لطفا منتظر باشید

روز هفتم (23-10-1395)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1438 ه.ق - دی1395 ه.ش
5.7 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

خوانسار/ حسینیهٔ آیت‌الله ابن‌الرضا/ ربیع‌الثانی/ زمستان 1395هـ.ش.  سخنرانی هفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الآنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

دینی را که خدا به انبیا نازل کرد و به تناسب هر روزگاری و به‌خاطر نیاز مردم، احکام و قوانین و معارفی به آن افزوده شد تا معرفی امیرالمؤمنین که میوه شکوفای درخت دین شد، دین کامل و تمامی گشت. این دین از زمان آدم تا روزهای آخر عمر پیغمبر اسلام ترکیبی از سه حقیقت بود. همیشه!

یک، حقیقت عقاید حقه بود که در ارتباط با قلب است؛ اگر قلب با این حقایق حقه ارتباط برقرار نکند، این قلب قلبی سلیم نیست، قلب مریض است و بیماری قلب -کسی بخواهد یا نخواهد- در اعمالش و در حالاتش اثر خواهد گذاشت. آدمی که بیماری نفاق دارد، خود را ملزم می‌بیند که در بین مردم چند چهره باشد، با بدان بد باشد و با نیکان نیک باشد. با اهل مسجد مسجدی باشد و با اهل میخانه هم میخانه‌ای. سر مردم را به‌عنوان یک مسلمان کلاه بگذارد و برای دشمن هم بر ضد مسلمان‌ها جاسوسی کند و نمی‌تواند این‌گونه نباشد؛ چون بیماری قلب همهٔ وجود او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. اینکه قرآن مجید می‌فرماید: دل سالم را وارد محشر بکنید، دل سالمْ همین دل منور به عقاید حقه است. تحصیلی هم هست! عقاید حقه یک واقعیاتی است که باید با تحصیل از دو راه به‌دست آورد، یا انسان وقت بگذارد و خودش عالم بشود و یا از عالمان ربانی از طریق گوش آگاه شود: «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى اَلسَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ»  ﴿ق‏، 37﴾؛ «إِنَّما يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ» ﴿فاطر، 28﴾؛ أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»  ﴿الآنبياء، 7﴾؛ دو راه!

خودتان بروید عالم شوید که تحصیل این عقاید حقه مستحب نیست، واجب و جزء اصول است. به دایرهٔ تقلید درنمی‌آید که اگر دربیاید، پوک است، پوچ است؛ آن‌وقت آن انسان مثل همان‌هایی می‌شود که گاهی تکیه کلامشان است صرفیین این‌چنین کردند و ما هم چنین کردیم؛ یعنی دلیلی نداریم! آنها این راه را رفتند، ما هم می‌رویم! پدرم گفت عالم خدا دارد! پدرم گفت قیامتی است! یک‌وقتی معلمم گفت فرشتگانی هم هستند! کتابی هم هست! پیامبرانی هم هستند! اینها عقیده نشد؛ باید تحصیل کرد، یا عالم شد و یا گوش را وقف یک عالم کرد. این جمله از امیرالمؤمنین است: «وقفوا اسماءهم علی العلم النافع لهم»، این خیلی جملهٔ مهمی است. وقتی‌که حضرت 110وصف برای پرهیزکاران بیان می‌کند، یکی‌اش هم این است: «وقفوا اسمائهم علی العلم النافع لهم»، آنهایی که روحیهٔ تقوا دارند، گوششان را وقف دانشی می‌کنند که سودمند است. از این دو راه می‌شود عقاید حقه را به‌دست آورد؛ هم رفتن و عالِم‌شدنش جهاد و بسیار پرثواب است و هم پیش عالِم رفتن و گوش‌دادنش پرثواب و بسیار باارزش است. با عالم‌شدن و با تحصیل‌کردن دل به پنج حقیقت به‌عنوان عقاید حقه گره می‌خورد؛ البته باید یک گرهی زد که هیچ دستی نتواند این گره را باز بکند. «آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا»، این پنج حقیقت، ایمان به خدا، ایمان به قیامت، ایمان به فرشتگان، ایمان به قرآن و ایمان به انبیاست. سلامت قلب در گرو همین گره‌خوردن به این پنج حقیقت است.

