لطفا منتظر باشید

روز ششم (22-10-1395)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1438 ه.ق - دی1395 ه.ش
5.61 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

خوانسار/ حسینیهٔ آیت‌الله ابن‌الرضا/ ربیع‌الثانی/ زمستان1395هـ.ش.  سخنرانی ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الآنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

دین خدا -که ورع به آن را امام عسکری سفارش فرموده- دین کامل و جامعی است و نسبت به همه خلقت انسان، امور انسان، فکر و قلب و نفس و اعضا و جوارح انسان فراگیر است و اصلاًح‌کنندهٔ باطن و ظاهر و حالت فردی و اجتماعی و خانوادگی و اقتصادی و معاشرتی آدمی است. و این پانزده قرنی که از بعثت رسول خدا گذشته، هیچ دین‌شناسی، نه مردم و نه افراد خارج و نه آنهایی که خبر از دین ندارند، بلکه هیچ دین‌شناسی اعلام نکرده که دین، این ناحیه از وجود آدمی و روابطش را فروگذار کرده و راهنمایی و قانون در این ناحیه ندارد. دینی کامل است و تمام!

 سخنرانی مهمی را پیغمبر اکرم پنج‌بار در منا، عرفات، مسجدالحرام دارند. سخنرانی بسیار مهم مربوط به سال آخر عمرشان است که دوماه و چندروز بعد ازدنیا رفتند. به‌خاطر اهمیت آن سخنرانی و مطالبش، پنج‌بار تکرار کردند که در مشاعر مردم جا بگیرد و وقتی زائران به نواحی اسلامی پخش می‌شوند، این سخنرانی را به مردم مناطقشان برسانند. یک جملهٔ این سخنرانی، این است که خدا را به شهادت گرفتم، گواه گرفتم که من هرچه مردم را به بهشت نزدیک می‌کند، گفته‌ام و هرچه مردم را از دوزخ حفظ می‌کند، گفته‌ام. این دین است!

این دین بنا بر آیهٔ 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره ترکیبی از عقاید و اعمال و اخلاق است. عقاید مربوط به قلب است، اعمال مربوط به اعضا و جوارح است و اخلاق هم مربوط به نفس انسان است. همان نفسی که یازده قَسَم در کنارش خورده که در قرآن بی‌سابقه است و همین یکبار است که یازده قسم ذکر شده و بعد از یازده قسم می‌فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها» ﴿الشمس‏، 9﴾ «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» ﴿الشمس‏، 10﴾، «قد افلح» یعنی کسی که نفسش رشد کرد، بر تمام موانع راه سعادت پیروز شد و حیوان نماند. «زکاها»، رشد نفس به آراسته‌شدنش به حسنات اخلاقی و پیراسته‌‌شدنش از سیئات اخلاقی است. «و قد خاب من دساها»، کسی که نفس را معیوب و ناقص کرد، ضرر کرد و زیان دید، معیوب به چه‌چیزی؟ به همین رذائل اخلاقی، با دست خودش روی نفس عیب گذاشت، عیب‌های سنگین مثل حسد، مثل کبر، مثل ربا، مثل زمختی، عصبی‌بودن، خشم، طمع، حرص، خودبینی، و امثال این رذائل؛ اینها عیوب است که وقتی انسان با دست خودش بر روی صفحهٔ نفس نقاشی می‌کند، نفس عیب پیدا می‌کند و ناقص می‌شود؛ یعنی از آن حالت اولیهٔ الهیه‌اش درمی‌آید و به قول علمای اخلاق، با این عیب‌ها یا نفس بهیمی می‌شود حیوانی، یا سبوعی می‌شود درنده، یا شیطانی می‌شود و از این سه حالت بیرون نیست.

آنها هم مراحل نفس را که در کتب خودشان بیان می‌کنند، همین است: نفس بهیمی، یعنی وقتی عیب پیدا می‌کند و فقط در خوردن و در خوابیدن و لذت‌گرایی متمرکز می‌شود: «وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الآنعامُ» ﴿محمد، 12﴾، این نفس بهیمی می‌شود.

