روز دهم سه شنبه (21-7-1395)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ دهۀ اوّل محرّم/ پاییز 1395 هـ. ش.
حسینیۀ همدانیها/ سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یک وقت، گویندهای برای سخنرانی در کمال آرامش است، تیغ حادثهای به او حمله نکرده و برای مردم سخنرانی میکند؛ درحالیکه فکرش متمرکز در مطالب سخنرانی است، عجله ندارد، اضطراب ندارد، و چینش مطالبش یادش نمیرود و بههم نمیریزد. یک وقت هم، یک گویندهای، حادثهای برای او اتفاق افتاده و خبر ندارد؛ پس در کمال آرامش و تمرکز فکر برای مردم سخنرانی میکند. بعداً که میبیند حادثهای برایش اتفاق افتاده است، دیگر حال سخنرانی قبل را برای سخنرانی بعدی ندارد. ضربه میخورد و تمرکز فکری اش بههم میریزد و چینش مطالبش جابجا میشود؛ لذا در روانشناسی و روانکاوی میگویند که حادثهدیده را باید فقط بهطرف آرامش و تعادل حرکت بدهند. حتی فقه شیعه میگوید که قاضی در حال عصبانیت و خشم و بههمریختگیِ فکر و روان، حق حکم دادن در پرونده را ندارد! چون تعادل و تمرکز ندارد و اگر حکم بدهد و امضا کند، احتمال جابجا شدن حق و باطل زیاد خواهد بود. قاضی باید در حالِ غیرِ آرامش، پرونده را نخواند و حکمی هم ندهد.
امام در شب گذشته یک سخنرانی کردند، با علم به اینکه انواع حوادث از فردا صبح بر خودش و زن و بچهاش و اصحابش هجوم میکند. قبل از سخنرانی هم کاملاً آگاه بودند که فردا در یک جنگ یورشی، حدود پنجاهنفر کشته میشوند. در جنگ تنبهتن حدود بیست نفر شهید میشوند. آنهم اینهایی که کشته میشوند، شهید میشوند. 71 انسان که بینمونه در گذشتۀ جهان و در آیندۀ جهاناند و بار این خیلی سنگینتر است.
یک فردی، بچهاش به نصیحت و خیرخواهیاش گوش نمیدهد و دایم او را اذیت و آزرده میکند. پس بچه سرطان میگیرد و میمیرد. خیلی داغ سنگین فوقالعادهای نیست! اگر دل پدر را بشکافند، میگوید که خدا را شکر، حالا مرگ این بچه را رساند و خودش از فساد راحت شد! ما هم راحت شدیم! این عمق دلش است. اما برایش قطعی است که فردا هفتادنفری شهید میشوند که خودش فرموده است: «لا اعلم اصحابا خیرا من اصحابی ولا اهل بیت عبر و اوصل من اهل بیتی»، من نه در گذشتۀ عالم و نه در آیندۀ عالم، بهتر از اصحابم را سراغ ندارم؛ چون اگر بود، نمیگفت که «لا اعلم». امام جهل ندارد. این «لا اعلم» امام، عین علم بود. علم ت به یک متعلقی علق میگیرد. من میگویم الآن میدانم که منبر در این حسینیه است و این متعلقِ علم من است؛ یعنی علم من الآن به این منبر گره خورده است. حضرت هم متعلق علمشان را در انسانها، نه در گذشته و نه در آینده نداشتند؛ چون متعلقی نبود، فرمودند: «لا اعلم»، من مثل اینها را خبر ندارم و این عین علم است. اگر یک دانه بهتر از اینها در عالم و در اصحاب انبیا یا اولیا بود، امام نمیگفت «لا اعلم»، بلکه میگفت: من خوبتر از اینها را در گذشته و آینده خبر ندارم، الّا یکی؛ اما یک دانه هم نبود! فرصتی نیست تا من برایتان تشریح بکنم که چرا اینان در اصحاب انبیا و ائمه بهترینها بودند، چرا؟ چرا بهترینها بودند؟
شما در ارتشهای دنیا چه کسی را پیدا میکنید که شب به او یقین بدهند اگر بمانی، فردا کشته میشوی؟ هیچ فرماندهی چنین حرفی را نمیزند. به او هم در دانشگاههای جنگ گفتند که جناب فرمانده، اگر به این نتیجه رسیدی که شکست حتمی است و راه فرار هم نداری، به ارتش خبر نده و دروغ بگو که بُرد با ماست! تدارکاتمان قویتر است! شجاعتمان بیشتر است! دل سرباز را خالی نکن، دروغ بگو تا روحیه به او بدهد؛ اما امام به این 71 یارشان فرمودند: فردا هرکدامتان بمانید، کشته میشوید! اولاً جاده باز است، اگر میخواهید بروید، بروید! خب، آدم میگوید که جاده باز باشد، اما نمیروم! فردای قیامت، جواب خدا را چه بدهم؟ جواب پیغمبر را چه بدهم؟ بعد از این نظر هم، خیال هر 71 نفر را یکنفر راحت کرد و گفت من بیعتم را از شما برداشتم، شما اگر بروید، یکی از شما در قیامت گیر نیستید مااز کجا چنین آدمهایی را در دنیا داریم که بگوید: اگر بمانید، کشته میشوید! اگر برای رفتن نگرانی دارید، من بیعتم را از شما برداشتم. پس بروید که در قیامت گیر نیستید!
نمیدانم! من هم مثل شما نمیفهمم! اولین کسی که بلند شد، امام زمان(عج) میفرماید: زهیر بن قین بجلی بود. من نمیدانم! میگویم نمیفهمم! زهیر پنجاهسال جان نکَند که با عقل و فکر حسینی بشود! هفت هشت روز بود که حسینی شده بود! یک حسینیِ پنجاهساله که نبود. آقا در این هفت هشتروز، این جادۀ ملکوتی را چطور پیمودی که بهترینِ بر گذشتگان و آیندگان شدی؟ آخه چه کار کردی که ما نمیفهمیم؟ (اینها فرمایشات امام عصر(عج) است) گفت: آقا، فردا ما را میکشند؟ فرمودند: یقیناً! گفت: چند دفعه میکشند؟ خب این «لا اعلم» همین است! چند دفعه میکشند؟ امام فرمودند: یک دفعه! هر جانداری یک دفعه کشته میشود. گفت: یا بن رسولالله، بر فرض اگر فردا هزاربار من را بکشند، بدنم را بعد از کشتن تکهتکه کنند، اینها را بعد از تکهتکه کردن روی هم بریزند و آن را بعد از روی هم، ریختن آتش بزنند و خاکستر بشود؛ پس خدا اراده کند و این خاکستر دوباره یک آدم زنده بشود، من از تو دست برنمیدارم!
خیلیها در این جاده لنگ هستند. ما در نرفتیم! ماندیم یا ما را نگه داشتند؛ ولی خیلیها که من هم میشناسم و شما هم میشناسید که با باز شدن این کانالهای فسادِ حرصِ بر پول و ثروت رفتند. به آنها هم نگفتند که اگر بمانید، کشته میشوید و به ما هم نگفتند؛ ولی به اینها گفتند اگر بمانید، کشته میشوید! اینها در مقابل بنیامیه هم انواع تهدیدها و انواع ترغیبها را شنیدند، اما آنها را نه تهدید ترساند و نه تشویق دلشان را گیر انداخت.
یکی دیگرشان هم (از قول امام عصر بگویم و در زیارت قائمیات است) بلند شد و گفت: یابنرسولالله(این هم خیلی حرف عجیبی زد)، گفت: حسین جان، پابرهنه اگر من را پابرهنه در کل خشکی زمین پنج قاره بگیرند و روی تیغ، قلوهسنگ، خاک، سربالایی، سرازیری، تا نوک کوهها و ته درهها بدوانند، و بعد که من را تمام پنج قاره دواندند، بگویند دست برمیداری یا نه، میگویم: نه!
تقریباً تعداد قابل توجهی از این 72 نفر، هرکدام به شکلی با ابیعبدالله حرف زدند، آن وقت امام فرمودند: «لا اعلم اصحابا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت عبر و اوصل من اهل بیتی». حالا این انسان که میبیند فردا چه خبر میشود! 71 نفری که «لا اعلم اصحابا خیرا» هستند، همۀ اینها را قطعهقطعه میکنند! میداند که فردا خیمههایشان میسوزد و میداند که فردا تمام عمه و خواهر و خاله و زن و بچه را اسیر میکنند؛ اما در این سخنرانی که کرده است، دریایی از آرامش بود! آرام!
