شب دوم یکشنبه (24-11-1395)
(ساری مصلی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدمعارف اسلامی/ دههٔ دوم جمادیالاوّل/ زمستان 1395هـ.ش./ ساری/ مصلی
سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
صدیقهٔ کبری درخواستهای بسیار مهم و ریشهدار و اصیلی را هر روز در ساعات عصر از پروردگار مهربان عالم داشتند که این درخواستها دو بخش است: در یک بخش آن از حضرت حق میخواهند که وجودشان در اوج نهایی به یک سلسله حقایق الهیه آراسته بشود و در بخش دیگری از درخواستشان میخواهند که سراسر وجودشان از سیئات اخلاقی پاک و پیراسته بماند. یکی از خواستههایشان در بخش اوّل -بخش آراستهشدن- این است: «اللهم انی اسئلک قول التوابین به عملهم»، خدایا من از تو برای خودم تعهد توبهکنندگان و عمل آنها را میخواهم. توبهکنندگانی که حضرت میفرمایند: توبهکنندگان جدّی تاریخ و روزگار هستند و عمل آنها هم طبق آیات قرآن، یک عمل قلبی است که ایمان به خدا و قیامت و فرشتگان و انبیا و قرآن مجید است و یک اعمال ظاهری دارد که به اعضا و جوارح مربوط است؛ اعمال پاک همهٔ اعضایی که خدا به انسان عطا کرده است.
توبه عبادتی است که ویژهٔ فقط انسان است و ملکوت این عبادت به فرشتگان، کروبیها، ملاء اعلی، ساکنان حرم ستر عفاف عطا نشده است؛ چراکه گستردگی وجود انسان را ندارند و ارزششان در حد انسان نیست. امام هشتم از پدر بزرگوارشان، موسیبنجعفر، از امامصادق، امامباقر، زینالعابدین، ابیعبدالله، امیرالمؤمنین، پیغمبر نقل میکنند که رسول خدا فرمودند: «فان المؤمن افضل من ملک مقرب»، در این کرهٔ زمین، مؤمن واقعی برتر از فرشتهٔ مقرب الهی است و از عزرائیل، اسرافیل، میکائیل و جبرئیل بالاتر است. این صحهٔ وجودی را هیچ موجودی غیر از شما ندارد، این ظرفیت وجودی را هیچ فرشتهای غیر از شما ندارد. این ظرفیت بهصورت استعداد به همهٔ انسانها عنایت شده و همه میتوانند این استعداد را به فعلیت برسانند. از مادر که متولد میشوند، یک موجود زندهاند، تا رسیدن به مرز تکلیف -مرد و زن- یک موجود زندهاند و ارزش دیگری ندارند؛ ولی وقتی وارد عالم پاک تکلیف میشوند و به تکالیف الهیه عاشقانه عمل میکنند، از فرشتهٔ مقرب الهی برتر میشوند. توبه از ویژگیهای انسان و کار هر روزهٔ انبیا بوده است، اگرچه گناه نداشتند! از بس که عاشق این عبادت بودند، توبه داشتند؛ توبهٔ مخصوص به خودشان.
