لطفا منتظر باشید

روز چهارم سه شنبه (9-9-1395)

(یزد حسینیه صدوقی)
صفر1438 ه.ق - آبان1395 ه.ش
6.42 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الآنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

یک حادثه بسیار زشتی از زمان وجود مبارک حضرت زین‌العابدین به نام شیعه شکل گرفت که تا روزگار حضرت رضا ادامه داشت. امام چهارم، حضرت باقر، امام صادق، موسی‌بن‌جعفر و امام هشتم سخت و به‌شدت در برابر این حادثه موضع‌گیری کردند و اگر موضع‌گیری این امامان الهی و ملکوتی نبود، معلوم نبود چه بلای خطرناکی بر سر شیعه بیاید. حادثهٔ تلخ این بود که حالا علت آن جهل بوده، من نمی‌دانم! و یا اینها جاسوسان پول‌بگیر بنی‌امیه و بنی‌عباس بودند، آن را هم نمی‌دانم! به‌دست‌آوردنش هم مشکل است و تاریخ را باید خیلی زیرورو کرد که علت این حادثهٔ زشت و تلخ پیدا شود. البته هنوز رگه‌های آن حادثهٔ تلخ در بعضی از بی‌سوادهای شیعه کار می‌کند. حادثه هم این بود که یک گروهی جذب همه گناهان شدند و دامن به هر گناهی آلوده کردند و در جامعه هم رفت‌و‌آمد می‌کردند؛ اگر یک شیعهٔ نابی یا یک گروهی از شیعه -گروه سه‌نفره، چهارنفره- به اینها می‌گفتند که چرا غرق در انواع آلودگی‌ها هستید؟ چرا هر گناهی را مرتکب می‌شوید؟ می‌گفتند: ما به اهل‌بیت دلگرم هستیم! ما اگر عرق می‌خوریم، اگر زنا می‌کنیم، اگر ربا می‌خوریم، اگر رابطهٔ نامشروع داریم، اگر پولْ بلند می‌کنیم، چون اهل‌بیت را دوست داریم و شیعه هستیم، آنها ما را در قیامت نجات می‌دهند! یعنی ائمه را با این فکر غلطْ بیمهٔ کل گناهان معرفی کردند و خدا را بیکار کردند و گفتند: همهٔ کارها دست اهل‌بیت است و در قیامت هم هیچ‌کس جرئت ندارد به ما بگوید بالای چشمت ابروست! شفاعت می‌کنند و دستمان را می‌گیرند و نجات‌مان می‌دهند. تلخی این حادثه برای این بود که همهٔ حرام‌های قرآن به تعطیلی کشیده می‌شد و پروردگار عالم را هم از «مالک یوم الدینی» حذف می‌کردند و این خیلی فکر خطرناکی بود. فکر بسیار زیان‌باری بود؛ چون تیر سه شعبهٔ این فکر، هم توحید و هم قرآن مجید و هم اهل‌بیت را هدف قرار داده بود. به غلط به فکرها منتقل می‌کردند که اهل‌بیت نیروهای قویی هستند که در قیامت جلوی فرشتگان می‌ایستند، جلوی خدا می‌ایستند و به فرشتگان می‌گویند: حقِ بردن اینها را به جهنم ندارید و به خدا هم می‌گویند: خواهش ما این است کاری به کار اینها نداشته باش!

حالا هنوز این فکر در روزگار ابی‌عبدالله شکل نگرفته بود، لذا امام در این 57 سال عمرشان، این موضع را در نامه‌هایشان، سخنرانی‌هایشان و پیام‌هایشان دربارهٔ شیعه ندارند؛ اما خب از زمان زین‌العابدین شروع شد.

حالا من اگر بخواهم، البته با کمک خدا! من که هستم؟ ما واقعاً قافیهٔ حرف‌هایمان خیلی تنگ است و من دلم می‌خواهد که «من» نگویم، اما نمی‌دانم چه لغتی به جای آن بگویم! یک کسی در زد و پیغمبر فرمودند کیست؟ گفت: من! گفتند: من خداست و نه تو! دیگر این غلط‌کاری را نداشته باش! من یعنی چه؟ ما هیچ‌چیز‌مان برای خودمان نیست. هیچ! من یک‌بار غزلی را در کتاب‌های فیض کاشانی دیدم، تکان خوردم. ماحصل آن غزل این است که فیض به پروردگار می‌گوید: این نمازی که من می‌خوانم، بدنش را که برای خودم نمی‌دانم و تو داده‌ای! زبان خواندنش را تو داده‌ای! آروارهٔ خواندنش را تو داده‌ای! فکرِ خواندنش را تو داده‌ای! آب وضویش را تو داده‌ای! خاک تیمم را تو داده‌ای! شکل حمد و سوره و رکوع و سجود را هم تو داده‌ای! خب من نماز می‌خوانم، چه طلبی از تو دارم؟ هیچ‌چیزی از این نماز که برای من نیست! پس چه برای من است؟

خاقانیا به سائل اگر یک دِرَم دهی

خواهی مقابلش دو بهشت از خدای خویش؟

مگر چه کار کرده‌ای؟ وقتی این آیه را انسان یادش برود، «ایها الناس» و نه «یا ایها المومنون»! «ایها الناس انتم الفقرا الی الله»، اصلاً وجود شما نیاز محض است و هیچ ناحیه‌ای از وجود شما و زندگی‌تان استقلال ندارد، همه نیاز است و گدا هستید. اگر لغت «من» را روی منبر من می‌گویم، با خجالت در محضر خدا می‌گویم. دیگر یک فضاهایی بر ما حاکم است که نمی‌دانم چطور باید علاج کرد! در خرم‌آباد آمدم بلند شوم که به منبر بروم، تا خیابان جمعیت نشسته بود. کسی در بغل منبر بلند شد و گفت: برای سلامتی آیت‌الله -اسم من را برد- من روی منبر نشستم، گفتم: عزیز دلم، فدایت شوم! آیت یعنی نشانه، تو چه‌چیز من را نشانهٔ خدا دیدی؟ صورتم را، زبانم را، فکرم را، هیکلم را، علمم را، چه‌چیز من نشانهٔ خداست؟ چرا من را اذیت کردی؟ این درست است؟

امیرالمؤمنین چقدر شناسنامهٔ ما را زیبا صادر کرد. حالا اول برای خودش صادر کرده و بعد ما که در مقابل امیرالمؤمنین، هیچ‌وپوچ هم نیستیم. سنی‌ها نقل می‌کنند –بارک‌الله به اینکه انصاف به خرج داده‌اند و لاپوشونی نکرده‌اند- که پیغمبر فرمودند: اگر ایمان علی را از قلبش درآورند و به جرم تبدیل بکنند که بشود در ترازو گذاشت و کشید، تبدیل به جرم! و کل آسمان‌ها و زمین را آن طرف کفه بگذارند، ایمان علی سنگینی می‌کند. یک بنّایی در تهران بود که سوادی هم نداشت، اما از بس که پاک بود، خدا یک دری را به رویش باز کرده بود. معمولاً پاکی‌ها کلید بازشدن درِ فیوضات است. شما در سورهٔ واقعه دربارهٔ قرآن می‌خوانید(چه آیات عجیبی است!): «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه لقسم -آن هم خدا می‌گوید- لو تعلمون»، اگر بفهمید این قسم من عظیم است، «انه لقرآن کریم»، سوگند به مواقع نجوم! این قرآن، قرآن باارزشی است. کریم یعنی باارزش؛ «انه لقرآن کریم فی کتاب مکنون»، این قرآن من در یک کتاب اسرارآمیزی است، نه به الفاظش، به اسرارش «الا المطهرون» نمی‌رسند. لفظ نگاه‌کردن که مهم نیست، کلاغ هم می‌تواند لفظ قرآن را نگاه کند. خدا رسیدن به اسرار قرآن را از ما می‌خواهد و نه قرائت برای مُرده‌ها ودر مجالس ختم! باید جان بکَنیم و آیات را بفهمیم که زندگی انبیا و ائمه را پیدا بکنیم.

 این بنّا پاک بود، یک نیمچه دری به رویش باز شده بود و امیرالمؤمنین را در یک قطعه‌ای مدح کرده بود. خیلی لطیف است! (مسیح بر فلک)، چون معروف است و در قرآن می‌گوید: ما عیسی را از شرّ یهود «رفعه الله»، به‌طرف خودم بالا بردم و می‌گویند در مقام چهارم این عالم است. ما هم نمی‌دانیم کجاست و آدرس اینجاها را هم قرآن و روایات نداده‌اند.

مسیح بر فلک و شاه اولیا به تراب

 ابوتراب، امیرالمؤمنین در کوچه خسته بود و روی خاک‌ها خوابش برده بود که پیغمبر رسید و گفت: یا اباتراب! نام پدر خاک روی ایشان ماند. خاک چکاره است؟ خاک منبع رزق کل موجودات زنده است، کل! اگر ما کلمهٔ امیر را به صیغهٔ متکلم وحده بخوانیم، امیرالمؤمنین -در قرآن، در سورهٔ یوسف هم هست که برادرها به یوسف می‌گویند: «نمیر اهلنا»، ما را سیر کن، به ما حبوبات بده- نمیر، امیر به صیغهٔ متکلم وحده بخوانیم؛ یعنی علی کل انسان‌ها را تا قیامت از کل فضائل می‌تواند غذا بدهد، رزق بدهد و همین هم هست.

مسیح بر فلک و شاه اولیا به تراب

 دلم ز آتش این غصه گشته بود کباب

 «که چطور عیسی در مقام چهارم عالم است و علی ما روی خاک است»!

سؤال کردم از این ماجرا ز پیر خرد

 چو غنچه لب به تبسم گشود و داد جواب

 به حکم عقل به میزان عدل سنجیدند

 مقام و مرتبهٔ این دو گوهر نایاب

 نشست‌ کَفهٔ میزان مرتضی به زمین

 به آسمان چهارم مسیح شد پرتاب

 این وزن علی است! «کنتم مع الآنبیاء سرّا و مع رسول الله جهرا»، خیلی حرف است! امام باقر می‌فرمایند: یاران واقعی امیرالمؤمنین در صفین به چهل نفر نمی‌رسیدند، لذا جنگ به ضرر امیرالمؤمنین شکست خورد. چهل‌تا! اوج جمعیت شیعه در کربلا بوده که همه را قطعه‌قطعه کردند؛ اما خب این فکر بسیار ابلیسی در زمان زین‌العابدین به بعد داشت اوج می‌گرفت.

ما همه گنهکاریم و یک حسین داریم

 مگر ابی‌عبدالله ادارهٔ بیمهٔ گناه است! ابی‌عبدالله که در نامه‌اش با خط خودش نوشت و پیش برادرش گذاشت: «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی و ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بِسیرة جدی»، کسی که در دایرهٔ اصلاح قرار نگیرد، شیعه نیست و مثل بقیه است. ما چرا به بقیه ایراد داریم؟ به‌خاطر گناهانشان! خب چرا به خودمان ایراد نمی‌گیریم؟

امام چهارم تا حضرت رضا شدیدترین موضع‌گیری‌ها را کردند که یکی‌اش را من از اصول کافی برایتان بگویم. این کتاب بسیار باعظمت، واقعاً باعظمت است. من خودم کافی را نمی‌شناختم، سه‌سال برای ترجمهٔ این کتاب واقعاً جانم به لبم رسید! علما می‌دانند ترجمهٔ روایات خیلی مشکل‌تر از قرآن است. قرآن «تبیان للناس» است، اما روایات خیلی پیچیدگی دارد. اصول کافی حدود چهارهزار روایت دارد و تا کسی این معارف اهل‌بیت را در این چهارهزار روایت نبیند، درک نمی‌کند که ائمه چه خدمتی به عالم انسانیت کرده‌اند. واقعاً نمی‌فهمد!

من در تمام این چهارهزار روایت هم یک‌دانه روایت باطل پیدا کردم که دروغ بود، خلاف بود و با قرآن و دیگر روایات تطبیق نمی‌کرد. آن‌هم ده‌پانزده‌روز دنبال کردم -با یک وارد- بالاخره به این نتیجه رسیدم که این روایت برای زنادقه است. مخالفان ائمه که کار بعضی‌هایشان نوشتن کتاب بوده و پول می‌گرفتند. این روایت در یک کتاب خطیِ کافی در حاشیه است و بعداً از حاشیه در متن کشیده‌اند. اصلاً برایم ثابت شد که کلینی نقل نکرده است.

موضع‌گیری ائمه:

 در روایت کافی است یکی از شیعیان به حضرت صادق گفت: یابن‌رسول‌الله! در شهر مدینه مردمی هستند -معلوم می‌شود داشتند زیاد می‌شدند- مردمی هستند که «یلومون الی المعاصی»، گناه برایشان خیلی ساده است(آقا چرا زنا می‌کنی؟ مهم نیست، در آن افتادیم! آقا چرا مال مردم را می‌خوری؟ طوری نیست، مگر حالا مال مردم چیست؟ آقا چرا ظلم می‌کنی؟ مگر چه کار کردیم، چیزی است؟)، بعد یابن‌رسول‌الله! خوب که باهاشون حرف می‌زنیم، می‌گویند ما دلگرم به جعفر صادق اماممان هستیم که روز قیامت به داد ما می‌رسد و نمی‌گذارد ما به جهنم برویم.

راوی می‌گوید: رنگ امام صادق دگرگون شد! معلوم می‌شود مطلب خیلی خلافی را شنیده، مطلب بدی را شنیده، مطلب وحشتناکی را شنیده که رنگش دگرگون شد و شکل نشستنش را امام صادق عوض کرد! مثلاً چهارزانو نشسته بود، دوزانو نشست یا دوزانو نشسته بود، چهارزانو نشست. به من فرمودند(«انما»، شما هرجا در قرآن و یا در روایات، کلمهٔ «انما» دیدید، مثل «انما الهکم اله واحد»، هرجا «انما» دیدید، معنی «انما» این است که «حرف همین است و دومی ندارد»! «انما الهکم اله واحد» یعنی حرف همین است، خدا یکتاست و دیگر سراغ هیچ‌چیز دیگر نرو که بقیه‌اش چرند است. این جایگاه «انما»! این حرف‌ها در قرآن و در روایات هرکدام پیامی دارد. «انما» یعنی همین است که می‌گویم و دومی ندارد و غیر از این نیست. با منِ امام صادق نه و نو نکن! درز باز نکن! روزنه باز نکن! هم نزن که چیز دیگری نیست و همین است!):

 «انما شیعة جعفر من عف بطنه»، این در اصول کافی است. می‌خواهید کلمه‌به‌کلمهٔ روایت را هم در قرآن ببرم؟ «لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل»، این متن روایت و این هم ریشهٔ قرآنی‌اش.

«انما» فقط شیعهٔ من! من یعنی اهل‌بیت، «جعفر»، کسی است که از وقتی وارد زندگی می‌شود تا جنازه‌اش را به قبرستان می‌برند، لقمهٔ حرام از گلویش در شکمش نمی‌رود. ما در شیعیانمان حرام‌خور نداریم! حرام‌خور آمریکایی‌ها هستند، اروپایی‌ها هستند، دولت‌های ظالم کشورها هستند، حرام‌خور در ایران آنهایی هستند که یک جُو ایمان به خدا ندارند، یک جو قیامت را قبول ندارند که در روز روشن سه‌هزار و ده‌هزار و هشت‌هزارمیلیارد پول این ملت را می‌دزدند؛ وگرنه اگر آدم خدا و قیامت را قبول داشته باشد، چطوری قدم به‌طرف مال مردم به حرام می‌تواند بردارد، چطوری؟ اصلاً نمی‌شود! یعنی قرآن گاهی می‌گوید: «ما کان للنبی»، فارسی‌اش این است که از پیغمبر من اصلاً برنمی‌آید که خیانت بکند، برای چه تهمت می‌زنید، «ما کان لنبی ان یقل»؟ من 124 هزار پیغمبر داشتم، یکی‌شان توان ورود به خیانت نداشته، توان نداشته است! وقتی انسانْ خدا را باور دارد!

یک‌بار من به یکی از رفیق‌هایم گفتم، این شنیدنی و خیلی جالب است. گفتم: من یک کتاب خوبی می‌خواهم چاپ کنم، اما پول کاغذش را ندارم. سیصدهزار تومان قیمت کاغذ داده‌اند -برای 23 یا 24 سال پیش است- و من ندارم بدهم، داری سیصدهزار تومان به من قرض بدهی؟ نمی‌خواهم ثواب ببری و پول کاغذش را بدهی، پولش را می‌خواهم بدهم. گفت: آره دارم، چرا ندارم! سی‌چهل‌تا چک از صندوقش درآورد، روی یک چک نوشته بود سیصد بانکی امضادار؛ یعنی چک نقد! گفت: این سیصد تومان. من بانک صادرات رفتم، یک رئیسی داشت که آدم متدینی بود، گفتم: این را الآن به حساب من بگذار، می‌خواهم در مقابلش به کسی چک بدهم که کاغذ می‌خواهم بخرم. گفت: خیالت راحت باشد! تو برو، من به حساب می‌گذارم. یک ساعت بعد زنگ زد، گفت: چک چقدر بود؟ گفتم: سیصدهزار تومان! گفت: نه، این سی‌میلیون تومان است، گفتم: سی‌میلیون؟ گفت: آره! گفتم: به حساب نگذار، بانک رفتم و به صاحب چک تلفن کردم و گفتم(25سال پیش را می‌گویم! سی‌میلیونِ 25 سال پیش، بالای سه‌میلیاردِ الآن است؛ یعنی اگر من سی‌میلیون را سه‌چهارهزار متر زمین در خیابان میرداماد تهران خریده بودم، الآن هشتصدنهصدمیلیارد تومان داشتم و دیگر مجبور نبودم منبر بیایم، جان بِکَنَم و یک حق‌الزحمهٔ معلمی بگیرم. شماها هم که همه‌تان به پول‌های ما ایراد دارید، می‌گویید معلم‌ها باید مُفت معلمی کنند! یعنی به زن و بچه‌مان بگوییم که هوا بخورید؟ قربانتان بروم، در کویر چادر بزنید!): آقا چِکتان چقدر است؟ گفت: سیصد تومان! گفتم: این شماره را در دفترتان نگاه بکنید. نگاه کرد و گفت: جایش محفوظ است. گفتم: می‌دانم جایش محفوظ است، شماره‌حساب بده، من برگردانم. گفت: دیر نمی‌شود! کاغذت را بخر و کتابت را چاپ کن! فروش رفت، پول من را برگردان. گفتم: پول تو 27 نزدیک سیصد تومان کم، بقیه‌اش به درد من نمی‌خورد! بالاخره به زور شماره داد و به بانکی گفتم که به حساب بریز و سیصد تومان برای من نگه‌دار. از بانک بیرون آمدم، فردا من را دید و گفت: معاونم از یکی از کارمندهای باجه گفت: این آقاشیخ دیوانه نبود؟ گفتم: چطور؟ گفت: برای اینکه 29 میلیون و هفتصدهزار تومان مفت و بی‌سند -چون سند از من نگرفته بود- گیرش آمده بود، دیوانه برای چه پس داد؟ بعد دیدم امیرالمؤمنین می‌گویند: به شیعیان من در آخرالزمان، بیمار، روانی، دیوانه می‌گویند. آره، ما دیوانه هستیم! ما که مال مردم‌خور نیستیم! روانی هستیم! هرچه دلت می‌خواهد بگو! مجنون هستیم! نفهم هستیم! دزدها فهمیده هستند! اختلاس‌چی‌ها خیلی عاقل‌اند، خیلی!

«انما شیعة جعفر من عف بطنه»، شکم شیعهٔ ما اصلاً جای لقمهٔ حرام نیست. می‌ترسم یک چیزهایی را روی منبر بگویم -که بعضی‌هایش را والله خودم شاهد بودم- و شما باور نکنید. می‌ترسم، اما حالا یکی‌اش را می‌گویم. این همشهری شماست و همشهری من نیست، تهرانی نیست، بلکه برای مهرجرد یزد است. مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائری در میوه‌ها به انگور خیلی علاقه داشت. یکی از شاگردان خوبش که خیلی هم به من محبت داشت –آن‌وقت من 24، 25 ساله بودم و او 75 سالش بود- عالم بسیار وارسته‌ای بود. پسرش هم مهندس بود و در جبهه شهید شد. گفت: یک‌روز حاج‌شیخ‌عبدالکریم به من و سه‌چهار‌تای دیگر گفتند: من می‌خواهم بازدید کسی بروم، شماها هم با من بیایید. گفت رفتیم. یک خانهٔ بزرگی در قم بود، صاحبخانه خیلی هم خوشحال شد. آخر آن‌وقت‌ها عالم به درِ خانهٔ مردم می‌آمد، خیلی خوشحال می‌شدند؛ الآن خیلی‌ها تا در تلویزیون یک عالم واجد شرایط، نه هر اهل لباس را می‌بینند، به بچه‌شان می‌گویند ببند، دارد استفراغم می‌گیرد! در همین شهر هم خیلی‌ها هستند آخوند نیم‌ساعت در سرما ایستاده است، سوارش نمی‌کنند! در ماشین هم هیچ‌کس نیست.

به کارگر خانه‌اش گفت: برو و از باغچه -باغچه دوسه‌هزار متر بود- انگور خوب بچین و بیاور. گفت: من هم نشسته بودم، یک ظرف انگور چید و آورد، چه انگوری! هرچه به حاج‌شیخ‌عبدالکریم تعارف کرد که آقا، خیلی انگور خوبی است! گفت: میل ندارم، بعد هم بازدید تمام شد، بلند شدیم و بیرون آمدیم. آخوندهای دیگر خداحافظی کردند و رفتند. من هم به حاج‌شیخ‌عبدالکریم گفتم: چرا انگور نخوردید؟ گفت: چکار داری؟ گفتم: ببخشید(حالا یک فضولی‌هایی هست که بد نیست، این هم یکی‌اش است)! چرا انگور نخوردید؟ به همان لهجهٔ شیرین یزدی گفت: ولمان کن! گفتم: من سید هستم، شاگرد تو هستم، به من بگو! گفت: باشه! پس من تا زنده هستم، تعریف نکن. گفتم: عهد شرعی می‌کنم(این را هم بعد از مردن حاج‌شیخ تو دومین و سومین نفری هستی که می‌گویم). حاج‌شیخ فرمودند: هرجا به مهمانی، عروسی، ولیمه می‌روم، غذا یا میوه اگر حرام باشد، تا دستم را دراز می‌کنم، شکمم به‌شدت حال عکس برای استفراغ‌کردن می‌گیرد، به من می‌گوید که شیخ حرام است، دستت را کنار بکش! من دستم را کنار می‌کشم و دلم آرام می‌شود. تمام شد! گفت: من حاج‌شیخ را بدرقه کردم، خداحافظی کردم و آمدم درِ آن خانه زدم. دم در آمد، گفتم: حاج‌آقا شما که محاسن دارید و عبا بر کول تو هست، عرق‌چین داری و آثار سجده به پیشانیت است، داستان این‌جوری شده، آیا درست است در خانهٔ مؤمن حرام باشد؟

رنگش پرید و کارگر را صدا کرد، گفت: مگر این انگور برای باغ خودمان نبود؟ گفت: نه، من چندتا کُنده را رفتم، دیدم انگورهایمان یک‌خرده سفت و غوره است، هنوز نرسیده و مرجع تقلید مهمانت است، پس از دیوار همسایه پایین رفتم و از باغ او انگور آوردم. شیعهٔ ما حرام نمی‌خورد!

«و فرجه»، شیعهٔ ما عمل نامشروع جنسی ندارد، زنا ندارد، شیعهٔ ما کار دیگر ندارد. نعمت شهوت یک نعمت ویژهٔ الهی است. شهوت را خدا به آدم داده تا بچه‌دار شود و بچه‌اش حاج‌شیخ‌عبدالکریم بشود، صدوقی بشود، آقاسیدیحیی یزدی بشود، چهارتا مؤمن بازاری بشود، آقاشیخ‌غلامرضا بشود. شهوت را خدا برای این داده، شهوت را برای زنا و حرامزادگی و حرام‌کاری نداده است. این دو!

«و عمل لخالقه»، شیعیان ما به عشق احدی کار خیر نمی‌کنند، چون می‌دانند کلید بهشت و جهنم دست این ملت نیست که حالا یک مسجدی بسازم، یک اسم دومتری هم از خودم بزنم که هرکسی برود، بگوید: بابا، خوش‌به‌حالت حاج‌محمد، حاج‌تقی! بارک‌الله، شیعهٔ ما عَمَلهٔ خداست، کارفرمای شیعهٔ ما خداست و نه مردم و نه خوشامد مردم، شیعه فقط عملهٔ خداست!

طلبه‌ای یک وقت به من زور گرفت و گفت: من چطوری منبر بروم؟ گفتم: این کتاب‌ها را مطالعه کن، بعد که روی منبر نشستید، یک‌دانه مستمع را ببین که آن هم پروردگار است؛ چون اگر او را نبینی و مردم را ببینی، منحرف می‌شوی! فقط او را ببین، یک مستمع که کل پروندهٔ منبرهایمان را در قیامت محاسبه می‌کند: این را برای خوشامد این مرجع تقلید گفتی، این را برای خوشامد حاجی بازاری گفتی، این را برای خوشامد بانی گفتی، برو! با کس دیگری معامله کرده‌ای و مزدش را از من می‌خواهی؟ چقدر پررو هستی! شیعهٔ ما عملهٔ خداست.

«و رجاء ثوابه»، نگاه شیعهٔ ما فقط به پاداش پروردگار است. شیعهٔ ما «خاف عقابه»، از جهنم دغدغه دارد. ببینید این شکل موضع‌گیری‌های زین‌العابدین تا حضرت رضا با این گروه است؛ یا جاهل یا مأمور بنی‌امیه و بنی‌عباس بوده است. چه خونی به دل ائمه از دست جاهلان، از دست جاسوسان رفت.

خب یک موضع‌گیری امام هشتم را هم برایتان بگویم. فقط متنش را می‌خوانم و ترجمه نمی‌کنم. وجود مقدس، مبارک، پاک، و عالم کم‌نظیر و محدث، رئیس محدثین شیعه، شیخ‌صدوق نقل‌کنندهٔ این متن است که نزدیک روزگار حضرت رضا زندگی می‌کرد؛ چون پدر شیخ صدوق، وکیل امام حسن عسکری در قم بوده و صدوق خیلی به زمان ائمه نزدیک بود. ایشان این موضع‌گیری امام هشتم را علیه این فرهنگ زشت و بد نقل می‌کند: «شیعتنا»، ببینید حضرت چطوری شیعه را مقید کرده است! «شیعتنا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة ویحجون البیت ویصومون شهر رمضان، ویوالون اهل البیت ویبرئون من اعداءنا اولئک هم اهلُ الایمان والتُقی والامانة»، عجب روایتی است! زنده بشوم و از یزد بروم! اینها دم حیات است! اینها نفخه‌های الهی است! در این روایت امام هشتم، نُهتا ویژگی برای شیعه بیان کرده که آن سه‌تای آخرش غوغاست! «اولئک هم اهل الایمان و التقی(تقوا) و الامانة». اصلاً ما شیعهٔ خائن نداریم، «و الامانه». شیعهٔ بی‌تقوا نداریم. شیعهٔ بی‌دین نداریم. اگر یک فرصت دیگر -ما که گذرنامه‌مان روی میز ملک‌الموت و منتظر ویزاست، بزنند و می‌برند- اگر حالا زنده ماندیم و دوباره گذرمان به این شهر باعظمت افتاد که بهترین سوابق را دارد، یادم می‌ماند؛ چون من همهٔ منبرهای شهرها را یادداشت می‌کنم که چه گفته‌ام، این روایت را برایتان تفسیر می‌کنم.

اگر کسی بلند نشود و در روضه برود! من خیلی من را می‌کوبد! تا می‌خواهم برای اهل‌بیت روضه بخوانم و زمینهٔ گریه فراهم بکنم، یک‌دفعه دوتا، سه‌تا از گوشه‌وکنار راست می‌شوند و می‌روند، این برای من قابل هضم نیست و توهین به ذکر مصائب سیدالشهدا هست.

 برادران، خواهران! اهل‌بیت طبق روایات گل‌های بهشت هستند که خدا برای این دنیای ما از بهشت- روایات تکوّن وجود زهرا را ببینید که بدانید حرفم بی‌دلیل نیست- خداوند این گلها را از بهشت -چون امیرالمؤمنین می‌گویند اگر پای شما نبود، ما در دنیا کاری نداشتیم و ما را به‌خاطر شما آورده‌اند. ما اینجا در این خاک و خل‌ها چکار داشتیم؟- این گل‌ها از بهشت در سرزمین وجود زهرا کاشت شده‌اند؛ یازده امام با پدرشان امیرالمؤمنین دوازده‌تا؛ با جدشان و مادرشان، چهارده عصمت؛ برای اینکه ما که گُل بهشتی نیستیم و ما خلق‌شدهٔ همین زمین هستیم؛ برای اینکه ما گِل وجودمان را پای این گُل‌ها ببریم و بوی عطر عقل و ایمان و اخلاق و عمل صالح آنها را هم بگیریم، ما هم کنار این گل‌ها گل بشویم و می‌شویم.

 

 

برچسب ها :