لطفا منتظر باشید

اثبات قدرت پروردگار در جواب عزیر نبی (ع)

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ

يا چون آن كسى كه به قريه‏اى عبور كرد، در حالى كه ديوارهايش به روى سقف‏هايش فرو ريخته بود [و اجساد ساكنانش پوسيده و متلاشى به نظر مى‏آمد] گفت: خدا چگونه اينان را پس از مرگشان زنده مى‏كند؟ پس خدا او را صد سال ميراند سپس وى را از حالت مرگ به حالت حيات برانگيخت به او خطاب كرد: چه مدت در اين منطقه درنگ كرده‏اى؟ گفت: يك روز يا بخشى از يك روز درنگ كرده‏ام خداوند فرمود: بلكه صد سال درنگ كرده‏اى به خوراكى و نوشيدنى خود بنگر كه پس از گذشت صد سال و رفت و آمد فصول چهارگانه تغييرى ننموده و به دراز گوش خود نظر كن [كه جسمش متلاشى شده‏] ما تو را زنده كرديم تا به پاسخ پرسشت كه چگونگى زنده شدن مردگان است برسى و با ديدن كيفيت زنده شدن مرده به قدرت من نسبت به اين حقيقت مطمئئن گردى‏] و تا تو را نشانه‏اى از قدرت و ربوبيت خود براى مردم در مورد زنده شدن مردگان قرار دهيم، اكنون به استخوان‏هاى دراز گوشت بنگر كه چگونه آنها را برمى‏داريم و به هم پيوند مى‏دهيم، سپس بر آنها گوشت مى‏پوشانيم، چون كيفيت و چگونگى زنده شدن مردگان براى او روشن شد گفت: مى‏دانم كه يقيناً خدا بر هر كارى تواناست.

شرح و توضيح‏

پيش از آن كه به طور تفصيل به اصل داستان پرداخته شود لازم است با استفاده از متن آيه شريفه به چند نكته اشاره گردد.

1- از اين كه بين خداوند و قهرمان داستان گفتگو شده استفاده مى‏شود كه شخص شخيص او از پيامبران خداوند بوده است.

2- از جمله‏ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها روشن مى‏شود كه گوينده آن به اصل زنده شدن مردگان يقين قطعى داشته، آنچه را مى‏خواسته با چشم خود ببيند كيفيت و چگونگى مسئله بوده است و به احتمال قريب به يقين كلمه‏ أَنَّى‏ به معناى كيف است.

3- ذكر نشدن نام پيامبر در آيه و قريه مورد نظر و زمان وقوع حادثه براى اين بوده كه بخوانندگان داستان بفهماند مسئله زنده شدن مردگان محصول قدرت كامله حق است و جريانى است كه براى همه مردگان در همه زمان و امكنه اتفاق خواهد افتاد و اختصاص به آن مرد و آن قريه ندارد.

4- آن مرد اهلى زنده شدن مردگان را پس از مدتى طولانى و زمانى ممتد در رابطه با قدرت حق امر بزرگى شمرد، و نيز رجوع و پيوستن اجزاء پراكنده به صورت اوليه در نظرش با عظمت آمد، لذا با كلمه‏ أَنَّى‏ كه از اداة تعجب است پرسش خود را مطرح نمود، اين تعجب در حقيقت تعجب از كمال قدرت حق و نهايت اقتدار پروردگار بود، و به عبارت ديگر اعتراف به حيرت و بهت او از اين واقعيت و عدم احاطه‏اش به خصوصيات و جهات مسئله بود، در تعجب او معناى انكار وجود نداشت، اين اكثر مردم هستند كه بخاطر ضعف معرفت و دور بودن از دليل و برهان و استدلال و حجت از وقوع امرى به اراده حق و به قدرت مطلقه او شگفت زده مى‏شوند، و معناى شگفتى آنان اين است كه چنين امرى‏ قابل تحقق نيست، چنان كه مشركان و كافران از پذيرفتن اين واقعيت كه همه مردگان زنده مى‏شوند و در عرصه محشر گرد مى‏آيند امتناع داشتند و با تعجب و حيرت كه تعجب و حيرت انكارى بود مى‏گفتند:

أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ: «1»

اين گفتار منكران لجوج است كه بدون توجه به قدرت خدا كه آنان را از خاك مرده آفريد مى‏گويند: آيا ما هنگامى كه پس از مردن خاك شديم به راستى در آفرينش جديدى قرارمان مى‏دهند؟!

