روز پنجم (21-10-1395)
(خوانسار حسینیه آیت الله ابنالرضا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدخوانسار/ حسینیهٔ آیتالله ابنالرضا/ ربیعالثانی/ زمستان 1395هـ.ش.
سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الآنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
در سخنرانی بسیار مهم و نورانی و ملکوتی امام عسکری در حضور جمعی از شیعیان، جملهٔ دوم این بود: «و الورع فی دینکم». کلمه ورع -چنانکه شنیدید- در لغت بهمعنای ترس آمده، بهمعنای احتیاط آمده، بهمعنای دوراندیشی آمده، بهمعنای تقوا هم آمده است.
امام به شیعه سفارش دارند که در دینتان بترسید، چون خطرهای فراوانی در کنار دینتان قرار دارد. این خطر از روز دوشنبه بعد از درگذشت رسول خدا بهصورت بسیار سنگین شروع شد و به این خطر، رشتههای دیگر هم اضافه شد و در نودسال عمر بنیامیه و ادامه حکومت بنیعباس، خطرات مختلف فرهنگی، اقتصادی، فکری، عقلی،رخ نشان داد و شیعه را هم مثل بقیهٔ مردم در خطر قرار داد؛ البته شیعه را در خطر ورشکستگی دینی قرار داد! امیرالمؤمنین تا امام یازدهم جانشان به لب رسید که به شیعه روحیه بدهند، فکر بدهند، آمادگی بدهند که دچار ورشکستگی دینی نشوند. از خطر باید ترسید! طبع مردم این است که خطری هم هنوز پیش نیامده، به آنها خبر میدهند، میترسند؛ اگر بگویند احتمالاً دهروز دیگر زلزلهای اتفاق میافتد یا هواشناسی بگوید ما به مردم هشدار میدهیم دربارهٔ آبگرفتگیهای سنگین، هم میترسند و هم در مقام برمیآیند که آن خطر را -اگر بیاید- با نیروی ترسشان دفع بکنند و یا با آن مبارزه بکنند. سرمای سنگین یک خطر است. مردم با کرسی و بخاری و سوزاندن هیزم با آن مبارزه میکنند؛ چون میترسند یخ بزنند، بیمار بشوند و از پا دربیایند. هیچ گوهری در عالم آفرینش گرانتر از دین خدا نیست؛ دینی که 124هزار پیغمبر مبلّغ آن بوده و دوازده امام هم مبین و حافظ و نگهبانش بوده است. برای تبلیغ دین خدا تعدادی از انبیای خدا دچار شکنجههای روحی و بدنی شدند و بعضیهایشان هم -قرآن میفرماید- به قتل رسیدند و کشته شدند؛ اگر تبلیغ دین نمیکردند که تبعید نمیشدند، زندان نمیرفتند، کشته نمیشدند و دشمن کاری به کارشان نداشت. حیات طیبهٔ ائمهٔ طاهرین هم نشان میدهد که برای خاطر تبلیغ دین و بیان دین ازطرف بنیامیه و بنیعباس در معرض آزارهای روحی و شکنجهها قرار گرفتند. اینکه نفر دوازدهمشان را خداوند غایب کرد، چون در روزگار امام دوازدهم حضرت مطلقاً امنیت جانی نداشتند و مثل پدرانشان در معرض انواع آزارها و شکنجهها قرار میگرفتند. خداوند متعال او را از دیدهها پنهان کرد، اما در همین کرهٔ زمین است و زندگی دارد، ولی شناختهشده نیست.
لحظهای که پروردگار به او امنیت جانی بدهد و بگوید از خطر کشتهشدن گذشتی، ظهور میکند. معلوم میشود تا الآن امنیت جانی برای او برقرار نشده و هیچ ناحیهای از نواحی دنیا برای حضرت امن نیست. روایات را هم که ببینید، همین حقیقت را برایتان بیان میکند که مردم تحمل عدالت او را ندارند، حتی آنهایی که مدعی تشیع هستند. از قدیم هم شنیدهاید که اگر بیاید و بخواهد اخلاق مردم و روش مردم -مخصوصاً پول مردم- را سر جای خودش برگرداند و عدالت را حاکم بکند، بعضی از شیعهها میگویند: تو نه اینکه امامزمان نیستی و سید هم نیستی! چون امنیت ندارد، غایب است.