 و اما نفس سبوعی، در سورهٔ انعام می‌گوید: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ اَلْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ» ﴿الأعراف‏، 176﴾، صحبت از یک آدمیزاد است. در این دو آیهٔ سوره اعراف که تفاسیر، مصداقش را مختلف نقل می‌کنند و بعضی‌ها می‌گویند یک عالِم در زمان موسی بوده که «وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَواهُ» ﴿الأعراف‏، 176﴾، اما بعضی‌ها می‌گویند یک آدم باسوادی در زمان پیغمبر بوده که این به یک درنده تبدیل شد. «مثله کمثل الکلب» که قرآن می‌گوید: کاری‌اش داشته باشی، مرتب زبان از دهان بیرون می‌آورد و چهرهٔ درندگی نشان می‌دهد و کاری‌اش هم نداشته باشی، همین الآن ما ترامپ هیچ‌کاری نداریم؛ چون کاره‌ای نیست، ولی هی زبان درمی‌آورد که سفارت آمریکا باید به قدس و کنار مسجدالاقصی بیاید! سرکار بیایم، برجام را می‌گیرم و جلوی تلویزیون پاره پاره می‌کنم و دور می‌ریزم! هیچ‌کاری‌اش هم که نداشته باشی، با این زبان‌بازی‌ها و زبان‌درآوردن‌ها درندگی خودش را نشان می‌دهد: «ان تحمل الیه یلهف او تترکه». هیچ‌کاری‌اش هم که نداشته باشی، باز این زبان درآوردن‌ها را انجام می‌دهد؛ نه اینکه خدا بخواهد و بگوید یک آدمی است که زبانش را بیرون و تو می‌دهد! نه، منظورش همین زبان‌های مثل ترامپ و اوباما و نتانیاهو است حالا کوچک‌ترهایش هم در اروپا و آمریکا زیادند. کوچک‌ترهایش در ایران هم هستند. همه جای دنیا هستند و برای اینکه به طرف مقابلش بگویند که ضررزدن ما قطعی و یقینی است، زبان نشان می‌دهند. این نفس سبوعی می‌شود.

و اما نفس شیطانی، این عیب‌ها آدم را وادار می‌کند که بر ضد خودش، زن و بچه‌اش، مردم محله و شهرش، منطقه‌اش، روباه‌صفتی داشته باشد و کلاهبرداری کند، کلاه‌گذاری کند، حیله کند، مکر کند، تقلب کند، فریبکاری کند و این نفس شیطانی می‌شود. در مقابل این سه نفس هم، نفس مطمئنه، نفس راضیه و نفس مرضیه قرار دارد که هر سه در یک آیه ذکر شده؛ اما آن سه‌تا نفس دیگر در آیات مختلف و در سوره‌های مختلف بیان شده است.

این بخش دیگر دین، پیراسته‌شدن از سیئات اخلاقی و آراسته‌شدن به حسنات اخلاقی. شما اگر بخواهید یک مصداق اتم حسنات اخلاقی را ببینید، بهترین منبع آن قرآن مجید است. آیاتی که زندگی انبیای خدا را بیان کرده و در خیلی از آیات اخلاق انبیا بیان شده است. انبیا آینهٔ تمام‌نمای اخلاق الهیه بودند. شما در این 124هزار پیغمبر، یک پیغمبر حسود پیدا نمی‌کنید، حسد یک رذیلت اخلاقی است که خسارتش این‌قدر زیاد است و وقتی به‌کار گرفته شود که قرآن به پیغمبر می‌فرماید: «برب فلق»، پناه بیاور! «من شر حاسد اذا حسد»، یعنی این‌قدر حسد پرزور است که قرآن می‌گوید قدرت ربوبیت را در برابرش قرار بده و آنچه می‌تواند حسود را از پا دربیاورد، قدرت ربوبیت است؛ چون با دست به گریبان‌شدن حسد، حسود ازبین نمی‌رود. حالا آدم یک حسودی را بگیرد و دوتا چَک به او بزند یا چهارتا مشت و لگد، این از بین نمی‌رود و آتش بیشتر شعله‌ور می‌شود. می‌گوید: با همهٔ وجودت به من پناه بیاور که من کمک بدهم تا شر حسود را کم کنی. حسادت یعنی نداشتن ظرفیت در برابر نعمت‌هایی که خدا به کسی می‌دهد. قیافه داده، شهرت داده، علم داده، مال داده، امنیت داده، بچه‌های خوبی داده، این تحمل ندارد و بیمار است. کِی راحت می‌شود؟ وقتی ببیند که نعمت ازطرف مقابل گرفته و سلب شود.

