لطفا منتظر باشید

روز هشتم دوشنبه (19-7-1395)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1437 ه.ق - مهر1395 ه.ش
5.08 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

تاریخ این بحث را نمی‌دانم از کِی شروع شده، ولی یک بحث بسیار قدیمی و بامنفعتی است. شاید این بحث به قبل از میلاد مسیح برگردد یا کار فلاسفهٔ اسکندریه است یا فلاسفهٔ ایران یا یونان. معمولاً در همهٔ کتاب‌هایی که در محور حکمت و فلسفه نوشته شده، مطرح است. یک بخش از درس‌های ما طلبه‌ها در قم هم بود. من اوّلین‌بار در کتاب عالمانهٔ درسیِ منظومهٔ حکمت، تألیف حکیم بزرگ، عارف کم‌نظیر و عابد پرکار، مرحوم حاج‌ملاهادی سبزواری با این بحث آشنا شدم. عنوان بحث، دو لغت عربیِ «قوه» و «فعل» است که امروزه از لغت قوه به انرژی و نیرو تعبیر می‌کنند و از فعل هم به تحقق نیرو و انرژی به یک کار مفید، بامنفعت و سود‌دار تعبیر می‌کنند. بستر تمام کارخانه‌هایی که در دنیا به‌صورت کلی کار و تولید می‌کنند و ما خبر داریم؛ تولید انرژی است، قوه است، نیروست که اگر این انرژی و این نیرو قطع بشود، فعل هم به‌دنبال انرژی قطع می‌شود. الآن بلندگو کار می‌کند؛ یعنی صدا را چند برابرِ گوینده و در یک محیط گستردهٔ جغرافیایی پخش می‌کند. این میوهٔ انرژی است، میوهٔ نیروست که ما نام این انرژیِ خاص را برق گذاشته‌ایم. الآن اگر برق با بلندگو قهر بکند، دیگر بلندگو صدا ندارد؛ کولر دیگر کار نمی‌کند؛ کارخانه‌ها دیگر تولید نمی‌کنند. فرض بکنید: اگر این انرژی را نابود کنند، حالا ارادهٔ خدا به این تعلق بگیرد که انرژی نباشد، اگر این کارخانه‌ها را بخواهند بفروشند، چند می‌خرند؟ هیچ! به‌عنوان کارخانه نمی‌خرند، مگر اینکه اجزای ماشین‌های کارخانه‌ها به‌عنوان آهن‌پاره به درد کاری بخورد؛ اگر به درد کاری هم نخورد که نمی‌خرند! بعد از قطع‌شدن انرژی، کولرهای گازی قیمتش چند است؟ هیچ! فقط جا را گرفته و باید از دیوار دربیاورند و دور بیندازند و جای آن را گچ کنند.

هر چیزی که از انرژی کار تولید می‌کند، این را در ذهن مبارکتان باشد که انرژی، قوه، استعداد -که اسم عربیِ قوه است و خود قوه هم عربی است-؛ اگر سفره‌اش را جمع بکنند، دیگر هیچ‌چیزی در هیچ زمینه‌ای گیر نمی‌آید. خب ما انرژی‌های متعددی در عالم داریم که یکی‌اش خورشید است. این انرژی تا هست، در کرهٔ زمین فعل هست؛ یعنی وقتی انرژی روی خاک می‌آید و مصرف می‌شود، انواع باغ‌ها، انواع روییدنی‌ها و انواع کشاورزی‌ها تولید می‌شود. حالا اگر این چراغ را پروردگار عالم خاموش کند و انرژی را بردارد که یک روزی برمی‌دارد؛ «اذا الشمس کورت»! زمانی که این چراغ تاریک بشود و تاریکش کنند؛ خب وقتی تاریک شود و این انرژی نباشد، فاتحهٔ همهٔ باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی و گلزارها و باغستان‌ها خوانده می‌شود، ختم می‌شوند، جمع می‌شوند!

