لطفا منتظر باشید

شب دوم (18-10-1395)

(گلپایگان مسجد حجت الاسلام)
ربیع الثانی1438 ه.ق - دی1395 ه.ش
5.63 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

گلپایگان/ مسجد حجت‌الاسلام/ ربیع‌الثانی/ زمستان1395هـ.ش.

 سخنرانی دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

عقیدهٔ تمام محققان معارف الهیه بر این است که ارائهٔ لطف پروردگار بر وجود مقدسش واجب است. او منبع بی‌نهایت لطف است و اقتضا می‌کند که هیچ بنده‌ای را از لطف ربوبی خودش محروم نکند؛ چون عامل، منشأ و ریشه محروم‌کردنْ بخل است و در وجود مقدس او هیچ عیبی و نقصی وجود ندارد.

من عددش را نشمردم و نمی‌دانم که ما در نمازهای واجب شبانه‌روز چندبار کلمهٔ سبحان را به‌کار می‌گیریم و به‌صورت واجب در هر رکوعی می‌گوییم: «سبحان ربی العظیم و بحمده» و در هر سجده‌ای می‌گوییم: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» و در رکعت سوم و چهارم می‌گوییم: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر»، این «سبحان‌الله» را فقط ما نمی‌گوییم، قرآن است؛ ولو اینکه ما سبحان را از موجودات عالم نمی‌شنویم و نمی‌فهمیم.

ما نمی‌فهمیم، ما گوش شنیدن نداریم، ولی پروردگار عالم در قرآن به ما خبر داده که آنچه در آسمان‌ها و زمین است، «سبحان الله» می‌گوید: «یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم». در یک آیه عجیب‌تر از این آیه، در سورهٔ مبارکهٔ اسراء می‌خوانیم: «ان من شیء الا یسبح بحمده»، چیزی در این عالم وجود نیست، مگر اینکه خدا را تسبیح می‌گوید و تسبیحش هم همراه با ستایش است. ستایش مربوط به جمال و زیبایی است و پروردگار زیبای بی‌نهایت است؛ هرچه زیبایی در این عالم است، یک شعاعِ ضعیفی از آن زیباییِ بی‌نهایت است.

 حُسن یوسف را به عالم کس ندید

 حُسن آن دارد که یوسف آفرید

 زیبایی یوسفْ نوک قلم ربوبیت پروردگار عالم است و حُسن جامع و حُسن کامل نیست. یک جلوه‌ای از آن زیبایی بی‌نهایت است و خودش زیبای بی‌نهایت است. کارش زیباکاری است! شما آنچه را که می‌توانید با چشم ببینید؛ آسمان‌ها در همین حالتی که می‌شود دید، زمین، باغ‌ها، گیاهان، صحراها، حیوانات، پرندگان حدود سه‌هزار نوع پروانهٔ ابریشم، دریاها، کل موجودات دریا زیبا هستند. «الذی احسن کل شیء خلقه»، اصلاً در این جهان موجود نازیبا وجود ندارد و چشم من اشتباه می‌بیند که می‌گویم بدگل است! بی‌ریخت است! اگر دید چشم من همان دید خود پروردگار بود و نگاهش به کل موجودات هستی نگاه حضرت حق بود، هیچ‌چیزی را نازیبا نمی‌دید.

 به مجنون گفت روزی عیب‌جویی

 که پیدا کن به از لیلی نکویی

 که لیلی گرچه در چشم تو کور است

 به هر عضوی ز اعضایش قصور است

 ز گفت عیب‌جو مجنون برآشفت

 در آن آشفتگی خندان شد و گفت

 که گر بر دیدهٔ مجنون نشینی

 به غیر از خوبی لیلی نبینی

 چشم تو منحرف است! چشم تو چپ است! چشم تو درست نمی‌بیند!

اگر بر دیدهٔ مجنون نشینی

 به غیر از خوبی لیلی نبینی

  تو مو می‌بینی و من پیچش مو

 تو ابرو من اشارت‌های ابرو

 یک آدم نفهم که نفهمی‌اش تا در چشمش هم کار می‌کرد، شتری را درحال چریدن دید:

 ابلهی دید اشتری به چرا

 گفت نقشت همه کج است چرا

 این چه پای بلند بی‌ریختی است؟! این چه کف پای پهنی است؟! این چه گردن کج و معوجی است؟! این چه شکم بزرگ بی‌ریختی است که به هیکلت نمی‌خورد؟! به شکلت و به قیافه‌ات نمی‌خورد؟!

 گفت اشتر که اندر این پیکار

 عیب نقاش می‌کنی تو چرا

 اقلاً ببین چه کسی من را نقاشی کرده و چه کسی من را درست کرده است. الآن سال 1395 است و تا همین لحظه که ما دور همدیگر نشسته‌ایم و ما را معنویت اهل‌بیت جمع کرده، هنوز جرثیقلی در تمام پنج قاره به‌دقت وجود شتر ساخته نشده است؛ یعنی بشر هنوز به‌دقت شکل و قیافهٔ شتر نتوانسته جرثقیلی اختراع بکند. تمام حیوانات را ایستاده بار می‌کنند، اما شتر را خوابیده بار می‌کنند و سنگین هم بار می‌کنند که با یک حرکت فیزیکی جرثقیلی بار را بلند می‌کند. از شهری که می‌خواهند عبورش بدهند که میلیون‌ها سال تا یک مقصد دیگر عبور می‌دادند، شتربان روی بار می‌خوابید، در دل کویرها جاده نبود، تابلوی جاده نبود، علامت نبود و بدون اینکه جاده را گم بکند، تا مقصد می‌رفت؛ وقتی بارش می‌کردند، می‌دانست باید کویر را طی کند، پس آب یک‌هفته تا ده‌روزش را می‌خورد و ذخیره می‌کرد و در حرکت ده شبانه‌روز هر وقت تشنه می‌شد، از درون وجودش مقدار آب لازم را می‌خورد.

ابلهی دید اشتری به چرا

 گفت نقشت همه کج است چرا

 گفت اشتر که اندر این پیکار

 عیب نقاش می‌کنی تو چرا

 در کج من مکن به عیب نگاه

 تو ز من راهِ راست رفتن خواه

 من صراط مستقیمی هستم و تو چشمت انحراف دارد و من را داری بی‌ریخت می‌بینی! آیه را دوباره دقت کنید: «ان من شیء»، طلبه‌ها می‌گویند اگر یک حرف بی «‌الف» و «لام» نکره، مثل «شیء» در این آیه که «الف« و «لام» ندارد، در موضع نفی قرار بگیرد، افادهٔ عموم می‌کند؛ «ان» حرف نفی است، «شیء» نکره است و «الف» و «لام» ندارد، افادهٔ عموم می‌کند و معنی آیه این است: هیچ‌چیزی در این جهان هستی نیست، از ذره‌ای که با چشم غیرمسلّح دیده نمی‌شود و با چشم مسلّح هم دیده نمی‌شود تا عظیم‌ترین عوالم جهان، حالا هرچه که هست و ما نمی‌دانیم و هنوز به ما نگفته‌اند و کشف نشده که عظیم‌ترین منطقهٔ عالم هستی چیست؛ البته اگر کتاب‌های علمی نجومی را نگاه بکنید، آدم را بهت‌زده می‌کند. من چون این کتاب‌ها را دنبال می‌کنم و مجلات علمی را برایم می‌آورند، آخرین سیاره‌ای را که کشف کردند، نمی‌دانم بعدش هم جدید کشف شده یا نه و من خبر ندارم؛ ولی فاصلهٔ آخرین ستاره‌ای که کشف‌شده با زمین، این مقدار است و نورش مثل همهٔ نورها که ثانیه‌ای سیصدهزار کیلومتر حرکت می‌کند، هر نوری در یک ثانیه، یعنی در یک تک‌ساعت سیصدهزار کیلومتر جاده را طی می‌کند. اگر این ستاره، نورش را بخواهد به زمین برساند، از زمانی که نور را می‌فرستد تا رسیدن به کرهٔ زمین، پانصدمیلیاردسال طول می‌کشد؛ این یک گوشه‌ای از جهان است، از کوچک‌ترین ذره تا بزرگ‌ترین عالم، ستاره است! کهکشان است! صحابی است! نمی‌دانیم! آیهٔ شریفه می‌گوید: کل خدا را تسبیح می‌گویند، یعنی وجود مقدس او را از هر عیب و نقصی پاک و مبرّا می‌کنند؛ یعنی فریاد دارند که خدای ما کل موجودات، نه عیب دارد و نه نقص دارد و علاوه‌بر اینکه دارند اعلام می‌کنند که عیب و نقص ندارد، ستایشش هم می‌کنند؛ چون کل موجودات می‌فهمند که پروردگار زیبای بی‌نهایت است و می‌دانند که زیباکار هم هست؛ اگر به پروردگار معرفت نداشتند که زیبای مطلق است و کارش هم زیباست، تسبیح و حمد را از کجا می‌آوردند؟ جاهل که نمی‌تواند تسبیح بگوید! جاهل که نمی‌تواند حمد بگوید! معرفت می‌خواهد که تسبیح‌گو بشود، تسبیح‌گو! معرفت می‌خواهد که تعریف و ستایش بکند، ستایش‌کننده!

پس در عالم هستی جهلی وجود ندارد و کل عالمْ معرفت است؛ فقط دو نفر دچار جهل و نفهمی هستند که قرآن بیان کرده است: یکی جنس دوپا، حضرت انسان که قرآن می‌گوید بیشترشان نفهم هستند و نمی‌آیند بفهمند؛ و یکی هم جنّ است. در اجنّه هم فهمیده است و خداوند در سورهٔ جن، هفت‌هشت‌تا آیه دربارهٔ جن فهمیده بیان می‌کند که هم خدا، هم قیامت، هم نبوت، هم ولایت و هم عبادت را می‌شناسند؛ اما عده‌ای هم نفهم هستند و نمی‌آیند بفهمند و گذشته از این دوتا نفهم، کل جهان غرق در معرفت است.

خب ما که در نمازهای یومیه می‌گوییم: «سبحان ربی العظیم سبحان ربی الاعلی»، معنی‌ش این است که سجده دارم می‌کنم و رکوع می‌کنم برای کسی که نه عیب در وجودش است و نه کمبود و نقصی؛ خب منِ نمازگزار که دارم می‌گویم وجود مقدس او بی‌عیب است، وجود مبارک او بی‌نقص است، پس چرا در زندگی خودم این‌قدر مشکل و سختی و عیب و نقص وجود دارد؟ مگر من مملوک خدا نیستم؟ مگر من در سایهٔ حکومت پروردگار زندگی نمی‌کنم؟ مگر من را نمی‌بیند، پس چرا پر از مشکلات و سختی‌ها و ناراحتی‌ها هستم؟ قرآن خیلی زیبا جواب داده است: «ما اصابک من سیئة فمن نفسک»، هرچه عیب و نقص و مشکل هست، کارخانهٔ سازنده‌اش خودت هستی! تو طمع می‌کنی و خودت را به مشکل می‌اندازی؛ تو اخلاق نداری و زندگی‌ات به هم می‌ریزد؛ تو حوصله و حلم و بردباری نداری و بر سر بندگان من فریاد می‌کشی؛ تو مال حرام می‌خوری و از فیوضات من محروم می‌شوی؛ مشکلات تو و دردهای تو و عیب‌های تو و نقص‌های تو به من ربطی ندارد. چرا این عیب‌ها در دیگر موجودات عالم نیست؟ چرا فقط تو عیب داری؟

خب، یک عیب بخل است و بخل در خدا نیست. خدا لطف دارد و بخل ندارد، پس باید لطفش به تمام بندگانش و موجوداتش برسد و رسیده است؛ یعنی لطف الهی کنار هر موجودی است و این لطف آثاری دارد که برای موجود پخش می‌کند. خب کنار ما هم هست، الّا اینکه یک عده‌ای نسبت به شخص خودشان بخیل هستند، یعنی لطف را نمی‌پذیرند، یعنی برای خودشان هم بخیل هستند و لطف الهی را قبول نمی‌کنند. یک‌وقتی انسان نسبت به دیگران بخیل است، اما یک‌وقت نسبت به خودش هم بخیل است. سه نفر یکجا مهمان بودند، نهارشان را خوردند و خوابیدند، دوتایشان خوابشان برد و یکی‌شان بیدار ماند. صاحبخانه آمد و گفت: چرا بیداری؟ گفت: گرم است! رفت یک بادبزن آورد. بادبزن را گذاشت روی سینه‌اش، داشت عرق می‌ریخت، اما باد نمی‌زد. صاحبخانه رفت و آمد، گفت: چرا خودت را باد نمی‌زنی؟ گفت: می‌ترسم خودم را باد بزنم، این دوتا هم خنک بشوند.

یک‌وقتی آدم نسبت به خودش هم بخیل است، یعنی پروردگار می‌گوید بیا بهشت به تو بدهم، می‌گوید: نمی‌خواهم! یعنی نسبت به خودش هم حالت امتناع و حالت بخل دارد، اما در وجود مقدس او کمالات، جمال، جلال، ارزش‌ها، صفات علیا، صفات حسنی و بی‌‌نهایت است.

خب یک رشته لطف پروردگار که آثارش از همهٔ رشته‌های لطف خدا گسترده‌تر و فوق‌العاده‌تر و مؤثرتر است، قرار‌دادن پیغمبر و امام برای انسان است. امام لطف پروردگار است، پیغمبر لطف پروردگار است؛ اگر کسی این لطف را قبول بکند، حال صد درصد دهاتی باشد و هیچ‌چیزی سرش نشود، ولی قبول بکند، به سلمان تبدیل می‌شود؛ اگر لطف را قبول بکند، بیابانگرد گمنام گرسنهٔ ربذه‌ای باشد، به ابوذر تبدیل می‌شود؛ اگر سیاه‌چهرهٔ پابرهنهٔ کتک‌خور حبشی باشد، به بلال تبدیل می‌شود؛ اما شهریِ متمدنِ خانه‌دارِ تاجرِ ثروتمندی که لطف خدا را کنار دستش، در خانه‌اش، در خانواده‌اش قبول نمی‌کند و می‌شود: «تبت یدا ابی لهب و تب»، عموست، عمو باشد! هم‌خون پیغمبر است، باشد! هم گوشت و پوست پیغمبر است، باشد! پیغمبر برادرزاده‌اش است، باشد! نبوت در این خانه طلوع کرده باشد، ولی چون قبول نکرده، خداوند نفرینش را پنهان نکرده و در قرآن آورده و گذاشته که تا روز قیامت همه بخوانند. آن که لطف را قبول نمی‌کند، مرگ بر او؛ آن که قبول نمی‌کند، قدرتش نابود باد؛ آن که قبول نمی‌کند، خودش هم نابود باد!

«تبت یدا ابی لهب و تب»، هم همه قدرت و قوّتش نابود باد و هم خودش نابود باد! پروردگار رودربایستی ندارد. منبع لطف بی‌نهایت را مجانی و مفت به‌عنوان نبی یا ولیّ برای انسان فرستاده که این نبی و این ولیّ بدون هزینه و مفت و مجانی دست ما را بگیرد و به مغفرت خدا برساند، به رحمت خدا برساند، به لقای خدا برساند، به قرب خدا برساند، به صلاح و سداد برساند، به پاکی و ادب و تربیت برساند، نهایتاً به جنت‌الله برساند، من می‌گویم این همه سرمایهٔ مجانی را نمی‌خواهم! خب نمی‌خواهی، «تبت یدا  ابی لهب و تب». حالا نمی‌شد خدا یک‌خرده صبر بکند و ببیند آخر کار چه می‌شود؟ شاید این عمو بیدار شود، شاید بفهمد، شاید او هم مثل سیاه‌چهرهٔ حبشه و دهاتی ایرانی و بیابانگرد ربذه‌ای(بلال و سلمان و ابوذر شود). چرا به این سرعت در مکه گفت: «تبت یدا ابی لهب و تب»، و چرا به این عجله گفت: «و امرأة حمالة الحطب»؟ خدا عجله نکرد، خدا در آیهٔ دیگری از قرآن می‌گوید: اگر خیری در اینها دیده می‌شد، من نفرین نمی‌کردم، من داغ کفر به آنها نمی‌زدم، من مُهر جهنمی‌شدن بهشان نمی‌زدم؛ من می‌دانم که اگر ابولهب تا آخر عمر پیغمبر هم زنده باشد، یک جو ایمان به توحید و نبوت و ولایت نمی‌آورد؛ اگر ایمان‌بیار بود که خدا «تبت ابی لهب» نمی‌گفت!

این حرف کسی است که لقب‌هایی که به او داده‌اند، حدود هشت قرن است که به یک فقیه، به یک مرجع تقلید، به یک حکیم، به یک فیلسوف، به یک مدرّس ناب نداده‌اند و لقب روی او منحصر مانده است. این لقب را هم علمای محقق قوی‌بنیهٔ در علم به او داده‌اند. یک لقب، «استادالبشر» لقب کمی نیست! لقب دوم، حکمای قدیم دنیا از سه‌هزارسال قبل از میلاد مسیح تا تقریباً دویست‌سال پیش می‌گفتند که خدا تمام کارگردانی هستی را به ده عقل گره زده و آنها دارند به ارادهٔ خدا و به اذن خدا و به یاری خدا کارگردانی می‌کنند و اسمش را «عقول عشره» گذاشته بودند که ده‌تا عقل است و بیشتر نیست. آنها می‌گفتند! و یک لقب دیگر که به ایشان دادند، «عقل هادی عشر» گفتند و بعد از آن دوتا عقل، خواجه نصیرالدین‌طوسی عقل یازدهم جهان است. این مرد الهی که چهارقدمی قبر موسی‌بن‌جعفر در حرم دفن است. علامه حلی که صاحب 523 جلد کتاب علمی است و شش‌سال از عراق به مراغه و پیش خواجه آمده و درس خوانده است، آن‌وقت ببینید که این کوه علم، این کوه ریاضیات، این کوه نجوم، این کوه نویسندگی، این کوه نجات‌دهندهٔ مسلمان‌ها از شرّ چنگیز مغول و این انسان والا چه تواضع و فروتنی به امام دارد و ببینید با این‌همه سطوت علمی، چگونه به امام اقتدا کرده است. دارد جان می‌دهد، به او گفتند: بعد از اینکه روح از بدنتان رفت، شما را از شهر کاظمین به نجف ببریم تا در حرم امیرالمؤمنین دفن کنیم؟ چون همه آرزو دارند در کنار علی دفن شوند. گفت: نه، من را همین‌جا دفن کنید. من را از کاظمین ببرید، بی‌ادبی به موسی‌بن‌جعفر است! موسی‌بن‌جعفر با امیرالمؤمنین چه تفاوتی می‌کند؟ ادب، احترام، فهم، درک، عقل؛ ایشان دربارهٔ امام می‌گوید: «وجوده لطف»، وجود امام -کل وجود- لطف پروردگار است و امام جلوهٔ تام لطف خداوند است، «و غیبته منا»، اینکه ما با امام هیچ رابطه‌ای نداریم و از امام غیبت داریم، این غیبت مربوط به ماست و نه مربوط به او و خورشید در غیبت نمی‌ماند! «غیبته منا»، اگر ما او را نمی‌بینیم، تقصیر ماست و او ما را می‌بیند. امام از ما غایب نیست، ما غایب از امام هستیم که این غیبت را باید معالجه کرد.

علت غیبت من از امام هست، مربوط به لطف خدا چیست؟یک‌چیز است و دوتا هم برای ما نگفته‌اند؛ اگر گفته بودند، من بخل در گفتن نداشتم. من بخش مهمی از روایات شیعه و سنی را دیده‌ام، بخش مهم که می‌گویم، شاید من بیش از ده‌هزار روایت دیده‌ام! در تمام روایات ناب، یک علت باعث غیبت ما از امام معصوم است؛ غیبت ما از امیرالمؤمنین، از امام‌مجتبی، از ابی‌عبدالله از امام عسکری، از امام دوازدهم، و آن گناهان است. همین! اگر این پرده کنار برود، ما امام را می‌بینیم؛ نه الآن با چشمِ سر، با چشمِ دل! اگر پرده کنار برود، می‌بینیم. قطعاً می‌بینیم، پرده کنار برود! این حجاب! این آیه قرآن است و خیلی آیه کوبنده‌ و کمرشکنی است: «انهم یومئذ ان ربهم لمحجوبون»، اینها از پروردگارشان در حجاب هستند؛ یعنی خدا یک‌طرف است و اینها یک‌طرف و بین‌ آنها هم پردهٔ ضخیمی است. اینها خدا را نمی‌بینند و حس نمی‌کنند، ولی پرده کنار برود، انسان خیلی راحت با چشمِ دل، حقایق را می‌بیند، معارف را می‌بیند.

من چندتا از اینهایی را که پرده نداشتند، در دورهٔ عمرم دیده‌ام. یک‌وقتی برای کسی یک گرفتاری سخت خانوادگی پیش آمده بود. آن گرفتاری سخت هم اخلاق بسیار تند پدرش بود؛ اما این پسر مجسمهٔ محبت و ادب و وقار بود و پدر، این پسر را درک نمی‌کرد. دائم با این پسر جنگ داشت. چون من دائم رفت‌وآمد داشتم، یکبار که می‌گویم، یکبار به جان امام عسکری، یکبار این پسر به پدرش نگاه تند نکرد، می‌گفت: خدا راضی نیست! یکبار جواب پدر را نداد، می‌گفت: خدا راضی نیست! هر مشکلی برای پدرش پیش می‌آمد، با سر می‌دوید و حل می‌کرد، می‌گفت: خدا راضی نیست که تلافی بکنم! من پیش آن شخص رفتم که از اولیای خدا و کاسب هم بود. یک‌وعده هم کاسبی داشت، ظهر حدود هزارتا غذا می‌فروخت و می‌آمدند. یک سالن دویست‌متری داشت که مردم غذا می‌خوردند و می‌رفتند و یک سیستمی را پیش آورده بود که فقط مردها می‌آمدند و بیشتر هم مردهای متدین می‌آمدند؛ اگر یک‌وقت غریبه‌ای می‌آمد -حالا آن زمان یعنی چهل‌سال پیش- که کراواتی بود، ریش‌تراشیده و امروزی بود، غذایش را که می‌خورد و می‌آمد پول بدهد، خیلی با محبت و مهربان بود، می‌گفت: عزیزدلم! دو دقیقه پیش من بنشین، پولت را می‌گیرم. می‌نشست، بین پنج تا هفت دقیقه حرف می‌زد. همین صاحب چلوکبابی، اسم خدا را که می‌برد، به پهنای صورتش اشک می‌ریخت. اگر محبوب را نمی‌دید که گریه نمی‌کرد! اگر عشق به وصال را نچشیده بود که گریه نمی‌کرد! آدم برای تاریکی و چیز مجهول که گریه نمی‌کند! بار بعد اگر این آدم می‌آمد، نه کراوات و نه ریش‌ تراشیده داشت و نه پیراهن آستین‌کوتاه و نه ژیگول مثل بچه‌های لندن و تلاویو و واشنگتن بود.

گفتم بروم و پیش او تا مشکل این پدر را حل کنم و خود جوان را ببرم. تا وارد شدم، من را می‌شناخت و سالی یکبار پای منبرم می‌آمد و بیشتر هم نه، فقط یکبار! آخرین باری که پای منبرم آمد، روز هفتم محرم، شش صبح نزدیک خانه‌شان بود. هوا هم خیلی سرد بود. وقتی من وارد مسجد شدم، دیدم با عبا یک گوشه نشسته و چمباتمه زده، بغل دستش نشستم و سلام کردم، گفتم: چه عجب! صبح به این زودی! کارت هم که زیاد است، برای چه پای منبر آمدی؟ بلند شو برو! گفت می‌روم، نمی‌خواهم پای منبر بنشینم. من می‌خواهم بعدازظهر یک مسافرتی بروم، گفتم مسجد که نزدیک خانه‌مان است، بیایم با تو خداحافظی بکنم و بروم. نمی‌دانم چرا از او نپرسیدم کجا می‌خواهی بروی؟ مشهد، قم یا کربلا! خداحافظی کرد و رفت. دامادش شب پای منبرم آمد و گفت: رفیقت امروز ازدنیا رفت!

جوان را روی صندلی نشاندم، هنوز اصلاً حرف را شروع نکرده بودیم که بگویم این چه مشکلی دارد! پدرش چطور است! یک نگاهی به قیافهٔ این جوان کرد و به پهنای صورتش اشک ریخت، گفت:

کاسه‌کاسه زهر می‌نوشاندت

 تا دو زر چلوار می‌پوشاندت

 بهشت می‌خواهی، باید با این بابا بسازی! رضای خدا را می‌خواهی، باید با این بابا بسازی! خیال می‌کنی خداوند‌متعال بدون حرکت تو، برکتی به تو می‌دهد؟ این یک چشم بینا! نه چشمِ سر، بلکه چشمِ دل.

وجود امام لطف است. امام عسکری دو کلمه برای ما مردم دنیا گفته و رفته است. این دو کلمه را جز با آیات قرآن نمی‌شود توضیح داد، اصلاً! این دو کلمه را باید با آیات سورهٔ فاطر و آیات سورهٔ صف توضیح داد؛ یعنی اگر ما سراغ آیات سورهٔ فاطر و صف نرویم، کلام حضرت قابل فهم نیست. عترت و قرآن یک حقیقت هستند. هر دو یک چیز می‌گویند، هر دو هم حرف‌های همدیگر را توضیح می‌دهند و دو کلمه، این است:

«الدنیا سوء»، دنیا بازار است، چه تعبیر زیبایی است! دنیا بازار است، پس چرا این‌قدر روی منبرها دنیا را رد می‌کنند، پس چرا به مردم می‌گویند این‌قدر دنبال دنیا ندوید، پس چرا اینقدر می‌گویند دنیا بد است، چرا می‌گویند دنیا پیر زالی است که به هرکس شوهر کرده و باکره مانده است، چرا می‌گویند گوسفند کسی را تا شب نچلانده، چرا این‌جوری می‌گویند؟ امام عالم، امامی که جلوهٔ لطف کامل خداست، این‌قدر زیبا دنیا را تعریف کرده است؟ بازار که خیلی خوب است، بازار مرکز سرمایه‌هاست، بازار مرکز دادوستدهاست و از دل بازار، این‌همه خانه درآمده، این‌همه مسجد درآمده، این‌همه مدرسه و حوزه درآمده، این‌همه حسینیه درآمده، بازار یک منبع عظیمی است و تعبیر امام عسکری از دنیا این است: «الدنیا سوء»؛ ولی در این دنیا و در این بازار، گروهی «ربح فیها»، خیلی برده‌اند، «و خسر آخرون»، و گروهی هم دار و ندارشان را در این بازار نابود کردند و آتش زدند و خاکستر کردند و مردند. این یعنی چه؟ «الدنیا سوء ربح فیها قوم و خسر آخرون»، حرفم تمام! اگر لطف او اقتضا کند و محبت او من و شما را بدرقه کند و من با هدایت او باز فردا شب خدمتتان بیایم که هدایت او بدرقه‌ام کند، حتماً می‌آیم و این جملهٔ نورانی زیبا را با آیات سورهٔ فاطر و صف برایتان توضیح می‌دهم.

امروز روز ولادت بود، ان‌شاءالله ذکر مصیبت فردا شب طلبتان.

 خدایا! به حقیقت زینب کبری، این یک قسم فوق‌العاده‌ای است و من متأسفانه یادداشت نکرده‌ام و خیلی هم ناراحتم. در یک کتابی، یک نامه‌ای را از امام زمان دیدم که به یکی از افراد خصوصی نوشته بود که اگر مشکلات و گرفتاری‌هایتان با هیچ ابزاری باز نشد، خدا را به حضرت زینب قسم بدهید. حالا این خانم پیش خدا چه سرمایه‌ای است، نمی‌دانیم! امام‌صادق می‌فرمایند: «عمه جان! کل ملائکهٔ عالم در عصر عاشورا از صبر تو در مقابل آن حادثه شگفت‌زده شده و ماتشان برده بود».

خدایا! به گریه‌های شب یازدهم زینب کبری، برف و باران مفیدت را بر این مملکت و این منطقه نازل فرما!

 خدایا! به حقیقت زینب کبری، همهٔ ما را از گناهان گذشته‌مان پاک کن و شوق عبادت را در ما زیاد کن.

 خدایا! رابطه ما را با معصیت‌ها به لطفت، به قدرتت، به کرمت قیچی کن.

 خدایا! گذشتگان ما، شهدای ما، همه را غریق رحمت فرما.

 الهی! به حقیقت صدیقه کبری، امام زمان را الآن دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

 

برچسب ها :