شب پنجم جمعه (5-9-1395)
(یزد هیئت خادمین شهدای گمنام امیر چخماق)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
در جلسات گذشته شنیدید موضوعی که دانستن آن برای همهٔ ما -حتی ما که برای شما سخن میگوییم- ضروری است، این است که یا از راه مطالعه یا پرسیدن از اهلش، آگاه بشویم که چه برنامههایی برای ما خیر است و چه برنامههایی برای ما شر است.
خیر حقیقتی است که سعادت دنیا و آخرت ما را یقیناً تأمین میکند و شرّ نیز امری است که هم دنیای ما را فاسد میکند و هم آخرت ما را به تباهی میکشد. این جملاتی که من به فارسی برایتان گفتم، مضمون آیات قرآن کریم و روایات است. یک مسئلهای که خیلی هم قرآن و هم روایات روی آن تأکید دارند که یا به خیر ماست یا به زیان ما، رفیق خوب و رفیق بد است. همهٔ ما دوست داریم که یک همراه داشته باشیم، همدم داشته باشیم، رفیق داشته باشیم، اما قرآن مجید و روایات ما را راهنمایی میکنند که این دوستداشتن را جهت بدهیم؛ یعنی دنبال رفیق خوب برویم و علایم رفیق خوب را نیز شب گذشته بیان کردم و با آدم بد معاشرت نکنید، رفاقت نکنید. شما ممکن است بگویید ما برای اینکه هدایتشان کنیم، با یک انسان بدی پیوند میخوریم! شما اگر علم هدایتکردن نداشته باشید، علم اصلاحکردن نداشته باشید، حق ندارید با آدمهای شر، با آدمهای بد رفاقت کنید؛ چون تأثیر رفیق خیلی شدید است و گاهی افرادی پیدا شدهاند که از رفیق -خوب یا بد- بیش از نزدیکان خودشان تأثیر گرفتهاند. کلمهٔ رفیق را در قرآن ببینید در قیامت کجا آمده است. آدم به رفیق -حتی در بهشت- نیاز دارد و در بهشت هم نمیتواند تنهایی به سر ببرد و رفیق میخواهد. خدا برای بهشتیان چهارتا رفیق شمرده که همهٔ بهشتیها به این چهارتا رفیق میرسند:
«وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» ﴿النساء، 69﴾.
میگوید: اینها رفیقهای خوبی در بهشت -انبیا، صدیقین، شهدا و صالحین- برای مردم بهشتی هستند و انس میگیرند و به دیدن همدیگر میروند، گفتگو با همدیگر دارند؛ حتی خدا بهشتیها را هم از رفیق تنها نمیگذارد. در دنیا هم همینطور است! آدم دوست دارد رفیق بشود، رفیق پیدا کند، رفیقیابی کند؛ اما در دنیا باید مواظب رفیقی بود که انتخاب میکنیم تا در جهنم نباشیم. حالا از قرآن برایتان میگویم. خیلیها با رفیق به جهنم رفتند! آدم باید یک رفیقی انتخاب کند که رفیقش در بهشت باشد، لازم هم نیست رفیق آدم درسخواندهٔ قم یا نجف باشد؛ بلکه میشود گشت و آدمهای متدین، جوانهای مؤمن، شایسته و اهل خدا را پیدا کرد و با آنها رفیق شد. دیگر لازم نیست بنشینم و اثر بردارم، طبیعتاً اثر برمیدارم و زحمت اثربرداشتن لازم نیست که بکشد!
خب یک نکته برایتان بگویم که در قرآن است و شاید کمتر شنیده باشید و آن این است: در قیامت برای بندگان دادگاههای متعددی برپا میشود. یکی از دادگاههایی که برای انسان برپا میشود، دادگاهی است که در آنجا انسان را محاکمه میکنند که چرا رفیق بد در دنیا انتخاب کردی؟ جوابی هم نمیشود داد، چون هیچ گنهکاری در قیامت جواب بهدردخوری ندارد! از اوّل هم در قیامت اعلام میکنند آلودگان، گنهکاران و بَدان عذرخواهی نکنند! از اوّل اعلام میشود! چون خدا عذر بَدان را قبول نمیکند؛ برای اینکه همهٔ وسایل هدایت و خوبشدن را برای مردم در دنیا قرار داده است و دیگر معنی ندارد که با این همه وسایل که آدم به سراغش نرفته، در قیامت عذرخواهی کند! پیغمبر قرار داد، امام قرار داد، عقل قرار داد، وجدان قرار داد، فطرت قرار داد، اولیائش را قرار داد، عالمان واجد شرایط را قرار داد، اینهمه مسجد قرار داد! الآن هم شیعه برای همهٔ مردم دنیا سایتهای خیلی پربار دارد. ماهوارههای خیلی خوبی دارد که صدا دارد، سیما دارد. خدا برای خوبشدن همهچیز گذاشته و کم نگذاشته است؛ مثل اینکه از شکم و بدن ما کم نگذاشته و ما بدنمان به چه غذاهایی و به چه آشامیدنیهایی نیازمند است، همه را گذاشته است. به لباس نیاز داریم، گذاشته! به حبوبات نیاز داریم، گذاشته! به سبزیجات نیاز داریم، گذاشته! به آبوهوا و نور نیاز داریم، گذاشته! در عالم معنا و تربیت هم برای تمام نیازهای ما غذا قرار داده است.
خب، یک دادگاهی که در قیامت برپا میشود و این اوّلین دادگاه است، به فرمودهٔ امام صادق -در کتاب باعظمت وسائلالشیعه- دادگاه نماز است: «اول ما یحاسب بالعبد الصلاة»، خدایا! حالا حوصله نداشتم بخوانم، صبحها خوابم برد، زورم نرسید بخوانم، نمیشد بخوانم، زمان هم یک زمانی بود که شوق به نماز نداشتم، خانوادهام یک خانوادهای بود که آنجا بستر نماز برایم فراهم نبود، اینها پذیرفته نمیشود و فقط میگویند میتوانستی بخوانی، چرا نخواندی؟ چون جوابی هم ندارد که بدهد، محکوم است و باید به جهنم برود. محکوم است! در قرآن مجید میفرماید: بهشتیها با جهنمیها صحبت میکنند، «ما سلککم فی سقر»، چهچیزی باعث شد که شما بهطرف دوزخ رفتید؟ اوّلین جوابی که به بهشتیها میدهند، میگویند: «قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ» ﴿المدثر، 43﴾، بینماز بودیم! اینها حرفهای قرآن است و شوخی نیست!
شما ممکن است دربارهٔ یک روایت نق بزنی و ما هم جواب نقزدن را داریم؛ اما درباره قرآن که دیگر نمیشود نق زد! قرآن وحی پروردگار است. گفتار سازندهٔ انسان است. این کتاب صادقی است و حق است، نور است و صریحاً دارد میگوید اوّلین جوابی که جهنمیها به بهشتیها میدهند که چرا به جهنم آمدید، این است: «لم نک من المصلین»، اهل نماز نبودیم.
چرا نماز نمیخوانید؟ بعضیها جوابهای عجیب و غریب میدهند! خب دلم نمیخواهد! خب دلت نمیخواهد نماز بخوانی، دلت هم نخواهد که رزق خدا را بخوری. برای چه صبح مینشینی و پنیر و نان و تخممرغ و کره و مربایی را میخوری که خدا ساخته است؟ بعد تکبر میکنی و نماز نمیخوانی! دلم نمیخواهد بخوانم! خب دلت هم نخواهد هوا را نفس بکشی و این دلم نمیخواهد را به همهجا ببر. چرا سراغ نماز پروردگار آوردهای؟ مگر نماز چه جرمی کرده است؟ میگوید دلم نمیخواهد!
بعضیها جواب میدهند و میگویند این حرفها را آخوندها ساختهاند! قرآن را ما نساختهایم و ما نبودهایم. ما آخوندها زمان پیغمبر که نبودیم! ما کِی قرآن را ساختهایم؟ ما وجود نداشتهایم! یک دروغهای شاخداری میگویند که خودشان را قانع بکنند، ولی در باطن -قرآن میگوید- قانع نمیشوند و میدانند دروغ میگویند! خب واقعاً قانع نمیشوند. ما که نبودیم، اصلاً نماز به ما چه؟ نماز حکم پروردگار در قرآن است، همین! دلم نمیخواهد بخوانم، خب دلت هم نخواهد هوا را نفس بکشی! پَرِ دلم نمیخواهد را بزرگ کن! نمیشود که آدم بیدلیل یک حرفی را بپراند و قرآن مجید را سبک بگیرد.
خب یک دادگاهی که قیامت برپا میشود، برای نماز است و یک دادگاه دیگر که در قیامت برپا میشود، پیغمبر اکرم در مسجد فرمودند برای عمر است. شما هر پلکی که بههم میزنی، عمرِ هر پلکی یک لحظه، ثانیه، دقیقه، ساعت، روز، شب، ماه، سال، هفتادسال! هرپلکی را که بههم میزنی، برای بههمخوردن این پلک که عمر است، خدا میلیاردها چرخ را در این عالم به حرکت آورده تا زمینهٔ بههمزدن این پلک برای شما و من فراهم شده است. این پلکهایی که روی هم میخورد، میلیاردهایش روی هم جمع شود، هفتادسال عمر میشود. یک دادگاه برای عمر است که روز قیامت در دادگاه سؤال میشود عمری که به تو دادم، کجا بردی؟ کجا خرج کردی؟ چکار کردی؟ آدم به پروردگار چه باید بگوید؟ بگوید خوردم و خوابیدم و بیکار گشتم! مفتخوری کردم! عمرم را خرج دروغ و تهمت و فحش و غیبت کردم! عمرم را خرج گناه و فساد و رابطهٔ نامشروع کردم! مگر عمر را برای این کارها به ما داده بودند؟ اگر داده بودند که اعلام میکردند! اگر برای این کارها داده بود، در قرآن اعلام میکرد که بندگان من، من خیلی خدای مهربانی هستم. این عمری که به تو دادم، همه را خرج مفتخوری و یاوهگویی و عمل بیهوده و زنا و روابط نامشروع و کارهای دیگر بکن! به تو دادم تا فیلمهای خارجی ببینی، ماهواره ببینی و کِیف کنی! اگرعمر را برای این داده بودند، خب واجب بود که در قرآن اعلام بکند؛ ولی جور دیگری اعلام کرده است! عمر را برای کسب ایمان، عمل صالح، حقگرایی، حقگویی، کار خیر، رعایت یتیم، احسان به پدرومادر، عبادت و خدمت به خلق به تو دادم. اینها را اعلام کرد!
اگر غیر از اینها هم بود، اعلام میکرد؛ ولی اعلام نکرد! این دوتا دادگاه. یک دادگاه قیامت خیلی جالب است! با اینکه پیغمبر عمر را میفرمایند، اما یک تکه از عمر را جدا کرده و برای آن اعلام دادگاه کرده است! با اینکه از کل عمر میپرسند که چکار کردی، ولی رسول خدا یک قطعه از عمر را جدا کرده است. سؤال یک دادگاه در قیامت برای جوانی است که حدودا از پانزدهسالگی شروع میشود و تا چهلسالگی هست. خیلی هم کم است، خیلی کم است! یعنی ما بیستسال و 25 سالش را جوان هستیم و دهپانزدهسال را بچه هستیم، چهل به بعد هم که بدن، ورشکستهشدن را شروع میکند و بهطرف پیری میرویم. اوج قدرت ما، فکر ما، اندیشهٔ ما، تحرک ما، نشاط ما در جوانی است.
خب این نعمت عظیمی است و خدا حق دارد در قیامت از من بپرسد که جوانیات را چکار کردی؟ باید جواب داشته باشم یا نه؟ اگر جواب نداشته باشم، حاکم هستم یا محکوم؟ خب معلوم است که محکوم هستم!
دادگاه دیگر که به ردهبندی من دادگاه چهارم میشود(نماز و عمر و جوانی، سه دادگاه)، دربارهٔ مال است: «مِن أین اکتسبته؟»، پول از کجا آوردهای؟ مال حلال است؟ رشوه است؟ اختلاس است؟ دزدی است؟ حقِ مردم است؟ حقِ کشور است؟ پول از کجا آوردهای؟ اینها سؤالات قیامت است. حالا آوردهای، کجا خرج کردهای؟ «من أین اکتسبته و أین وضعته»، یک مسئله این است که از کجا آوردهای و یک مسئله این است که کجا خرج کردهای؟ حالا اگر من میلیاردها تومان از حلال گیر بیاورم و هیچ کاری هم نکنم و بغلش بمیرم، خب در قیامت میگویم از حلال بهدست آوردهام. در سؤال دوم، کجا خرج کردهای؟ هیچجا! دلم نیامد خرج کنم! پول حلالی که من به تو دادم، دلت نیامد خرج کنی! مشکلی نیست! الآن به وزن تمام ثروتت –در آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران است- ، گردنبندی آتشین به گردنت میاندازم و تا ابد این گردنبند در گردنت هست. وزنش هم خیلی سنگین است و باید هم مردم این وزن را بِکِشَند.
اما دادگاه دیگر، پیغمبر اکرم فرمودند: سؤال از رابطهٔ قلبی شما و اعتقاد شما و اقتدای شما به ما اهلبیت است که خب الگوی تو در دنیا چه کسی بوده است؟ سرمشق ت و چه کسی بوده است؟ خیلیها الآن در ایران، سرمشقهایشان این خوانندههای معروف آمریکا و اروپاست و خیلی از دخترها هم سرمشقهایشان را که از ماهواره میگیرند! دختران نیمهعریان تلاویو و واشنگتن و لندن و پاریس؛ یعنی اینها آمدند و پیغمبر و ائمهٔ طاهرین را حذف کردند و یکمُشت منابع کثافت مرد و زن یهودی و مسیحی را الگوی خودشان انتخاب کردند.
و یک دادگاهی که دادگاه سختی است! من سختیاش را از قرآن میگویم که بسیار سخت است! دادگاه برای کسی است که رفیق بد در دنیا انتخاب کرده و کنار این رفیق بد سیگاری شد، تریاکی شد، حشیشی شد، شیشهای شد، هروئینی شد، زناکار شد، بدکار دیگر شد، عاطل و باطل شد، مغزش از کار افتاد، عِلمش ازبین رفت و یک موجود مهملی شد و تمام سرمایههایی را که خدا به او داده بود، به دست رفیق بد تباه کرد. حالا آیاتش را از سورهٔ فرقان بشنوید:. «یوم -یعنی روز قیامت- یعض الظالم علی یدیه»، ظالم در آیه بهمعنی فرعون و نمرود و شداد و یزید و معاویه و اوباما و این حرفها نیست، بلکه ظالم در آیه به قرینهٔ دوتا آیهٔ بعد، یعنی کسی که رفیق ناباب انتخاب کرد و به خودش، دنیایش و آخرتش ظلم کرد. ظالم در همهجای قرآن که فرعون و نمرود و یزید نیست، خیلی از جاهای قرآن هم ظالم ما هستیم که یکیاش همینجاست!
«وَ يَوْمَ يَعَضُّ اَلظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ» ﴿الفرقان، 27﴾، قیامت روزی است که ظالم(این ظالم کیست؟ در آیه میگوید کیست. همان که رفیق بد را انتخاب کرد، پیغمبر را حذف کرد و رفیق بد انتخاب کرد)، پشت دستش را از شدت حسرت، پشیمانی و ناراحتی با دندانش میگزد و میجَوَد. با این دندانهای خودش، پشت دستش را میگزد! عض یعنی گزیدن، یعنی دندانهایش کار دندان سگ را میکند و برای خودش میگزد. «یقول»، درحالیکه پشت دستش را میگزد، داد میزند: «یا لیتنی»، ایکاش! «اتخذت مع الرسول سبیلا»، در دنیا که بودم، راهی را انتخاب میکردم که پیغمبر به من نشان داده بود! چون این آدم، پیغمبر را در مکه دیده بود. «يَقُولُ يا لَيْتَنِي اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً»! درحالیکه دارد دستش را با دندانش میگزد، میگوید: ایکاش! راه را با پیغمبر انتخاب کرده بودم. پیغمبر که راه را به من نشان داد! چطوری نشان او داد؟ اسم این ظالم، «عقبةبنابیمعیط» است. یک آدم سفرهداری بود که هروقت مسافرت میرفت و برمیگشت، به رفیقهایش ناهار میداد. یکبار هم پیغمبر را دعوت کرد، چون اهل مکه بود و پیغمبر را میشناخت. پیغمبر هم رفتند. سفره را که انداختند و همه برای خوردن نشستند، به پیغمبر گفت: آقا بیا غذا بخور! فرمودند: من یک لقمه از غذای تو را نمیخورم، چون اینجا خانهٔ کافر است و سفره برای کافر است. گفت: نمیشود از غذای من نخوری، من سختم است! پیغمبر فرمودند: اگر دست از بت برداری و به وحدانیت خدا شهادت بدهی و به رسالت من هم شهادت بدهی که من معلمی از طرف خدا هستم که برای هدایت شما آمدهام، من غذایت را میخورم. شهادت داد، یعنی تا دمِ درِ بهشت آمد، پیغمبر هم غذایش را خوردند و رفتند. یک رفیق بسیار بد، زشت، شر و نابکار به نام «ابی» داشت که عقبه به او علاقه داشت و دوستش داشت. او را بیرون دید، گفت: شنیدهام به پیغمبر ایمان آوردهای، خدای او را قبول کردهای و خودش را قبول کردهای! عقبه گفت: آره، چون غذای من را نمیخورد. پیشنهاد کردم، اما قبول نکرد و به من گفت اگر میخواهی غذایت را بخورم، مسلمان بشو! من هم مسلمان شدم. گفت: اگر اینجور است، دیگر با ما رفتوآمد نکن، ما تو را تحریم میکنیم! خب بگو باشد، تحریمت کنند!
ابی به او گفت که ما رابطهمان با تو قطع میشود، عقبه گفت: قطع نکنید! گفت: اگر میخواهی قطع نکنیم، برو در صورت پیغمبر تف کن و دوتا فحش هم به او بده! گفت: میروم و این کار را میکنم! گاهی انسان به کجای بدبختی میرسد! پیغمبر در سجده بودند، سرشان را که از سجده بلند کردند، آب دهان در صورت پیغمبر انداخت و دوتا هم بدوبیراه گفت و آمد. گفتند: حالا ما رفاقتمان را با تو ادامه میدهیم. حالا این آدم دارد ناله میکند و خدا قیامت او را نقل میکند: «يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً» ﴿الفرقان، 28﴾، ایکاش! رفاقتم را با «ابی» ادامه نمیدادم، ولی دیگر کار از کار گذشته است و تو با این رفیق بد، بدترین جسارت را به پیغمبر خدا کردی! حالا هم که قیامت است و دیگر کاری نمیتوانی بکنی.
بعد میگوید این رفیق چه بلایی به سر من آورد! میگوید: «لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ اَلذِّكْر»ِ، رابطهٔ من را با قرآن قطع کرد! با پیغمبر بُرید! «بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ اَلشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً» ﴿الفرقان، 29﴾، کوپن رفیق بد که از رفیقش پر شد -قرآن میگوید- رفیقش را وِل میکند و به دادش نمیرسد! بدها همین هستند، شرّها همین هستند و آدم را وسط راه رها میکنند! بهوسیلهٔ این ایدز گرفته است. گناهی را به او نشان داده و مرتکب شده و حالا دکترها گفتهاند ایدز گرفتهای و مُردنی هستی. یکبار این لامذهب به عیادتش نمیرود و خرجش نمیکند! این مردم مؤمن هستند که یار همدیگر هستند، غمخوار همدیگر هستند و برای همدیگر خرج میکنند. تا لب گور با آدم میآیند و بعد از مُردن آدم هم برای آدم قرآن میخوانند، نماز میخوانند و به مستحق پول میدهند. بَدان که اینجوری نیستند! بَدان جیب آدم را خالی میکنند، دین آدم را میگیرند و هزار مرض به آدم میدهند. بعد هم -قرآن میگوید- آدم را رها میکنند و میروند. این هم یک خیر و شر!
جوانها آدم خوب انتخاب کنید! جوانها همسر خوب انتخاب کنید! نگاه نکن یک دختری زیباست! در کوچه دیدهای یا همسایهتان است یا در دانشگاه دیدهای؛ ولی دین ندارد، حجاب ندارد. این را بهعنوان همسر و مونس و رفیق انتخاب نکن! هم خودت و هم بچههایت را بیدین میکند. آنوقت در قیامت نمیتوانی جواب بدهی، چون از نسل تو ممکن است دهمیلیون بیدین بهدنیا بیاید که خدا همه را در قیامت به گردن تو میگذارد و میگوید: تو با این دختر بیدین رفتی! یا به دختر متدین میگوید: تو رفتی با این جوان بیدین ازدواج کردی و یک نسلی را بیدین کردی! عباد من را -همه را- گمراه کردید. شما دوتا یا تو یک زن، یا تو مرد! اینها را فکر کنید که بار سنگینی است، پس با خودتان به قیامت نبرید!
شب شنبه است و متعلق به رسول خداست. پیغمبر آمدند و درِ خانهٔ حضرت زهرا را زدند. دختر صدای بابا را که میشنود، خیلی شاد میشود! در را باز کردند، پیغمبر داخل آمدند و فرمودند: دخترم، من امروز میخواهم ناهار پیش شما بمانم، چه دارید؟ حضرت زهرا گفتند: یا رسولالله! امایمن یک مقدار آرد و روغن به من هدیه داده است. فرمودند: همین را درست کن. از اینجا به بعد حضرت زهرا میفرمایند: پیغمبر روبروی ما -من و امیرالمؤمنین و حسن و حسین- نشستند. چهرهٔ ما چهارتا را خیلی نگاه کردند، بعد بلند شدند و به گوشهٔ اتاق رفتند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از تشهد، زارزار گریه کردند. همهٔ ما نگاهشان میکردیم، عظمتش اجازه نمیداد که بپرسیم چه شده است! یک وقت حسین از جا بلند شد و پشت شانهٔ راست پیغمبر رفت، شروع کرد به گریهکردن! این روایت را من در کتابهای سنّیها دیدم که پیغمبر یک روز از کوچه رد میشدند و صدای گریهٔ ابیعبدالله میآمد که شیرخواره بودند، در زدند و فرمودند: فاطمهجان، این بچه را ساکت کن! من طاقت گریهٔ حسین را ندارم.
پیغمبر برگشتند و گفتند: حسینجان! چرا گریه میکنی؟ او را بغل کردند، روی دامن نشاندند و فرمودند: چرا گریه میکنی؟ گفت: جد بزرگوار برای گریهٔ شما گریه میکنم! شما مگر مهمانی نیامدهاید؟ چرا گریه میکنید؟ فرمودند: حسینجان! من چهرهٔ شما چهارتا را نگاه میکردم و بعد از مرگ خودم را هم نگاه میکردم. توضیح روایت با من است! پیغمبر فرمودند: بعد از من نمیگذارند قبر یک نفرتان در کنار قبر من باشد! شما را در این شهر و آن شهر قرار میدهند و نمیگذارند در مدینه بمانید. حسین من، نگاه میکنم که صدای نالهٔ مادرتان در بین در و دیوار بلند است! به محراب مسجد نگاه میکنم که فرق پدرت را میشکافند! نگاه میکنم که به جنازهٔ برادرت حمله میکنند! حسین من، مصیبت مادرت سنگین است، پدرت سنگین، برادرت سنگین؛ «اما لایومک یومک یا ابا عبدالله»، اما عزیز دلم، هیچ روزی مانند روز تو نیست که 72 نفرت را جلوی چشمانت قطعهقطعه میکنند و خودت را بین دو نهر آب، سر از بدن جدا میکنند و بچههایت را اسیر میکنند!