روز هشتم (24-10-1395)
(خوانسار حسینیه آیت الله ابنالرضا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدخوانسار/ حسینیهٔ آیتالله ابنالرضا/ ربیعالثانی/ زمستان1395هـ.ش. سخنرانی هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ایمان به معاد ازطرفی محرک قوی انسان برای عمل صالح، کار خیر و خدمت به بندگان خداست. انبیای الهی براساس ایمانشان به معاد، زندگیشان، اعمالشان، اخلاقشان و رفتارشان را نظام میدادند. این یکطرف معاد است و طرف دیگر معاد، این است که بهشدت بازدارندهٔ انسان از معاصی و گناهان و بیتقوایی است. اینهایی که هر گناهی را خیلی راحت مرتکب میشوند، دلیل بر این است که ایمانشان به معاد یا سطحی و زبانی است یا اینکه هنوز خودشان را به این حقیقت نرساندهاند.
همهٔ شما، اگرچه بزرگان علمی که در مجلس هستند، خبر دارند؛ ولی شما دقت بیشتری بفرمایید. این متنی که در نهجالبلاغه از وجود مبارک امیرمؤمنان در رابطه با بازدارندگی معاد ذکر شده است. ائمهٔ ما کمتر متوسل به سوگند جلاله میشدند؛ اگر سرتاسر روایات را بگردیم، من احتمالاً یکسوم از روایات اهلبیت را در باب معارف دیدهام، به بیستتا «والله» برنمیخوریم و ائمهٔ ما از قسم جلاله بهشدت پرهیز داشتهاند؛ ولی در این متن نهجالبلاغه میبینید و ازجمله جاهایی است که شخصی مثل امیرالمؤمنین قسم جلاله خورده و آن هم در رابطه با معاد است. معلوم میشود معاد در جان امیرالمؤمنین بسیار عظیم بوده است.
«والله لان ابیت علی حسک سودان مسحدا»، بهوالله قسم! اگر از سر شب، «ابیت» بیتوتهٔ شب تا صبح است. اگر از سر شب تا طلوع صبح، بدن من را -معلوم میشود بدن عریان را میگوید. با لباس که مهم نیست- بدن من را روی تیغ تیز نشکن گیاه سوعدان بخوابانند. این گیاه در کویرهای عرب زیاد است. ما روی قالی میخواهیم بخوابیم، دوام نمیآوریم! ما تشکمان یک مقدار کم و زیاد باشد، دوام نمیآوریم! بعد انسان را عریان روی تیغ تیز نشکن سوعدان، از سرِ شب تا صبح بخوابانند. خب این تیغهای تیز نشکن با این بدن عریان چهکار میکند؟ میتوانید حس بکنید؟
«و اجرّ فی الاقلال مسفدا»، و بعد هم بیایند همهٔ بدن من را به زنجیر ببندند، همه بدنم را! و سرِ زنجیر را بگیرند و روی این تیغهای تیز نشکن بِکِشَند؛ اصلاً دیگر برای بدن چیزی نمیماند. «احب الی من ان القی الله و رسوله ظالما لبعض العباد و غاصبا لشیء من الهتام»، آن شب تا صبح، صبح تا غروب، هم من را روی این تیغها با زنجیرشدن ببرند و بِکِشَند، برایم محبوبتر و دوستداشتنیتر است، هموارتر و آسانتر است که من را در قیامت و در دادگاه الهی با حضور پیغمبر بخواهند و بگویند به بعضی از مردم ظلم کردهای! حالا یا ظلم زبانی یا مالی یا حقوقی و چیز اندکی. «هتام»، چیز اندکی از مال مردم را غصب کردی. من را روی آن تیغهای نشکن و تیز بخوابانند و صبح هم تمام بدنم را زنجیر کنند و بِکِشَند، اما یک چنین دادگاهی برای من برپا نشود. این دغدغهٔ امیرالمؤمنین نسبت به قیامت است. ما در کشور هفتادمیلیون جمعیت هستیم، چندتای ما این دغدغه را نسبت به قیامت داریم؟ این مسئله بازدارندگی معاد است.
