چکیده
مهم ترین نوع یادگیری انسان، یادگیری مشاهده ای است. بر همین اساس، یکی از روش های تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که می توان آن را «روش الگویی» نامید. این روش در سرتاسر زندگی و ابعاد مختلف آن کاربرد دارد و از آن جا که محتوای تربیت را به صورت عینی و عملی ارائه می دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه های تربیتی، بسیار مؤثر است. شاید به همین دلیل است که در منابع اسلامی، بر بهره گیری از الگو و پی روی از اسوه های حسنه تأکید شده است. تأثیرپذیری انسان از محیط و گرایش او به تقلید را می توان از مبانی اثرگذاری این روش نام برد.
از شیوه های اجرایی این روش، می توان به الگودهی، الگوپردازی و الگوزدایی اشاره کرد که هر کدام شیوه های جزئی تری را شامل می شود. قلمرو کاربرد این روش بسیار گسترده است و حُسن اجرای آن در گرو رعایت اصول و قواعد خاصی است که در متن مقاله بیان شده است. علاوه بر آن، آسیب هایی بر سر راه این روش وجود دارد که مربّی نباید از بروز آن ها غافل باشد.
مقدمه
به نظر واضعان نظریه یادگیری اجتماعی،(1) مهم ترین نوع یادگیری انسان، یادگیری مشاهده ای(2) است. به اعتقاد این روان شناسان اگر ما قادر نبودیم که در محیط اجتماعی از طریق مشاهده رفتار و اعمال دیگران به یادگیری بپردازیم، زندگی ما مختل می شد. در چنین حالتی، باید وقت و نیروی زیادی را صرف کسب دانش، مهارت ها، و نگرش های مختلف می کردیم، و چه بسا در این کار با اشتباهات بسیاری رو به رو می شدیم. اما خوشبختانه ما مقدار زیادی از دانش ها، مهارت ها و سایر یادگیری هایمان را از راه مشاهده رفتار والدین، دوستان، معلمان، و نیز از طریق مشاهده پیامدهای رفتار آنان کسب می کنیم. یادگیری مشاهده ای، در واقع همان سرمشق گیری(3) است که در آن فرد با انتخاب یک الگو یا سرمشق به تقلید از
رفتار آن می پردازد. بر همین اساس، یکی از روش های تربیت، تربیت به وسیله الگو است، که می توان آن را روش الگویی(4) نامید.
روش تربیت الگویی، یکی از روش های فراگیر و بسیار مؤثر در تربیت است. فراگیر بودن آن بدان جهت است که در کلیه امور و مراحل زندگی کاربرد دارد. و از آن جا که محتوای تربیت را به صورت عینی و عملی ارائه می دهد، در انتقال مفاهیم و آموزش برنامه های تربیتی بسیار مؤثر است. در منابع اسلامی، بر بهره گیری از الگو و پی روی از اسوه های حسنه تأکید شده است. در این نوشتار، با نگاهی گذرا به متون دینی، به بررسی ابعاد گوناگون این روش می پردازیم.
الف. مفهوم شناسی
الگو در لغت به معنای طرح، سرمشق، نمونه، مثال، مدل و غیره آمده است، اما در اصطلاح و در علوم گوناگون به معانی متفاوت و البته نزدیک به هم آمده است. در حوزه تعلیم و تربیت، معنای اصطلاحی الگو کاملا با معنای لغوی آن تطابق دارد و به طرح و نمونه یا مدلی از شکل یا اشیا یا موردی از رفتار اطلاق می شود.(5) در مورد انسان نیز، الگو به شخصیتی گفته می شود که به دلیل دارا بودن برخی خصوصیات، شایسته تقلید و پی روی است. در روان شناسی اجتماعی، مدل به کسی گفته می شود که کودکان رفتارش را تقلید کنند.(6) در علوم اجتماعی نیز، الگوها آن شیوه هایی از زندگی هستند که از فرهنگ نشأت می گیرند و افراد به هنگام عمل به طور طبیعی با این الگوها سروکار دارند و اعمال آن ها با این الگوها تطابق می یابد.(7) همان گونه که مشاهده می شود، معنای اصطلاحی الگو در این سه علم بسیار به هم نزدیک است.
از الگو در عربی به «اُسوه» و «قدوه» تعبیر می شود، از این رو، برای بررسی مفهوم الگو در متون دینی، باید از این دو واژه بهره بگیریم. اُسوه و اِسوه از ریشه اَسا (أ س و) است که در حالت اسمی به معنی قدوه و الگو و در حالت مصدری، به معنی حالت پیروی کردن آمده است.(8) مفردات راغب أسوه را حالتی می داند که انسان به هنگام پی روی از غیر پیدا می کند.(9)
در قرآن کریم، در سه مورد این واژه به کار رفته است(10) که به همان معنای مصدری است. مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر آیه «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه ...» می فرماید: «اسوه یعنی قدوه که عبارت است از اقتدا و پی روی کردن و اسوه در مورد رسول خدا صلی الله علیه و آله ، یعنی پی روی و تبعیت کردن از او، و از این که با "لقد کان لکم" که ماضی استمراری است تعبیر کرده است، اشاره به آن است که این پی روی تکلیفی ثابت و همیشگی است و معنای آیه این است که یکی از احکام رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ایمان آوردن شما به او، این است که هم در گفتار و هم در رفتارش به او تأسی کنید.»(11)
زمخشری در کشاف نیز، در معنای اسوه دو احتمال ذکر کرده است: یکی این که خود رسول خدا صلی الله علیه و آله فی نفسه اسوه حسنه و مقتدی به است، و دیگری این که در وجود رسول خدا صلی الله علیه و آله خصلتی هست که جا دارد مردم به آن حضرت، در آن صفت اقتدا کنند.(12)
اما در روایات، واژه «اسوه» دست کم به سه معنا به کار رفته است:
به معنای مصدری یعنی اقتدا و پی روی که عمده روایات به همین معنا آمده است؛ مانند: «فلک بابی عبدالله الحسین صلوات الله علیه اسوة ای اقتداء ای شابهته فی الغربة.»(13) که در این روایت بر معنای مصدری (اقتدا) تصریح شده است.
- به معنای الگو و مقتدی؛ مانند: «و انصح لمن استشارک و اجعل نفسک اسوة لقریب المسلمین و بعیدهم»؛(14) خیرخواهی کن برای کسی که از تو مشورت می خواهد، و خود را الگویی برای مسلمانان دور و نزدیک قرار بده.
به معنای سنّت و روش؛ مانند: «کان فی الزمن الاول ملک له اسوة حسنة فی اهل مملکته»؛(15) در گذشته پادشاهی بود که در مملکت داری و برخورد با رعیت، روش و سنّت حسنه ای داشت. مؤید این معنا، روایت دیگری است که در آن اسوه و سنّت در کنار هم آمده است: «... فصارت اسوة و سنة.»(16)
واژه «قدوه» و مشتقات آن، که بیش از دویست مورد در روایات آمده است، همه به معنی تبعیت و پی روی از یک رهبر و امام یا سنت حسنه به کار رفته است؛ مانند: «وَ اقتَدوا بِهُدی نبیّکم فانه افضل الهدی»؛(17) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است. و نیز: «بِسُنَّتِهِ فَاقتَدوا و الی ربکم به فتوسلوا»؛(18) به سنّت او (پیامبر) اقتدا کنید و به وسیله او به سوی پروردگارتان توسل بجویید.
و در قرآن، در دو مورد از این واژه استفاده شده است: یکی در مورد تبعیت از هدایت های انبیا علیهم السلام ؛ مانند: «اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده» (انعام: 90)؛ آن ها کسانی بودند که خدا آن ها را هدایت نمود، تو نیز از هدایت (راه) آن ها پیروی نما.
و دیگری در مورد تبعیت گمراهان از سنّت آبا و اجداد خود؛ مانند: «انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون» (زخرف: 23)؛ ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و از آثار آن ها پی روی می کنیم.
به هر حال، اسوه در منابع اسلامی دست کم به سه معنای مقتدا، پی روی کردن و اقتدا نمودن، و سنّت و روش آمده است. معادل فارسی آن، الگو و سرمشق است که البته از وسعت معنایی بیش تری برخوردار است؛ زیرا «اسوه» و «قدوه» عمدتا ناظر به الگوهای انسانی است و بیش تر در مورد تربیت و تقویت ابعاد اخلاقی، رفتاری و شناختی انسان به کار می رود. در حالی که واژه «الگو»، علاوه بر این ها، به معنی طرح، مدل، نمونه و غیره نیز آمده است که عمدتا در مسائل آموزشی و یادگیری کاربرد دارد.
و اما روش الگویی، روشی است که اساس آن بر محور الگودهی و ارائه نمونه های عینی و عملی بنا شده است. در این روش مربّی تلاش می کند نمونه رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض دید متربی قرار دهد تا شرایط لازم برای الگوبرداری و تقلید برای وی فراهم آید.
ب. مبانی روش الگویی
در این جا این سؤال مطرح می شود که اصولاً چرا انسان ها به دنبال الگو هستند و چگونه از الگو تأثیر می پذیرند؟ برای پاسخ به این سؤال بیان دو نکته لازم است:
نکته اول: آدمی از محیط اجتماعی و انسان های دیگر تأثیرپذیر است. این مبنا به قدری روشن است که اثبات آن از هرگونه استدلالی بی نیاز است.(19)
نکته دوم: تقلید یکی از فرایندهای روانی است که پایه و اساس بسیاری از یادگیری های انسان به شمار می رود. گرایش به تقلید به قدری در انسان رایج است که برخی از روان شناسان آن را غریزه دانسته اند.(20) در مقابل، برخی از روان شناسان اجتماعی مانند مک دوگال و اُتو کلاین برگ با غریزه بودن آن مخالفند؛ زیرا به گفته آنان، هیچ گونه رفتاری که جز از طریق تقلید تبیین پذیر نباشد، وجود ندارد.(21) از سویی، پاره ای از روان شناسان مانند فروید، تقلید را نوعی همانندسازی و انطباق با محیط دانسته اند؛ آن ها معتقدند که کودکان با تقلید از نگرش ها و ویژگی های رفتاری والدین، احساس می کنند که قدری از قدرت و کفایت آن ها را به دست آورده اند و از این رو، خود را با آنان منطبق می سازند. البته این نظر هم به طور مطلق نمی تواند قابل قبول باشد؛ زیرا همه کودکان با تمام ویژگی های والدین خود همانندسازی نمی کنند، بلکه به نظر برخی از روان شناسان، همانندسازی نوعی یادگیری است و کودکان تنها آن دسته از رفتارهای والدین را مورد تقلید قرار می دهند که به خاطر انجام آن پاداش دریافت کنند.(22)
آنچه مسلم است این که در انسان حالتی روانی وجود دارد که بر اساس آن، فرد، بسیاری از ویژگی های شخصیتی و آداب و رسوم را در ابعاد مختلف از دیگران الگو می گیرد. این حالت همان تقلید است که در روان شناسی اجتماعی آن را چنین تعریف می کنند: «تقلید به وضعیتی گفته می شود که موقعیتی تحریک کننده موجب فعالیتی حرکتی شود که به نوعی، به موقعیت محرک شبیه باشد.»(23) بر اساس این تعریف، وقتی موقعیتی تحریک کننده که با اهداف، نیازها، نگرش ها، و آرزوهای انسان سازگار باشد، برای انسان پدید آید، انسان سعی می کند رفتاری را از خود بروز دهد تا خود را بیش تر به آن موقعیت نزدیک کند. از این رو، این رفتار که در قالب تقلید است، آگاهانه و هدفدار است.
البته به این نکته باید توجه داشت که تقلید به معنای اعم، سه مرحله دارد: اول این که شخص، عمل یکی از اشخاص پیرامون خود را عینا و بی درنگ انجام دهد، مثل کودک چند ماهه ای که با خنده اطرافیان خود، بی درنگ می خندد، بدون این که تعبیر و تفسیری برای خنده آن ها داشته باشد. این حالت، خالی از هرگونه فهم و تمیز است و «محاکات» نام دارد. دوم این که شخص، رفتار دیگری را آگاهانه ولی با آگاهی اندک تقلید نماید؛ مثل بچه چند ساله ای که کارهای بزرگ ترها را به منظور تَشبُّه به آنان انجام می دهد، هرچند که از هدف و قصد آنان در این کار اطلاعی ندارد. سوم این که فرد با آگاهی کافی و با اختیار کامل رفتار دیگران را نیکو می یابد و آن را تقلید می کند، این مرحله «اقتباس» نام دارد.(24) در روش الگویی بیش تر با مرحله دوم و سوم سر و کار داریم، هرچند مرحله اول نیز می تواند زمینه ساز تحقق مراحل بعدی باشد.
با توجه به آنچه گذشت، در تحلیل تأثیرپذیری انسان از الگو، می توان گفت که انسان به دلیل کمال خواهی، اهداف و آرزوهایی را در سر می پروراند. زمانی که با الگویی روبرو می شود و کمال مطلوب خویش را در او می یابد، از نظر عاطفی نوعی قرابت و هماهنگی بین خود و الگو می بیند. از سوی دیگر، احساس نیاز به آن کمال که در الگو هست سراسر وجود الگوپذیر را می گیرد. این دو عامل، یعنی هماهنگی عاطفی با الگو و احساس نیاز به او، باعث می شود که الگوپذیر به دنبال الگو برود. در چنین موقعیتی، به دلیل تأثیرپذیری انسان از محیط بیرونی، با بهره گیری از میل به تقلید، تحت تأثیر الگو قرار می گیرد و سعی می کند رفتار خود را با الگو همانند سازد. به بیان دیگر، الگوپذیر، الگو را مصداقی خارجی و عینی برای اهداف و آرزوهای خویش می بیند و آرزوهای خویش را امری امکان پذیر و قابل تحقق و نه خیالی و افسانه ای می یابد. از این رو، به دنبال الگو می رود تا با بهره گیری از او بتواند به کمال مطلوب خویش دست یابد.
نکته قابل توجه این که، در روند این تأثیرگذاری، دست کم دو امر ضروری به نظر می رسد: یکی این که الگو واجد نقطه مثبتی از نظر متربّی باشد و دیگر این که وضعیت نفسانی متربّی آمادگی روحی و روانی برای پذیرش داشته باشد. در این موقعیت، هر الگویی، هرچند الگوهای نامناسب، به او ارائه شود، پی روی می کند. به همین سبب، لازم است الگوهای صادق و برخوردار از کمال مطلوب به او ارائه شود. به بیان دیگر، باید الگوهای ارائه شده حرفی برای گفتن داشته باشند تا بتوانند لباس الگو را بر تن کنند و منشأ اثر باشند. در غیر این صورت:
ذات نایافته از هستی بخشکی تواند که شود هستی بخش؟
خشک ابری که بود زآب تهی ناید از وی صفت آب دهی
و به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام : «کَیفَ یُصلِح غَیرَه مَن لَم یُصلِح نَفسَه ؟»؛(25) کسی که خود را اصلاح نکرده است چگونه می تواند دیگران را اصلاح کند؟
هرقدر الگوها از کمال بیش تری برخوردار باشند، دایره تأثیر آن ها در الگوپذیر بیش تر است. علاوه بر کمال، جامعیت الگوها نیز سهم وافری در این تأثیرگذاری دارد. یعنی اگر الگوها هم در ابعاد مختلف صلاحیت داشته باشند و هم در هر جهت از ویژگی های لازم برخوردار باشند، از جاذبیت و تأثیر بیش تری در متربّیان برخوردار خواهند بود. اگر چنین الگوهایی یافت شود، جا دارد که متربّی و الگوپذیر، بدون چون و چرا به تبعیت و پی روی از آن ها همت گمارد. امیرالمؤمنین علیه السلام مؤمنان را به همین گونه پی روی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله سفارش می نمایند: «اُنظروا اَهلَ بَیتِ نَبیِّکم فَاَلزَموا سَمتَهم، وَ اتَّبِعوا أثَرَهم، فلَن یُخرِجوکم من هُدیً ولن یُعیدوکم فی ردیً فَاِن لَبَدوا، فَالبِدوا، و اِن نَهَضوا، فَانهَضُوا و لاتَسبِقُوهم فَتَضِلّوا، و لاَتَأخّروُا عَنهُم فَتُهلِکوا»؛(26) به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که می روند بروید و پی آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر آن ها پیشی مگیرید که گمراه می شوید و از آنان پس نمانید که تباه می گردید.
ج. کارکرد و فواید روش الگویی
آثار و فوایدی که این روش به دنبال دارد عبارتند از:
1. از آن جا که در این روش، یادگیری عمدتا از طریق مشاهده مستقیم صورت می گیرد، می تواند از مؤثرترین و پایدارترین نوع یادگیری باشد.
2. روند یادگیری، تفهیم و انتقال پیام به متربّی سریع تر و با سهولت انجام می پذیرد.
3. اشتباه و خطا در یادگیری کم تر خواهد بود.
4. زمانی که متربّی الگوهای انسانی را مشاهده می کند، به قابلیت ها و توانایی های انسانی خود پی می برد و در جهت شکوفایی آن ها تلاش می نماید. به بیانی دیگر، مشاهده الگوها، اعتماد به نفس را در الگوپذیر تقویت کرده، او را در رسیدن به کمالات مطمئن تر می سازد و انگیزه وی را برای رسیدن به کمالات مورد مشاهده بیش تر می کند.
5. چه بسا ممکن است در مقام نظر، متربّی بسیاری از مسائل را بداند ولی در مقام عمل مشکل داشته باشد؛ مثلاً کودک، توصیفی از نماز را شنیده و حمد و سوره و دیگر اذکار و ارکان نماز را یاد گرفته است، اما در عمل نمی تواند نماز بخواند. مشاهده این الگو می تواند راهکارهای عملی را به متربّی نشان دهد.
د. شیوه های مختلف تربیت الگویی
تربیت الگویی می تواند به صورت های گوناگونی مانند: الگودهی، الگوپردازی و الگوزدایی صورت پذیرد که در ذیل به تبیین آن ها می پردازیم:
1. الگودهی
مقصود از الگودهی ارائه الگوهای مثبت و حقیقی است؛ یعنی الگوهایی که در خارج تحقق یافته و قابل مشاهده است که این، خود می تواند به دو صورت ارائه شود:
الف. ارائه الگو از خویشتن: در این شیوه، مربّی رفتار و صفات مطلوب را عملاً در رفتار خود منعکس می کند. شاید بهترین مصداق برای تربیت الگویی همین باشد که مربّی در مقام عمل یک الگوی تمام عیار برای متربّیان خود باشد؛ چرا که متربّی قول و فعل مربّی را هماهنگ می بیند و نظریه و عمل را با هم تجربه می کند. امام صادق علیه السلام در این باره می فرمایند: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم، لیروا منکم الورع و الاجتهاد و الصلاة و الخیر فان ذلک داعیة.»(27)
امام علیه السلام در این جمله، عمل انسان، یعنی تقوای عملی، تلاش و کوشش، نماز و کارهای خیر را هدایت گر می دانند و می فرمایند: با غیر زبان، مردم را [به سوی حق [دعوت نمایید. بهترین مربّی و الگو کسی است که رفتارش، گفتار وی را تأیید نماید. با این عمل، صداقت مربّی برای متربّی ثابت می شود و شک و تردید متربّی را برای الگوبرداری از بین می برد.
ب. ارائه الگو از دیگران: در این شیوه مربّی سعی می کند افرادی را که جنبه الگویی دارند به متربّیان معرفی نماید. در این مرحله مربّی می تواند به دو گونه عمل نماید: در شیوه اول، مربّی برنامه را به گونه ای تنظیم می نماید تا متربّی بتواند الگو را به طور زنده و در حال انجام اعمال و رفتار مطلوب ببیند و یا نتیجه یک صفت و خصلت نیکویی را مشاهده کند.
شیوه دوم این است که مربّی اسوه ها و الگوهای مطلوب را، که در ظاهر از دید مربّی پنهان هستند ولی در گذشته تحقق خارجی داشته و سنّت و روش زندگی آن ها در جامعه از رونق و درخشش خاصی برخوردار بوده است، به متربّی معرفی نماید و خصوصیات شخصیتی و سیره فردی و اجتماعی آن ها را برای وی تبیین نماید. نمونه این نوع از روش الگویی، در قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام ، فراوان دیده می شود.
قرآن کریم در موارد متعددی به معرفی الگوهای الهی می پردازد. صریح ترین کلام الهی در این باره، آیه بیست و یکم سوره «احزاب» است که پیامبر گرامی اسلام را به عنوان اسوه حسنه معرفی می نماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر ...»
در سوره «ممتحنه» (آیات چهار و شش) نیز، حضرت ابراهیم علیه السلام و پیروانش را الگو و سرمشقی نیکو برای مؤمنان و طالبان لقای پروردگار معرفی می نماید. در آیات بسیاری زندگانی پیامبران و بندگان صالح خدا را در قالب داستان های جذاب و شنیدنی به تصویر می کشد که حاکی از اهتمام قرآن کریم به پی روی و الگوبرداری از اسوه های الهی و ربّانی است.(28)
در روایات و سیره اهل بیت علیهم السلام هم به وفور، به این نوع الگودهی اشاره شده است. مثلاً، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله اهل بیتِ خود را به مردم معرفی کرده، آن ها را به تبعیت از ایشان فرا خوانده اند تا جایی که آنان را به سفینه نجات و کشتی نوح تشبیه کرده اند.(29)
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز، پس از رحلت پیامبراکرم به همین نوع تربیت الگویی اشاره دارند و با معرفی پیامبر صلی الله علیه و آله و خصوصیات ممتاز آن حضرت، بیان می کنند که: «و اقتدوا بهدی نبیکم فانه افضل الهدی و استنوا بسنته فانها اهدی السنن»؛(30) به هدایت پیامبرتان اقتدا کنید؛ چرا که آن بهترین هدایت است و از سنّت (و روش) او پی روی کنید که آن، هدایت کننده ترین سنّت است.
2. الگوپردازی
مقصود از این شیوه ارائه الگوهای تخیّلی و فرضی است. در این شیوه مربّی الگوهای مطلوبی را در نظر گرفته، به بیان و توصیف ویژگی های آن می پردازد و زمینه را طوری فراهم می کند که مربّی را به تخیّل و تجسّم یک الگو، یا صحنه و واقعه ای بکشاند. مربّی گاهی با بیان داستان ها و افسانه های خیالی بر این امر فایق می آید و زمانی با بیان خصوصیات، علامات و نشانه ها به این مهم دست می یابد. در هر دو شیوه، مربّی هرقدر از هنرمندی و مهارت بیش تری برخوردار باشد، در پردازش الگوهای مطلوب، موفق تر خواهد بود. شیرینی و جذّابیت داستان و پیامدهای مطلوبی که بر افعال و صفات قهرمان داستان مترتب است، موجب می شود تا متربّی حرکات خود را مطابق با قهرمان داستان، هماهنگ و تنظیم نماید و از همان الگو، پی روی کند. توصیف «اولو الالباب»، «مفلحون»، «عباد الرحمن»، «مؤمنون»، «متّقون»، «مهتدون» و غیره در قرآن کریم، از این نوع است؛ چرا که قرآن کریم با بیان خصوصیات هر یک از این اقشار، درصدد الگو دهی به مخاطبان خود می باشد. در این جا تنها به ذکر یک نمونه بسنده می شود. قرآن کریم در آیات یک تا یازده سوره «مؤمنون» چنین می فرماید: مؤمنان رستگار شدند؛ آن ها که در نمازشان خشوع دارند و آن ها که از لغو و بیهودگی رویگردانند و آن ها که زکات را انجام می دهند و آن ها که دامان خود را (از آلوده شدن به بی عفتی) حفظ می کنند، مگر بر همسران و کنیزانشان، که در بهره گیری از آنان ملامت نمی شوند؛ و کسانی که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند؛ و آن ها که امانت ها و پیمان خود را رعایت می کنند و آن ها که بر نمازهایشان مواظبت می نمایند؛ (آری،) آن ها وارثانند؛ وارثانی که بهشت برین را ارث می برند و جاودانه در آن خواهند ماند.
در این آیات، پس از ذکر هفت صفت نیکو در مورد مؤمنان، به جایگاه رفیع آنان در قیامت اشاره شده است تا آنان که طالب چنان مقامی هستند، با تبعیت از آنان و متصف شدن به صفات آنان، به این فلاح و رستگاری نایل شوند.
نمونه دیگر، داستان دو برادری است که یکی کافر بود و دیگری مؤمن. از ارث پدر دو باغ نصیب اولی شد که حاصل خوبی داشت و برادر مؤمن سهم خود را در راه خدا صدقه داد. برادر کافر به خاطر باغ و مِکنتش، بر برادر مؤمن تفاخر می کرد و کفر می ورزید. در حالی که برادر مؤمن، سعی در ارشاد و هدایت او داشت. سرانجام باغ و ملکش دستخوش خرابی و نابودی گشت. ذکر این داستان، نمونه ای از تمثیلات و داستان های تخیّلی قرآن کریم، برای معرفی الگوهاست.(31)
در روایات نیز نمونه های فراوانی برای این نوع از روش الگویی مشاهده می شود؛ برای مثال، رسول خدا صلی الله علیه و آله در توصیف مؤمن می فرماید: «ألا أنبئکم بالمؤمن؟ من ائتمنه المؤمنون علی أنفسهم و أموالهم و ألا أنبئکم بالمسلم؟ من سلم المسلون من لسانه و یده...»؛(32) آیا مؤمن را به شما معرفی کنم؟ کسی که مردم او را بر جان و مال خود امین قرار دهند. و آیا مسلمان را به شما معرفی کنم؟ کسی که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند.
حضرت علی علیه السلام نیز در حکمت 189 نهج البلاغه، به توصیف برادر دینی و الهی خویش، در گذشته، می پردازد و با بیان اخلاق و ویژگی های الهی او، پیروان خود را به تحصیل و سبقت گرفتن در کسب آن خصوصیات، فرا می خواند: «در گذشته، مرا برادری بود که در راه خدا برادری ام می نمود. خُردی دنیا در دیده اش، وی را در چشم من بزرگ می داشت، و شکم بر او سلطه نداشت. پس آنچه نمی یافت، آرزو نمی کرد و آنچه را می یافت، فراوان به کار نمی برد. بیش تر روزهایش را خاموش می ماند، و اگر سخن می گفت، گویندگان را از سخن می ماند و تشنگی پرسندگان را فرو می نشاند. افتاده بود و در دیده ها ناتوان. و به هنگام کار، چون شیر بیشه و مار بیابان. تا نزد قاضی نمی رفت، حجت نمی آورد. و کسی را که عذری داشت، سرزنش نمی نمود تا عذرش را می شنود. از درد شکوه نمی کرد، مگر آن گاه که بهبود یافته بود. آنچه را می کرد، می گفت و بدانچه نمی کرد دهان نمی گشود. اگر با او جدال می کردند، خاموشی می گزید و اگر در گفتار بر او پیروز می شدند، در خاموشی مغلوب نمی گردید. برآنچه می شنود، حریص تر بود تا آنچه گوید. و گاهی که او را دو کار پیش می آمد، می نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیک تر است، تا راه مخالفت آن پوید. بر شما باد چنین خصلت ها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشی گرفتن. و اگر نتوانستید، بدانید که اندک را به دست آوردن، بهتر تا همه را واگذاردن.»(33)
همچنین حضرت در خطبه همّام، خطابه بلندی در وصف متقین بیان می کند.(34) امام صادق علیه السلام نیز در روایتی، علامات هشتگانه مؤمن را توصیف می نماید.(35)
همه این ها در جهت ارائه الگوهای مطلوب و متعالی به متربّیان مکتب تربیتی اسلام است. طی این بیان ها، امام به پردازش و توصیف الگو می پردازد تا متربی، با ترسیم و تخیّل آن در ذهن خود، از آن ویژگی ها پی روی کند.
3. الگوزدایی
شیوه دیگر استفاده از الگو در تربیت، الگوزدایی است؛ به این معنا که الگوها و شخصیت های منفی چنان ترسیم می شوند که نوعی دلزدگی و نگرشی منفی در متربّی، نسبت به آن الگوها پدید می آید. در چنین مواردی، طبیعتا پدیدآیی نگرش مثبت نسبت به الگوهای متقابل امری عادی است. به عبارتی دیگر، در چنین مواردی، مربّی می تواند از باب «ادب از که آموختی از بی ادبان»، با ارائه الگوهای منفی و توصیف عواقب سوء آن ها، نوعی نگرش مثبت در جهت عکس آن ها در متربّی ایجاد کند.از کلام امام علی علیه السلام استفاده می شود که شناخت هدایت ها در گرو شناخت ضلالت ها و گمراهی هاست: «و اعلموا انکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه، و لن تأخذوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نقضه...و لن تعرفوا الضلالة حتی تعرفوا الهدی و لن تعرفوا التقوی حتی تعرفوا الذی تعدی...»؛(36) و بدانید که هیچ گاه رستگاری را نخواهید شناخت مگر آن که واگذارنده آن را بشناسید؛ و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر این که پیمان شکنان آن را بشناسید؛... و هیچ گاه گمراهی را نخواهید شناخت مگر آن که هدایت را بشناسید؛ و هرگز پرهیزگاری را نشناسید مگر آن که متجاوز (از مرز تقوا) را بشناسید... .
در این جملات، امام علیه السلام یکی از راه های شناخت را به طور کلی، شناخت اضداد می دانند و شناخت الگوی مطلوب هم از این قاعده مستثنی نیست. یعنی با وقوف بر الگوهای بد و ویژگی های نامطلوب آنان، می توان به حقانیت و درستی الگوهای مثبت پی برد، که همین آگاهی، زمینه را برای تبعیت و پی روی از الگوهای مطلوب فراهم می سازد. این شیوه از تربیت الگویی، به دو صورت قابل اجراست که در روایات مصادیق فراوانی برای آن یافت می شود. صورت اول این که مربّی در قالب بیان صفات، خصوصیات و نشانه های الگوهای منفی، سعی در دورساختن متربّی از آن الگوها دارد. روایاتی که به بیان ویژگی های ظالم، منافق، شرور، کذّاب و مانند آن می پردازد، به همین شیوه و به طور غیر مستقیم انسان را از الگوهای بد دور می سازد؛ مثل این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «علامةُ الظّالمِ اربعة: یَظلم مَن فَوقهُ بالمعصیة، و یملک مَن دونَهُ بالغلبة، و یبغض الحق، و یظهرالظلم»؛(37) نشانه های ظالم چهار چیز است: با نافرمانی به مافوق خود ستم می کند، با غلبه (و زور) بر زیردست خود حکم می راند، حق را دشمن می دارد و ستم را آشکار می کند.
صورت دوم آن است که مربّی با نهی مسقیم، متربّی را از همراهی و مصاحبت با الگوهای بد منع کند. در این مورد نیز روایات فراوانی وجود دارند؛ مانند سخن امام جواد علیه السلام که فرمود: «ایّاک و مصاحبة الشریر؛ فاِنّه کالسیف المسلول، یَحسُن مَنظَرُه و یقبح أثره»؛(38) از همراهی و رفاقت با آدم شرور (و بد جنس) بپرهیز؛ زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است.
آنچه در این شیوه مهم است، توجه به حساسیت کار است که دقت و مهارت مربّی را می طلبد. مربّی نباید الگوی منفی را به گونه ای ارائه دهد که در نظر متربّی، مطلوب جلوه کند و در نتیجه به الگوبرداری از آن بپردازد.
ه. قواعد روشی
ثمربخشی و کارامدی هر روش، به رعایت و به کارگیری اصول و قواعدی بستگی دارد. این قواعد گاه جنبه عمومی دارد که رعایت آن در تمام روش ها لازم و ضروری است و باید در جای خود مورد بحث و بررسی قرار گیرد؛ به عنوان مثال، آشنایی کامل مربّی با فنون تعلیم و تربیت و آگاهی از ویژگی ها و خصوصیات متربّی، شرط لازم و ضروری برای به کارگیری همه روش های تربیتی است؛ زیرا در غیر این صورت، نه تنها موفقیتی برای مربّی حاصل نمی شود، بلکه این نوع تربیت به ضد تربیت تبدیل می گردد و مصداق این سخن امام صادق علیه السلام می شود که: «العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی غیر طریق لایزیده سرعة السیر الابعدا»؛(39) کسی که بدون بینش و آگاهی به عملی اقدام می کند، مانند کسی است که مسیر انحرافی را می پیماید که سرعت پیمایش (چیزی) به غیر از دوری (از هدف) بر او نمی افزاید.
و یا به فرموده رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، انسانی که بدون علم و آگاهی به عملی اقدام کند، خراب کاریش بیش از اصلاح و ترمیمش می باشد.(40)
علاوه بر قواعد عام، هر روش ممکن است قواعد خاصی نیز داشته باشد که در پرتو رعایت آن ها مفید و نتیجه بخش می گردد. در این جا به مواردی از اصول و قواعد خاص در باب روش اسوه سازی اشاره می کنیم:
1. از قواعد اساسی و مهم برای این روش می توان به آمیختگی آن با منطق و پرهیز از مقلدپروری بی استدلال اشاره کرد. از آن جا که در تربیت الگویی، نوعی اطاعت و پی روی از غیر وجود دارد، ممکن است به تدریج زمینه برای اطاعت کورکورانه و به دور از هرگونه استدلال فراهم گردد. بدیهی است نتیجه این امر، پرورش متربیّانی وابسته و بی اراده خواهد بود. قرآن کریم تقلید کورکورانه از پدران را بر نمی تابد و در موارد متعددی آن را مورد نکوهش قرار می دهد.(41) در مقابل، انسان را به گزینش در مقام اقتدا فرامی خواند. در سوره «انعام» پس از ذکر مطالبی درباره پیامبران گذشته، به پیامبر اسلام چنین می فرماید: «اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده...» (انعام: 90)؛ این ها کسانی بودند که خداوند آن ها را هدایت کرد (و می توانند جنبه الگویی داشته باشند) و تو ای پیامبر به هدایت آنان اقتدا کن (نه به خود آن ها). به فرموده علامه طباطبائی، خداوند می فرماید که به هدایت آنان اقتدا کن و نفرمود بهم اقتده (به آنان اقتدا کن)؛ زیرا شریعت پیامبر صلی الله علیه و آله شرایع آنان را نسخ نموده و قرآن فراتر از کتاب های آنان است.(42)
بدین منظور، مربّی در روش الگویی باید ترتیبی اتخاذ کند تا در عین انقیاد و اطاعت، روحیه انتقاد و پرسشگری در متربّی تقویت شود و با بصیرت و منطق، الگو برداری نماید و مصداق این آیه شریفه قرآن گردد که: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب.» (زمر: 18)؛ کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پی روی می کنند؛ آنان کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده، و آنان خردمندانند.
2. نزدیکی و هماهنگی در جهات مختلف بین الگو و الگوپذیر، فرایند الگوبرداری و همانندسازی را سرعت می بخشد، انگیزه متربی را در این امر افزایش می دهد و اعتماد به نفس را در وی تقویت می کند. به این معنا که هر چه فاصله بین الگو و الگوپذیر کم تر باشد و از لحاظ فرهنگی، جنسیت، سن و دیگر جهات به هم نزدیک تر باشند، انگیزه بیش تری برای تبعیت و همانندسازی در الگوپذیر به وجود می آید؛ چرا که در این حالت، الگو را از خود می داند و یک نوع ارتباط عاطفی نسبت به او پیدا می کند. مثلاً، اگر برای کودکان، اسوه هایی از زندگانی ائمه معصومان علیهم السلام در سنین کودکی، بیان شود و یا نمونه و شاخص به آن ها معرفی گردد، و در مورد دختران، بانوان، مردان، و جوانان هم به همین صورت عمل شود، نتیجه بسیار مطلوب خواهد بود. قرآن کریم هم از این نکته غافل نبوده و برای اقشار مختلف الگو معرفی کرده است. خداوند در اولین گام، برای هدایت انسان ها، پیامبرانی از جنس خود بشر فرستاده است تا هم بشر، با الگوی خویش احساس بیگانگی نکند و هم به او بفهماند که توهم مانند این پیامبران، بشر هستی و می توانی با تلاش و تبعیت از این الگوها، از همین کمالات برخوردار شوی. از این رو، لازم است ترتیبی اتخاذ گردد تا برای هر قشری از متربّیان، الگویی که از جهات مختلف به آن ها نزدیک تر است، معرفی گردد تا پیوندی صمیمی بین آن ها برقرار شود.
3. از آن جا که انسان در برخورد با یک جریان ثابت و مداوم، خسته و کسل می شود و از سویی، نیازهای انسان متعدد است، بهتر است الگوهای متنوعی به متربّیان ارائه گردد؛ زیرا کمالات و خصلت های نیکو متنوع است و هر الگویی در جهتی خاص، مهارت و قابلیت الگویی را دارد. از این رو، بهتر است بر اساس نیازها، موقعیت و شرایط متربّیان، الگوهای متنوع و کاملی در همان جهات مربوط به آن ها ارائه شود تا هم خسته کننده و ملال آور نباشد و هم به جهت برخورداری از کمال در همان جهت خاص، قدرت تأثیرگذاری بیش تری داشته باشد. الگوهایی که توسط قرآن کریم ارائه می شود معمولاً بسیار متنوع هستند.
4. هماهنگی بین الگوهای ارائه شده، نکته دیگری است که بسیار حائز اهمیت می باشد. اگر الگوها متعددند، لازم است که هماهنگ و در یک جهت باشند، و اگر الگو واحد است، باید ابعاد مختلف آن با هم هماهنگ باشند. مثلاً، اگر الگوهای گفتاری مربّی با الگوهای رفتاری وی هماهنگ باشد و قول و فعلش یکدیگر را تصدیق کند، به وحدت رفتار و تثبیت آن در متربّی و الگوپذیر بسیار کمک می کند. در حالی که عدم هماهنگی بین آن ها، منجر به دوگانگی رفتار در متربّی خواهد شد. در بخش آسیب شناسی، توضیحات بیش تری در این باره داده خواهد شد.
5. تداوم و استمرار در ارائه الگو نیز بسیار مهم است؛ چرا که انسان همواره دچار فراموشی و غفلت می گردد و همین غفلت، مسیر حرکت تکاملی وی را منحرف می سازد و چه بسا در مسیر انحرافی به سرعت پیش رود. ارائه مستمر و پی در پی الگوها می تواند تا حد زیادی این آسیب را خفیف و کم رنگ سازد. یاداوری و زنده نگه داشتن الگوها از طریق نام گذاری افراد، اماکن، و اشیا به نام آن ها، برگزاری کنگره ها و بزرگداشت ها، برگزاری مراسم اعیاد و وفیات ائمه اطهار علیهم السلام نیز می تواند در همین راستا تفسیر شود. هر یک از این موارد که در فواصل مختلفی به انجام می رسد، مصداق عام آیه شریفه «فَذَکِّرهم بِاَیّامِ اللّه» است، که انسان ها را هرچند برای مدتی کوتاه از غفلت می رهاند و آن ها را با اسوه ها پیوند می دهد؛ چرا که «فَاِنَّ الذِّکری تَنفَعُ المُؤمِنین.»
6. اگر به متربّیان خود الگویی ارائه می دهیم که در یک بعد و صفتی خاص جنبه الگویی دارد و در ابعاد دیگر چندان مطلوب نیست، لازم است این نکته را به آن ها تذکر دهیم. در غیر این صورت، ممکن است متربّیان در ابعاد مختلف از آن الگو پی روی کنند.
ارائه غیرمستقیم الگو، در قالب داستان، بازی، مسابقه و مانند آن ها و نیز تزیین و زیبا جلوه دادن الگو، می تواند در روند الگوبرداری و تسریع آن مؤثر باشد.
به هر حال، به دلیل گستردگی دامنه کاربرد این روش، رعایت قواعد مزبور ضروری به نظر می رسد؛ زیرا که نادیده گرفتن هر یک، می تواند ضرری به وسعت دامنه کاربرد این روش داشته باشد. در این جا به بررسی قلمرو کاربرد این روش می پردازیم:
و. قلمرو و دامنه روش الگویی
قلمرو روش الگویی از زوایای گوناگون از جمله محیط تربیتی، کثرت و تعدد الگوها، رایج بودن آن در سرتاسر زندگی انسان و کارآیی آن در همه امور زندگی قابل بحث است.
روش الگویی، برخلاف برخی روش ها، که در محیط یا مقطع سنی خاصی کاربرد دارند، در محیط ها و مقاطع سنّی مختلف قابل استفاده و ثمربخش است و به دلیل همین وسعت دامنه کاربرد، از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
بخش مهمی از آنچه فرد یاد می گیرد، از طریق تقلید یا الگوبرداری به دست می آید. به گفته آلبرت بندورا، یکی از نظریه پردازان یادگیری اجتماعی، نوعا یادگیری انسان از راه مشاهده پیامدهای رفتار سرمشق یا الگو حاصل می شود و از آن جا که انسان به طور دایم در معرض تجارب گوناگون الگوبرداری قرار می گیرد، می توان چنین نتیجه گرفت که غالب اصول و قواعدی که رفتار انسان را هدایت می کنند، از چیزی شبیه به الگوبرداری انتزاعی به وجود می آیند.(43)
جریان مشاهده الگوها و تنظیم رفتار فرد بر اساس تجربیات و مشاهدات خود، از سنین خردسالی آغاز و تا پایان عمر ادامه دارد. البته این الگوبرداری همواره به صورت تقلید نیست. در سنین کودکی اعمال، رفتار و گفتار الگو عینا مورد تقلید الگوپذیر قرار می گیرد، ولی با بالا رفتن سن و قدرت شناختی الگوپذیر، تقلید جای خود را به استنباط و انتخاب می دهد. الگوپذیر در این مرحله با مشاهده اعمال و رفتار الگو، به نتیجه و تحلیل آن ها می پردازد و با استنباط شخصی خود از آن ها الگوبرداری می نماید. به هر حال، آنچه مهم است این که انسان ها در سراسر عمر با مشاهده اعمال و رفتار دیگران، به صورت مستقیم الگوبرداری می نمایند. البته هر چه سن پایین تر باشد، الگوبرداری ها کورکورانه و بدون شناخت است. در مقابل، در سنین بالاتر، نقش تجزیه و تحلیل و گزینش بر اساس آن، بیش تر می شود.(44)
از سوی دیگر، کثرت و تنوع الگوها و نیز محیط های تربیتی، دامنه کاربرد این روش را گسترده تر کرده است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان، جامعه و نیز محیط های کار و فعالیت افراد، مراکزی هستند که افراد عمر و زندگی خود را در آن ها سپری می نمایند. در هر یک از این محیط ها، همواره افرادی وجود دارند که خواسته یا ناخواسته مورد توجه الگوپذیر قرار می گیرند و به عنوان یک سرمشق و الگو برای وی نقش ایفا می نمایند. به گفته کرومبولتز «هر کس که تقویت کننده ها را در اختیار داشته باشد، می تواند سرمشق قرار گیرد.»(45)
در خانواده، پدر و مادر نخستین سرمشق های فرزند به حساب می آیند؛ زیرا کودک به دلایلی همچون نیاز به غذا، پوشاک و مراقبت های گوناگون به والدین وابسته است و همین وابستگی باعث می شود که خود به خود، آن ها را به عنوان سرمشق برگزیند. در کنار والدین، برادران و خواهران بزرگ تر نیز به دلیل معاشرت و نیز برطرف کردن برخی نیازهای کودک، می توانند به عنوان سرمشق و الگو قرار گیرند. به علاوه، گروه همسالان و کودکان دیگر نیز می توانند مورد توجه و تقلید الگوپذیر قرار گیرند.
در سنین مدرسه، معلمان مهم ترین سرمشق و الگو هستند؛ زیرا در نظر دانش آموز، معلم از اهمیت، قدرت و موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار است و همین امر باعث می شود تا او را به عنوان سرمشق انتخاب نماید و از رفتار او الگوبرداری نماید. در کنار معلم، دوستان مدرسه نیز مورد توجه دانش آموز قرار می گیرند و در او تأثیر می گذارند.
در محیط جامعه، قهرمانان، ورزش کاران، هنرپیشگان، دارندگان یک هنر یا تخصص خاص، مدیر اداره، حاکم و رهبر جامعه، همه و همه به دلایلی می توانند مورد توجه فرد قرار گیرند و نقش الگویی برایش داشته باشند.(46)
از سوی دیگر، دامنه استفاده از این روش، کلیه امور زندگی را شامل می شود؛ به یقین می توان ادعا کرد که هیچ حالت و رفتار و عملی نیست که نتوان با استفاره از این روش به نهادینه ودرونی ساختن آن اقدام کرد. حتی احساسات نیز اموری اند که از دایره تقلید و الگوبرداری بیرون نمی مانند. خوف و رجا، حب و بغض، خشم و عشق، همه آموختنی اند؛ نه به این معنا که هیچ مایه های فطری و درونی ندارند و اکتسابیِ صِرف می باشند، بلکه به این معنا که ظهور و بروز این امورِ خدادادی و پیداکردن متعلقی برای آن ها، از طریق الگوها نیز امکان پذیر است. همچنین در کلیه حیطه های اخلاقی، عاطفی، اجتماعی، عبادی و مانند آن از این روش می توان بهره جست.
ز. آسیب شناسی روشی
به کارگیری این روش، همانند روش های دیگر، ممکن است با مشکلاتی همراه بوده، و در نتیجه، آسیب هایی را در پی داشته باشد. این آسیب ها ممکن است به دلیل وجود محدودیت هایی در ناحیه الگوها و یا الگوپذیر و یا به دلیل مزاحمت ها و بهره گیری های نا صواب دیگران از این روش باشد که در ذیل به آن ها اشاره می شود:
1. اولین و عمده ترین آفتی که همواره بر سر راه این روش وجود دارد، مشکل عدم هماهنگی بین الگوها است که از آن با عنوان «تضاد یا اصطکاک الگوها» یاد می شود و منظور از آن، برخوردها و تعارض هایی است که گاهی میان الگوهای مورد علاقه الگوپذیر وجود دارد. نوجوان که از آسیب پذیری بیش تری در قبال تضاد الگوها برخوردار است، می بیند آنچه را که در خانه به عنوان ملاک و میزان رفتار به وسیله پدر و مادر به او داده شده است، با آنچه که در مدرسه و یا جامعه حاکم است، کاملاً متفاوت است. در چنین موقعیتی، الگوپذیر که از رشد شناختی مطلوبی برخوردار نیست، گرفتار تردید و نگرانی می شود. نمی داند به اصول و ارزش های خانواده پای بند باشد، یا ارزش های اجتماعی و الگوهای مدرسه را بپذیرد. شاید نتیجه این دوگانگی این باشد که الگوپذیر نسبت به همه ارزش ها بی اعتماد شود و هر کجا که مصلحت خویش را بیابد به همان تمسّک جوید، که البته این حاصلی جز نفاق و دورویی و نیز خودخواهی به دنبال ندارد. این مشکل اختصاصی به رابطه بین الگوهای خانوادگی و اجتماعی و یا مدرسه ندارد، بلکه در درون هر یک از این مجموعه ها نیز ممکن است الگوهای متضاد وجود داشته باشد. مثلاً، در خانواده الگوهای رفتاری پدر بر خلاف الگوهای رفتاری مادر باشد و یا در مدرسه الگوهای رفتاری معلمان در جهت عکس یکدیگر باشد.
2. لغزش الگوها، آفت دیگری است که بر سر راه این روش قرار می گیرد. تأثیر منفی این آفت به مراتب بیش تر از آفات دیگر است؛ زیرا آفات دیگر، چه بسا سبب انحراف یک نفر از متربّیان باشد، در حالی که این مشکل، گمراهی عده بسیاری از متربّیان را به دنبال دارد. در این باره امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: «زَلَّةُ العالِمِ کَانکِسارِ السّفینَةِ تَغرِقُ و تُغرِقُ مَعَها غَیرَها»؛(47) لغزش عالم مثل شکستن کشتی است که غرق می شود و دیگران را با خود غرق می کند.
در منابع اسلامی، بر صیانت نفس الگوها و رهبران علمی، فرهنگی و سیاسی جامعه و کسانی که به نحوی با خاندان رسالت مرتبط هستند، بسیار تأکید شده است، به طوری که عقاب و ثواب اعمال آن ها نسبت به دیگران، مضاعف بیان شده است. مثلاً، در آیات 30 و 31 سوره «احزاب»، به زنان پیامبر صلی الله علیه و آله که به دلیل وابستگی به پیامبر، مردم آنان را الگوی خویش می دانند هشدار می دهد که اگر هر یک، به کار زشتی اقدام کنند، عذابی دو چندان دامنگیر آنان خواهد شد. یا در روایتی آمده است که: «هفتاد گناه عوام بخشیده می شود قبل از این که یک گناه عالم مورد بخشش قرار گیرد.»(48)
همه این ها به دلیل این است که اسلام برای عالمان، دانشمندان و الگوهای جامعه اهمیت و نقش سازنده ای قایل است و در صدد پیش گیری از لغزش الگوهاست؛ زیرا اگر آن ها گرفتار خطا و لغزش شوند، این نقش مثبت به نقش تخریبی تبدیل می گردد و مجموعه ای از انسان ها و بلکه نسل هایی از انسان ها را به انحراف می کشاند.
3. ناهماهنگی و عدم تطابق بین گفتار و رفتار الگوها، آسیب دیگری برای این روش محسوب می شود. در قرآن کریم، انسان هایی که در سخن، دیگران را به اعمال صالحه دعوت کرده، ولی خود به آن عمل نمی کنند، شدیدا مورد نکوهش قرار گرفته اند: «أَتَأمُرون النّاس بِالبِرِّ و تَنسَون أنفُسَکم، و أنتُم تَتلُون الکِتابَ، أفَلاتَعقِلون.» (بقره: 44)؛ آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید، اما خودتان را فراموش می نمایید؛ با این که شما کتاب آسمانی را می خوانید؟! آیا شما نمی اندیشید؟
«یا أیُّهَا الذین امَنوا لِمَ تقولون مالا تَفعَلون، کَبُرَ مَقتا عِندَ الله أن تقولوا مالا تفعلون» (صف: 2 و 3)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید!.
شاید علت این نکوهش این باشد که گفتار بی عمل، نوعی نفاق است که در وجود الگو و مربّی ظاهر می شود. این نفاق از سویی ناخودآگاه به الگوپذیر منتقل می شود و از سوی دیگر، اعتماد وی را از الگو و مربّی سلب می کند و سخنش در وی تأثیری نمی گذارد و مصداق این کلام امام صادق علیه السلام می شود که: «اِنَّ العالمَ اذا لَم یَعمَل بِعلمِه، زلَّت موعظتُه عن القلوبِ کَما یَزِلُّ المطرُ عَن الصَّفا»؛(49) هرگاه عالم به علم خود عمل نکند، پند و اندرز او در دل ها نفوذ نمی کند، چنانکه باران در سنگ صاف نفوذ نمی کند.
و چه نیکو گفته است سعدی که:
عالمی را که گفت باشد و بَس
هر چه گوید، نگیرد اَندر کَس
امیرالمؤمنین علیه السلام که الگوی همه مؤمنان و انسان های وارسته است، قسم یاد می کند که من چیزی را که خود عمل نمی کنم، به شما نمی گویم: «أیُّهَا الناس اِنّی وَ اللّه ما أحُثُّکم عَلی طاعَةٍ اِلاّ وَ أسبِقُکم اِلَیها وَ لا أنهاکم عَن مَعصیَةٍ الاّ وَ أتَناهی قَبلَکم عنها»؛(50) ای مردم! به خدا سوگند، من شما را به طاعتی برنمی انگیزم، جز آن که خود، پیش از شما به انجام آن برمی خیزم. و شما را از معصیتی باز نمی دارم، جز آن که خود پیش از شما آن را فرو می گذارم.
واعظی که به سخنان خویش ایمان ندارد و در عمل چنان نمی نماید که می گوید، اعتبار خود را در نزد مخاطبان خویش از دست می دهد و همان گونه که خود ارزشی برای سخنانش قایل نیست، دیگران هم برای آن ارزشی قایل نیستند و بر آن وقعی نمی نهند و با خود این سخن حافظ شیرازی را زمزمه می کنند:
عنان به میکده خواهیم تافت، زین مجلس
که وعظ بی عملان، واجب است نشنیدن
4. دوری الگو از الگوپذیر و نیز عدم ارتباط مستقیم بین آن دو، مشکل دیگری است که فرایند تأثیرپذیری را کُند و چه بسا دچار اختلال می کند. گاهی به دلیل فاصله زیاد بین الگو و الگوپذیر و وجود واسطه های بسیاری که آن دو را به هم پیوند می دهند، جریان انتقال پیام مختل می شود و چه بسا پیامی، درست به عکس آنچه که از الگو صادر شده است، به الگوپذیر منتقل شود. در این صورت است که جانشین های الگویی می تواند بسیار کارساز باشد؛ مثلاً در عصر غیبت، هر چند که ما از فیض حضور ائمه اطهار علیهم السلام بی بهره ایم، ولی با تدبیر و هدایت خود آن ذوات مقدسه، مأمور به اطاعت و پی روی از عالمان وارسته و فقیهان پرهیزگار هستیم: «...فأما من کان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدینه، مخالفا علی هواه، مطیعا لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه....»(51)
امام عسکری علیه السلام فرمود: «هر یک از فقیهان که خود نگهدار، حافظ دین، مخالف هوای نفس، و مطیع فرمان مولا(خدا)ی خویش است، بر عوام است که از او پیروی کنند.»
5. تبعیت و تقلید از الگوها، اگرچه فواید بسیاری برای الگوپذیر دارد، اما گاهی موجب می شود که الگوپذیر وابستگی فکری به الگو پیدا کند و استقلال فکری خویش را از دست بدهد. کودک در ابتدای زندگی، برای ارضای حس کنجکاوی خویش، پی در پی از والدین خود سؤال می کند و پاسخ آن ها را می پذیرد و به آن عمل می کند. رفته رفته این پندار در کودک به وجود می آید که باید همه چیز را از پدر و مادر آموخت. اگر همین خصلت در سنین بعدی ادامه پیدا کند، موجب می شود به والدین خویش یا هر الگوی دیگری وابستگی شدیدی پیدا کند، به طوری که کورکورانه همه چیز را از آنان اقتباس نماید. قرآن کریم، در آیات متعددی انسان ها را به تفکر و تعقل و تدبّر تشویق کرده و از تقلید کورکورانه باز داشته است.
6. گاهی پیوند عاطفیِ بین الگو و الگوپذیر، موجب می شود که الگوپذیر، خود را دربست در اختیار الگو قرار دهد و همه چیز را پذیرا گردد و در واقع، به دلیل دوستی و محبت افراطی، وی را الگوی خود قرار دهد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله این حقیقت را در جمله کوتاهی بیان کرده اند: «حُبُّکَ لِلشَّیئیُعمی و یُصِمُّ»؛(52) محبت (و علاقه) تو نسبت به چیزی، (تو را نسبت به معایب آن) کر وکور می کند.
از این رو، الگوپذیر در بسیاری از موارد خطاهای الگو را نیز پذیرا می گردد و از آن ها الگوبرداری می کند.
یکی از صاحب نظران در این باره چنین می گوید: «آفت دیگر تقلید این است که شخص برای حفظ و ابقای ارتباطات مودت آمیز خود با دیگران، به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را که خلاف حق و حقیقت است، پذیرا شود؛ یعنی برای این که به خلق بپیوندد، از حق ببرد. حضرت ابراهیم علیه السلام ، قوم خود را به همین جهت نکوهش می کند: اِنّما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بینکم فی الحیاة الدنیا: فقط برای دوستی یکدیگر در زندگی این جهانی، بت هایی را (به خدایی) گرفته اید، نه خدای متعال را. (عنکبوت: 25)»(53)
7. گاهی افراد بدون این که از عقل خود کمک بگیرند و در صحّت و سقم افکار، گفتار و اعمال شخصیتی نامدار بیندیشند، کثرت طرفداران وی را دلیل بر حقانیت او دانسته، وی را به عنوان الگو و سرمشق خود انتخاب می کنند. این که پاره ای از افراد در امری تابع اکثریت می شوند، ناشی از همین پندار باطل است.(54)
بدیهی است که کثرت طرفداران یک چیز نمی تواند دلیلی بر حقانیت و مطابقت آن با واقع باشد و غالبا پیامدی جز گمراهی و پشیمانی برای الگوپذیر ندارد. چه بسا بیش تر افراد، از روی ناآگاهی یا بدون اندیشه و تأمّل و یا خوردن فریب ظاهر، به طرفداری یا الگوبرداری از امری بپردازند.
8. یکی دیگر از آفات این روش این است که الگوپذیر، معمولاً با دیدن یک ویژگی مثبت در فردی، وی را در تمام جهات شایسته پی روی می داند. برجستگی این ویژگی در فرد، جهات منفی او را تحت الشعاع قرار می دهد و الگوپذیر، ناخودآگاه به الگوبرداری از آن ها نیز می پردازد. نویسنده کتاب روان شناسی تربیتی در تحلیل این آفت چنین می گوید: «جوان ابتدا ویژگی مثبتی را در الگو می یابد، سپس به وی دل می بندد و بر مبنای مدل شرطی کلاسیک، به تدریج تمام ابعاد اسوه را مطلوب می یابد ... پس از دلبستگی اولیه ... سایر ویژگی های الگو و اسوه محبوب، به تدریج مورد پذیرش قرار می گیرد. از همین رو، غرب با به کارگیری صدها روان شناس، جامعه شناس و مردم شناس، به ارائه الگوهایی با ظواهر بسیار جاذب، اما در باطن بسیار فاسد، می پردازد.»(55)
ارائه الگوهای کامل، و یا دست کم چند بعدی، تا حدی این آسیب را خنثی می کند.
این آفت می تواند ابزاری برای استفاده ناصواب مستکبران و سود جویان در جهت رسیدن به اهداف شوم خود قرار گیرد؛ به این معنا که آنان، با معرفی یک الگو و قهرمان توجه افراد جامعه را به سوی او جلب می نمایند و سپس در قالب همین الگو، مطالب دیگری که مدنظر دارند، القا می کنند. مثلاً، در قالب تبلیغ برای یک شخصیت ورزشی مثل قهرمان بکس، خشونت را به مخاطبان خود القا می کنند. به فرموده مرحوم علامه طبرسی در تفسیر مجمع البیان، ریشه بت پرستی بر اساس همین استفاده ابزاری از الگوها، توسط شیطان بنا شده است. وی در ذیل آیه شریفه «و قالوا لاتَذَرُنَّ الِهَتَکم و لاتَذَرُنَّ وَدّا و لا سُواعا و لا یَغُوثَ و یَعُوقَ و نَسْرا»(نوح: 23) چنین می گوید: «گفته شده است که این ها (ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر) نام های قومی صالح بوده است که در فاصله بین حضرت آدم علیه السلام و حضرت نوح علیه السلام زندگی می کرده اند. بعد از آن ها، قوم دیگری آمده اند که طریقه آن ها (ود، سواع و...) را در عبادت، اتخاذ کردند. پس شیطان به آن ها گفت: اگر تصویر آن ها (ود، سواع و...) را بکشید، (یا اگر آن ها را به صورت مجسمه به تصویر بکشید) شما را با نشاط تر و اشتیاق شما را به عبادت بیش تر می کند. و آن ها هم همین کار را انجام دادند، پس از آن ها قوم دیگری آمدند (که اطلاعی از انگیزه قوم قبلی نداشتند)، شیطان به آن ها گفت: کسانی که قبل از شما بودند، آن تصویرها را می پرستیدند، آن ها هم چنین کردند، پس مبدأ عبادت بت ها از آن جاست...».(56)
9. مستکبران و کسانی که وجود اسوه ها را در جهت منافع خود نمی بینند، در صورتی که نتوانند از وجود آن ها به نفع خود بهره برداری نمایند، به طرق مختلفی مانع هدایت و تأثیرگذاری آنان در متربّیان و افراد جامعه می شوند. مثلاً، درصدد نابودی الگوها بر می آیند، یا به تخریب شخصیت آن ها می پردازند، یا با تبعید و زندانی کردن آن ها، بین آنان و متربّیان فاصله ایجاد می کنند و یا با زور و تهدید، متربّیان را از اطراف آنان پراکنده می سازند.
در طول تاریخ پیامبران، اولیای الهی و بندگان صالح خدا، هزاران نمونه از این گونه برخوردها می توان یافت.
به هر حال، از مجموع این نُه آسیب، چهار مورد اول مربوط به الگوهاست.
چهار مورد دوم از ناحیه الگوپذیر است و مورد اخیر، مربوط به دخالت دیگران در روند تربیت الگویی است. اگر قواعد روشی، که ذکر آن گذشت، رعایت شود، بروز این آسیب ها به حداقل می رسد.
پی نوشت ها
1 (social learning theory). این نظریه، یکی ازنظریه های معروف رفتارگرایی شناختی است، که به بررسی عوامل کنترل کننده رفتار انسان می پردازد. از دیدگاه این نظریه، مردم نه به وسیله نیروهای درونی رانده می شوند و نه محرک های محیطی آن ها را به سوی عمل سوق می دهند، بلکه کارکردهای روان شناختی، بر حسب یک تعامل دو جانبه، بین شخص و عوامل تعیین کننده محیطی، تبیین می شوند. ر.ک.به: علی اکبر سیف، روان شناسی پرورشی، تهران، انتشارات آگاه، 1370، ص 212.
2. Observational learning.
3. Modeling.
4. Modeling method.
5 سید داود حسینی نسب و علی اصغر اقدم، فرهنگ واژه ها، تعاریف و اصطلاحات تعلیم و تربیت، ص 632.
6 باقر ساروخانی، دائرة المعارف علوم اجتماعی، ص 640.
7 آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر ساروخانی، ص 260.
8 معجم مقاییس اللغه، ج 1 ص 105 واژه «أسو». و نیز لسان العرب، ج 1 ص 147: «و الاُسوة و الاِسوة: قدوه و یقال: اِئتس به أی اقتد به وکن مثله ... والقوم أسوة فی هذا الامرای حالهم فیه واحدة، و التاسی فی الامور: ألاسوة و کذلک المؤاساة».
9 الراغب الاصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، واژه «اسوه.»
10 احزاب: 21 / ممتحنه: 4و6.
11 سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 16، ص 288.
12 زمخشری، تفسیر کشاف، ج 3، ص 531.
13 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 67، ص 245، ح 84.
14 همان، ج 33، ص 550، حدیث 720.
15 همان، ج 13، ص 302، حدیث 23.
16 همان، ج 17 ص 104، حدیث 10.
17 نهج البلاغه، خ 110.
18 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 2، ص 85، ح 10.
19 گذشته از اثبات تأثیر پذیری انسان در علوم جدید، بخصوص روان شناسی، از آیات و روایات، این امر به راحتی استنباط می شود. مثلاً، آیات «خلق الانسان هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا» (معارج: 21 و 22) و «فاذا رکبوا فی الفلک دعو الله مخلصین له الدین، فلما نجیهم الی البر اذاهم یشرکون» (عنکبوت: 65) و نیز این کلام امام علی علیه السلام که «جالس العلماء یزدد علمک و یحسن ادبک و تزک نفسک» (غررالحکم و دررالکلم، کلام ش 4786) همه حاکی از تأثیرپذیری انسان است.
20و21 اتو کلاین برگ، روان شناسی اجتماعی، ترجمه علی محمد کاردان، ج 2، ص 494.
22 اِل ریتا اتکینسون و همکاران، زمینه روان شناسی، ترجمه محمدنقی براهنی و همکاران، ج 1، ص 158.
23 دبلیو گوردن آلپورت و دیگران، روان شناسی اجتماعی از آغاز تاکنون، ترجمه محمدتقی منشی طوسی، ص 61.
24 محمدتقی مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 212.
25 غررالحکم و درالکلم، ج 2، چاپ دارالکتاب، ص 555.
26 نهج البلاغه، خطبه 97.
27 محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 83، حدیث 14.
28 ذکر داستان حضرت یوسف، موسی، ابراهیم و پیامبران دیگر در همین راستاست. یا در سوره مریم، آیات 1 تا 58، بعد از ذکر داستان حضرت زکریا، یحیی، مریم، عیسی، ابراهیم، اسحق، یعقوب، موسی، هارون، اسماعیل و ادریس علیهم السلام ، و بیان خصوصیات هر یک، می فرماید: «اولئک الذین انعم الله علیهم من النبیین...»؛ ای انسان ها اگر شما هم دوست دارید مورد لطف خداوند قرار بگیرید و از نعمات الهی بهره مند شوید، از این الگوها پی روی کنید.
29 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 23، ص 120، روایات 41،42،43 و...
30 نهج البلاغه، خطبه 110.
31 ر.ک. قرآن کریم، سوره کهف، آیات 32 تا 44، و تفاسیر مربوطه. البته در تخیّلی بودن آن، بین مفسّران اتفاق نظر نیست؛ چه، برخی از مفسران، تمام داستان های قرآن را واقعی می دانند.
32 محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ج 2، ص 235، ح 19.
33 و قال علیه السلام : کان لی فی ما مضی اخ فی الله ... ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدی.
34 نهج البلاغه، خطبه 193.
35 عن ابی عبدالله علیه السلام : «ینبغی للمؤمن ان یکون فیه ثمانی خصال: و قورا عند الهزاهز، صبورأ عند البلاء، شکورا عند الرخاء، قانعا بما زرقه الله، لا یظلم الاعداء، و لایتحامل للاصدقاء، بدنه منه فی تعب، و الناس منه فی راحة؛ ان العلم خلیل المؤمن، و الحلم وزیره، و العقل امیر جنوده، و الرفق اخوه، و البرّ والده.» (اصول کافی، ج 2، ص 47، حدیث 1)
36 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 77، ص 367، روایت 34.
37 ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص 21.
38 محمدعلی کوشا، سیره و سخن پیشوایان، ص 309 به نقل از عزیزالله عطاردی، مسند امام الجواد، ص 243.
39 اصول کافی، ج 1، ص 94، باب 12، حدیث 1.
40 قال رسول الله صلی الله علیه و آله «من عمل علی غیرعلم کان مایفسداکثر ممایصلح». همان جا، ح 3.
41 زخرف: 23و24.
42 سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 7، ص 260.
43 هرگنهان، بی، آر، و همکاران، مقدمه ای بر نظریه های یادگیری،ترجمه علی اکبر سیف،نشر دانا، تهران، 1374، ص449.
44 ر.ک. محمدتقی مصباح، پیشین، ص 212 / مجموعه مقالات دومین سمپوزیم جایگاه تربیت در آموزش و پرورش دروه ابتدایی، تهران، انتشارات تربیت، 1372، مقاله «نقش الگودهی معلم در جریان تعلیم و تربیت کودکان دوره ابتدایی» اثر دکتر فرخنده مفیدی.
45 کرومبولتز، جان، دی و هلن، بی، کرومبولتز، تغییر دادن رفتارهای کودکان و نوجوانان، ترجمه و تألیف یوسف کریمی، تهران، انتشارات فاطمی، 1368، ص 93.
46 ر.ک به همان و نیز مقاله «نقش الگودهی معلم....»
47 غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 426.
48 اصول کافی، ج 1، ص 97، حدیث 1.
49 اصول کافی، ج 1، ص 95، حدیث 3.
50 نهج البلاغه، خطبه 175.
51 محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، ج 27، ص 131، حدیث 20.
52 محمدبن علی ابن بابویه القمی، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 327، حدیث 828.
53و54 محمدتقی مصباح، پیشین، ص 220.
55 مرتضی منطقی، روان شناسی تربیتی، ص 162.
56 فضل بن الحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج 10، ص 547.
منبع : پایگاه حوزه