یک داماد جوانی از مادرزنش خیلی شکایت داشت، گفت: ما پنج‌شش‌ماه است عروسی کردیم، ولی من و همسرم واقعاً از دست این در آتش افتادیم! گفتم: شماره تلفن مادرزنت را بده تا من با او صحبت بکنم. داد، آن خانم هم گوشی را برداشت، قرآن برایش خواندم، روایت خواندم و قیامت را به رخش کشیدم. همه را گوش داد، بعد جوابی که به من داد، این بود: هر وقت خبر بیاورند که این داماد و دختر من زیر تریلی له شده‌اند، من راحت می‌شوم! این حسد است.

 اما شما سلیمان را ببینید! یک پیغمبر است. خدا خیلی نعمت به پدرش داود داده بود. نعمت‌های خدا بر داود را شما در همین جزء بیستم به بعد می‌توانید ببینید. نعمت‌های عظیم! آن وقت سلیمان که پدرش غرق در انواع نعمت‌ها بوده، با همهٔ وجود برمی‌گردد به پروردگار می‌گوید: «وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ» ﴿النمل‏، 19﴾، خدایا به من الهام کن و راه نشان بده که شکر همهٔ نعمت‌هایی که به خودم و به پدر و مادرم داده‌ای، ادا بکنم. نمی‌خواهم فقط شکر نعمت‌هایی را که به خودم داده‌ای، ادا بکنم؛ شکر نعمت‌هایی هم که به دیگران داده‌ای، اداکردنش را گردن من بینداز. این چه حال پاکی است! یا شما آیهٔ سورهٔ کهف را ببینید. موسی کلیم‌الله و سومین پیغمبر اولواالعزم پروردگار و صاحب کتاب است. کتاب او را خدا می‌گوید: «هدی و رحمة». «هدی»، مصدر است، یعنی سراسر توراتی که به موسی داده بودند، هدایتگر بود. مصدر ازنظر معنا یک ریشهٔ جامعی دارد. «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی»، یعنی این شش‌هزاروششصدو‌شصت‌وچند آیهٔ قرآن هدایتگر است. کتاب موسی را «هدی و رحمه» می‌گوید، یعنی به بنی‌اسرائیل می‌گوید: عمل به این کتابی که خودش رحمت است، برایتان مایهٔ جلب رحمت رحیمیهٔ من به شماست؛ البته این یک خط در قرآن نیست که می‌خواهم بگویم و اینها برای روایاتمان است. یک‌روزی موسی به پروردگار عالم گفت: عالم‌تر از من هم در این کرهٔ زمین هست؟ چون کلیم‌الله است و مقام اولواالعزمی دارد. خطاب رسید: بله، یک نفر هست که عالم‌تر از توست. حسودی کرد؟ رنجید؟ ناراحت شد؟ قهر کرد؟ در جا به پروردگار گفت: می‌توانم او را ببینم؟ خطاب رسید: بله، محله‌اش مجمع‌البحرین است، مناطق نزدیک شامات و لبنان. با یک نفر همسفر شد و پیش آن عالم آمد. عالم را  که دید، به او گفت: من آمده‌ام از تو بیاموزم و رشد کنم، تا آخر داستان.

می‌توانم بالاتر از خودم را ببینم یا نه! اگر نمی‌توانم ببینم، وضعم خراب است و کم دارم. می‌توانم نعمت را بر دیگران ببینم، شکرش هم نمی‌خواهد به‌جا بیاورم، ولی در دلم نگویم اگر نعمت را از این بگیری، شاد می‌شوم. حسود در تحقیقات علمی نشان داده شده که کافر است، چرا؟ چون از پروردگار راضی نیست و در باطنش به خداوند این‌جور دارد می‌گوید: بی‌خود به این نعمت دادی و کار تو کار درستی نبوده است! خب این مخالف با عدل و حکمت و رحمت پروردگار است. به تو چه که برای خدا برنامه‌ریزی می‌کنی! برنامه تعیین می‌کنی و برنامه ارائه می‌دهی! این حسادت است و بعضی از این رذائل اخلاقی کافی‌ است یک دانه در آدم باشد و جهنم برود. اگر فرض کنید در کتب اخلاقی، رذائل اخلاقی را شمرده‌اند که مثلاً پنجاه‌تاست، یک‌دانه‌اش گاهی کافی است که آدم را دوزخی کند.

