چهارشنبه (10-9-1395)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
قویترین روایات ما روایاتی است که با سند و از مهمترین کتابها به نوشتهٔ عالیترین عالم واجد شرایط شیعه است. یکی از کتابهای روایتی مهم کتاب پرارزش «عیون و اخبار رضا» است که یک جلد است و ترجمهٔ آن دو جلد است. فقط روایات امام هشتم در این کتاب جمعآوری شده است. مؤلف کتاب، پدرش وکیل امام عسکری در شهر قم بوده و نامهٔ وکالتش هم هست. فرصتی برایم نبود و در مجلس هم فرصتی نیست که آن نامه را بیاورم و برایتان بخوانم تا ببینید یک انسانی که در حد گنجایش خودش شیعه است، در نگاه قرآن و ائمهٔ طاهرین از چه ارزشی برخوردار است.
نویسندهٔ کتاب -شیخ صدوق- پسر این بزرگوار است. ایشان یک روایتی را با سند در این کتاب نقل میکنند. سند روایت چیست؟ شنیدهاید یا در کتابها دیدهاید. سند به این شکل است که مثلاً مرحوم کلینی در روایات کافی میفرماید: من از پدرم -یعقوب کلینی- نقل میکنم، ایشان از فضلبنشاذان نقل میکند، ایشان از یونسبنعبدالرحمن نقل میکند، ایشان از صفوانبنیحیی روایت میکند، صفوان از زرارةبناعین روایت میکند، زراره هم میگوید که «سمعت عن الصادق علیهالسلام». یک کشیشی در انگلستان به من گفت: تمام امتیاز شما شیعیان این است که تمام روایاتتان با اسناد به ائمه وصل است؛ یعنی ما هرچه از مسیح داریم، وصل نیست! اصلاً معلوم نیست که این حرف برای مسیح باشد! لذا میگفت: ما چیزی نداریم که به مسیحیها بدهیم و هیچچیزی پیش ما نیست؛ اما شما خیلی راحت میتوانید حرفهای ائمهتان را با سلسله سندهایی که دارید و وصل هستید، به مردمتان بقولانید و درست هم هست. دین ما یعنی دین شیعه. دین مستند است، اینقدر هم ما احتیاطکار هستیم که گاهی در رجال روایاتمان، اگر یک ضعیف پیدا شود، درجا روایت را قبول نمیکنیم. چکار میکنیم؟ میگوییم این روایت را با روایات دیگر یا با آیات قرآن میسنجیم، اگر با این دوتا ترازو درست از آب درآمد که قبول میکنیم و اگر درست از آب درنیامد، ائمه به ما گفتهاند کنار بزنید؛ یعنی اینقدر پایهٔ دین ما قوی است، هم روایات وصل است و هم اگر روایت ایراد دارد، یا ایرادش را میشود برطرف کرد یا اگر نشد، روایت را زمین میگذاریم و عمل نمیکنیم؛ البته زیاد هم از این روایاتی نداریم که کنار بزنیم. من در طول سهسالی که اصول کافی را ترجمه میکردم و خیلی هم دغدغهٔ سندهای روایتش را داشتم، فقط یک روایت را در این چهارهزار روایت دیدم که یک روایت بیربطی بود! نه با قرآن وفق میدهد و نه با روایات دیگر، در پاورقی هم نوشتم که این روایت با قرآن و با روایتهای دیگر وفق نمیدهد و دروغ است، ثابت است.
اوّل این کار را کردم. بعد که با یکی از دوستان بسیار آگاهم به روایات داشتیم دوتایی داشتیم از اول اصول تا آخرش را بررسی علمی میکردیم، گاهی او به من یک تذکرات قوی علمی میداد که از چشم من رد شده بود و گاهی من به او تذکرات معمولی میدادم که میپذیرفت، یک روز به ایشان گفتم این روایتی که دروغ است، خیلی تعجبآور است اگر مرحوم کلینی نوشته باشد! بیا با همدیگر بگردیم و ببینیم این از کجا وارد اصول کافی شده است. گفت: خود شما بهنظرت چه میآید؟ گفتم: من بهنظرم میآید قبل از چاپ یک افرادی بودهاند که شغلشان نوشتن کتاب بوده، مثلاً یک کتابفروش، کتاب کافی را به او میداده و میگفته من تمام کردم، چهلتا از روی این کتاب برای من بنویس. احتمالاً یکی از نسخههای کافی دست زنادقه و افراد بیدین افتاده که کارشان نوشتن و کتابت بوده است و کتابفروش هم نمیدانسته که این زندیق است، اما دیده خطش خوب است، کارش خوب است و پول داده تا برایش این کتاب را بنویسند. گفت: خب این را صفحهاش را نگه میداریم، کنار میگذاریم و میگردیم؛ بالاخره خدا هر دوی ما را هدایت کرد و به این نقطه رسیدیم که این روایت در حاشیهٔ قدیمیترین کتاب خطی کافی است و در متن نیست و معلوم شد این کار یک زندیق است که کاتبان دیگر بعداً این روایت را وارد کافی کردهاند و همین یکدانه است.
خب سند را عنایت کردید به چه شکل است! این روایتی که صدوق نقل میکند، سندش این است: موسیبنجعفر از امام صادق، از امام باقر، از زینالعابدین، از حضرت ابیعبداللهالحسین، از امیرالمؤمنین، از پیغمبر، از خدا. شما میتوانید در کتابهای روایتی ما سند طلای 24 عیار مثل این سند پیدا کنید؟ نه، امام هشتم که روایت را نقل میکنند، ایشان میفرمایند که من از پدرم نقل میکنم، پس راوی روایت حضرت رضاست. سند روایت هم ائمهٔ طاهرین قبل از امام هشتم تا پیغمبر هستند و پیغمبر هم میفرمایند من از خدا نقل میکنم که چه؟ «کلمة لا اله الا الله حصنی»، خوب دقت بفرمایید! «کلمة لا اله الا الله» یعنی توحید، نه یعنی حرف «لام، الف، ه» که چهاربار با همدیگر قاطی شده و لا اله الا الله شده است. لغت نه! حرفهای ترکیب شده نه! توحید حصن من است، قلعهٔ من است.
«فمن دخل حصنی»، در لغت که نمیشود وارد شد. لغت که چهارچوب نیست، خانه نیست، قلعه نیست. «من دخل حصنی»، هرکسی وارد این حصن من بشود، نتیجهاش «امن من عذاب»، نه در دنیا جریمه میبیند و نه در آخرت عذاب. این سند روایت است. حالا به قول طلبهها در حوزهٔ علمیه باید ببینیم دلالت روایت به چیست. دلالت روایت یعنی دلیل توحید چیست؟ توحید، بله توحید است، اما در این دنیا چه کسی باید راه توحید و قرار گرفتن در این قلعه را به من نشان بدهد؛ چون اگر توحید برای همه مسلّم و روشن میشد، خب همهٔ کرهٔ زمین اهل توحید بودند و راهنما نمیخواستند. توحید چیزی است که راهنما نخواهد.
من نمیخواهم شما را کسل کنم، وگرنه امروز خلاصهٔ رسالهٔ توحیدیهٔ اهلسنت را برایتان میخواندم. حفظ هستم! عناوین مهمترین رسالهٔ توحیدیهشان را هم حفظ هستم. فهرستش این است: «العین من الله؛ چشم خدا»، «السمع من الله؛ گوش خدا»، «الید من الله؛ دست خدا»، «البطن من الله؛ شکم خدا»، «الرجل من الله؛ پای خدا»، «اللسان من الله؛ زبان خدا»، «الکرسی من الله؛ صندلی خدا»، این توحید اهلسنت است؛ یعنی خدا شکل انسان است که در روایاتشان هم دارند: «ان الله خلق آدم علی صورته»، خدا در موجودات فقط انسان را شکل خودش آفریده است! یعنی کله دارد، چشم دارد، گوش دارد، زبان دارد، دست دارد، شکم دارد، پا دارد، صندلی دارد و شبهای جمعه هم صندلیاش را از عرش خودش -به فرشتهها هم نمیگوید- خودش صندلیاش را روی شانهاش میگذارد و به آسمان اوّل میآید؛ یعنی هنوز هم اهلسنت آسمان را طاق میدانند. بالا که طاق نیست، فضاست! فقط صندلیاش را میآورد، روی آسمان اوّل میگذارد و مینشیند و پایش را به طرف زمین دراز میکند. چرا این کار را میکند؟ چون اگر عرش باشد، صدای دعای بندگانش را نمیشنود و گوشش اینقدر قوی نیست؛ پس با صندلی میآید و روی آسمان اوّل مینشیند که صدای دعاها را بشنود. این خدای یک میلیارد سنّی است! در کتابهایشان هم پر است. خب این خدا چطوری کل این عالم هستی را نگه داشته است؟ این چه جسمی است که نمیپوسد! با اینکه از عوارض جسم، پوسیدن و مرگ است. او که «هو الحی الذی لا یموت» است.
برادران اهلتسنن! قرآن که در جیب و در خانهٔ همهتان هست، مگر در این رسالهٔ توحیدیهتان برای خدا شکل و اعضا و جوارح ننوشتهاید، پس این آیه چه میگوید؟ «لیس کمثله شی»، چیزی در این عالم مانند خدا نیست. قرآن راست میگوید؟ روایات شما راست میگویند؟ قرآن دروغ میگوید؟ شما راست میگویید؟ توحید دلیل میخواهد، کسی که انسان را به توحید واقعی راهنمایی کند.
وقتی امام هشتم برای صدهزار نفر روایت را خواندند: «کلمة لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی»، سرشان را از محمل در دروازهٔ نیشابور بیرون آوردند، برای اینکه مردم گیر دزدان توحید نیفتند، فرمودند: «امن عذابی به شرطها»، همینجوری «امن من عذابی» نمیشود، بلکه «بشرطها و انا من شروطها». توحید را از آخوندهای مدارس دیگر و مکتبهای دیگر و مذهبهای دیگر نگیرید؛ اگر توحید را از آنها بگیرید، مکتب مجسمه میشوید! یعنی خدا را بهصورت یک عنصر درآوردید و اعتقاد به خدای مجسمهبودن اعتقاد کافرانهای است. ما راهنمای به توحید هستیم. حالا بیایید روایات پیغمبر، خطبههای نهجالبلاغه، روایات ابیعبدالله، عرفهٔ ابیعبدالله، کمیل امیرالمؤمنین، ابوحمزهٔ زینالعابدین، خطبههای امامصادق و ائمهٔ دیگرمان را دربارهٔ توحید بخوانید، مست میکند که خدا کیست.
بدون حضرت رضا -حالا یکیاش است- میشود به خدا رسید؟ به خودِ خدا قسم، دهسانت هم نمیشود بهطرف خدا رسید، بدون میشود پیغمبر به خدا رسید؟ بدون ائمهٔ طاهرین میشود خدا را شناخت؟ ما در زیارت جامعهٔ کبیره میخوانیم: «بنا عرف الله»، ما خدا را شناساندیم. بهوسیلهٔ ما خدا شناخته شد و آنهایی هم که سراغ ما نیامدند، خدا را بهصورت بت زنده تراشیدند، این حرف تمام!
حالا توحید واقعی، یعنی وقتی من به دلالت حضرت رضا به پروردگاری ایمان پیدا کردم که «لیس کمثله شیء» است؛ ایمان به خدایی پیدا کردم که «ولم یکن له کفوا احد» است؛ ایمان به خدایی پیدا کردم که ذات، صفات، جمال و کمالْ بینهایت است؛ ایمان به خدایی پیدا کردم که «اینما تکونوا معکم»، هر جا باشید، با شما هستم؛ ایمان به خدایی پیدا کردم که «نحن اقرب الیه من حبل الورید»، از جانتان به خودتان نزدیکترم. ایمان به خدایی پیدا کردم که «و انت رقیب و انت علی کل شیء شهید» است. تکلیف بتها چه میشود؟ خب وقتی خدا را به خداییاش با این صفات و جلال و کمالش شناختم، تمام بتها را از بتخانهٔ سینهام -که دلم است- فرو میریزم. کارم به اینجا میرسد که به او راست میگویم تو ماندی.
تو ماندی و فقط اندر دل من
دلم چون کعبه محرمخانه کردم
خدا که در قلبتان آمد، انبیا، ائمه و محبت آنها با سر و باسرعت وارد قلبتان میشوند؛ چون آنها منصوص به ذات الله هستند. خدایا قافیه تنگ است! میدانم اشتباه نمیگویم، اما قافیه تنگ است! انبیا و ائمه به خدا چسبیده هستند، هر جا خدا باشد، آنها هم هستند و هر جا خدا نباشد، یکیشان نیستند. تو سیدالشهدا را در توحید باید پیدا کنی. پیغمبر و زهرا را باید در توحید پیدا کنی و اینها در آن حصار و در آن قلعه هستند.
دو سه تا روایت هم بگویم و رد بشوم. رسول خدا میفرمایند: «ثمن الجنه -قیمت بهشت- لا اله الا الله». توحید قیمت بهشت است؛ یعنی توحید در دل شما، نه اینکه قیمت بهشت، قیمت خداست! بلکه قیمت بهشتْ تجلی توحید در شماست. این یک روایت!
«من قال لا اله الا الله مخلصا دخل الجنه»، هرکسی بیشیلهپیله و بیاتصال به بت -چه بت مال، چه بت زن، چه بت مرد، چه بت صندلی، چه بت علم- هر کسی بیاتصال به هر بتی «لا اله الا الله مخلصا» بگوید، «دخل الجنه» ورودش به بهشت قطعی است. «و اخلاصه»، اخلاصورزیدن به توحید این است: «ان یهجزه لا اله الا الله اما حرّم الله علیه»، توحید وقتی تجلی بکند، اخلاصش به این است که توحید او را از افتادن در لجنزار هر گناهی حفظ میکند و این توحید است.
یک روایت دیگر بگویم و حرفم تمام. چه روایتی است! بخش سومش خیلی به درد شما میخورد، البته دو بخش دیگرش هم همینطور. من خیلی خوشحالم که با اهل توحید روبرو هستم. با آنهایی که مطلب حضرت رضا در دلشان جلوه دارد. من به این عشق آمدهام، وگرنه در خانه افتاده بودم و نمیتوانستم راه بروم که بیایم و شما را ببینم و لذت ببرم؛ یعنی روز آخر صفر با ارزش از صفر بیرون بروم. بهترین حال بیرون رفتنمان است، بهترین حال!
«لیس شیء -این ارزیابی پیغمبر است- الا و له شیء یعدله»، هیچچیزی در عالم موجود نیست، مگر اینکه هموزن دارد، «الا الله»، مگر خدا. خدا هم وزن ندارد و خدا خداست. هیچچیزی هموزن خدا نیست. «و لا اله الا الله لیس شیء یعدلها»، توحید معادل ندارد که بگویم توحید در قلبم است و یک چیز دیگر هم هموزن توحید است که این هم در دلم ریختهام! توحید هم وزن ندارد! من شعری را در یکی از منبرهای خوی در دههٔ دوم محرّم خواندم، بعضی از دوستان پای منبر آنجا بودند. دنبال فرصتی میگردم که این شعر را یک ماهی توضیح بدهم. عاشقانهترین شعر است! عالمانهترین شعر است!
نشانت دادهاند اندر خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
هرچه غیر از خدا بارت است، همه را بریزی، آن توحید میشود؛ نمیگوید رابطهات را قطع کنی، نمیگوید زنت را دوست نداشته باشی، بچهات را دوست نداشته باشی، دنبال کاسبیات نروی، نه! ولی همه را غرق در خدا کن و در زندگیات هیچ اضافهای غیر از خدا نماند که التوحید اسقاط الاضافات.
من هفتادسال است بهدنبال تحقق این مسئله در زندگی خودم میگردم و هنوز به آن نرسیدهام، همیشه هم به خدا میگویم من را ببخش! من وقتی بمیرم، با بار آنور میآیم و تو باید آن بارم را برداری. خودم که نتوانستم بریزم، بالاخره کرم تو میخواهد چه کار کند؟ کرمت، رحمتت، مغفرتت بیکار است! موسی آش درست کردی، نمک آشت هم از من بخواه که کلیددار فقط من هستم و جای دیگری نرو. توحید هم هموزن ندارد. «و دمعة من خوف الله»، یک قطره اشکی که در چشم است و هنوز برای خدا بیرون نیامده، مگر خدا گریه دارد؟ خدا که زیبای مطلق است! حق است! بله وقتی توحید در قلب آدم تجلی کرد، اینقدر عشقش فوران میکند که نمیگذارد چشم گریه نکند و آنوقت گریه هم خواست خدا نیست. خودش در قرآن میگوید: گریه برای جاهای دیگر هم هست که آنها همه به من وصل است. ائمهٔ ما هم توضیح دادهاند که بعد از گریهٔ کنار خدا، بالاترین گریه که روایات ما میگوید، «افضل القربات» و قویترین چیزی که آدم را به خدا مقرب میکند، گریهٔ بر ابیعبدالله است. واقعاً خوشحال باشید! خدا پیش ماست که میتوانیم برای ابیعبدالله گریه کنیم، خدا پیش ماست که میتوانیم برای حضرت رضا گریه کنیم؛ اگر خدا نبود که هیچکدام از اینها بدون خدا هیچ جایی نیستند. نشانت دادهاند اندر خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات.
این قطرهٔ در چشم -بعد پیغمبر میگویند- «فاذا سألت علی وجهه»، اگر این اشک درآید و روی صورت بریزد، «لا ترحقه قطر و لا ذلة»، نه در دنیا این گریهکن روسیاه و بیآبرو میشود و نه در قیامت این گریهکن روسیاه و بیآبرو میشود. روضهٔ خود حضرت را بخوانم:
«یابن الشبیب ان کنت باکیا»، اگر بنا شد گریه کنی، «فبک للحسین»، برای حسین گریه کن! «فإن الحسین اقرح جفولنا»، حسین با دل ما کاری کرده که ما وقتی مینشینیم و گریه میکنیم، تا زخمشدن زیر چشممان گریه میکنیم. پسر شبیب! با حمله و از دور -از پنج قدمی و دو قدمی- در خیمههای ما آتش پرت کردند و این زن و بچه میان این همه آتش بودند. پسر شبیب! یک قتل داریم که طرف را میکُشند و تمام میشود؛ اما یک ذبح داریم، «ذُبح الحسین»! امام هشتم مَثَل زدند و فرمودند: گوسفند را دیدهای که چطور میکشند؟ ذبح یعنی زندهزنده سَربریدن. حسین ما در گودال زنده بود! یک معنی دیگر هم بکنم که همهتان دیدهاید. چطوری معنی کنم؟ همین گریه کنید، بس است! پسر شبیب! گوسفند را چطوری میکشند؟ چانهٔ گوسفند را میگیرند و سر را بالا میدهند، حسین ما را ذبح کردند!