شب چهارم پنج شنبه (4-9-1395)
(یزد هیئت خادمین شهدای گمنام امیر چخماق)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مطالبی را که امشب میشنوید، بهاقتضای سن شماست که همه جوان هستید و مطالب بسیار مهمی است! یک مطالب قرآنی است که متکی به بعضی از روایات مهم اهلبیت است. البته این مطالب با مسائل شبهای گذشته بیارتباط نیست و دنبالهٔ همانهاست و آن این است که بر همهٔ ما -مخصوصاً جوانان ما- لازم است، واجب است، ضروری است اموری را که خیر برایشان دارد و اموری را که زیان دارد، ضرر دارد، بشناسند و به فرمودهٔ امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه، پروردگار عالم در قرآن همهٔ امور خیر و همهٔ امور شرّ و زیاندار را بیان کرده؛ یعنی دراینزمینه واقعاً حجت خداوند بر بندگان تمام است. متن گفتار امیرالمؤمنین هم این است: «ان الله تعالی انزل کتابا هادیا بین فیه الخیر و الشر»، خدای بزرگ کتابی هدایتکننده را نازل کرده که کل این کتاب بیان خیر و بیان شرّ است. روشن کرده که خیر برای زندگی شما چیست و شرّ برای زندگی شما چیست. خب اگر هر مردی، هر زنی، هر جوانی در حدّ خودش و بهاندازهٔ ظرفیت و گنجایش خودش با قرآن زندگی کند؛ اگر خودش بتواند قرآن مجید را با این ترجمههای خوب یا تفسیرهای ساده مطالعه بکند و خیر و شرّ را از قرآن بفهمد؛ و اگر نه، اهل مطالعه نیست! حداقل یک کاری را که خودش نمیداند خیر است یا شرّ، از یک آدم وارد بپرسد، از اهل قرآن بپرسد.
یکی از اموری که تا الآن، یعنی از زمان خلقت آدم تا الآن برای مردم خیر داشته، رفیق خوب بوده و بسیار شرّ و ضرر داشته، رفیق بد بوده است که هر دو را قرآن کریم بیان میکند. خب نمیشود به مردم، به جوانها گفت که رفیق نداشته باشید! چون طبع انسان، طبع تنها زندگیکردن نیست و خداوند متعال آدمی را بهگونهای خلق کرده که میخواهد کنار دیگری یا دیگران باشد و از تنهایی خوشش نمیآید، ولی از بودن با این و آن شاد میشود؛ چون طبع آدمی طبع اجتماعی است و به قول حکمای گذشته مدنیالطبع است. میشود به مردم گفت برخلاف طبع آفرینشیتان رفیق نگیرید؟ میشود به مردم گفت با کسی نباشید و انس برقرار نکنید؟ نه، نمیشود گفت! مثل اینکه به مردم نمیشود گفت نخورید، نپوشید، ازدواج نکنید، دنبال کسبوکار نروید! نمیشود گفت؛ چون کسب طبیعی است، یعنی همهٔ مردم میخواهند معاش داشته باشند، زندگی داشته باشند. خب برای داشتن معاش و زندگی مجبور به کسبوکار هستند و نمیشود گفت دنبال پول نروید! فقط باید به آنها گفت دنبال پول حرام نروید، همین! یعنی باید مردم را در امور و شئون زندگی از مسائل منفی نهی کرد و خدا هم در قرآن همین کار را کرده است. شما یک آیه در قرآن پیدا نمیکنید که پروردگار گفته باشد دنبال کاسبی نروید، بلکه میگوید؛ حتی در روز جمعه و بعد از نماز جمعه هم قرآن میگوید: «فَإِذا قُضِيَتِ اَلصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي اَلْأَرْضِ» ﴿الجمعة، 10﴾، نماز جمعه تمام شد، در مسجدها ننشینید! نماز جمعه تمام شد، خانه نروید و دیگر تا فردا بیرون نیایید؛ اگر زمینهٔ خریدوفروشی دارید، «وَ اِبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اَللّهِ»، دنبال رزق خدا بروید! اگر با کسی قرار گذاشتهاید عصر جمعه پارچهای بفروشید، میوهای بفروشید، فرشی بفروشید، طلا بفروشید، انگشتری بفروشید، قرآن میگوید این کار را انجام بدهید. قرآن مجید هیچوقت مردم را از عمل طبیعیِ مثبت نهی نمیکند، ولی از عمل منفیِ حرام نهی میکند. مثلاً در قرآن مجید میگوید: «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ»﴿البقرة، 188﴾، پول باطل نخورید! پول باطل چیست؟ پول کمفروشی، پول غصب، پول رشوه، پول دزدی، ارث برادر و خواهر به ناحق، مال یتیم، اینها را میگوید نخورید؛ اما مالی که حلال است، مالی که پاکیزه است، کسبی که حلال است، میفرماید: «كُلُوا مِمّا فِي اَلْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً» ﴿البقرة، 168﴾، من هرچه رزق حلال و طیب است، به شما اجازه میدهم که مصرف بکنید و آن اشکالی ندارد.
به مردم و به جوانها نمیشود گفت دنبال رفیق نروید و با کسی مأنوس نشوید. خیلیها در قدیم گفتهاند! اصلاً کلمهٔ انسان از «انس» است، یعنی هر فردی دلش میخواهد کنار یک نفر، دو نفر، ده نفر قرار بگیرد و با آن مأنوس بشود! صحبت کند! حرف بزند! اگر جای دردودل است، دردودل بکند! بگو بخند بکند! پیغمبر اکرم میفرمایند: آدمهای تلخی نباشید، آدمهای عبوسی نباشید، حتماً بگو بخند مثبت داشته باشید. موسیبنجعفر نیز میفرمایند: شما بخشی از وقتتان را در لذتهای غیرحرام مصرف بکنید و جملهٔ حضرت این است: «للذاتکم فی غیر محرم»! مهمانی بروید، ایام تعطیلی به باغ بروید، چندروز تعطیلی پشتسرهم به مسافرت بروید؛ خب همهٔ اینها برای مردم لذت دارد و طبیعیِ حال مردم است، نمیشود مردم را نهی کرد. غلط هم است اگر کسی نهی بکند که دنبال دنیا نروید! معنیاش چیست؟ یعنی دنبال کاسبی نروید؟ دنبال هنر ساخت اجناس دستی نروید؟ دنبال پرورش گاو و گوسفند نروید؟ دنبال پرورش مرغ و جوجه نروید؟ دنبال دنیا نروید؟ یعنی چه؟ اگر معنیاش این باشد که این نهی غلطی است و نباید گفت دنبال قرآن نروید! گوینده باید بگوید دنبال دنیای حرام نرویدو کسی که روی منبر اصرار میکند دنیاطلب نباشید، خب میشود آدم بلند شود و بگوید آقا خود شما الآن اینجا چند شب منبر میروی و بعد حقالزحمه به تو میدهند، این دنیا نیست؟ خب این دنیاست! یا درحالیکه لباس بر تنت است، دانشگاه میروی و درس میدهی، حقوق به تو میدهند، این دنیا نیست؟ خب این دنیاست! دنیای پاک، دنیای حلال است. گویندگان باید خیلی دقیق برای مردم حرف بزنند! دنبال دنیا نرو، حرف غلطی است! در این دنیا دنبال مالی نرو که آلوده به حرام است و این درست است، نه اینکه دنبال دنیا نرو!
الآن وقت نیست که من برایتان از قرآن مجید بگویم. اولاً هنر دوزندگی و خیاطی برای یک پیغمبر است و اختراع یک رسول الهی به نام ادریس است. قرآن مجید میگوید: «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ» ﴿الآنبياء، 80﴾، صنعت هنر دوختن لباس را ما به ادریس دادیم و او اوّلین کسی بود که سوزن برداشت، اوّلین کسی بود که نخ برداشت، اوّلین کسی بود که برای پوشاک طرح داد. خب ادریس کار میکرده، کار دنیایی و لباس میدوخته و میفروخته است. این ادریس!
