لطفا منتظر باشید

شب پنجم دوشنبه (26-7-1395)

(خـــــــــــــــوی بقعه شیخ نوایی)
محرم1439 ه.ق - مهر1395 ه.ش
6.2 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

مسئلهٔ تجارت مثبت و سودآوری که سودش پایان‌ناپذیر است، در سورهٔ فاطر مطرح شده است. نه اینکه این آیهٔ شریفه همهٔ سرمایه‌های تجارتی را بیان می‌کند؛ بلکه به سه سرمایه اشاره شده است که عمدهٔ سرمایه برای تجارت است. سرمایهٔ اوّل: «إِنَّ اَلَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اَللّهِ»؛ سرمایهٔ دوم: «وَ أَقامُوا اَلصَّلاةَ»؛ سرمایهٔ سوم: «وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ» ﴿فاطر، 29﴾.

اما جملهٔ اوّلِ آیه و سرمایهٔ اوّل این تجارت معنوی، تلاوت کتاب‌الله است. اینجا دو بحث مطرح است: یکی بحث تلاوت که چه فرقی با قرائت می‌کند؟ می‌توانست آیهٔ شریفه بگوید: «یقرئون کتاب الله»، اما می‌فرماید: «یتلون کتاب الله». قرآن در به‌کارگرفتن کلمات معجزه کرده است؛ بحث دوم هم اضافه‌شدن کتاب ازنظر ادبی به کلمهٔ مبارکهٔ «الله» است. خدا نفرموده «یتلون کتاب الرحمان». ممکن است به‌نظر آدم «یتلون کتاب الرحیم» زیباتر بیاید؛ اما می‌فرماید: «یتلون کتاب الله»، برای اینکه بدانیم قرآن از چه جایگاهی و عظمتی برخوردار است، کافی است که ما معنی لغت «الله» را بدانیم.

یقیناً کلمهٔ الله به‌معنای خدا نیست. در ترجمه‌های قرآن هم که به‌معنای خدا آمده، فقط از باب تنگی شدید قافیه است، وگرنه معادل «الله»، کلمهٔ خدا نیست. خدا یک لغت فارسیِ مَن‌درآوردی است! «الله، بنا به توضیح اهل تحقیق که توضیح درستی هم هست، به‌معنای ذات مستجمع جمیع صفات کمال است. خب، اگر در ترجمه‌های قرآن‌ها می‌خواستند همین را بیاورند: «بسم الله الرحمن الرحیم»، به نام ذات مستجمع جمیع صفات کمال مهربان و مهرورز، خودِ همین جملهٔ ذات مستجمع جمیع صفات کمال، یک معلم برای تودهٔ مردم می‌خواست که کنارشان باشد و بگوید به چه معناست!

ذات مستجمع جمیع صفات کمال یعنی وجود مقدسی که از هیچ کمالی، ارزشی و حقیقتی، نه اینکه کم ندارد! نه اینکه نقص ندارد! نه اینکه عیب ندارد! بلکه در صفات کمال در هر کدامش بی‌نهایت است. خب صفات کمال حق چیست؟ وجود مقدس الهی هزار تا را در اختیار مردم گذاشته است. اسم مجموعهٔ این هزار عدد «جوشن کبیر» است. هزار تا را از ما پنهان نگه داشته، حتماً ظرفیت نداشته‌ایم. به انبیا تعلیم داده، یعنی آنها  دوهزار از صفات کمال بی‌نهایتش را می‌دانند و هزارتا هم فقط پیش خودش است که از آن در علم به « الاسماء المستأثره؛ نام‌های ویژه» تعبیر می‌کنند و هیچ‌کس آنها را نمی‌داند، بلکه تنها خودش می‌داند.

این مقدمه را عنایت فرمودید! قرآن جلوهٔ سه‌هزار صفات کمال بی‌نهایت پروردگار است که همه را در لباس الفاظ پوشانده است. آن قرآنی که در علمش است، لباس لفظ نمی‌پوشد. ما در آیات قرآن می‌بینیم یک‌جا نزل می‌گوید و یک‌جا انزل می‌گوید. یک‌جا انزل می‌گوید و یک‌جا تنزیل می‌گوید. اینها همه مراتب مختلف قرآن کریم است. قرآن به‌صورت علم بی‌نهایت و رحمت بی‌نهایت و لطف بی‌نهایت در علمش بوده که یک‌بار به لوح محفوظ تجلی داده است؛ یعنی از علمش صادر کرده و یک‌بار آن نوشته‌های لوح محفوظ را که قلمی هم نبوده، بر جبرئیل خوانده است. یک‌بار جبرئیل کل قرآنِ در علم را به قلب پیغمبر تابانده است. «نزل علی قلبک، نه سمعک»! خیلی فرق دارد. نه اینکه آمد در گوشَت خواند، نه! «نزل علی قلبک روح الامین» و بعد هم به پیغمبر امر فرمود: تا زنده هستی، در این 23 سال ایام بعثت، هر وقت در هر موقعیتی که من اجازه دادم، آیات متناسب با آن موقعیت را از قلبت به زبانت طلوع بده و به گوش مردم برسان.

این قرآن است. ما قرآن را روی کاغذ و بین دو جلد می‌بینیم؛ اما اهل دل که در رأسشان پیغمبر و ائمهٔ طاهرین هستند، قرآن را در علمِ الله می‌بینند. آنجا دیگر قرآن مرز ندارد. اول و آخر ندارد. وقتی هم که می‌خواهد به فضای معناشدن برای اهل تدبر درآید، بسیار با عظمت است. برای اهل تدبر و نه برای قاری قرآن! برای قاری قرآن عظمتی ندارد! دو تا جلد را کنار می‌زند، الفاظ را از روی صفحه می‌خواند یا همان الفاظ را به حافظه‌اش می‌دهد. قرآن دم منبر نمی‌آورد و از حافظه‌اش می‌خواند؛ ولی اهل معنا قرآنِ وحی شده بر قلب رسول خدا را می‌خوانند. و با تعبیر من است(تعبیر هم خیلی محدود است)، با عینکِ هر آیه‌ای، تمام حقایق آن آیه را مشاهده می‌کند. این یعنی چه؟ یک نمونه برایتان از نهج البلاغه بگویم. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: با قرآن حرف بزنید. «فاستنطقوه؛ به زبان بیاورید» و به او بگویید در برابر ما قرار داری، با ما حرف بزن و بگو چه هستی؟ خودش خودش را معرفی کند. «و لن ینطق»، هرگز با شما وارد حرف نمی‌شود؛ اما من که قرآن با من حرف می‌زند، برایتان بگویم در قرآن چیست؟ «علی ان فیه علم ما یأتی»، من با آیات قرآن، تمام حقایق آینده را تا اعماق بی‌نهایت هستی برایتان می‌گویم. این قرآن است. ما می‌توانیم این‌گونه عمق‌بین باشیم؟ نه، نمی‌توانیم این‌گونه عمق‌بین باشیم! این علی است که می‌تواند عمق‌بین باشد. یعنی آیه را ببیند و در امواج نوریِ آیه تا اعماق بی‌نهایت را مشاهده بکند که چه خبر است به نزد آنکه جانش در تجلی است. همهٔ عالَم کتاب حق تعالی است؛ اما ما این کاره نیستیم! ما چرا این کاره نیستیم؟ غصه داریم، چون قرآن در سورهٔ واقعه می‌گوید:

«فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ اَلنُّجُومِ»  ﴿الواقعة، 75﴾؛ سوگند به جایگاه ستارگان مداراتش. «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ»  ﴿الواقعة، 76﴾؛ این سوگند، اگر بفهمید سوگند عظیمی است، اگر بفهمید لو دارد؛ یعنی نمی‌توانید بفهمید هرجا آیات لو دارد؛ یعنی بعدش ممتنع است؛ یعنی قدرت درک عظمت این قسم را ندارید! «و انه قسم لو تعلمون عظیم» که این قسم یعنی چه؟ چه چیزی را می‌خواهم پشت سر قسم بگویم؟ چه چیزی را می‌خواهم نشان بدهم؟

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ» ﴿الواقعة، 77﴾؛ آن هم نه قرآنی که در طاقچه‌های شماست. «فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ» ﴿الواقعة، 78﴾؛ آن قرآن را «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ» ﴿الواقعة، 79﴾؛ آن قران، یک پاکی همه جانبه می‌خواهد که در کتاب مکنون به آن برسید. علی رسیده؛ چون علی پاکی محض است. علی مطهر است. خدا هم مطهر بودنش را در قرآن امضا کرده است: «إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ﴿الأحزاب‏، 33﴾؛ این تطهیراً در ادبیات ما طلبه‌ها به‌معنای مفعول مطلق است؛ یعنی یک طهارت همه جانبهٔ کامل جامع که نور آن طهارت در چشم علی و ارتباط علی با توحید سبب شده که در آیهٔ قرآن یا آیات قرآن تا اعماق آینده را ببیند. نه اینکه بفهمد، بلکه ببیند و مشاهده کند.

اینکه دادگاه‌ها می‌گویند برو و شاهد بیاور؛ یعنی کسی که در جریان بوده، از اول تا آخرش را دیده و هیچ دادگاهی حق ندارد شاهد روی شاهد را قبول بکند که بیاید و بگوید من شهادت می‌دهم که حاج‌محمدتقی شهادت داده که من این جریان را دیدم. این شهادت باطل است! شاهد یعنی کسی که در متن جریان بوده است. نگاه امیرالمؤمنین به حقایق قرآن و آیاتی که تا اعماق آینده را نشان می‌دهد، نگاه شهودی است؛ یعنی علی به کل حقایق وصل است. کنار همهٔ حقایق است. کاری به بدنش نداشته باش که ابن‌ملجم فرق را شکافت و آن را بردند دفن کردند! آن بدن علی نبود، بلکه آن یک مرکبی برای علی بود که روح او در تمام جریانات آن بدن هم تأثیر گذاشته بود. نمی‌دانم دکتر متخصص حتماً در جلسه هست! گاهی یک‌نفر زمین می‌خورد، یک مویرگش می‌برد، یک دانه! زمین می‌خورد، یک لخته خون در مغزش وارد می‌شود یا یک طرف بدن لمس می‌شود یا زبان ازکار می‌افتد یا چشم کور می‌شود یا همهٔ اعضا ازکار می‌افتد، در بیمارستان می‌آورند. با پاره‌شدن یک مویرگ، با لخته‌شدن یک مقدار خون در مغز، فقط کله‌اش تکان می‌خورد. شمشیر ساخت هند که از آلیاژ بالایی برخوردار بود، هزار درهم داده و لبهٔ تیز شمشیر را زهر زدند. در تاریکی شب حمله کرده و فرق را تا روی بینی شکافته است. بعد خانه آوردند، هوا روشن شده بود(این را همه نوشته‌اند. ننوشته بودند هم، برای ما مهم نبود؛ چون وصیت‌نامه یک ساعت مانده به شهادتش این را نشان می‌دهد). وقتی هوا روشن شد، دکتر آوردند. بنا بر قواعد پزشکیِ آن دوره گفت: یک جگر سفید گوسفند تازه قربانی شده را برای من بیاورید. یک رگش را بیرون کشید و در عمق زخم گذاشت و بعد از زمانی درآورد، نگاه کرد و هیچ نگفت. از اتاق بیرون آمد و گفت: بزرگ این خانه، بعد از علی کیست؟ امام مجتبی گفت: من هستم! گفت: برو و برای این بدن کفن تهیه کن! کل مغز متلاشی شده است؛ یعنی مغز در هم کوبیده شده و تمام سلول‌ها قاطی و پر از خون شده است! پر از زهر شده! علی نه لمس شد، نه کور شد، نه کر شد، نه بی‌زبان شد، تا شب بیست‌ویکم هم حرف زد. شب بیست‌ویکم هم زیباترین وصیت تاریخ را گفت که بنویسند. این علی است!

من چرا روی منبر می‌گویم این علی است؟ من باید طبق گفتهٔ پیغمبر بگویم این خودِ قرآن است! من با آیات قرآن تا اعماق آینده را می‌بینم و برایتان می‌گویم: «و لکن اخبرکم عنه»، خبر دهِ از قرآن من هستم که در قرآن چه خبر است! این را نه فقط نهج البلاغه نقل کرده باشد، علمای سنّی هم نقل کرده‌اند. نمی‌توانستند نقل نکنند! اگر نقل نمی‌کردند که معلوم بود یک جو انسانیت و وجدان درونشان نیست؛ اما حالا یک‌ذره انصاف به خرج داده‌اند و علی را پنهان نکرده‌اند. با اینکه نودسال بنی‌امیه تمام هزینه‌های مختلف را کردند که علی فراموش بشود، پنهان بماند و نباشد و اسمی از او نماند.

نمی‌شود یک آدمی که یک‌ذره انصاف دارد و نه کل انصاف را؛ علی را پنهان کند. نمی‌شود! مگر می‌شود؟ من شعر دربارهٔ ایشان زیاد بلد هستم. من همیشه که می‌خواهم در منبرهای تهران به امیرالمؤمنین احترام کنم، می‌گویم: فدای خاک کف کفش قنبرت بشوم، آنجا من راه ندارم، «ولکن اُخبرکم عنه».

اما نگاه دیگرِ امیرالمؤمنین؛ تمام گذشته را با آیات نگاه کرده و می‌گوید: «و الحدیث عن الماضی»، تمام جریانات گذشتهٔ عالم را تا شروع آفرینش، من از آیات قرآن می‌بینم. من چند تا اسم را ببرم. خیلی به خارجی‌ها ارادت ندارم! در روم و در ملاقات با رئیس دانشگاه پاپی واتیکان که پنجاه‌میلیون دانشجو در تمام جهان دارند، اینها را تربیت می‌کنند تا دکتری و فوق دکتری که در پنج قارهٔ جهان برای کشتن اسلام بفرستند. همه‌چیز هم به آنها می‌دهند؛ لباسشان، مکانشان، غذایشان، صبحانه و نهارشان، پول سفرشان، پول درس خواندنشان. همین الان پنجاه‌میلیون دانشجو دارند. ما می‌خواهیم یک مدرسهٔ ابتدایی در یک شهر بسازیم، صدجور حرف منفی کنار دو تا آجر درمی‌آید. خواب هستیم که برای کشتن اهل‌بیت و قرآن چه جریانات عظیمی در جهان در کار است! خواب هستیم!

ملت ایران یاد گرفته‌اند که خوب به هم فحش بدهند! یاد گرفته‌اند هر روز واتساپ‌ها را پر از مطالب منفی کنند! ملت ایران یاد گرفته‌اند تا می‌شود آبرو ببرند! ملت ایران یاد گرفته‌اند تا می‌شود آدم‌های اهل‌خیر را بکوبند، بنشانند و بی‌آبرو کنند! الّا یک عدهٔ کمی که اهل خدا هستند. حتی پشت سر خود ماها چه می‌گویند! خدایا تو شاهد هستی که من این حرف را برای خودم نمی‌زنم. تو می‌دانی خودیّتی از خودم ندارم؛ اما برای این مردم می‌زنم که ارزش‌ها را حفظ کنید! افراد باارزش را حفظ کنید و زبان تشویق داشته باشید! زبانِ بارک الله داشته باشید! نمی‌خواهم اسم آن مرجع را ببرم، اما خصوصی اگر خواستید، می‌گویم چه کسی است. من در نجف خدمت یکی از بزرگ‌ترین مراجع نجف رسیدم و تا حالا هم او را ندیده بودم. پسرش عالِم است، من را به پدرش با زبان عربی معرفی کرد، گفت: ایشان این است، این است و امتیازش در روضه‌خواندن برای ابی‌عبدالله است. تا گفت امتیازش روضه برای ابی‌عبدالله است، آن مرجع جمع شد و شروع کرد به فارسی حرف‌زدن با من. دو سه‌تا زبان می‌دانست! گفت: می‌دانم نمی‌گذاری، اما بگذار( من که نگذاشتم ابداً، خودش هم گفت که می‌دانم نمی‌گذاری، اما بگذار) به‌خاطر وابسته بودنت به ابی‌عبدالله  و گریه و روضه، یک لحظه پایت را دراز کن و من کف پایت را ببوسم! من سریع بلند شدم و خداحافظی کردم. شیخ طوسی در امالی از امام صادق(ع) نقل می‌کند و می‌گوید: اخلاق ما رعایت حقوق مردم است. اخلاق ما اهل‌بیت تعریف از خوبی‌های مردم است. اخلاق ما تعریف از ارزش‌های مردم است؛ اما اخلاق دشمنان ما کوبیدن مردم است که هر روز رهبری قبل از درسش، این کتاب در بغلش است، باز می‌کند و یک روایت از آن می‌خواند. این روایت در امالی است: اخلاق دشمنان ما پنهان‌کردن ارزش‌هاست! اخلاق دشمنان ما کوبیدن آبروداران است! اخلاق دشمنان ما تهمت‌زدن است! ولی اخلاق ما فقط مسائل مثبت است. من به رئیس دانشگاه «گریگوریان» گفتم، چنان هم مسحور اسلام شد که از طبقهٔ چهارم با من پایین آمد و در خیابان، خودش درِ ماشین را برای من باز کرد و ایستاد تا من سوار شوم. به او گفتم: اغلب دانشمندان شما دزد هستند. آن وقت مطالب امیرالمؤمنین، امام باقر، امام صادق و دو سه‌تا آیهٔ قرآن را دربارهٔ آفرینش گفتم. و به او گفتم: حرف‌های گالیله، حرف‌های پاسکال، حرف‌های دانشمندان دیگرتان به‌خصوص لاپلاس دربارهٔ آفرینش و کرهٔ زمین جلوی چشمتان است؛ این هم حرف‌های قرآن و امام باقر و امام صادق. ما همین الان از شما جلوتر نیستیم؟ جواب نداد! جواب بدهد که آبروی خودشان را ببرد؟

شما همین امشب خانه که تشریف بردید، با وضو خطبهٔ اوّل نهج البلاغه را باز کنید! یک صفحه دربارهٔ شروع آفرینش و شکل‌‌گرفتن آفرینش است. بخوانید! انگار خدا قبل از شروع خلقت که هیچ مخلوقی نبود و فقط خود خدا بود، اوّل علی را خلق کرده و به علی گفته کنار من باش و ببین که من چطوری آفرینش را آغاز می‌کنم! بعداً که نوبت رفتن تو به دنیا شد، به مردم خبر بده که آفرینش را من چطوری ساختم! این را شاهد می‌گویند. شیعیان من! مردم! من با آیات قرآن، تا اعماق آینده را تا به شروع خلقت برسد، برای شما خبر می‌دهم.

«و نظم ما بینکم»، من خبر می‌دهم که این قرآن با چه آیاتی، زندگی شما را سروسامان می‌دهد و شما را از بهم‌پاشیدگی، از بی‌نظمی، از بی‌ترتیبی، از زندگی که اعصاب را می‌شکند، از زندگی که فکرتان را مشغول می‌کند، نجات می‌دهد.

«و دواء دائکم»، مردم! آیات قرآن داروی بیماری‌های شماست. نه بیماریِ پهلو و شکم! شکم‌دردش را جناب دکتر باید بفهمد چیست و دوتا کپسول یا دوتا شربت بدهد و رد بکند. دوای بیماری‌های فکری و روحی و اخلاقی شما این قرآن است. این قرآن واقعی! حالا این قرآن را خدا در لباس الفاظ پوشانده است. در این آیهٔ بیست‌ونهم سورهٔ فاطر می‌گوید: «ان الذین یتلون کتاب الله»، من بدبخت را ببین که خدا قانع شده تا از قرآنش فقط تلاوت داشته باشم! قانع شده و به من فشار نیاورده که برو با عینک، آیات گذشته را ببین! آینده را ببین! سروسامان‌دهی را ببین! دارو را ببین! قانع شده به اینکه من قرآن را تلاوت بکنم. تلاوت یعنی چه؟ یا برویم سراغ لغت عرب یا برویم سراغ خود قرآن.

«وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحاها» ﴿الشمس‏، 1﴾، «وَ اَلْقَمَرِ إِذا تَلاها» ﴿الشمس‏، 2﴾.

 «تلو تلاوت، تلاها»، قسم به خورشید و درخشندگی‌اش! قسم به ماه که دنبال خورشید در این منظومهٔ شمسی در حرکت است! مجذوب اوست و حرکتش با زمین، دنباله‌روی از خورشید است! «یتلون کتاب الله»، یعنی بنا به فرمودهٔ راغب اصفهانی که در چادرنشین‌های عرب بی‌سواد رفته و لغات را فهمیده است، یعنی چه؟ تلاوت یعنی خواندن فهمیدن، عمل کردن. این یک سرمایهٔ تجارت است. می‌توانید روزی ده تا آیه بخوانید. می‌توانید با این ترجمه‌های خوبی که در کشور است، معنی ده تا آیه را دقت کنید. می‌توانید بعد از این ده تا آیه ببینید کدام موردش نصیب شما و سهم شما برای عمل کردن است؛ عمل بکنید و این تلاوت است. با قرآن انس بگیریم. این تجارت مثبت سودمندی است که سودش پایان ندارد. پدرم خیلی اهل قرآن بود. دو کتاب را وقتی من بچه بودم، می‌دیدم می‌خواند و زار زار گریه می‌کرد: یکی قرآن بود و یکی مفاتیح؛ بعد از این دو تا کتاب، یک وقتی ده‌دوازده‌ساله بود، دیدم یک کتاب کهنهٔ دیگری را می‌خواند و خیلی گریه می‌کند. یک‌خرده که بزرگ‌تر شدم، رفتم آن کتاب سوم را که پاره‌پوره بود، برداشتم و دیدم دیوان طاقدیس مرحوم ملااحمد نراقی است. کتاب حال است! آن وقت هم جوان بود، هم با قرآن گریه می‌کرد و هم با مفاتیح و هم با طاقدیس ملااحمد نراقی. شعرهای عجیبی دارد! یادم است پدرم به این شعر که می‌رسید، (45 خط بود) همه‌اش را می‌خواند و مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. برای امام حسین می‌خواست گریه کند، تمام این بدن تکان می‌خورد. من گاهی فکر می‌کردم الان می‌میرد. آخرش هم سحر هفتم محرّم، تربت ابی‌عبدالله به صورت و تسبیح در دستش بود، وسط نماز ازدنیا رفت.

گریه می‌کرد! دو خط از آن شعر بلندی که می‌خواند، در بچگی من یادم است. مرحوم نراقی به پروردگار می‌گوید: من غلط کردم در اوّل بی‌شمار! خدایا گناهان جوانی من عددی دیگر نیست و معلوم نیست چکار کرده‌ام. روزی نگذشت، شبی نگذشت که ده‌تا بیست‌تا گناه نکردم.

من غلط کردم در اوّل بی‌شمار                      اهرمن را راه دادم در حصار

در دلم یک نظر در کار این ویرانه کن                   دشمن خود را برون زین خانه کن

 این جا خوش کرده و من خودم نمی‌توانم آن را بیرون کنم. این کار توست. آن وقت این پدر من یک عمه داشت که در دهی در شصت فرسخی تهران زندگی می‌کرد. یک‌روز از تهران بلند شدم و به آن ده رفتم. برق نبود! آب لوله‌کشی نبود! سه‌تا اتاق بود که زیرش طویله بود و بالایش محل زندگی بود. تیرچوبی بود و تنور برای نان پختن، زیاد آتش کرده بود و تیرها همه سیاه بودند. یک زندگی بسیار محدود! هشتادسالش بود. من از در اتاق که وارد شدم، سلام کردم. گفت: عمه‌جان! پسر فلانی هستی؟ گفتم: آره، چون چند سال بود چشم‌هایش نمی‌دید. کنارش نشستم و گفتم: عمه شماها خیلی با قرآن انس دارید. الان چند سال است دیگر نمی‌بینی، چطور قرآن می‌خوانی؟ گفت: عمه‌جان روزها که اصلاً قرآن را نمی‌بینم؛ اما به پروردگار گفتم: چون تو خواستی من را در آخر عمرم نابینا ببینی، چشمم را نمی‌خواهم؛ چون تو خواستی، یعنی مقام رضاست! اما خدایا اگر من این قرآن تو را نبینم، زودتر می‌میرم. فقط تا روز مرگم به من اجازه بده این قرآن را ببینم و بخوانم. گفت: عمه‌جان غروب که می‌شود و نوبت خواندن قرآن، یک نوری از چشمم روی آیات می‌افتد و می‌خوانم. قرآن را که می‌بندم، آن نور از قرآن می‌رود.

«الذین یتلون کتاب الله»، هر کدام‌مان امشب فکر بکنیم با قرآن چقدر فاصله داریم! با کسب قرآن! با اخلاق قرآن! با ایمان قرآن! با قیامت قرآن! با توحید قرآن! این یک تجارت است.

 

 

برچسب ها :