برادرانم! خواهرانم! هرکس یکذره معرفت از ابیعبدالله را به خدا و قیامت داشته باشد، در مقابل پیشامدها آرام است؛ چون میگوید که خدایا، من هم سر سفرۀ تو هستم و هم دنیا کلاس توست! حالا بلای مالی سرم آمد، یا بچهام و یا نوهام از دست رفت، یا خودم به بیماری سختی مبتلا شدم، آرام هستم! این آرامش ابیعبدالله برای معرفت به پروردگار و به قیامت و به عاقبت کار بود! چند قطعه از سخنرانی او را بشنوید، اصلاً هیچ گویندهای در تاریخ عالَم چنین سخنرانی نکرده است، آنهم در همچون شبی و با همچون علمی که به فردا داشته! خیلی آرام است! «اثنی علی الله احسن الثناء»، من پروردگارم را به بهترین ستایش میستایم. حسین جان! قرآن میگوید: آخرین حرف اهل بهشت و آخر «دعواهم ان الحمدلله رب العالمین»، آخرین حرف بهشتیها را تو در شب عاشورا، اولین حرفت قرار دادی! بله، آدم را در بهشت ببرَند و بگویند: این کاخ و این باغ و این حورالعین و این درختها و این چشمهها برای تو. از تو هم نمیگیریم و ابدی است! خب، طبیعی است که آدم بگوید: «ان الحمدلله رب العالمین». به بیشتر مردم عالم باید بگوییم که اگر مردی، فکر کن در شب عاشورا آنجا بودی، آیا میگفتی: «اثنی علی الله احسن الثناء»؟
آخرین حرف بهشتیها بعد از طی هزار منزل عبادت و اخلاصان «الحمدلله رب العالمین»، این اولین حرف ابیعبدالله در دنیاست؛ یعنی میلیونها نفر به آن نقطه که رسیدند، «الحمدلله رب العالمین» گفتند، اما ایشان به نقطۀ شهادت، کشتهدادن، ششماهه دادن، برادر دادن رسیده و «اثنی علی الله احسن الثناء» میگوید. چرا «اثنی علی الله»؟ چون فکر میکردند که کربلای خودشان زیباترین طرح است! خب برای این زیباترین طرح باید «اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی الضراء والسراء» بگویم! چه چیزی در این جملۀ دومش است که باز هم من نمیفهمم! خدایا تو را ستایش میگویم، چه اینکه در خوشترین قیافۀ زندگی باشم یا در سختترین و پربلاترین حالت زندگی! برای من کنار تو فرقی نمیکند که در باغ باشم یا در آتش! آتشِ صدجور شمشیر و نیزه و تیر است. «احمده علی الضراء والسراء»، نه هیچ بلایی فعلاً وجود ندارد و من راحتم! برای من شکل زندگی در ثنا گفتن برای تو فرقی نمیکند! این چه حالی است؟ آدم از اینجا با زن و بچهاش سوار ماشین میشود و قم میرود، در راه پمپ بنزین آن خراب میشود، چرخ آن پنچر میشود، حالا زاپاسش هم پنچر است، در این بیابان گرم! ده دفعه میگوید: خدایا نمیشد یک نظر میانداختی تا از تهران که درمیآمدم، پنجر نشود! نمیشد این پمپ بنزین ما از کار نیفتد! ما با این زن و بچه در بیابان چکار بکنیم؟ اما حضرت میگویند: «احمده علی السراء و الضراء، احمدک اللهم علیان اکرمتنا بالنبوة»، خدایا تو را ثنا میگویم به اینکه خانوادۀ ما را به نبوت پیغمبر گرامی داشتی! ما بچۀ پیغمبر هستیم، یاران پیغمبر هستیم، اصحاب پیغمبر هستیم. «و علمتنا القرآن»، خدایا تو را سپاس میگویم که راه فهم قرآن را به روی ما بازکردی. «وفقهتنا فی الدین»، تو را ثنا میگویم که کمک دادی و ما دینشناس شدیم. این خیلی نعمت بزرگی است! دینشناس دینش را از دست نمیدهد. آن که دین را خوب نشناخته است، با یک حادثه هم دین را از دست میدهد! بعد، سه نعمت دیگر را اسم برد: «جعلت لنا اسماءا و ابصارا و افئدة»، خدایا این چشم را تو به ما دادی، این گوش را تو به ما دادی، این نیروی درک کردن را تو به ما دادی. کل تقاضای ما امشب در شب عاشورا از تو یکی است! دو تا هم نمیخواهیم! خیلی برای من جالب و پیچیده است این یک تقاضایش! نگفت که یزید را با «من تبعه» در شام فرو ببر! این سیهزار نفر هم یک صاعقه بزن و بکش تا همۀ ما به مدینه برگردیم و حکومت تشکیل بدهیم! این را نگفت! درخواست هم نکرد که ما 72 نفر هستیم و آنها سیهزار نفر، پس ما را بر اینها پیروز کن! دماغ اینها را به خاک بمالیم و خودمان همهکاره بشویم! این را هم نگفت که این هم برای من خیلی سرّ است! نمیفهمم یعنی چه! یک تقاضا داشت و فقط گفت: «فاجعلنا من الشاکرین»، من و این 72 نفر و این زن و بچه را اهل شکر قرار بده؛ چون نعمتهایت را به ما تمام کردی، ما بتوانیم تشکر قابلقبول به مغزمان بیاوریم. بعد هم سخنرانیاش تمام شد. یک تقاضا! «فاجعلنا من الشاکرین»، خیلی جالب است که نگفت: «من المتوکلین»، «من الزاهدین»، «من المومنین»، «من المفلحین»، «من المنجلین». هیچکدام را نگفت، چون همهاش را داشت؛ بلکه یک شکری میخواست که این کربلا را با تمام آثارش، تا قیامت در همان شب شکر کند! چون خودش میدید که این کربلا با آثارش تا قیامت چه میکند و چه نعمت عظیمی است!
«فاجعلنا من الشاکرین»
این سخنرانی برای بعد از نماز مغرب و عشا بود که با جماعت خواندند. یک نماز صبح هم با جماعت خواندند و یک نماز ظهر هم با جماعت خواندند که کل افراد جماعت هجده نفر بودند. دیگر به نماز عصر هم نرسیدند و شهید شدند؛ اما خودش به نماز عصر رسید. نمیدانم ایستاده خواند! سر زانو خواند! چیزی ننوشتهاند.