وجود مقدس ذوالقرنین که داستانش را خدا در سورهٔ کهف مفصّل بیان میکند و گروهی میگویند از انبیای خدا بوده است؛ او کسی بوده که سد ساخته است. یک سدی ساخت که قویترین، استوارترین و محکمترین سد در زمان خودش بود، یعنی یک سدی بین دوتا کوه ساخت و راه هجوم طایفهٔ مغول را به روی افراد در روزگار خودش بست. میآمدند میکشتند و غارت میکردند و میبردند! مردم به ذوالقرنین گفتند: ما از دست این چشمباریکهای خائن و ظالم امنیت نداریم! گفت: من برایتان سد میسازم و سد خاکی هم نساخت. گفت برای من مس بیاورید، فلز بیاورید! کوره برقرار کرد، اینها را آب میکرد و میریخت تا اینکه بالا آمد. یأجوج و مأموج که میگویند، همین مغولها بودند و اینها نتوانند دیگر به مردم حمله بکنند. حالا دیگر اینقدر اسلحههای مدرن ساخته شده که تقریباً برای هر کشوری بازدارنده است و دیگر سد لازم ندارند؛ ولی آن زمان، مردم همان سد ذوالقرنین را که دیدند، یاد گرفتند که بین کوهها و جاهایی که آب جاری است، سد بسازند و میلیونها متر مکعب آب ذخیره کنند و سرزمینهای زیر سد را آباد بکنند. این اوّل کار یک پیغمبر بوده است.
حضرت سلیمان کار بافت را به مردم یاد داد؛ حضرت داود کار ذوب فلز و نازککردنش را بهصورت مفتولهایی انجام میداد که با آن مفتولها لباس درست میکرد، یعنی این پیغمبر بهقدری زیبا شمشهای آهن را آب میکرد و به مفتول تبدیل میکرد و زره میساخت. خب این یک صنعت مادّی و دنیایی است. میشود گفت این کار را نکنید؟ نه! شما همه را به کار مثبت تشویق بکنید. شما همه را از کار منفی نهی بکنید. شما طبق قرآن، همه را به درآوردن مال حلال تشویق بکنید، شما همه را تشویق بکنید که از پول حرام فراری باشند، دور باشند.
خب، یکی از اموری که واقعاً به خیر انسان است، رفیق خوب است و یکی از اموری که بسیار برای آدم ضرر دارد، رفیق بد است. رفیق بد، بد است! رفیق بد، رفیقش را به گناه میکشد، به گناه تشویق میکند، معصیتکارش میکند، سیگاری میکند، تریاکی میکند، به جاهایی میکشد که دیگر مرگش برسد؛ یعنی یک موادّی را عادت بکند که عمرش را کوتاه بکند و بدنش را نابود بکند و پدرومادر این جوان را داغدار بکند و یک خانواده را بسوزاند، آتش بزند، دلهایشان را غرق در اندوه و حزن بکند. هیچوقت یک نفر خودش نمیآید تصمیم به نابودی خودش بگیرد، مگر از طریق رفیق بد! هیچ وقت!
ما بهتنهایی بدون تشویق رفیق بد، اگر یک پُک به سیگار بزنیم، استفراغمان میگیرد، دهانمان تلخ میشود، گلویمان میسوزد، دچار سرفه میشویم و بدمان میآید؛ اما رفیق بد است که میگوید نه، اوّلش اینجور است و بعدش اینقدر خوب است! اینقدر لذت دارد! اینقدر آرامش میدهد! تو را از یاد برنامهها میبرد! بعد آدم به رفیق بد میگوید: اینهایی که تو گفتی، من دیگر در سیگار نمیبینم! میگوید: برویم سراغ حشیش! برویم سراغ تریاک! برویم سراغ هروئین! برویم سراغ شیشه! خب پولش را از کجا بیاوریم؟ پدرم که نمیدهد، مادرم هم که این پولها را در اختیارم نمیگذارد. میگوید: میرویم جیببری! میرویم ماشیندزدی!! میرویم شیشههای ماشینها را میشکنیم و وسایل و رادیوها و قالپاق و لاستیکها را درمیآوریم و میفروشیم، بعد میدهیم شیشه میخریم! شما ببینید رفیق بد چقدر ضرر دارد!
یک جوانی را یکبار در تلویزیون نشان میداد که در منطقهٔ یوسفآباد به اعدام محکوم شده بود، به او گفتند: تو با این هوشت، با این ذهنت، با این درسَت چه شد که زندگیات به اعدام منتهی شد؟ گفت: رفیق بد، همین! خیلی از بچهها با رفیق بد که در آینده میتوانستند استاد دانشگاه بشوند، مخترع بشوند، یک نویسندهٔ بزرگ بشوند؛ ولی نابود شدهاند و ازبین رفتهاند. یک آدمهایی که منافعشان میتوانست به کل مردم مملکت برسد، با رفیق بد تعطیل شد! حالا این برای دنیایشان است که از رفیق بد ضرر کردند. اینها آخرت هم اهل نجات نیستند؛ چون عقل خدادادی را به دست رفیق بد نابود کردند، چراغ فطرت را خاموش کردند، سلامت بدن را ازبین بردند، جلوی منافع وجودشان را بستند و یک آدم باطل، عاطل، بیخود، پوک و پوچ و بیهوده شدند.