در میان انرژی‌ها و استعدادها و نیروها و قوه‌ها هیچ نیرویی، انرژیی و استعدادی(الآن نمی‌گویم قوی‌تر! چون قوی‌تر بودنش را نمی‌فهمم و لذا قضاوت نمی‌کنم)؛ اما در میان همهٔ انرژی‌ها و نیروها و استعدادها و چراغ‌ها هیچ نیرویی، انرژیی و استعدادی پرمنفعت‌تر، سودمندتر و بارآورتر از استعداد و نیروی انسان نیست. انرژی خورشید که خرج می‌شود، به فعلیت تبدیل می‌شود و نهایتاً یک باغ آباد در همهٔ دنیا می‌شود؛ اما این باغ تمام و خشک می‌شود و درخت‌هایش را از جا می‌کَنَند و می‌بُرَند! اما وقتی انرژی و استعداد انسان به فعلیت تبدیل می‌شود؛ نه دائمی می‌شود، بلکه ابدی می‌شود، ماندگار می‌شود! این یک آیه را در سورهٔ ابراهیم دقت بفرمایید: «ضرب الله مثلاً کلمة طیبه»، من فعلیت این آیه را هم برایتان بگویم: کلمهٔ طیبه، کلمهٔ تام است و در معارف دربارهٔ وجود مبارک حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین به‌کارگرفته شده است؛ حتی پروردگار عالم از حضرت حسین به کلمهٔ تامّه تعبیر کرده‌اند: «تمت کلمة ربک» در قرآن است. وقتی امام به‌دنیا آمده، یک استعداد بوده، یک انرژی بوده، یک قوه و نیرو بوده است؛ ولی این استعداد و این نیرو به فعلیت رسید، یعنی به توحید، به تحقق، به عینیت -این‌ها دیگر تعبیرهای علمی است- و این شد: «أَ لَمْ تَرَ کیفَ ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً کلِمَةً طَیبَةً کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ» ﴿إبراهیم، 24﴾؛ «اصلها»، یعنی ریشه؛ ریشه خشک نمی‌شود، ماندگار است، ثابت است، دائمی است، همیشگی است. خب این ریشه کجا دوانده شده است؟ آن آغوشی که ریشه را گرفته و این ریشه را نمی‌شود با هیچ اره‌ای، با هیچ کلنگی، با هیچ تیشه‌ای، با هیچ اسلحه‌ای، با سی‌هزار نیزه‌ای، سی‌هزار شمشیری، سی‌هزار خنجری درآورد و در هم نیامد، این در چه آغوشی است؟ این دیگر حرف پروردگار است! «اصلها ثابت» در توحید الهی ریشه دارد، یعنی آن زمینی که ابی‌عبدالله در آن ریشه دوانده، توحید تام الهی است. حالا من معنی توحید تام را حالی‌ام نمی‌شود. مرحوم آیت‌الله‌العظمی یا بگویم آیت‌الحق حاج‌سیدعلی قاضی که یک چهرهٔ معروف الهی و ملکوتی است. مرحوم آیت‌الله بهجت چهارپنج‌ماه فقط نَفَس و درس ایشان به او خورد و بهجت شد؛ اما به‌خاطر شایعاتی که علیه او انداختند که این صوفی و خانقاهی است! پدر بهجت نانوا بود، از فومن به او نوشت راضی نیستم به درس قاضی بروی. ایشان هم دیگر نرفت و به حرف پدرش گوش داد؛ اما در شاگردانی که تربیت کرد، یکی از نخبه‌ترین و پرمنفعت‌ترین شاگردانش علامهٔ طباطبایی است که صاحب بیست جلد تفسیرالمیزان است. اینها همه شعاع نَفَس و علم مرحوم قاضی است!

خود مرحوم قاضی یا نوشتند یا فرمودند که من یک روز نشستم و در خودم فکر کردم، دیدم من به توحید تام نرسیده‌ام؛ با کتاب هم نمی‌شود به آن رسید! با درس هم نمی‌شود رسید! با شاگردپروری هم نمی‌شود رسید! دیدم تنها راهش این است که پیوسته متوسل به وجود مبارک امیرالمؤمنین بشوم. تصمیمم قطعی شد و با یک حال خاصی به حرم می‌رفتم و با یک حال خاصی زیارت می‌خواندم، گریه می‌کردم، ناله می‌زدم، طول کشید و هیچ خبری از توحید تام نشد. گفتم حتماً اینجا بنا نیست که چیزی به من بدهند و باید جای دیگری بروم! کجا بروم؟ شب‌های جمعه پی‌درپی به کربلا و حرم حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین بروم و از این مقام عظمای ولایتِ کلیهٔ الهیه بخواهم توحید تام را در قلب من تجلی بدهد. آنجا هم خبری نشد و دیگر ناامید شدم که تحقق توحید تام مثل اینکه رزق من نیست. یک شب جمعه در حال ناامیدی، از سرازیری در صحن مطهر ابی‌عبدالله پایین می‌رفتم تا زیارت کنم و دیگر به نجف برگردم. یک کسی پشت سر من زد و من برگشتم؛ اما نشناختم که کربلایی بود! اهل نجف بود! اهل حوزهٔ علمیه بود! گفت: سید چرا این در و آن در می‌زنی، برای چه هی حرم امیرالمؤمنین و حرم ابی‌عبدالله می‌روی؟ چرا؟ توحید تام می‌خواهی، پیش قمربنی‌هاشم برو و رفت! ما هم پای‌برهنه حرم قمربنی‌هاشم دویدیم و بالاخره آن توحید در من تجلی کرد. حالا توحید تام مرحوم قاضی کجا و توحید تام قمربنی‌هاشم کجا! توحید تام ابی‌عبدالله کجا! ابی‌عبدالله امام واجب‌الاطاعهٔ قمربنی‌هاشم است و اینها هم‌وزن که نیستند. ریشهٔ شجرهٔ وجود ابی‌عبدالله در توحید تام است؛ لذا خدا می‌فرماید: «اصلها ثابت»، ریشه ثابت است. یک‌خرده جلوتر بروم، عیبی ندارد؛ یعنی خدا می‌فرماید: حسین را من در آغوش توجه گرفته‌ام و هیچ‌کس نمی‌تواند او را از من فاصله بدهد و نمی‌تواند این چراغ را خاموش کند. این چراغ از من نور می‌گیرد و انرژی من در ابی‌عبدالله جریان دارد.

«وَ فَرْعُها فِی اَلسَّماءِ» (إبراهیم، 24)، تنهٔ این درخت عالم هستی را پر کرده است. آیه روشن است! «فرعها»، تنهٔ درخت «فی السماء» تا همهٔ عالم هستی کشیده شده است. «تُؤْتِی أُکلَها کلَّ حِینٍ»﴿إبراهیم، 25﴾، این درخت نه زمستان دارد و نه تابستان دارد؛ نه بهار دارد و نه پاییز؛ این درخت زمان ندارد! هرکسی تا قیامت از این درختْ میوه می‌خواهد، سراغش برود. هر زمان پر میوه است و خدا این درخت را بی‌زمان قرار داده است.

خب، او وقتی به‌دنیا آمد، استعداد بود. وقتی این استعداد به فعلیت رسید، شجرهٔ طیبهٔ الهیه شد و آنهایی که مقابلش بودند، آنها استعدادکش بودند؛ یعنی آن انرژیِ الهیِ انسانی و نیروی الهیِ انسانی را نابود کردند. من در اوّل منبر گفتم که انرژی نابود شود، فعل نابود می‌شود؛ خورشید نابود بشود، اصلاً دیگر نبات و گیاه و درخت و گل، حرفی در آن نیست! دیگر آنهایی که مقابل حضرت بودند، انرژیِ الهیِ انسانیِ خود را نابود کردند. شما الآن در 77 میلیارد جمعیت جهان بگردید، قرآن می‌گوید: «ما لهم من باقیه»، یک نفر از آنها نمانده است؛ یک نفر قلابی هم حاضر نیست که خودش را به شمر ببندد و بگوید من از اولاد شمر هستم! قلابی کسی حاضر نیست که خودش را به عمرسعد و خولی و یزید ببندد. اصلاً!