من این جمله را از هیچ امامی در روایاتی که دیدم، ندیدهام و شاید هم باشد. به قول طلبهها «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود»، ولی این جمله از امام عسکری نقل شده که میفرمایند: هیچکدام از پدران گذشتهٔ من، یعنی دهتا امام معصوم قبل از من بهاندازهٔ من آزار نکشیدند و این آزار هم فقط برای دشمن نبود، بلکه برای دوستان هم بود. در غیبت، یک گلایههای عجیبی امامعصر از طایفهٔ شیعه دارد و نه از مردم دنیا! نه از غربیها! نه از ادیان دیگر! یک کتابی داریم که الآن بهصورت هشت جلد چاپ شده است. این کتاب بسیار خواندنی، محکم و متین و دارای روایات ناب است بهنام غایةالمرام و تألیف سیدهاشم بحرانی است. این روایت را من در آنجا دیدم. وقتی علیبنمهزیار یا ابراهیمبنمهزیار توانست با یک تصفیهٔ کامل، محضر مبارک امام دوازدهم را درک بکند، عرض کرد: یابنرسولالله! مشتاق زیاد دارید که میخواهند شما را ببینند. فرمودند: دلم نمیخواهد دیده شوم و دوست ندارم من را ببینند و نمیخواهم که به محضر من بیایند. عرض کردم: چرا یابنرسولالله؟ فرمودند: به سه علت: اول اینکه، «کثرتم الاموال»، یک تعداد زیادی از شیعیان ما قارونمسلک شدهاند و فقط دنبال پول هستند، دنبال انباشتن پول هستند، دنبال پول هنگفت و فراوان هستند و الآن دیگر کم داریم کسی که به میلیارد قانع باشد. پولی میخواهد که بانکها هم نتوانند حسابش را برسند! همین یک لذت ابلیسی عقلی دارد یا خیالی، دویستمیلیارد و سیصدمیلیارد و هزارمیلیارد را که کاغذش را نمیتوانند لقمه کنند و در آبگوشت بزنند بخورند و میماند. «لعلکم کثرتم الاموال»، شما اخلاق اقتصادیتان اخلاق قارون شده، خب دلم نمیخواهد من را ببینید! با چه چشمی؟ با چه روحیهای؟ با چه حالی؟
و دوم اینکه، این دومی خیلی سنگین است! «قطعتم رحم الذی بینکم»، شما روابط محبتی بین خودتان را بریدهاید و با هم خوب نیستید. این شهر با آن شهر خوب نیست. این محله با آن محله خوب نیست. منِ آخوند با آن آخوند خوب نیستم. منِ بازاری با آن یکی بازاری خوب نیست. منِ برادر با برادرم خوب نیستم، خواهرم با من خوب نیست، عمهام با زن و بچهٔ من خوب نیست. «قطعتم رحم الذی بینکم»، خب برای چه من خودم را در معرض دید شما قرار بدهم؟ مگر شما چقدر آدمهای درست و حسابی هستید؟
و سوم اینکه، شما «تحیرتم علی ضعفاء المؤمنین»، مردم را سرگردان کردهاید. اینقدر حزب درست کردهاید! اینقدر در مردم افکار ریختهاید! اینقدر راست و چپ بهوجود آوردهاید! اینقدر شمالی و جنوبی ساختهاید که ضعفای شیعیان ما سرگردان شدهاند که بالاخره حق با کیست و حق با کدام طرف است. یک چنین جنایتی به شیعهٔ ما شده، حالا برای چه میخواهند من را ببینند؟ «تحیرتم علی الضعفاء المؤمنین»، تقصیر این شیعیان ما که قدرتی ندارند، پولی ندارند و سرپا نیستند، چیست که اینها را متحیر و سرگردان کردهاید که حق را گم کردهاند و این اختلافات در شیعیان ما، حق را پنهان داشته و اینها خطر است.