این یک ترکیب دین است: اعتقادات مربوط به قلب، اعمال مربوط به اعضا و جوارح، اخلاق مربوط به نفس. «قد افلح من زکاها»، «افلح» از مادّهٔ فلاح است و فلاح به کشاورزی می‌گویند که پاییز و نزدیک زمستان، زمین را شیار می‌زند، خارها را رد می‌کند، سنگ‌ها و قلوه‌سنگ‌ها را رد می‌کند و کاملاً زمین را به‌صورت خاک نرم درمی‌آورد تا دانه می‌کارد، دانه مانع رشد نداشته باشد. «قد افلح من زکاها»، یعنی کسی که آراسته به حسنات اخلاقی و رشد نفس می‌شود، تمام موانع راه سعادت را برطرف کرده و هرچه تیغ و سنگ و موانع در راهش بوده، بین خودش و بهشت رد کرده است. خب رذائل اخلاقی مانع است و در قیامت نمی‌گذارد که آدم رد شود و جلویش بسته است. در سورهٔ حدید نخوانده‌اید که «فضرع بینهم بسور»، بین اینها و بین بهشت، یک مرتبه و ناگهان یک دیوار کشیده می‌شود که ظاهر این دیوار دوزخ است و نمی‌توانند رد شوند و به بهشت بروند. گاهی یک رذیلت اخلاقی، آدم را دوزخی می‌کند.

من یک روایتی دیدم، گم کردم. بیشتر از سی‌چهل‌سال است که این روایت را دیده‌ام. در این روایت آمده: هشام‌بن‌حکم، این طلبهٔ جامع، این طلبهٔ حوزهٔ امام‌صادق و حضرت باقر، این طلبهٔ درس‌خوانده، این طلبه‌ای که علمش را خرج دین کرد؛ اگرچه جوان مُرد، اما خرج دین کرد. یک روز به امام‌صادق گفت: یابن‌رسول‌الله! در یک مسئله مانده‌ام، بپرسم؟ فرمودند: بپرس. گفت: آقا مردمی که در مدینه بودند، امیرالمومنین را نمی‌شناختند؟ فرمودند: چرا. گفت: اوصافش را نمی‌دانستند؟ فرمودند: چرا. ارزش‌هایش را خبر نداشتند؟ فرمودند: چرا. گفت: بین مرگ پیغمبر و غدیر خم، دو‌ماه ‌و اندی بیشتر فاصله که نبود، یادشان رفته بود؟ فرمودند: نه! گفت: آقا چرا بعد از مرگ پیغمبر، این‌همه غوغا و این همه جنایت و ظلم کردند؟ امام‌صادق یک لغت در جوابش داد و فرمود: هشام تمام این آتش‌هایی که سوزاندند و تا قیامت خاموش نمی‌شود، «من الحسد»، همین! چشم نداشتند که علی را ببینند! تحمل علم علی، خلافت علی، وصایت علی را نداشتند!

هشام یک طلبهٔ عالم و کاردان و کارگردان بود، گفتم یک داستانی را برای برادران طلبه نقل بکنم که ببینند طلبگی و علم طلبگی، اگر پرمایه باشد و به‌کار گرفته شود، چه آثاری دارد. من یک سفر به آفریقای جنوبی رفته بودم. تهران چون مستقیم هواپیما نداشت، باید امارات می‌رفتم و آنجا به‌صورت ترانزیت، یعنی فرودگاه باید پیاده می‌شدم و با هواپیمای بعدی که بلیطش را از تهران گرفته بودم، می‌رفتم. خب تهران تا امارات یک‌ساعت‌ونیم است و از امارات تا آفریقای جنوبی دوازده ساعت باید روی هوا هواپیما برود و هیچ‌جا هم نمی‌نشیند. دوازده ساعت حرکت داشت!

