لطفا منتظر باشید

روز سوم (19-10-1395)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1438 ه.ق - دی1395 ه.ش
5.62 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

خوانسار/ حسینیه‌ٔ آیت‌الله ابن‌الرضا/ ربیع‌الثانی/ زمستان 1395هـ.ش.

 سخنرانی سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

ائمهٔ طاهرین زمانی که شیعه را در ورشکستگی معنوی یا نزدیک به ورشکستگی معنوی می‌دیدند، به‌شدت اندوهگین می‌شدند، غصه می‌خوردند. بخشی از نهج‌البلاغه نشان‌دهندهٔ اندوه و غصهٔ امیرالمؤمنین در کنار شیعیان است؛ اگر روایات را بررسی بکنید، می‌بینید که هرکدام از امامان ما در کنار این حادثه به‌شدت اندوهگین می‌شدند، در مقام علاج برمی‌آمدند؛ چون مسئولیت الهی داشتند، وظیفه داشتند و این وظیفه فقط برعهدهٔ امام معصوم نیست، بلکه برعهدهٔ همهٔ عالمان ربانی است. اینکه در روایات گفته‌اند مردم در نبود ما ایتام ما هستند و در حد رسیدگی به ایتام، باید به شیعه رسیدگی شود. یتیم یعنی یک انسانی که یک‌طرف وجودش را ازدست داده است؛ پدر، تکیه‌گاهش را یا مادر یا هر دو. حدود 25 آیه در قرآن دربارهٔ یتیم آمده: مال یتیم، تربیت یتیم، مهر به یتیم، نراندن یتیم. خب وقتی که این آیات مربوط به ایتام را بررسی می‌کنیم و همین عنوان را روی شیعه می‌بینیم، در نبود ائمهٔ طاهرین و در زمان غیبت، بر عالمان ربانی است، بر مردم مؤمن است که از شیعه و از زن و بچه و اهل محل و افراد پرستاری بکنند، رسیدگی به آنها بکنند، با امربه‌معروف، با نهی‌ازمنکر، با بیدارکردنشان؛ البته با همان زبانی که ائمه با مردم شیعه برخورد می‌کردند. قرآن می‌گوید: سرِ یتیم داد نکش، یعنی سر مردم داد نکشید که اینها ایتام اهل‌بیت هستند؛ به یتیم مهربانی کن، یعنی به مردم مهربانی کن که اینها ایتام هستند؛ اگر می‌توانی، مشکلاتشان را حل کن و اگر یک نفره نمی‌توانی، چندنفر بشوید و با چندنفرشدنْ مشکل راحت‌تر حل می‌شود.

یکی از زمان‌هایی که شیعه داشت دچار ورشکستگی معنوی می‌شد و زمان هم کمک می‌داد، زمان هم زمینه‌سازی می‌کرد، زمان امام عسکری بود؛ حالا در آن روزگار به یک شکل و زمان ما هم به یک شکلی! زمان فرهنگ، زمان وسایل الکترونیکی، مسائل ماهواره‌ای، مسائل آمدن مراکز فساد تا کنار جیب مردم و خلوت مردم، خب این زمینه‌های ورشکستگی برای شیعه است!

