دانشمندان بيدار و قرآن شناس و عارف به معارف اهلبيت به صورت پراكنده در كتابهاى تفسير و اخلاق در ضمن تشريح امر به معروف و نهى از منكر حقيقت اين مسئله را شناسانده و موارد آن را كه جز براى حفظ اسلام و مسلمين و آمادگى براى شكست دشمن بكار گرفته نمىشود روشن ساختهاند.
دانشمند فقيد مرحوم طيبى كه من در نوجوانى از مطالب با ارزش و تحليلهاى عالمانه او استفاده بردهام در رابطه با تقيه اين گونه نظر مىدهد:
حداكثر آياتى كه در صريح يا ظاهر قرآن كريم راجع به تقيه موجود است به تصديق قرآن شناسى مانند علامه ملامحمد باقرمجلسى عبارت از اين سه آيه شريفه است:
لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً ....: «1»
مسلمانان نبايد كفار را بجاى مؤمنان ياران و مددكاران و سرپرستان خود انتخاب نمايند، هر كس چنين كارى كند هيچ ارتباطى با خدا ندارد مگر اين كه به سببى منطقى و مشروع از آنان تقيه كند تقيهاى مطلوب.
مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ: «2»
هر كس بعد از ايمانش به خدا كافر شود دچار خشمى از سوى خدا و عذابى عظيم خواهد شد، مگر كسى كه او را مجبور به اظهار كفر كنند در حالى كه دلش مطمئن به ايمان است.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ ...: «3»
و مرد مؤمنى از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان مىكرد گفت: ياد آورى عدد آيات تقيه به خاطر اين است كه بدانيد آيات امر به معروف و نهى از منكر از نظر تعداد قابل مقايسه با آيات تقيه نيست، آيات امر به معروف و نهى از منكر از دهها آيه بيشتر است، از كثرت و فراوانى آيات امر به معروف و نهى از منكر نتيجه گرفته مىشود كه اصل و پايهى اساس و ريشه در اسلام امر به معروف و نهى از من كر است، چنان كه در آيه اول و دوم مسئلهى تقيه به عنوان يك موضوع استثنائى و با حرف الّا كه از ادات مستثناة است ذكر شده است.
مثلًا در آيهى اول پس از آنكه اصل اساسى را در زمينه روابط خارجى آن هم با آن لحن مؤكد و آن تهديد شديد، اجتناب از دوستى با دشمنان اسلام و دورى از تحت الحمايه آنان شدن قرار داده چنين مىفرمايد:
إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً:
مگر اين كه بخواهيد خود را از آسيب آنان حفظ كنيد. حفظ كردنى و در مسير تقيه قرار گيرد تقيه كردنى.
همين ظاهر ساختن مصدر يعنى كلمه «تُقاةً» كه معادل كلمهى تقيه و هر دو از ريشه «وقى و وقاية» به معنى سپر گرفتن در برابر خطرات است، نشان مىدهد و اعلام مىدارد كه نوع خاصى از تقيه نه هر نوع تقيه و به طور مطلق مورد استثناى قرآن است زيرا نفرمود: إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ با اين كه مطلب و منظور با چنينن تعبيرى هم كامل و تمام بود، بلكه با عنايت خاصى آن تعبير ويژه را «تُقاةً» بكار برده تا اثبات كند كه يك نوع تقيه نه هر نوع تقيهاى مجاز و مستثنى است.
خلاصه تقيه در عين عظمت داشتنش يك امر عارضى و يك وضع استثنائى مىباشد، و نگاه عقلاى جهان نسبت به قوانين استثنائى معلوم است، يعنى در همان موارد استثناء به آنها عمل مىكنند و از تعميم و سرايت دادن آنها به كليه شئون زندگى اجتناب نموده و نمىگذارند جريان طبيعى زندگى به خصوص زمانى كه دين و نفوس و اموال و معادن ملت اسلام در خطر است محكوم قوانين وضع استثنائى شود.
روى اين حساب تقيه كه يك امر استثنائى است مانند- مانند ساير امور استثنائى- نمىتواند جانشين اصول عمومى و كلى اسلام باشد وگرنه لازم مىآيد كه فرع بر اصل تقدم و مزيت پيدا كند و يك قانون استثنائى به يك قانون عمومى تبديل يابد و برعكس قوانين عمومى جنبه شذوذ و استثناء بخود بگيرد، و اين هم معقول نيست كه يك چيز استثنائى و موقتى جنبه ابدى پيدا كند ولى امور ابدى به وضيعت استثنائى و موقتى تغيير جهت دهد، بطلان اين معنا كاملًا بديهى است.
روش و رفتار دربارهى تمام امور استثنائى از اين قرار است، ولى متأسفانه گاهى مردمى پيدا مىشوند كه به اين اوضاع استثنائى جنبه عمومى و دائمى مىبخشند و اصول قوى و قوانين اساسى و مسلمات را تحت الشعاع آنها قرار مىدهند كه يقيناً كار نادرستى است.
مثلًا چنين مردمى تا مىبينند عالمى دلسوز، و مؤمنى فرهيخته و مسلمانى روشن ضمير مىخواهد امر به معروف و نهى از منكر كند، و جلوى مفاسد يك دولت يا يك جميعت بايستد با هيجان و دستپاچگى به او روى آورده مىگويند تقيه كن كه اگر تقيه نكنى دچار گرفتارى مىشوى و براى تقويت كلام خود متوسل به اين مثل مىشوند مشت با درفش، يا مشت با سندان نمىسازد، بايد سكوت كنى و اوضاع را به حال خود رها نمائى تا صاحب اصلى بيايد و همه امور را اصلاح نمايد!!
اينان با خيالى راحت به همه مىگويند بنشينيد و كارى به كار دولت جائز و مفسدان نداشته باشيد كه وظيفه شما در اين مرحله تقيه است و منظورشان از تقيه سكوت كامل در برابر مفسدان و طاغيان است، در حالى كه تقيه به اين معنا نه در قرآن آمده و نه در روايات خبرى از آن هست، ولى اين عافيت طلبان كه اكثر در لباس زهد و عبادت هم به سر مىبرند تقيه را آن همه به معنائى كه لايرضى صاحبه است به همه شئون زندگى سرايت مىدهند و با اين سرايت دادن اصول مسلم اصلى را به تعطيلى مىكشانند، قطعاً تقيه به چنين معنائى وجود ندارد و آفرين بر آن عبد صالحى كه در اوائل انقلاب دربارهى چنين تقيهاى در چهلم شهداى فيضيه در اعلاميه بىنظيرش اعلام كرد اكنون كه اصول اسلام و قوانين الهى و معارف اهلبيت به خطر افتاده تقيه حرام است و لو بلغ ما بلغ!
بنابراين اصل اولى عبارت است از تبليغ اسلام چه به صورت امر به معروف و نهى از منكر چه به شكل دعوت به اسلام با موعظه و حكمت و جدال احسن و چه به صورت تلاش و فعاليت همه جانبه در راه پيشرفت و پيروزى اسلام، منتهى گاهى و در شرايط معينى از اين اصل ثانوى و استثنائى يعنى رخصت تقيه و مجاز بودن آن نيز استفاده مىشود، به هر صورت خود اين اصل تقيه، چنان كه بتدريج روشنتر خواهد شد در مفهوم صحيح آن يك نوع دعوت و خدمت به اسلام و يك نوع امر به معروف و نهى از منكر است و در حقيقت تقيه فقط تغيير روش كار است و به تعبير روز عبارت از تغيير تاكتيك براى خدمت به اسلام و تغيير تاكتيك امر به معروف و نهى از منكر است نه مسئلهى ديگر.
تغيير عنوان نه ماهيت
اگر بخواهيم از اصول اساسى اسلام كه امر به معروف و نهى از منكر در رأس آنهاست و از تقيه تعبير امروزى بنمائيم مىتوانيم امر به معروف و نهى از منكر را اصول «استراتژى» اسلام و تقيه را «تاكتيك» بناميم و در تعريف اين دو لفظ اهل فن چنين گفتهاند: استراتژى در امور نظامى و كارهاى جنگى عبارت است از يك خط مشى كلى و يك برنامه عمومى كه براى رسيدن به هدفى وضع مىشود، اما تاكتيك عبارت از استفاده از اين برنامه و از ادارهى نيروهاى جمعآورى شده در ميدان مبارزه و جنگ با دشمن است.
يا به تعبير ديگر روز و به معناى عصرى تقيه سومين مرحله از مراحل سه گانه جنگ است كه كارشناسان نظامى براى جنگها قائلاند و آن مراحل از اين قرارند:
1- مرحله هجوم. 2- مرحله دفاع. 3- مرحله عقبنشينى تاكتيكى و اين همان مرحلهاى است كه در قرآن كريم در سوره انفال از آن ياد شده است:
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. «4»
و هر كس در بحبوحه جنگ به آنان پشت كند و از دشمن بگريزد سزاوار خشمى از سوى خدا شود و جايگاهش دوزخ است و دوزخ بازگشتگاه بدى است مگر اين كه گريز و فرارش براى انتخاب محلى ديگر جهت ادامه نبرد با دشمن يا پيوستن به گروهى تازه نفس از مجاهدان براى حمله به دشمن باشد.
مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ: فوت و فن ديگر و بهترى براى پيدا كردن ادامه نبرد است، اين گونه فرار و عقب نشينى آن فرار مبغوض از جهاد كه به اتفاق آراء و به حكم اين آيه و نصوص ديگر از گناهان و معاصى كبيره است نيست، بلكه آن عبارت از فرار تاكتيكى براى غافلگير كردن دشمن است.
أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ: يعنى موضعگيرى بهتر و انتقال از سنگرى به سنگر محكمتر و ملحق شدن به واحدهاى جنگى تازه نفستر و عجب اين كه در اين آيه نيز تقيه يا عقبنشينى تاكتيكى به عنوان يك جريان استثنائى و با حرف استثناء «الا» آمده است.
پس چنان كه ملاحظه مىكنيد تقيهاى كه اسلام گفته است همين عقبنشينى تاكتيكى براى تجديد قوا و تازه كردن نفس براى ادامه نبرد با دشمن است، و خلاصه عوض كردن روشهاى فعاليتهاى اسلامى و انعطافپذيرى خلاق و مبّرى از انكار اصول و انتخاب روشهاى مناسبتر با اوضاع و احوال و مقتضيات و واقعيتهاى تلخ و حوادث غير مترقبه است و بس نه چيزى ديگر.
تحريف خائنانه معنى تقيه
با كمال تأسف اين حقيقت مترقى و اين مفهوم صحيح تقيه مانند بسيارى از حقايق و مفاهيم و ديگر معارف عاليه اسلام براى عده كثيرى پوشيده مانده است و در نتيجه ارزيابىهاى نادرست و تصويرهاى غلط و وارونهاى از تقيه به عمل آوردهاند كه بايد اين تصويرهاى غلط را به دو دسته تقسيم كرد:
1- دسته اول: دينداران خشك و قشرى اعم از به اصطلاح پيشوا يا پيرو كه قولًا و عملًا تقيه را به معنى ترك وظائف اسلامى تفسير كرده و آن را بهانهاى براى كنارهگيرى از مداخله در امور اجتماعى اسلام كه انزوا و رهبانيت را سخت محكوم بلكه آن را تحريم كرده است، و نيز آن را بهانهاى براى تعطيل احكام و قوانين تعطيل ناپذير اسلام و فلج كردن همه امور حياتى اسلام و فرار از مسئوليتهاى اسلامى و دستاويزى براى توجيه آسايش طلبىها و محافظه كارىها و سودجوئىها قرار دادهاند!!
2- دسته دوم: بىدينان و مغرضان از دشمنان اسلام يا افراد بىبند و بار و بىاطلاع از اسلام هستند كه مرتكب اشتباهى از نوع ديگر درباره تقيه شدهاند و در اوراق پريشان خود ادعا كردهاند كه تقيه از اختراعات ملايان شياد براى فريب عوام است، لذا بعضىاز نويسندگان آنچنان اوراق گفتهاند: تقيه مظهر دروغ در دين و مذهب است، و گفتهاند: دروغ در كليه شئون ما رخنه كرده است از جمله در مذهب هم دروغ به صورت تقيه جلوه نموده، و اين نويسندگان نام آن را دروغ مذهبى گذاشتهاند! به اين معنى كه اگر كسى بخواهد در كار دين هم شارلاتانى كند و دروغپردازى نمايد و محافظهكار و تنپرور و راحت طلب باشد تقيه مىكند!!
البته براى شما خوانندگان محترم از مطالبى كه در سطور گذشته تحرير شد روشن گشت كه حقيقت تقيه چيست و كاربرد آن چه اندازه به سود اسلام و مسلمين و زيان دشمن است.
در هر صورت بايد به دسته اول كه خود را جزء دينداران مىدانند گفت: تقيه در اصل و اساس به عنوان عاملى از عواملى حفظ اسلام وضع شده است چنانكه در احاديث مربوط به تقيه آمده است:
«التقية من دينى و من دين آبائى:» «5»
تقيه جزئى از دين من و دين پدران من است.
تقيه كه بر اساس آيات و روايات عامل حفظ دين است هرگز نمىتواند به عامل اضمحلال و نابودى دين تبديل شود، بنابراين بايد دينى در ميان باشد تا بخاطر آن تقيه صورت گيرد، حال اگر روزگارى كار اين عامل حفظ دين به آنجا منتهى شد كه ديديم ادامه آن بيش از اين و يا اساساً عمل به آن منجر به اضمحلال دين مىشود، «چنانكه اين وضع در تاريخ اسلام زياد پيش آمده است» در چنين وضعى آيا باز هم تقيه بنابر نظر شما جايز است؟ چه رسد به اين كه واجب باشد و آيا در چنين وضعى كه همه اسلام و اساس آن به خطر افتاده باز هم التقية من دينى و من دين آبائى، وقتى دين نابود شود چگونه به خاطر آن تقيه شود؟
ما مىبينيم وقتى اساس اسلام به خطر مىافتد و چراغ دين به خاموشى مىگرايد كار متنهى به قيام خونين حسينى مىشود چرا؟ براى اين كه ديگر دوران اين عامل حفظ دين يعنى تقيه سپرى شده است و به عبارت ديگر آن خصلت دينى اصالت و خاصيت خودش را از دست داده است و كار به جائى رسيده كه اگر يك قيام مسلحانه خونين هم چون انقلاب حسينى صورت نگيرد نسلهاى آينده، اسلام حقيقى را نخواهند شناخت، يعنى نسلهاى بعد وقتى به اسلام نگاه مىكنند به نظرشان مىرسد اسلام عبارت بوده از دين ابوسفيان، معاويه، يزيد، ابن سعد و ابن زياد كه اين دين در حقيقت لادين بوده كه به صورت دين به وسيله اين خائنان به ملت تحميل شده است، و آن وقت نسلهاى بعد تصور خواهند كرد كه اسلام اساساً آش شلهقلمكار و معجون عجيب و غريبى است كه با هر چيزى مىسازد و با هر جنايت و خيانتى سازگار است، چون كه بنىاميه از معاويه تا يزيد و بعدىها و همچنين بنىعباس و بعدىها انواع بلاها را سر اسلام آوردند، و آن چنان آن را مسخ و وارونه كردند و از آن معجون عجيب و غريبى به وجود آوردند كه با همه اضداد خودش مىساخت.
اسلام سفيانى تمام گوركنهاى خود را در بطن خود حمل مىكرد و مىپرورانيد و نهايتاً اسلام خاندان ابوسفيان و خاندان عباسى و اسلامهائى از اين قبيل كه از اسلام اموى و عباسى منشعب شده از پيچيدهترين فرهنگهاى ساخت بشرى است كه انسان قدرت سر درآوردن از آن را ندارد و نمىفهمد چگونه اسلام و دين و مرامى است كه تمام گوركنها و عوامل انهدام و نابودى خود را در دامن خود دارد.
مثلًا اسلام قرآن ونبوت و امامت و خلاصه اسلام حسينى دين آزادى و دمكراسى به معناى واقعى است، ولى اسلام سفيانى و عباسى دين آزادى كشى و استبداد و زور و ديكتاتورى است.
اسلام حسينى دين عدالت، مواسات، مساوات همه در برابر قانون و دين برادرى و محبت و تعاون و صدق و صفا و شرافت و كرامت است، ولى اسلام سفيانى دين ظلم، ستم، بيدادگرى و نابرابرى و نابرادرى است. اسلام حسينى دين امانت، صداقت، جوانمردى و ارزشهاى انسانى است.
دين اموى وعباسى دين خيانت، دروغ، خدعه، نيرنگ و ناجوانمردى و همه پستىها و رذائل است.
اسلام حسينى دين مهر و محبت، عشق و انسان دوستى و تعاون و همكارى و دين تقوا و اجتناب از هر گناه و معصيت، و دورى از هر جنايت و خيانت است.
دين اموى و عباسى دين كينه توزى، چپاول و غارت و قتل عام و به بردگى كشيدن عباد خدا و مردم را گاو و گوسپند به حساب آوردن است، اين سخن ما و انشاء نگارى نيست اين حقايقى است كه پيامبر اسلام در زمان حياتش نسبت به پس از خودش خبر داده است:
«اذا بلغ بنو ابى العاص ثلاثين رجلًا اتخذوا دين الله دغلًا و عباد الله خولا و مال الله دولًا:» «6»
هنگامى كه عده فرزندان ابوالعاص «اين جرثومه پليد اموى تبار و اموى مسلك» به سى نفر رسيد دين خدا را بازيچه خود و بندگان خدا بنده و برده خويش و مال خدا را انحصارى و احتكار خود قرار دهند.
شگفتا! پيامبر اسلام در اين سخن زنده و در اين پيشگوئى تاريخىاش مىفرمايد:
چون عده اين خانواده كه بخشى از بنىاميهاند به سى نفر برسند و سواركار و مسلط بر اوضاع شوند برنامه كار و سياست خارجى و داخلى و دولت آنان با همه عرض و طولش در اين سه مسئله خلاصه مىشود:
1- دين خدا را به بازى مىگيرند و رخنه گرانه در داخل كيان آن به كمين مىنشينند تا به نام دين ريشه دين را بركنند.
آرى بازى با دين، و با نيرنگ و خدعه و فساد و تباهى كشيدن محتواى حقيقى و اصيل آن، و مخالفت و مبارزه با دين به نام دين، و موريانهوار از داخل دين كيان دين را مورد حمله و تخريب قرار دادن و داخل نمودن چيزهائى در دين كه از دين نيستند كار اساسى بنىاميه است.
2- بندگان خدا را برده و نوكر و ملك طلق خود مانند گاو و گوسپند بلكه مثل ابزار و آلات قرار مىدهند، گوئى آنان اصلًا بنده خدا و يا اساساً انسان نيستند، بلكه جمادات و ابزار و آلاتاند.
3- مال خدا و بيت المال مسلمانان و ثروتهاى عمومى اسلامى را به شدت در انحصار خود مىگيرند و به انبار احتكار مىريزند، و به فاميل خود كه اقليتى بيش نيستند اختصاص داده و آن اموال را در حوزه اين فاميل دست به دست مىگردانند و از اين جيب به آن جيب مىريزند و از اين دست به دست ديگرشان مىدهند!
اين سخن جاويدان پيامبر اسلام است كه بر اساس آن اميرمؤمنان در مبارزاتش با معاويه و ساير جباران و ستمگران اين خانواده بر آن تكيه كرده است، چنان كه پس از او هم حضرت مجتبى و حضرت ابوعبدالله الحسين و بزرگان صحابه و قهرمانان اسلام در مبارزاتشان با جباران و ظالمان براساس اين سخنجاويد نبوى با دشمن اسلام درگير بودند.
اين بود اجمالى از اسلام اين خاندان ننگين كه ديديد چه معجون عجيب و غريبى است كه با همه ضدهاى خود سازگار است حال از آنان كه تقيه را وارونه معنا مىكنند مىپرسيم وقتى چنين وضعى پيش آيد چه بايد كرد؟ و در چنين موقعيت خطرناكى كه اصل اسلام در خطر است تكليف چيست؟ آيا باز هم به معنائى كه شما مىگوئيد بايد تقيه كرد؟ تقيهاى كه موجب اضمحلال دين است؟
البته پاسخ منفى است، يعنى وقتى كار اسلام به اينجا رسيد ديگر آن اصل استثنائى به درد نمىخورد و كاربرد ندارد و اگر به آن عمل شود اصل دين از ميان مىرود و عامل حفظ دين به عامل اضمحلال دين تبديل مىشود.
قيام حسينى به اين خاطر بود كه ديگر از نظر شرعى و عقلى مجوزى براى تقيه وجود نداشت و بايد اين قيام صورت مىگرفت تا اسلام حقيقى به نسلهاى بعد منتقل مىشد و هر جاهل به اسلام در سايهى اين قيام خونين عارف به اسلام شود و با تحليل فلسفه قيام و مبارزه حضرت حسين با بنىاميه به اسلام راستين راه يابد.
ممكن است گفته شود قيام امام به شكست نظامى انجاميد و كار به كام بنىاميه چرخيد، بايد گفت: امام در اين مبارزه ابداً توقع پيروزى نظامى نداشت و چنين پيروزى ظاهرى هدف نهائى انقلاب او نبود، بلكه عمده هدف اين انقلاب آن بود كه از لحاظ سياسى و معنوى و به تعبير عصر ما از لحاظ ايدهئولوژى و مسلكى پيروز شود كه آن را هم صد در صد به دست آورد و نقاب از چهرهى اسلام ساختگى خاندان بنىاميه برگرفت و تقلبى بودن آن چنان اسلام و مسلمانى را فاش و برملا ساخت و براى جهانيان و نسلهاى پس از انقلاب آشكار و ثابت كرد كه اسلام بنىاميه ضد اسلام است و هرگز فريب چنين اسلامى را كه بنىاميه و عالمان دين فروش دستگاه آنان ساختند نخوريد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- آل عمران 28.
(2)- نحل 106.
(3)- غافر 28.
(4)- انفال 16.
(5)- وسائل ج 11، ص 460.
(6)- اعلام الورى تأليف طبرسى چاپ اسلاميه ص 45، اين روايت مهم در بسيارى از كتب حديث شيعه و سنى آمده است.
مطالب فوق برگرفته شده از:
کتاب : تفسير حكيم جلد هفتم
نوشته : استاد انصاریان
منبع : پایگاه عرفان