این شجرهٔ طیبه که خودش «اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین». خودش سبب ثابت‌شدن زحمات تمام انبیا و ائمه در این عالم تا روز قیامت شد؛ لذا شما در قرآن می‌خوانید: هر قرنی گروه‌به‌گروه دسته‌به‌دسته، حزب‌به‌حزب گارد گرفتند که دین خدا را نابود کنند. خود ابی‌عبدالله اصلِ ثابت است و دین به‌سبب او به حقیقت ثابته تبدیل شد. «الاسلام نبوی الحدوث»، دین پدید شد با پیغمبر و دیگر دنباله ندارد! «الاسلام نبوی الحدوث و حسینی البقاء»، پیغمبر فقط باعث پدید‌آمدن دین شد، اما سبب ثبوت دین تا قیامت نشد؛ چون ابی‌عبدالله در راه مکه به کربلا فرمودند: دین با این حکومت بنی‌امیه مانند ته غذای مانده در یک کاسه است که این سگان یک لیس دیگر بزنند، از دین خدا هیچ اثری نخواهد ماند؛ اما او آمد و با این حادثه، این ثابت‌بودن خودش را به دین انتقال داد. من در استانبول(ترکیه) خیلی علاقه داشتم که کتابخانه سلیمانیه را ببینم. شنیده بودم که این کتابخانه یکی از مهم‌ترین کتابخانه‌های جهان اسلام است و صدهزار کتاب خطی دارد! صد هزار! خیلی برایم مهم بود. به دوستان ترکیه گفتمک هر روزی که این کتابخانه باز است، من را ببرید تا ببینم. خدایا، روی منبر پیغمبرت راست می‌گویم! وقتی با سه‌چهارتا از دوستانی که در سفر ترکیه همراه من بودند، وارد اتاق رئیس کتابخانه شدم که یک پروفسور است؛ سلام کردم و نشستم و احوالپرسی کردم. هی نگاهش به من تیزتر شد، بعد گفت: چگونه خدا را شکر کنم؟ مترجم می‌گفت چه می‌گوید، گفتم به او بگو چه شده است که چگونه خدا را شکر کنم! گفت: بیست‌سال پیش من در یک کنفرانس علمی به ایران دعوت داشتم. یک شب ما را سوار کردند تا در خیابان‌های تهران بگردانند. از یک خیابانی رد شدم، صدای شما از بلندگو پخش می‌شد و من در ماشین بودم، گفتم: خدایا یک روزی من را با این صاحب صدا روبرو کن! الآن که شروع به صحبت کردی، دیدم دعای بیست‌سال پیش من مستجاب شد. بعد چندتا کتاب خیلی مهم به من هدیه داد و خودش به من گفت: در تمام ترکیه که هفتادمیلیون یا بیشتر جمعیت دارد، ادارهٔ ثبت احوال هر سال که اسامی را اعلام می‌کند چه اسمی را بیشتر روی دختر و پسر گذاشته‌اند؛ بیشترین اسم پسرها حسین است و بیشترین اسم دخترها زینب است. من به او گفتم: چطور، شما که اهل‌سنت و حنفی‌مسلک هستید؟ گفت: چون(ما از ملت‌ها خبر نداریم که در درونشان چه می‌گذرد) برای کل ما مردم ترک‌زبانِ ترکیه ثابت و قطعی است که این اسلام با حسین و زینب ثابت مانده است. ما به این خاطر اسم پسرهایمان را حسین می‌گذاریم و دخترهایمان را زینب! گفتم این را می‌نویسی؟ گفت: با کمال افتخار! گفتم: بنویس. یک کاغذ رسمی از کتابخانهٔ سلیمانیه آورد و ملاقاتش با من را در یک صفحه نوشت و بعد همین مسئله را نوشت که اسم حسین و زینب در بین بچه‌های ترکیه بیشترین اسم است. خیلی تعجب‌آور است! حالا فکر کردم که اسم عایشه در ادارهٔ آمار بیشترین اسم دخترهاست؛ ولی گفت زینب است. گفتم بنویس، نوشت و امضا کرد و به من داد. این نوشته در گاوصندوق مؤسسهٔ ما در قم است و این یک سند خیلی جالب و پرقیمتی است!

 حالا آیه را گوش بدهید. این را من از یک جملهٔ آیه درآورده‌ام: «یریدون لیطفئوا»، نه خودِ خدا! «لیطفئوا الله»، نه! کسی که نمی‌تواند خدا را خاموش بکند. «یرِیدُونَ لِیطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ»، نور الله کیست؟ از امام باقر در اصول کافی نقل شده است که «نحن والله النور»! خدا می‌گوید: دوره‌به‌دوره، قرن‌به‌قرن، حزب‌به‌حزب، دسته‌به‌دسته می‌خواهند حسین را خاموش کنند، اما نمی‌توانند! «وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»، من دائم نورم را کامل‌تر می‌کنم.

«ولو کره المشرکون» و در آیهٔ دیگر دارد: «وَ لَوْ کرِهَ اَلْکافِرُونَ» ﴿الصف، 8﴾؛ یعنی قرآن به شما عاشقان ابی‌عبدالله اطمینان داده که نه این مشکی پوشیدن‌ها تمام می‌شود! نه این جلسه برپاکردن‌ها تمام می‌شود! نه این گریه‌کردن‌ها تمام می‌شود! نه این سینه‌زدن‌ها و زنجیرزدن‌ها و یاحسین‌ گفتن‌ها تمام می‌شود! نه این اِطعام طعام‌های عاشقانه تمام می‌شود! خیلی که عاشقانِ پدرها و مادرها برای مرگ بابا و مادرشان طعام بدهند، یک شبِ هفت و یک شبِ چهل است و خیلی‌ها هم که در روزنامه می‌نویسند صرف مخارج خیریه شد! اوّلین کسی که غذادادن برای ابی‌عبدالله را شروع کرد، زین‌العابدین بود که تا حالا هم تمام نشده است.

گاهی برای دادن غذا التماس می‌کنند. امروز یک کسی در جلسهٔ صبح به من گفت: من یک سینی غذا درِ خانه‌تان بفرستم؟ گفتم: آخر ما داریم، جای دیگر بفرست. گفت: جای دیگر هم می‌فرستم، بفرستم؟ هی گفت بفرستم! گفتم: خب بفرست؛ یعنی خرج می‌کنند، التماس هم می‌کنند که ملت، قبول بکنید و بخورید! تمام نمی‌شود!

«ضرب الله مثلاً کلمة»، به به از این آیه! روح آدم چه کیفی می‌کند! «اصل‌ها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها من کل حین». ما بچه بودیم، در این جلسات از مداح‌ها و روضه‌خوان‌ها می‌شنیدیم(همه‌شان مُردند و خدا رحمتشان کند! از آنهایی که ما در بچگی دیده بودیم، کسی زنده نیست) و در همین دههٔ عاشورا می‌خواندند: «چه چراغی است که خاموش نگردد هرگز»، این معنی همین آیه است که خاموش نمی‌شود.

مرحوم صغیر اصفهانی را خدا رحمت کند! من او را در اصفهان دیده بودم. یک دیوان کامل دارد که ذکر مصیبت است. یک دیوان کامل دارد که کل غزلیات، عالمانهٔ نصیحتی است. این شعر برای اوست و همین هم برای پرونده‌اش بس است. من یقین دارم! چقدر زیبا گفته است:

 تا خداوندیِ خدا برجاست

 بیرق شاه کربلا برپاست

 «یرِیدُونَ لِیطْفِؤُا نُورَ اَللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کرِهَ اَلْکافِرُونَ» ﴿الصف، 8﴾.

 

برچسب ها :