رسول خدا در شبانهروز هفتادبار با قلبشان به پروردگار توجه داشتند و درخواست مغفرت میکردند. برایشان ارزش داشت که به خدا رو بکنند، با خدا حرف بزنند، تواضع بکنند و با پروردگار درد دل بکنند، سخن بگویند، انس بگیرند؛ چون میدانستند کلید حل تمام گرههای دنیا و آخرت به دست وجود مقدس اوست. توبهکننده انسان است و مقام توبه بسیار هم مقام باارزشی است؛ اما در یک بخش از سخنِ امشب ببینید که قبولکنندهٔ توبه کیست و آیا توبه را راحت قبول میکند یا سخت میگیرد؟ اولاً در آیات اوّل سورهٔ غافر، یکی از صفاتی که پروردگار برای خودش بیان میکند، این است: «قٰابِلِ اَلتَّوْبِ» ﴿غافر، 3﴾، کلمهٔ «قابل»(آنهایی که یک مقدار عربی خواندهاند) بر وزن فاعل است. «قابل، فاعل» و فاعل معنی فعل مضارع خودش را میدهد: «یقبل، قابل»، «یقبل» یعنی کسی که همواره درحال پذیرفتن است و این در را به روی کسی نمیبندد، مُشت به سینهٔ رویآورنده نمیزند و محال است به کسی که رو به او کرده، بگوید: برو گمشو و نمیخواهم ببینمت، نمیخواهم صدایت را بشنوم. «قابل التوب»، یعنی وجود مقدسی که همواره توبه را از همه قبول میکند؛ امروز توبه کنند، فردا توبه کنند، پنجسال دیگر توبه کنند، البته وقتی بیدار میشوند! چون تأخیر توبه حرام است و اگر من امروز عمداً نماز مغربم را نخوانم، باید کِی توبه کنم؟ همین امشب و تأخیرش حرام است. توبهٔ نمازِ نخواندهام چیست؟ گریه است؟ استغفار است؟ مشهدرفتن است؟ کربلارفتن است؟ کمیلخواندن است؟ نه! توبهٔ نمازِ نخوانده، خواندن همان نماز است.
رسول خدا یک مبلّغی را مأموریت دادند که یمن برود و تبلیغ دین کند و سفارشات بسیار مهمی بیرون از شهر مدینه به او داشتند که یکیاش این بود: «واحدث لکل ذنب توبة»، معاض! هر گناهی توبهٔ مخصوص به خودش را دارد! من که چهلسال پیش، دههزار متر از زمین یکنفر را غصب کردم و به نام خودم سند زدم، آن زمان زمین مثلاً در این شهر، متری یک تومان بوده و حالا شهر گسترده شده، زمین برِ بهترین خیابان افتاده و متری پنجمیلیون تومان شده است؛ یعنی دههزارتا پنجمیلیون تومان! اگر غاصب این زمین بخواهد توبه کند، تنها راهش این است و راه دومی ندارد! باید پیش مالک برود؛ اگر زنده است، سند را به نام او برگرداند و هیچچیزی هم از او نگیرد. آن روز متری یک تومان بوده، الآن متری پنجمیلیون شده، به این چه؟ ارزشِ افزوده در ملک مالک آمده و نه در دست غاصب! و اگر مُرده، به ورثهاش برگرداند؛ بهمحض اینکه زمین را به نام ورثهاش کرد، بخشیده میشود؛ اما اگر این شخص احیا بیاید، کمیل بیاید، ابوحمزه بیاید، عرفه بیاید و گریه کند، جبران نمیکند و فایدهای ندارد. شیخ صدوق که در اوائل عصر غیبت صغری زندگی میکرده، یک کتاب بسیار مهمی به نام خصال دارد، از پیغمبر نقل میکند: کسی که در امت من، یک وجب از زمین کسی را به زور غصب کند و به نام خودش کند، «شبراً؛ یک وجب»، خداوند در روز قیامت، زیر این یک وجب را تا اعماق زمین بهصورت یک فتیله بیرون میکشد و به یک گردنبند کوچک تبدیل میکند و گردن غاصب میاندازد، درحالیکه وزنش کم نمیشود.
