اين سؤال، تاريخي يا انساني است؛ و جاي طرحش همين جاست. در زندگي حسين بن علي عليه السلام، يک نقطه ي برجسته، مثل قله اي که همه ي دامنه ها را تحت الشّعاع خود قرار مي دهد، وجود دارد؛ و آن، عاشوراست. درزندگي امام حسين عليه السلام، آن قدر حوادث و مطالب و تاريخ و گفته ها و احاديث وجود دارد، که اگر حادثه ي کربلا هم نمي بود، زندگي آن بزرگوار مثل زندگي هر يک از ائمّه ي ديگر، منبع حِکَم و آثار و روايات و احاديث بود. اما قضيه ي عاشورا آن قدر مهم است که شما از زندگي آن بزرگوار، کمتر چيز و نشانه ديگري را به خاطر مي آوريد. قضيه ي عاشورا هم آن قدر مهم است که به زبان اين زيارتي که امروز -روز سوم- وارد است، يا اين دعايي که امروز وارد است، درباره حسين بن علي عليه السلام، چنين آمده است که «بکته السماء و من عليها » يا «و من فيها »«و الارض و من عليها و لما يطأ لابتيها ». هنوز پا به اين جهان نگذارده، آسمان و زمين بر حسين عليه السلام، گريستند. قضيه اين قدر حايز اهميت است. يعني ماجراي عاشورا و شهادت بزرگي که در تاريخ بي نظير است، در آن روز اتفاق افتاد. اين، جرياني بود که چشمها به آن بود. به راستي اين چه قضيه اي بود که از پيش تقدير شده بود؟«المدعوّ لشهادته قبل استهلاله و ولادته. »قبل از اينکه حسين بن علي عليه السلام، چهره بنمايد، با شهادت، ناميده و خوانده مي شد. به نظر مي رسد که در اينجا رازي وجود دارد، که براي ما آموزنده است.
البته در باب شهادت حسين بن علي عليه السلام، خيلي سخن گفته شده است- سخنان خوب و درست - و هر کس به قدر فهم خود، از اين ماجرا چيزي فهميده است. بعضي او را به طلب حکومت محدود کردند، بعضي او را در قالب مسائل ديگر کوچک کردند، و بعضي هم ابعاد بزرگتري از او را شناختند و گفتند و نوشتند؛ که آنها را نمي خواهم عرض کنم. مطبي که مي خواهم عنوان کنم، اين است که خطراتي که اسلام را به عنوان يک پديده ي عزيز تهديد مي کند، از قبل از پديد آمدن و يا از آغاز پديد آمدنش از طرف پروردگار، پيش بيني شده است، و وسيله ي مقابله ي با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود اين مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل يک بدن سالم، که خداي متعال قدرت دفاعي اش را در خود آن کار گذاشته است. يا مثل يک ماشين سالم، که مهندس و سازنده ي آن، وسيله ي تعميرش را با خود آن همراه کرده است.
امّا آن خطر چيست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهديد مي کند؛ که يکي خطر دشمنان خارجي، و ديگري خطر اضمحلال داخلي است.
دشمن خارجي يعني کسي که از بيرون مرزها، با انواع سلاحها، موجوديت يک نظام را با فکرش و دستگاه زيربنايي عقيدتي اش و قوانينش و همه چيزش هدف قرار مي دهد. که شما در مورد جمهوري اسلامي، اين را به چشم ديديد؛ و گفتند که « ما مي خواهيم نظام جمهوري اسلامي را از بين ببريم». دشمناني بودند از بيرون، و تصميم گرفتند که اين نظام را از بين ببرند. از بيرون يعني چه؟ نه از بيرون کشور. از بيرون نظام؛ ولو در داخل کشور.
دشمناني هستند که خودشان را از نظام، بيگانه مي دانند، و با آن مخالف هستند اينها بيرون اند. اينها غريبه اند. اينها براي اينکه نظامي را نابود کنند و از بين ببرند، تلاش مي کنند. با شمشير، با سلاح آتشين، با مدرنترين سلاحهاي مادي، و با تبليغات و پول و هر چه که در اختيارشان باشد.