خطر از زمان درگذشت پیغمبر شروع شد و تا زمان امام عسکری با رشتههای گوناگون، حملهاش را بهخصوص به شیعه شروع کرد. از دینتان بترسید! وقتی از یک خطر میترسید، با خطر چکار میکنید؟ مینشینید گردن کج میکنید که خطر بهتان بزند، زخم بهتان بزند و شما را از پا دربیاورد؟ وقتی اعلام میکنند یک میکروبی دارد به ایران میآید، همه بروند واکسن بزنند، آنهایی هم که از آمپولزدن میترسند، با کله میروند واکسن میزنند. به عمرش آمپول نزده و میترسد و میگوید: من از سوزن میترسم! اصلاً قیافهٔ آمپول را میبینم، وحشت میکنم! ولی وقتی بهشان میگویند چنین میکروبی آمده که از پا درمیآورد و چارهای نداری جز اینکه واکسن بزنی، میروند میزنند. آنهایی هم که از آمپول میترسند، میروند میزنند و دیگر ترسشان میریزد. از اینکه دینتان در معرض خطر قرار بگیرد، بترسید! مال حرام، دین را در معرض خطر قرار میدهد، نسل را در معرض خطر قرار میدهد. این روایت را مرحوم فیض در کتاب کمنظیر محجةالبیضاء نقل میکنند. من نزدیک چهلسال است با این کتاب سروکار دارم. یک کتاب بسیار با بنیانی است. یکی از خدمات بزرگ مرحوم فیض کاشانی به شیعه و به فرهنگ ائمه همین کتاب است. هشت جلد و حدود چهارهزار صفحه است. این یکی از سیصد جلد کتاب فیض است که اگر آن سیصد جلد زمان خودش را بخواهند الآن بهصورت کتابهای معمولی چاپ بکنند، از پانصد جلد بیشتر میشود. این را در یک محلهٔ کاشان که چهارپنجماهش 450سال پیش که گرما به 55درجه میرسیده و تنها اسلحهٔ مبارزه با گرما بادبزن بوده، این پانصد جلد را در آن گرما نوشته است. از رسول خدا نقل میکند: «الحرام تبین فی الذریه»، اینهایی که مال حرام میخورند؛ مال یتیم، ارث برادر و خواهر، مهریهٔ همسر! خیلی از جاهای ایران هنوز رسم است که پدرشوهر، مِلک مهریه عروس میکند و گاهی پدرشوهر قدرتی پیدا میکند و مهریه را میخورد و یک آب خنک هم روی آن میخورد! ائمهٔ ما میفرمایند: دزدترین دزدان، خورندههای مهرها هستند. آن که مهر را میخورد، این دزدترین دزدان است. خب بچهٔ این لقمهٔ حرام چه میخواهد از آب درآید؟ بچهٔ رشوه، بچهٔ اختلاس، بچهٔ تقلب در اجناس چه میخواهد از آب درآید؟ من حالا مثل به جنس معروف شهر بزنم: یک غریبه در یک مغازه میآید و بیخبر از همهجا میگوید: آقا ما شنیدهایم عسل اینجا معروف است. شما عسل داری که عسل باشد، برای کندو باشد، برای زنبور باشد، صددرصد خالص باشد. من در چنین موقعیتی که قرار میگیرم، میتوانم راست بگویم یا نمیتوانم؛ اگر نتوانم راست بگویم که در شیعهبودنم هم آدم دروغگویی هستم و اگر بتوانم راست بگویم، معلوم میشود خدا را باور دارم.
من یکبار مشهد به درِ مغازهٔ یک عطاری رفتم که خرید بکنم. خاکشیر و دوسه قلم جنس میخواستم. اوّلینبارم بود که وارد این مغازه میشدم. سلام کردم، به اسم جواب من را داد. معلوم شد که من را شناخته و احتمالاً سخنرانیها را در تلویزیون دیده بود که از چهره، من را شناخت. چهارپنجتا مشتری هم در مغازش بود. مغازه هم هجدهمتر نبود، ولی تا سقفش قفسه و اجناس عطاری بود، به من گفت: روی نیمکت بنشینید تا نوبتتان شود. گفتم: اتفاقاً من هم همین اخلاق را دارم. گفتم: تهران هم که نانوایی میروم، شاطر میخواهد به من احترام کند، میگویم نه نوبتم را به من نان بده؛ یعنی ادب شیعه اقتضا میکند که حق کسی را پایمال نکند.