اولی را تا حدی شنیده‌اید؛ البته من در دو سه‌روز اوّل وارد توحید استدلالی نشدم و قرآن مجید خیلی هم در مسئلهٔ توحید به استدلال تکیه نکرده است. توحید یک امر فطری است. توحید با یک مقدار فکر و اندیشه به‌دست می‌آید. بعد صفات خدا را هم انسان از راه قرآن، انبیا، دعاهایی مثل جوشن‌کبیر آگاه می‌شود. دین هیچ‌وقت مردم را در مسئله توحید خسته نکرده و برای القای توحید، راه بسیار نزدیکی را برای انسان قرار داده است: «افی الله شک»، این نزدیک‌ترین راه! به خودت مراجعه بکن و ببین در اعماق قلبت نسبت به خدا شکی برایت می‌آید؟ ممکن است خیلی زبان‌ها فضولی بکنند که ما خدا را قبول نداریم و عالَم خدا ندارد؛ پس اگر عالم خدا ندارد، تو این انرژی حرف‌زدن را -برای اینکه بگویی عالم خدا ندارد- از کجا آورده‌آی؟ برای خودت که نیست! اینکه داری می‌گویی عالم خدا ندارد، این گفتار انرژی می‌خواهد؛ یعنی بدنت وجودت، زبانت، حلقت، هوا، همه باید کمک بدهند که تو بگویی عالم خدا ندارد.

خب آنها از کجا به تو کمک دادند؟ مثلاً هوایی که باید به دهان برسد که بتوانی بگویی ازلی است، یعنی این هوا بوده و خواهد بود! این غذاها که انرژی حرف‌زدن می‌دهد، بوده و خواهد بود! این زبانی که داری با آن حرف می‌زنی، بوده و خواهد بود! یا همهٔ اینها متحرک‌هایی هستند که محرک دارند؛ چون همهٔ حکمای الهی و عقلا می‌گویند: متحرک بی‌محرک نداریم. این خدا و همین! «افی الله شک»، در وجود خدا شکی هست؟ به اعماق وجودت مراجعه بکن و ببین متحرک بدون محرک هم در خودت پیدا می‌کنی؟ الآن خودت که داری حرف می‌زنی و می‌گویی عالم خدا ندارد، این تحرک است؛ ولی یک محرک دارد و یکی دارد کمک می‌دهد که زبانت به حرف بیاید، او کیست؟ هوا که نیست؛ چون هوا خودش هم جزو موجودات متحرک است، بدنت هم جزو موجودات متحرک است، غذاها هم همه متحرک هستند، اینها محرک دارند؛ پس داری با کمک خودِ خدا می‌گویی عالم خدا ندارد؟ عجب پررویی و جسارتی و چه بی‌شرمی! از خود خدا داری کمک می‌گیری و کمکِ خدا هم زبانت است، هواست، غذایی است که خوردی و می‌توانی حرف بزنی، ا لفاظ است که بگویی عالم خدا ندارد؛ یعنی در عمق وجودت می‌گویی هستی و از خودت کمک می‌گیرم که بگویم نیستی! اصلاً ما دیوانه مثل این‌جور آدم‌ها در دنیا نداریم.

خب این توحید! خیلی راهش کوتاه است. بین خودت و خدا، خودت جادهٔ برای شناخت او هستی و این توحید قرآن است. توحید ابن‌سینا و صدرالمتألهین و کندی و ابونصر فارابی و دکارت و کانت نیست. حرف‌های آنها اصلاً در قرآن نیست. توحید قرآن این است: «و فی انفسکم»، خودت دلیل بر خدا هستی، همین! این نزدیک‌ترین راه تو به پروردگار است. «و فی انفسکم افلا تبصرون»، بینایی نداری؟ روشن‌بینی نداری و واقعاً نمی‌فهمی؟ «افلا تبصرون»، یعنی می‌فهمی، ولی با زبانت منکر هستی؛ اما با وجودت و نه با دلت نه.

