
تهران/ حسینیۀ هدایت/ دهۀ اوّل محرّم/ پاییز 1395هـ.ش. سخنرانی سوم

تهران/ حسینیۀ هدایت
دهۀ اوّل محرّم/ پاییز 1395هـ.ش.
سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
روایتی را اغلب محدثین و مفسرین اهل سنّت نقل کردند، چون از همان ابتدا با راویان متعددی روایت نقل شده بود، پس راه فرار از ثبت این روایت را نداشتند. این روایت را تمام کتابهای روایی و تفسیریِ شیعه نقل کردند. توضیحی دربارۀ این روایت نمیخواهم بدهم، فقط به یک نکتهاش میخواهم متوسل بشوم تا بحثی که دارم، نورانیتر و درخشانتر در قلب مبارک همۀ شما طلوع کند.
کلام برای دو ساعت مانده به وفات رسول خداست:
«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا»
همین جملهاش موردنظرم است، یعنی «لن یفترقا». این قرآن و اهل بیت من جدایی از یکدیگر ندارند و نخواهند داشت. یک حقیقت که به صورت دو چراغ جلوه کرده است؛ یکی چراغ قرآن مجید و یکی هم چراغ اهل بیت من است که این دو چراغ، ریشهشان یک حقیقت است و آن نور است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً» ﴿النساء، 174). امام باقر (علیه السلام)، قسم «والله» خورده -بنا به نقل از کتاب کافی شریف، تألیف کلینی- که نور ما هستیم. نور هم قابل تقسیم نیست، جزء حقایق غیرقابل تقسیم است؛ یعنی شما در هیچ کتاب فلسفی، عرفانی، دینی و به ویژه قرآن مجید نمییابید که نور با تقسیم بیان شده باشد. در همۀ سی جزء قرآن، نور مفرد است؛ اما این نور به صورت چراغهای متعدد، خودش را نشان داده است.
قرآن نور است، اهل بیت (علیهم السلام) هم همان نور هستند و آثاری که بر نور قرآن و بر نور اهل بیت (علیهم السلام) هست، یقیناً در جهان و در هیچ نور مادی و حسی و معنوی نیست!
این یک نکته از روایت ثقلین، و اما بحث:
ما با همدیگر وارد سه آیه میشویم؛ البته دل را به کمک میگیریم، عقل را به کمک میگیریم، نابترین روایات را هم به کمک میگیریم تا این سه آیه برای ما کشف شود که چه میگوید؟ ما ظاهرِ هر سه آیه را معمولی میبینیم، اما غیرمعمولی است. هر سه آیه را وقتی قرائت میکنیم، فکر نمیکنیم کمترین رابطهای با حضرت ابی عبدالله الحسین داشته باشند؛ ولی وقتی از روایات، دعاها، زیارتها، دل خودمان و عقل خودمان کمک میگیریم، میبینیم عجب ارتباط مستقیمی این سه آیه با وجود مبارک حضرت ابی عبدالله دارد!
اما آیۀ اوّل از سه آیه:
اسرار آیه را من نمیگذارم آخر سخن، به تدریج و جمله به جمله که جلو میآییم، اسرار آیه را هم تماشا میکنیم؛ با چشم دل، با چشم عقل، با چشم فطرت.
«وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ»، قیامت در صور دمیده میشود. دربارۀ کلمۀ صور خیلی حرف زده شده، لغت «صور» به معنی شیپور است؛ ولی این صوری که قرآن مجید میگوید، نمیدانیم چیست! فقط چیزی است که به اذن خدا، آن دمی که در او دمیده میشود، در جا این دم، این کار را میکند:
«فَصَعِقَ مَنْ فِی اَلسَّماواتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ»، با دمیده شدن در صور، هرچه موجود زنده در عوالم بالا و در زمین است، میمیرد؛ یعنی عالَم غرق سکوت میشود. هر که در آسمانها و در زمین است، موجود جاندار میمیرد و فقط چهار نفر میمانند؛ اسرافیل، میکائیل، عزرائیل جبرائیل. من فارسی میگویم، ولی همۀ این فارسیها در مهمترین کتابهایمان است، در مهم ترین تفاسیرمان است، در مهمترین کتابهای حدیثمان است؛ اسرافیل هم میمیرد، میکائیل هم میمیرد، ملک الموت هم میمیرد؛ خداست و جبرئیل و هیچ کس دیگر نیست! آنگاه پروردگار به جبرئیل میگوید: امین من، لحظۀ مرگ تو هم رسیده، پس به سجده میافتد و در سجده جانش گرفته میشود. این برای اوّل آیه: «نفخ فی الصور فصعق من فی السماوات و من فی الارض»؛ ولی خدا از جمیع موجودات زنده، یک تعدادی را استثنا کرده که در خود آیه آمده است: «إِلاّ مَنْ شاءَ اَللّهُ»، کل آسمانیان و زمینیان میمیرند، مگر آنهایی را که خدا بخواهد نمیرند. اینها چه کسانی هستند که نفخۀ صور سراغشان نمیرود؟ اجازه هم ندارد سراغشان برود! اجازه ندارد تلنگر مرگ به آنها بزند! به جبرئیل می زند، به میکائیل میزند، به اسرافیل میزند، به خود ملک الموت میزند؛ اینها که مقربان درگاه و عرشیان اند، ولی اجازۀ تلنگر زدن به «الا ما شاءلله» ندارد. خدا در محشر میماند و «الا ماشاءالله»! پیغمبر میفرماید: این آیه که به من نازل شد، به جبرئیل گفتم: این «الا ماشاءالله» چه کسانی هستند؟ اینها خیلی فوق العاده هستند که نفخۀ صور اجازه ندارد تا سراغ اینها برود. اینها که هستند؟
اوّل یک روایت از خود پیغمبر بگویم تا بعد، جواب جبرئیل را بگویم. رسول خدا میفرمایند: (روایت هم نقل شدۀ غیرشیعه است و هم نقل ماست)، آقای سرور تمام مردم عالم از آدم تا فرد آخر -پیغمبر میفرمایند- شهیدان هستند، اما شهدا همه در یک رتبه هستند؟ نه، در یک رتبه نیستند! در جنگ احد هفتاد نفر شهید شدند، اما همه رتبۀ حمزه را نداشتند. در جنگ صفین خیلی ها شهید شدند، اما هیچ کس رتبۀ عمار را نداشت. در جنگ های دیگر هم همین طور، زمان انبیا هم همین طور. شهیدان را پیغمبر (ص) در رتبهبندی تقسیم کرده است. آقا و سرور تمام عالمیان شهدا هستند، این یک حرف عام است؛ اما آقا و سرور تمام شهیدان عالَم، 72 نفرِ حسین من هستند، اینها برترین رتبه هستند. تازه در خودِ این 72 نفر هم رتبهبندی است. آقای شهیدانِ این 72 نفر، حسین من است؛ پس ما شهیدی هم وزن ابی عبدالله نداریم و شهیدانی هم وزن شهیدان کربلا نداریم.
به جبرئیل گفتم: این ماشاءالله که هستند که در قیامت، نفخۀ صور به دنبالشان نمیرود. گفت: یا رسول الله، شهدا هستند. میفهمید که جبرئیل چه کسانی را میگوید؟ این از «الا ماشاءالله». این روشن شد که این 72 نفر و آقایشان ابی عبدالله، در کل عالَم خلقت -در ظاهر و باطن- جایگاه ویژه دارند. من هنوز بحثم دربارۀ گریه است و اینها را از قرآن درمیآورم که بفهمیم برای چه کسی داریم گریه میکنیم!
دنبالۀ آیه: «ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْری»، بعد از آن نفخۀ اول که کل عالم را غیر از ابی عبدالله و شهدا به کام مرگ انداخت، نفخۀ دوم دمیده شد: «فَإِذا هُمْ قِیامٌ ینْظُرُونَ» (الزمر، 68)؛ بیدرنگ - «اذاهم» یعنی بیفاصله- تمام مردگان، از فرشتگان و آدمیان و جن سرپا بلند میشوند. این چه قدرتی است در پروردگار! «ینظرون»، همه با دغدغه و حیرت نگاه میکنند تا ببینند کارشان به کجا میکشد و دربارۀ آنها از جانب پروردگار، چه حکمی صادر میشود؟ تمام زندههای محشر به انتظار وضع خودشان هستند که چه خواهد شد!
آیۀ بعد: «وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»، این ارضی که میگوید، همین زمین است؛ اما نه به این شکل. به سورۀ ابراهیم مراجعه میکنیم: «یوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیرَ اَلْأَرْضِ» (إبراهیم، 48)؛ این زمین آنقدر بزرگ و گسترده میشود که اوّلین و آخرینِ «من الجن والإنس» را در خودش جا میدهد، اما الان چنین جایی ندارد. الان هفت قسمتش آب است و سه قسمتش خشکی. جا ندارد وباید مردم مدام بمیرند که جایی برای بعدیها باز شود؛ اما این زمین در قیامت، غیر از این زمین خواهد بود. یک زمین گسترده که سر و ته آن برای کسی پیدا نیست! خب، این زمین نور میخواهد. ائمۀ ما میگویند: خدا آنجا خورشیدی نمیآورد که کل زمین را روشن کند! ماه نمیآورد! ستاره نمیآورد! زمین در آن زمان با «اشرقت الارض بنور ربها» درخشان میشود. به «ربها» دقت کنید! آیه نمیگوید «اشرقت الارض بربها»، روشناییاش برای خود خداست، برای خود ربّ است، بلکه «اشرقت الارض بنور ربها»، یعنی کل زمین به نور ربّ روشن و درخشان میشود.
خب، میرویم سراغ مفسرین که این نور رب چیست؟ یک عدهای میگویند نور عدالت است، یک عدهای میگویند نور عمل است، عمل خوبان. نور عدل ، نور عمل، اما یک عدهای میگویند نور ارادۀ پروردگار، حکم پروردگار، خواست پروردگار است. تعجبم از مفسرین که چرا جرئت نکردند تا حرف اصلی را بزنند! نور ربّ، نور عدل است، خب وجود مقدس ابی عبدالله که عین عدل است و نه عادل. اگر امام حسین را بگوییم عادل است، حرف غلطی است! ایشان صددرصد عدل است، چون دارای مقام عصمت است. اسم فاعل دربارۀ او نباید آورد؛ حسین (علیه السلام) عادل است؟ نه، حسین عدل است. میگویند نور، نور عمل است؛ چه عملی در این عالَم، از عمل ابی عبدالله خالصتر، پربارتر، سودمندتر، و نورانیتر بوده است؟ مگر امام باقر، امام معصوم (علیه السلام) در خلوص عمل ابی عبدالله نمیگوید: «بذل محجة فیک»، خدایا خونش را برای شخص تو داد، بدون توقع اجر و پاداش.
- خب، این نور عملی که شما میگویید، جرئت میکردید بگویید این عمل در این عالم چیست که اینقدر نور دارد که کل قیامت را روشن میکند؟ «اشهد آنک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام مطهره»، خیلی جالب است! نمیگوید تو یک به اصطلاح مادّۀ مادّی در سُلب پدرانت به نام علق بودی! ما در سُلب پدرهایمان علق بودیم. نمیگوید در رحم مادران جنین پاک بودی، بلکه میگوید: «کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام مطهره»، اصلاً وجود تو خالص وجود نوری بوده است.
- «کنت نورا»، پیغمبر میگوید: مرا که به عرش بردند - ما نمیدانیم عرش چیست- در طرف راست عرش دیدم که نورانی نوشته شده «ان الحسین مصباح الهدی»، حسین نور است. ما امسال برای درون حسینیه و بیرون تابلو خیلی زدیم، نمیدانستیم که خود خدا هم برای ابی عبدالله در عرش تابلو دارد: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» (دو)
- «و قد خلقکم الله انوارا»، خلقت شما اهل بیت (علیهم السلام) خلقت نوری است، فقط نور.
- شب سیزدهم، امام حسین (علیه السلام) که سر نداشت تا زین العابدین (علیه السلام) رو به قبله بگذارد، مجبور شد برای انجام عمل فقهی، حضرت را رو به قبله بخواباند و به جای سر، گلوی بریده را روی خاک گذاشت. گلو که رو به قبله قرار گرفت، دو تا دستش را گذاشت دو طرف بدن، زانویش را به دو طرف بدن خم کرد و صورتش را روی گلوی بریده گذاشت، به بابا گفت: «و اِنّ الآخرة»، تمام قیامت پدر «بنور وجهک مشرقه»، نور قیامت برای توست. «اشرقت الارض بنور ربها» آیه است. خدا میگوید: در قیامت خورشید و ماه و ستاره ندارم، بلکه کل زمینِ قیامت را با حسین روشن میکنم.
دنبالۀ آیه: «وَ وُضِعَ اَلْکتابُ»، پروندۀ کل مردم عالَم رو میشود. به به، ما چکار به دیگران داریم، ما خودمان را ببینیم و پروندههای خودمان را می گوییم. «وَ جِیءَ بِالنَّبِیینَ وَ اَلشُّهَداءِ»، تمام 124 هزار پیغمبر و تمام گواهانم را در این عالم کنار پروندهها میآورم. 124 هزار پیغمبر و تمام گواهان در کنار پروندهها صف کشیدند و «وَ قُضِی بَینَهُمْ بِالْحَقِّ»، حکم نسبت به پروندهها شروع میشود؛ یقیناً «وَ هُمْ لاٰ یظْلَمُونَ» ﴿الزمر، 69﴾، کمترین ستمی به هیچ صاحب پروندهای نخواهد شد. «قضی بینهم بالحق»، من با حق بین تمام صاحبان پروندهها حکم میکنم. «وَ وُفِّیتْ کلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ»، تمام انسانها را پاداش اعمالشان را پر میدهم و کم نمیگذارم؛ چراکه «وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یفْعَلُونَ» ﴿الزمر،70) من به تمام کارهای بندگانم آگاه هستم و از روی آگاهی حکم میکنم.
این سه آیه، حالا برویم سراغ عمل. ما دو نوع عمل داریم: یکی واجبات الهیه است و یکی اعمالی که پروردگار روی آن فرمان دارد و ما خودمان باید از باب رغبت و شوق انجام بدهیم، کار خیر است، کار خوب است، هزینه کردن مال است، کارهای خیر. در کارهای خیر، بزرگان دین ما میگویند: کار خیری در این عالم بعد از عبادات الهیه، بالاتر از روا کردن خواستۀ مؤمن نیست. یک مؤمنی میآید و از آدم یک درخواستی میکند، میگوید: یک فرش میخواهم، یک یخچال میخواهم، مشکل دارم، بدهی دارم، مریض دارم، درخواست میکند. نوشته اند که پاسخ به درخواست مؤمن از افضل اعمال است، افضل اعمال! روایات هم در این زمینه پر است، غوغاست! از شما میپرسم، در قلب مبارکتان جواب بدهید. بالاترین مؤمنان عالَم چه کسانی هستند؟ این که شکی ندارد، از آیات و روایات ثابت است که پیغمبر و ائمۀ طاهرین هستند. اینان بالاترین مؤمنان هستند که حتی خدا به یکی شان لقب امیرالمؤمنین داده است؛ یعنی تو رئیس هرچه مؤمن در عالم است، هستی! تو امیر آدم هستی! تو امیر نوح هستی! تو امیر ابراهیم هستی! امیرالمؤمنین هستی.
این چند تا مؤمن و پیغمبر، همه شان از ما درخواست دارند! درخواست این مؤمنین را در یک جمله بگویم: «و علی مثل الحسین فالیبکی الباکون»، اینها همه شان میگویند که هر کدام گریه دارید، بر حسین ما گریه کنید. وای حسین! عجب کاری ما امروز انجام دادیم! درخواست سیزده نفر مؤمن را در رأس همۀ مؤمنان عالم جواب دادیم. فعلی «مثل الحسین (طلبههایی که درس طلبگی خواندید) فیبک الباکون»؛ برای حسینِ ما «فیبک الباکون»، گریهکنها واجب است گریه کنند، «و علی مثل الحسین».
«وَ وُفِّیتْ کلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» در آیۀ 71 میگوید: هر کسی هر عملی کرده، پاداش پُر به او میدهم. پاداش گریه چیست؟ کتاب کامل الزیارات مهمترین کتاب است که میگوید: پاداش گریه سه چیز است؛ رحمت خدا، یعنی درختهای بهشت و میوههای بهشت، پاداش گریه نیست، بلکه رحمت خدا و مغفرت خداست. گریهکن همین جور که دارد گریه میکند، گناهانش هم شسته میشود. وای حسین! پاداش سوم را امام صادق میفرمایند: (هر سه را ا مام صادق میگوید) پاداش سوم، محال است گریهکن بر حسین ما در قیامت، از شفاعت ما محروم بشود! شما نمیخواهد در قیامت دنبال ما بگردید، آنجا سخت است که ما را پیدا کنید، ما خودمان دنبال شما میآییم.
«وَ وُفِّیتْ کلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ»، آیه روشن، اسرارش هم روشن شد! شما صبحانه خوردید و آمدید دارید گریه میکنید؟ بله، همۀ ما صبحانه خوردیم. اما گریۀ بر ابی عبدالله چقدر قیمت دارد که سید بن طاووس از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند(امام صادق که نزدیک زمان زین العابدین بود، سید بن طاووس در نقل مطالب خیلی آخوند محتاطی است): جدم زین العابدین، چهل سال روزها را روزه گرفت و شبها را برای عبادت، غیر از یک مقدار خواب بیدار بود. تمام گریههایش را چهل سال برای ابی عبدالله با روزه و با عبادت نیمه شب قاطی کرد. این برای ماه رمضان نیست! (امام صادق میگوید) هر روز روزه میگرفت، گریۀ روزش سر جایش بود. اوّل افطار خادمش سفره میانداخت، غذا را میگذاشت، آب هم میگذاشت، میگفت: خب روز گرم مدینه روزه بوده، خادم میرفت ده دقیقه دیگر میآمد، میدید که غذا دست نخورده! آب دست نخورده! میگفت: جانم فدایت، پنجاه شصت درجه روز گرم بوده، خب غذا میل کنید! آب بخورید! امام میگفتند: خادم، افطار کنم؟ پدر من را با شکم گرسنه کشتند. خادم، آب بخورم؟ من که خودم کربلا بودم! لبهای پدرم از تشنگی ترکیده بود، آب بخورم؟ «وقد قتل علی رسول الله عطشانا». خادم التماس میکرد! غذای آبکی بود، امام برمیداشت (امام صادق میگویند) و میآورد تا دم در، اینقدر اشکها در غذا میریخت و غذا را پس میداد! آب را برمیداشت اینقدر اشک در آب میریخت و آب را پس میداد! شما امروز دارید با زین العابدین همکاری میکنید. بارک الله! الان پاداشتان طبق آیۀ 72 ثبت است: رحمت، مغفرت، شفاعت. والله من نمیتوانم خیلی توضیح بدهم! من هر سال روز سوم، یک روضۀ دیگر دربارۀ حضرت سکینه خواندم، امسال چندبار به من گفتند که روضۀ حضرت رقیه (س) بخوان! چشم، ولی سن من و طاقت من را هم حساب بکنید در روضه خواندن!