دانش امروز میگوید: اگر کسی بتواند خلأ بین الکترونهای اتم زمین و هستهٔ مرکزی مثبت و منفیاش -نوترون و پروتون- را بیاورد، به همدیگر بچسباند که خلأ دیگر نباشد و خلأ دانهدانهٔ اتمها را بگیرد، از اتم کرهٔ زمین بهاندازهٔ یک نارنج میشود، درحالیکه وزنش یک مثقال کم نمیشود. این معلوم میشود که در قیامت، خلأ اتمهای آن یک وجب زمین را تا اعماق زمین میگیرند و فشرده میشود، یک گردنبندی میشود که از وزنش هم کم نمیشود و با این گردنبند باید جهنم برود و تا ابد هم بماند. یک وجب زمین و نه یک هکتار، نه ده هکتار، نه یک میلیارد و نه سیصد میلیارد از مال مردم را در روز روشن با سندسازی دزدیدن! دین اگر بر مردم حاکم شود، مردم شبها میتوانند درِ خانهها و مغازهها را باز بگذارند و بروند راحت بخوابند، صبح هم به در مغازههایشان بروند و خانههایشان هم در امان است، دادگستریها هم همه بیکار میشوند، زندانها هم همه خالی میشود، نیروی انتظامی هم بیکار میشود؛ اینها همه به جای دین کار میکنند که یکصدم دین هم موفق نیستند! یکصدم دین، نه دادگستری موفق است و نه نیروی انتظامی و نه زندان! «اِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِک لَهُمُ اَلْأَمْنُ» ﴿الأنعام، 82﴾ دیندارانی که دینشان آمیختهٔ با ستم و تجاوز نیست، امنیت کامل دارند. چه نیازی به دادگاه و دادگستری به کلانتری و زندان دارند؟ وقتی کسی اهل تجاوز نباشد، وقتی 75میلیون نفر اهل رشوه و ربا و اختلاس و دزدی و کارهای زشت نباشند، چه نیازی به بِپا دارند؟ چه نیازی به جریمه دارند؟ مردم اگر به خدا وصل شوند، در همهچیز بپای آنها پروردگار است؛ خلاف میخواهند نگاه بکنند، بگویند خدا را چهکار کنیم؟ خلاف بخورند، خلاف بگیرند، میگویند خدا را چهکار کنیم؟ با بودن پروردگار در کرسی قلب مردم، مردم آرامش دارند و از هر فسادی هم در اماناند.
خب، توبه:
توبه در پیشگاه چه کسی؟ در پیشگاه «الرحمن الرحیم» که ما بهصورت واجب در هفده رکعت نمازمان، بیستبار «الرحمن» میگوییم و بیستبار «الرحیم» میگوییم. من اگر به عمق معنای رحمان و رحیم توجه داشته باشم، دلسردی نخواهم داشت، ناامیدی نخواهم داشت و برایم یقینی است که با توبهای که میکنم، تمام گذشتهام جبران میشود؛ با توبهای که میکنم، دیگر مرگ سختی ندارم؛ با توبهای که میکنم، دیگر برزخ تاریکی ندارم؛ با توبهای که میکنم، دیگر در قیامت حساب سوئی ندارم و من را به دادگاه هم نمیکشند. برای چه من را به دادگاه ببرند؟ دادگاه برای این است که چرا انجام ندادی و دادگاه برای چیز دیگری نیست! دادگاه قیامت برای این است که چرا نماز نخواندی؟ چرا روزه نگرفتی؟ چرا به مردم خدمت نکردی؟ چرا خمس مالت را ندادی؟ چرا مال مردم را خوردی؟ وقتی من این کارها را نکرده باشم، برای چه من را به دادگاه ببرند؟ بگویند چرا نماز خواندی؟ چرا روزه گرفتی؟ چرا آدم خوبی بودی؟ چرا به خلقالله خدمت کردی؟ جواب بده! اینها که دادگاهیشدنش معنی ندارد! پاکیها دادگاه ندارد، درستیها دادگاه ندارد. مردم مؤمن «فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ» ﴿البقرة، 38﴾، نه از قیامت میترسند و نه از مرگ و نه از دادگاهها، چون هیچکدام از اینها برایشان نیست و نمیترسند و وقتی میمیرند، خوش هستند! «والله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه»، والله قسم! انس پسر ابوطالب به مرگ بیشتر از انس بچهٔ شیرخواره به سینهٔ مادر است. چرا علی بترسد؟ چهکار منفی کرده که بترسد؟
اینکه ما شبانهروز چهلبار «الرحمن الرحیم» میگوییم، در هر رکعتی دوبار «رحمن» میگوییم و دوبار «رحیم» میگوییم، چهاربار در ده رکعت واجب، چهلبار میشود. برای چه این چهلبار گفتن «رحمن و رحیم» را به ما واجب کردند؟ برای اینکه ما دائم رحمانیت و رحیمیت را به خودمان تلقین کنیم و بدانیم در همهچیز پشتوانه داریم و دیگر دنبال پشتوانههای قلابی نگردیم، دلمان را به جاهای غلط خوش نکنیم، امید به جاهای غلط نبندیم. ما تکیه گاهی جز او نداریم و بقیهٔ تکیهگاهها پوک است، تکیه بدهی، هول بدهی، خراب میشود و از پشت سر میریزد. خب «رحمن» یعنی چه؟ «رحیم» یعنی چه؟ چقدر معنای این دو صفت لطیف است! چقدر معنای این دو صفت زیباست! من این معنا را از یکی از مهمترین کتابهای مرحوم حکیم الهی، حاجملاهادی سبزواری، این عارف واصل، به نام شرحالاسماء برایتان نقل میکنم. مرحوم حاجملاهادی در علم و عبادت و زهد و تقوا و در خدمت به مردم و پرورش انسانها، آدم کمنظیری در قرن سیزدهم بوده است. من دو سفر، هر سفری دهروز از تهران به سبزوار، پیش نبیرهاش رفتم که تا پانزده-شانزدهسال پیش زنده بود. خیلی مسائل را راجعبه حاجی از نبیرهاش شنیدم، یک شرح حالی هم ایشان نوشته بود که آن را واقعاً به من محبت کرد و به من عطا کرد. انسان عجیبی بود! اینقدر هم در پیشگاه خدا تواضع داشت که انسان از تواضع او بُهتش میبُرد. ایشان سرِ درس میفرمودند: تمام موجودات روی زمین طبق این آیه باید هزینهٔ انسان شوند: «خَلَقَ لَکمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً» ﴿البقرة، 29﴾، گاو است، گوسفند است، مرغ است، خروس است، ماهی است، گندم است، جو است، سبزیجات است، حبوبات است، میوهجات است، همه باید فدای انسان شوند و در وجود انسان بیایند و از کانال وجود انسان به خدا برسند؛ یعنی این نان، این سبزی، این برنج، این ماهی نباید بیرون بماند و باید در وجود انسان بیاید و از طریق ایمان و عبادت انسان به پروردگار عالم برسند، حاجی این را در درسش زیاد بیان میکرد. یکبار مریض شد و سخت هم مریض شد(لطف میکنید گوش بدهید و آن موبایل را خاموش کنید! عزیزان جوانم، اینها نکات خیلی مهمی است! گاهی همین نکات، زندگی شما را تا آخر عمر عوض میکند، احتمالاً شما را به یک شخصیت عظیم معنوی تبدیل بکند). حاجی مریض شد و در بستر افتاده بود. دختر بزرگوارشان -نوریه خانم- یک مرغی را ذبح کرد، البته حاجی اجازه نمیداد که حیوانی را در خانهاش ذبح کنند! یک مرغی را نوریه خانم ذبح کرد و یک سوپ برای پدر درست کرد و کنار رختخواب پدر آورد. وقتی حاجی این مرغ را در سوپ دید، رنجیده شد و به نوریه خانم فرمود: برای خاطر من، چرا یک حیوان زندهای را کشتی؟ گفت: آقاجان من بهدلیل اینکه خودِ شما در درس میفرمودید همه باید فدای انسان شوند، این مرغ را کشتم تا فدای شما شود. فرمود: نوریه جان! من که در درسم مرتب گفتم فدای انسان بشود، نه من! من هفتادسال است که هنوز خودم را انسان نمیبینم، چرا این مرغ را کُشتی؟ ایشان رحمان را با تکیه بر معارف الهیه معنی میکند و از خودش هم نیست: «الرحمن هو العاطف علی خلقهی برزق رحمن»، یعنی وجود مقدسی که مهربان و نیکوکار است، به توسط رزقش بر بندگانش، لقمهبهلقمهٔ این غذاها مِهر و نیکی او به بندگانش است، «و لم یقطع عنهم»، رزق را از زمان آدم تا حالا از کسی قطع نکرده است، «و ان انقطعوا عن طاعتهم»، اگرچه مردم رشتهٔ طاعت و عبادت او را قطع کردند، قیچی کردند، پشت کردند و به او گفتند: نه، ما نماز نمیخوانیم، روزه نمیگیریم، دین نمیخواهیم، پیغمبر را نمیخواهیم، قرآن را نمیخواهیم، اهلبیت را نمیخواهیم؛ با اینکه از طاعت او قطع رابطه کردند، اما خدا رزقش را قطع نکرده و این شدت مهربانیاش است، این شدت نیکوکاریاش است که قطع نکرده است. من و شما، کداممان از اوّل ولادتمان تا حالا، صبحانهمان لنگ شده است؟ کداممان یک ناهارمان لنگ شده است؟ با اینهمه گناهی که بین خود و او داریم! این معنی رحمان، توبهکننده به او دارد برمیگردد، یعنی به این رحمان.
اما رحیم:
«العاطف الی فی ابیاننا و دنیانا و آخرتنا و خفف لن الدین وجعلهوا سهلا حنیفا و هو یرحمونا بتمیز من اعدائنا»، رحیم یعنی کسی که نسبت به دینمان، دنیایمان، آخرتمان، کمال محبت را کرده و دینی مثل اسلام را فرستاده؛ دنیای به این پر نعمتی را به ما داده؛ آخرتِ با بهشت را برای ما مقرر کرده؛ اسلام را برای ما سبُک، بدون بار، بدون تحمیل قرار داده و قوانینش را بر ما آسان گرفته و به ما با جداکردن از دشمنان دین مهربانی کرده و ما را با آنها یکی حساب نمیکند. «أَ فَمَنْ کٰانَ مُؤْمِناً کمَنْ کٰانَ فٰاسِقاً» ﴿السجده، 18﴾، توبه در پیشگاه این رحمان و رحیم انجام میگیرد و در جا هم قبول میشود؛ آنهایی که بین خودمان و بین اوست. آنهایی هم که بین ما و مردم است که باید برویم و حل کنیم.
اما توبه:
در قرآن که دقت میکنیم، توبه سه مرتبه دارد: یک توبه، پاککردن هفت عضو رئیسهٔ بدن از گناهان است؛ چشم، گوش، زبان، شکم، دست، غریزهٔ جنسی، قدم و این مرتبهٔ اول توبه است. مرتبهٔ بالاترش انابه است: «مُنِیبِینَ إِلَیهِ»﴿الروم، 31﴾، در قرآن است. انابه در لغت بهمعنای تکرار اطاعت از پروردگار است که من اطاعتم را بعد از توبه نبرّم و ادامه بدهم و مرحلهٔ عالیتر آن، «اَوَبَ» است؛ «اوّاب»، توبهٔ دل از «ما سوی الله» و دل را فقط به او دادن و به هرکس هم میخواهم دل بدهم، زیرمجموعهٔ دلدادن به او باشد و نه مستقل که من را باز بدارد.