5- در نظر آن مرد خدا زنده شدن مردگان مسئله‏اى بسيار پيچيده بود و علاقه داشت وقوعش را ببيند، و اين امرى كه در نظرش بسيار با عظمت مى‏نمود مشاهده نمايد، ولى حضرت حق پس از مى‏راندنش به مدت صد سال و زنده كردن مركبش و حفظ سلامت طعام و نوشيدنى‏اش در برابر گذشت صد سال تابستان و زمستان و بهار و خزان به او فهماند كه همه اين امور براى خداوند كه قدرت بى‏نهايت است و حيات و مرگ به دست اوست امرى سهل و آسان و غير پيچيده است و جائى براى تعجب و شگفتى ندارد.

وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ: «2»

و اوست كه مخلوقات را مى‏آفريند، سپس آنان را پس از مرگشان باز مى گرداند و اين كار براى از آفريدن آسان تر است.

أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ: «3»

آيا ندانسته اند كه چگونه خدا مخلوقات را مى آفريند، سپس آنان را پس از مرگشان باز خواهد گرداند، يقيناً اين كار بر خدا آسان است.

6- تكرار انْظُرْ در آيه شريفه در سه بار براى اين است كه در هر مرتبه‏اى هدف خاص و دليل معينى دنبال شده است.

طبرسى در مجمع‏البيان از حضرت على (ع) روايت مى‏كند كه منظور از كسى كه آيه شريفه داستانش را بيان مى‏كند عزير نبى است، و نيز سعيد بن عبدالله قمى به نقل كتاب بصائر الدرجات از اميرمؤمنان نقل مى‏كند كه آن شخص عزير نبى بوده است.

داستان عزير

عزير نبى روزى وارد باغ خود شد، باغى آباد، سرسبز و خرم، درخت‏هاى بهم پيوسته، با گياهانى مفيد، لحظاتى محو تماشاى زيبائى باغ كه محصول اراده و حكمت خدا بود شد، كوزه‏اى از افشره انگور و مقدارى نان و انجير برداشت و با چارپاى خود به طرف خانه‏اش حركت كرد.

در ميان راه به فكر اسرار خلقت و نظام آفرينش و عظمت جهان هستى افتاد، آن چنان غرق انديشه و فكر شد كه به جاى راه خانه به بيراهه رفت، چون به خود آمد خود را در بيابانى دور از شهر و كاشانه ديد، نگاهى به اطراف بيابان انداخت تا شايد علامت و نشانه‏اى بيابد و جهت آبادى را مشخص نمايد.

در اين جستجوگرى چشمش به خرابه‏هائى افتاد كه از وجود قريه و منطقه و مردمى كه در آن زندگى مى‏كردند حكايت داشت، حكايت از اين كه اينجا روزى ناظر جنب و جوش‏هائى بوده، مردمى در اين ديار با هزاران آرزو و رفاه نسبى زندگى مى‏كردند، اينك همه در كام مرگ افتاده‏اند و از شهرشان جز خرابه و از خودشان جز استخوان‏هاى پوسيده بر جاى نمانده است.

عزير به اين انديشه فرو رفت كه نمى‏تواند از مطالعه و دقت در اين خرابه‏ها و خرابى‏ها و اين انسان‏هاى به كام مرگ فرو رفته صرف نظر كرده، چشم بپوشد.

افسار الاغش را بر ميخى كه بزمين كوبيد بست سبد انجير و نان و افشره انگور را كنار خود گذاشت، آنگاه با دلى آسوده و خيالى راحت به ديوارى نيمه خراب تكيه داد، سپس توسن انديشه را به جولان انداخت و درباره كيفيت زنده شدن اين استخوان‏ها و اجساد پوسيده به فكر فرو رفت، شگفتا اين اجساد پس از آن كه طعمه زمين شد، و اينك بازيچه باد و طوفان و سرما و گرما و برف و باران مى‏شود به چه صورت و بر اساس چه كيفيتى زنده مى‏شوند أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها؟!

من به اصل زنده شدن مردگان ايمان دارم، و به قدرت حق در اين زمينه در مرحله يقينم، علاقه دارم كيفيت و چگونگى زنده شدن مردگان را ببينم از اين جهت چگونگى را مى‏پرسم.

چيزى نگذشت كه زانوهايش سست شد، و بدن دچار حالت رخوت گشت و پلك چشمش‏هايش روى هم افتاد و نهايتاً قبض روح شد و خود نيز مانند مردگان قريه به كام مرگ فرو رفت، و مرگ او به مدت صد سال كامل ادامه پيدا كرد فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ‏ در اين صد سال كودكان منطقه زندگى عزير بزرگ شدند و به پيرى رسيدند، سال‏خوردگان عمرشان تمام شد و به سراى باقى وارد شدند، قبيله‏ها و فاميل‏ها به چنگال مرگ دچار شده، از بين رفتند، خانه‏هائى ساخته شد سپس خراب گشته زير و رو شدند، و عزير هم‏چنان جسدى روى خاك بود و بند بند استخوان‏هايش از هم گسيخت.

تا روزى كه خداوند اراده فرمود از اين راز نهفته پرده بردارد بار ديگر در آن جسد افتاده بر خاك حيات و روح دميده شد، و عزير حيات دوباره يافت و زندگى را از سر گرفت، او همان عزير صد سال پيش بود كه اكنون بعد از مرگ به چرخه حيات وارد شده است، او تصور مى‏كرد از خواب برمى‏خيزد، به جستجوى مركبش و افشره و عصاره انگورش و نان و انجيرش افتاد، خداوند به او خطاب فرمود: چه مدت در اينجا درنگ كرده‏اى؟ گفت: خيال مى‏كنم يك روز يا كمتر از يك روز درنگ كرده باشم، خداوند فرمود: نه چنين است تو صد سال است مرده‏اى باران‏هاى نرم و رگبار و طوفان و فصول سال تو را نوازش داده‏اند، اينك پس از گذشت صد سال، به قدرت من زنده شدى ولى طعام و آشاميدنى است دستخوش تغيير نشده، اينك با دقت به طعام و افشره انگورت بنگر كه ابداً تغيير نيافته و مرور زمان نابودش نكرده است.

ولى مركبت مرده و جسمش پوسيده و استخوان‏هايش از هم جدا شده و جز خاكى از آن نمانده است، من زنده شدن تو را براى مردم نشانه قدرت خود قرار مى‏دهم و هم اكنون با دقت عقلى به مركبت بنگر كه چگونه استخوان‏هاى پوسيده آن را جمع كرده و بر آن گوشت مى‏پوشانم و آنگاه در او حيات مى‏دمم تا با ديدن كيفيت زنده كردن مردگان به مسئله معاد و قيامت و بعث ايمانت افزود گردد و به اطمينان برسى عزير هنگامى كه زنده شدن مركبش را ديد، و حيات دوباره خودش را حس كرد، و ملاحظه كرد گذشت صد سال در طعام و شربتش تغييرى ايجاد نكرده است با همه وجود گفت: مى‏دانم كه خداوند بر هر كارى تواناست.

سپس بارش را بر مركب گذاشته، خود نيز سوار شد و به سوى شهر و ديارش حركت كرد، ولى راه‏ها و كوچه‏ها و خانه‏ها و بند و باروى شهر را آن گونه كه صد سال پيش ديده بود نيافت، وضع شهر تغيير كرده بود، و چهره گذشته شهر برايش صورت رؤياى شيرينى به خود گرفته بود، سرانجام به در خانه خود رسيد پيره‏زالى را ديد جلوى در ايستاده كه عمر طولانى‏اش قدش را خميده، و استخوان‏هايش را سست كرده و او هم چنان روزگار را پشت سر مى‏اندازد.

اين پيره‏زال سالخورده و ديده از دست داده كينز عزير است و آن روز كه عزير از او جدا شد وى دخترى در سن رشد و بلوغ بوده است.

عزير پرسيد: اينجا مسكن و منزل عزير است؟ پيره‏زال آهى كشيد و در حالى كه اشك در ديدگانش غلطيد گفت: آرى اينجا منزل عزير است، آنگاه صدا به گريه برداشت و گفت عزير سال‏هاست ناپديد شده و يادش از خاطره‏ها رفته، من تا امروز كسى را نديدم كه از او ياد كند، تو كيستى كه به يادش سخن مى‏گوئى؟

گفت: اين پيره‏زال من خودم عزيرم خداوند صد سال مرا ميراند، اينك دوباره به من حيات بخشيده است، پيره‏زال مضطرب و هيجان زده شد، نخست به انكار برآمد، سپس گفت: عزير مردى صالح و مستجاب الدعوة بود، حاجتى از خدا نمى‏خواست مگر اين كه برآورده مى‏شد، و براى بيمارى درخواست شفا نمى‏نمود مگر آن كه به بهبودى و سلامت راه مى‏يافت، اينك اگر تو عزيرى از حضرت حق بخواه تا سلامت بدن و نور بينائى‏ام را به من باز گرداند، عزير حاجت او را از خدا خواست در دم رويش نيكو و چشمش روشن گشت، از شادى و خوشحالى به پاى عزير افتاد و به سرعت خود را به بنى‏اسرائيل كه نواده‏ها و فرزندان عزير در ميانشان بودند رسانيد، نوادگانى كه ميان هشتاد و پنجاه سال بودند و هيچ كدام از رونق و نيروى جوانى بهره نداشتند، در هر صورت پيرزال در ميان آنان فرياد زد: عزير كه صد سال پيش ناپديد شده آمده است، و خداوند او را در عين جوانى و شادابى و برنائى و طراوت بازگردانده است.

چيزى نگذشت كه عزير خود به طرفشان آمد، در حالى كه جوانى نيرومند و خوش‏اندام، قوى هيكل و خوش منظر بود به گونه‏اى كه چشم بينندگان را از آن وضع خيره كرد، خواستند به نظر خود او را با دلائلى كه داشتند آزمايش كنند، يكى گفت: اگر تو پدر مائى، بدان كه پدرمان در شانه‏اش خالى بود كه به آن شناخته مى‏شد، آنگاه لباس را از روى شانه عزير كنار زدند، ديدند آن نشانه عيناً موجود است! باز براى اين كه اطمينان بيشترى پيدا كنند و شك و ترديدشان به كلى برطرف گردد بزرگترشان گفت ما از دير زمان شنيده بوديم كه بخت النصر بر بيت‏المقدس حمله برده و مردمش را قلع و قمع كرد، از جمله كارهاى زشتى كه از او سر زد اين بود كه تورات را آتش زد و حتى يك نسخه از آن باقى نگذاشت و آن روز در دنيا كسى جز چند نفر تورات را از حفظ نداشتند و يكى از آنان را عزير مى‏شمردند حال اگر تو عزيرى تورات را براى ما از حفظ بخوان.

عزير مشغول خواندن تورات شد در حالى كه يك آيه آن را از ياد نبرده بود و بلكه يك كلمه و حرفى را از آن اشتباه نداشت، اينجا بود كه نوادگانش با او مصافحه نموده وى را تصديق كردند، و عمر دوباره‏اش را تبريك گفتند، ولى عده‏اى از بنى‏اسرائيل نه اين كه به او ايمان نياوردند بلكه بر كفر خود افزوده گفتند: عزير پسر خداست!

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- رعد 5.

(2)- روم 27.

(3)- عنكبوت 19.

 

مطالب فوق برگرفته شده از:

کتاب   : تفسير حكيم جلد ششم

نوشته  : استاد حسین انصاریان

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه