شب سوم شنبه (22-8-1395)
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
در زیارت وارث که زیارتی ویژهٔ حضرت سیدالشهداست و متن این زیارت تدوین امام معصوم است که بعد از شهادت حضرت، این زیارت نظام داده شده و پر از لطایف و دقایق و حقایق است. وقتی یک نفر با پای علم و با چشم عقل، وارد این عرصهٔ با عظمت معنوی میشود؛ واقعاً حس میکند در کنار دریای بیساحلی قرار گرفته است و یک زیارت ساده و معمولی نیست. زیارت نشان میدهد که حضرت ابیعبداللهالحسین گنجایش ارثبردن تمام کمالات پنج پیغمبر اولواالعزم و یک پیغمبر غیر اولواالعزم مانند حضرت آدم و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را داشته است؛ یعنی کمالات و ارزشهای هفت انسان برگزیدهٔ پروردگار را به ارث برده است. خود همین مسئله نشاندهندهٔ گنجایش و ظرفیت و استعداد انسان است. بالاخره ما میدانیم حضرت سیدالشهدا فرشته که نبودند! از جنس غیر آدمیان هم در عالم ملک و ملکوت نبودند! وجود مقدس او انسان بوده و از فرزندان حضرت آدم است. وضع معنوی او نشان میدهد که کلاً انسان -نه آن یک نفر- دارای یک گنجایش خاص است؛ دارای یک ظرفیت خاص است؛ دارای یک استعداد ویژه است. انسان یعنی کل انسان، ولی طبق آیات قرآن، انسانها در ظرفیت و در گنجایش، بنابر حکمت الهیه متفاوت هستند؛ اگر این تفاوت نبود، جهان آدمیت و انسانیت گردشی نداشت و این ارادهٔ پروردگار بوده که ظرفیتها را مختلف خلق بکند؛ اما این را باید توجه داشت که هر انسانی جدای از دیگر انسانها ظرفیتش برای خودش ظرفیت کاملی است و نیاز ندارد که این انسان را با انسان دیگر بسنجیم و بعد بگوییم که این انسان ازنظر ظرفیت نقص دارد؛ چون از آیات قرآن استفاده میشود پروردگار، موجودِ ناقص خلق نکرده است. خودش موجود ناقصی را خلق نکرده، مگر اینکه این نقص را یک علت دیگری بهوجود بیاورد.
پیغمبر اکرم طبق آیات قرآن از شرابخوری منع کردند و فرمودند: خوردن مستکنندهها حرام است و حرامش هم معلوم است؛ چون در علم ثابت شده، نه در علم قدیم، بلکه در همین علم جدید! آدمهایی که مشروبات الکلی میخورند، این مشروبات در نسلشان اثر نامطلوب میگذارد؛ بهخصوص در شکلگیری بدنشان و کلّه بزرگتر از حد معیّن میشود یا بدن بچه لمس میشود یا نقص دیگری پیدا میکند که این کار پروردگار نیست، بلکه این کار آنهایی هستند که در مسیر خلقت انسان هستند، مثل پدر یا مادر.
اما اگر پدر و مادر سالم باشند، خوراک سالمی داشته باشند، آدمهای بااخلاقی باشند، نقصی در نوزادشان بهوجود نخواهد آمد که این هم یک مسئله ثابت و قطعی است. شما اگر در قرآن مجید، در سورهٔ آلعمران -همان آیات اوائل سوره- دقت کنید! خداوند مسئلهٔ وجود مریم را که مطرح میکند، قبل از مریم، پدر و مادرش را مطرح میکند و بعد از بهوجودآمدن مریم، خوراک و معلمش را مطرح میکند. شما که اهل قرائت قرآن هستید -مخصوصاً در ماه مبارک رمضان- نمیدانم این مسئله را در آیات آلعمران دقت فرمودهاید؟ مثلاً دربارهٔ پدر مریم میگوید: «إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ»، ریشهٔ آلعمران خود عمران است. «وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی اَلْعالَمِینَ» ﴿آلعمران، 33﴾، یعنی میگوید: عمران بهخاطر ارزشهای وجودی انتخابشدهٔ من است. این «اصطفی» یعنی انتخب، خب این پدر! دربارهٔ مادر مریم میگوید: این مادر یک مادر به تمام معنا پاکدامن، خداباور، مؤمن، تسلیم پروردگار و اهل عبادت. خب این دو طرف وجود مریم است: پدر و مادر و اما طعام مریم؛ در آیات بعد میگوید: «کلَّما دَخَلَ عَلَیها زَکرِیا اَلْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیمُ أَنّی لَک هذا». زکریا خودش یک پیغمبر است، وقتی وارد محل عبادت مریم میشد که قوم و خویش نزدیک مریم هم بود، میدید یک سفرهٔ غذای ویژه کنار مریم است. پیغمبر خدا با دیدن آن نوع غذا وادار به پرسش شد: «انی لک هذه»، این غذای تو از کجاست؟ مریم جواب میداد: «قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّهِ»، این سفره را مستقیماً را برای من پهن کرده و برای اینکه تعجب زکریا را برطرف کند، میفرمود: «إِنَّ اَللّهَ یرْزُقُ مَنْ یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ» ﴿آلعمران، 37﴾. پس این بچه، پاکترین غذا را هم خورده است و اما معلم؛ قرآن مجید میگوید: «وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ کفَّلَها زَکرِیا»، سرپرستی تربیتی مریم را زکریا برعهده گرفت و نیکو مریم را رشد داد.
همهٔ موجودات بینقص بهوجود میآیند و اگر نقصی در موجودی دیده شود، عالم نقص زمینی است و نه آسمانی. عرض کردم این مطلب ثابت شده است. حالا شاید خیلی در قدیم نمیتوانستند اثبات بکنند، الّا مختصر؛ ولی الآن دیگر ثابت و قطعی است یک مسئلهٔ مسلّم علمی است. خدا خودش کامل است و آنچه از او صادر میشود، به تناسب کمالش کامل است؛ اگر نقصی در پدیدهای هست، سبب آن زمینی است و هیچ ربطی به پروردگار عالم ندارد. خدا تمام انسانها را و هرکدامشان را تکتک در حد خودشان نیکو «احسن تقویم» آفریده است که این سند قرآنی دارد: «لقد خلقنا الانسان». کلمهٔ انسان عام است یا به قول دانشمندان علم منطق -که یک علم یونانی است- انسان کلی طبیعی است که افراد کثیری بیعدد زیرمجموعهٔ این کلی هستند؛ یعنی یک دختر که بهدنیا میآید، همان کلمهٔ انسان روی این دختر میآید و یک پسر که بهدنیا میآید، انسان میگویند. قرآن میگوید: «لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»﴿التین، 4﴾، ما انسان را در نیکوترین وضع اعتدال آفریدیم.
در یک آیهٔ دیگر میگوید: «اَلَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ»﴿السجده، 7﴾، نه فقط انسان، بلکه ما خلقت «کل شیء» را نیکو قرار دادیم. اصلاً قابل تصور نیست که عیبی و نقصی از پروردگار عالم صادر شود. عیب از کسی صادر میشود که خودش عیب دارد. نقص از کسی صادر میشود که خودش نقص دارد. پروردگارِ کامل برای چه آفریدهٔ ناقص بیافریند؟ برای چه آفریدهٔ عیبدار بیافریند؟ کل کاملاند، ولی باید توجه داشت که کمال این انسان را باید بهتنهایی نگاه کنیم و ظرفیتش را با انسان دیگر مقایسه نکنیم؛ چون اگر وارد این مقایسه شویم، پس میلیونها انسان ازنظر ظرفیت کمبود دارند و به ما هم اجازهٔ این مقایسه را به هیچ عنوان ندادهاند.
مریم کبری در گنجایش انسانی خودش کامل است؛ صدیقهٔ کبری هم کامل است؛ زینب کبری هم کامل است؛ نباید اینها را با هم مقایسه کرد. هرکدام را باید بهعنوان یک موجود کامل الهی نگاه کرد؛ ولی آنچه مهم است، این است که تمام انسانها دارای ظرفیت و گنجایش مخصوص به خودشان هستند. جالب است که قرآن مجید میگوید(ما یعنی خدا میفرماید که هیچ انسانی را جز بهاندازهٔ گنجایشش تکلیف به چیزی نمیکنیم): «لا یکلِّفُ اَللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها»﴿البقرة، 286﴾ وسع یعنی گنجایش، یعنی ظرفیت.
هیچوقت به ما بگویند بر شما واجب است که نمازی مثل نماز علی را بخوانید! نه، بر ما اصلاً آن نماز واجب نیست؛ چون در ظرفیت ما نیست! در گنجایش ما نیست! ما رسالهٔ فقها را که باز میکنیم، میبینیم در رساله نوشتهاند: شکیات بر سه قسم است. در رساله نوشتهاند اگر در نماز صبح شک بکنید که رکعت اول یا دوم هستم؛ ولی ذهنت به جایی نرسد که بالاخره اوّل است یا دوم! نماز باطل است و باید ببری؛ اگر در نماز مغرب، در عدد رکعات شک بکنی، شک باطل است و نماز را باطل میکند؛ اما اگر در نماز چهار رکعتیِ ظهر و عصر و عشا، بعد از سجده که میخواهم نماز را ادامه بدهم، شک کنم که رکعت سوم بودم یا باید بلند شوم و چهارم را بخوانم؛ یا رکعت چهارم بودم و تشهد را بخوانم؛ الآن از سجده بلند شدم، گیر کردم و یادم رفته، نمیدانم و تردید دارم! رکعت چهارم است و بعد از سجده به این تردید افتادهام، پس تشهد را بخوانم و از نماز بیرون بروم، یقین پیدا نمیکنم! رکعت سوم است و بلند شوم و چهارمی را بخوانم، یقین پیدا نمیکنم! فقه اهلبیت میگوید: در ذهنت بگو نمازم رکعت چهارم است و تشهد را بخوان؛ اگر چهارمی بوده که نماز درست است و اگر رکعت سوم بوده، من به تو میگویم بنا را به رکعت چهارم بگذار و تشهد بخوان؛ سلام نمازت که تمام شد، رویت را اینطرف و آنطرف نکن، بلند شو و یک رکعت نماز بخوان، بدون «قل هو الله» و فقط سورهٔ حمد، رکوع و دو تا سجده و تشهد یا همین را دو رکعت نشسته بخوان. اگر رکعت را نخوانده باشی، این یک رکعت ایستاده یا این دو رکعت نشسته نقص نمازت را برطرف میکند و خداوند چهار رکعت حساب میکند؛ اما آیا امیرالمؤمنین هم در 63 سال عمرش، در نمازهایش و در عدد رکعاتش شک کرد؟ ابداً!
شکیّات را برابر با گنجایش ما درست کردهاند؛ چون پروردگار به ظرفیت ما عالِم بوده و میدانسته در نماز دچار شک میشویم! میدانسته گاهی ما نماز ظهرمان را یادمان میرود بخوانیم و عمدی نداریم! یادمان رفت و حالا فردا یادمان آمد، خب باید قضا را بخوانیم؛ اما امیرالمؤمنین هیچوقت اتفاق افتاد که نماز واجب را یادش برود؟ ابداً! پس اگر به ما امر بشود باید نمازت ازنظر کیفیت هموزن نماز علی باشد، این تکلیف «ما لا یطاق» میشود که این نماز در طاقت و گنجایش من نیست. یک ویژگی حکیم این است که به بندگانش تکلیف «ما لا یطاق» نمیکند و همیشه تکلیف با طاقت برابر است. اینکه میگویند اسلام آسان است، آسانی برای همین است که تکلیف برابر با گنجایش است. این است آسانی اسلام!
خب این مقدمه را شنیدید که حضرت ابیعبداللهالحسین با ارثبردنشان از هفت انسان کامل، پنج پیغمبر اولواالعزم، حضرت آدم(ششتا) و امیرالمؤمنین(هفتتا) نشان دادند تمام انسانها دارای گنجایش هستند؛ نه اینکه حالا آمده باشند و عملاً اعلام کرده باشند، چون ابیعبدالله جزء انسانها و فرزند آدم ابوالبشر است. این ویژگیهایی که در این انسان است، به تفاوت گنجایشها در بقیهٔ انسانها هم هست. روی این حساب، جواب این سؤال معلوم معلوم است. آیا ما مردها، خانمها، جوانها، متوسطها، پیرمردها، خانمهای مسن، شهری، دهاتی، باسواد امروزی، باسواد معمولی، باسواد مکتبی قدرت دارند که ارزشهای ارزشداران را به ارث ببرند؟ جواب مثبت است، بله قدرت دارند!
وقتی یک فردشان که ابیعبدالله است، کمالات را از هفت انسان کامل به ارث برده است؛ خب یک فرد دیگرِ انسان هم میتواند ارثبر کمالات باشد. پس کل انسانها از زمان آدم تا روز قیامت، گنجایش ارثبردن کمالات کمالداران عالَم را دارند. حالا اگر کسی این ارث را نبرد که دستور هم داریم این ارث را ببرد(حالا من آیه را میخوانم)، در قیامت بهخاطر خالیبودن ظرف وجودش از ارزشها جوابی برای خدا دارد یا ندارد؟ ندارد! عذر قابلقبولی پیش پروردگار دارد یا ندارد؟ نه ندارد! این آیه را عنایت کنید: قیامت به آن گروهی که کم هم نیستند و اکثریت اهل محشر هستند، به آن اکثریتی که میخواهند از پروردگار بهخاطر نداشتن، کمداشتن و خالیبودن ظرفیت از ارزشها عذرخواهی بکنند، خطاب میرسد: «لا تعتذر الیوم»، دهانتان را به عذرخواهی باز نکنید، چون قبول نمیکنم! چه میخواهید به من بگویید؟ میخواهید بگویید به ما عقل ندادی که دادم! فطرت ندادی، یعنی مایهای که کشش بهطرف خدا دارد، که دادم! بدن قوی ندادم که دادم! اعضا و جوارح سالم ندادم که عنایت کردم! انبیا برایتان نفرستادم که فرستادم! چه میخواهید به من بگویید؟ در مسئلهٔ پُرکردن ظرفیتتان از ارزشها چه کم گذاشتم؟ من که هیچچیزی کم نگذاشتم، پس چرا میخواهید برای عذرخواهی دهان باز کنید؟ قبل از اینکه عذر بخواهید، من نهی میکنم! «لا تعتذر الیوم»، اینجا قیامت است و جای عذرخواهی نیست.
خب ما میتوانیم خیلی از ارزشها یا همهٔ ارزشها را مطابق با گنجایش خودمان ارث ببریم. حالا این آیه را که در سورهٔ فاطر است و بسیار آیهٔ مهمی است. این آیه بالاترین تأیید مقدمهای است که امشب برایتان گفتم. این مقدمه را شاید کمتر شنیدهاید یا بعضیهایتان نشنیدهاید، قرآن میفرماید(این کلام خداست و خیلی آیهٔ فوقالعادهای است): «ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکتابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَینا مِنْ عِبادِنا»، این یک بخش آیه! «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیراتِ بِإِذْنِ اَللّهِ ذلِک هُوَ اَلْفَضْلُ اَلْکبِیرُ» ﴿فاطر، 32﴾، خیلی آیهٔ با عظمتی است! آیهٔ پرباری است! آیهٔ سنگینی است! میگوید: بندگان من لیاقت ارثبری دارند، «اورثنا الذین اصطفینا من عبادنا». الفاظ آیه را دقت میکنید! این حرف خداست. وجود مقدسی که ما را آفریده، ما را ساخته، ما را خلق کرده و هیچ راهی هم برای انکارش نداریم؛ یعنی این هفتمیلیارد جمعیت زندهٔ جهان و مُردههای قبل و زندههای آینده، یکدانه دلیل علمی و عقلی نمیتوانند برای این بیاورند که عالم خدا ندارد و فقط میگویند ندارد، همین!
خب ندارد که حرف نشد، دلیل بیاور که عالم خدا ندارد! دلیل بیاور که صاحب ندارد! آن که میگوید عالم خدا دارد، به تعداد موجودات عالم دلیل در دستش است. یکدانه را من برایتان بگویم که این یکدانه برای احدی در گذشته قابل انکار نبوده و الآن هم نیست و در آینده هم نخواهد بود! اولاً این مطلب را قبل از انیشتین، چهارصدسال پیش صدرالمتألهین شیرازی، مفصّل با دویستسیصد صفحه مطالب علمی ثابت کرده و خودش اسم این قاعده را حرکت جوهری گذاشته است. انیشتین گفت: نسبیت چندم؛ یعنی او بهنظرش رسید این نسبیت چندم که خیلی هم در کرهٔ زمین سروصدا کرد؛ ولی ریشهٔ بحث را صدرالمتألهین گذاشت. جهان موجود ساکن ندارد، مطلقاً! تمام مردم ایران، کوهها را که میبینند، میبینند که ایستاده است. یکی از آیاتی که سخت میشود آن را درک کرد، این آیه است: «و تری الجبال»، کل کوههای کرهٔ زمین را میبینید! «تحسبها جامده»، فکر میکنید، خیال میکنید که جامد است؛ یعنی ایستایی دارد و مثل عنصر سیال نیست که از لیوان بریزی و حرکت بکند! کل کوههای جهان را خیال میکنی ایستایی دارند و اصلاً حرکت ندارد و «هی تمر مر السحاب»، اما یک حرکت ابر مانند دارند! وقتی کل آسمان تهران ابر است و جایی روزنه ندارد، ما هر جا بایستیم و نگاه بکنیم، فکر میکنیم ابر ایستایی دارد و ساکن است؛ درحالیکه ابر با اینکه باران دارد میریزد، ولی از روی آسمان تهران در حرکت است؛ چون کل فضا ابر است، ما حرکت را نمیبینیم.
«وَ تَرَی اَلْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً»﴿النمل، 88﴾، اما ایستایی ندارد. «وَ هِی تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحابِ»، موجود بیحرکت در عالم نیست؛ حتی مُرده هم بهطرف خاکشدن در حرکت است و جنازهها ایستایی ندارد. آنها هم برای خاکشدن در حرکتاند. کل وجود ما حرکت محض است. خون ما جریان دارد؛ سلولها همه فعالیت دارند؛ پوست ما حرکت دارد؛ موی ما حرکت دارد؛ ناخنهای ما -که به قول ما روح در آنها نیست- حرکت دارد. خب حرکت در کل موجودات عالم ذاتیِ موجودات است؛ اگر ذاتی باشد، باید این حرکت ماندگار باشد، باید ماندگار باشد؛ یعنی دیگر در این حرکت ذاتی هیچ تغییری صورت نگیرد؛ ولی کل دانشمندان غرب، شرق، مسلمان و غیرمسلمان ثابت کردند که هر حرکتی محرک دارد. اصلاً حرکت بیمحرک در عالم وجود خارجی ندارد. اینکه تمام جهان در حرکت است و محرک دارد، حالا اسم آن را کمونیستهای قبل «محرک» گذاشته بودند؛ ولی انبیا گفتند اسمش محرک نیست، اسمش مادّهٔ ازلی و ابدی نیست، بلکه اسمش «الله» است، رب است، رحیم است، غفور است، ودود است. پروردگار عالم محرک کل موجودات آفرینش است اثبات خدا که عالَم خدا دارد، با همین پنج دقیقهای که شنیدید امکان دارد. حالا کل عباد خدا خصلت ارثبری در آنها آفریده شده است: «ثم اورثنا الکتاب»، کلمهٔ وراثت وارث، ما قرآن مجید را بهعنوان عنصری عطا کردیم که بندگان ما به ارث ببرند. خیلی آیهٔ مهمی است؛ یعنی خانمها، دخترها، جوانها، پسرها، پیرمردها، خانمهای مسن، وزیر، وکیل، رئیس، شرقی، غربی، برای تو گنجایش ارثبری از کمالات را بهاندازهٔ خودت قرار دادم. یکی از آنهایی که میتوانی ارث ببری، قرآن است که تمام کمالات اعتقادی و اخلاقی و عملی در این قرآن تدوین شده است. بعد پروردگاری که ما را خلق کرده، ما را آفریده، در ابتدای جملهٔ بعد گلایه میکند و دردو جملهٔ بعد تعریف میکند و میگوید: این بندگان من در این ارثبردن که ظرفیت ارثبردن قرآن را دارند، سه دسته شدند: دستهٔ اول اینها را حالا بیرونشان بکند تا به آن دوتا دستهای که در عرصه هستند، برسد. «فمنهم ظالم لنفسه»، یک عدهای در کنار قرآن من، ستمکار به خودشان شدند؛ کسی به من نمیتواند ستم بکند! کسی به آفرینش من نمیتواند ستم بکند! اگر ستمکاری ستم کرد، به خودش ستم کرده است. شعری سعدی دارد که مضمون یک روایت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است.
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
ما درد یک چَک را که به ستم به ما زدند، کشیدیم و تمام شد؛ ما درد یک شلاق را کشیدیم و تمام شد؛ ما درد خوردن دومیلیون و سهمیلیون پولمان را کشیدیم و تمام شد؛ درد ستم از ما گذشت، ولی اصل ستم در پروندهٔ ستمکار ماند تا اینکه در قیامت در دادگاه الهی محاکمه بشود.
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
بر گردن او بماند و بر ما بگذشت
حالا یک مشت ستمکار جمع شدهاند و 72 نفر از عزیزترین عباد خدا را کشتند! درد شمشیر و تیر و تیر سه شعبه و نیزه و تشنگی از آنها در همان نصف روزی گذشت که کشته شدند؛ اما بهمحض اینکه شهید شدند، همهٔ دردهایی که ستمکارها تحمیل کردند، گذشت؛ اما 1500 سال است که این ستم در پروندهٔ آنها مانده است: «اللهم العن اول ظالم ظلم تا آخر تابع له علی ذلک»، این ستم روز عاشورا تا روز قیامت در پروندهٔ سیهزار نفر و یزید و بنیامیه مانده است! قیامت هم بهصورت طبقهٔ هفتم جهنم آن ستمکاری ظهور میکند. امیرالمؤمنین میفرمایند: اسیر دوزخ آزادی ندارد، «لا یفک اسیرها»؛ بنابراین ظالم خیال نکند به مردم ظلم کرده، بلکه به خودش ظلم کرده است! خیال نکند کسی را به درد آورده، بلکه خودش را به درد آورده است! در برابر این ارث باعظمتِ بینظیرِ من که قرآن است، گروهی از بندگان من ستمکار به خودشان شدند: «فمنهم ظالم لنفسه»، اصلاً سراغ قرآن نیامدند؛ اصلاً این قرآن را به ارث نبردند؛ با اینکه لیاقت به ارث بردن را داشتند، گنجایشش را داشتند و میتوانستند یک مرد و زن قرآنی شوند؛ میتوانستند یک مرد و زن با ایمان شوند؛ میتوانستند یک مرد و زن بااخلاق شوند؛ میتوانستند یک مرد و زن دارای کار خیر و عمل صالح بشوند؛ در قرآن(خیلی این آیه برای من جالب است! در سورهٔ حج و آخرین آیه است) به کل بندگانش میگوید: «و افعل الخیر» فقط تا زنده هستید، کار خیر بکنید؛ چون گنجایشش را دارید؛ چون میتوانید. «و افعل الخیر»، کار خیر بکنید؛ چون قدرتش را دارید؛ استطاعتش را دارید. خب یک عده از بندگان اصلاً سراغ قرآن نیامدند و این کتاب من را به ارث نبردند و اهل نماز نشدند که به خودشان ظلم کردند! اهل کار خیر نشدند، به خودشان ظلم کردند! اهل صفا و صمیمیت و صداقت نشدند، به خودشان ظلم کردند! درست زن و بچهداری نکردند که من طرحش را در قرآن داده بودم، به خودشان ظلم کردند! خانمهایی درست شوهرداری و بچهداری نکردند، به خودشان ظلم کردند! کاسبْ حرامخور شد، با اینکه در قرآن حرامها را گفته بودم که چیست، به خودشان ظلم کردند! پس میتوانستند قرآن را به ارث ببرند و قرآنی بشوند، «فمنهم ظالم نفسه»، به خود ستم کردند! اگر این به خود ستمکردهها در پیرمردی بمانند، تا پیرمردی خیلی وضع خرابی خواهند داشت! خدا از قول آنها نقل میکند: حالا به ما نمیگویند، ولی خودشان در خلوت خودشان، آخرش به این نتیجه میرسند که «خَسِر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین».
من بالای سر یک مریضی در یک بیمارستانی رفتم. اصلاً این مریض را ندیده بودم و نمیشناختم. وقت داشتم و به بیمارستانها سر میزدم و بالای سر مریضهای غریبه میرفتم، سؤال میکردم؛ اگر پول دوا نداشتند، پول نسخه نداشتند، شهرستانی بودند و زن و بچهشان میخواهند عیادت بیایند و برایشان جا بگیرم. از این کارها یک وقتی میکردم، الآن دیگر خیلی فرصتم کم شده است؛ بهخصوص این تفسیر قرآن تمام وقت من را گرفته است! بالای سر یک مریض رفتم، هشتادسالش بود، مرتب داشت با ناراحتی به خودش بد میگفت. من ابتدا فکر کردم روانی است؛ چون مرتب بی اینکه تعطیل بکند، به خودش فحش میداد. من سلام کردم، جواب من را داد، دیدم نه روانی نیست، دیوانه نیست! به او گفتم: پیرمرد الآن که وقت مصرفکردن زبان در فحش نیست! الآن وقت هزینهکردن زبان در ذکر خداست! «لا اله الا الله» بگو! «اللهاکبر» بگو! گفت: نمیگویم! گفتم: پس سکوت کن و فحش نده. گفت: چون حقم است فحش بخورم و کسی نیست فحش بدهد، خودم به خودم فحش میدهم! گفتم: چرا؟ گفت: من چهلپنجاهسال جوانی و عمر متوسطم را فقط در ظلم به مردم گذراندم و از هیچ آزاری در حق هیچکس فروگذار نکردم! حقم است به خودم بد بگویم. گفتم: زن و بچه و نوه و داماد نداری؟ گفت: من را دور انداختند و رفتند! من لیاقت ندارم کسی به دیدنم بیاید. «خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین». من هر کاری کردم که به جای فحش، یک «لا اله الا الله» بگوید، نگفت! این ظلم به نفس است که تمام سرمایههای وجودی خودم را تباه کنم! عقلم را هزینهٔ قرآن و حلال و حرام و مسائل انسانی و اخلاقی نکنم، خب این ظلم است! این یک گروه از بندگان من!
گروه دوم: «و منهم مقتصد»، یک عده از بندگان من میانهروهستند. بندهٔ من هستند، اهل عبادتاند، اهل کار خیر هستند، اهل خوبی هستند، اما نه در درجات خیلی بالا؛ ولی در حدی قرآن من را به ارث بردند و مردمی هستند که قبولشان دارند، امضایشان هم میکنند و درِ بهشت هم در قیامت به رویشان باز میکنند. اینهایی هستند که مثل من و شما گنجایش محدود دارند.
اما گروه سوم: «و منهم سابق الی الخیرات»، کسانی هستند که در مسابقهٔ خوبیها -چه عبادت خدا، چه خدمت به مردم- از همه برندهتر هستند. سابق یعنی پیشافتاده؛ مسابقهبرد یعنی از همه بُرده و این را «سابق» میگویند. «و منهم سابق بالخیرات باذن الله ذلک هو الفوز الکبیر» که من فکر میکنم ذلک به همان قرآن برگردد. این ارثی که برای شما قرار دادم و همهتان هم گنجایش ارثبری دارید، این فضل کبیر من به شما بندگانم است. غافل نشوید! فراموشکار نشوید! یادتان نرود!
خب دیشب و شب جمعه به مناسبت هر دو شب من ذکر مصیبت خواندم. علاقه دارم این هشت شبی که باقیمانده، مصائب را از کوفه شروع بکنم تا برگشتن اهلبیت به کربلا در اربعین اوّل. حالا امشب آنچه درنظر گرفتم برایتان بخوانم، که یکی از مواقع و جاهای بسیار بسیار رنجآور برای اهلبیت بود، کنار بازار کوفه بود. اینها یک روزی پدرشان امیرالمؤمنین در کوفه حاکم کل مملکت بود و حالا دستهایشان را به طناب بستهاند! ناموس خدا و پیغمبر و امیرالمؤمنین را به اسارت گرفتند! زنان، دختران، بچههای کوچک میان محملها، تختههای همه را سر بازار کوفه و در میدانگاه آوردند که ملت بیایند و اینها را تماشا کنند! خیلی سخت است و ما نمیتوانیم تصور بکنیم که مردم نامحرم برای تماشای ناموس خدا جمع بشوند! در این گیرودار رنجآور، یک مرتبه سر ابیعبدالله را بالای نیزه روبروی محمل خواهر آوردند.
...