وظیفهٔ عالمان ربانی و مردم مؤمن است که حوزه‌ای در مساجد، در حسینیه‌ها و در مراکز دینی برای شیعه ایجاد بکنند که پرجاذبه باشد، به‌خصوص برای نسل جوان که سرمایه‌های تشیع را ازدست ندهند و فرهنگ اهل‌بیت در وجودشان به خطر نیفتد. راه نگهداری‌شان، هم در قرآن مجید بیان شده و هم در روایات بیان شده و هم سیره اهل‌بیت با شیعه نشان می‌دهد که چگونه باید این مردم را از دچارشدن به ورشکستگی معنوی حفظ کرد. گروهی از شیعیان با وجود مبارک امام عسکری ملاقات داشتند. امام در این ملاقات، مسائل بسیار مهمی را با همان زبان الهی و محبت‌آمیز و نرمشان به شیعه تذکر دادند که شیعیان، تذکرات حضرت را هم خودشان با گوش شنیدن بشنوند و نه با گوش سر، با گوش قبول و هم در حد ظرفیت خودشان عمل بکنند و هم اینکه پخش بکنند. ما روایات زیادی داریم که وقتی ائمهٔ ما مسائل را برای یک‌نفر، دونفر، سه‌نفر بیان می‌کردند، می‌فرمودند: به دیگران هم سلام ما را برسانید و این مطالب ما را به آنها بگویید؛ حتی پیغمبر در منا یک سخنرانی دارند، می‌گویند ممکن است بعضی‌ها عمق حرف‌های ما را نگیرند یا به قول حضرت رضا محاسنش را نگیرند، ولی اینها هم این حرف‌ها را در خودشان حبس نکنند و نگویند ما که به عمق مطالب پیغمبر یا امام آگاه نشدیم، برویم برای چه کسی بگوییم؟ پیغمبر اکرم یک راهنمایی زیبایی در همان سخنرانی منا دارند: «رب حامل فقه الی من هو افقه منه»، خب تو مستمع، منِ پیغمبر دارد می‌فرماید: اگر اعماق مسائلی را که بیان کردم نفهمیدی، این‌جور نیست که اگر ببری برای دیگران نقل بکنی، آنها هم نفهمند؛ چه بسا که حرف‌های ما را به کسانی ببری و برسانی که خیلی فهمیده هستند و پای حرف‌های ما نبوده‌اند، خب آنها حرف‌ها را با گوشِ قبولْ قبول می‌کنند و با جان و دل هم عمل می‌کنند. پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام دوست داشتند و در روایات کافی است که مردم با معارف الهی و با عباداتْ عاشقانه برخورد بکنند: «من عشق العبادة فعانقها بقلبه و باشرها بجسده»، در تمام اصول کافی همین یکبار کلمهٔ عشق ذکر شده است، یعنی محبت خیلی بالا! در نوشته‌های یک حکیمی دیدم که «والذین اشد حبا لله» در سورهٔ بقره را به عشق ترجمه کرده، یعنی نهایت محبت که دیگر دلْ جا ندارد تا بیشتر در محبت غرق شود و غرق است.

رسول خدا می‌فرمایند: آن که عاشق عبادت خداست و عبادت را با دلش به آغوش می‌گیرد، «و باشرها بجسده»، و با اعضا و جوارحش عبادت را به‌کار می‌گیرد، یعنی شیعه باید این‌گونه باشد. امام در آن جلسه‌ای که یک تعدادی شیعه حضور داشتند، ننوشته‌اند که جلسه در سامرا بوده، مدینه بوده یا جای دیگر بوده است! فقط دارد «قال لشیعته» که من یکی‌دو سه‌سال پیش این متن را مطرح کردم و دیروز عرض کردم، ولی یک جمله را توانستم در آن چند روز توضیح بدهم. جملهٔ دوم روایتشان که اصلاً متن روایت نشان می‌دهد امام احساس ورشکستگی کرده‌اند و فضای روایت این‌جور خودش را نشان می‌دهد. جملهٔ اولشان که شرحش بیان شده، «اوصیکم بتقوی الله»، کنار خدا اهل تقوا باشید، یعنی خدا را در همهٔ شئون زندگی‌تان لحاظ بکنید. تقوا به‌معنی ترس نیست! شاید لازمه‌اش ترس باشد(در ترجمه‌های قرآن، به‌خصوص ترجمه‌های قدیم، همه تقوا را به ترس معنا کرده‌اند)، ولی تقوا یعنی در کنار خدا خودت را از آنچه که مورد نفرت خداست، حفظ کن و نسبت به آنچه که محبوب خداست، دل بده؛ این معنی تقواست، اجتناب از همهٔ محرمات و روی‌آوردن به همهٔ طاعات و عبادات و خدمت به بندگان خدا و این معنی تقواست.

البته بزرگان دین ما تقوا را سه درجه کرده‌اند: تقوای عام، عبادات و ترک محرمات؛ تقوای خاص، خالی‌شدن باطن از همهٔ ناپاکی‌ها؛ تقوای خاص‌الخاص، دل را وقف خداکردن که هرکسی آمد ببرد، بهش بگوید این خانه وقف است و نمی‌شود فروخت، نمی‌شود اجاره داد، یک وقفی است که حتی اجاره هم نمی‌شود داد!