داستان یک تائب را هم برایتان نقل کنم که بسیار مهم است! در زمان رسول خدا در مدینه، کسی بود که دزدی میکرد. یک شب خانهای را درنظر گرفت و نیمهٔ شب از دیوار بالا رفت. وقتی میخواست به آن طرف دیوار برود که داخل حیاط بپرد و بر.د اتاقها را بررسی کند، سینهاش را روی دیوار گذاشت، دید در این نیمهٔ شب در این خانه، یک زن جوان بیدار است و هیچکس هم پیش او نیست. اثاثهای اتاقش نشان میدهد زن ثروتمندی است. پیش خودش گفت: ما امشب به دوتا سفره رسیدیم! یکی این اثاثهای گرانقیمت و یکی هم خود این زن با این چهرهٔ زیبا؛ همینطوری که داشت فکر میکرد که خب من اثاثهای این زن را میخواهم بدزدم و دامنش را هم میخواهم لکهدار کنم؛ یعنی پیغمبر راجعبه قیامت و قرآن راجعبه قیامت دروغ گفتهاند؟ اگر من دامن این زن را لکهدار کنم، قیامت گیر نمیافتم؟ از دیوار پایین پرید، برگشت و نرفت. صبح گفت: ما که دیشب از آن زن گذشتیم، از اثاثش هم گذشتیم، از نماز پیغمبر نگذرم و نماز صبح را پیش پیغمبر بروم. ما پنجتا نماز داریم: صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا؛ آیات قرآن قیمت هیچ نمازی را بهاندازهٔ نماز صبح نمیداند و پرارزشترین نماز، -با اینکه دو رکعت است- نماز صبح است. نمازش را به پیغمبر اقتدا کرد، نماز تمام شد. پیغمبر عادتشان بود از محراب رو به مردم برمیگشتند. یکی آمد و گفت: آقا، یک خانمی چند دقیقه با شما صحبت دارد. فرمودند: بگو داخل بیاید. زن محجبه، با وقار، با حیا کنار جمعیت آمد، گفت: یارسولالله! من خانه دارم، ثروت هم دارم، اثاث کامل هم دارم، شوهرم مرده و جوانم هستم، تنها هم زندگی میکنم؛ دیشب نمیدانم خیال کردم که از روی دیوار یک شَبَهی را دیدم، نگران شدم و ترسیدم! ببینید که اگر کسی در این جمعیت زن ندارد، من حاضرم همسرش شوم. توبه، آن هم در پیشگاه رحمان با آن معنا، رحیم با آن معنا، رسول خدا یک نگاهی به جمعیت کردند و با انگشت مبارکشان دزد را صدا کردند و گفتند: آقا تشریف بیاورید! به قول ما برق از چشم دزد پرید که الآن پتهام روی آب میافتد. به دزد فرمودند: زن داری؟ گفت: نه! فرمودند: این خانم را میپسندی؟ گفت: کاملاً! فرمودند: عقدش را برایت بخوانم؟ گفت: چه از این بهتر. توبه، آدم را به کجا میرساند و چطوری رحمانیت و رحیمیت خدا را جلب میکند! چگونه جبران میکند! چهکار میکند که عقد آدم را به زبان پیغمبر جاری میکند! عقدش را خواندند و فرمودند: به خانه بروید! دزد به خانهٔ این خانم آمد. آن هم زندگی نداشت که هی دزدی میکرد. دزد مراسم عروسی را در شب اوّل بهجا نیاورد، همهاش سجده کرد و رکوع کرد و گریه شکرگزاری کرد؛ شب دوم، شب سوم هم همینطور! روز سوم خانم به او گفت: شما عابد و زاهدی، بالاخره من هم حق دارم! تو هم حق داری! من حق عاطفی و غریزه دارم و تو هم داری، چرا زفاف نمیکنی؟ گفت: من پیش خودم قرار گذاشته بودم، سه شب تا صبح عبادت کنم و گریه کنم. آن شبی که تو یک شَبَهی روی دیوارت دیدی، درست دیدی و من بودم! من دزد بودم و میخواستم بیایم و دامنت را لکهدار کنم؛ اما با خدا معامله کردم و حالا خدا از راه حلال و به زبان پیغمبر، تو را به من رساند. شکر ندارد؟ عبادت ندارد؟
به حرف صدیقهٔ کبری برگردم: چه مقامی است مقام تو!
«اللهم انی اسئلک قول التوابین و عملهم»، توبه با دل چهکار میکند! با جان، با روح، با قلب، با عقل و با زندگی دنیای انسان چه میکند! خیلی برکات در توبه هست!