این توحید خالص است و متکی به دلایل فلسفی و حکمی هم نیست، متکی به خود موجودات هستی است، متکی به این قواعد ثابت‌شده مثل متحرک محرک‌دار است که این را همه می‌فهمند؛ یعنی آن پیرزن قد خمیده هم می‌فهمد، پیرمرد بی‌سواد هم می‌فهمد، پشت کوهی هم می‌فهمد، استاد دانشگاه هم می‌فهمد، شهری هم می‌فهمد که متحرک محرک می‌خواهد و اگر محرک نباشد، متحرک ساکن است و سکون فساد می‌آورد؛ اگر جهانْ بی‌محرک برپا شده بود و همه‌چیزش ساکن بود، یعنی مثلاً روزش دائم روز بود و شب دائم شب بود و زمستانش دائم زمستان بود، اگر اولش زمستان بود یا تابستانش دائم تابستان بود؛ اما می‌بینید که همه‌چیز در قانون حرکت و متحرک و محرک است.

اگر محرک نبود و شب به‌وجود می‌آمد، دائم شب بود یا اگر روز به‌وجود می‌آمد و دائم روز بود! و چقدر زیبا قرآن می‌گوید: «ان فی اختلاف لیل و النهار و الشمس و القمر و النجوم»، محصولی از چند آیه است. «لایات لقوم یعقلون»، این که شب حرکت دارد، پس محرک دارد. «اختلاف»، یعنی رفت‌و‌آمد، یعنی حرکت و این توحید فطری است. زیباترین توحید است که آدم را خالص با خدا وصل می‌کند، خالص! اما اگر بخواهید خدا را از راه فلسفه ثابت بکنید، باید یک ده‌سالی در کلاس فلسفه مغزتان را بپوکانید تا بالاخره برایتان ثابت شود که وجود واجب ضرورت دارد و نبودنش ممتنع است. خب خیلی طول می‌کشد، ولی توحید قرآن نه؛ به یک بچهٔ چهارپنج‌ساله دو دقیقه‌ای می‌شود خدا را ارائه داد، دو دقیقه! این یک پایهٔ عقاید حقهٔ دین خداست.

پایهٔ دوم، اعتقاد به قیامت است. چطوری قیامت را باور بکنم که یک‌روزی این جهان تمام می‌شود، شکلش عوض می‌شود و جهان دیگری برای کیفر و پاداش با همین مواد فعلی برپا می‌شود؛ حالا حرف این است که یک عده‌ای می‌گویند: خب مرده چطوری زنده می‌شود؟ این زنده‌شدن مردگان که هر روز جلوی چشم خودشان است، هر روز!