نشستم، خب مشتریهایی که بودند، با او صحبت میکردند. یکی گفت: این خاکشیری که در این گونی است، انگار خیلی خاکشیر خوبی است، سه کیلو به من میدهید. ایشان فرمودند: من متخصص اجناس عطاری هستم، این خاکشیر یکخرده خاک دارد، اما شما نمیبینی؛ اگر به تو بدهم که به شهرتان ببری، یکبار دوبار باید بشوری. درجا در لیوان نریزی و خودت و زن و بچهات بخورید. بدهم بهتان؟ این یک مورد، یک مورد دیگر یک پیرزنی آمد که یک مقدار هم پشتش خمیده بود، گفت: شیرخشت هندی میخواهم! یک شیشه زیبای بزرگ که پنجشش کیلو شیرخشت در آن بود و خیلی هم شیرخشت تمیزی بود، بهش گفت: مادر از پشت این شیشه، شیرخشت را میتوانی ببینی؟ گفت: آره، میتوانم. گفت: این شیرخشت ایرانی است و هندی نیست. به هندی میخورد، ولی هندی نیست. میخواهی بِکِشم بهت بدهم؟ گفت: نه! گفت: پس اگر حال داری، آدرس یک آدم متدیّن راستگو و درستوحسابی را به تو میدهم که بهنظرم شیرخشت هندی دارد؛ اگر تمام نکرده باشد. بعد هم یک تابلو بالای سرش بود که نوشته بود: «جنسهای فروخته شده حتماً پس گرفته میشود»! وقتی نوبت من شد، اوّل به او گفتم: این تابلو چیست؟ این راست است یا دروغ است؟ گفت: کاملاً راست است! چون مشهد شهر زیارتی است، گاهی مسافر با ماشین آمده، با قطار آمده، با اتوبوس آمده، میآید و از من دویستسیصد تومان خرید میکند و یک مرتبه پول کم میآورد و میخواهد بلیط اتوبوس بخرد، ندارد؛ بلیط قطار بخرد، ندارد؛ پول مسافرخانه بدهد، کم دارد؛ من این را نوشتم که جنسها را بیاورد پس بدهد و پولش را به او بدهم تا مشکلش حل شود. این شیعه!
حالا در شهرها از این شیعهها چندتا داریم؟ آقا چای خارجی یکدست داری؟ چه چایی! این چای که من دارم، هم من توانستم گیر بیاورم و هم یک بخشیاش را کاخ سفید برای اوباما میبرند. حالا چای قاطی با چای پست ایرانی است، روغن قاطی با روغننباتی است، عسل قاطی با عسل ساختگی است، بیا ببین چه تعریفی میکند! برای چندروز زندگی در این دنیا که آخرش هم با کله در قبر میاندازند. امروز قویترین آدم این کشور را در خاک کردند و برگشتند. میخواهیم چکار؟ در محاکمات الهی چه جوابی میخواهیم بدهیم؟ چه میخواهیم در دادگاه پروردگار بگوییم؟ خطر اقتصادی، خطر مالی، خطر شهوانی، خطر فرهنگ غربی، خطر زندگی را بهشکل زندگی یهود و نصاری درآوردن، این ارههای دندانهدار تیز پای درخت دین انسان است. این ترس از دین، بترسید و نسبت به دین دوراندیش باشید! الآن دین را نگاه نکنید، این آیه را نگاه بکنید: در آلعمران است: «وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ اَلْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخاسِرِینَ» ﴿آلعمران، 85﴾.
من یک جملهٔ زیبایی از قرآن بگویم؛ البته یکبار در قرآن نیامده و به تکرار در قرآن آمده است. یک لغاتی در قرآن است که «ب» به آن چسبیده است. «الف»، «ب»، «ب» چسبیده؛ پروردگار میفرماید: «أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدی» ﴿القصص، 3﴾، منِ خدا میشناسم چه کسی دارد دینش را وارد قیامت میکند، نمیگوید من، دین مردم را وارد قیامت میکنم، بلکه میگوید دین را خودتان باید با خودتان بیاورید و وارد قیامت کنید؛ یعنی در آیات شریفه در چنین مواردی، حرف «ب» این مسئله را میگوید که دینتان را من کمکتان نمیدهم تا وارد قیامت بکنید: «یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ»﴿الشعراء، 88﴾ «إِلاّ مَنْ أَتَی اَللّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»﴿الشعراء، 89﴾، یعنی لبهٔ تیز اینگونه آیات، همین «ب» مفرد است.
