لطفا منتظر باشید

شب دوم سه شنبه (2-9-1395)

(یزد هیئت خادمین شهدای گمنام امیر چخماق)
صفر1438 ه.ق - آبان1395 ه.ش
6.5 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

همهٔ عالَم پیش از آفرینش آدم در خیر و خوبی غرق بوده و شرّ و بدی در همهٔ جهان هستی وجود نداشت. پس از آنکه خداوند مهربانْ آدم را آفرید، اولین شرّی که پدید آمد، تکبر بود که این تکبر و این زشتی مانع از این شد که ابلیس از فرمان پروردگار اطاعت کند و به سجده بیفتد. کبر در برابر فرمان خداوند، بدترین نوع تکبر و خودبزرگ‌بینی است که انسان خودش را در برابر خالق، در برابر پروردگار به حساب بیاورد و بزرگ بشمارد و از انجام امر حضرت حق امتناع کند. نتیجهٔ این شرّ اخلاقی چه بود؟ آن‌گونه که قرآن مجید بیان می‌کند، یک نتیجه‌اش این بود که ابلیس -که یک موجود مؤمن و اهل بندگی بود و خدا را عبادت می‌کرد- از مؤمن‌بودن به یک موجود کافر، آلوده و پلید تبدیل شد.

قبل از اینکه نگاه خدا را به کافرشدن ابلیس از قرآن کریم قرائت کنم، به مطلب بسیار مهمی که امیرالمؤمنین دربارهٔ عبادت ابلیس در زمان مؤمن‌بودنش اشاره کرده برایتان بگویم. همه می‌دانیم که دانش امیرالمؤمنین و علم امیرالمؤمنین تجلی علم کامل پیغمبر اسلام بوده و علم پیغمبر تجلی علم پروردگار بوده است. بنا به نقل نود درصد از دانشمندان و مفسران، آخرین جملهٔ آیهٔ آخر سورهٔ رعد که پروردگار می‌فرماید: «و من عنده علم الکتاب»، دربارهٔ امیرالمؤمنین است. آن زمانی که این آیه نازل شد، امیرالمؤمنین کمتر از بیست‌سال سن داشت و علم کتاب همان علمی است که در سورهٔ نمل دربارهٔ آصف‌بن‌برخیا یکی از چهره‌های معتبر روزگار حضرت سلیمان آمده که خدا دربارهٔ او می‌فرماید: «عنده علم من الکتاب»، یک بخشی از علم کتاب پیش آن مرد بود که با تکیه بر آن بخش از علم کتاب، تخت بلقیس را در کمتر از یک پلک به‌هم‌زدن از کشور صبا -در حدود دوهزار کیلومتر- در فلسطین و در بارگاه سلیمان حاضر کرد. این علم، علم کتاب معمولی نبوده است.

به احتمال قوی آصف‌بن‌برخیا بخشی از علم لوح محفوظ را داشت، اما در سورهٔ رعد می‌فرماید: «و من عنده علم الکتاب»، همهٔ علم کتاب پیش امیرالمؤمنین بود که البته همهٔ علم کتاب را چون مردم جهان تا قیامت گنجایش و ظرفیتش را نداشتند و ندارند حضرت اظهار نکردند؛ ولی بخشی که در گنجایش فکری و روحی مردم بوده، بیان شده که یک گوشه‌ای از آن علم در ده جلد کتاب به‌عنوان مستدرک نهجالبلاغه که ده برابر نهج‌البلاغه است، گردآوری شده و چاپ هم شده است.