 دیده گر بینا بود، هر روز روز محشر است

 جلوی چشمشان نیست؟ قرآن مجید در آیات متعددی دائماً بهار را به رخ مردم می‌کشد: «و آیت لهم الارض میتة احییناها»، یعنی هم لغت میّت(مرگ) و هم حیات را ذکر می‌کند. زمین زمستان مرده است، بعد ما زنده‌‌اش می‌کنیم. خودِ ما بازار می‌رویم و گوشت و برنج و نخود و لوبیا و سبزی می‌خریم و می‌آوریم در دیگ می‌ریزیم، دو ساعت می‌جوشد تا له می‌شود و بعد سر سفره می‌آوریم. و این مواد له‌شده و چیده‌شده از زمین را که از حیات قطع کرده‌ایم، تا نخود و لوبیا و عدس در خوشه بودند که حرکت داشتند. مواد و املاح و آب را می‌گرفتند و به خودشان اضافه می‌کردند؛ حالا که با داس چیدیم، دیگر حرکت ندارند و چاق‌تر نمی‌شوند. البته بگذاریم بمانند، می‌پوسند؛ ولی همین اجناس مُرده را می‌آوریم و در دیگ می‌پزیم. بعد از پختن، با دندان‌هایمان خرد می‌کنیم و بعد از خردشدن، به مری می‌دهیم و بعد از مری به معده می‌دهیم، معده اسیدپاشی می‌کند و کاملاً او را به‌صورت یک آبگوشت رقیق درمی‌آورد. بعد در تمام بدن تقسیم می‌کند؛ یک مقداری را به کبد می‌دهد و کبد از همان نخودها، لوبیاها، عدس‌ها، ماش‌ها، سبزی‌ها، گوشت‌های پخته، برنج‌های پخته شروع می‌کند به ساختن سلول زنده؛ یعنی خدا به کبد قدرتی داده که مُرده را زنده کند؛ یعنی از مواد مرده، موجود زنده می‌سازد و دیگر دلیل فلسفی لازم ندارد! افتادن در بازی‌های اینکه معاد روحانی است یا جسمانی است، ندارد! معاد قرآن هم مثل توحید، خیلی صاف با دو دقیقه، معاد را به آدم می‌قبولاند. با دو دقیقه!

هیچ تحقیقی هم نمی‌گوید بکن، بلکه می‌گوید بهار را ببین که تمام مرده‌های زمستان را زنده کرده یا زنده می‌کند. یا کبد خودت را ببین که از مواد مُرده، سلول زنده می‌سازد و بعد من خدایی که این آسمان‌ها و زمین را خلق کرده‌ام، نمی‌توانم مُرده را زنده کنم؟ اگر مُرده زنده‌کردن سخت‌تر از ساختن این آسمان‌ها و زمین است که میلیاردهاسال است بدون زنجیر و بدون ستون در فضا رهایشان کرده‌ام، تصادف هم نمی‌کنند و به هم نمی‌خورند و به نظام جهان هم هیچ لطمه‌ای نمی‌زنند، میلیاردها عالم و ستاره و کهکشان را دارم می‌گردانم، بدون اینکه فسادی رخ بدهد؛ من که قدرتم فراگیر به این آفرینش باعظمت است، یک‌ذره خاک در قبر تو را نمی‌توانم زنده کنم؟ یکبار که در زمین‌های خوانسار خاک بودی، بعد گیاه شدی، علفِ گیاه را گوسفندهای منطقه خورد، بعد پدر و مادرت آمدند و آن سبزیجات و حبوبات و گوشت گوسفند را پختند و خوردند و یک‌ذره‌اش هم نطفهٔ تو شد و من تو را ساختم، یکبار که خاک بودی و زنده‌ات کردم، یادت رفته است؟ «و نسی خلقه»، یادت رفته است؟ اینکه جلوی چشم خودت، خودت که جلوی چشم خودت هستی که یک زمانی نطفه بودی، قبل از نطفه هم خاک بودی، نمی‌توانی معاد را باور بکنی؟ باورکردن معاد که کار سختی نیست، مثل توحید خیلی کار آسانی است. ای‌کاش! مغزها را به شلوغی نمی‌کشیدند و این‌همه سروصدا به‌نام علم -غیر از قرآن و روایات- برای خدا و قیامت درنمی‌آوردند و مردم را رها می‌کردند که توحیدشان را از قرآن بگیرند. قرآن علم خالص است، روایات علم خالص است، قرآن علم الله است، روایات هم علم الله است. کسی به حضرت باقر گفت: یابن‌رسول‌الله! یک روایت با سند برای من نقل کنید که سند داشته باشد. همهٔ روایات ما سند دارد، حالا ما سندهایش را روی منبر نمی‌خوانیم، چون وقت نیست. می‌گوییم فضل‌بن‌شاذان از یونس‌بن‌عبدالرحمان مثلاً از محمدبن‌مسلم از زرارةبن‌ا‌عین، از حمران‌بن‌اعین نقل کرده‌اند که حضرت صادق این‌جور فرموده‌اند. به امام‌باقر گفت: من یک روایت سنددار از شما می‌خواهم، امام فرمودند: «قال ابی و هو قال قال ابی و هو قال قال ابی قال رسول الله قال رسول الله قال الله»، کل روایات ما سندش خداست و این روایات ما از آنجا صدور پیدا کرده و به‌صورت علم پیغمبر به ما رسیده است. این علم خالص و پاک!

قرآن علم قاطی ندارد، علم وسوسه‌انداز ندارد، علم شک‌بیار ندارد؛ تمام آیات قرآن یقین‌آور است، روایات صادرشده از اهل‌بیت یقین‌آور است، هیچ نیازی نیست که با حرف‌های دیگران مخلوط و قاطی شود. دیگر نیازی نداریم که برای فهم قرآن به حرف‌های شیخ‌الرئیس متوسل شویم، خب متوسل به امیرالمؤمنین می‌شویم، قرآن را او می‌فهمد. قرآن مجید را امام‌باقر پیشش است، علوم باقر پیش امام‌صادق است و پیش شیخ نیست، علوم خالص! سرچشمهٔ زلال که تمامش هم با کتاب آفرینش و کتاب وجود ما هماهنگ است. این دومین حقیقتی که قلب باید به آن گره بخورد. باورکردن قیامت یا از راه تحصیل علوم اهل‌بیت و قرآن یا از راه -به فرمودهٔ امیرالمؤمنین- وقف‌کردن گوش برای علم نافع است. این‌جوری آدم متدیّن واقعی بار می‌آید، موحد واقعی بار می‌آید و بالاخرة «هم یوقنون» بار می‌آید. ما هیچ نیازی در معارف الهیه به گدایی از این و آن نداریم، هیچ! اصلاً خدا ما را گدای دکارت و کانت و نیچه و راسل و شیخ و ابونصر و کندی قرار نداده است، بلکه یک سفره برای ما به‌نام قرآن پهن کرده است. مائدهٔ آسمانی، یک سفره به‌نام اهل‌بیت پهن کرده که پر و کامل است. نیاز ما برای مؤمن واقعی بارآمدن فقط قرآن و اهل‌بیت است.

خب، یافتن معاد و اعتقاد به معاد براساس آیات قرآن کار خیلی آسانی است. قرآن را «یسرنا» می‌گوید، قرآن را آسان قرار دادیم؛ یعنی هرکسی واقعاً به‌اندازهٔ سعهٔ وجودش قرآن را می‌تواند بفهمد یا با درس‌خواندن در قم و نجف یا نشستن پای زبان عالم واجد شرایط، این قرآن را آسان کردیم. قیامت بر چه اساسی باید برپا شود؟ عدالت الهی! اولاً باید آیات قرآن را دقت کرد: «ان الله لیس بظلام للعبید»، خدا یک‌ذره ظلم به بندگانش ندارد. انبیا و ائمه عمری را مؤمن واقعی زیستند و در کنار مؤمن واقعی‌بودنشان انواع شکنجه‌ها را هم دیدند، ولی پاداششان را ندیدند. کدام پیغمبر پاداش دید؟ آنها تا آخر عمرشان مؤمن بودند و دارای عمل‌ صالح و ادامه دادند تا ازدنیا رفتند، با پاداشی برخورد نکردند.