من فرزند یکی از استادان بزرگ را در مشهد دیدم. پدرش را میشناختم، واقعاً کوه علم بود! یک جوان خوشاندام و خوشچهرهای بود، من ایام سلامت کاملش و دانشگاهبودنش را در تهران دیده بودم؛ در مشهد دیدم که پابرهنه و بدحال است! چون میدانست من به پدرش و پدربزرگش ارادت دارم، آمد و به من گفت: بیست تومان داری به من بدهی؟ چندسال پیش بیستتا تک تومان! گفتم: کفشت کو؟ خانوادهٔ معتبری در تهران بودند و امام هم آن خانواده را میشناخت. گفتم: کفشت کو؟ گفت: کفش ندارم! پدرت کجاست؟ تهران است. خانوادهات کجا هستند؟ تهران هستند. اینجا چکار میکنی؟ گفت: دیگر در خانه راهم نمیدهند، خب حالا اینجا چکار میکنی؟ گفت: اینجا گرسنه هستم، میگردم و از این و آن پول میگیرم که بتوانم مواد بخرم. آخرش هم مُرد! این جوان یک مغز عجیبی بود و اگر مانده بود، آثار عظیمی از خودش بهجا میگذاشت؛ چون ریشهٔ خانوادگی فوقالعادهای داشتند، اما با رفیق بد نابود شد.
خب، این رفیق بد! حضرت مسیح معروف است که دوازدهتا حواری داشت. خداوند این لغت را در قرآن آورده است: «قال الحواریون»، یعنی آنهایی که واقعاً به حضرت عیسی وابسته بودند و آدمهای مؤمن و خوبی بودند. یک روزی با حضرت مسیح نشسته بودند، به مسیح گفتند: «من نجالس»، ای پیغمبر خدا! ما را راهنمایی کن با چه کسی رفاقت کنیم؟ با چه کسی نشست و برخاست بکنیم؟ با چه کسی انس بگیریم؟ با چه کسی رفتوآمد بکنیم؟ حضرت مسیح چه جواب زیبایی داده است! این روایت را پیغمبر اکرم از مسیح نقل میکند. در بحارالأنوار دیدم که رسول خدا میفرمایند: حواریون به مسیح گفتند «من نجالس»، با چه کسی معاشرت بکنیم؟ چقدر عالی جواب داد! فرمود: با کسی که سه واقعیت در او باشد و بیشتر هم نه! فقط سه واقعیت! حالا عالِم باشد، جوان باشد، متوسط باشد، شهری باشد، دهاتی باشد، اینها مهم نیست و باید این سه واقعیت در او باشد. بچههای عزیز، جوانها و سربازهای محترم، برادران دیگر! من خودم در جوانیام و اوایل طلبگیام بهوسیلهٔ یک آهنگر با یک گروه هشتنُه نفره آشنا شدم. آهنگرِ ماشین بود و کامیون و تریلی تعمیر میکرد. بهوسیلهٔ او در یک صبح جمعه با چندنفر آشنا شدم که خدا میداند در این چندنفر، این سه خصلتی که مسیح گفته دیدم و همانها هم روی من اثر گذاشتند! من خیلی درس خواندهام و بیستسال تحصیل در تهران، در قم و پیش بزرگان دین تحصیل داشتهام. استادهای من خیلی استادهای مهمی بودند؛ مرحوم الهی قمشهای بوده است. چندتا در آن زمان استاد بودند که بعداً مرجع تقلید شدند، یکیشان مرحوم آیتاللهالعظمی فاضل بود که او را سهسال به یزد تبعید کرده بودند. این درس، ولی درسها من را به جایی نرساند! درسها به من رفتار یاد نداد! درسها به من اخلاق یاد نداد! این چندنفر بر من خیلی اثر داشتند و حق عظیمی هم بر من دارند که هیچکدامشان هم زنده نیستند. آخرین نفرشان دهسال پیش ازدنیا رفت که واقعاً من بعد از او، تا حالا احساس تنهایی میکنم؛ یعنی دیگر نمونهٔ آنها را در مردمی که جدید با من آشنا شدهاند، گیر نیاوردهام.