نوشتنِ آن هم من از یکی از اقوام مؤلف کتاب پرسیدم، چهل‌سال طول کشید؛ در‌حالی‌که امیرالمؤمنین مدرسه و مکتب نرفته بود! چون مکه نه مدرسه داشت و نه مکتب و بی‌سوادی افتخار بود. خود امیرالمؤمنین می‌فرمایند: وقتی پیغمبر مبعوث به رسالت شد، در مکه یک نفر نبود که بتواند بنویسد و یک نفر نبود که بتواند بخواند. آنجا آیه نازل شد که علم کتاب نزد امیرالمؤمنین بود. وقتی هم به مدینه هجرت کردند، سواددارهای مدینه یک تعدادی از یهودی‌ها و مسیحی‌ها بودند، آن‌هم نه همه‌شان، بلکه فقط کشیشان مسیحی و هاخام‌های یهودی مدینه یک مقدار سواد داشتند و شأن امیرالمؤمنین والاتر از این بود که پیش یک معلم مسیحی یا یهودی برود و درس بخواند. دانش امیرالمؤمنین دانش اعطایی بود؛ یعنی پروردگار عالم، غیر از دانش غیبش را که برای احدی آشکار نکرده، بقیه‌اش را در قلب پیغمبر تجلی داد. پیغمبر هم به حکم خدا و به رحمت خدا و به قدرت خدا، آن علم را در دل امیرالمؤمنین ظهور داد. این امیرالمؤمنین با این علمش می‌فرمایند: ابلیس شش‌هزارسال خدا را عبادت کرد! فرشته هم نبود، بلکه همنشین با فرشتگان بود؛ ولی یک موجودی بود که چشم‌ها او را نمی‌دید، چون پروردگار عالم در قرآن می‌فرماید: «کان من الجن»، ابلیس از طایفهٔ جن بود. «جن» و «جنین» یعنی موجودی که ناپیداست و با چشم دیده نمی‌شود. بچهٔ در رحم مادر را جنین می‌گویند، یعنی فعلاً دیده نمی‌شود و به‌دنیا که بیاید، دیده می‌شود. بعد امیرالمؤمنین می‌فرمایند: این ابلیس که همراه فرشتگان بود، همنشین ملائکه بود و شش‌هزارسال خدا را عبادت کرد! حتماً مؤمن بوده که عبادت می‌کرده و اگر از اول کافر بود، نه خدا را قبول داشت و نه عبادت می‌کرد. معلوم می‌شود که خوبی‌ها و ایمان را باید از خطرات حفظ کرد، وگرنه مثل کبوتر می‌پرد! اعمال صالح را باید حفظ کرد، وگرنه مثل کبوتر می‌پرد! شما در سورهٔ فرقان می‌خوانید که پروردگار عالم می‌فرماید: من به اعمال خوب مجرمان، مشرکان، کافران و منافقان را در قیامت می‌پردازم. اعمال خوبشان را! چون بالاخره بدکاران عالم هم عمل خوب دارند! ثروتمندان مشرک و کافر هم درمانگاه ساخته‌اند، بیمارستان ساخته‌اند، ارثشان را وصیت کردند که به ایتام بدهند. در اروپا رسم است، ولی این اعمال خوب به‌خاطر آلودگی باطن و به‌خاطر شرک و به‌خاطر اینکه قبل از این اعمال خوب و بعد از این اعمال خوب معصیت می‌کردند می‌فرماید: به غباری تبدیل می‌کنم که پراکنده و نابود شود و به «هباء منثورا» تعبیر می‌کند. «منثور» یعنی پراکنده‌شده. حضرت باقر بنا به نقل علی‌بن‌ابراهیم در تفسیرش که 1200 سال پیش نوشته شده می‌فرمایند: «هباء» ذرات غباری است که دیده نمی‌شود، مگر اینکه تابش خورشید از پشت شیشه یا روزنهٔ سقف به اتاق تاریک بتابد و ما در آن تابشْ ذراتی را شناور ببینیم؛ اگر آفتاب نتابد، ما آن ذرات را نمی‌بینیم! اعمال خوب آنها را به ذرات نامرئی تبدیل می‌کنم و به نابودی می‌کشم، یعنی اعمال خوبشان به‌اندازهٔ ذرهٔ شناور در شعاع خورشید که اگر شعاع خورشید نباشد، دیده نمی‌شود و ارزش ندارد. در روایات زیادی دارد که گناه قبل از عمل روی عمل اثر می‌گذارد، پیغمبر اکرم می‌فرمایند: آنهایی که عادت به مشروب‌خوری دارند و از طرفی هم کافر نیستند و اهل نمازند، اهل روزه هستند، هر یک‌باری که شراب می‌خورند، نمازشان تا چهل شبانه‌روز قبول نمی‌شود.

عبادت باید از یک وجود پاکی سر بزند. نمی‌شود ما بیاییم عسل تولید‌شدهٔ زنبور را در کوهستان -که خالص‌ترین عسل است و الآن در بعضی از شهرهای کشاورزی کیلویی دویست تومان است- یک کیلوی این را بگیرند و با دو لیتر سرکهٔ تند مخلوط بکنند و در بازار بفروشند. چه کسی می‌خرد؟ هیچ‌کس! وقتی وجود من سرکهٔ تند است، یعنی به حرص و طمع و بخل و کبر و کینه‌ورزی و گناهان عملی‌ آلوده است، با عسلِ نماز و روزه و درمانگاه‌سازی و مدرسه‌سازی مخلوط بشود، در پیشگاه پروردگار قابل خرید نیست! بله خدا عمل و مال را می‌خرد، اما در ابتدا در سورهٔ توبه اعلام کرده است: «إِنَّ اَللّهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» ﴿التوبة، 111﴾، اما آدمی که متخلف است، گنهکار است، پلید است، آلوده باطن است و دارای عمل خوب، پروردگار عملش را نمی‌خرد.

خب امیرالمؤمنین می‌فرمایند: ابلیس شش‌هزارسال عبادت کرد، حتماً خدا را قبول داشته که عبادت می‌کرده و کافر نبوده است؛ اگر پروردگار را قبول نداشت که عبادت نمی‌کرد! عبادت شش‌هزار ساله دلیل بر مؤمن‌بودنش است و اینها دقایقی است که بیشتر مردم خبر ندارند که این دقایق و لطائف را هم می‌شود از آیات قرآن و هم از روایات و بیانات وجود مبارک امیرالمؤمنین فهمید.

بعد می‌فرمایند: این شش‌هزارسالی که عبادت کرد، یک نفر از شما خبر ندارد و نمی‌داند و آگاه نیست که این شش‌هزارسال، شش‌هزارسال کرهٔ زمین بوده، یعنی هر سالش 365 شبانه‌روز بوده یا از سال‌های جهان دیگر! چون الآن سال‌های مریخ با سال زمین فرق می‌کند. سال زحل، سال عطارد، سال زهره، سال نپتون، سال اورانوس، سال پلوتو با سال زمین فرق می‌کند. زمین‌ما یک‌بار که به دور خورشید بگردد، یک‌سال می‌شود، اما یک‌سال شمسی سیارهٔ پلوتو که دورترین سیارهٔ منظومهٔ شمسی است، اگر یک‌بار دور خورشید بگردد، برابر با 83 سال از سال زمین می‌شود؛ یعنی اگر یک بچه‌ای در پلوتو به‌دنیا بیاید و همان لحظه هم یک بچه در زمین به‌دنیا بیاید، آن بچه یک دور که زمین به دور خورشید بگردد، یک‌سالش است و بچه در پلوتو یک‌بار که پلوتو دور خورشید بگردد، یک‌سالش می‌شود، ولی یک‌سالش برابر با 83 سال ماست.

شما در قرآن مجید می‌بینید که پروردگار می‌فرماید: یک برههٔ زمان در قیامت می‌خواهد به ذهن ما نزدیک بکند، یعنی یک‌سالِ قیامت برابر با پنجاه هزار سال شماست، یعنی اینجا آفتاب که طلوع بکند و غروب بکند، در 365 شبانه‌روز یک‌سال بشود، آنجا طلوع و غروب آفتاب در یک‌بار می‌شود پنجاه‌هزارسال می‌شود. حالا عبادت ابلیس از سال‌های کدام ناحیه از آفرینش بوده است؟ که حضرت می‌فرمایند: شما هیچ اطلاعی ندارید که سال عبادت ابلیس برابر با سال شما بوده یا برابر با سال جهانی دیگر! عالمی دیگر و سیاره‌ای دیگر کشفش هم برای ما امکان ندارد. ما نمی‌توانیم بالاخره بفهمیم که سال عبادت ابلیس هر سال از شش‌هزار‌سالش چندبرابر سال کرهٔ زمین بوده است؟ ده برابر! سی برابر! پانصد برابر! یک میلیون برابر! ما خبر نداریم.

خب شش‌هزارسال مؤمن بود، اهل عبادت بود، اهل سجده بود و خدا را قبول داشت، ولی با خلقت آدم دچار یک زشتی شد که قرآن اسم آن زشتی را کبر، خودبزرگ‌بینی، خود را به‌حساب‌آوردن گذاشته است. در این خودبزرگ‌بینی از سجده‌کردنی که امر خدا بود، حالا به هر نوعی که باید سجده می‌کرد و بالاخره این سجده امر الهی بود؛ چون پروردگار به کل ملائکه فرمود: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» ﴿الحجر، 29﴾ «فَسَجَدَ اَلْمَلائِکةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» ﴿الحجر، 30﴾ «إِلاّ إِبْلِیسَ» ﴿الحجر، 31﴾، من به همهٔ فرشتگان و ابلیسی که همنشین فرشتگان بود، امر کردم که سجده کنید. حالا کیفیت سجده هرچه بوده و قبلهٔ این سجده هرچه بوده، ما به آنها کاری نداریم که روی آن بحث بکنیم که سجده بر آدم جایز است یا جایز نیست! این حرف‌ها در برابر قرآن مجید بی‌ارزش است و آنچه مهم است، امر پروردگار است، همین! وقتی امر پروردگار باشد، ارزش این امر از همهٔ آفرینش بیشتر است. خب خودبزرگ‌بینی، پروردگار در قرآن بعد از سجدهٔ ملائکه و سجده‌نکردن ابلیس به ابلیس فرمود: «قالَ ما مَنَعَک أَلاّ تَسْجُدَ» ﴿الأعراف، 12﴾؟ چه‌چیزی باعث شد که سجده نکردی؟ «قال»، با جسارت و جرئت و با بی‌ادبی به پروردگار گفت: «خلقتنی من نار»، جنس وجود من و ذات من از نار است. نار در آیهٔ شریفه را نمی‌دانیم چیست! این آتش معمولی نیست، چون این آتش یک مقدار که روشن باشد، مایه‌اش که تمام شود، خاموش می‌شود. بالاخره مایهٔ آتش یا زغال سنگ است یا نفت است یا مازوت است یا بنزین است یا گاز است و مایه که تمام شود، آتش هم تمام می‌شود؛ ولی یک موجودی که شش‌هزارسال عبادت می‌کرده و خاموش نمی‌شده، معلوم می‌شود جنس وجودش این آتش نبوده، بلکه یک جنس قیمتی بوده است. گفت: «خلقتنی من نار»، وجود من را از یک عنصر قیمتی آفریده‌ای، «و خلقته من طین» و این جنس دوپا را از خاک آفریده‌ای! من را چه به این؟ این کیست که من به او سجده کنم؟ عرض کردم صحبت سجده به آدم نیست و صحبت امر خداست که این اشتباه را ابلیس کرد. ما نباید در مسائل الهی دچار اشتباه بشویم؛ اگر دچار اشتباه بشویم و نرویم بپرسیم و اشتباهمان را برطرف نکنیم، در گروه ابلیسیان می‌افتیم.

بحث آدم نبود، بحث سجده بر آدم نیست، بلکه بحث امر پروردگار است. حالا به هرچه که تعلق گرفته، به تو چه؟ امر متوجه هر چیزی که شده، به تو چه؟ تو نباید در مقابل پروردگار بایستی! نباید در مقابل خدا سینه سپر بکنی و بگویی برای چه نماز صبح باید دو رکعت باشد و نماز ظهر و عصر که در اوج کار ماست، هشت رکعت؟ بحث دو رکعت و هشت رکعت نیست، بحث امر پروردگار است و حالا یا دو رکعت یا هشت رکعت! به دو رکعت کار ندارد، به هشت رکعت کار ندارد. چرا به ما گفتی سی‌روز و روزی هفده ساعت در تابستان و در این منطقهٔ کویری با پنجاه درجه گرسنگی بکشیم؟ اصلاً بحث گرسنگی و کویر و پنجاه درجه نیست، بلکه بحث امرالله است. مردم و فرشتگان با امر پروردگار آزمایش می‌شوند، با خواستهٔ پروردگار آزمایش می‌شوند. حالا امر به هرچه که می‌خواهد تعلق بگیرد!

یک مقدار الکل برای بدن لازم است. می‌گوید من مشروب می‌خورم که الکل موردنیاز بدن تأمین شود! خدا الکل موردنیاز بدن را با نارنگی و با پرتقال و با سیب و با میوه‌های ترش تأمین کرده است. شما امشب پوست نارنگی و پوست پرتقال را در برابر شعلهٔ گاز آشپزخانه ببر و فشار بده، از پوست نارنگی و پرتقال یک پودری بیرون می‌زند و آتش می‌گیرد که این الکل است. بحث ندارد که! الکل بدنت تأمین است. چرا شراب را حرام کردی؟ بحث شراب نیست، بحث نهی پروردگار است. می‌گوید خلقت کردم و تو را آفریدم، راضی نیستم انگور و سیب را در خمره بیندازی که شراب شود و بخوری. راضی نیستم! بحث نارضایتی پروردگار است و نه بحث شراب و نه بحث انگور! این را همه دقت ندارند که هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاست. اصلاً مسئله خود پروردگار مطرح است، یک لیوان شراب یعنی چه؟ یک‌بار قمار و بردوباخت یعنی چه؟ یک نگاه به نامحرم یعنی چه؟ بحث نهی پروردگار مطرح است، وگرنه نگاه به نامحرم که مسئلهٔ مهمی نیست؛ یک تحریک شهوت می‌کند، یا آدم یک گناهی را مرتکب می‌شود یا نهایتاً به زنا کشیده می‌شود. بحث نهی پروردگار مطرح است1

ما نباید پایین را نگاه بکنیم! ما باید بالا را نگاه بکنیم! ما باید خود پروردگار را نگاه بکنیم! ما باید امرونهی پروردگار را نگاه بکنیم! حالا به هرچه که تعلق گرفته است. می‌گوید من خلق کردم، نمی‌خواهم این کارها را بکنی. من تو را آفریدم و روزی‌ات را می‌دهم، نمکت را می‌دهم، باید این کارها را انجام بدهی! چرا سجده نکردی؟ سجده مطرح نبود، امر مطرح بود. «ابا واستکبر»، از چه تکبر کرد؟ از انجام امر من! چه شد این کبر که یک حالت زشت بود، یک شرّ بود؟ شرّ یعنی کار ضرردار، کار زیاندار؛ کسی را در عالم داریم که منکر شرّ باشد؟ داریم؟ همین دانشمندان آلمان که بعضی‌هایشان مسیحی و بعضی‌هایشان یهودی هستند و بعضی‌هایشان هم دین ندارند، ولی واقعاً آدم‌های باسواد و دانشمند هستند، اینها ثابت کرده‌اند هرکسی که مشروب الکلی می‌خورد، از هر نوعش! هر یک‌باری که می‌خورد، هر یک‌بار! و مستی به او دست می‌دهد، این مستی نشان می‌دهد که دوهزار عدد از سلول‌های فعال مغزی او کشته می‌شود؛ این شرّ یعنی الکل بمباران می‌کند. شرّ یعنی زیاندار، ضرردار! شر هست یا نیست؟ بعد از خلقت آدم در زندگی آدمیان شر خیلی فراوان بود و هست، عاقلی هم منکر شر نیست! کل عالم قبل از خلقت آدم خیر بوده است: «بیده الخیر» و بعد از ساخته‌شدن آدم هم یک خیرهای اختیاری به میان آمد.

خیر یعنی چه؟ یعنی کاری نیتی، فکری و روشی که برای انسان سودمند است. خب کبر خیر است یا شر است؟ شر است. خود ما وقتی در برابر یکی تکبر کنیم، خودنمایی کنیم، خودمان را بزرگ‌تر بدانیم و جواب سلام مردم را زیر لب بدهیم یا ندهیم، برای خودمان موقعیتی برتر از مردم قائل باشیم، مردم از رفتار ما خوششان می‌آید یا بدشان می‌آید؟ خب معلوم است بدشان می‌آید! چیزی را که طبیعتاً مردم نفرت دارند و بدشان می‌آید، زشتی و شرّ است و هیچ‌کس نمی‌آید که شرّ را خوب بداند. خب متنفر می‌شوند و می‌گویند: مردک، عجب آدم بی‌ادب متکبر افاده‌ای است! خیلی آدم بی‌خودی است! زشتی یعنی چیزی که برای انسان ضرر دارد و انسان با ارتکابش مورد نفرت دیگران قرار می‌گیرد. شما گاهی از طریق صداوسیما یا روزنامه‌ها یک حوادثی را می‌شنوید، خیلی نفرت پیدا می‌کنید. اعلام می‌کنند یک نفر با هشتاد نود کیلو وزن هزارمیلیارددلار از مال بیت‌المال در روز روشن دزدیده است. چه کسی خوشش می‌آید؟ خود آن‌کسی هم که دارد می‌دزدد، می‌فهمد دزدی است، می‌فهمد حق یک مملکت است، می‌فهمد حق یک ملت است، خودش هم مُهر خوبی به کارش نمی‌زند! یا می‌دزدد و فرار می‌کند به آن‌طرف آب می‌رود یا نه، گیر می‌افتد و زندان می‌اندازند و آبرویش را می‌برند.

زشتی یعنی کار ضرردار! خبر کبر ابلیس در برابر خدا دوسه‌تا ضرر برای او ایجاد کرد:

ضرر اوّل: «کان من الکافرین»، «کان» در ظاهرِ کلمه به‌معنی «بود» است: «از کافرین بود»، ولی این را نمی‌شود قبول کرد که از کافرین بود؛ اگر کافر بود که شش‌هزارسال عبادت نمی‌کرد! اگر کافر بود که خدا را قبول نداشت! کافر یعنی آن که اعتقاد به خدا ندارد، پس «کان» در این آیه به معنی چیست؟ همهٔ محققین، حتی در زمان ما مرحوم علامهٔ طباطبایی که از مهم‌ترین مفسرین قرآن در روزگار ما بوده، کلمهٔ «کان» را در تفسیرالمیزان به‌معنی «صار» گرفته است؛ صار یعنی گردید، یعنی گشت؛ یعنی کافر نبود و شد. من در ترجمهٔ قرآنم هم برخلاف خیلی از مترجمان، «کان» را «شدن» معنی کرده‌ام. «کان من الکافرین»، از کافران شد. به چه علت از کافران شد؟ به‌علت یک حالت زشت که تکبر بود! خب این یک ضرر.

ضرر دوم: پروردگار به او فرمود: «اخرج»، از این مقامی که داشتی -که سبب شد همنشین فرشتگان بشوی- بیرون برو. مقامش سلب شد و بعد از سلب‌شدن مقامش(که ضرر دوم بود! مقامش را گرفتند، یعنی خدا تمام سردوشی‌هایش را کَند؛ اگر نشان پهلوانی عبادت داشت، خدا این نشان را از سینه و از روی شانه‌اش برداشت)، به یک موجود عادی، پست، بی‌ارزش و بی‌مقام تبدیل شد، این دوتا ضرر!

ضرر سوم: پروردگار به او فرمود: «وَ إِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلی یوْمِ اَلدِّینِ» ﴿ص، 78﴾، از حالا که تو را از مقامت انداختم و تکبر کردی و امر من را زیر پا گذاشتی و عمل نکردی؛ از این لحظه تا برپاشدن قیامت لعنت خودم بر تو باد. نه اینکه به آدم‌ها بگویم که لعنتت کنند، آنها بعداً لعنت می‌کنند، اما از حالا تا روز قیامت لعنت من بر تو باد! لعنت یعنی چه؟ لعنت یعنی بعد، دوری و لعنت من بر تو باد، یعنی از حالا تا قیامت از رحمت دور باشی! یعنی پرتاب به یک ورطه‌ای بشوی که رحمت من با اینکه رحمت واسعه و فراگیر است، سراغ تو نیاید! این چندتا ضرر؟ سه‌تا: از کافران شد، مقاماتش را گرفتند و دچار لعنت خداوند تا قیامت شد.

ضرر چهارم: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْک وَ مِمَّنْ تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» ﴿ص، 85﴾، به خودم قسم! دوزخ را از وجود تو و همهٔ آنهایی که به تو اقتدا می‌کنند، پر می‌کنم! این ضرر چهارم! یعنی زشتی این ضررها را دارد، البته برای همه یک‌جور ضرر نیست و قرآن مجید، جهنم را هفت طبقه معرفی می‌کند که مشتری‌های هر طبقه را هم معرفی می‌کند. اسم‌های این هفت طبقه هم در قرآن مجید هست. بدترین و پست‌ترین و پرعذاب‌ترین طبقات جهنم طبقه‌ای به نام «درک اسفل» است که جای منافقین دوران تاریخ است. اسم یک طبقهٔ «حطمه» و یک طبقه هم «سعیر» و یک طبقهٔ دیگر جهنم «لظاظ» است. هر کدام یک اسمی دارد و قرآن می‌گوید: «لکل منها»، جزء مقسوم هر طبقه‌ای هم برای یک دستهٔ معیّنی است و همه یک‌جا نیستند. هر طبقه‌ای به‌اندازهٔ جرم مجرمان است و هر کافری، هر مشرکی، هر گنهکاری یک طبقهٔ خاص به خودش دارد.

خب این ضرر! شرّ یعنی کار ضرردار؛ ضرر برای خودم، برای زن و بچه‌ام، برای مردم، گاهی ضرر برای یک مملکت. خیر یعنی کار با منفعت برای خودم، برای زن و بچه‌ام و برای مردم در هر گستره‌ای به شرطی که من مؤمن واقعی باشم که خیر برایم بماند و اگر شرّی دارم، توبه کنم، همین! دنبالهٔ مطلب به خواست خدا فردا شب! اینها لطائف عجیبی از قرآن و روایات است. اینها دقایق شگفت‌آوری است که بیشتر مردم خبر ندارند و متأسفانه اهل مطالعه هم نیستند و متأسفانه‌تر اینکه بیشتر منابر در ایران از عمق‌گویی قرآن و روایات خالی شده است! یعنی آیه بی‌بررسی خوانده می‌شود! روایت بی‌بررسی خوانده می‌شود! یک‌دانه آیه به چند حقیقت اشاره دارد و ابلیس در محاصرهٔ چند برنامه است و چرا و به چه سبب؟

حالا شما روزی دارید و این دقایق و حقایق را می‌شنوید، البته من هم در کنار قرآن و روایات زحمت سنگینی کشیده‌ام، خیلی سنگین! و وارد تفسیر قرآن هم با خواست خدا شده‌ام که سه جلدش چاپ شده و هر جلدش هم حدود 650 صفحه است و نزدیک 24 جلد می‌شود. تا سورهٔ فرقان را با دقت و با فکر و با تکیه بر روایات و آیات نوشته‌ام. به نوشتهٔ من تا حالا چهارده‌هزار صفحهٔ «آچهار» از تفسیر قرآن نوشته شده و خدا می‌داند در این قرآن چه خبر است! ای‌کاش، شیعه از این قرآن مجید آگاه می‌شد و به قرآن عالم می‌شد، دقایق قرآن مجید را می‌فهمید و درک می‌کرد!

قافله از شام که درآمدند، معمولاً به مأمورها سفارش شده بود که هرجا می‌خواستند پیاده بشوند، پیاده شوند و هروقت هم می‌خواستند راه بیفتند، راه بیفتند. معمولاً قافله بعد از نماز صبح حرکت می‌کرد. یکی از روزها قافله آرام داشت می‌آمد و زن‌ها و بچه‌ها هم آرام‌آرام گریه می‌کردند که سر یک دوراهی رسیدند. زینب کبری به مأموری گفتند: نعمان‌بن‌بشیر را بگویید بیاید! نعمان سرقافله‌ای بود که باید اهل‌بیت را به مدینه می‌برد و رئیس مأمورها بود. کنار محمل زینب کبری آمد و خیلی با احترام گفت: خانم امری دارید که من را خواستید؟ فرمودند: اینجا کجاست؟ گفت: خانم برای چه می‌پرسید؟

من چهار پنج‌تا دلیل برای این حرف دارم که یکی‌اش از قرآن است، یکی‌اش داستان اویس است، یکی‌اش بوکشیدن پیغمبر از بدن زهراست که می‌گفت بوی بهشت می‌دهد! برای چه می‌پرسید؟ فرمودند: نعمان، قافله که به این نقطه رسید، من بوی حسین را استشمام کردم! گفت: خانم، اینجا دو راهی عراق و مدینه است. فرمودند: می‌شود ما را به عراق و به کربلا ببری؟ گفت: بله خانم، می‌شود! قافله را نعمان به‌طرف کربلا آورد. پیش از آنکه قافله برسد و سر قبر ابی‌عبدالله بیایند، جابربن‌عبدالله انصاری و عطیهٔ کوفی که صاحب پنج جلد تفسیر قرآن است، اینها کنار قبر ابی‌عبدالله بودند. جابر صورتش را روی قبر گذاشته بود و در آن صحرا بلندبلند گریه می‌کرد و فریاد می‌زد: حسین‌جان! من جابر هستم که هر وقت من را می‌دیدی، سلام می‌کردی و من سلام می‌کردم! حالا هم آمده‌ام به تو سلام کنم، اما چرا هرچه سلام می‌کنم، جواب من را نمی‌دهی بعد خودش به خودش گفت: جابر چه توقع سلام داری از کسی که بین سر و بدنش جدایی افتاده است؟ جابر تو سر بریده را ندیدی، اما خواهران و دخترانش دیدند که شمر روی سینهٔ ابی‌عبدالله نشست و سر بریدهٔ او را به نیزه زدند، چهل منزل از کربلا تا شام بردند! سخت‌تر از این چهل منزلی که سر بر بالای نیزه بود، آن‌وقتی بود که دختران و خواهران، دیدند یزید با چوب خیزران به لب و دندان سر بریده حمله کرده است. خیزرانی که بر آن لب می‌زد، نیشتر بر جگر زینب می‌زد.

برچسب ها :