از آنطرف، شما کارهای امیرالمؤمنین، صدیقه کبری، اماممجتبی، ابیعبدالله را در یک بخش، کل کارها نه! در یک بخش، در بخشِ دادن نان خالی در یک شب به یتیم و اسیر و مسکین در سورهٔ دهر ببینید که در آیات این سوره میگویند: «إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً» ﴿الإنسان، 10﴾. ما با علیبودنمان، با زهرابودنمان، با حسن و حسین بودنمان از قیامت میترسیم؛ یعنی خیال راحتی نداریم، خیال آسودهای نداریم؛ اگر داریم، عمل میکنیم؛ اگر داریم، به خلق کمک میکنیم؛ اگر داریم، عبادت خالصانه میکنیم. «لا نرید منکم جزاءا و لا شکورا»، این باعثش قیامت است، ایمان به قیامت است. تازه در این داستان، دخیل اصلی صدیقه کبری بوده است. ایشان پشم ریسیده و داده بازار و مزدش را گرفته، نان پخته و هر شب این نان را که سهم خوراک سه نفر دیگر هم بوده، به مسکین و یتیم و اسیر دادهاند؛ یعنی قهرمان مسئله صدیقه کبری است، عامل مطلب صدیقه طاهره است. این عامل تحرک ایمان به قیامت برای عمل خالص و برای عمل پاک. برای اینکه کلید بهشت و جهنم دست هیچکس نیست و فقط دست پروردگار مهربان عالم است، کلید شفاعت هم دست پروردگار است و کسی نمیتواند جز به اذن الهی شفاعت بکند. خود این آیه اثباتکنندهٔ شفاعت است، ولی همین شفاعت هم اجازهٔ پروردگار را میخواهد.
آن وقت برای اینکه خدا زیباترین کمک را به ما در مسئلهٔ قیامت بکند، آمده در شبانهروز دهبار به ما واجب کرده، واجب شرعی! شبانهروز دهبار که ما قیامت را با دل و با زبان ذکر بکنیم. دهبار، هم ذکر زبانی هم ذکر قلبی برای قیامت داشته باشیم. چرا میگوید نماز باید بیریا باشد؟ یعنی دلی و صادقانه دنبال نماز باشد و زبان هم نماز را صادقانه بخواند. هم دل ما و هم زبانمان را در گرو قیامت آورده است. در شبانهروز دهبار «مالک یوم الدین»، خب نباید گفت و گذشت، نباید تمرینی خواند و رد شد. کلاس نماز، کلاس «تنهی عن الفحشا و المنکر» است. فاعل تنهای «عن الفحشا و المنکر» صلاة است و نه پروردگار. خدا نفرموده اگر بیایی نماز بخوانی، من خودم مچت را میگیرم و نگهت میدارم تا در گناه نیفتی. این را نگفته است، بلکه خداوند نماز را طرح کرده و گفته نماز بخوان که نماز، تو را از فحشا و منکرات بازمیدارد. یک گوشهٔ این آیه، این است. من که میخواهم نماز واجب سالم قابلقبول خدا را بخوانم، خب «تنهی عن الفحشا و المنکر»، نمیتوانم روی فرش غصبی، روی فرشی که از فرش فروش آوردهام و پولش را ندادهام و آن هم راضی نیست، نمیتوانم روی زمین نامشروع، نمیتوانم با آب وضو و غسل نامشروع، نمیتوانم با خاک تیمم نامشروع وارد نماز بشوم، نمیتوانم با لقمهٔ حرام وارد نماز شوم. من میخواهم دو رکعت نماز درست و حسابی صبح را بخوانم. نماز از کلی گناهان، من را نگه میدارد. خود نماز!
یکوقت من نیت نماز سالم ندارم و میخواهم نماز عمرسعدی بخوانم؛ نه، آن دیگر شرایطی ندارد، چون آن چهارپنجروز که عمرسعد در کربلا بود، هم نماز صبح، هم ظهر و هم شب را با جماعت و با ملت میخواند. حر هم، امامحسین به او گفت(قبل از اینکه حر بشود): ظهر است برو این هزارتا نمازت را بخوان و جلو بایست(میدانست اینها نماز جماعت میخوانند). من هم با این یارانم نماز میخوانم که اینجا حر ادب کرد و گفت: با بودن شما من جلو نمیایستم؛ یعنی من با بودن امام، پیشرو نیستم و مؤخر هستم. همین کارش و همان احترامش بهنام صدیقه کبری در عاشورا به دادش رسید، ادب به دادش رسید، ادب به نماز و ادب به صدیقه کبری -مفتی که حر نشد- یک کاری کرده بود که توفیق حرّشدن پیدا کرد.
