روز سوم (16-11-1395)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ مسجد رسول اکرم/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش.
سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
چند مسئلهٔ بسیار مهم در آیهٔ هشتادودوم سورهٔ مبارکهٔ بقره مطرح است که پروردگار عالم، رویگردانی از این چند مسئله را سبب دچارشدن به عذاب غیرقابل تخفیف میداند و اینکه رویگردانِ از این چند مسئله در قیامت، یک نفر یار و مددکار نخواهد داشت. ممکن است این آدم رویگردان در دنیا قوم و خویشهای زیادی داشته، دوستانی داشته، رفقایی داشته، ولی در متن آیهٔ شریفه هست که در قیامت، در کمال غربت و تنهایی است؛ یعنی یک قوم و خویشی، یک رفیقی، یک دوستی که او را یاری بکند و از عذاب نجاتش بدهد، نخواهد داشت؛ اگرچه آیهٔ شریفه درباره قوم حضرت موسی است، ولی آیات قرآن مجید در واجبات، در احکام، در اخلاقیات به یک قوم اختصاص ندارد. همین مسائلی که در این آیهٔ هشتادودوم مطرح است، در آیات متعددی و در سورههای مختلفی دربارهٔ امت پیغمبر اسلام هم مطرح است. تا آنجایی که من دقت کردم، همین مسائل درباره امت پیغمبر در آیات 152و 153سورهٔ انعام و آیهٔ 177 سورهٔ مبارکهٔ بقره مطرح است.
حرفم دو کلمه است! واجب است این مسائل در زندگی رعایت شود، چون به نفع دنیا و آخرت خود مردم است و رویگردانی از این مسائل، رویگردانان را در قیامت دچار کیفر و عذاب خواهد کرد. یک سلسله آیات هم داریم که حتماً در قرائت قرآن به این آیات برخورد کردهاید که پروردگار عالم میفرماید: مسئول اعمال شما خودتان هستید و مسئول اعمال امتها خودشان هستند؛ اینطور نیست که اگر آنها در مسائلی مسئول باشند، شما نباشید. نه شما هم مسئول اعمال هستید و اینکه این خیلی مهم است، اینکه چون امت پیغمبر هستید، اگر اعمال را انجام ندهید، کاری به کارتان نداشته باشم، اینجور نیست. در قرآن هم به پیغمبر دستور داده که به یهودیها، به مسیحیها و به مجوسیها بگو: «و لکم اعمالکم و لنا اعمالنا»، شما در گرو اعمال خودتان هستید و ما هم در گرو اعمال خودمان هستیم؛ اگر انجام داده باشیم، اهل نجات هستیم و اگر انجام نداده باشیم، اهل نجات نیستیم. خداوند متعال، دین را برای این قرار داده که مردم، آرام، راحت، باامنیت، بدون دردسر و بدون ضررزدن به دیگران زندگی بکنند. خداوند متعال از این دین، نه خودش سود میبرد و نه فرشتگانش. امیرالمؤمنین میفرمایند: سود اسلام برای خود مردم است، «لانه منفعة طاعة من اطاعه» و خداوند متعال چیزی از دینداریِ مردم نصیبش نمیشود؛ چون غنی به ذات است و احتیاجی ندارد که مردم به دین عمل بکنند و سود ببرند یا در مقامی نیست که اگر کل مردم بیدین شوند، خدا ضرر بکند. از فرمایش امیرالمؤمنین بعد از آیات قرآن، خیلی روشن است که دینْ یکپارچه منفعت است و منفعتش برای مردم است و بیدینی یکپارچه ضرر است و ضررش برای مردم است. یک آیهای برایتان بخوانم که خیلی آیهٔ عجیبی است! عجیب این است که این آیه اصلاً دربارهٔ کل انبیای خدا مورد ندارد و موردش فقط یک نفر است، آنهم پیغمبر عظیمالشأن اسلام است. ما اسم 27تا پیغمبر را در قرآن مجید میبینیم که پنجتای آنها اولواالعزم هستند؛ یعنی دینشان در زمان خودشان جهانی بوده، یعنی مأمور به کل مردم عالم بودند، الّا رسول خدا که دینش تا قیامت جهانی است و میدانید تمام انبیا غیر از حضرت مسیح، زن و بچه داشتهاند.
شما در قرآن میخوانید که اهل لوط، یعنی زن و بچهٔ حضرت لوط؛ اهل ابراهیم، زن و بچهٔ حضرت ابراهیم؛ حتی به تعبیر اهلبیت برای حضرت ابراهیم آمده است، ولی خداوند متعال در آیات شریفهاش درباره اهلبیت هیچ پیغمبری به امتهایشان سفارشی ندارد، الّا اهلبیت پیغمبر اسلام. سفارشش دربارهٔ اهلبیت پیغمبر چیست؟ « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى» ﴿الشورى، 23﴾، به مردم اعلام بکن که من برای نبوتم و برای این 23سال زحمتم پاداشی نمیخواهم؛ نه کم و نه زیاد، هیچ پاداشی نمیخواهم. خب به همهٔ انبیا هم همین خطاب شد و خدا به همهٔ انبیا فرمود که به امتهایتان بگویید: «ما سئلتکم علیه من اجر، ان اجری الا علی الله»، همهٔ 124هزار پیغمبر به امتها گفتند که ما دربارهٔ رسالتمان و زحماتمان -حتی حضرت نوح که 950سال واقعاً بین مردم جان کَند- به مردم بگو من پاداشی نمیخواهم و پاداش من بهعهدهٔ خداست.
اما به پیغمبر اسلام فرمود: از مردم طلب پاداش کن که مزد رسالت تو را بدهند و پاداش رسالت تو مودّت فی القربی است. به جای کلمهٔ محبت از مودّت استفاده شده است. ریشهٔ محبت، حبّ و سه حرفی است: «ح. ب. ب» که حال تشدید گرفته و حبّ، شده؛ مودّت هم ریشهاش سه حرفی است: «و. د. د»، دوتا «دال» است که باهم ادغام و تشدید گرفته شده است؛ «ودّ»، «ودد» بوده، خب مودّت یعنی چه؟ خود من هم نمیدانستم فرق بین مودّت و محبت چیست، تا در یکی از کتابهای قوی مصریها که دیگر آنها زبان مادریشان و زبان نسلیشان است، آنجا دیدم که این استاد عربی و استاد تفسیر قرآن که آدم مطرح و یک چهرهٔ معروفی در دانشگاه الازهر مصر بوده است به نام محمد رشید رضا. ایشان به کلمهٔ مودّت که رسیده، مودّت را اینجور معنی کرده و میگوید: محبت یک امر قلبی است، همین. امر قلبی است و کار دیگری نمیکند، اما مودّت یعنی محبت توأم با اطاعت و معنی «الا المودّة فی القربی» این است که پاداش من، محبت به اهلبیت من و اقتدای به اهلبیت من است؛ این پاداش رسالت است، یعنی اگر مرد و زنی به اهلبیت محبت داشته باشند و در حدّ خودشان به اهلبیت اقتدا بکنند؛ یعنی دستوراتی که اهلبیت دادهاند، عمل بکنند و چیزهایی را که اهلبیت حرام دانستهاند، عمل بکنند؛ چون نه همهٔ واجبات در قرآن است و نه همهٔ محرّمات، مثلاً عربها خرمای زیادی داشتند، خرما را در خمره میانداختند و شراب درست میکردند و میخوردند و مست میکردند و عربده میکشیدند. خودشان اسم این شراب را خمر گذاشته بودند. خب وقتی آیات حُرمت خمر نازل شد و پروردگار فرمود: خمر یک عمل شیطانی است، خب همهٔ عربها میفهمیدند که این شراب خرماست، اما پیغمبر اکرم آمدند و اعلام کردند(چون خدا این اجازه را به پیغمبر داده بود که قانون را تشریع بکند) و فرمودند: «کل مسکر حرام»، فقط شراب خرما حرام نیست، بلکه شراب انگور هم حرام است و هر مسکری حالا ممکن است آشامیدنی نباشد و مسکرِ کشیدنی باشد، بو کردنی باشد، فرق نمیکند! هرچه که شما را به مستی ببرد، من تا قیامت حرام اعلام میکنم. ا ینجا قرآن مجید میفرماید: اطاعت از پیغمبر واجب است، «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»، هم اطاعت خدا واجب است و هم اطاعت پیغمبر.
حالا خدا میفرماید پاداش طلب کن! اگر من به اهلبیت محبت داشته باشم و در حدّ خودم هم اقتدا بکنم، یعنی مأموم اهلبیت باشم، چهکار کردم؟ پاداش رسالت پیغمبر را پرداختهام، اما اگر اقتدای به اهلبیت نکنم، مثل این یک میلیاردی که الآن در دنیا هستند و کاری به کار اهلبیت ندارند و میگویند مسلمان هم هستیم. دیدید که در مکه، مسجدالحرام، مسجدالنبی در نماز جماعت راه نیست؛ اما آن نمازی که آنها میخوانند، نماز اهلبیت نیست، نمازی است که بعد از مرگ پیغمبر ساختهاند! بسمالله را حذف کردهاند، تشهدشان جور دیگر است و رکعت سوم جوری دیگر است، نماز میّتهایشان چهارتا تکبیر دارد، حجّشان هم بدون ترتیب و مبالات است؛ یعنی هنوز منی نرفتهاند، میآیند در یک گوشهٔ مسجدالحرام و سرشان را تیغ میزنند، به جای چهارروز دیگر که منی باید تیغ بزنند؛ یعنی یک حجّی غیر از حجّ اهلبیت، یک نمازی غیر از نماز اهلبیت. یک عدهای هم که اصلاً نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند، مسکرات را میخورند، اینها روز قیامت بهعنوان بدهکار پیغمبر و به رسالت پیغمبر گرفتار میشوند. آنجا هم که نمیشود بدهی را پرداخت کرد، میشود؟
در قرآن مجید است که در قیامت به انسان بینماز خطاب میرسد: یکدانه سجده بکن! یکدانه و بیشتر هم نه؛ آیه در سورهٔ قلم است. «و هم یدعون الی السجود»، از همهٔ بینمازها دعوت میشود که یک سجده بکنید. در قیامت زمین است و انسان هم روی همین زمین محشور میشود. خب بهنظر میرسد همانجا زانو بزند و پیشانیاش را روی زمین بگذارد و یک «سبحان ربی الاعلی و بحمده» بگوید. «وَ يُدْعَوْنَ إِلَى اَلسُّجُودِ»، دعوت میشوند یکدانه سجده کنند، قرآن میفرماید: «فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ» ﴿القلم، 42﴾، نمیتوانند! چون هفتادسال سجده نکردهاند و این حالت سجدهنکردن هم در قیامت بر آنها حاکم است.
میگویند تاریکی ترس دارد، خب مؤمن که در روایات است برزخش بهاندازهای که از هر طرف، چهلتا قویترین نور باشد، روشن است و مؤمن از تاریکی ترسی ندارد؛ چون بعد از مرگش تاریکی ندارد. حالا فرض بکنید بعد از مرگ برای مؤمن تاریکی باشد، باز هم نمیترسد؛ چون مؤمن در تاریکی ِدنیا، در سحرها، در آن نمازها، در آن گریهها، در آن دعای کمیلها به آن تاریکی -یک تاریکی که برای خدا باشد- عادت داشته است؛ مگر آن وقت که در دنیا بود، از آن تاریکیهای سحر میترسید؟ در برزخ هم اگر تاریکی باشد، نمیترسد که تاریکی هم ندارد. بدهکاری به پیغمبر، آن هم پاداش رسالتش، مگر در قیامت ممکن است؟ وقتی خدا میفرماید یک سجده نمیتوانند بکنند، چطور میخواهند شصتسال عمر، تکلیف را که بدهیشان را به پیغمبر ندادهاند، آنجا ادا بکنند؟ امکان ندارد، یعنی آن روحیه وجود ندارد و بدن هست؛ اما اینکه شصتسال در دنیا به او میگفتند: نماز بخوان! میگفت: نمیخواهم بخوانم! این نمیخواهم بخوانم هم در قیامت با آنها هست و نمیتوانند سجده کنند.
خب پاداش معلوم شد، یعنی ما خدا را هفتادسال، شصتسال، هشتادسال عبادت بکنیم و در مسیر مستقیم باشیم، این پاداش پیغمبر میشود. خب پیغمبر اکرم از پاداش پاداشدهندگان چهچیزی گیرش میآید؟ شما یکدو سه ثانیه فکر بکنید! خدا به امت واجب کرده که پاداش پیغمبر را بدهید؛ حالا یک عده و یک بدنه از امت که شیعه است، دارد پاداش پیغمبر را میپردازد، از زمانی که پیغمبر ازدنیا رفته تا حالا که 1500سال است. ما شمارهٔ شیعیان را که نداریم! میلیاردها شیعه در این 1500سال آمده و رفته و پاداش پیغمبر را پرداخته است. حالا بهنظر شما، از این پاداش چهچیزی گیر پیغمبر میآید؟
خدا به پیغمبر میگوید که بگو: «لا اسئلکم علیه من اجر»، «لا اسئلکم»، من از شما پاداشی نمیخواهم و پاداش من، «الا المودة فی القربی»، این است که به اهلبیت محبت داشته باشید و اقتدا بکنید. بعد خدا به پیغمبر میگوید که بگو: «و ما سئلتکم من اجر فهو لکم»، این پاداشی که من از شما خواستم، بازگشت کل سود این پاداش به خودتان است. «ما سئلتکم علیه من اجر فهو لکم». این دین است! نه پیغمبر میخواهد جیبش را پر کند و نه ملائکه و نه پروردگار عالم؛ اگر خداوند متعال در قرآن گفته که مسکر خمر حرام است، ضرر این خوردن مشروب به خدا میرسد؟ به ملائکه میرسد؟ به پیغمبر میرسد؟ همهٔ گناهان ضرر دارند، ولی ضرر برای گنهکار است. عبادات منفعت دارد، ولی منفعتش برای عبادتکننده است. حالا آیه را گوش بدهید. آیه 82 که باز تکرار بکنم این حرفها مخصوص قوم موسی نیست و امام عسکری میفرمایند که این واقعیات الهیه مربوط به همه است. «و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل»، ما از قوم موسی پیمان گرفتیم. حالا این پیمان یا پیمان فطری است که خود این یک پروندهٔ جدا و یک بحث جدا دارد که من وارد بشوم، خستهتان میکند. پیمان فطری یعنی خداوند متعال، وجود انسان را بهگونهای آفریده که نسبت به خودش جهتگیری دارد. اگر یک نفر هیچ کلمهای از دین به گوشش نرسیده باشد، فرض کنید مادر او را زاییده و برده گذاشته در یک غار و در یک شهر برگشته است؛ آنهم به یک شکلی بزرگ شده و حالا سیزدهچهاردهسالش که میشود، مثلاً در غار میافتد و از غار بیرون میآید، حالا نه آدمی را دیده، نه مادر و پدر را دیده، هیچکس را ندیده، از غار که بیرون میآید و آسمان و زمین و اشیا را میبیند، معنی فطرت این است که به خودش نگاه میکند و میگوید: من بودم، خب کاملاً میفهمد نبوده، پس من نبودم! این کوهها که من در غارش بودم، اینها هم نبوده، من نبودم، اینها هم نبودند، دیگر این آسمان و زمین هم نبوده، یکی هست که اینها را درست کرده و این فطرت است؛ یعنی خدا جوری انسان را آفریده که اگر تک و تنها، بیپیغمبر، بیامام، یک جایی رهایش بکنند، وجودش بهطرف صاحب عالم جهتگیری دارد. یا پیمان فطری از شما گرفتیم که شما میدانید شُکر مُنعم لازم است. هیچکس هم که به شما نگوید، اگر کسی به شما خوبی کرد، این درونتان، شما را جهت میدهد که این خوبی را تشکر بکنید. یک امر فطری یا نه، موسی را فرستادیم، تورات را فرستادیم و موسی شبانهروز شما را دعوت کرد، آیات تورات شما را دعوت کرد و شما هم دیدید حرفهای موسی حق است، آیات تورات حق است. هر وقت موسی شما را دعوت کرد و تورات دعوت کرد، به این مسائل گفتید روی چشمم، این مسائل خیلی عالی است و عمل میکنیم. این معنی «و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل» است.
خب پیمان برای چه گرفت؟ حالا پیمانها را میگوید برای چه گرفتم: «لا تعبدون الا الله»، این یک؛ «و بالوالدین احسانا»؛ این حرفها دربارهٔ ما امت پیغمبر هم هست. در قرآن دیدهاید! حالا من برای نمونه، یک قطعه از آیه را بخوانم که به ما دارد میگوید: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» ﴿الإسراء، 23﴾، یعنی دین خدا همیشه یک دین بوده و خدا دوتا دین نداشته است. از زمان آدم تا الآن و الآن تا قیامت، خدا فقط یک دین دارد. تفاوت دین در زمان پیغمبر و زمان انبیای گذشته، این بوده که انبیای گذشته بهاندازهٔ نیاز مردم، دین را اظهار کردند و در زمان پیغمبر ما، اظهار دین دین کامل بوده است.
خب در زمان حضرت نوح که اینقدر جمعیت در دنیا نبوده که خدا یک دینی به این گستردگی به آنها عنایت کرده باشد! دین را بهاندازهٔ نیاز عنایت کرده، چقدر محتاج به حلال و حرام بودند، خب خیلی چیزها نبوده که خدا به ملت بگوید حرام است و بعدا که پیدا شد، خدا فرمود حرام است؛ ولی در زمان نوح، هنوز خیلی از گناهان اختراع نشده بود و خدا هم هیچ حرمتی را اعلام نکرد، چون نبود! یا واجبی در زمان نوح پیش نیامد که خدا به ملت بگوید واجب است. حج در زمان نوح نبوده، اعلام هم نشد که واجب است؛ بهتدریج هرچه که پیش آمد، حلال و حرام و واجب روی پیشامدها آمد تا تکمیل شد. خب ما پیمان گرفتیم که «لا تعبدون الا الله»، جز خدا را عبادت نکنید و نپرستید. من اول آیه را میخوانم و شمارهٔ مسائل را هم با انگشتم میشمارم تا فردا با خواست خدا متن آیه را برایتان توضیح بدهم. شمارهٔ آیه را یکبار دیگر بگویم، اگر خواستید بعد از منبر در خانهٔ خودتان هم ببینید، آیهٔ 82 سورهٔ بقره است.
یک، «لا تعبدون الا الله»؛ دوم، «و بالوالدین احسانا»، احسان بهمعنی احترامِ تنها نیست، احترام اکرام است. خدا بلد بوده چه لغاتی را بهکار بگیرد! احسان یعنی نیکیکردن، یعنی پدرت که دارد هی سرفه میکند، زود دکتر ببر! مادر که دارد نفسنفس میزند، دکتر ببر! پول نسخه ندارد، پول نسخهاش را بده؛ اگرچه به تو سخت بیاید و خودت هم درآمدت کم است، اما دیگر جمعوجور کن و به پدر و مادر نیکی کن؛ یا پدر و مادرت تا حالا مشهد نرفتهاند و آرزو دارند، تو هم میتوانی آنها را بفرستی. اکرام غیر از احسان است! «و بالوالدین احسانا»، چندتا شد؟ دوتا!
و دیگر به چه کسانی احسان کن؟ «و ذی القربی» به قومو خویشهایت، اکرام نه، احسان کن! «والیتامی و المساکین»، این چندتا؟ پنجتا! «و قولوا للناس حسنا»، زبانتان با مردم زبان زیبایی باشد. «قولوا للناس حسنا»، فحش، غیبت، تحقیر، تهمت و با زبان در سر مردمزدن ممنوع!
«و اقیموا الصلاة»، این آیه دربارهٔ بنیاسرائیل است؛ یعنی چندهزارسال قبل از پیغمبر خدا، نماز را به بنیاسرائیل هم واجب کرد و به امتهای قبلش هم واجب کرد. «و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة»، زکات بپردازید! «ثم تولیتم الا قلیلا»، اما بیشترتان بعد از این پیمانگرفتن، «تولیتم الا قلیلا» رویگردان شدید و زیر پیمان زدید؛ نه من را عبادت کردید، نه به پدر و مادر نیکی کردید، نه به قوموخویش، نه به یتیم، نه به مسکین، نه خوب حرف زدید، نه نماز خواندید، نه زکات دادید، «تولیتم الا قلیلا و انتم معرضون»، اصلاً اخلاق شما این بوده که روی خود را از خواستههای من برگردانید! خب نتیجهٔ این روگردانی چیست؟ نتیجهاش را در آیهٔ 86 میگوید، یعنی دنبالهٔ آیه یک حرفهایی با بنیاسرائیل دارد و بعد میگوید اینهایی که رویگردان از مسائل من هستند، «أُولئِكَ اَلَّذِينَ اِشْتَرَوُا اَلْحَياةَ اَلدُّنْيا بِالْآخِرَةِ»، اینها پاکْ آخرت را دور انداختهاند و فقط به دنیا چسبیدهاند، «فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ» ﴿البقرة، 86﴾، در قیامت یک ذره در عذابشان تخفیف نمیدهم! «و لا هم ینصرون» و یک نفر هم پیدا نمیشود که اینها را یاری کند و از عذاب نجات بدهد! این متن آیه، حالا تا توضیح هر کدامش!
لبهٔ تیز آیه هم همین رویگردانی است: نمیخواهم! نمیخواهم عبادت بکنم! نمیخواهم به پدر و مادر نیکی بکنم! نمیخواهم، به من چه! خودشان میدانند! بیخود من را بهدنیا آوردهاند! اینها را میگویند در همهٔ امتها بوده است. نمیخواهم نماز بخوانم! نمیخواهم به یتیم، به من چه که به یتیم برسم، میگویند.
اهلبیت در خانه بودند که صدای پیغمبر را از بیرون شنیدند. در زدن پیغمبر این بود که هیچوقت آن چکش در را به در نمیزدند. خانهها کوچک بود و صدا میرسید. همیشه پیغمبر میآمدند و روبروی در میایستادند و اینجوری در میزدند: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و معدن الرساله»، تا صدیقهٔ کبری صدای پیغمبر را شنیدند، آمدند و در را باز کردند. فرمودند: فاطمهجان، ناهار چه داری؟ گفتند: بابا! امایمن یک مقدار آرد و روغن برای من هدیه آورده است. فرمودند: خب من امروز آمدهام که نهار پیش شما باشم، همین را درست کن! از اینجا به بعد حضرت زهرا میفرمایند(روایت در کتاب کاملالزیارات است که قویترین کتاب ما دربارهٔ زیارت و گریهٔ بر اهلبیت است): پدرم آمدند و نشستند، ما چهارتا هم روبروی ایشان نشستیم، من و علی و حسن و حسین؛ حالا هنوز پیغمبر حرف شروع نکرده و فقط دارند به قیافهٔ ما نگاه میکنند. خوب که ما را نگاه کردند، از جا بلند شدند و رفتند در گوشهٔ اتاق دو رکعت نماز خواندند، بعد از سلام نماز مثل آدم داغدیده شروع به گریه کردند. خب ما هم عظمت پیغمبر به ما اجازه نمیداد که بپرسیم چه شده است، ولی تا پیغمبر گریهاش را شروع کردند حسین از جا بلند شد و رفت کنار شانهٔ راست پیغمبر، آنهم شروع به گریه کرد. من در کتابهای سنّیها این روایت را دیدم که پیغمبر هیچوقت طاقت گریهٔ ابیعبدالله را نداشته و سنّیها نقل کردند که هر وقت از دمِ در خانهٔ زهرا رد میشدند و صدای گریهٔ ابیعبدالله میآمد، میایستادند و میگفتند: فاطمهجان، این بچه را ساکت کن! من تحمل شنیدن گریهاش را ندارم.
تا حسین گریه را شروع کرد، پیغمبر برگشتند، بغلش گرفتند و روی دامن نشاندند، فرمودند: حسینجان، چرا گریه میکنی؟ گفت: بابا به گریهٔ شما گریه میکنم، مگر شما مهمانی نیامدهاید، چرا گریه میکنید؟ فرمودند: عزیزدلم، من امروز شماها را که نگاه میکردم، بعد از خودم را هم نگاه میکردم و میدیدم که بین در و دیوار صدای نالهٔ مادرتان بلند میشود؛ میدیدم در سحر ماه رمضان، فرق پدرت را میشکافند؛ میدیدم به بدن برادرت در کنار مسجد حمله میکنند؛ اینها مصیبتهای کمی نیست، ولی به حسین گفتند: «لا یومک، یومک یا ابا عبدالله».