شب دهم شنبه (29-8-1395)
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سؤالات بسیار باارزشی در عالم نبوت و امامت و علم مطرح شده که انبیای الهی، ائمهٔ طاهرین، عالمان دلسوز به این سؤالات پاسخهای بسیار باارزشی دادهاند که آن پاسخها را میشود به چراغ راه زندگی تعبیر کرد.
هیزمِ سوخته شمعِ ره و منزل نشود
این یک واقعیتی است، هیزمی که شعلهاش خاموش شده، تمام شده، توان سوختن ندارد! تاریک است و شمع ره و منزل نشود.
باید افروخت چراغی که ضیایی دارد
اینکه خانه و جاده را روشن میکند و انسان جلوی پایش را میبیند، وضع را میبیند، خطر را میبیند، منفعت را میبیند، چراغ نوردار است؛ پس بتپرستی مکن و پند برهمن نشنو. اگر بخواهی سخنی را بشنوی، سراغ پاکان عالم برو! سراغ دلسوزان عالم برو! حرف که زیاد است، اما خیلی حرفها زهر است و عقل را میکُشد، روح را میکُشد، قلب را تاریک میکند؛ خدا در قرآن مجید میفرماید: گوش شما، چشم شما، نیروی درک شما سه عضو است که باعث میشوند شما در قیامت برای بهکارگیریشان -بهوسیلهٔ کسی که این گوش را برایتان آفریده، چشم را آفریده، نیروی درک را داده- مورد بازپرسی قرار بگیرید. اینها را برای اهداف پاکی به شما داده است: «وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» ﴿النحل، 78﴾، من برای سپاسگزاری گوش را به شما دادم، چشم را دادم، نیروی درک را دادم، یعنی چه؟ یعنی من ماهی یک دفعه بگویم خدایا بهخاطر این گوشی که به من دادی، شکر؟ نه، هیچ مفسر قرآنی این حرف را نزده است! اصلاً سالی یکبار بگویم خدایا بهخاطر این چشمی که به من دادی، سپاسگزارم؟ نه! پس شکر در اینجا چیست؟ اینکه کلمهٔ شکر را در پایان آیه به گوش و چشم و نیروی فهم وصل کرده، باید یک مسئلهٔ خیلی مهمی باشد. چیست؟
از خود قرآن میپرسیم این شکری که مطرح کردی، به چه معناست؟ قرآن جواب میدهد: «اعملوا»، با این گوشِتان، با این چشمتان، با این نیروی درکتان کار بکنید، کار مثبت! «شکرا»، بهخاطر اینکه با این کار مثبت، شکر من را بهجا بیاورید، «اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ اَلشَّكُورُ» ﴿سبإ، 13﴾، اگر شکر زبان بود که «کثیر من عبادی الشکور» میگفت؛ اما اینکه خدا میفرماید شاکران در بین این میلیاردها مردم در هر روزگاری بسیار کم هستند. شکر مگر چیست؟ آیه میگوید «اعملوا»، اگر شما گوش را در آن مسیری که من برایش قرار دادم، چشم را در آن راهی که من برایش تعیین کردم، نیروی درک را در آن راهی که من برایش قرار دادم مصرف بکنید، این شکر میشود. خب این شکر خیلی سودمند است، سودش در جیب چه کسی میرود؟ این هم از قرآن بپرسیم که سود شکر، آن هم به این گستردگی و به این زیبایی در جیب چه کسی میرود؟ قرآن جواب میدهد: «و سنجزی الشاکرین»، در جیب خودتان! تمام منافع شکر به خودتان برمیگردد و شکر به این معنا آنقدر مهم است که حضرت حسین در پایان سخنرانیاش در شب عاشورا یک دعا کردند که سخنرانی بسیار مهم و پرمعنایی دارد و حضرت در این سخنرانی به ششتا نعمت از مهمترین نعمتهای خدا اشاره میکند که این ششتا نعمت را به ما مرحمت کردی. از آن ششتا سهتایش این است: «جعلت لنا اسماء و ابصارا و افئده»، خدایا برای ما 72 نفر گوش قرار دادی، چشم قرار دادی، نیروی فهم قرار دادی، با سه نعمت دیگری که فرمودند و بعد دستشان را به دعا بلند کردند و گفتند: خدایا! «فاجعلنا من الشاکرین»، ما را جزء آنهایی قرار بده که این ششتا نعمت را برابر با طرحی که برای هر ششتا قرار دادی، بهکار بگیری و این معنی شکر است.
خب گوش را برای دو چیز داده است: یکی اینکه در زندگی طبیعیمان بهکار بگیریم. بچهمان صدایمان میکند، بشنویم و جواب بدهیم؛ همسرمان میگوید داری از خانه بیرون میروی، این خریدها را بکن! بگوییم چشم؛ پدر و مادر میگویند دیربهدیر میآیی، دلمان تنگ میشود و ناراحت میشویم! هفتهای دوبار بیا ببینیمت، بیا ما را ببین؛ خدا گوش داده که ما این صدا را بشنویم و عمل بکنیم. این یک نوع راه هزینهکردن گوش است؛ و راه دیگر هزینهکردن گوش برای شنیدن سخن خداست که در قرآن است.
یک سخنش را من امشب برایتان بگویم. پروردگار عالم در این آیه میفرماید: زندگیتان را بر این اساس قرار بدهید! سه حقیقت را برای بهکارگرفتن انتخاب بکنید! سهتا برنامه راهم برای همیشه تا زمان مردن حذف کنید! به غیر از این هم زندگی توازن پیدا نمیکند، زندگی حد وسط پیدا نمیکند؛ چون پروردگار عالم زندگیِ حد وسط را دوست دارد. افراط در هیچ کاری را دوست ندارد، حتی در عبادت. من دلم میخواهد شبانهروز دویست رکعت نماز بخوانم، میگوید برای چه میخواهی نماز بخوانی؟ هفده رکعت واجب را بخوان، بیشتر دلت میخواهد، نافلههای مستحب نماز را بخوان! در 24 ساعت 51 رکعت میشود، تو هفده رکعت را بخوان و افراط در عبادت نکن!
در سایر عبادات هم همینطور است! نمیخواهد سالی چهارماه روزه بگیری که به مقام قرب من برسی، نمیخواهد! همان سالی یکماه در ماه رمضان را روزه بگیر! افراط در وقت نکن؛ یک جلسه تشکیل میدهی و میخواهی عزاداری بکنی، این را چهار ساعت قرار نده! برای چه این کار را میکنی؟ چرا افراط میکنی؟ یک نماز جماعت بخوانید، یک کسی دوتا مسئلهٔ شرعی بگوید، یک کسی نیم ساعت حلال و حرام خدا را بگوید، پنج دقیقه گریه کنید و ششهفت دقیقه هم سینه بزنید، برای چه افراط میکنید؟ ساعت دو نصف شب پیش زن و بچهتان میروید، همه خواب هستند! در را باز کن، در را بههم بزن، پراندن خواب حرام است! چرا خودت را برای امر مستحب به ارتکاب حرام میکِشی؟
در خوردن افراط نکن! سلمانی میخواهی بروی، نمیخواهد یک سلمانی بروی که پانصد برای یک اصلاح سر میگیرد. این پول را برای چه داری میدهی؟ شرعی نیست! لباس میخواهی بخری، این لباس را بخر که یک قیمت عادلانه دارد و دارند میفروشند؛ حتماً باید در یک پاساژ مشهور سی طبقه بروی که شکل مغازهها و فروشندگانش پاریسی است و همان را سه برابر بخری! برای چه افراط میکنی؟
تفریط هم نکن و زندگی را حد وسط قرار بده! امیرالمؤمنین میفرمایند: بدن شما در 24 ساعت به هشت ساعت خواب نیاز دارد، هشت ساعت هم برای ادارهٔ امور زندگی کار بکنید، هشت ساعت هم مهمانی بروید و مهمان دعوت کنید و دور هم بنشینید؛ نوهها را ببینید، داماد و عروس را ببینید، بگویید و بخندید و شاد باشید! 24 ساعت را تقسیم غیرافراطی و تفریطی بکنید! شش صبح سراغ کار میروی و دوازده شب میآیی! تمام عواطف همسرت لگدمال میشود؛ چون خسته و بیجان به خانه میآیی و باید مثل مردهها بیفتی! حال نداری بنشینی و با همسرت حرفهای خوب بزنی و محبت رد و بدل بکنی، عاطفه رد و بدل بکنی، این را خدا نمیپسندد! بچهها هم که خواباند، مگر اینکه روزهای جمعه ببینی. خب این زندگی نادرستی است! این زندگی براساس خواست پروردگار مهربان عالم نیست. این هشت ساعت را چقدر دنیای غرب و علم کرده است؛ کارمند هشت ساعت، کارگر هشت ساعت و مدام هم به رخ دنیا میکشند که ما چه قوانینی را پایهگذاری کردیم! چه قوانینی را اختراع کردیم! کجا اختراع کردید؟ این هشت ساعت، هشت ساعت که پیشنهاد عاقلترین عقلای عالم در کنار پیغمبر و عالمترین عالمانِ عالم، امیرالمؤمنین است. شما احوالات حضرت را نگاه بکنید! امام هیچوقت افراط در کار نداشتند، حتی آنوقتی که رئیسجمهور بودند، چقدر حضرت مطالب ارزشی دارد که در خانه برای زن و بچه فرموده است؛ گاهی تکفرزندی مثل حضرت مجتبی را صدا کرده و برایش منبر رفته، گاهی برای ابیعبدالله منبر رفته، گاهی به قمربنیهاشم تعلیمات میداده و گاهی به زینب کبری؛ یعنی حضرت ذرهای از حق زن و بچهشان را کم نکردند و هیچوقت نیامدند بگویند که من علی هستم و کاری به کار من نداشته باشید! من خودم میدانم چکار بکنم! شما که خبر داشتید میخواستید با من ازدواج نکنید! اینجور نبودند، بلکه او پایهگذار ساعات متوسط بود.
خیلی چیزهای دیگر هم پایهگذاری کردند. عالیترین حقوق سیاسی را امیرالمؤمنین پایهگذاری کردهاند. همهٔ دنیا هم میدانند عهدنامهٔ مالک اشتر، زیباترین وظایف را برای تمام دولتیها و برای ملت نوشته است. زیباترین وظایف! البته در دنیا عمل نمیشود و این قوانینی که پایهگذاری کرده، در نهجالبلاغه حبس است، اسیر است و هیچجا عمل نمیشود. مثلاً در این قانون به مالک نوشته است: سالی که باران خیلی کم بود و برف نبود، زراعت خوب نشد و کشاورز کارش نچرخید؛ چون چیزی نداشت بفروشد، کاسبها به تناسب وضع بد کشاورزی خریدوفروش خوبی نداشتند، جنس نبود که بخرند، مغازه را پر کنند و بفروشند و به تناسبِ وضع بد کشاورزی، صدتا کاسبی دیگر متوقف بود. مالک در آن سال از کشاورز، مغازهدار، مالیات نگیر که ظلم است؛ چون ندارد بدهد! تو به کشاورز را نگو مالیاتت را بده؛ او بگوید که ندارم! بگویی به من چه! نگو به من چه که نداری و باید بپردازی، وگرنه جریمهات میکنم. این ظلم است! مالک، کاسبی که خریدو فروش نداشته؛ چون باران نبود، آب نبود، قنات نبود، چشمه نبود، برف و باران نبود، نیاور بگو مالیات بده! خب آن سال هزینهٔ حکومتت را کم کن؛ نمیخواهد ساختمان اداری بسازی، نمیخواهد خیابان جدید بکشی، نمیخواهد پارک جدید بهوجود بیاوری! بگذار مردم از این رنج و درد و مضیقهٔ مالی دربیایند، خودشان با کمال میل میآیند و مالیات میدهند. نمیخواهد کسی را دنبالشان بفرستی! بگو من امسال مالیات نگرفتم، چون نداشتند. من هم کل کارهای دولتم را تعطیل کرده بودم و حالا امسال که دوسه برابر باران آمده و وضع خوب میشود، برای آبادیِ منطقه، عمارت و بلادها بیاورید، برای عمران استان مالیات بدهید؛ وقتی به تو اعتماد داشته باشند که تو آدم دینداری هستی، آدم مؤمنی هستی، آدم درستکاری هستی، مالیاتشان را میآورند و میدهند.
خب این آیه چیست که پروردگار میگوید: سه حقیقت است در زندگی انتخاب کنید و سه مسئله است در زندگی حذف کنید تا یک زندگی باسلامتِ حد وسط داشته باشید؛ همهتان هم محبوب همدیگر میشوید، هیچکس از دست کسی گلهمند نمیشود و شکایت نمیکند، دعوا نمیشود، نزاع نمیشود، مال مردمخوری پیش نمیآید، چراغ باید برداری و شب و روز دهسال بگردی تا ببینی یکجا پیدا میکنی که یک طلاق واقع شده باشد، نمیشود!
ولی حالا مردم یعنی یکمیلیارد مسلمان که یک بدنهٔ شیعه هم جزء این یکمیلیارد است، یکمیلیارد بیشتر هستند. چندتا این سه مسئله را برای اجرا انتخاب میکنند و آن سه مسئله را حذف میکنند؟ باز باید گوش به زنگ قرآن باشید که توقع نداشته باش! «قلیل من عبادی الشکور»، آنهایی که برنامههای من را عمل بکنند، بسیار کم هستند!
اما آیه: «ان الله یأمر بالعدل» خدا به شما واجب کرده که عدالت، یعنی حق و انصاف را در تمام شئون زندگی رعایت کنید. میخواهی با خانمت، با بچهات، با معلم، با کاسب، با اهل محل، با همسایه، با دولتی، با غیردولتی حرف بزنی، پروردگار میفرماید: «اذا قلتم» زمانی که میخواهید حرف بزنید، «فاعدلوا»، باانصاف حرف بزنید! حق بگویید! دروغ نگویید! بیراه نگویید! تهمت نزنید! شایعهپراکنی نکنید! آبروی کسی را نبرید! «اذا قلتم فاعدلوا»، در گفتارتان اهل انصاف و حق باشید. خیلی جالب است! در معارف الهی ما آمده دوست داری به تو دروغ بگویند؟ نه! دوست داری فحش بدهند؟ نه! دوست داری تهمت بزنند؟ نه! دوست داری آبرویت را در شهر ببرند؟ نه! میگوید خب اگر دوست نداری، برای دیگران هم دوست نداشته باش! پس دوست نداشته باش که به دیگری دروغ بگویی! تهمت بزنی! این نصیحت خدا به پدر اولیهٔ ماست. اصلاً هنوز کسی در کرهٔ زمین نبود! یک زن و شوهر بودند و این نصیحت خدا به آدم است که در اصول کافی آمده است: آدم! آنچه را برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم نپسند. چقدر این نصیحت عالی است!
برای خودت نمیپسندی که دخترت را طلاق بدهند، خب دختر مردم را که برای پسرت گرفتهای و هیچ علتی هم برای طلاق نیست؛ یا خودت خوشت نیامده یا زنت که یک چای جلویت نگذاشته یا غذا نپخته! دوست نداری دخترت را طلاق بدهند، خب تو هم دختر مردم را که در خانهات آوردهای، طلاق نده! دوست نداری روغن قلابی به تو بفروشند، خب تو هم جنس قلابی به دیگران نفروش! همینطور مطلب را به همهٔ امور گسترده کنید، ببینید چه از آب درمیآید! دوست نداری ولو دختر چادری، اما گردی صورتش پیداست، بیرون که میرود تا دانشگاه برود، تا مدرسه برود، صدتا چشم هیز به چهرهٔ ناموست خیره شوند؛ پس تو هم به چهرهٔ ناموس دیگران خیره نشو!
هرچه برای خودت نمیخواهی، برای دیگران هم نخواه! هرچه برای خودت میخواهی، برای دیگران هم بخواه! این دین است. ببینید دو لنگه دارد! مثل آیهٔ شریفه که میخواهم بخوانم، دو لنگه دارد، دو طرف دارد. کل دین دو طرف دارد! نماز بخوان، این یک طرف؛ ولی نه با لباس غصبی، نه با لباس دزدی، نه با فرشی که پولش را ندادی و فرشفروش راضی نیست، نه با آب لولهکشی که از پول حرام میخواهی به دولت بدهی، وضو و غسل باطل است. دو طرف دارد! تمام مسائل الهی طرفینی است؛ آره و نه! باشد و نباشد! انجام بده و انجام نده! ببین و نبین! بشنو و نشنو! اگر از من بپرسید اصلاً امشب بحث چیست؟ بحث من در شب اربعین، روش زندگی حضرت ابیعبداللهالحسین است. 57 سال در این دنیا زندگی کرد و دو طرف دین در او جلوه کامل داشت: انجام بده، تمام اوامر حق را انجام داد! انجام نده، نداد! یک زندگی حد وسط در همه چیز. شما همان یک ساعت آخر عمرش را که تک با سیهزار نفر درگیر بود، بخوانید؛ کمال محبت را حضرت بهکار گرفت، نصیحت را بهکار گرفت، دلسوزی را بهکار گرفت. با اینکه میگویند آدم گرسنه و تشنه و داغدیده خیلی عصبانی است! سه شبانهروز هم بود که آب نخورده بود، اما اصلاً عصبانی نشد، جنگ را شروع نکرد و به اصحاب فرمودند: صبح عاشورا یکدانه تیر بهطرف دشمن نیندازید! اگر آنها دلشان خواست که جنگ را شروع کنند، آنها جنگ را شروع کنند؛ ما وظیفهٔ شروع جنگ نداریم. دین جهاد دفاعی دارد. چقدر عادل و باانصاف و چقدر وجود مقدس و مبارکش الهی و معنوی است! در تمام این سیهزار نفر از طلوع آفتاب تا چهار بعدازظهر که حضرت شهید شدند، سه نفر توبهٔ واقعی کردند؛ از هر دههزار یک نفر! با کمال محبت هر سهتا را پذیرفتند و اعلام کردند توبهتان قبول است و دل نگران نباشید؛ یعنی راحتْ عباد خدا را میخواست، خوشحالیشان را میخواست، شادیشان را میخواست. صبح حر توبه کرد که هزار بار شنیدید تا چشمش به حر افتاد، فرمودند: «ارفع رأسک»، اینجا جای سر پایین انداختن نیست، سرت را بالا نگهدار! آن دو نفری هم که توبه کردند، در لحظات آخر عمر ابیعبدالله بود که صدای گریهٔ زن و بچه و صدای «هل من ناصر ینصرنی» خودش را شنیدند، هر دو از لشکر عمرسعد جدا شدند، بدون اینکه پیش ابیعبدالله بیایند و بگویند ما توبه کردیم، بهطرف دشمن برگشتند و جنگ سختی کردند و هر دو هم روی خاک افتادند. رویشان نمیشد که امام را صدا بزنند؛ چون تا چهار بعدازظهر با امام حسین جنگیده بودند، اما خودشان روی خاک که میغلتیدند و جان میدادند، دیدند ابیعبدالله از اسب پیاده شدند و بالای سر هر دویشان آمدند، دعایشان کردند و از خدا طلب رحمت کردند، طلب مغفرت کردند. این را زندگی منصفانه میگویند؛ اما آن که آدم باانصافی نیست، من عذرت را قبول بکنم؟ من؟ حالیات نبوده که چقدر به من ظلم کردهای و بد گفتهای؟ حالا بگویم بخشیدمت؟ برو گمشو احمق بیشعور! این زندگی غیرمنصفانه است، این زندگی ظالمانه است. یک روایتی را برایتان بگویم. این را من همیشه برای دعای کمیلها گذاشتهام. هفتهشتده سال است که این روایت در دعای کمیل دهسالهام نیامده است. چقدر عالی است! گاهی خانوادهٔ من به من میگویند از فلانی گذشت نکنیها، دیدی چقدر زجر کشیدی! میگویم زجر را که کشیدیم، اما قرآن مجید میگوید: گذشت کنید و عذرشان را بپذیرید، آن را چکار بکنیم؟ تعطیلش کنیم یا مُهر باطل روی آیه بزنیم؟ خداوند به پیغمبر اکرم فرمود: کسی که بهخاطر کاری که کرده و کسی را ناراحت کرده، بیتفاوت بماند و نرود عذرخواهی بکند، این آدم بدی است، این آدم لجنی است. خب کار بدی کردی، دلیل هم برای کار بدت نداشتی، چرا نمیروی عذرخواهی کنی؟ اما بدتر از او کسی است که بروند و از او عذرخواهی کنند و قبول نکند! خب معلوم میشود این نوع زندگی ظالمانه است، بد است، زشت است، خوب نیست. یک کسی پیغمبر را تنها در بیرون از مدینه گیر آورد، پیغمبر اکرم را خیلی با عجله و بدون فوت وقت بهشدت هل داد که حضرت روی خاک افتادند، بعد روی سینهٔ پیغمبر پرید و خنجرش را کشید. آدمهای خیلی خوب از همه بیشتر دشمن دارند! آدمهای خدمتگزار از همه بیشتر دشمن دارند و آدم هم ماتش میبرد! خب این منبع منفعت است، چرا دشمنی با او دارید؟ چرا او را کنار میزنید؟ چرا خردش میکنید؟ روی سینهٔ پیغمبر نشست، گفت: چه کسی میتواند تو را از دست من نجات بدهد؟ الآن که سرت را میبُرَم، کسی نیست! پیغمبر فرمودند: آن که میتواند من را نجات بدهد و نجات میدهد، خداست! گفت: خدا کجاست؟ فعلاً که زیر پای من هستی و خنجر من هم آماده است. به قول ما امروزیها(امروز زمان) پیغمبر اکرم یک حرکت هنرمندانه کردند که طرف با پشت روی زمین کشیده شد، پیغمبر زانویشان را کنار سینهاش گذاشتند؛ اما ننشستند، چون نشستن ظلم است! یعنی به زمین نگه داشتند و فرمودند: چه کسی تو را از دست من نجات میدهد؟ گفت: کرم و آقایی تو! حضرت بلند شدند و فرمودند برو. چقدر ما برای محبت هزینه میکنیم؟ چقدر ما برای عاطفه هزینه میکنیم؟
برادرانم، خواهرانم، خشک نمانید! اگر خشک بمانیم، منِ خشک را در قیامت کجای بهشت بکارند که درخت پرمحصول باشم؟ آدمهایی که خشک فکری و قلبی و عاطفی و محبتی هستند، خدا میفرماید: «کانوا لجهنم حطبا»، هیزم جهنم هستند. خب در همه چی منصف باشیم؛ زبان، نگاه، شنیدن، خوردن، آشامیدن، رفاقت، منصف.
اینها سؤال شده که یا خدا در قرآن جواب داده چطوری زندگی کنیم یا انبیا جواب دادهاند یا عالمان دلسوز و حکیمان آگاه. «ان الله یأمر بالعدل» یک، این را انتخاب کن! «و الاحسان»، نیکوکار باشید! خب یکی میگوید: خدایا! من دلم میخواهد نیکوکار باشم، اما پول ندارم. خدا میگوید: با زبانت نیکوکار باش و مردم را به کار خوب تشویق بکن، این نیکوکاری است. خدایا! بیان قوی ندارم. خب آبرویت را پیش پولدارها مایه بگذار و مشکل بیپولها را حل کن، این احسان است. خدایا! نمیخرند. آنقدر آبرویم قوی نیست، زبانم هنرمند نیست. خب دیدن بیماران ناشناس برو، بیشتر به دیدن پدر و مادرت برو، چهارتا خانه در کوچه هستید و کوچه خیلی کثیف است، یک جارو بردار و کوچه را جارو کن و یک آبی هم بپاش، این احسان است. «و ایتاء ذی القربی»، به قوموخویشهای خلأدار و ندار و مشکلدارتان برسید! این سه حقیقتی که میگوید انتخاب کن.
«و ینهی عن الفحشاء»، من شما بندگانم را از گناهان پنهان در خانهها، در باغها، در ویلاهای شمال، گناهانی که پیش چشم کسی نمیخواهید انجام بدهید، در پنهان انجام ندهید! «و المنکر»، گناهان علنی زشت را هم انجام ندهید، «و البغی»، به حق احدی جاندار -انسان و غیر انسان- تجاوز نکنید.
شب نوزدهم به زینب کبری فرمودند: عزیز دلم، این مرغابیها آب و دانهشان منظم است؟ اگر منظم است، آنها را نگهدار و اگر نمیرسی و کارت زیاد است، گاهی تشنه و گشنه میمانند، آزادشان کن تا بروند. دارد میرود کشته شود، به دخترش میگوید حق این مرغابیها پایمال نشود! ضربت را به او زدهاند، دکتر هم آمده و دیده، به امام مجتبی گفته که مریضتان قطعاً امروز و فردا از دنیا میرود. امام مجتبی و امام حسین را میخواهد و میگوید: پسرانم، ابنملجم در محراب و در تاریکی، یکدانه ضربت به من زده است؛ اگر خواستید قصاص بکنید، ضربت دومی شرعی نیست! به حرفهای علی، به حرفهای خدا، به حرفهای انبیا عمل نمیشود، اما به فرمودهٔ پروردگار «الا قلیل» کم هستند که عمل بکنند. همان روز اوّلی که روی گلیم خواباندند و به خانه آوردند، روزه که دیگر نمیتوانست بگیرد، خون از بدن رفته و ضعف گرفته بود و رنگ زرد شده بود. شب هم که افطار پنجتا لقمه نان جو در نمک زد و خورد. الآن دیگر خیلی گرسنه است و یک کاسه شیر با نان جو -نان گندم نمیخورد- برایش آوردند که زیر بغلش را بگیرند و او را در رختخواب بلند کنند. به خدا عالم باید از این حرفها دیوانه شود! زیر بغلش را آمدند بگیرند، نگذاشت و گفتند: حسنجان، ابنملجم مسافر است و روزه نیست، صبحانه خورده است؟ گفت: نه بابا، فرمودند: این سفره را بردار و پیش او در زندان بینداز، من نمیخواهم؛ یعنی به حق قاتل من هم تجاوز نشود! بالاخره شکم دارد و گرسنه است، نباید تجاوز بشود.
خب گوش را خدا برای چه داده است؟ شنیدن همین حرفها! حرفهای به این خوبی! چشم را برای چه داده است؟ برای تماشای زن و بچه و عروس و داماد و پدر و مادر و درخت و گل و آفرینش که دلم از طریق چشم سازنده را ببیند. نیروی درک را برای چه داده است؟ برای اینکه آگاه بشوم و نفهم و جاهل نمانم! این دورنمایی از روش زندگی حضرت سیدالشهدا وارث ابراهیم خلیلالله.
برایتان یک شعر قدیمی برای امشب بخوانم. هنوز به کربلا نرسیدهاند. چقدر کار را شاعر زیبا جلوه داده است! ولی همهشان میدانند که به خواست زینب کبری در مسیر کربلا هستند. وقتی میرسند، همهٔ خانمها و بچهها و دخترها در محملها آرامآرام گریه میکنند؛ چون مأمورها نامحرم هستند و نمیخواهند صدایشان را بشنوند! دختر سیزدهساله ابیعبدالله نزدیک عمهاش است، شروع کرد به صحبتکردن. صحبت و حال و وضع سکینهٔ کبری را این شاعر ایرانی خیلی خوب به نظم آورده است. این را زبان حال میگویند.
شمیم جانفزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب عنبر آید
«کاش امشب همهٔ ما در حَرمت بودیم و در محضر خودت این شعرها را میخواندیم و گریه میکردیم!».
به گوشم عمه از گهواره گور
صدای شیرخواره اصغر آید
مهار ناقه را یک دم نگهدار
که استقبال لیلا اکبر آید
«مادر دارد از شام میآید، بگذارید جوانش به استقبالش بیاید!».
حسین را ای صبا بر گو که از شام
بهسویت زینب غمپرور آید
ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید
که چون اندر سر قبر شهیدان
تو را از گریه کام دل برآید
«عمه وقتی همهتان خوب گریه کردید».
مکن دیگر در این صحرا تو منزل
«عمه زودتر بار ببندیم و برگردیم».
که ترسم شمر دون با خنجر آید
عمه همینجا بود که شمر روی سینهٔ پدرم نشست! همینجا بود که فرق برادرم اکبر را شکافتند! همینجا بود که دو دست عمویم را از بدن جدا کردند! عمه همینجا بود که با تیر سه شعبه گلوی اصغر ما را زدند!