چرا خدا اینجا پاداششان را نداد؟ چون اگر می‌خواست پاداششان را بدهد، پاداش مؤمن جاوید است و دنیا محدود است، ارادهٔ خدا بر این تعلق گرفته که پاداش ایمان و عمل مؤمن را پاداش خالد و دائم بدهد. علتش هم معلوم است، چون به هر پیغمبری می‌گفتی تا کِی می‌خواهی مؤمن و دارای عمل صالح باشی، می‌گفت: تا هر وقت که زنده باشم؛ یعنی اگر ده‌میلیون‌سال هم یک پیغمبر را نگه می‌داشت، همان مؤمنِ دارندهٔ عمل صالح بود. پاداش ابدی به نیّت مؤمن گره خورده و عذاب ابدی هم به نیّت مجرم گره خورده است؛ اگر فرعون می‌خواست توبه بکند، 25سال موسی در گوشش خواند، توبه می‌کرد. اگر به او می‌گفتی چرا توبه نمی‌کنی، می‌گفت: می‌خواهم همین‌طوری بمانم! تا کی؟ تا هر وقت باشم؛ یعنی تا میلیاردهاسال! عذاب هم به نیت مجرم گره خورده، وگرنه اگر مجرم بنا باشد جرمش را قطع کند، خب توبه می‌کند و مؤمن می‌شود؛ اما این پاداش ابدی را در دنیا جا نداشت به انبیا بدهد و انبیا عمرشان محدود بود. ظرفیت دنیا هم محدود است و برای همهٔ مؤمنین هم همین است؛ بنابراین عقل او اقتضا می‌کند -چون ظالم نیست- جهانی را برپا بکند که گنجایش پاداش ابدی خوبان و کیفر ابدی بَدان را براساس عدالت و نفی ظلم از پروردگار داشته باشد. قیامت که برپا می‌شود، آنجا کیفر بدکاران را به عدالت می‌دهد. در آیات می‌گوید: هرکسی کار بدی کرده، برابر کار بدش عذاب می‌بیند؛ ولی پاداش خوبان را براساس فضل و احسان می‌دهد و نه براساس عدل. عذاب برای نمرود و فرعون و معاویه و یزید براساس عدالت است، ولی پاداش برای مؤمن براساس فضل است. «لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ»  ﴿فاطر، 30﴾.

مبنای پاداش فضل است، مبنای دوزخ عدل است، روشن شد؟ مبنای برپاشدن جهان بعد هم عدالت است از باب «وَ أَنَّ اَللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ»  ﴿آل‏عمران‏، 182﴾، آستین‌پاره، پیراهن‌کهنه، پابرهنه وارد مسجد شد. من گاهی روی منبر می‌گویم: بارک‌الله به بعضی از اینها! بارک‌الله! تازه از راه رسیده بود و هیچ‌چیزی هم نمی‌داند. در محضر رسول خدا آمد و گفت: آقا دین یادم بده! بارک‌الله، پیش چه کسی هم رفته است! حالا پیغمبر نیست، خب باید پیش عالم ربانی رفت. آقا دین یاد من بده! دین یادم بده! پیغمبر اکرم به یکی از اصحاب مؤمن و خوبشان، نه از آن آشغال‌دارها و قلابی‌ها که زیاد هم دور و برش بودند! به یکی از آن صاف‌ها، پاک‌ها، خوب‌ها، فرمودند: این را گوشهٔ مسجد ببر و دین یادش بده. گوشهٔ مسجد آورد و دین را برای این عرب پابرهنهٔ بی‌سواد گفت. از قیامت شروع کرد و گفت: چون عرب بود، دیگر می‌فهمید و به او گفت: برادر دین این است؟ حالا آن تصمیم گرفت که دین یاددادن را از قیامت شروع کند، گفت: دین این است: «و من یعمل مثقال ذرة خیرا یره»، عجب آیه‌ای است! کوه را از جا می‌کَنَد؛ یعنی در قیامت، اگر عمل ما به وزن دانهٔ ارزن بشود، جلوی چشممان می‌آورند؟ آیه می‌گوید بله! این عمل خیر هم، اگر به وزن دانهٔ ارزن باشد، می‌آورند؟ بله، جلوی چشمتان می‌آورند! به‌صورت همین عمل دنیا و نه به‌صورت پاداش. «جزاء بما کانوا یعملون».

«فمن یعمل مثقال ذرة شرا یره»، اگر عمل بد به وزن دانهٔ ارزن باشد، آن هم جلوی چشمت به‌صورت آتش می‌کشند. عرب گفت: بس است! گفت: من هنوز حرفی نزده‌ام، بگذار بقیه‌اش را بگویم. گفت: نمی‌خواهم، خداحافظ! از مسجد بیرون رفت و این مدرّس معلم پیش پیغمبر آمد و گفت: آقا ما دوتا آیه اولین‌بار برای او خواندیم، گفت: بس است! فعلاً بلند شد و رفت. حضرت فرمودند: فقه دین را فهمید و رفت. این کلمه و جملهٔ فقه از رسول خداست. فهمید که داستان این جهان و بنای این جهان و عدالت و ظلم و خوبی و بدی در پایان کار از چه قرار است؛ البته نه اینکه حالا دین همین بود، بلکه آن رفت و با مسلمان‌های دیگر هم حتماً قاطی شد و نماز و روزه، همه‌چیز را یاد گرفت؛ اما با همین باورِ قیامت، پیغمبر فرمودند که دین را فهمید؛ یعنی آن که هنوز در قیامت شک دارد، دین را نفهمیده! آن که هنوز دغدغه دارد، دین را نفهمیده و حالی‌اش نشده است! نه خدا، نه قیامت، نه شر، نه خیر، نه عدالت و  نه ظلم را نفهمیده است. همین تابلوی زندگی کاسب، اداری، رئیس، مرئوس، رعیت، امیر بشود. همین تابلوی زندگی بشود، یعنی دائماً نور این دوتا آیه در زندگی‌ام روشن باشد: «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»  ﴿الزلزلة، 8﴾ «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ»  ﴿الزلزلة، 7﴾، اگر همه با همین دوتا آیه زندگی کنند، اگر از فردا به بعد در همین منطقه گناه کبیره پیدا کردید! اگر باور بکنند و به قول پیغمبر دین را فهمید، توانستید گناه کبیره پیدا کنید! اگر توانستید اصرار بر صغیره پیدا کنید! اگر دیگر تجاوز به حقوق توانستید پیدا کنید! اگر طلاق‌های بی‌دلیل توانستید پیدا کنید! اگر دروغ و افترا و غیبت و تهمت توانستید پیدا کنید! به خدا اگر پیدا شود دین را فهمید!

«السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار» واقعاً زیارت ابی‌عبدالله چیست که این متن -اگر برای حضرت صادق یا حضرت باقر باشد- دارد به خداوند التماس می‌کند: «و لا جعله الله اخر العهد منی لزیارتکم»، خدا مرگ من را نرساند و بمانم و باز هم تو را زیارت کنم. برای زیارت تو نمیرم! نمی‌گوید برای نماز و روزه، برای حج، برای زکات نمیرم، بلکه برای زیارت تو نمیرم!

«السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین»، چقدر این زن و بچه ادب داشتند که دیدند عمه دارد حالت جست‌وجو در بیابان قدم می‌زند، نمی‌پرسند که چکار داری؟ چه‌چیزی گم کرده‌ای؟ گفتند عمه حکیم است، کارش درست است، صبر می‌کنیم تا به آخر برسد. معلوم است که کار کار درست است که بچه‌ها دیدند در یک نقطه با یک دنیا ادب نشست و دارد شمشیر شکسته‌ها را کنار می‌زند، نیزه شکسته‌ها را کنار می‌زند. من اگر در روایات حضرت باقر که خودشان در کربلا بودند، ندیده بودم، روی منبر نمی‌گفتم؛ یعنی برایم ثابت نبود! دیدند عمه دارد یک‌مُشت چوب و سنگ و قلوه سنگ را کنار می‌زند. برادران مؤمن! خواهران اهل ایمان! شما جواب من را بدهید: مگر کشتن یک نفر چقدر اسلحه می‌خواست؟ دیدند زیر بغل یک بدن قطعه‌قطعه دست برد و دوتا دستش را دو طرف بدن گذاشت و جایی را بوسید که برای قبلی‌هایش اصلاً امکان نداشت و پیش نیامد.

 

برچسب ها :