ما از مسیری که رد می‌شدیم، بعضی جاها روز و بعضی جاها شب بود. اصلاً داستان خلقت داستانی است! به آفریقا رسیدیم، یازده‌دوازده‌روز آنجا برای تبلیغ بودم. بنا شد که یک جلسه‌ای را از پروتولیا که پایتخت آفریقای جنوبی است، در شهر کیپتون بگذارند که با پایتخت آفریقا هزار کیلومتر بیشتر فاصله داشتند، آنجا یک‌مشت شیعهٔ ناب دارد. کیپتون یک شهر زیبای ساحلی در کنار اقیانوس اطلس و یک بخشی هم کنار اقیانوس هند است و بسیار شهر دیدنی است. شیعیان آنجا وقتی آمدند و یک جلسه با آنها گذاشتم، سؤال کردم: چه کسی اینجا آمده و شما را شیعه کرده است؟ از قم؟ نه! مشهد؟ نه! نجف؟ نه! ما را سوار کردند و در جنگلی بردند. در جنگل هم بالای یک تپهٔ بلند که دیگر هیچ‌جا پیدا نبود، شهر هم پیدا نبود، روی تپه یک حرم با چهارتا گلدسته، گنبد، ضریح، حرم، خادم و در محاصره انواع درختان جنگلی بود. گفتند: عامل تشیّع شیعیان آفریقای جنوبی کنار اقیانوس اطلس، صاحب این قبر به‌نام قریب شاه‌حسین است. این یک آخوند شیعه بوده که در هند بوده و اصالتاً هم اهل ایران بوده است. پدر و مادرش کوچ می‌کنند و به هند می‌روند، آنجا در دویست‌سال پیش متولد می‌شود و آنجا طلبه می‌شود؛ درسش که به یکجایی می‌رسد و دین‌شناس می‌شود، چون هندی‌ها با آفریقای جنوبی رفت‌وآمد تجارتی داشتند و یک عده‌ای هم مقیم آفریقا بودند. روزگاری که آفریقای جنوبی کلاً دست دو استعمارگر فرانسه و انگلیس بود و سیاه‌پوستان آفریقای جنوبی هیچ نوع آزادی نداشتند، تا زمان انقلاب نلسون‌ماندلا که 29سال زندان بود. من زندانش را دیدم، زندان در خودِ دریای اطلس بود.