اولاً، از کتابهای قرن هفتم تا الان- هشتصد سال- کتابهای قرن به قرن را نگاه کردم. امام حسین بین سه و چهار ساله این دختر را داشته و این یقینی است. این برای اصل مسئله! وقت وداع در کتابها گشتم، دیدم این بچه را صدا کرده است: رقیه جان بیا بابا! (امروز فقط دختردارها داد بزنند، آنهایی که دختر سه چهار ساله دارند، آنهایی که نوۀ سه چهار ساله دارند) نشست این دختر را بغل گرفت. دختر با آن زبان شیرینش، یک کلمه از بابا پرسید: برمیگردی؟ ابی عبدالله اطمینان بهش داد و گفت: میآیم پیشت، اما نگفت که کِی میآیم! میآیم، دخترم میآیم. چهل شبانه روز هی به عمه اش گفت: بابام گفته میآیم، کِی میآید؟ کجا رفته عمه؟
گفت بدو زینب زار ای عزیز اینقدر اشک از غم هجران مریز
کرده سفر باب تو این چندروز اینقدر ای شمع فروزان مسوز
نالۀ تو شعله به عالم زند بارقه بر خرمن آدم زند
خیلی با او حرف زدند. میدانید که با دختر سه چهار ساله چطوری باید حرف زد! فدایت بشوم، عزیز دلم، عمه قربانت بشود، بابات میآید، اینقدر گریه نکن! خوابش برد، کجا خواباندند؟ روی خاک! متکا؟ خشت!
اگر دست پدر بودی به دستم چرا اندر خرابه مینشستم
رفت به خواب و ز تنش رفت تاب دید مه روی پدر را به خواب
از کربلا برگشتی در زدی، مگر دختر کوچیکه زودتر از همه نیامد دم در؟ تا بابا را دید که در زد و روی پدر بوسه داد. چهل روز است بابا را ندیده. هی بابا را بوسید! بیدار شد، اوّل این طرف و آن طرف را نگاه کرد، دید بابا نیست! عمه وای! (حالا اینجا زینب درمانده شد) تا گفت عمه (من خرابه را برایتان تفسیر بکنم)، زینب کبری دوید و بغلش کرد. ما دختر کوچیکهایمان را بغل میکنیم، چکار میکنیم؟ سرش را میگذاریم روی شانهمان و با دست موهایش را نوازش میکنیم. عمه بغلش کرد، سرش را گذاشت روی شانهاش، نوازشش کرد. قبول نکرد، گفت: عمه بابام، نشد، وای!
سکینه بلند شد، گفت: عمه بچه را بده به من. (خواهر است دیگر) بچه را گذاشت در بغلش، هی سرش را از روی شانۀ سکینه برمیداشت، میگفت: خواهر، بابام! بابات نیست، بابا نیست، اما نشد! یک نفر فکر کرد که بتواند ساکتش کند- آن هم خودش داغ سختی را دیده بود- او جلوی گریهاش را گرفت که بچه آرام بشود. رباب بلند شد، بغلش گرفت، هی میگفت: مادر، بابا کو؟ بالاخره مقام امامت حضرت زین العابدین از جا بلند شد. اینجا به بعد، دیگر خرابه آشوب است! همه دارند گریه میکنند. همه دارند موهای سرشان را میکَنند! شلوغ شده خیمه به هم ریخته، وای حسین!
زین العابدین بغلش گرفت. یزید در این شلوغی بیدار شد، چه خبر است؟ اینها چرا دارند داد میزنند؟ بهش گفتند، خیلی معمولی گفت: خب سر پدرش را برایش ببرید! نامرد، خائن، برای بچۀ سه ساله که سر بریده نمیبرند! چاره دیگر نبود، سر را آوردند. سر را دید، بغل گرفت. وای، بابا جان! بابا جان! روز عاشورا گفتی که میآیم، اینجوری آمدی! حرفهایی که با سر زد، آنها را آقای میرداماد برایتان میگوید که چی گفت! سر را زمین گذاشت! این دو تا دست کوچولو را دو طرف سر گذاشت و خم شد. به به! صورتش را گذاشت روی صورت ابی عبدالله. حسین آرامش میدهد. چه آرامشی به بچه داد! همه فکر کردند خوابش برد.