قیامت نه ثروتتان به دادتان میرسد، چون ثروتی در قیامت نیست که به دادتان برسد. شما را با یک کفن تحویل خاک میدهند. زینالعابدین در دعای ابوحمزه با گریه میگوید: این کفن را هم خاک میخورد و «ابکی لخروجی من قبری عریانا». مالی نیست که به داد آدم برسد! مالی نیست «ولا بنون»، بچههایتان هم به دادتان نمیرسند؛ چون «لکم اعمالکم و لهم اعمالهم»، مسئولیت بچههایتان برای خودشان است و به شما ربطی ندارد، شما هم اعمالتان گردن خودتان است؛ البته نه اینکه اینجوری باشد که دارم میگویم. از باب نشاندادن دقت و عظمت قیامت است و نه اینکه این باشد، ولی گاهی برای ما مطالبی را بیان کردند که عظمت و لطافت مطلب را بفهمیم. در روایت دارد که موسی در قیامت گوشه میگیرد، به او میگویند: کجا؟ میگوید: مبادا مادرم بیاید و بگوید کم دارم و یکخرده از اعمالت به من بده! این است داستان قیامت! میگوید: خودتان باید بیاورید، دینتان را خودتان بردارید و بیاورید. اینکه میگوید: «و الورع فی دینکم»، دوراندیش باشید؛ یعنی این دین باید تا قیامت با شما باشد و فردا را هم ببینید.
در سورهٔ حشر است: «یا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اِتَّقُوا اَللّهَ إِنَّ اَللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»﴿الحشر، 18﴾، مردم بنشینید و با دقت عقلی، وضع خودتان را بسنجید. «تنظر»، نظر غیر از رؤیت است. نظر یعنی نگاه با فکر، نگاه با دقت. بنشینید و با دقت بیندیشید که بفهمید برای قیامتتان چکار کردهاید! «ولتنظر نفس ما قدمت لغد»، خیلیها هم یک وقتی بیدار میشوند که دیگر به درد نمیخورد؛ مثلاً در جوانی و در زمان قدرت و در زمان پارتیداشتن، پنجهزار متر زمین از چهارتا مظلوم را بالا کشیده و حالا زمین متری پنجمیلیون دهمیلیون شده است. پنجهزار تا دهمیلیون، خیلی پول است! اینها را فروخته، پولش را هم گرفته و برای دختر و پسر خانه خریده، ملک خریده، عروسی کرده، حالا که نزدیک مُردنش است، ناله میزند صاحب زمینها را ببینید و از آنها حلالیت بطلبید! صاحب زمینها خیلی احمق نیستند که حلالت کنند. خودشان بدبختها سیسال است زمینگیر و در فقر و فلاکت هستند و به این راحتی که دلها حلالکننده نیست.
رسول خدا به ابوذر فرمودند(این روایت خیلی مهمی است که یا در مستدرکالوسائل یا در وسائلالشیعه است، در یکی از این دو ناحیه است): ابوذر دوست ندارم روز مرگم، قیراطی از من بهعنوان مال من در این دنیا بماند که در قیامت برای جوابدادنْ گیرِ آن باشم.
گر خود نکنی بر خود رحمی
امید مدار ز دیگر کسی
وقتی خودت به خودت نرسی، توقع داری چه کسی به تو برسد؟ چه کسی کارهایت را انجام بدهد؟ بیشتر ما مگر کمبودهای پدر و مادرهایمان را که مُردند، انجام دادیم؟ چند نفر اولاد آمدهاند و دفترهای پدرهایشان را رسیدند که ببینند چقدر حرام خورده؟ چقدر جنس تقلبی فروخته؟ و آن را جبران کردند که حالا آن مُرده را در برزخ از عذاب برزخی نجات بدهند! ما چندتا از این اولادها در کشور داریم؟ من پنجاهسال است یا ناظر وصیت یا وصیّ قانونی مردم بودهام، پنجاهسال است! میدانید چقدر از مردم تهران در این پنجاه سال، من را ناظر وصیت کردهاند یا بعضیها من را وصی کردهاند؟ با اینکه در این مورد وصیّ نبودهام و عذرخواهی کرده بودم که من را بهخاطر کثرت کارم و رفتوآمدم و منبرهایم، وصیّ خودش قرار ندهد. از همان زمان زندهبودن از ایشان تقاضای عاجزانه کردم که من را وصیّ قرار ندهید و برادرهایم را وصیّ قرار بدهید، در این پنجاهسال از کل وصیتهایی که من ناظر و وصیّ بودم، یکدانه وصیت عمل شد که آن هم من وصیّ نبودم، وصیت پدرم بود و بقیه را خوردند و بردند، نه نماز برای پدرهایشان دادند و نه برای ابیعبدالله جلسه گرفتند و نه ثلثش را در راهی که وصیت کرده بودند، انجام دادند! من به یک خانوادهای گفتم: پدرتان خیلی زجر کشید، من از جوانی میشناختم، تمام درآمدش هم حلال بود و برای شما جان کَند؛ خب این وصیتش را که قانونی هم هست، عمل بکنید! گفتند: برو آقا، پدر ما آخر عمرش دیوانه بوده و اینها دریوری است که نوشته! نه نمازهایش را دادند و نه کارهای خیری که نوشته بود، انجام دادند. خب بچهها که کاری برایمان نمیکنند، ما چرا مال حرام بهدست بیاوریم که حالا دوتا گیر بیفتیم؟ یک گیر خود حرام باشد و یک گیر هم اینکه بچههایمان حرام را تصفیه نکنند. حرام وسوسهها، سفسطهها، شبههها، شیطانصفتیها، مقالات، مجلات، فیلمها، انواع خطراتی هستند که بغل دین مردم و بغل دین انسان هستند.