اين، يک نوع دشمن است. دشمن و آفت دوم، آفتِ «اضمحلال دروني» است. يعني در درون نظام. که اين، مال غريبه ها نيست. اين، مال خوديهاست. خوديها ممکن است در يک نظام، بر اثر خستگي، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفساني شدن، و بر اثر نگاه کردن به جلوه هاي مادي و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفت زندگي شوند. اين، البته خطرش بيشتر از خطر اوّلي است. اين، دو نوع دشمن- آفت بروني و آفت دروني - براي هر نظامي، براي هر تشکيلاتي و براي هر پديده اي وجود دارد. اسلام براي مقابله با هر دو آفت، علاج، معيّن کرده، و «جهاد» را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجي نيست.
«جاهد الکفارو المنافقين (1) »منافق، خودش را در درون نظام قرار مي دهد. لذا با همه ي اينها بايد جهاد کرد. جهاد، براي دشمني ست که مي خواهد از روي بي اعتقادي و دشمني با نظام، به آن هجوم بياورد. همچنين، براي مقابله با آن تفکّک داخلي و از هم پاشيدگي دروني، تعاليم اخلاقي بسيار با ارزشي وجود دارد، که دنيا را به طور حقيقي به انسان مي شناساند. و مي فهماند که «اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد(2) تا آخر. يعني اين زر و زيورها، اين جلوه ها، اين لذتهاي دنيا؛ اگرچه براي شما لازم است، اگر چه شما ناچاريد از آنها بهره ببريد؛ اگر چه زندگي شما وابسته به آنهاست. و در اين شکي هم نيست و بايد آنها را براي خودتان فراهم کنيد، اما بدانيد که مطلق کردن اينها و چشم بسته به دنبال اين نيازها حرکت کردن و هدفها را به فراموشي سپردن، بسيار خطرناک است.
اميرالمؤمنين، شير ميدان نبرد با دشمن، که وقتي سخن مي گويد آدم انتظار دارد نصف بيشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلواني و قهرماني باشد، وقتي در روايات و خطب نهج البلاغه او نگاه مي کنيم، مي بينيم اغلب سخنان و توصيه هاي آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفي و تحقير دنيا وگرامي شمردن ارزشهاي معنوي و والاي بشري است. ماجراي امام حسين عليه السلام، تلفيق اين دو بخش است. يعني آنجايي که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، دراعلا مرتبه ي آن تجلي پيدا کرد، ماجراي عاشورا بود. يعني خداي متعال مي داند که اين حادثه پيش مي آيد و نمونه ي اعلايي بايد ارائه شود و آن نمونه ي اعلاء الگو قرار گيرد. مثل قهرمانهايي که در کشورها، در يک رشته مطرح مي شوند، و فرد قهرمان، مشوق ديگران در آن رشته از ورزش مي شود. البته، اين يک مثال کوچک براي تقريب به ذهن است. ماجراي عاشورا عبارت است از يک حرکت عظيم مجاهدت آميز در هر دو جبهه. هم در جبهه ي مبارزه با دشمن خارجي و بروني؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنيا طلبان چسبيده به اين دستگاه قدرت بودند و قدرتي را که پيغمبر براي نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها براي حرکت در عکس مسير اسلام و نبي مکرم اسلام، صلّي الله عليه و آله و سلم، مي خواستند، و هم در جبهه ي دروني؛ که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد دروني حرکت کرده بود.
