لطفا منتظر باشید

روز هشتم (21-11-1395)

(تهران مسجد رسول اکرم (ص))
جمادی الاول1438 ه.ق - بهمن1395 ه.ش
5.03 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

نماز/ دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل/ زمستان 1395هـ.ش./ تهران/ مسجد رسول اکرم

 سخنرانی هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

گفته شد نماز در بعضی از آیات قرآن به‌صورت مستقل ذکر شده، یعنی آیهٔ شریفه مخصوص نماز است، ویژهٔ نماز است و این یک پیامی دارد، اینکه یک حکم را پروردگار عالم در یک آیه ذکر کرده و آیهٔ شریفه از بقیهٔ احکام ساکت است. دلیل بر عظمت این عمل است، دلیل بر جایگاه و بزرگی این عمل است که در یک آیه به‌تنهایی مورد توجه پروردگار عالم قرار گرفته است؛ اما آیاتی را هم در قرآن می‌بینیم که نماز در کنار یک سلسله احکام قرار گرفته که پیام این آیات هم این است که با همهٔ عظمتی که نماز دارد، فقط به نماز قناعت نکنید! یک سلسله مسائل الهی است که باید عمل بکنید و این مجموعه، پروندهٔ شما را کامل می‌کند، جامع می‌کند؛ ازجمله آیهٔ 82 سورهٔ مبارکهٔ بقره است که حالا آیه قرائت شود، عنایت کنید و ببینید چه مسائل باارزش و فوق‌العاده‌ای را پروردگار مطرح فرموده که یکی‌اش نماز است: «وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰه» ﴿البقرة، 83﴾، این پیمان خدا با شماست، حالا یا پیمان فطری است یا خلقت وجودتان نشان می‌دهد که سراپای شما -چون مملوک آفریده شده‌اید- پیمان است یا نه، در کنار انبیای خدا، اولیای الهی، ائمهٔ طاهرین و عالمان ربانی اقرار کردید که اینها همه حق است و ما هم عمل می‌کنیم. اینکه جز پروردگار عالم را نپرستیم، عبادت را ویژهٔ او قرار دهی،م جایی دیگر برای عبادت سر فرود نیاوریم، زیر پرچم دیگری به‌عنوان عبادت نرویم و زیر بلیط هیچ‌کس غیر از خدا نباشیم، چرا؟ علتش این است که پروردگار عالم با توجه به کلمهٔ الله که این کلمه بیش از دوهزار بار در قرآن آمده، در دعاها هم فراوان آمده، در روایات هم زیاد آمده است. وقتی اهل تحقیق، عالمان دین، آگاهان به قرآن، «الله» را به خدا معنا می‌کنند، معنی نمی‌کنند! یعنی معادل فارسی «الله»، خدا نیست و خدا یک لغت من‌درآوردی ایرانی است و ارتباطی با کلمهٔ الله ندارد. اینکه می‌بینید در دعاها و آیات، وقتی مترجمین الله را به کلمهٔ خدا ترجمه می‌کنند، علتش این است که واقعاً قافیه برایشان خیلی تنگ است؛ اگر بخواهند آن معنای واقعی الله را مثلاً زیر «بسم الله الرحمن الرحیم» بیاورند، معنی درستش این است: به نام وجود مقدسی که مستجمع جمیع صفات کمال است که از این صفات جامع کمال، دوتایش رحمانیت و رحیمیت است. خب برای معنی‌کردن «بسم الله»، یک خط و نصفی باید معنی بیاورند. اینکه الله را به خدا معنی کردند، به‌خاطر عادت ذهن مردم به این لغت خداست، والّا معنی «الله»، خدا نیست و همین معنا، یعنی اگر آدم اهل دقت باشد، اهل دل باشد، اهل عقل باشد، اهل انصاف باشد، همین معنای ذات مستجمع جمیع صفات کمال برایش بس است که عبادت را ویژهٔ او قرار بدهد. غیر از پروردگار عالم، مخلوق است، ضعیف است، نبوده، او را آورده‌اند، می‌بَرَند، کهنه می‌شود، مریض می‌شود، سکته می‌کند، چوب است، سنگ است، مجسمه است، شایستهٔ عبادت نیست، همین معنی «الله» را عمقی آدم بفهمد، بندهٔ خدا می‌شود. علت اینکه تمام انبیا و ائمه و اولیا پرستش، عبادت و اطاعت را ویژهٔ وجود مبارک او قرار داده بودند، معرفتشان بود؛ یعنی معرفتشان این دو رشته بود که خدا مستجمع جمیع صفات کمال است و غیر از خدا هم مخلوق ناقص است، نبوده و او را آورده‌اند، مریض می‌شود، می‌افتد سکته می‌کند، ناتوان است، بعد هم می‌میرد، خب او را عبادت‌کردن معنی ندارد.