گفتند: با چه کسی رفاقت بکنیم؟ خیلی رفیق مهم است! قرآن میگوید: رفیق یا به بهشت میبرد یا به جهنم میبرد. ممکن است پدرومادر به بهشت ببرند، ممکن است پدرومادر به جهنم ببرند، ممکن است دایی و عمو به بهشت ببرند، ممکن است به جهنم ببرند، ممکن است همسایه به بهشت ببرد، ممکن است همسایه به جهنم ببرد. مردم بالاخره بنا به فرمودهٔ قرآن دو گروهاند و از زمان آدم تا حالا هم دو گروه بودهاند: اصحاب یمین و اصحاب شمال؛ اصحاب میمنه و اصحاب مشئمه دو گروه بودند؛ یا خیر هستند و یا شر هستند.
خب، مسیح! با چه کسی معاشرت کنیم؟ گفت: با کسی که سه خصلت دارد. خیال نکنید الآن هم از این آدمها در گوشهوکنار شهرها پیدا نمیشوند، بلکه الآن هم پیدا میشوند. در تهران هم ما چندتا را داریم که الآن پیر و خانهنشین هستند و نمیتوانند بیرون بیایند؛ ولی گاهی من پیش آنها میروم، چون در انسان اثر دارند. خیلی این جوابها جالب است! یک: «رؤیته یذکرکم الله»، بهمحض اینکه پیش او بروید و قیافهاش را نگاه بکنید، شما را به یاد خدا بیندازد، یعنی با یکی رفاقت بکنید که چهرهاش، حال چهرهاش، حالت چشمش، حالت قیافهاش، حالت روی او، شما را به یاد خدا بیندازد و اینجوری هم هست. پیغمبر اکرم میفرمایند: «من رآنی فقد رأی الحق»، کسی که بیاید و من را ببیند، خدا را دیده و اینجور هم هست! من یک چیزی برایتان بگویم، اصلاً تعجب نکنید و نگویید نشده و نمیشود! نه، من خودم در جریان این قضیه بودهام. من دوبار خدمت آیتاللهالعظمی بروجردی رسیدم، یکبار از یکی از مراجع پرسیدم و گفتم: آقای بروجردی را در یک کلمه برای من تعریف کن! شما که شانزدهسال پیش او بودهای، حال او اصلاً تغییر کرد؟ وقتی او را به یاد آقای بروجردی انداختم، گفت: فلانی! فقط آیتالله بروجردی مرد خدا بود!
آقای بروجردی در هامبورگ آلمان مسجدی ساخت که من در آن مسجد به منبر رفتم. خیلی مسجد باعظمتی است! کنار دریاچهٔ آلستر در بهترین نقطهٔ هامبورگ آلمان که الآن هم خیلی آباد است. من ایام اعتکاف در آلمان بودم و روز آخر در آن مسجد به منبر رفتم. آلمان! هامبورگ! کمربند کفر! مسجدی وسیع که از جمعیت اعتکاف جا نبود! از شهرهای مختلف آلمان آمده بودند و جا نبود. یک منبر رفتم و یک روضهٔ مفصّل هم برایشان خواندم. من بیستتا کشور اروپایی منبر رفتهام، بهاندازهٔ آن روز گریه ندیدم.
وقتی آقای بروجردی زمین را خریدند، یک اتاق به نام دفتر مسجد ساختند. اوّلین کسی هم که به هامبورگ فرستادند، یک روحانی به نام آقای محمدی بود که به زبان خارجه خیلی مسلط بود. من او را دیده بودم و در قم دفن است. ایشان این دفتر را که درست کرد، یک عکس بزرگ بهاندازه همین عکس امام و رهبری -که آن عکس هنوز هست و من دیدهام- در دفتر مسجد زد. تا زمانی که ما خبر شدیم و بعدش را نمیدانم. نقشهٔ مسجد بود و آلمانیها -زن و مرد- میآمدند آنجا را تماشا بکنند که اینجا چه میخواهد بشود؟ نقشهٔ مسجد را میدیدند. مسجد گنبد دارد، گلدسته دارد، مسجدش خیلی عالی است! گفتند: 25 تا زن و مرد مسیحی آلمانی با دیدن عکس آیتاللهالعظمی بروجردی شیعه شدند! با دیدن عکسش! البته در کتوشلواریها هم چهرههایی هست که واقعاً وقتی آدم میبیند، یاد خدا میافتد. خدا عجب بندگانی دارد! ببینید! «رؤیته یذکرکم الله».
دو: وقتی پیش او مینشینید، «یزید فی علمکم منطقه»، حرف که میزند، یک چیزی به شما اضافه بشود؛ یک حقیقتی، یک مطلبی، یک داستان عبرتآموزی! پیش او که مینشینید، حرفزدنش به علم شما اضافه کند. این نشانهٔ یک رفیق خوب، یک رفیق قرآنی، یک رفیق اسلامی، یک رفیق دینی است!
این چندتا؟ دوتا. یکی نگاهکردن به چهرهاش، شما را به یاد خدا بیندازد و یکی حرفزدنش به علم شما اضافه کند. سوم: «و یرغبکم فی الاخرة عمله»، رفتارش، کردارش، نمازش، اخلاقش، برخوردش، شما را به آخرت تشویق بکند؛ یعنی بگویید این آدم عجب کاسبی است! چرا ما برای ساختن آخرت آباد، این کار را نکنیم؟ چرا ما اینجوری نشویم؟ چرا ما اینجوری نماز نخوانیم؟ چرا ما اینجوری اخلاق نداشته باشیم؟ «یرغبکم فی الاخرة عمله»، حرفم تمام!
برادرانم، جوانان! خیلی مواظب باشید با چه کسی رفیق میشوید؛ چون رفیق طبق قرآن، یا دری بهطرف جهنم است یا دری بهطرف بهشت است. این را یادتان بماند! رفیق، یا دری بهسوی دوزخ است و یا دری بهسوی بهشت است.
دنبالهٔ مطالب امشب را من فردا شب به خواست خدا مفصّلتر از سورهٔ فرقان برایتان بیان میکنم!
«السلام علیک یا ابا عبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله اخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین».
برادران و خواهران! اگر به شما بگویند یک خواهر و برادری مدت بیست سال همدیگر را ندیده بودند و حالا که همدیگر را دیدهاند و خواهر، برادرش را نشناخت، شما باور میکنید؟ نه! سیسال هم اگر خواهری برادرش را ندیده باشد، تا ببیند، میشناسد! من حساب کردم زینبکبری فقط حدود هفده یا هجده ساعت ابیعبدالله را ندید! از وقتی امام به میدان آمد و شهید شد. از عصر عاشورا، ساعت چهار که ابیعبدالله شهید شده تا صبح یازدهم، حدوداً اوایل صبح که میخواستند اهلبیت را به اسارت ببرند؛ اما وقتی خواهر در این فرصت هفدههجده ساعته به کنار بدن آمد، مجبور شد که بپرسد! چون دید این بدن سر ندارد، جای سالمی ندارد، پیراهن ندارد؛ لذا میگویند کنار بدن نشست، ناله زد و سؤال کرد: «اانت اخی؟»، تو برادر من هستی؟ «وابن والدی»، تو پسر امیرالمؤمنین، پدر من هستی؟ «و ابن امی»، تو پسر فاطمهٔ زهرا، مادر من هستی؟ برای ما ننوشتهاند و نمیدانیم بدن را چگونه شناخت؛ اما وقتی بدن را شناخت، خواهرها و بچهها دیدند که خم شد و لبهایش را روی گلوی بریده گذاشت.
بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید
زهرا نبوسید، حیدر نبوسید
حتی نسیم صحرا نبوسید!
ببینید برادران و خواهران! دوسه شب یا هر شب، از شب اوّلی که منبر شروع شد تا دیشب، در دعا و درحال اشک چشم، دستهایتان را بلند کردید و من از خدا درخواست کردم و شما آمین گفتید! گفتیم خدایا برف و بارانت را بر این استان نازل کن و چقدر زود خدا جوابتان را داد؛ البته بهخاطر آن قسم مهمی که من دادم! خدایا باز هم به اشک چشم اهلبیت کنار بدن قطعهقطعهٔ ابیعبدالله، این برف و باران فراوانت را بر این استان تداوم ببخش! مردم را تا پایان زمستان از برف و باران فراوان محروم مگردان!