حسين بن علي عليه السلام، کاري کرد که در همه ي دورانهاي حکومت طواغيت، کساني پيدا شدند، و با اينکه از دوران صدر اسلام دورتر بودند، اراده ي آنها از دوران امام حسن مجتبي عليه السلام، براي مبارزه ي با دستگاه ظلم و فساد بيشتر بود. همه هم سرکوب شدند. از قضيه ي قيام مردم مدينه، که به «حرّه» معروف است، شروع کنيد تا قضاياي بعدي و قضاياي توّابين و مختار، تا دوران بني اميه و بني عباس، مرتب در داخل ملتها قيام به وجود آمد. اين قيامها را چه کسي به وجود آورد؟ حسين بن علي عليه السلام، اگر امام حسين عليه اسلام، قيام نمي کرد، روحيه ي تنبلي و گريز از مسئوليت تبديل به روحيه ي ظلم ستيزي و مسئوليت پذير نمي شد. چرا مي گوييم روحيه مسئوليت پذيري مرده بود؟ به دليل اينکه امام حسين عليه السلام، از مدينه، که مرکز بزرگزادگان اسلام بود، به مکه رفت. فرزند عباس، فرزند زبير، فرزند عمر، فرزند خلفاي صدر اسلام، همه ي اينها در مدينه جمع بودند، و هيچ کس حاضر نشد در آن قيام خونين و تاريخي، به امام حسين عليه السلام، کمک کند.
پس، تا قبل از شروع قيام امام حسين عليه السلام، خواص هم حاضر نبودند قدمي بردارند. اما بعد از قيام امام حسين عليه السلام، اين روحيه زنده شد. اين، آن درس بزرگي ست که در ماجراي عاشورا، در کنار درسهاي ديگر بايد بدانيم. عظمت اين ماجرا، اين است. اينکه «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته »؛ اينکه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بکته السماء و من فيها و الارض و من عليها »؛ حسين بن علي عليه السلام، را در اين عزاي بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزاي او را گرامي داشتند و به تعبيراين دعا يا زيارت، بر او گريه کردند، به اين خاطر است.(3)
شخصيتهاي معروف و نام و نشان دارو کساني که مي توانستند تأثيري بگذارند و ميدان مبارزه را گرم کنند، هرکدام، يک طور از ميدان خارج شدند. اين، در حالي بود که هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام مي گفتند. اما وقتي نوبت عمل رسيد و ديدند که دستگاه يزيد، دستگاه خشني است؛ رحم نمي کند، و تصميم بر شدت عمل دارد، هر کدام از يک گوشه اي فرار کردند، و امام حسين عليه السلام، را، در صحنه تنها گذاشتند. حتي براي اينکه کار خودشان را توجيه کنند، آمدند خدمت حسين بن علي عليه السلام، به آن بزرگوار اصرار کردند که «آقا، شما هم قيام نکنيد! به جنگ با يزيد نرويد!»
اين، يک عبرت عجيب درتاريخ است. آنجا که بزرگان مي ترسند، آنجا که دشمن چهره ي بسيار خشني را از خود نشان مي دهد، آنجا که همه احساس مي کنند که اگر وارد ميدان شوند ميدان غريبانه اي آنها را در خود خواهد گرفت، آنجاست که جوهرها و باطن افراد شناخته مي شود. در تمام دنياي اسلامي آن روز، که دنياي بزرگي بود و کشورهاي اسلامي زيادي که امروز مستقل و جدا هستند آن روز يک کشور بودند، با جمعيت بسيار زياد، کسي که اين تصميم، عزم و جرئت را داشت که در مقابل دشمن بايستد، حسين بن علي عليه السلام، بود. و بديهي بود که وقتي مثل امام حسيني حرکت و قيام کند، عده اي از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتي معلوم شد که کار چقدر سخت است وچقدر شدت عمل وجود دارد، يکي يکي از دور آن حضرت پراکنده شدند، و از هزار و اندي آدمي که با امام حسين عليه السلام، از مکه به راه افتاده، يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، در شب عاشورا عده ي خيلي کمي ماندند؛ که با مجموع آنچه که روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!