یک پشه‌ای می‌آمد و روی صورت هارون می‌نشست. هارون هم خیلی متکبر بود، قدرتش هم خیلی فراوان بود، کشورش هم پهناور بود و جوانمرگ هم شد. یعنی 45-46 سالش بود که جهنم رفت، ولی خیلی باد داشت. این پشه می‌آمد و روی پلکش می‌نشست، او را می‌زد و می‌رفت، از یک‌طرف دیگر می‌آمد و روی گونه‌اش می‌نشست، می‌زد و می‌رفت، می‌آمد روی چانه‌اش را می‌زد و کنار لبش می‌آمد! به موسی‌بن‌جعفر گفت: خدا این را برای چه خلق کرد؟ فرمودند: برای اینکه باد تو را خالی کند و به تو بفهماند که تو زورت به یک پشه نمی‌رسد و او قابل عبادت است، او قابل پرستش است.

یکی از علمای بزرگ ما که من از جوانی شاید هم زودتر و از نوجوانی ده-یازده‌سالم بود، خیلی به او ارادت پیدا کردم، مرحوم ملااحمد نراقی است. علت اینکه من در آن سن ده-دوازده‌سالگی ایشان را شناختم، این بود که هم پدر پدرم که کمتر یادم می‌آید و هم پدر خودم تا نزدیکی‌های آخر عمرش، یکی از کتاب‌های نراقی را به نام طاقدیس که کتاب شعر است، شب‌ها می‌خواندند و و زارزار گریه می‌کردند و من در آن عالم بچگی و نوجوانی فکر می‌کردم صاحب این کتاب کیست؟ حرف‌های این کتاب چیست که پدر من وقتی می‌خواند، شانه‌هایش از گریه تکان می‌خورد و می‌لرزد؟ یواش‌یواش که مدرسه یک‌خرده کلاس‌هایم بالاتر رفت، خب این کتاب را در خانهٔ خودمان دیدم و دیدم عجب کتاب غوغایی است! هم یک مناجات‌های خیلی باحالی دارد و هم یک اشعاری که مسائل الهی را طرح کرده و هم یک اشعار نصیحتی مهمی دارد. مرحوم نراقی در این کتاب طاقدیس طبق قرآن نقل می‌کند که فرعون سال‌ها، حالا شما بگیرید چهل‌سال، پنجاه‌سال، شعارش در بین ملت مصر این بود: «انا ربکم الامر»، مدبر عالی‌تر و رب عالی‌تر و همه‌کارهٔ عالی‌تر شما من هستم و شما حق ندارید دنبال خدای موسی باشید. دیوانگی این متکبران خیلی جالب است! خدا در قرآن می‌گوید: به وزیرش گفت با آجر پخته، خشت نه! یک برجی را برای من بساز که من نوک برج بروم، اینکه موسی هی می‌گوید خدا خدا، در زمین که خدا را نمی‌بینیم، آن بالا برویم و ببینیم پیدایش می‌کنیم!

ایشان نقل می‌کند(نراقی): یک روز ابلیس خلوت بود و مردم شهر هم خانه‌هایشان بودند، در خانهٔ فرعون آمد، در بسته بود. در کاخ آن هم می‌پایید که الآن فرعون خواب نیست، ناهار نمی‌خورد، کار خاصی ندارد، الآن دارد از دالان پشت در رد می‌شود، محکم در را زد. خود فرعون دنگش گرفت که در را خودش باز کند و دیگر به مأمور نگوید برو ببین کیست! آمد و گفت: کیست؟ گفت: خاک در آن سر تو خدا بکنند، مرده‌شورت را ببرند احمق بی‌شعور! اگر تو خدایی، چرا نمی‌دانی پشت در کیست؟! کسی که نمی‌داند پشت این چهارتا تکه تخته کیست، غلط می‌کند بگوید من رب مردمم.