این‌قدر مقاومت! یک سیاهپوست اگر از شهر ژوانسبورگ می‌خواست به پروتریا بیاید، باید می‌رفت و از انگلیس‌ها یا فرانسوی‌ها گذرنامه می‌گرفت؛ یعنی در کشور خودشان حق رفت‌وآمد آزاد به شهرها را نداشتند. در معدن کار می‌کردند، می‌کشتندشان و دستشان را قطع می‌کردند. این قریب شاه‌حسین از کنار اقیانوس هند، دویست‌سال پیش یا یک‌خرده بیشتر با کشتی‌های بادی آن‌وقت، کشتی بخار و موتوری نبود! با کشتی باید از لب اقیانوس هند تا آفریقا جنوبی می‌آمد که می‌گفتند آن‌زمان چهارپنج‌ماه روی آب بودند و گاهی هم کشتی غرق می‌شد! ژوانسبورگ می‌آید، اما نمی‌گوید من شیعه هستم و به‌عنوان یک روحانی اسلامی شروع به حرف‌زدن با این سیاهپوست‌ها دربارهٔ خدا، دربارهٔ قیامت، دربارهٔ اخلاق، دربارهٔ احکام، دربارهٔ رفتار می‌کند و به‌تدریج این سیاهپوست‌ها می‌بینند که اسلام عجب مکتب جامع و کاملی است و چقدر هم پشتوانهٔ سیاه‌پوست است! اصلاً برای اسلام سیاه و سفید و زرد و سرخ ندارد و اینها عاشق دین می‌شوند. یواش‌یواش استعمارگران انگلیسی و فرانسوی می‌فهمند و این طلبه -قریب شاه‌حسین- را می‌گیرند، تمام بدنش را طناب‌پیچ می‌کنند، ماشین هم نبوده و روی شتر می‌اندازند و هزار کیلومتر به کیپتون می‌آورند. سیاه‌پوست‌ها هم که نمی‌توانستند در آن شهر رفت‌وآمد بکنند و این شیخ دست‌و‌پا بسته را همین‌طوری روی شتر هزار کیلومتر راه به شهر کیپتون برسانند. حدود یک‌ماه‌ونیم در راه بودند تا اینکه می‌آورند در همین‌جایی که قبرش است، آنجا یک جنگلی بوده که خرس داشته، گرگ داشته، شیر داشته، دست‌و‌پا بسته در این جنگل می‌اندازند و می‌روند. چهارپنج‌سال می‌گذرد و اینها بعضی‌هایشان نیاز پیدا می‌کنند که به کیپتون بروند، دیگر هم خیالشان از این طلبه راحت بوده که یا گرگ خورده یا خرس خورده یا شیر خورده است. وقتی می‌اندازند و می‌روند، ایشان با همین بدن بسته می‌غلتد و علف بیابان می‌خورد، گرسنگی را برطرف می‌کند. سنگ‌های تیز پیدا می‌کند و خودش را می‌مالد و طناب‌ها یواش‌یواش پاره می‌شود و وارد شهر می‌شود. آنها وقتی می‌آیند می‌بینند یک عده‌ای اینجا شیعه شدند و حوزه دارند و طلبه دارند و نماز دارند و روزه دارند و دیگر زورشان هم به این نمی‌رسید؛ چون جمعیت زیادی کنارش بودند و دیگر کاری با او نداشتند و بعد از مدتی هم ازدنیا می‌رود. شیعیان دویست‌سال پیش، جنازه‌اش را می‌آورند و در همین نقطه‌ای که انداخته بودند تا شیر و گرگ بخورد، دفن می‌کنند، برایش حرم می‌سازند که الآن زیارتگاه است، مردم می‌آیند و آنجا نماز می‌خوانند، دعا می‌کنند، گریه می‌کنند. این کار طلبگی است! حالا یک وقت خسته نشوید و لباس درآورید، بروید بقال شوید، عطار شوید. بقالی هم خوب است، عطاری هم خوب است، دواخانه هم خوب است، معاون کارخانه‌شدن هم خوب است؛ اما فقط می‌توانید زن و بچه‌تان را اداره کنید، اما طلبگی گاهی یک کشور را اداره می‌کند، یک ملت را بیدار می‌کند، یک جامعه را زنده می‌کند.

خب پنج مسئله در آیهٔ 177 مربوط به قلب است. باور پنج حقیقت اما باور اثرگذار: «لیس البرّ»، اسم دین را خدا «برّ» گذاشته است. «ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب»، بندگان من! بدو بدو نرو طرف مغرب، طرف مشرق، بازی نکن، نه رو به مشرق و مغرب و عبادت‌های مَن‌درآوردی نداشته باش. «و لکن البر»، «برّ» وجود این انسان‌هاست و دین در اینهاست. «من آمن بالله» که خدا را باور دارند، باور اثرگذار! نه مثل رباخوری که طرفی که باید پول اضافه به او بدهد، دوروز است دیرکرده، بلند می‌شود و در خانه‌اش یا در مغازه‌اش می‌رود، می‌گوید: چرا پول ما را نمی‌دهی؟ می‌گوید: می‌دهم. می‌گوید: خب دوروز است دیر کردی! لااله‌الاالله، من نمی‌دانم از دست تو چه‌کار کنم؟ این لااله‌الاالله در این زبان نجس و لقمهٔ نجس، این خداباوری است؟

یا یک کسی یک قرارداد نامشروع با یک نامحرم می‌گذارد، می‌گوید: پنج منتظرت هستم، او هم هشت می‌آید، می‌گوید: الله‌اکبر! عجب آدم با حوصله‌ای هستی، دو ساعت است ما را اینجا کاشته‌ای! می‌خواهند بروند زنا بکنند، الله‌اکبر هم می‌گویند. این ایمان درست است؟ باور کاربردی! خدا، «والیوم الآخر قیامت»، «والملائکه»، فرشتگان «والکتاب»، قرآن، «والنبیین». خود این باور و این پنج حقیقت می‌دانید با زندگی چه می‌کند؟ در خلوت، در آشکار، در مغازه، در کارخانه روی صندلی مجلس، روی صندلی ریاست، این باور چه‌کار می‌کند!

 

برچسب ها :