«و الورع فی دینکم»، خب دوراندیش باشید؛ چون این دین به درد قیامتتان هم میخورد. دین، قیامت شما را نجات میدهد. ایمان، قیامت شما را نجات میدهد. شما الحمدلله اهل قرآن هستید، چقدر آیه در قرآن دربارهٔ شفاعت است که میگوید: این گروه در معرض شفاعت قرار نمیگیرند! این گروه «فما لهم من ناصرین»، در قیامت یک یار ندارند! این گروه تکوتنها در قیامت هستند! «و لقد جئتمونا فرادی»، تکوتنها! نه پیغمبری با آنهاست و نه امامی و نه مؤمنی و نه شفیعی و نه قرآنی. «و لقد جئتمونا فرادی»، غریب و تنها در بین میلیاردها جمعیت در قیامت، پس نسبت به دینتان دوراندیش باشید و این گوهر باعظمت را نگه دارید که فردای قیامت به محضر حضرت حق عرضه کنید و با عرضهٔ این گوهر گرانبها، بهشت را به شما بدهند.
«ان الله اشتری»، این هم از آیات خیلی زیبای قرآن است! «ان الله اشتری من المؤمنین»، یعنی آنهایی که دیندار هستند، «ان الله اشتری من المؤمنین»، نه از همه مقید است، از مردم دیندار «اموالهم و انفسهم» میخرند. اینجا میخرم، یعنی قبول میکنم، یعنی اموالی که مردم دیندار در دنیا هزینه کردند؛ در کار خیر، در حوزه، در مسجد، در چاپ کتاب، در یتیم، در فقیر، در مسکین، در راه جنگ با دشمن، مال را قبول میکنم و جان را قبول میکنم. «ان الله اشتری من المؤمنین اموالهم و انفسهم»، در مقابل چهچیزی قبول میکنم؟ «بان لهم الجنه» که بهشت به اینها بدهم؛ یعنی بهشت من مفتی نیست و قیمتش را باید در دنیا بپردازید تا ما هم در قیامت تحویلت بدهیم. قیمت بهشت من هم، اموال پاک حلال است که در راه رضای خدا مصرفِ خودت و زن و بچهات و امور خیر شود و کوشش و زحمت و فعالیت وجودیت است، «بان لهم الجنه».
اینجا یک نکتهای هم برایتان بگویم که خیلی قابل توجه است. دینداری چه خبر است؟ دینداری در دیندارانی که ما نمیتوانیم آنها را بفهمیم، چه خبر است؟ امامصادق میفرمایند: از زمانی که علیاکبر ما بهدنیا آمد، تا روز عاشورا که شهید شد، یک پلک بههمزدن از خدا جدا زندگی نکرد. از روزی که بهدنیا آمد! حالا یا سنّش هجده بوده یا بنا به بیشتر روایات 24سال و بزرگتر از زینالعابدین ازنظر سِنی بود. امامصادق وقتی روضهٔ علیاکبر را خواندند، در همین کاملالزیارات است، مهمترین کتاب، مستندترین کتاب، محکمترین کتاب! دو سهبار گفتند: پدر و مادرم فدایت که سرت را از بدن جدا کردند! پدر و مادرم فدایت که داغت بر دل ابیعبدالله چه اثر سنگینی گذاشت! این تعریف کمی است؟ پدرم و مادرم! پدر امامصادق چه کسی بوده که به علیاکبر میگوید پدر و مادرم فدایت شود!