فهم لغت الله کافی است آدم را به دایرهٔ توحید ببرد. ذات مستجمع جمیع صفات کمال این کافی است که آدم را در بندگی در عبادت، در اطاعت، هزینهٔ وجود مقدس او کند. سخنان انبیا را دربارهٔ خدا در قرآن ببینید؛ مثلاً ابراهیم وقتی از او می‌پرسند که خدا کیست؟ می‌گوید: «نطعمهم»، آن است که دارد غذا و روزی من را می‌دهد، اگر کسی را می‌شناسید که روزی من را می‌دهد، بگویید کیست؟ هیچ‌کس نیست، رزاق است، یک نفر است و کسی نیست، هیچ‌کس نیست.

عین‌الدولهٔ زمانی نخست‌وزیر ایران بود. خیلی هم آدم سختگیر و قدرت‌طلبی بود. دوتا گدا نزدیک خانهٔ عین‌الدوله در همین منطقهٔ ارگ و سرچشمهٔ قاجاریه، همه اینجا بودند و روزها می‌آمدند و برای گدایی می‌نشستند. یکی از این گداها می‌گفت: کار دست عین‌الدوله است! آن گدای دومی هم آدم نترسی بود، می‌گفت: عین‌الدوله خر چه کسی است؟ کار دست خداست. عین‌الدوله به گوشش رسید که یکی‌شان می‌گوید کار دست عین‌الدوله است، صندلی‌دارها معمولاً از تملق خوششان می‌آید؛ مثلاً اگر روی این بنرها می‌نویسند معلم فلان‌کس و اسم من را می‌نویسند، من بیایم. خب می‌گویم من معلم هستم، اما اگر حجت‌الاسلام بنویسند، قند در دلم آب می‌شود! یک المسلمین هم به آن اضافه کنند، بیشتر آب می‌شود! یک‌روز بیایم ببینم آیت الله نوشتند که دروغ هم هست، ولی به این دروغ من باد می‌کنم؛ اما اهل خدا نه، همه‌چیز را از خدا می‌دانند و برای خودشان اسمی و رسمی، هویتی موجودیتی قائل نیستند.

شب جمعه است، این اقرار امیرالمؤمنین راجع‌به خودش است که من چه کسی هستم؟ «و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین»، این نسبت منِ علی با تو خدا. ما بیشتر از این نیستیم! عین‌الدوله به نوکرش گفت: من شنیده‌ام دوتا گدا این نزدیکی‌ها هستند که یکی‌شان می‌گوید کار دست عین‌الدوله است و یکی‌شان می‌گوید عین‌الدوله خر چه‌ کسی است؟ حالا این دوتا بدبخت، آن یکی که می‌گوید عین‌الدوله خر چه کسی است، چکارش کنیم؟ کسی نیست که حالا بگوید، اما امروز یک ظرف مرغ و پلو از آشپزخانه، ده بیست‌تا اشرفی طلا یعنی سکه، اینها را هم زیر پلو مرغ بگذار و از این درهایی که روی چلوکباب‌ها می‌گذاشتند و تا بیست-سی‌سال پیش بود، از اینها هم روی آن بگذار و بده به آن بده که می‌گوید کار دست عین‌الدوله است. یک نصف کفگیر برنج با خورشت هم برای آن یکی ببر. بردند، وقتی درها را بلند کردند، این گدایی که می‌گفت کار دست عین‌الدوله است، به آن گدا گفت: من چشمم به مرغ که می‌افتد، استفراغم می‌گیرد و عاشق خورشتم. او گفت: من از مرغ بدم نمی‌آید. گفت: بیا غذاهایمان را عوض کنیم! گفت: باشد، قیمه را این یکی گرفت که می‌گفت کار دست عین‌الدوله است و پلو مرغ را به آن یکی داد. وقتی شروع به خوردن کردند، غذا که داشت تمام می‌شد، آن گدا که می‌گفت عین‌الدوله خر چه کسی است، دید ده‌تا سکه زیر پلو است. آن یکی هرچه هم زد، دید هیچ‌چیز نیست! به او گفت: مردک نگفتم عین‌الدوله خر چه کسی است؟ ببین کار دست خداست، تو باید از مرغ بدت بیاید و بشقابت را با من عوض کنی، از قیمه هم خوشت بیاید؛ حالا هم این پول گیر من آمد. گفت: نه من دیگر از فردا به بعد نمی‌گویم کار دست عین‌الدوله است، منم هم‌عقیدهٔ تو هستم! عین‌الدوله خر چه کسی است؟

انسان وجود خودش را در عبادت ببرد و هزینهٔ بتی، بت زنده‌ای، بت مرده‌ای، بت جانداری بکند، نه اینکه هیچ‌چیز گیرش نمی‌آید، خسارت سنگینی هم می‌خورد. خب این یک حکم، این یک مسئله در آیهٔ شریفه و چقدر هم لذت بردیم! «لا تعبدون الا الله»، واقعاً هم پیوند با خدا چقدر لذت دارد! زندگی‌کردن کنار خدا چقدر لذت دارد؟ ما یک وقت که مشکل پیدا می‌کنیم، خب یک گوشه یا در مسجد یا در جمعیت یا در تاریکی اتاق می‌نشینیم که همه خوابند، آرام‌آرام گریه می‌کنیم و با پروردگار حرف می‌زنیم، دردمان را بیان می‌کنیم. در دلمان هم امید داریم که پروردگار ما مشکلمان را حل می‌کند، سبک می‌شویم، راحت می‌شویم و مشکلمان هم حل می‌شود. تا حالا صدبار اتفاق افتاده، ولی آن که خدا را نمی‌شناسد، سروکاری با خدا ندارد، آن در گرفتاری‌ها چه‌کار می‌خواهد بکند؟ رنجش را چطوری می‌خواهد مداوا کند؟ چطوری می‌تواند سبک شود؟ با خدا زندگی‌کردن، قدیم‌ها پدرانمان می‌خواندند که با خدا باش و پادشاهی کن!

تو با خدای خود انداز کار دل خوش‌دار

 که رحم اگر نکند، مدعی خدا کند.

 این یک مسئله، اما مسئلهٔ دوم که به شب جمعه هم خورد:

 «و بالوالدین احسانا»، به پدر و مادرتان نیکی کنید، پیش آنها بروید، احوالشان را بپرسید، نسخه‌شان را از دواخانه بگیرید، گاهی آنها را مشهد و کربلا بفرستید، هر وقت دیدنشان می‌روید، با دست پر بروید؛ اگر به خدمتکار نیاز دارند، می‌توانید هفته‌ای یک‌روز دوروز، یک خدمتکار برود و به این پیرزن و پیرمرد کمک دهد، آنجا را تمیز کند، غذایی درست کند، لباس‌هایشان را بشورد.

یک آیه از سورهٔ اسرا برایتان بخوانم. چه آیهٔ فوق‌العاده‌ای است! یکی می‌گفت که عمل‌کردن به این‌طور آیات سخت است؛ حالا باطناً که سخت نیست، ولی دین این است و خود دین هم یک امتحان است که آیا در این امتحان قبول می‌شوی تا خدا تو را بپذیرد یا رفوزه می‌شوی و ردّت بکند، ولی در هر صورت دین این است. «وَ قَضیٰ رَبُّک أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیٰاهُ»﴿الإسراء، 23﴾، خدا حکم واجب کرده، نه اینکه می‌خواهد حکم واجب بکند! «قضی»، یعنی حکم‌کردن، فرمان‌دادن، قاضی یعنی کسی که حکم می‌دهد و این آیه اصلاً ربطی به قضا و قدر ندارد. کلمهٔ قضی به‌معنای فرمان‌دادن است، حکم‌کردن است. خدا حکم کرد که جز او را نپرستید و بلافاصله مسئلهٔ پدر و مادر را کنار خودش گذاشته است: «وَ قَضیٰ رَبُّک أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً» ﴿الإسراء، 23﴾، هیچ حکم دیگر را هم بیان نکرده و فقط گفته من را عبادت کنید و به پدر و مادر نیکی کنید. حالا توضیح می‌دهد و خود خدا می‌داند و می‌بیند: «إِمّٰا یبْلُغَنَّ عِنْدَک اَلْکبَرَ أَحَدُهُمٰا أَوْ کلاٰهُمٰا»﴿الإسراء، 23﴾، یا یکی‌شان پیرتر است، ازکارافتاده‌تر است، پنجاه‌سال رفته و برای شما بچه‌ها جان‌کَنده، وسیله تهیه کرده، عروسی‌تان را به‌پا کرده، خانه به شما داده است؛ از بس که کار کرده، حالا دوتا زانویش ازکارافتاده و پایش قدرت ندارد، معده‌اش ناراحت است، توانش ازدست رفته است. یا یکی‌شان این‌طوری شده، «او کلاهما»، یا هر دوی‌شان! خب این دوتا دیگر آن حوصلهٔ جوانی را ندارند، نشاط جوانی را ندارند، حال جوانی را ندارند، بپا بندهٔ من که اگر اینها تلخی کردند، یک چیزی گفتند، یک برنامه‌ای پیش آوردند، «فلا تقل لهما اف»، یکبار کنار اینها نگویی: آه چه اوضاعی است، من راضی نیستم! یک «فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما»، پرخاش به آنها نکن. چطوری باهاشون حرف بزن؟ «قل لهما قولا کریما»، سخنان باارزش به آنها بگو، «وَ اِخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَةِ» ﴿الإسراء، 24﴾ در کمال مهربانی و پَر تواضع را در برابر آنها باز کن! بعدها چشمت به این دوتا می‌افتد، برگرد به من بگو: «قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُمٰا»﴿الإسراء، 24﴾، خدایا به این پیرمرد، به این پیرزن محبت کن، مهربانی کن. «کمٰا رَبَّیٰانِی صَغِیراً» ﴿الإسراء، 24﴾، خدایا من وقتی بچهٔ در گهواره بودم، تازه راه افتاده بودم، تازه دندان درآورده بودم، داشتم به‌طرف هفت‌سالگی می‌رفتم، اینها خیلی به من محبت کردند. «فقل رب ارحمنا کما ربیانی صغیرا»، خدایا زحمات اینها را نسبت به ایام کودکی من جبران کن. این آیه نازل شد، بعضی از جوان‌ها آمدند و به پیغمبر گفتند: آقا فرصت ما به کل ازدست رفته و پدر ما مرده، مادر ما مرده و ما با اینها خوب تا نکردیم، حالا چه‌کار کنیم؟ حضرت فرمودند: رابطهٔ شما با آنها قطع نشده و شما بچه‌های آنهایید، رابطهٔ آنها هم با شما قطع نشده و آنها هم پدر و مادر شما هستند. این پیوند ابدی است، این محبت همیشگی است. دوبار خدا در قرآن می‌گوید: من مردم مؤمن را که می‌خواهم به بهشت ببرم(دوبار: یکی در سورهٔ رعد و یکی در سورهٔ مؤمن)، مردم مؤمن را که می‌خواهم به بهشت ببرم، پدر و مادر و زن و فرزندانشان هم کنار آنها قرار می‌دهم که پدر و مادرشان در بهشت دلشان برای بچه‌شان تنگ نشود. برای چه می‌گوید پدر و مادر را کنارشان می‌گذارم؟ چون محبت اینها یک‌جوری است که اگر جایشان را در بهشت یک جای دیگر قرار بده و بنا نشود بچه‌ها را ببینند، آزرده می‌شوند. بهشت هم جای آزردگی نیست، جای ناراحتی نیست. پدر و مادرها دوست دارند بچه‌هایشان در بهشت کنار خودشان باشند؛ لذا پیغمبر می‌فرمایند: خانهٔ من، خانهٔ فاطمه، خانهٔ علی، خانهٔ حسن و حسین در بهشت وصل به‌هم است، کنار هم است. «فقل ربی ارحمنا کما ربیانی صغیرا و بالوالدین احسانا و ذی القربا»، به قوم‌وخویش‌هایتان هم نیکی کنید! شب عید است، ببینید چه کمبودهایی دارند؟ می‌توانید جبران کنید؟ «و الیتاما»، به یتیم برسید، «و المساکین»، به رفیق‌های ازکارافتاده‌تان که لمس شدند، بیکار شدند و دیگر نمی‌توانند تکان بخورند، مسکین یعنی زمینگیر، به اینها هم برسید. هم به خودتان برسید و هم به پدر و مادر، هم به اقوام، هم به یتیم، هم به مسکین، «و قولوا لناس حسنی»، با زبان خوش با مردم حرف بزنید.

خب، امشب شب دو نفر است و شبی است که ملت شیعه و مسلمان و طوایف دیگر ایران به همدیگر کمک دادند و یک بتی را نابود کردند و شرّش را از سر مردم کم کردند. شب بیست‌ودوم بهمن، اما ذات امشب مال دو نفر است: یکی برای پروردگار است که امام باقر در اصول کافی می‌فرمایند: غروب شب جمعه، خداوند خودش به اهل زمین می‌گوید که گرفتاری، مریضی، گنهکاری، مشکل‌داری هست، پیش من بیاید تا من کارهایش را حل کنم. شب خدا و یکی هم شب ابی‌عبدالله‌الحسین، شب جمعه چقدر نور دارد!

برچسب ها :