اين، مظلوميت است. اين مظلوميت، به معناي کوچکي و ذلّت نيست. امام حسين عليه السلام، عظيمترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است. چون او در چنين ميداني ايستاد و نترسيد و مجاهدت کرد. اما اين انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلوميت دارد. همان قدر که بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسيد. فرق است بين آن سرباز فداکار و انسان پرشوري که به ميدان نبرد مي رود؛ مردم به نام او شعار مي دهند و از او تمجيد مي کنند؛ ميدان اطراف او را انسانهاي پرشوري مثل خود او گرفته اند؛ مي داند که اگر مجروح يا شهيد بشود، مردم با او چگونه با شوربرخورد خواهند کرد، و آن انساني که در چنان غربتي، در چنان ظلمتي، تنها، بدون ياور، بدون هيچ گونه اميد کمکي از طرف مردم، با وسعت تبليغات دشمن، مي ايستد و مبارزه مي کند و تن به قضاي الهي مي سپارد و آماده ي کشته شدن در راه خدا مي شود. عظمت شهداي کربلا به اين است! يعني براي احساس تکليف، که همان جهاد در راه خدا و دين بود، از عظمت دشمن نترسيدند. از تنهايي خود، احساس وحشت نکردند. کم بودن عده ي خود را مجوزّي براي گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند. اين است که يک آدم را، يک رهبر را، يک ملت را عظمت مي بخشد: نترسيدن از عظمت پوشالي دشمن.
آنچه که من امروز مي خواهم عرض کنم اين است که، شما برادران و خواهران عزيز و همه ي ملت بزرگ ايران بايد بدانيد که کربلا، الگوي هميشگي ماست. کربلا مثالي است براي اينکه در مقابل عظمت دشمن، انسان نبايد دچار ترديد شود. اين، يک الگوي امتحان شده است. درست است که در روزگار صدر اسلام، حسين بن علي عليه السلام، با هفتاد و دو نفر به شهادت رسيد؛ اما معنايش اين نيست که هر کس راه حسين عليه السلام، را مي رود، همه ي کساني که در راه مبارزه اند، بايد به شهادت برسند. نه! ملت ايران، بحمدالله امروز راه حسين عليه السلام، را آزمايش کرده است و با سربلندي و عظمت، در ميان ملتهاي اسلام و ملتهاي جهان، حضور دارد. آنچه که شما پيش از پيروزي انقلاب انجام داديدو رفتيد، راه حسين عليه السلام، بود. و آن، نترسيدن از خصم و تن دادن به مبارزه با دشمن مسلط بود. در دوران جنگ هم همين طور بود. ملت ما مي فهميد که در مقابل او، دنياي شرق و غرب و همه ي استکبار ايستاده است؛ اما نترسيد. البته ما شهداي گرانقدري داريم. عزيزاني را از دست داديم. عزيزاني از ما، سلامتي شان را از دست دادند و جانباز شدند. عزيزاني، چند سال را در زندانها گذراندند. عده اي هنوز هم در آنجاها هستند. اما ملت، با اين فداکاريها، به اوج عزّت و عظمت رسيده است. اسلام، عزيز شده است. پرچم اسلام بر افراشته شده است. اين، به برکت آن ايستادگي است.(4)
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
البته در باب شهادت حسين بن علي عليه السلام، خيلي سخن گفته شده است- سخنان خوب و درست - و هر کس به قدر فهم خود، از اين ماجرا چيزي فهميده است. بعضي او را به طلب حکومت محدود کردند، بعضي او را در قالب مسائل ديگر کوچک کردند، و بعضي هم ابعاد بزرگتري از او را شناختند و گفتند و نوشتند؛ که آنها را نمي خواهم عرض کنم. مطبي که مي خواهم عنوان کنم، اين است که خطراتي که اسلام را به عنوان يک پديده ي عزيز تهديد مي کند، از قبل از پديد آمدن و يا از آغاز پديد آمدنش از طرف پروردگار، پيش بيني شده است، و وسيله ي مقابله ي با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خود اسلام و در خود اين مجموعه، کار گذاشته شده است. مثل يک بدن سالم، که خداي متعال قدرت دفاعي اش را در خود آن کار گذاشته است. يا مثل يک ماشين سالم، که مهندس و سازنده ي آن، وسيله ي تعميرش را با خود آن همراه کرده است.
دو نوع آفت و راه مقابله با آنها
امّا آن خطر چيست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهديد مي کند؛ که يکي خطر دشمنان خارجي، و ديگري خطر اضمحلال داخلي است.
دشمن خارجي يعني کسي که از بيرون مرزها، با انواع سلاحها، موجوديت يک نظام را با فکرش و دستگاه زيربنايي عقيدتي اش و قوانينش و همه چيزش هدف قرار مي دهد. که شما در مورد جمهوري اسلامي، اين را به چشم ديديد؛ و گفتند که « ما مي خواهيم نظام جمهوري اسلامي را از بين ببريم». دشمناني بودند از بيرون، و تصميم گرفتند که اين نظام را از بين ببرند. از بيرون يعني چه؟ نه از بيرون کشور. از بيرون نظام؛ ولو در داخل کشور.
دشمناني هستند که خودشان را از نظام، بيگانه مي دانند، و با آن مخالف هستند اينها بيرون اند. اينها غريبه اند. اينها براي اينکه نظامي را نابود کنند و از بين ببرند، تلاش مي کنند. با شمشير، با سلاح آتشين، با مدرنترين سلاحهاي مادي، و با تبليغات و پول و هر چه که در اختيارشان باشد.
اين، يک نوع دشمن است. دشمن و آفت دوم، آفتِ «اضمحلال دروني» است. يعني در درون نظام. که اين، مال غريبه ها نيست. اين، مال خوديهاست. خوديها ممکن است در يک نظام، بر اثر خستگي، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفساني شدن، و بر اثر نگاه کردن به جلوه هاي مادي و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفت زندگي شوند. اين، البته خطرش بيشتر از خطر اوّلي است. اين، دو نوع دشمن- آفت بروني و آفت دروني - براي هر نظامي، براي هر تشکيلاتي و براي هر پديده اي وجود دارد. اسلام براي مقابله با هر دو آفت، علاج، معيّن کرده، و «جهاد» را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجي نيست.
«جاهد الکفارو المنافقين (1) »منافق، خودش را در درون نظام قرار مي دهد. لذا با همه ي اينها بايد جهاد کرد. جهاد، براي دشمني ست که مي خواهد از روي بي اعتقادي و دشمني با نظام، به آن هجوم بياورد. همچنين، براي مقابله با آن تفکّک داخلي و از هم پاشيدگي دروني، تعاليم اخلاقي بسيار با ارزشي وجود دارد، که دنيا را به طور حقيقي به انسان مي شناساند. و مي فهماند که «اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد(2) تا آخر. يعني اين زر و زيورها، اين جلوه ها، اين لذتهاي دنيا؛ اگرچه براي شما لازم است، اگر چه شما ناچاريد از آنها بهره ببريد؛ اگر چه زندگي شما وابسته به آنهاست. و در اين شکي هم نيست و بايد آنها را براي خودتان فراهم کنيد، اما بدانيد که مطلق کردن اينها و چشم بسته به دنبال اين نيازها حرکت کردن و هدفها را به فراموشي سپردن، بسيار خطرناک است.
اميرالمؤمنين، شير ميدان نبرد با دشمن، که وقتي سخن مي گويد آدم انتظار دارد نصف بيشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلواني و قهرماني باشد، وقتي در روايات و خطب نهج البلاغه او نگاه مي کنيم، مي بينيم اغلب سخنان و توصيه هاي آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفي و تحقير دنيا وگرامي شمردن ارزشهاي معنوي و والاي بشري است. ماجراي امام حسين عليه السلام، تلفيق اين دو بخش است. يعني آنجايي که هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، دراعلا مرتبه ي آن تجلي پيدا کرد، ماجراي عاشورا بود. يعني خداي متعال مي داند که اين حادثه پيش مي آيد و نمونه ي اعلايي بايد ارائه شود و آن نمونه ي اعلاء الگو قرار گيرد. مثل قهرمانهايي که در کشورها، در يک رشته مطرح مي شوند، و فرد قهرمان، مشوق ديگران در آن رشته از ورزش مي شود. البته، اين يک مثال کوچک براي تقريب به ذهن است. ماجراي عاشورا عبارت است از يک حرکت عظيم مجاهدت آميز در هر دو جبهه. هم در جبهه ي مبارزه با دشمن خارجي و بروني؛ که همان دستگاه خلافت فاسد و دنيا طلبان چسبيده به اين دستگاه قدرت بودند و قدرتي را که پيغمبر براي نجات انسانها استخدام کرده بود، آنها براي حرکت در عکس مسير اسلام و نبي مکرم اسلام، صلّي الله عليه و آله و سلم، مي خواستند، و هم در جبهه ي دروني؛ که آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد دروني حرکت کرده بود.
بيدار کردن وجدان مردم
حسين بن علي عليه السلام، کاري کرد که در همه ي دورانهاي حکومت طواغيت، کساني پيدا شدند، و با اينکه از دوران صدر اسلام دورتر بودند، اراده ي آنها از دوران امام حسن مجتبي عليه السلام، براي مبارزه ي با دستگاه ظلم و فساد بيشتر بود. همه هم سرکوب شدند. از قضيه ي قيام مردم مدينه، که به «حرّه» معروف است، شروع کنيد تا قضاياي بعدي و قضاياي توّابين و مختار، تا دوران بني اميه و بني عباس، مرتب در داخل ملتها قيام به وجود آمد. اين قيامها را چه کسي به وجود آورد؟ حسين بن علي عليه السلام، اگر امام حسين عليه اسلام، قيام نمي کرد، روحيه ي تنبلي و گريز از مسئوليت تبديل به روحيه ي ظلم ستيزي و مسئوليت پذير نمي شد. چرا مي گوييم روحيه مسئوليت پذيري مرده بود؟ به دليل اينکه امام حسين عليه السلام، از مدينه، که مرکز بزرگزادگان اسلام بود، به مکه رفت. فرزند عباس، فرزند زبير، فرزند عمر، فرزند خلفاي صدر اسلام، همه ي اينها در مدينه جمع بودند، و هيچ کس حاضر نشد در آن قيام خونين و تاريخي، به امام حسين عليه السلام، کمک کند.
پس، تا قبل از شروع قيام امام حسين عليه السلام، خواص هم حاضر نبودند قدمي بردارند. اما بعد از قيام امام حسين عليه السلام، اين روحيه زنده شد. اين، آن درس بزرگي ست که در ماجراي عاشورا، در کنار درسهاي ديگر بايد بدانيم. عظمت اين ماجرا، اين است. اينکه «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته »؛ اينکه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بکته السماء و من فيها و الارض و من عليها »؛ حسين بن علي عليه السلام، را در اين عزاي بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزاي او را گرامي داشتند و به تعبيراين دعا يا زيارت، بر او گريه کردند، به اين خاطر است.(3)
نترسيدن ازخصم و مبارزه با او
شخصيتهاي معروف و نام و نشان دارو کساني که مي توانستند تأثيري بگذارند و ميدان مبارزه را گرم کنند، هرکدام، يک طور از ميدان خارج شدند. اين، در حالي بود که هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام مي گفتند. اما وقتي نوبت عمل رسيد و ديدند که دستگاه يزيد، دستگاه خشني است؛ رحم نمي کند، و تصميم بر شدت عمل دارد، هر کدام از يک گوشه اي فرار کردند، و امام حسين عليه السلام، را، در صحنه تنها گذاشتند. حتي براي اينکه کار خودشان را توجيه کنند، آمدند خدمت حسين بن علي عليه السلام، به آن بزرگوار اصرار کردند که «آقا، شما هم قيام نکنيد! به جنگ با يزيد نرويد!»
اين، يک عبرت عجيب درتاريخ است. آنجا که بزرگان مي ترسند، آنجا که دشمن چهره ي بسيار خشني را از خود نشان مي دهد، آنجا که همه احساس مي کنند که اگر وارد ميدان شوند ميدان غريبانه اي آنها را در خود خواهد گرفت، آنجاست که جوهرها و باطن افراد شناخته مي شود. در تمام دنياي اسلامي آن روز، که دنياي بزرگي بود و کشورهاي اسلامي زيادي که امروز مستقل و جدا هستند آن روز يک کشور بودند، با جمعيت بسيار زياد، کسي که اين تصميم، عزم و جرئت را داشت که در مقابل دشمن بايستد، حسين بن علي عليه السلام، بود. و بديهي بود که وقتي مثل امام حسيني حرکت و قيام کند، عده اي از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتي معلوم شد که کار چقدر سخت است وچقدر شدت عمل وجود دارد، يکي يکي از دور آن حضرت پراکنده شدند، و از هزار و اندي آدمي که با امام حسين عليه السلام، از مکه به راه افتاده، يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، در شب عاشورا عده ي خيلي کمي ماندند؛ که با مجموع آنچه که روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!
اين، مظلوميت است. اين مظلوميت، به معناي کوچکي و ذلّت نيست. امام حسين عليه السلام، عظيمترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است. چون او در چنين ميداني ايستاد و نترسيد و مجاهدت کرد. اما اين انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلوميت دارد. همان قدر که بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسيد. فرق است بين آن سرباز فداکار و انسان پرشوري که به ميدان نبرد مي رود؛ مردم به نام او شعار مي دهند و از او تمجيد مي کنند؛ ميدان اطراف او را انسانهاي پرشوري مثل خود او گرفته اند؛ مي داند که اگر مجروح يا شهيد بشود، مردم با او چگونه با شوربرخورد خواهند کرد، و آن انساني که در چنان غربتي، در چنان ظلمتي، تنها، بدون ياور، بدون هيچ گونه اميد کمکي از طرف مردم، با وسعت تبليغات دشمن، مي ايستد و مبارزه مي کند و تن به قضاي الهي مي سپارد و آماده ي کشته شدن در راه خدا مي شود. عظمت شهداي کربلا به اين است! يعني براي احساس تکليف، که همان جهاد در راه خدا و دين بود، از عظمت دشمن نترسيدند. از تنهايي خود، احساس وحشت نکردند. کم بودن عده ي خود را مجوزّي براي گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند. اين است که يک آدم را، يک رهبر را، يک ملت را عظمت مي بخشد: نترسيدن از عظمت پوشالي دشمن.
پيروزي کوتاه مدت و بلند مدت امام حسين عليه السلام
آنچه که من امروز مي خواهم عرض کنم اين است که، شما برادران و خواهران عزيز و همه ي ملت بزرگ ايران بايد بدانيد که کربلا، الگوي هميشگي ماست. کربلا مثالي است براي اينکه در مقابل عظمت دشمن، انسان نبايد دچار ترديد شود. اين، يک الگوي امتحان شده است. درست است که در روزگار صدر اسلام، حسين بن علي عليه السلام، با هفتاد و دو نفر به شهادت رسيد؛ اما معنايش اين نيست که هر کس راه حسين عليه السلام، را مي رود، همه ي کساني که در راه مبارزه اند، بايد به شهادت برسند. نه! ملت ايران، بحمدالله امروز راه حسين عليه السلام، را آزمايش کرده است و با سربلندي و عظمت، در ميان ملتهاي اسلام و ملتهاي جهان، حضور دارد. آنچه که شما پيش از پيروزي انقلاب انجام داديدو رفتيد، راه حسين عليه السلام، بود. و آن، نترسيدن از خصم و تن دادن به مبارزه با دشمن مسلط بود. در دوران جنگ هم همين طور بود. ملت ما مي فهميد که در مقابل او، دنياي شرق و غرب و همه ي استکبار ايستاده است؛ اما نترسيد. البته ما شهداي گرانقدري داريم. عزيزاني را از دست داديم. عزيزاني از ما، سلامتي شان را از دست دادند و جانباز شدند. عزيزاني، چند سال را در زندانها گذراندند. عده اي هنوز هم در آنجاها هستند. اما ملت، با اين فداکاريها، به اوج عزّت و عظمت رسيده است. اسلام، عزيز شده است. پرچم اسلام بر افراشته شده است. اين، به برکت آن ايستادگي است.(4)
پي نوشت ها :
1-توبه؛ 73.
2- حديد؛ 20.
3- ديدار سپاه پاسداران و نيروي انتظامي، 1371/11/6.
4- ديدار قشرهاي مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرم، 1371/4/10.
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
منبع : راسخون