شب پنجم دوشنبه (24-8-1395)
(تهران حسینیه حضرت قاسم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یکی از ویژگیهای حضرت ابراهیم که ابیعبدالله الحسین(علیهالسلام) آن را کامل و جامع به ارث برد، قنوت ابراهیم بود؛ قنوتی که در آیهٔ شریفهٔ سورهٔ نحل است، لله بود؛ یعنی در کمال خلوص بود و ابراهیم در انجام قنوتش ابداً نظر به چیزی و به کسی و حتی به پاداش نداشت؛ البته قرآن مجید که دین را برای مردم آسان گرفته، میفرماید: اگر انسانی خدا را بهخاطر ترس یا امید عبادت بکند، عیبی ندارد که عبادت بیشتر مردم عبادتکننده در طول تاریخ بر همین مبنای ترس و طمع بوده است؛ ولی ترس و طمع در عبادت انسانهایی مثل ابراهیم دخالتی نداشته است، یعنی به تحریک ترس یا به تحریک طمع خدا را عبادت نکردهاند؛ اما اغلب مردم برهمیناساس خدا را عبادت میکنند. فکر میکنم نود درصد از ما هم که درس دینی خواندیم و تااندازهای به آیات و روایات وارد هستیم، عبادات ما هم متکی به ترس و امید است. کم داریم کسی که عبادتش فقط لله باشد و ذرهای ترس و امید در عبادتش دیده نشود. خب عبادت میکند با تکیه به ترس، ترس از چه؟ ترس از اینکه قیامت دچار دوزخ نشود! بالاخره آن که عبادت میکند، خدا را باور کرده! نبوت را باور کرده! معاد را باور کرده! بهشت و دوزخ را باور کرده! و همین باورها او را وارد عرصهٔ عبادت کرده است. خدا را باور کرده، نهفقط خود خدا را، بلکه اوامر خدا را هم باور کرده، نهیهای خدا را هم باور کرده و خدا را باید همینگونه باور کرد؛ یعنی خدا را باید با فرمانهایش و با نواهی او باور کرد. من خدا را قبول دارم، ولی کاری به کار امرونهی و خواستهها و قرآن و انبیا و احکامش ندارم! این توحید نیست، بلکه این خداباوری همان خداباوری حیوانات است! قرآن مجید صریحاً میگوید: کل موجودات زنده خدا را قبول دارند، ولی مکلف نیستند؛ یعنی اوامر خدا و نواهی خدا متوجه آنها نیست و شامل حال آنها نیست که این توحید حیوانی است. توحید حیوانات در حد حیوانبودن خودشان یک توحید درستی است. آیات کمی هم در قرآن دراینزمینه نداریم که یکیاش را من برای نمونه میخوانم:
«یسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی اَلسَّماواتِ وَ ما فِی اَلْأَرْضِ اَلْمَلِک اَلْقُدُّوسِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکیمِ» ﴿الجمعة، 1﴾، این علم کل موجودات آسمانی و زمینی به پروردگار عالم است! ببینید میگوید «ما فی السماوات»، هرچه در عالم بالا هست. از بالای سرِ ما را عالم بالا میگویند تا اعماق آسمانها که تا حالا کشف نشده است. خب در این عالم بالا چقدر پرنده است، کسی نمیداند! چقدر جنبنده هست، کسی نمیداند! چقدر موجودات ذرهبینی هست، کسی نمیداند!
شمار موجودات هم شمار عجیبی است! اگر به این کتابهای علمی مراجعه کنید(کتابهای علمی جدید)، واقعاً آدم را بهتزده میکند! همهجا موجودات غیرقابل رؤیت هست. تقریباً تاریخ این روایت برای 1300 سال پیش است. روایت از گفتار وجود مبارک حضرت علیبنموسیالرضاست. خب حالا در تمام جهان آب لولهکشی آمده، زمان حضرت هیچجا آب لولهکشی نبود و مردم یا کنار قناتها زندگی میکردند و ده و بخش درست میکردند یا کنار رودها یا کنار رودخانهها یا کنار دریاها؛ یعنی باید یکجا زندگی میکردند که به آب دسترسی داشته باشند. امام هشتم نهی کردند که هیچگاه در آب چشمه، آب رود، آب رودخانه، کنار دریا دستشویی نکنید، چرا؟ حضرت میفرمایند: خدا در قرآن، خودش را لطیف معرفی میکند: «ان الله لطیف خبیر»، حضرت میفرمایند: معنای لطیفبودن خدا این است که یک موجودات بسیار دقیق ذرهبینی زنده دارد که اینها در آب هم زندگی میکنند و دستشویی شما باعث کشتهشدن آنها میشود و به هویت آب لطمه میزند. این حرفها برای قبل از جناب پاستور است. پاستور حدود دویست و خردهای از زندگیاش یا کمتر گذشته و اینقدر در جهان غربیها صدا بلند کردند که موجودات ذرهبینی اثرگذار در وضع طبیعت یا میوهها یا گوشتها را پاستور کشف کرد و اسم آن را هم میکروب، ویروس گذاشت.
حرف امام هشتم حداقل هزارسال قبل از پاستور است که پروردگار لطیف است؛ یعنی خدایی که آفرینندهٔ دقیقترین و ریزترین موجوداتی است که با چشم دیده نمیشوند. حق ندارید اینها را آزار کنید! این دین است. خیلی حرف است! کجا دین راضی شده به کسی تلنگر زده شود؟ هیچجا! یکجا فقط دین اجازهٔ تلنگرزدن داده است؛ آنجایی که دشمن ابتدای به جنگ با مردم مؤمن کند، اما اگر دشمنی وارد جنگ نشد، کجا اسلام گفته وارد جنگ بشوید؟ هیچجا! کجا فرموده؟ تمام جهاد انبیا دفاعی بوده و هیچوقت زودتر بلند نشدند تا به یک کشور کافری حمله بکنند که در آرامش و در امنیت بوده و مردم زندگی میکردند؛ اما دیگران کردند! دیگران کردند! سقیفه بیاجازهٔ قرآن، بیاجازهٔ روایات پیغمبر به ایران حمله کردند! بیاجازهٔ قرآن و روایات به عراق و شام و مصر و فلسطین حمله کردند! اینها بعد از مرگ پیغمبر به چه دلیل و به چه اجازه و به چه مجوز شرعی حمله کردند! اصل حملهشان باطل بوده و گاهی میگویند چه حقی به گردن ایران دارد که اسلام را به ایران آورد! در حقیقت، جنگ را به ایران آورد! کدام اسلام را آورد؟ اسلام پیغمبر که در وجود علی و زهرا و امام هشتم میگویند: دوازده نفر بعد از مرگ پیغمبر مانده بود و سیزدهمی نداشت! بهتدریج مؤمن واقعی اضافه شد که شمار بسیار زیاد این مؤمنین در روز عاشورا بوده که 71 نفر غیر از امام بوده است. امام باقر میگویند: شمار مؤمنین واقعی زمان خود امیرالمؤمنین به چهل نفر نمیرسید و اوج جمعیت ایمانی در کربلا بوده است.
به چه مجوزی به مردمی حمله کردید که نمیخواستند به شما حمله کنند؟ بعد هم هرچه بود، غارت کردید. اصلاً خود این غارت به چه اجازه، به چه مجوز، به چه دلیل قرآنی و به چه دلیل شرعی بوده است؟ اینها را بیشتر مردم نمیدانند! بیشتر مردم چون احکام الهی را نمیدانند، قضاوتشان هم قضاوت نادرست است. قضاوتها کمتر بر مبنای دلیل و استدلال و علم است. شیخ بهایی خب یک چهرهٔ برجسته از علمای بزرگ جهان است و نه از علمای اسلام! این مرد یک مرد جهانی است! این مرد استاد ریاضی، استاد نجوم، استاد حکمت، استاد عرفان، استاد فلسفه، استاد روانشناسی، استاد جامعهشناسی بوده و کتابهایش نشان میدهد. ایشان به یکی از شاگردانش گفت: به قضاوت عموم هیچوقت تکیه نکن! هیچوقت! قضاوت عامه را نگو راست است! نگو درست است! خدا به تو عقل داده، فکر داده و چیزی را که عامه پخش میکنند، خودت بهتنهایی به سراغ حقبودن یا باطل بودنش برو و بفهم اینکه مردم در حق کسی میگویند، حق است یا دروغ است! بعد گفت: حالا با من بیا تا من قضاوت عامه را برایت ثابت کنم که پایه و اساسی ندارد.
