس گفت: اى عطيّه! رسول حقّ فرمود: نيّت من و اصحابم بر همان نيّت حسين و اصحاب اوست «20».
اولًا: نيّت خير را ببينيد از چه ارزشى برخوردار است، كه باعث متّصل كردن انسان به كاروان نور است.
ثانياً: نيّت و عمل حضرت حسين عليه السلام و يارانش از چه عظمتى برخوردار است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى شركت در ثواب شهداى كربلا مىفرمايد: نيّت من همان نيّت حسين و اصحاب اوست.
چه نيكوست تمام مردم نيّت خود را در همه شؤون حيات در جهت نيّت شهداى كربلا قرار دهند، سپس آن نيّت پاك و نورانى را به مرحله اجرا بگذارند، تا اخلاق و عملشان نيز به نور حقيقت منوّر شود، و در حدّ خود به فوز عظيم برسند، و بتوانند صادقانه اين قطعه از زيارت وارث را در محضر معنوى حضرت حسين عليه السلام و شهداى كربلا بخوانند.
اشْهِدُ اللّهَ وَمَلائِكَتَهُ وَانْبِياءَهُ وَرُسُلَهُ انّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ، وَبِايابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرايِعِ دينى وَخَواتيمِ عَمَلى وَقَلْبى لَقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَامْرى لِامْرِكُمْ مُتَّبِعٌ «21».
من خدا و فرشتگان و پيامبران و فرستادگان حقّ را گواه و شاهد مىگيرم كه به امامت و رهبرى شما مؤمنم، و به رجعت و ظهور شما معتقدم، هر قدمى كه در راه دين بردارم، و هر عملى كه در زندگى به انجام رسانم به دوستى و محبّت شما و در سايه امامت و هدايت شماست، دلم تسليم قلب پاك شما و همه برنامههايم تابع برنامههاى شماست.
اگر اين اقرارهاى عرشى با نيّت و عملى همسو با نيّت و عمل حضرت حسين عليه السلام و ياران او نباشد، جز دروغى بس بزرگ و نابخشودنى در محضر خدا و انبيا و حضرت حسين عليه السلام و ياران او نيست؟
اصولًا اين گونه چهرههاى پاك، و در رأس آنان حسين عزيز و يارانش از جانب حضرت حقّ براى تمام مردم در همه ادوار اسوه حسنه هستند. مردم اگر بخواهند از وجود پاك آنان قدردانى كنند راه قدردانى حقيقى به اين است كه باطن و ظاهر خويش را با آن بزرگواران هم سو نمايند، و از اخلاق و رفتار و كردار دشمنانشان قولًا و عملًا بپرهيزند؛ آن هم دشمنانى كه بر اثر شقاوت در اخلاق و عمل، خود را براى ابد از رحمت واسعه حقّ محروم كردند.
دشمنان امام و ياران او، مجسمّه تمام نماى رذايل، شقاوت، ظلم، دد منشى، تجاوز، غارت، بىرحمى، غفلت، حرص، حسد، كبر و به خصوص نفاق و دو رويى بودند، و آن چنان حركت كردند كه به يقين خود را از عموم بِرَحْمَتِكَ الَّتى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْء استثنا نمودند، و به قول شاعر عالم محتشم كاشانى كه دوازده بند او مورد قبول اهل بيت واقع شد، كارى كردند كه ترس اين معنا مىرود كه در قيامت چون بخواهند جزاى دشمنان حضرت حسين عليه السلام و يارانش را رقم زنند، كتاب رحمت را برچينند و به هيچ انسانى رحمت نياورند كه چرا افرادى از نوع شما به چنين جنايت هولناك و بىسابقهاى دست يازيدند!!
ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند |
يك باره بر جريده رحمت قلم زنند |
|
بنابراين با تمام وجود از وضع دشمنان آن حضرت كنار بمانيم، و تا آن جايى كه در قدرت ماست از حسين و يارانش رنگ بگيريم كه خير دنيا و آخرت و سعادت امروز و فردا در رنگ پذيرى از اين جمعيّت الهى و قوم آسمانى و ملكوتى است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- توحيد (112): 4.
(2)- ارشاد: 2/ 91؛ اعلام الورى: 237، الفصل الرابع؛ بحار الأنوار: 44/ 392، باب 37.
(3)- شورى (42): 11.
(4)- ابراهيم (14): 24- 25.
(5)- اعراف (7): 179.
(6)- فاطر (35): 10.
(7)- خرائج: 1/ 183، باب 2؛ بحار الأنوار: 41/ 295، باب 114، حديث 18.
(8)- امالى صدوق: 136، المجلس الثامن و العشرون، حديث 6؛ بحار الأنوار: 44/ 255، باب 31، حديث 4.
(9)- عوالى اللآلى: 1/ 67، حديث 117؛ جعفريات: 196؛ وسائل الشيعة: 17/ 73، باب 25، حديث 22020؛ بحار الأنوار: 72/ 137، باب 52، حديث 5.
(10)- الجواهر السنية: 361.
(11)- صف (61): 8.
(12)- مولوى، مثنوى معنوى.
(13)- توبه (9): 111.
(14)- حافظ عليه الرحمه در وصف عاشقان حقيقت و عارفان به حقايق مىفرمايد:
تا ز ميخانه و مى نام و نشان خواهد بود |
سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود |
|
حلقه پير مغان از ازل در گوش است |
بر همانيم كه بوديم و همان خواهد بود |
|
بر سر تربت ما چون گذرى همت خواه |
كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود |
|
(15)- بحار الأنوار: 44/ 387، باب 37.
(16)- مائده (5): 93.
(17)- نحل (16): 128.
(18)- «اولئِكَ سادةُ شُهداءِ أمَّتى إلى يَومِ القِيامَة»، مثير الأحزان: 22؛ عنصر شجاعت: 1/ 8.
(19)- قال علي بن الحسين زين العابدين: عليه السلام فدنوت منه لأسمع ما يقول لهم ........ فإني لا أعلم أصحابا أوفى ولا خيرا من أصحابي ......
ارشاد: 2/ 91؛ اعلام الورى: 237، الفصل الرابع؛ بحار الأنوار: 44/ 392، باب 37.
(20)- عن الأعمش عن عطية العوفي قال: خرجت مع جابر بن عبد اللّه الأنصاري رحمه الله زائرين قبر الحسين بن علي بن أبي طالب عليه السلام فلما وردنا كربلاء دنا جابر من شاطى الفرات فاغتسل ثم ائتزر بإزار وارتدى بآخر ثم فتح صرة فيها سعد فنثرها على بدنه ثم لم يخط خطوة إلا ذكر اللّه حتى إذا دنا من القبر قال ألمسنيه فألمسته فخر على القبر مغشيا عليه فرششت عليه شيئا من الماء فأفاق وقال: يا حسين! ثلاثا ثم قال: حبيب لا يجيب حبيبه .......... والذي بعث محمدا بالحق لقد شاركناكم فيما دخلتم فيه. قال عطية: فقلت لجابر: كيف ولم نهبط واديا ولم نعل جبلا ولم نضرب بسيف والقوم قد فرق بين رؤوسهم وأبدانهم وأولادهم وأرملت الأزواج فقال لي: يا عطية! سمعت حبيبي رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: من أحب قوما حشر معهم ومن أحب عمل قوم أشرك في عملهم والذي بعث محمدا بالحق إن نيتي ونية أصحابي على ما مضى عليه الحسين وأصحابه.
بشارة المصطفى: 74؛ بحار الأنوار: 98/ 195، باب 18، حديث 31؛ اربعين قاضى طباطبايى: 131.
(21)- تهذيب الأحكام: 6/ 113، حديث 17؛ بحار الأنوار: 98/ 200، باب 18، حديث 32.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : با کاروان نور
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان