روز سوم یکشنبه (23-8-1395)
(تهران مسجد المجتبی (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
کلام در دنیا و برزخ و قیامت بود، انسان در دنیا یک مهمان بیش نیست برای او اقامت دائم رقم نخورده. یک سخنرانی مفصلی رسول خدا در مدینه دارند که مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی در باب فضل قرآن نقل کرده راوی این منبر، وجود مبارک حضرت صادق علیه السلام است.
متن همین منبر را کتاب کنز العمال اهل سنت که شانزده جلد است نقل کرده راوی این منبر در کتب اهل سنت وجود مبارک امیرالمومنین علیه السلام است، در ابتدای این سخنرانی ابتدای این منبر رسول خدا به مردم میفرمایند: (انتم علی ظهر السفر)، کلمه ظهر یعنی پشت، ظهر مرکب یعنی پشت مرکب، همان جایی که مردم سوارش می شوند پشت شتر، پشت اسب و دیگر حیوانات، میفرمایند شما سوار بر پشت سفر هستید و (سیر بکم سریع)، این مرکب سفر که شما را دارد جلو میبرد مرکب کندی نیست، یک مرکب تیزرویی است.
دوران بقا چو باد نوروز گذشت، روز و شب ما به محنت و سوز گذشت، تا چشم نهادیم به هم صبح دمید، تا چشم گشودیم ز هم روز گذشت، نمیشود گفت، دیروز همین نسبت به عمر کره زمین لحظاتی پیش بود که خانههایمان شلوغ بود، مادربزرگ و پدربزرگ و عمه و خاله و همسایهها جمع شده بودند چون ما داشتیم به دنیا میآمدیم همین چند لحظه پیش، این چند لحظه هم این قدر سریع گذشت که چند لحظه دیگر مادر دنیا ما را میزاید و آغوش برزخ ما را بغل میگیرد، برزخ هم ما را میزاید و وارد قیامت میشویم. آن جا به ما گذرنامه اقامتی میدهند دیگر جایی دیگر نمیرویم آن جا میمانیم.
امیرالمومنین میفرماید :(خلقتم للبقاء)، شما را برای ماندگاری آفریدند اما نه در این دنیا نه در برزخ، برزخ هم خیلی عجیب است حالا میرویم میبینیم خیلی فاصله با آن نداریم، وقتی روز قیامت میشود قرآن میگوید مردم به همدیگر میگویند در برزخ چه مدتی بودیم، مثلا یکی که زمان موسی مرده یا زمان ابراهیم مرده یا زمان رسول خدا مرده چه مدتی در برزخ بودیم، آخرین جوابی که به همدیگر میدهند طبق قرآن میگویند فکر کنیم نصف روز یا یک ساعت آن جایی که ما مسافر هستیم مثل دنیا و مثل برزخ سفر ما فوق العاده سریع است و تند است و (سیر بکم سریع)، بعد ادامه میدهند مطالبشان را پیغمبر (و لقد رایتم لیلا و النهار و شمس و القمر) جلوی چشمتان بوده گذشت شب، گذشت روز، طلوع خورشید، طلوع ماه (یبلیان کل جدید)، این گذشت روز و شب و طلوع و غروب خورشید و ماه هر چیز نویی را کهنه کردند یکیش خودتان، طفل بودید نوجوان شدید، جوان شدید، عاقله مرد شدید، حالا هم یک بدن ورشکسته در اختیارتان است کهنه شده هیچ دکتری هم نمیتواند نو کند همه دکترها به سنهای ما میگویند این قرص را بخور، این کپسول را بخور، اما بساز بالاخره مثل روز اول که نمیشوی. کهنه کردند همه چیز را.
(و یقربان کل بعید)، این رفت و آمد شب و روز طلوع و غروب خورشید و ماه یک روزی میگفتید کو حالا هشتاد سال دیگر میمیریم آن وقت ده دوازده سالت بود اما آنی که به نظرت دور بود خیلی نزدیک کرده الان بغل گوشت است هیچ اعتمادی نیست در سنهای بالا، که مغز یک مرتبه بخشی از کارش را از دست ندهد، قلب از دست ندهد، اعتمادی نیست که اصلا آدم در رختخواب بیفتد دو سال دیگر بمیرد ممکن است درجا بمیرد، آنی که به نظرتان خیلی دور بود حالا کو تا مرگ ما اما الان نزدیک کرده (یقربان کل بعید و یعطیان بکل موعود)، هر چی پروردگارتان در قرآن بهتان وعده داده بود دارد وعده را میآورد که شما برزخ دارید، قیامت دارید، سوال و جواب دارید، دادگاه دارید، محاسبه دارید، این هایی که بهتان وعده داده بود همه را دارد میآورد جلو، این داستان من مسافر در این دنیاست.
و خوش به حال آن هایی که از این مسئله غفلت ندارند و خوش به حال آن هایی که میدانند مسافرند ولی زندگی و خانهسازی و کسب و کارشان را به صورت دائم سرپا نمیکنند میدانند باید بروند و میدانند این تلاشی که برای امور مادی میکنند همه را باید بگذارند و بروند همه را. امام باقر یک روایتی را از پروردگار نقل میکند حدیث قدسی است من یک وقتی به فکرم رسید این حدیث را کلش را برای مردم بگویم، نه این که جایی بنویسم خیلی حدیث نابی است خیلی حدیث باحالی است این را هم مرحوم کلینی در کتاب کافی در جلد دوم نقل کرده.
پروردگار عزیز عالم از سعادت مندترین بندگانش تعریف کرده، که در این کره زمین بین این همه بندهای که من دارم سعادتمندترینشان کیه، شروع هم کردم و شروع توضیح این روایت هم در اصفهان بود چهار سال هم صحبت کردم اما تمام نشد یک بخشی ماند حالا کجا و کی توفیق پیدا بکنم بگویم، کل روایت هم دو خط است بیشتر نیست. در ابتدای روایت پروردگار میفرماید: (ان من عقبة اولیائی)، عقبة بر وزن افعل افضل احسن، این وزن را در عربی میگویند افعل تفضیل یعنی خانه آخر، دیگر بالاتر از این نیست، سعادتمند سعادتمندتر، دیگر بالاترش نیست خوب خوبتر دیگر بالاتر نیست، سعادتمندترین عاشق من دارد (اولیائی ان من عقبة اولیائی)، همان اولیائی که در سوره یونس مطرحشان کرده، که من نود جلسه درباره این دو تا آیه سوره یونس بحث داشتم آن دارد چاپ میشود از چاپ یا درآمده یا دارد درمیآید هنوز خبر ندادند به من.
أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿يونس، 62﴾، حالا حداقل این حزن و خوف، اولیاء من از مرگ مطلقا نمیترسند (لا خوف علیهم)، این جا که چیزی نیست آدم ازش بترسد این جا وحشتناکترین موضوع، دشمن است حالا یا صدام است، یا یزید است، یا معاویه است، یا اوباما است، یا ترامپ است این اصلا ترسی ندارد، برای این که اولیا خدا با این ها که درگیر میشوند به بالاترین فیض که شهادت است میرسند یا به بالاترین فیض که پیروزی است میرسند به قول قرآن (اهدی الحسنیین) بالاخره در درگیری با گرگان، خدا میفرماید یکی از دو حقیقت نصیب بندگان من میشود یا شهادت است یا پیروزی است همین.
حداقل توضیح این آیه این است که اولیاء من از مرگ نمیترسند، یک وقتی داشتم خیلی مفصل اصحاب حضرت ابی عبدالله الحسین را از نظر روحیه خردمندی، عقل، ارزش های وجودی، در کتاب های مختلف ارزیابی میکردم، یک نکتهای که بهش برخوردم این بود وقتی مسئله کربلا خاتمه پیدا کرد و لشگر برگشتند، خب این طبیعی همه است آدم یک مسافرت که میرود برمیگردد چه خبر، چه کسانی را دیدی چه وضعی بود؟ چه شد، این ها هم برگشتند ازشان میپرسیدند از یکی از این افرادی که در جنگ شرکت داشت یک کسی در کوفه پرسید چه خبر بود؟ گفت یک خبرش این بود که ما سی هزار نفر بودیم این حداقل است، حداکثر هم نوشتند هفتاد هزار نفر، حالا ما همیشه رسم خودم است حداقلها را میگویم به مردم سی هزار نفر هم کم نبودند سی هزار نفر یک دو تا سی هزار نفر دیگر رویش میگذاشتیم ورزشگاه آزادی جا نبود سی هزار نفر ما بودیم، هفتاد و دو نفر آن ها بودند، در این هفتاد و دو نفر هم شش هفت تا بچه بودند علی اصغر بوده عبدالله بوده، قاسم بوده خیلی آن ها توان کشتن ما را نداشتند، ولی بقیهشان مثلا حدود شصت تا، این فرد لشگر یزید به سوالکننده گفت این پنجاه شصت نفر ریختند سر ما، در حالی که طبیعتا باید بگویند سی هزار نفر ریختند سر چهل و پنجاه تا اصلا هیچ جای دنیا برعکس نمیگویند، تنها جایی که در تاریخ بشر این مسئله را برعکس گفتند و برعکس هم شد همین حادثه کربلا بود، پنجاه شصت نفر ریختند سر ما.
اگر این قسمت بعدش را دقت کنید این (لا خوف)، با وجود این هفتاد و دو نفر خیلی خوب معنی میشود، اگر مرگ که اسمش وحشتآور است خیلیها میروند دکتر -دکتر به کسانشان میگوید هر چی میخواهد بهش بدهید دیگر کارش تمام است- بو ببرد اصلا وضعش پریشانتر میشود از لغت مرگ میترسند این میگوید که اگر مرگ لقمهای بود در گلوی قویترین شیر این پنجاه شصت نفر خیز برمیداشتند بروند در گلوی شیر و این لقمه را بردارند و بخورند این (لا خوف).
(و لا هم یحزنون)، از این که حالا بعد از مرگ خودشان یک خانه بماند، زن و بچه بماند یک مغازه بماند اصلا غصه نداشتند هیچ، یک روح آرام نسبت به این امور مادی دنیا، این ها را خدا در این حدیث قدسی میفرماید :(ان من عقبة اولیائی)، سعادتمندترین اولیاء من، اولیاء در این جا به معنی عاشقان من، آن هایی که من را یافتند و یافتند هم که من زیبایی بینهایت هستم عشق معمولا سراغ زیبایی میرود هر چی که برای آدم جلوه داشته باشد آدم عاشقش است، پول برای همه ما جلوه دارد برای مراجع هم جلوه دارد خب دوست دارند پول را، همه دوست دارند پول را، حالا یک عدهای پول را تا مرز حلال بودن دوست دارند یک عدهای هم پول را بیحساب دوست دارند، ربا را دوست دارند، غصب را دوست دارند، دزدی را دوست دارند، رشوه را دوست دارند، اختلاس را دوست دارند، ماها تا مرز پول حلال، پول را دوست داریم میتوانیم بگوییم ما آقا از پول خیلی متنفر هستیم این دروغ است و قابل باور نیست، خود قران مجید میفرماید زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِينَ وَ اَلْقَنٰاطِيرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ ﴿آلعمران، 14﴾، شما طلا و نقره را دوست دارید خب طبیعی است ولی این دوستی نباید از حلال، تجاوز به حرام بکند خب همه همسرهایشان را دوست دارند عیبی ندارد این دوستی به طرف زن نامحرم نباید برود، همه چیز را آدم دوست دارد اما باید دوستی در مرز دین و قرآن و فرهنگ اهل بیت باشد، اولیاء من یعنی عاشقان من (ان من عقبة اولیائی)، سعادتمندترین عاشقان من این انسان است (ذاحظ من الصلاة)، از نماز، بهره کامل دارد (ذاحظ من الصلاة)، یک نمازی میخواند که خیلی از این نماز چیز گیرش میآید خیلی. حالا از نماز مستحبش ببینید چی گیرش میآید که در قرآن است.
پروردگار میفرماید آن هایی که اهل نماز شب هستند پنج تا دو رکعت یک رکعت و یک قنوت جانانه عاشقانه، مستحب است اما همین مستحب را هر بندهای از بندگان من میخواند آنچه از ثواب، پاداش، بهشت، برایش ذخیره کردم فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ ﴿السجده، 17﴾، هیچ موجود زندهای از آن پاداشی که برای اهل نماز شب گذاشتم خبر ندارد، هیچ کس نمیفهمد. به هیچ کس نگفتم، این برای مستحب است.
حالا نماز واجب، در واجب چی گیر ادم میآید خب خیلی بیشتر از نماز مستحب گیر آدم میآید وقتی مستحب را در قرآن میگوید :(و ما تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین)، واجب چی کار میکند، واجبی که با شرایط خوانده شود درست و حسابی خوانده شود (ذاحظ من صلاة)، ببینید ترکیب جمله را (مالک ذا) یعنی مالک حظ یعنی بهره، اولیاء من صاحب بهره کامل چون حظ، الف و لام ندارد نکره است بهره کامل از نمازشان میبرند این یک ویژگی اولیاء من در این دنیاست (ذاحظ من صلاة).
بعد یک چند تا دیگر مطلب خدا میفرماید بعد میفرماید که (قل تراثه)، این خیلی چیز مهمی است بنده من، وقتی از دنیا میرود میلیاردی ازش نمیماند، تراث یعنی ارث، ارث بنده من عاشق من، کم است، نه کم گیرش امده اشتباه نشود که بنده من گفته ما که در این دنیا مسافر هستیم یک لقمه نان و پنیر برای ما بس است این را نمیگوید این که میگوید (قل تراثه) یعنی زیاد داشته کم را گذاشته اضافه را چی کار کرده؟ قبل از خودش فرستاده آنور بالاخره قیامت کاخ میخواهد قصر میخواهد، حور العین میخواهد نعمت آشامیدنی میخواهد، نعمت خوراکی میخواهد لباس میخواهد همه چیز، آن جا هم گرانقیمتترینش، مثلا درباره لباس بهشتیها میگوید سندس و استبرق، حریر ابریشم، آن هم خالص.
یا انگشتر بهشتی ها دستبند است دستبندی که کسی نمیتواند قیمتش را بگوید، چون بالاخره یک جوان هم وقتی یک دستبند دستش میکند خوشگلتر میشود، حالا به ما گفتند نمیخواهد در دنیا به خوشگلیت اضافه کنی گردنبند طلا نینداز گردنت، دستبند طلا نکن در دستت، اصلا این کارها را برای چی میکنی؟ برای جلب نظر یا برای این که یک نامحرمی توجهش بهت قوی شود برای چی این کار را میکنی؟ من دستبند برایت گذاشتم گردنبند هم گذاشتم، چهار تا چشمه نوشیدنی هم برایت گذاشتم در بهشت، هر چهار تا را اسم میبرد، در قرآن حورالعین هم برایت گذاشتم.
(قل تراثه)، آنی که از خودش باقی گذاشته کم است پس آن اضافههایی که پنجاه شصت سال گیر آورده چی کار کرده؟ همه را داده آن ها را خریده، بهشت را با عبادت خریده با خدمت به خلق خریده، بهشت را با حال پاک خریده با اخلاق خریده، با رفتار درست خریده، و با پول دادن در هر کار خیری. این ها اولیاء من هستند کم میگذارند آن بیشتری که داشتند قبل از خودشان فرستادند.
دیروز بود پریروز بود با یک آقایی تلفنی صحبت کردم تا حالا ندیدمش، سر یک جریانی آن بزرگواری که باهاش صحبت میکرد به من اشاره کرد گوشی را بدهم به شما هشت تا مسجد است که من شش هفت روز پیش رفته بودم سراغ این مسجدها در محرومترین منطقه ایران که هنوز خانهها کاهگلی و تیرچوبی است تنها چیزی که گیرشان آمده یک خیابان اسفالت باریک است یک برق است یک گاز همین، هیچی دیگر ندارند، یعنی بخور و نمیر دارند، آن وقت این هفت تا مسجد از داخل دره تا سر تپه تا بالاترین نقطه مرتفع که سه چهار ماه زمستان هم، رفت و آمدشان اکثرا بند میآید برف و یخبندان، بیشترشان هم بینماز، بیروزه، و بهشان هم گفتند نماز، میگویند نماز؟ مولا نماز خواند چه نمازی یعنی چی نماز، یعنی چی روزه، این ها را به زحمت بچههایی که قم پای درس من میآمدند طلبه هستند اصلا زندگی و همه خوشیشان را رها کردند آن جا رفتند به داد این مردم بیدین مستضعف برسند که وقتی من فهمیدم گفتم من میخواهم بیایم منطقه را ببینم، رفتم چه منطقهای، چه جاهایی، آن وقت این ها دامن همت به کمر زدند خودشان به نان شب محتاجند میروند این شهر آن شهر، گدایی پیش این پیش آن، هفت هشت مسجد از صد متری به تناسب جمعیت تا دویست متری ساختند، یک وجب فرش ندارد این مسجدها، یعنی مردمی که هدایت به نماز شدند میخواهند بیایند نماز بخوانند باید با خودشان گونی پلاستیکی بیاورند نماز بخوانند، نمازخوانهای جدید را میگویم، بعد صحبت این چند تا مسجد شد آن دوست ما داشت با یکی تلفنی حرف میزد گفت که اشاره کرد گوشی را بدهم بهت راجع به فرشها صحبت بکنی گفتم بده.
دیدم از لحن کلامش از آن عشق لاتیهای حسابی است، خیلی هم خوشحال شد من با او صحبت کردم، بهش گفتم یک همچنین مساجدی در یک همچنین گفت فعلا بفرست سی تا دانه فرش به دردخور دوازده متری من بدهم تا ببینم بعدش هم میتوانم این کاررا بکنم یا نه، یعنی ما صد تا فرش میخواهیم چهل تا را فراهم کردیم، بندگان عاشق من اضافه مالشان را فرستادند قبل از خودشان (قل تراثه) مسافران سبکبال هستند، میفهمند هم که مسافرند میفهمند که زود باید از دنیا بروند بیرون، ترس هم ندارند.
روز عاشورا ابی عبدالله مرگی را برای این هفتاد و دو نفر این جوری تفسیر کرد، یارانم بین ما و بین آخرت یک پل کم طول است یک پل، این پلی است که ما یکی دو ساعت دیگر از رویش باید رد شویم (الموت قنطرة) مرگ یک پل است، ما از رویش باید رد شویم، یک رد شدن از پل و پشت کردن به دنیا با این اوضاع و احوالش و رفتن در آغوش رحمت خدا و در قیامت ابد چه ترسی دارد؟ خب این یک مسئله راجع به دنیا.
دنیا مسافرخانه است، طبق منبر پیغمبر ما مسافر هستیم، سرعت ما برای عبور ازاین مسافرخانه سریع است این کلام رسول خداست، خب بعدش میشود برزخ آن جا هم ما مسافر هستیم (ومن ورائهم)، در سوره مومنون است (برزخ الی یوم یبعثون)، پس معلوم میشود ما در برزخ هم ماندنی نیستیم ماندگار نیستیم، همیشگی نیستیم، پیش روی بندگان من جای دیگری است به نام برزخ وراء یعنی پیش رو، دوپهلواست این لغت، پشت سر، پیش رو، پیش روی بندگان من محلی است به نام برزخ تا کی در برزخ این ها مسافرند؟ (الی یوم یبعثون)، تا وقتی قیامت برپا شود. آن جا دیگر مارک مسافر را از بندگانم برمی دارم و همیشگی هستند.
خب این اصول مطلب که من یادم نیست دقیقا، این برادران فیلمبردار میدانند، ما بحث مرگ را و رفتن را فکر کنم شش سال است این جا شروع کردیم امسال میخواستم مسئله احتضار را از آیات قرآن و روایات برایتان بگویم آن وقتی که وقت آدم تمام شده و تقریبا روابطش با دنیا دارد قطع میشود و روابطش به برزخ دارد وصل میشود مطالبش را هم آماده کرده بودم احتمالا دو سه روز دیگر بشود خدا بخواهد شروع بکنم. این دنیاست و برزخ و آخرت.
مطلب مهمی که امروز باید برایتان بگویم که یک روایت بسیار جانانه اثرگذار هم از امام صادق تهیه کرده بودم امروز بخوانم که نمیرسم، این دنیا و برزخ و آخرت، وضعش ساختش، به وجود آمدن حقایقش، عین زنجیر به همدیگر متصل است عین زنجیر، یعنی خوبان از بندگان خدا که خود را مکلف میدانند این جا هر کاری بکنند در برزخشان اثر صددرصد دارد، برزخشان هم در قیامتشان اثر صددرصددارد، فقط یک تقاضا با تواضع از پروردگار عالم میکنم که خدایا ما را نسبت به پول ماندهمان نسبت به روح کسلمان، نسبت به بیتوجهیمان به مرگ و برزخ و قیامت به حقیقت زینب کبری نجات بده، نمانیم برادرها میپوسیم اگر بمانیم میپوسیم، آن وقت آدم پوسیده را و آدم متعفن را نه در برزخ قبول میکنند و نه در قیامت اصلا.
خب نمی داند آدم، چرا بیشتر مردم خوابند، غافلند، بیتوجه هستند، دختری از شاه شهیدان حسین، بود سه ساله به غم و شور و شین، گفت کجا شد پدر مهربان، از چه نیامد بر ما کودکان، گر ز من دل شده رنجیده است، اگر از دست من ناراحت است بابا رفته نمیآید، از دیگر اطفال چه بد دیده است، گفت بدو زینب زار ای عزیز، این قدر اشک از غم هجران مریز، واقعا دختر چه حالی دارد من یک نوه دارم دختر است قم است یک بار قم بودم به من گفتند که هر وقت تلویزیون منبرهای شما را میگذارد این بچه سریع میآید جلوی تلویزیون سلام میکند بغل باز میکند بعد گریه میکند میآید میگوید بابا با من حرف نزد من بغلم را باز کردم من را بغل نگرفت، گفتم تا این یک خرده بزرگتر شود، دیگر وقت منبر من، تلویزیون را برایش باز نکنید به روحیهاش لطمه میخورد، گفت بدو زینب زار ای عزیز، این قدر اشک از غم هجران مریز، کرده سفر باب تو این چند روز، این قدر ای شمع فروزان مسوز، ناله تو شعله به عالم زند، بارقه بر خرمن آدم زند، خیلی گریه کرد بچه دیدید زیاد که گریه میکند خود به خود خوابش میبرد رفت به خواب و ز تنش رفت تاب، دید مه روی پدر را به خواب، دست زد و روی پدر بوسه داد، پیش پدر لب به شکایت گشاد، کای پدر ای مهر تو سودای من، رفتی و از جور بدان وای من، رفتی و ما زار به دوران شدیم، دست خوش فتنه عدوان شدیم. هر وقت امدم برایت گریه کنم من را زدند، دشمن میگفت گریه نکن گریه برای یزید میمنت ندارد، حالا هم که بناست تو را ملاقات کنم باید در خواب ببینمت بیدار شد گفت هی پدرم را میخواهم نشد آرامش کنند تا سر بریده را برایش آوردند.