مرحوم ملااحمد نراقی(اعلی الله مقامه شریف) غیر از کتاب‌های بسیار علمی‌شان، یک دیوان شعر هم دارند. دوتا دیوان دارند، یک دیوانشان در وزن مثنوی است و یک دیوان هم دیوان غزلیات است که هر دو هم چاپ شده است. در این دیوان که طرح مثنوی است، مناجات‌های بسیار زیبایی دارند. در وسط یکی از این مناجات‌ها به پروردگار عالم عرض می‌کنند:

من غلط کردم در اول بی‌شمار

«آن‌وقت که جوان و سرحال و توانمند و قدرتمند بودم، خیلی اشتباه کردم و یک اشتباهم این بود که»:

 اهرمن را راه دادم در حصار

«من این خانه را به شیطان مجانی دادم و آمد نشست و هر تاخت و تازی دلش خواست، در این خانه کرد. هر نقش منفی را که دلش خواست، به این خانه زد؛ نقش حرص، بخل، طمع، کینه، ریا، دورویی و از این قبیل».

 من غلط کردم در اول بی‌شمار

 اهرمن را راه دادم در حصار

 یک نظر در کار این ویرا نه کن

 دشمن خود را برون زین خانه کن!

 من این خانه را دست دشمن تو مجانی و مفت دادم و کرایه هم نگرفتم؛ هر خرابی که دلش خواست، به این خانه رساند. حالا دیگر من خودم زورم نمی‌رسد که بلندش کنم! زورم نمی‌رسد بیرونش کنم! کار بیرون‌کردن شیطان از دل، کار دادگاه و دادگستری و قاضی و دادیار و کلانتری نیست و فقط کار یک‌نفر است؛ کار پروردگار است، خانهٔ خودش است که غصب شده و صاحب این دل هم اشتباه کرده که خانه را به غصب ابلیس و ابلیسیان داده است، حالا متوسل به خود پروردگار است که: دشمن خود را برون زین خانه کن!

این مرحلهٔ آخر تقواست که حالا معلوم نیست دست ما به این مرحلهٔ سوم برسد، اما می‌شود به دوتا مرحله‌اش دسترسی پیدا کرد.

اما سفارش دومشان: چون ابتدای سخنشان هم وجود مبارک حضرت با جملهٔ «اوصیکم» شروع کرده‌اند. من سفارش به شما دارم، اصرار دارم، پافشاری دارم، وصیت است و عمل به وصیت واجب است. وقتی یک‌نفر وصیت می‌کند و کسی را وصی خودش قرار می‌دهد -حالا یا می‌گوید این کار را در زمان حیات من بکن یا این کار را بعد از مرگ من بکن- او حق ندارد وصیت را تعطیل بکند، تبدیل بکند، تغییرش بدهد؛ وصیت یعنی من شما را دارم ملزم می‌کنم و به شما می‌گویم بر شیعیان واجب است که این مطالب ما را عمل بکنید! در دومین مطلبشان که خیلی مطلب مهمی است، من حالا با اینکه با روایات خیلی آشنا هستم، ولی درعین‌حال این یکی‌دو روزه دنبال کشف حقایق این جمله گشتم. دو کلمه است، ولی دریایی از معانی در این دو کلمه است!

«و الورع فی دینکم»، جرّ به‌خاطر این است که با «واو» عاطفه عطف به «تقوی الله» شده: «اوصیکم بتقوی الله و الورع فی دینکم»، نسبت به دینتان، یعنی همین آیینی که انبیا آورده‌اند، همین آیینی که خدا به پیغمبر نازل کرده، اسلام الهی، اسلام آسمانی و نه اسلام زمینی! چون بعد از مرگ پیغمبر اسلام‌سازی شدیداً شروع شد که تا الآن هم در همه جای دنیای اسلام هنوز دارند اسلام‌سازی می‌کنند و دین قلابی می‌سازند و به خورد مردم می‌دهند؛ گاهی هم دین‌سازی در غرب انجام می‌گیرد، مثلاً مذهب قادیانی را به‌نام اسلام، وهابیت را به‌نام اسلام و بهائیت را به‌نام اسلام، هر سه را در یک زمان در وزارت خارجه انگلیس ساختند. آن مکتب وهابیت را به محمدبن‌عبدالوهاب با مأمورشان در بصره دادند، قادیانی را به احمد قادیانی در هند دادند و بهائیت هم به میرزامحمدعلی شیرازی دادند. تمام هم نشده و الآن در آمریکا ساخت‌وساز عرفان‌های کاذب عین یک کارخانهٔ تولیدکننده، دین تولید می‌کند؛ اما آن دینی که دارد امام عسکری می‌گوید، همان دین انبیا و همانی است که قرآن می‌فرماید: «شرع لکم من الدین»، مفرد ادیان و نه دین، این‌ور و آن‌ور نرویم! دین، یک دین است و از زمان آدم تا الآن و تا قیامت، دین خدا یک‌دانه بوده که آن هم اسلام است؛ اسلام الهی و نه ادیان ساختگی که پوستین اسلام را به آن پوشانده‌اند.

«شَرَعَ لَکمْ مِنَ اَلدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً»﴿الشوری، 13﴾، ببینید خیلی صریح است که دین یک دین بوده است. «وَ اَلَّذِی أَوْحَینا إِلَیک»، همان را «وَ ما وَصَّینا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی أَنْ أَقِیمُوا اَلدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا»، به انبیا هم سفارش کردم که این‌ور و آن‌ور نروید! یک راه مستقیم است، یک صراط است، یک جاده است که سرِ این جاده تکالیف الهیه و آخر جاده هم بهشت است؛ یعنی سر و ته این جاده در قرآن روشن است. ابتدای جاده تکالیف الهیه و انتهای جاده هم رضوان‌الله است. جنت‌الله است.

«و الورع فی دینکم»، این «فی دینکم» یعنی نسبت به این دینی که فعلاً شما دیندارش هستید، «دینکم»، چون دارد خطاب به شیعه می‌کند که من الآن شما را دیندار می‌دانم، ولی نشان می‌داد اوضاعشان در مرز ورشکستگی دینی هستند! «و الورع فی دینکم»، نمی‌گوید دین ما، یعنی هنوز امام می‌دانست دیندار هستند، ولی با خطر روبرو هستند. خب ورع یعنی چه؟ لغت عرب بسیار لغت گسترده‌ای است. من به لغات که مراجعه کردم، همین جا در همین شهر عالم‌پرور، شهر هشت قرن و نه قرن علم و معرفت و عبادت و دانش و خدمت، دیدم که برای لغت ورع، هشت‌نه‌تا معنا ذکر شده است.

یک معنایش ترس است؛ این را لغت عرب می‌گوید، یعنی لغت‌دانان قوی عرب می‌گویند، یعنی کتاب‌های اصولی لغت! «و الورع فی دینکم»، یعنی بر دینتان مرتب در ترس باشید که دزد و سارق و خطر کنار دینتان چمباتمه زده‌اند تا چرتتان ببرد، دین را بگیرند و غارت کنند و ببرند و بی‌دینتان کنند. این ترس را همیشه داشته باشید، چون آدم از چیزی که بترسد، طرفش نمی‌رود. اگر الآن به ما بگویند که بیرون این حسینیه یک اژدهایی آمده و جا خوش کرده، حالا اگر می‌خواهید یواش‌یواش بروید و از بغلش رد شوید، هیچ‌کس حاضر نیست برود، همه می‌گویند ما می‌نشینیم تا خبر بیاورند که خطر رد شده باشد. از خطر خوردن به دینتان بترسید، یعنی دنبال خطر نروید، گول خطر را نخورید، گول خطرها همه قیافه‌اش زیبا و مزه‌اش شیرین است. هیچ ماهواره‌ای دیو شاخدارِ دو سرِ دُم‌دار سُم‌دار نشان نمی‌دهد، هیچ ماهواره‌ای هیولا به مردم نشان نمی‌دهد، خب اگر نشان بدهد که می‌بندند و نگاه نمی‌کنند! آمدند بی‌دینی محض و غارتگری دین و سرقت دین را در پوشش زیباترین تصویرها و صداها و ترفندها قرار دادند که راحت بشود ملت در خانه که خوابیده‌اند، دینشان را ببازند و صبح بی‌دین از خانه بیرون بروند.

پیغمبر دارد که مردم در زمان‌های آینده، شب دیندار به خانه می‌آیند و صبح بی‌دین می‌روند. در روایات دارد، شب دیندار می‌آیند و صبح بی‌دین می‌روند! بترس! اگر آدم حرف‌های امام عسکری را باور کند و بعد از باور بترسد؛ چون بدون باور آدم نمی‌ترسد. باور بکند که امام خلیفةالله است، علم‌الله است، عین‌الله است، اذن‌الله است، خیرخواه است، دلسوز است، می‌فرمایند: بر دینتان بترسید! خب آدم می‌رود و خطرها را می‌شناسد یا می‌فهمد و به‌طرف خطر عبور نمی‌کند؛ نه خطری که به جانش بزند، ماهواره که آدم نمی‌کشد! فیلم‌ها که آدم نمی‌کشد! موبایل‌ها که آدم نمی‌کشد! آنها همه دین‌کش هستند و اینها همه کلنگی برای خراب‌کردن ساختمان انسانیت هستند. این یک معنای ورع، نسبت به دینتان در ترس باشید! در ترس باشید، یعنی خطر برای دینتان وجود دارد.

خیلی هم خطرها سنگین است. من تا حالا در هیچ‌جا ندیده‌ام که یک سنّی یا یک شیعه گفته باشد که طلحه و زبیر از منافقین زمان رسول خدا بودند. هیچ‌کس نگفته و اینها هر دو مؤمن بودند. زبیر پسرعمهٔ پیغمبر بود، امیرالمؤمنین می‌فرمایند: شمشیرش چه غم و غصه‌هایی را از دل پیغمبر برطرف کرد؛ اگر منافق بود که به این زیبایی در دستگاه پیغمبر راه نداشت. بعد از مرگ پیغمبر هم به‌خاطر مؤمن‌بودنشان بیعت نکردند و گفتند: حق، حق علی‌بن‌ابی‌طالب است و اصلاً شما را به رسمیت نمی‌شناسیم! در ایستادگی در مقابل خلفا ترس هم نکردند. طلحه هم خیلی رفت‌وآمد با خاندان طهارت داشته، تا جایی که دخترش عروس امیرالمؤمنین و همسر حضرت ابی‌عبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) شد.

دختر طلحه که از همین دختر، یک دختر به‌دنیا آمد و حضرت حسین اسمش را فاطمه گذاشته است. این نوهٔ طلحه را به پسر حضرت مجتبی شوهر داد و کل خاندان طباطبایی ایران و عراق و اردستان و ظفرقند و مناطق دیگر ایران از نسل همین فاطمه(نوه طلحه) و حسن‌بن‌حسن هستند که یکی از آنها وجود مبارک مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی و آیت‌الله‌العظمی حکیم در نجف است. دور سنگ قبر آقای بروجردی نسبشان را که نوشته‌اند، به همین فاطمه -نوه طلحه- می‌رسد. اینها آدم‌های بی‌دینی نبودند، آدم‌های منافقی نبودند، ولی خطر حب جاه کنارشان پنهان بوده است. وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین بیعت کردند، گفتند: چرا علی؟ ما با آن چه فرقی داریم؟ حکومت باید به ما برسد و بعد هم آمدند جنگ جمل را به راه انداختند و چندهزارتا از طرفین را به کشتن دادند. زبیر که بیرون لشکرگاه و قبل از شروع جنگ در چادر یک بیابان‌نشین خوابش برد و آن‌هم به طمع شمشیر و لباسش، سرش را در خواب بُرید. طلحه را هم مروان اموی در دارودستهٔ خودشان کشت. این خطر!

بترسید شیعیان ما برای دینتان! از چه‌چیزی بترسیم؟

از خطراتی که متوجه دینتان است، خطر مالی، خطر قیافه‌ای، خطر جوانی، خطر ریاست، خطر صندلی، خطر شهوات، و اینها هست تا زمانی که ما زنده هستیم و رد نمی‌شود. ما باید دائم برای حفظ دینمان از خطرها در ترس باشیم و به جانب خطر نرویم. آن دوتا هم می‌توانستند به جانب خطر نروند، چون بعد از روی کار آمدن امیرالمؤمنین، فکر کنم یکسال نشد که هر دو کشته شدند. می‌ماندید حالا هفت هشت ده سال کنار امیرالمؤمنین خدمت می‌کردید به دین و به مردم به مستضعفین به ملت، به کشور، آخر آن چه شد؟ طرف خطر رفتند و خطر هم به دینشان زد و هر دو را جهنمی کرد. «القاتل و المقتول کلاهما فی النار»، این یک معنی ورع!

معنی دومی که دارند، احتیاط است. احتیاط یعنی چه؟ اصلاً لغت حوط، احتیاط در عرب به چه معناست؟ به معنی دوراندیشی است؛ یعنی من الآنم را نبینم، فکر الآنم نباشم، امروز را نبینم، فردابین بشوم، احتیاط یعنی دوراندیشی، یعنی فکرم را تا قیامت خودم گسترده کنم. من اگر دوراندیشی نکنم، به قول قرآن مجید این می‌شوم: «رضوا بالحیاة الدنیا»، فقط دلم به این مغازه و کارخانه و خانه و ملک‌ها و وکالت و وزارت و صندلی و ثروت خوش می‌شود. «رضوا بالحیاة الدنیا»، دلم به امروز فقط خوش می‌شود و در این دل‌خوشی به امروز یقیناً فردا را یادم می‌رود؛ فردایی که به فکرش بودن را در سورهٔ حشر واجب کرده است:

«یا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ»، «لام»، لام امر است و معنی وجوب می‌دهد. «و لتنظر نفس»، نفس یعنی هرکسی، هر شخصی، «ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»، نظر یعنی توجه با عقل و نه توجه با چشم. «و لتنظر»، یعنی بر هرکدام از شما بندگان با ایمانم واجب است دقت کنید که برای فردای قیامتتان چه‌کار کرده‌اید؟ دوباره می‌فرماید: «وَ اِتَّقُوا اَللّهَ»، آخر آیه هم می‌فرماید: «إِنَّ اَللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»، ﴿الحشر، 18﴾، هیچ‌چیز‌تان از چشم من پنهان نیست! تراکم اعمالتان پیش من است و اگر این تراکم هیزم جهنم است، تا نمرده‌اید، این هیزم را به شجرهٔ سرسبز میوه‌دار تبدیل بکنید.

یکی از بستگان نزدیک من در شمال خانه دارد و ما بعضی‌وقت‌ها آنجا می‌رویم. به ما نشان می‌دهد که سال گذشته این درخت‌ها بارش زیاد بوده و ما رفته‌ایم ده‌تا چوب خشک کَنده‌ایم یا گرفته‌ایم آورده‌ایم زیر این درخت‌ها گذاشته‌ایم، حالا خود آن چوب خشک در زمین مستعد شمال ریشه دوانده و شاخ و برگ کرده و نزدیک به میوه‌دادن است؛ پس می‌شود چوب خشک را به درخت تبدیل کرد. «ان الله خبیر بما تعملون»، تراکم اعمالتان را من آگاه هستم که هیزم یا باغ است؛ اگر هیزم است، تا نمرده‌اید، می‌شود این هیزم‌ها را با توبهٔ ایمان و عمل صالح «الا من تاب و آمن و عمل صالحا» باغ سبز کنید. «اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات»، هیزم‌ها را می‌توانید با سه نوع آبیاری -با توبه، با ایمان، با عمل صالح- یک باغ آباد بکنید. این یک معنی احتیاط و دوراندیشی!

یک معنی دیگری هم که دارند، می‌گویند احتیاط یعنی توجه دقیق، بیداری. توجه یعنی بیداری، یعنی خواب غفلت نگیرد که دشمن و خطر نزدیک توست، می‌زند و می‌بَرَد. دقت و توجه «والورع فی دینکم»، این مقدمهٔ مطلب با توضیح کلمهٔ ورع و دین.

 حالا ببینیم این دینی که حضرت عسکری فرمودند، چیست؟ اوّل، قیمتش چیست؟ و دوم، آثارش برای دنیا و آخرت مردم چیست؟ سوم، این را به‌تدریج با کمک خدا با همدیگر جلو می‌رویم تا ببینیم سخن بالاخره به کجا می‌رسد و دین چیست؟ ارزش دین چقدر است؟ آثار دین دردنیا و آخرت انسان چه خواهد بود؟

روز سوم جلسه است و من از کتاب‌های قرن هفتم جلوتر را ندیده‌ام، ولی از کتاب‌های قرن هفتم به سراغ این مسئله رفتم که آیا در کربلا و در شام، طفل سه‌ساله‌ای به این نامی که معروف و مشهور است، بوده یا نبوده است؟ از کتاب‌های قرن هفتم! الآن هشت قرن است و ما دیگر نزدیک قرن پانزدهم قرار داریم، در کتاب‌های متعدد دیدم که حضرتْ دختری به‌نام رقیه داشته و در شام هم ازدنیا رفته و دیگر شنیده‌اید که وضع شام و آن خانه‌ای که اینها در شام اسیر و حبس بوده‌اند و کار بالاخره به کجا کشید.

حتی در یکی از کتاب‌های سیدبن‌طاووس دیدم که حضرت در وقت وداع با اهل‌بیتش، اسم این بچه را برده و وقتی می‌خواهد وداع بکند، همه را فریاد می‌زند: زینب، کلثوم، سکینه و یکی از آنهایی که در وداع اسم می‌برد، رقیه است.

 

 

برچسب ها :