خب شبانهروز دهبار با دلت بگو: «مالک یوم الدین»؛ یعنی قیامت را ببین و با زبانت هم اقرار بکن، آن هم بهصورت واجب، آن هم در اوّلین سورهٔ قرآن. این بیحساب نیست که در تدوین هفت آیهٔ سورهٔ حمد، یک آیهاش را با قیامت قرار داده و همین مقدار برای ما بس است. ما که نمیتوانیم اینجور نمازی که نوشتهاند، بخوانیم. زینالعابدین وقتی به «مالک یوم الدین» میرسید، با چشم پر و ریز از اشک تکرار میکرد: «مالک یوم الدین»، «مالک یوم الدین». بعد از نماز به حضرت عرض کردند: «مالک یوم الدین» یکبار است، شما برای چه دهبار میگویید؟ میفرمودند: قیامت است! چطوری از آن رد شوم؟ چگونه آسودهخاطر باشم؟ چگونه دغدغه نداشته باشم؟ قیامت است!
خودِ پیکرهٔ حمد غوغایی در توحید است، غوغایی در معاد است، غوغایی در دین است، غوغایی در ولایت است، غوغایی در دفع دشمنان در دو گروه «مغضوب علیهم» و «ضالین» است. این سورهٔ مبارکه از عظمت و نورانیت و آثارش و اثرگذاریِ آن داستانی است، این قیامت!
پس یادتان میماند ایمان به قیامت، که حالا یا آدم میرود در حوزههای علمیه درس میخواند، قرآن و روایات حسابی میفهمد و به قیامت مؤمن میشود، باور میکند یا پای منبرهای درستوحسابی میآید و با دلایل و با حکمتهای الهیه به قیامت ایمان پیدا میکند؛ ولی حالا این دو نکته را یادتان باشد: یکی اینکه قیامت در حرکتدادن و در بازدارندگی ایمان به او بسیار کاربرد دارد و یکی هم شبانهروز دهبار به ما واجب شده تا قیامت را با قلب و دل بگوییم؛ چون نماز نیّت خالص میخواهد، یعنی همهٔ نماز را باید نیت پاک دنبال بکند. قلب و زبان! مالک یوم الدین!
خب این یک بخش، و اما بخش دوم:
بحث قیامت صددرصد، قیامت جسمانی است. معاد، معاد جسمانی است. یکوقت گول این سایتها و مقالات و این مسائل انحرافی را نخورید! شما باشید و قرآن کریم، شما باشید و روایات و اخبار؛ یعنی گوش به زنگ کتاب خدا و اهلبیت باشید که قرآن دربارهٔ معاد چه میگوید، روایات اهلبیت دربارهٔ معاد چه میگویند؛ مخصوصاً ببینید و دقت کنید که کتاب خدا دربارهٔ معاد چه میگوید. از اوّل قرآن تا آخر قرآن، نزدیک هزار آیه دربارهٔ معاد است و ما یک آیه تحت عنوان معاد روحانی در قرآن نداریم. معاد از ابتدای شروعش با همین جسم و همین جان است، از ابتدای شروعش! بنابراین این عنوان را ما در قرآن نداریم که معاد روحانی است و جسم بازگشتی ندارد. این یکی از دروغهای شاخدار است که تحمیل به علوم بشری شده است. قیامت از شروع، معاد جسمانی است؛ یعنی انسان به همینصورتیکه در دنیا بوده، وارد قیامت میشود. براینمونه یک آیه از سورهٔ یس را بخوانم، البته آیات دیگر در همین زمین دارد.
«قالوا»، آنهایی که زنده و وارد قیامت شدند، «قالوا یا ویلنا»(این حرف مجرمان است)، وای بر ما! «من بعثنا من مرقدنا»، روح که مرقد ندارد، روح که قبر ندارد، بلکه قبر برای بدن است، بدن را که در قبر میگذارند، روح هم وارد عالم برزخ میشود. «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون»، خب آن روح در عالم برزخ هست و وقتیکه خدا میخواهد جسم را بلند کند، از قبر به جسم برمیگرداند وبا همین وضع دنیایی از قبر درمیآید. «من بعثنا من مرقدنا»! چه کسی ما را از قبر بهصورت همان زمانی برانگیخت که در دنیا بودیم؟ مجرمان یکخرده فکر میکند و بعد خودشان به خودشان میگویند: «هذا ما وعد الرحمان»، خدا در تمام کتابهای رحمانی، زندهشدن مردگان را به همینصورت دنیایی وعده داد، «و صدق المرسلین» انبیا هم به گوش ما خواندند و راست گفتند. ما تازه حالا وعدهٔ خدا را فهمیدهایم! حق است و راستگویی انبیا را فهمیدهایم. در دنیا که بودیم، میگفتیم چه کسی رفته و از آنجا خبر بیاورد، نمیشود قبول کرد! اینها یکروزی قبول میکنند که این قبولکردن سودی به حالشان ندارد. این باورکردن سودی به حالشان ندارد، اما شما مردم مؤمن که قیامت و معاد را باور دارید، دوتا به شما کمک میدهد: یکی بازدارندهٔ از گناهان است، و یکی محرک به عمل صالح و کار خیر و خدمت به عباد خداست.
خب این هم یک بخش، حالا میرویم سراغ روایات:
هیچ روایتی را ما در جلد ششم، هفتم و هشتم بحارالأنوار این مرد کمنظیر شیعه، علامهمجلسی، یک آخوند! من این مسئله را خودم با دو گوش خودم شنیدم و از جای دیگری نقل نمیکنم. فرزند بزرگ مرحومعلامهامینی، من با او ارتباط داشتم و سهماه که ایران میآمد، پیش او میرفتم. یکبار بحث مجلسی شد، من به ایشان گفتم: آدم کمنظیری در خدمت به مکتب اهلبیت است. گفت: پدرم علامهامینی، بارها به من گفت که مجلسی بهاندازهٔ یک پیغمبر غیر اولواالعزم به دین اهلبیت خدمت کرده است! شما جلد ششم و هفتم و هشتم را در باب معاد ببینید، اگر یک روایت از ائمهٔ طاهرین یا از رسول خدا پیدا کردید که معاد روحانی بوده باشد. همین معادی که فلاسفهٔ یونان و فلاسفهٔ بعد از اسلام میگویند و هم فلاسفهٔ مسلمان هم فلاسفه گذشته -که احتمالاّ بعضیهایشان عقیده به خدا و معاد داشتهاند- نیست. پس ما با همین وجود، با همین جسم و روح در اوّلِ شروع قیامت وارد قیامت میشویم.
بعد جلد هشتم محجةالبیضاء فیض را ببینید. بسیار خواندنی است! بسیار در باب معاد روایت دارد. خود فیض روزگاری فلسفه خوانده و در اصفهان استاد بوده است. یکدانه روایت در این محجةالبیضاء ندارد که معاد روحانی است. در علمالیقین که دوهزار صفحه و یکی از بهترین کتابهایش است، در جلد دوم در باب معاد -که حتی روایاتی را از کتب اهلسنت نقل میکند- ما یکدانه روایت نداریم که معاد روحانی است و کاری دیگر به جسم ندارند. همهٔ کارها را در دنیا جسم کرده، عرق را جسم خورده، زنا را جسم کرده، ربا را جسم خورده، کار خیر را جسم کرده، نماز را جسم داشته، روزه را جسم گرفته است. روح کمک حیاتی بوده و او بهخاطر کمکش پاداش دارد. بدن هم بهخاطر انجام کارش پاداش دارد و برای بدکاران هم روحی که به بدن کمک داده و بدن سراغ انواع معاصی رفته، هر دو عذاب دارند، هر دو عقاب دارند. خب این هم یک بخش از مطلب. این دو بخش!
و اما بخش سوم:
من دو آیه که بهنظر خودم کمرشکن است، از سورهٔ مبارکهٔ انبیاء و لقمان دربارهٔ اوضاع قیامت برایتان بخوانم. خیلی این دوتا آیه سنگین است! این آیه سوره حشر واقعاً برایم ثابت شده، چون با قرآن هم خیلی سروکار دارم! «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا اَلْقرآن عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اَللّهِ» ﴿الحشر، 21﴾، کوهها طاقت نزول قرآن را نداشتند. خیلی سنگین است! به قول پروردگار، «قول ثقیل» است! خود پروردگار در سورهٔ مزمل میگوید: «قول ثقیل».
اما آیهٔ سورهٔ انبیا: «وَ نَضَعُ اَلْمَوازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيامَةِ»﴿الأنبياء، 47﴾، بعد از اینکه دیگر در آن دو بخش برایتان یقینی شد که قیامت حتمی است، حالا یک گوشهای از وضعش را بشنوید: ما در روز قیامت -خدا میفرماید- «نضع» یعنی ما ترازوهای انصاف و عدالت را برپا میکنیم. خب این ترازوها چیست؟ همین ترازوها و قپونهای در دنیاست؟ نه! ترازوی پروردگار طبق آیات سورهٔ اعراف «و الوزن یومئذ الحق» است. اسم ترازو حق است، حق قرآن است، حق پیغمبر است، حق ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هستند؛ اینها ترازوهای قیامت هستند. «و نضع الموازین القسط لیوم القیامه» اینها برپا میشود. «فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً»، در کنار این ترازوها ذرهای ستم به احدی از اهل محشر در بازار قیامت نمیشود؛ از آدم تا آخرین انسان، میلیاردها میلیارد مرد و زن در محشر هستند که خدا میگوید به یکنفر یکذره ستم نمیشود.
«وَ أَنَّ اَللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ» ﴿آلعمران، 182﴾، چون خدا به ستم نیاز ندارد، خدا به ستمکردن احتیاج ندارد، خداوند عدل است، کرم است، رحمت است، غفران است، در یک مرحله هم منتقم است، در یک مرحله هم «اشد المعاقبین» است، آن هم «اشد المعاقبینی» برای گناهان مردم است؛ اگر ملت گناه نداشتند که او هم «اشد المعاقبین» نداشت.
«فلا تظلم نفس شیئا و ان کان»، اگر عمل بشر در محشر، «و ان کان مثقال حبة من خردل»، وزن یکدانه ارزن را داشته باشد، عملی است که با این ترازوها که سنجیده میشود، وزنش اندازهٔ دانهٔ ارزن است. «ان کان مثقال حبة من خردل اتینا بها». در کل آفرینش، این عمل به وزن دانه ارزن گم نشده و من میآورم. در محشر میآورم! بعد به ما میفرماید: «کفی بنا حاسبین»، بستان باشد که منِ خدا حسابگر عملتان باشم.
خدایی که عالم «السرّ و الخفیات» است، خدایی که ظاهر و باطن ما را میداند، خدایی که هیچچیزی از او پنهان نیست، خدایی که کل هستی از زمان بهوجود آمدنش تا روز قیامت، «ان کل لما جمیع لدینا محضرون»، بیزمان پیش او حاضر است؛ یعنی برای او گذشته و حال و آینده ندارد و کل تا میلیاردهاسال دیگر و تا ابدیت پیش او موجود است، همین الآن! این یک آیه. یکبار دیگر بخوانم، قرآن خیلی نور است:
«وَ نَضَعُ اَلْمَوازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ» ﴿الأنبياء، 47﴾.
اما آیهٔ سورهٔ لقمان و این هم از عجایب آیات قرآن است. «یا بنی»، گفتار لقمان به پسرش است و میدانید که این گفتار برای خودش نیست. چون اوّل سوره میفرماید: «و لقد آتینا لقمان الحکمة»، دانش استوار عوضنشدنی، این معنی حکمت قرآنی است. دانشی که عوضشدنی است، حکمت نیست. دانشی که در تغییر و تحول است، حکمت نیست و بیخودی اسم آن را حکمت میگذارند. حکمت یعنی علم محکم غیرقابل تغییر تا قیامت همین است؛ پس این گفتار، حکمت اعطایی به لقمان است که دارد به پسرش میگوید، یعنی حرف خداست.
«یا بنی، انها ان کان مثقال حبة من خردل»، این از آیات عجیب قرآن است. این آیه از راه دانش و علم هم برای من صددرصد ثابت است و خودش را نشان داده است. این مقالات علمی دانشمندان شرقی و غربی راجعبه جهان و آیندهٔ جهان با هزاران فکر، گاهی به یک حقیقتی رسیدهاند که قرآن در چهاردهقرن قبل بیان کرده است. یک حرفی که دانشمندان از قرن هفدهم یافتهاند، این است که هیچچیزی در این جهان گم نمیشود. هیچچیزی! هیچچیزی در این جهان گم نمیشود، کم هم نمیشود و این دیگر در علم ثابت شده است. اینها میگویند فقط تغییر شکل است و مادّه به انرژی تبدیل میشود، انرژی هم مادّه میشود؛ نه وزن عالم کم میشود و نه اضافه میشود و نه چیزی گم میشود و نه کم میشود.
این حرف معلوم نیست که برای چندهزارسال قبل از پیغمبر است: پسرم! اگر عملت بهاندازهٔ وزن دانهٔ ارزن باشد، «فتکن فی صخرة»، ما طلبهها دیگر این مقدار بلد هستیم! کلمهٔ «صخره» در آیه «الف» و «لام» ندارد. کلمه «الف» ندارد، چه کلمهای میشود؟ نکره! اگر عملت به وزن دانهٔ ارزن در درون سنگ نامعیّنی باشد، حالا چندتا سنگ در عالم است؟ فقط کرهٔ زمین که سنگ ندارد! کرهٔ ماه رفتند و دیدند که آنجا هم پر از سنگ است، مریخ هم پر از سنگ است، تمام ستارگان بالا پر از سنگ هستند. اگر عملت در یک سنگ نامعیّن باشد، سنگی که هیچکس نمیشناسند و بخواهند پیدا بکنند، نمیتوانند و نمیشود. تریلیاردها سنگ عمل تو در یکیاش باشد، «او فی الارض» یا عمل تو که بهاندازهٔ وزن یکدانه ارزن است، در اعماق زمین باشد، «او تکن فی السماوات»، یا این عمل در دل آسمانها باشد، «یأت به الله»، خدا این را در قیامت جلوی چشمت حاضر میکند.
«ان الله لطیف»، خدا ریزنگر است. لطیف در لغت بهمعنی ریزنگری است که این یکذره دائم در برابر دید پروردگار است. حالا در دل سنگ نامعیّنی باشد، در اعماق زمین باشد، در اعماق آسمانها باشد، «ان الله لطیف» و آگاه. این هم یک بخش از مسئلهٔ معاد است که آیه 177میفرماید: جزء عقاید حقه است، یعنی مؤمن واقعی و دین واقعی را که میخواهد معرفی بکند، یکی از مسائلش باورداشتن قیامت است؛ یقیناً آن که قیامت را باور دارد، مؤمن است و قیامت از یکطرف محرک عمل صالح است و از یکطرف بازدارندهٔ اعمال زشت است.
خب این رشته به این راحتی تمامشدنی نیست و پروندهٔ آیهٔ 177 هم با دوسهسال جمعشدنی نیست! چون پروردگاردر این آیه، بعد از بیان عقاید حقهٔ پنجگانه، اعمال را بیان میکند و بعد اخلاق را و پایان آیه هم میفرماید: آنهایی که این پانزده حقیقت در آنها تجلی دارد، «اولئک الذین صدقوا»، در مؤمنبودن راست میگویند، «و اولئک هم المتقون»، تقواداران عالم هم اینها هستند. این معنی دین که وعده داده بودم تا دنبال بکنیم. ببینیم این دینی که خدا میگوید چیست، چه معنا دارد و چه آثاری دارد؟ خب عصر جمعه است، یک جمله هم از امامعصر بگویم که اندک دِینی ادا کرده باشم. این جمله هم از عجایب جملات است و نمیدانم دربارهٔ ائمهٔ دیگر هم داریم! من ندیدهام.
روز جمعه خطاب به حضرت میکنیم: «انا ضیفک و جارک»، یابنرسولالله! من مهمان تو هستم، مهمان از صاحبخانه چه میخواهد؟ محبت، غذا، احترام، عشقورزی؛ البته غذایی که ما از حضرت میخواهیم، غذای معنوی است و غذای پلو و آبگوشت نیست. این را که داریم! «انا ضیفک و جارک»، من هم همان تو هستم و در این روز جمعه هم پناهندهٔ به تو؛ چون من پناه محکمی ندارم که به آن تکیه کنم؛ به هر پناهی که تکیه دادم، ریخت؛ به هر پناه دیگری هم که تکیه بدهم، میریزد؛ چون پشت ندارد، قوی نیست، پوک است! «و انت یا مولای»، ای آقای من! «کریم من اولاد الکرام»، تو آقایی هستی و بزرگی هستی و صاحب ارزشی هستی که از اولاد پدران صاحب ارزش هستی! «و انا یا مولای ضیفک و جارک»، من مهمان هستم و پناهنده و تو «کریم من اولاد الکرام». حالا منْ مهمان و تو هم کریم، «فاضفنی»، پس من را به مهمانی بپذیر و قبولم کن! «و اجرنی»، پناهم بده! اگر این تحقق پیدا بکند که ما خیالمان برای دنیا و آخرت راحت میشود. این یک جمله درباره حضرت و آقایی و عظمت و کرامت و مهمانداری و پذیرایی و پناهدهی او.
اما یکی از کارهایش یک پیامی هم به ما دارد و آن پیام هم این است که گریهٔ بر ابیعبدالله در زندگیتان قطع نشود. این یک پیامی است که عمل امامزمان به ما دارد که گریهٔ بر ابیعبدالله در کل دورهٔ عمرتان قطع نشود. خودش قسم میخورد: «لاندبنک»، من برایت ندبه میکنم، گریه میکنم، «صباحا»، هم روز گریه میکنم، «و مساعا»، و هم شب. خب اگر طول گریه من باعث بشود که اشک چشمم بند بیاید، اما من گریهام بند نمیآید و بعد از بندآمدن اشک چشمم، برایت خون گریه میکنم. «بدل الدموع دماء»، من گریه میکنم برای آنوقتی که -این متن در بحارالأنوار است. واقعاً آتش است، یعنی اگر کسی بتواند دقیق این متن بحارالأنوار را ترجمه بکند، نمیتواند به آخر برساند، بیطاقت میشود و گریه میکنم- بر آن وقتی که اسبت برگشت؛ خب وقتی که اسب از میدان برمیگشت، صدای شیههاش که بلند میشد، زن و بچه بیرون میریختند و با خوشحالی میگفتند آقایمان آمد! مولایمان آمد! پناهمان آمد! اما این مرتبه وقتی اسب برگشت، آنهایی که در خیمه بودند، چون مأمور بودند که از خیمه بیرون نیایند، دیدند صدای شیههاش عوض شده و باشدت دارد سم را به زمین میکوبد! اوّلین کسی که از خیمه بیرون آمد، سکینه این دختر سیزدهسالهٔ با محبتش بود. وقتی منظرهٔ اسب را دید، دید که زین واژگون است، یال اسب غرق خون است؛ چنان ناله زد که تمام زنان و بچهها و دخترها –امامزمان میفرماید- با پای برهنه بیرون ریختند. اسب را که دیدند، زیر چادر شروع کردند موهایشان را کندند، با دست به صورت و سینه زدند. امام زمان ندارد، دور اسب را گرفتند و با او حرف زدند. ذوالجناح بهطرف میدان و زن و بچه هم با پای برهنه، با موی پریشان، با سینهزدن و به صورتزدن وارد میدان شدند؛ وقتی رسیدند، «و الشمر جالس علی صدره»، دیدند شمر با آن هیکل سنگینش بر روی سینهٔ یک داغدیده، یک تشنه، یک گرسنه، یک زخمخورده نشسته است. همه با هم فریادشان بلند شد: وامحمدا! چرا «وامحمدا» گفتند؟ یعنی رسول خدا، این همانی است که مرتب روی سینهات میخواباندی، حالا بیا ببین چه وضعی پیدا کرده است!
آنچه به خوبان عالم عنایت کردی، به ما و زن و بچهها و نسل ما عنایت فرما!
هرچه بدی از خوبان عالم برگرداندی، از ما برگردان!
خدایا! شر دشمنان را نابود کن.
خدایا! دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت اهلبیت قرار بده.
خدایا! محراب و منبر و علم و عالم و گریهٔ بر ابیعبدالله و محرّم و صفر و رمضان را از ما نگیر.
خدایا! ثوابی از این مجلس به روح عالم بزرگواری که دیروز در جلسه بود، روزهای دیگر بود و دیشب در تصادف جانش را ازدست داد، عاید و نثار بفرما.
در این غروب جمعه، امامزمان را دعاگوی همهٔ ما قرار بده!