گفت: صبح زود دنبال من بیا که هنوز مردم از خانه بیرون نیامدهاند. خب در یک منطقهٔ وسیع اصفهان هم شیخ را با آن لباس خاص خودش میشناختند. همه میدیدند و میدانستند شکل عمامهاش، لباسش، عبایش، کوتاهی لباس، متوسطبودن لباس، رنگ لباس، همه نشان میداد شیخ بهایی است. هیچکس از خانهها بیرون نیامده بود. شاگردش را سر یک چهارراهی آورد که وقتی کار شروع میشد، جمعیت زیادی از آنجا به اطراف پخش میشدند. عمامهاش را برداشت و سر چهارراه گذاشت و به شاگردش گفت: برویم خانه صبحانه بخوریم و تا یازدهدوازده هم نمیآییم! یازدهدوازده به شاگردش گفت: برو ببین بر سر عمامهٔ من چه آمده است؟ شاگرد آمد و دید عمامه در همان نقطه است، ولی مردمی که میآیند و میروند، میایستند و میگویند: این عمامهٔ شیخ بهایی است. این عجب کافری بوده که زمین دهان باز کرده و او را برده است! یک عده هم میگویند: این عجب در پنهان زناکاری بوده که گناهش اینقدر سنگین شده که زمین پایین برده و این هم عمامهاش! دهجور علیه شیخ که پاک بود، الهی بود، بزرگ بود، عابد بود، عارف بود! آدمی که ششماه قبل از مردنش تمام کارهایش را تعطیل کرد و از خانه دیگر درنمیآمد و فقط مشغول گریه و عبادت و حال بود! اگر هم یک آدم خیلی خصوصی پیش او میآمد و میگفت: چرا درنمیآیی؟ میگفت: به من خبر دادهاند که ششماه بیشتر در دنیا وقت نداری و من سر ششماه میمیرم. سر ششماه هم مُرد. این قضاوت عامه در حق ایشان!
بعد به شاگردش گفت: هرچه در حق هرکسی میگویند، قرآن در یک آیه میگوید: خودت باید علم پیدا کنی. علم پیداکردن هم گاهی محال است؛ مثلاً در این واتساپها پخش میشود که فلانی زنا کرده است! خب پروردگار عالم اثبات زنا را معلق به این قانون کرده و اگر خودت با چشم خودت، یک نفر هستی و نفر دوم و سوم و چهارم که هر چهارتا عادل باشید؛ یعنی فسقی نداشته باشید، گناهی نداشته باشید، دروغی نداشته باشید و چهارتا عادل واقعی الهی مسلک باید با چشمشان ببینند که این مرد و زن زنا کردند؛ یعنی کار انجامگرفتن زنا را هم باید ببینند، نه اینکه دوتا بدنشان را به هم لمس کردند و کنار کشیدند! باید اصل عمل زنا را این چهارتا ببینند؛ اگر چهارتا بیرون آمدند و گفتند که این مرد و این زن زنا کرده، خب برای قاضی حجت است. حالا ببینیم همین الان و در اینهمه فساد شدید، کدام مرد و زن حاضرند جلوی چهارتا اهل حال، اهل گریه، اهل اربعین، اهل نماز شب بگویند شما ده دقیقه بنشینید و ما را تماشا بکنید که ما میخواهیم زنا بکنیم! اولاً کدام انسان عادلی میرود و زن و مرد نامحرم را نگاه میکند؟ برای انسان عادل اصلاً نگاه کردن به نامحرم حرام است و نمیرود؛ پس زنا چگونه ثابت میشود؟ قابلاثبات نیست، مگر خود زن و مرد بیایند و به قاضی بگویند ما این کار را کردیم؛ آنهم نه در یک جلسه! در یک جلسه هم قاضی نمیتواند قبول کند! در دو جلسه هم نمیتواند قبول کند! در جلسهٔ سوم اگر اقرار کردند، برای قاضی قابلقبول است. حالا کدام زن و مرد نامحرمی بلند میشوند، دست همدیگر را میگیرند و به دادگستری پیش قاضی میروند تا بگویند ما زنا کردیم! خدا برای حفظ آبروی بندگانش، اثبات زنا را تعلیق به محال کرده است.
خب، پس چطوری در این تلفنهای همراه، یکمرتبه دهجور گناه را برای ده نفر پخش میکنند؟ خود اینکه یک جوانی، یک مردی، یک زنی، یک گناهی را که به کسی بستهاند، در یک تلفن همراهی ببیند و این را به دهتا همراه دیگر رفیقها و قوموخویشهایش منتقل بکند؛ این انتقال را در سورهٔ نور میگوید: «ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة»، فاحشه یعنی بدکاری، بدعملی، کسانی که عمل بدی را -یا دروغ یا راست- و فرقی نمیکند عمل بد مردی را یا عمل بد زنی را یا با نوشته یا با زبان یا با واتساپ در بین مردم پخش بکنند. «إِنَّ اَلَّذِینَ یحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ اَلْفاحِشَةُ فِی اَلَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» ﴿النور، 19﴾، من عذاب بسیار دردناکی را برای این پخشکنندگان در قیامت قرار دادم. گناه بیلذت؛ یعنی دوتا دکمهزدن، این چه لذتی برای مردم دارد؟چه سودی برای مردم دارد؟ حالا گناهی هم اتفاق افتاده، پخشش که حرام است! در تلویزیون هم حرام است! در زیرنویس تلویزیون هم حرام است! حالا یک دکتری یا دیوانه شده -یا بهعمد یا به غیرعمد- حالا که پخش کردند، من میگویم؛ وگرنه گفتنش حرام است. در تبریز یا یکجای دیگر زهر ریخته و خانم یا مادرخانمش یا دوتای دیگر را کشته است؛ چه نیازی دارد که این کار زشت در زیرنویس تلویزیون پخش شود! اینکه عمل حرامی است، خب همهٔ مردم دغدغه پیدا میکنند، اضطراب پیدا میکنند و با این کار، اعتماد مردم به یکمشت دانشمندان طب و دکتران متدین خراب میشود؛ مردم بدبین میشوند و آبروی آبروداران ریخته میشود و این حرام است. اگر به قرآن عمل نشود، جامعه از این بدتر میشود و اشاعهٔ فحشا بدتر میشود! فساد بدتر میشود! خب یک توحید، توحید حیوانات است. شخصِ خدا را حیوانات و غیر حیوانات اعتقاد دارند؛ چون در آیهٔ شریفه حرف «ما» آمده است. اسم «ما» در عربی ضمیر موصول است، یعنی ربطدهندهٔ مطلبی به مطلبی. «یسبح لله ما»، یعنی هرچه «فی السماوات و ما فی الارض» و هرچه در زمین است، تسبیحگوی خداست؛ اما نمیگوید برای خدا روزه میگیرد، حج میرود، زکات میدهد، خمس میدهد، بلکه خدا آنها را مأمور به انجام اوامر و نواهیِ خودش نکرده است. حیوانات که زنا نمیکنند! حیوانات که عرق نمیخورند! حیوانات که اختلاس نمیکنند! حیوانات که ربا نمیخورند! حیوانات که به مادّهشان ظلم نمیکنند! حیوانات که به بچهشان ظلم نمیکنند! حیوانات یک زندگی پاکی دارند، خدا را قبول دارند و گرفتار گناه هم نمیشوند که خدا نهیشان کند. مکلف هم نیستند که خدا به عبادت دعوتشان بکند. آنها فقط توحید ذات را قبول دارند؛ اما انسان باید خدا را با قرآنش -نمیشود از قرآن جدایش کرد-، خدا را با انبیائش، خدا را با حلال و حرامش، خدا را با احکامش قبول کند که این توحید جامع میشود ، این توحید کامل میشود. حالا این آدم گاهی عبادت میکند و فرمان خدا را لله میبرد؛ نه از ترس اینکه جهنم برود و نه به طمع بهشت خدا را عبادت میکند. ترس از دوزخ و طمع به بهشت محرک عبادتش نیست. خب مؤمن همهچیز خدا را قبول دارد! قیامتش را قبول دارد و میداند قیامتش تقسیم به بهشت و جهنم است؛ حالا اگر خدا را عبادت کند و بگوید من صورت برای تو روی خاک میگذارم؛ مکه هم میروم؛ روزهٔ ماه رمضان هم میگیرم؛ اگر کشاورز هستم، زکاتم را میدهم؛ اگر شهری هستم، خمس را میدهم که من را جهنم نبری و بعد که من را جهنم نبری، در برابر این عبادت مزد به من بدهی و بهشت ببری؛ این «خوفا و طمعا» میشود. خدا اینقدر کریم و رحیم و مهربان و آقا و بزرگوار است که میگوید: اگر «خوفا و طمعا» عبادت کنی، قبول میکنم و به جهنم نمیبرمت و درِ بهشت هم به روی تو نمیبندم؛ «خوفا» عبادت کن! «طمعا» عبادت کن! معمولاً اکثر مردم عبادتشان بر مبنای خوف و طمع است، ولی خدا قبول کرده و چه خدای خوبی است!
اما یک عدهای هم عبادتشان بیخوف و بیطمع است؛ نه بهخاطر ترس از دوزخ و نه بهخاطر طمع به بهشت است. این جملهٔ نورانیِ ملکوتی الهیه برای امیرالمؤمنین است. همیشه من میگویم، به خودم هم میگویم، به دوستانم هم میگویم، میگویم: اگر انبیا و ائمه حرف نزده بودند و ما حرف خوب در کرهٔ زمین نداشتیم، هیچکس بلد نبود حرف خوب بزند. من گاهی کلمات قصار دانشمندان خارجی را که میبینم یا این لغتنامهٔ دهخدا یا فرهنگ معین را که میبینم یا این نمونه مطالب کوتاه زیبا را که میبینم؛ میبینم نزدیک نود درصد آنها در سخن انبیا و ائمهٔ طاهرین ریشه دارد. من چهار جلد کتاب امثالوحکم دهخدا را چهلسال پیش خریدم. دیوان سعدی را من دوازدهسیزدهساله بودم که خریدم. حافظ را همینطور! بیشتر حرفهای اینها متکی به آیات و روایات است. اگر این فرهنگ توحید و نبوت و امامت نبود، اصلاً حرف خوب در عالم پیدا نمیشد. همین امروز داشتم نظر دانشمندان بزرگ جهان مسیحی، یهودی و لائیک را راجعبه قرآن میخواندم، بعضیهایشان نظر دادند که اگر کسی بخواهد آدمحسابی بشود، باید قرآنی بشود؛ و بعضیهایشان هم بعد از دقت در قرآن مسلمان شدند. شاید من امروز حرفهای سی نفرشان را فقط دربارهٔ قرآن داشتم بررسی میکردم؛ مثلاً یکیشان میگوید: آدم با فهم قرآن میفهمد عالَم خدا دارد و جهان براساس نظم است و هر چیزی حساب دقیق دارد. این حرف برای امیرالمؤمنین است: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک»، خب علی جهنم را با همین چشمش در همین دنیا میدید؛ اگر نمیدید که با من و شما فرقی نمیکرد. دوزخ برای ما الآن عالم غیب است. قرآن به ما میگوید میخواهی مؤمن شوی، «یؤمنون بالغیب»، یک غیب خداست، یک غیب قیامت است، یک غیب بهشت است، یک غیب جهنم است. ما جهنم را با اعتماد به قرآن باور داریم. علی میدید و باور داشت و اگر نمیدید که با من و شما چه فرقی داشت؟ آنهم جهنمی که او میدید، آنهم جهنمی که میگوید: «هذا»، این جهنم، «ما لا تقوم له السماوات و الارض»، کل آسمانها و زمین کِشِش کشیدن بار جهنم را ندارند. خب میدید که گفته است: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک»، خدایا! من تو را برای ترس از آتش دوزخ عبادت نمیکنم و محرک من ترس از دوزخ نیست. «و لا طمعا فی جنتک»، محرک من طمع در بهشت تو نیست. نه بهخاطر اینکه به بهشت بروم، تو را عبادت میکنم. بهشت مرا وادار به عبادت نکرده است، «بل وجدتک اهلا للعباده»، بلکه من تو را شایستهٔ بندگی دیدم که بندهات شدم و عبادت میکنم.
خب ابراهیم اهل قنوت بود. متن قرآن این است: «قانتا لله»، همهٔ حرف برادران سرِ این «لام» تنهاست. «لِ» که روی کلمهٔ «الله» آمده است. «قانت»، قنوت؛ یعنی عبادت مستمر و نه بهمعنی دست رو به صورتگرفتن و «ربنا آتنا خواندن»! قنوت یعنی عبادت مستمر؛ یعنی اطاعت همواره، اطاعت قطع نشدنی. سالم هستم، عبادت میکنم؛ مریض هستم، عبادت میکنم؛ خیلی مریض هستم، عبادت میکنم؛ هر جوری که بدنم اقتضا بکند، عبادت میکنم؛ در سلامت کامل میایستم، عبادت میکنم؛ مینشینم و عبادت میکنم؛ در مریضی میخوابم و عبادت میکنم؛ اما ترک نمیکنم. این معنای قنوت است: همواره و پیوسته؛ ولی این قنوت ابراهیم، پروردگار میگوید «لله» بود! نه برای نجات از دوزخ و نه برای ورود به بهشت. پروندهٔ جهنم و بهشت را در عبادت قاتی نمیکردند. میدانستند بهشت هست و یقین داشتند. میدانستند خدا مؤمن را وارد بهشت میکند؛ ولی نه بهخاطر بهشت، بلکه بهخاطر خود خدا عبادت میکردند. اگر پروردگار اعلام میکرد که ابراهیم! اصلاً آتش دوزخ را از زمان تو خاموش کردیم و دیگر هم روشن نمیکنیم، درِ بهشت را هم بستیم و بهشت را نابود کردیم و دیگر هم نمیسازیم، در عبادت ابراهیم هیچ فرقی نمیکرد؛ چون لله بود، نه «للدوزخ» و نه «للجنه»! بله عبادت اگر بهخاطر این است که خدا من را به جهنم نبرد، من را به بهشت نبرد، نود درصد از مردم، حتی عبادت ما همین است؛ اگر الآن اعلام بکند که بهشت رفت و جهنم هم نیست، همین نود درصد هم دیگر برای نمازصبح بلند نمیشوند و میگویند جریمهای که نداریم! مزدی هم که نداریم! اما اگر به امیرالمؤمنین اعلام میکرد دیگر جهنم وجود ندارد، دیگر بهشت وجود ندارد، شبِ علی همان شب بود! نماز علی همان نماز! گریهٔ علی هم همان گریه! حال علی هم همان حال! این آقایی که یک شب عبادت علی را دیده، جزء افرادی است که ما ارادتی به او نداریم و جزء مخالفین است. این میگوید: من از سفر میآمدم. مدینه پر از باغ بود و من مدینه را تقریباً 45 سال پیش دیده بودم که اصلاً آباد نبود و خانهٔ دو طبقه خیلی کم در مدینه بود. مدینه همان اطراف حرم بود و بعد آن دیگر باغ شروع میشد و تا قبا و تا اینطرف و آنطرف بود. حاجیهای دنیا آن زمان که حدود هفتادهشتادهزار نفر بودند. من سفر اوّلم از ایران کلاً شانزدههزار تا حاجی آمده بود و جا نبود که در باغها بروند. باغ را اجاره میکردند و به درختها گونی میبستند که روزها آفتاب نخورند. الآن مدینه و مکه را به پاریس تبدیل کردند و حج را به سیاحت تبدیل کردند و از عبادتبودن انداختهاند. آن زمان مردم حالی هم داشتند. همانجایی که ما با مسافرهایمان بودیم، یکدر میان مسافرها شبها تا صبح گریه میکردند؛ اما یک سفر هفتهشتسال پیش من رفتم، در منا، عرفات و مشعر هیچ خبری از گریه نبود. خیلی عجیب است!
وقتی از سفر وارد مدینه میشود، نیمهشب در این نخلستان -چراغ هم که نبود- میبیند یک نفر جگرسوز دارد و ناله میکند و بعد هم نالهاش خاموش شد، دیگر صدا نیامد! این بندهٔ خدا دلش سوخت و پیش خودش گفت: بروم ببینم چه کسی بوده و چه شده است؟ دوا میخواهد، ناراحتی دارد! از لابلای چندتا درخت رد شد و یکخرده که چشمش به تاریکی عادت کرد، دید امیرالمؤمنین است که افتاده و به قول کتابها مثل چوبِ خشک و بیحرکت است. آن وقت چند سالش بود؟ 24 یا 25 سال! وقتی پیغمبر ازدنیا رفت، امیرالمؤمنین سیسالش بود. گفت: خیلی ناراحت شدم و به درِ خانهٔ حضرت زهرا آمدم و در زدم، دیدم دختر پیغمبر هم بیدار است. آن هم در عبادت نیمهشب است! پشت در -در را باز نکرد- گفت: کیست؟ گفتم: ابودردا هستم! عیبی ندارد که من یک خبر ناراحتکننده به شما بدهم؟ حضرت زهرا فرمودند: نه(گنجایش اینها از جهان هم بیشتر بود)، خبرت چیست؟ گفتم: من از سفری برگشتم، نیمهشب به مدینه رسیدم. صدای نالهٔ جگرسوزی را از لابلای درختها شنیدم و بعد هم صدا خاموش شد. دنبال صدا رفتم، دیدم علیبنابی طالب است که ازدنیا رفته بود. حضرت زهرا فرمودند: علی الآن وقت ازدنیا رفتنش نیست! علی هر شب چندبار بر اثر درک عظمت خدا به این حال میافتد!
حالا اگر خدا به علی میگفت: جهنم تعطیل! بهشت هم تعطیل! واقعاً شب علی هم تعطیل میشد؟ به جان خودش قسم، نه! گریهاش تمام میشد؟ به خودش قسم، نه! چون خودش اعلام کرد: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعباده»، من در عبادت با خودت سروکار دارم و نه به جهنم کار دارم و نه به بهشت. اسم این را خدا «قانتا لله» گذاشته است و ابیعبدالله این «قانتا لله» را از ابراهیم، از آدم، از نوح، از موسی، از عیسی، از پیغمبر و از امیرالمؤمنین به ارث برده است: «السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله». در زیارت اربعین است که ارث برد. دلیل آن را هم باید برایتان بگویم، در زیارت اربعین است. امام باقر به پروردگار میگویند: «بذل محجته فیک»، فیکَ یعنی بین حسین ما و تو، نه جهنم فاصله بود و نه بهشت! خون قلبش را بذل کرد! صدقه نداد، انفاق نکرد، عطا نکرد؛ چون همهٔ اینها عوض دارد! بذل یعنی مجانی؛ یعنی بدون اینکه کمترین توقعی از تو داشته باشد، خونش را با تو معامله کرد! بیتوقع اجر و مزد و این همان «قانتا لله» است. لذا وقتی از اسب میخواست بیفتد، با این کلمات افتاد: «بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله». ببینید اصلاً در این جملات صحبت جهنم و بهشت نیست! صحبت اجر و مزد نیست! صحبت خوف و طمع نیست! «بسم الله و بالله»، خیلی عجیب است! من که حالیام نمیشود! «و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله»، یکبار دیگر دقت کنید! چندبار کلمهٔ «الله» در حرفش آمده است؟ حساب بکنید، همینجوری که از بالای زین سرازیر میشود و دیگر قدرت سواری نداشت، «بسم الله» یکبار، «و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله»، چهاربار کلمهٔ «الله» تکرار شده است. این یعنی چه؟
حسین جان، کوههای عالم هم تحمل حرفهای تو را ندارند! از بس که بار معنویاش سنگین است. خب جنگ در یک زمین مسطح بود، چرا اینقدر ما برادران مداح میخوانیم گودال؟ این گودال چه مسئلهای است؟ جنگ که در سطح صاف بود و در گودال نبوده است. وقتی کهان تیر سه شعبه را به قلب امام زدند -تشنگی، داغ، گرسنگی- ذوالجناح دید که ابیعبدالله دیگر طاقت ادامهٔ سواری را ندارد و اسب هم بلند است. خود این اسب تیزهوش دید اگر حضرت از بالای زین روی زمین بیفتد، دردی به دردهایش اضافه میشود؛ پس سریع در یک گودال آمد، دوتا دست و پایش را تا جایی که میشد، جلو کشید. این سیهزار نفر بدتر از هر حیوان! یک حیوان در کربلا تحمل درد برای بدن ابیعبدالله را نکرد! اینقدر دست و پایش را جلو کشید و عقب کشید که ابیعبدالله را به زمین نزدیک بکند! مخصوصاً در گودال آمد که به دیوار گودال، وقتی دست و پا را جلو عقب میکشد، نزدیک باشد؛ یعنی امام درحال افتادن بتواند دو تا دستش را روی دیوار گودال بگذارد.
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
«خوش به حال آنهایی که با پای برهنه دارند بهطرف حرم میآیند»!
هوا به مثل باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید