روز دوم پنج شنبه (5-12-1395)
(تهران حسینیه صاحبالزمان(عج))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدراه و روش زندگی/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش./ تهران/ هیئت صاحبالزمان
سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
شیخ صدوق یکی از برجسته ترین چهره های مکتب اهلبیت است. پدر و مادرش بچه دار نمی شدند. پدر اهل قم و مادر اهل دیلم گیلان بود. این پدر و مادر در عصر غیبت صغری می زیستند؛ عصری که مردم بهوسیله ٔ نواب اربعه می توانستند با امام عصر در ارتباط باشند، نامه بدهند، جواب بگیرند، پیام بدهند، پاسخ بگیرند. یک نامه به محضر مبارک امام دوازدهم می نویسد و در آن نامه اظهار می کند که من خیلی علاقه دارم فرزندی داشته باشم. امام زمان در جواب می نویسند: من دعا کردم خدا به تو فرزندی دینشناس بدهد. لغتی که امام در نامه نوشتند، فقیه است. فقیه در زبان عرب بهمعنی دینشناس است و نه بهمعنی مرجع تقلید. علاوه بر اینکه دینشناس باشد، دعا کردم که این فرزند خدمتگزار به دین هم باشد. یکوقتی آدم دینشناس است و براساس شناخت خودش نیز عمل فردی دارد، برای خودش آدم خوبی است. یکوقت آدم دینشناس است و با شوق و ذوق برای دین هم حمالی می کند، کار می کند، خدمت می کند، حالا این خدمتش در حد خودش است، دینشناس است و حوزه ٔ خدمتش در محدوده ٔ زن و بچه اش است یا در محدوده ٔ دوستانش است یا در محدوده ٔ یک شهر است یا گاهی هم مثل شیخ صدوق خدمتش جهانی می شود، دائمی می شود، ابدی می شود.
خب نتیجه ٔ این دعا این شد که این مرد دینشناس در اواخر قرن سوم، یعنی 1200سال پیش، سیصد جلد کتاب تألیف کند. کتاب های خیلی مهمی که هم مجتهدین شیعه نیازمند به آن کتاب ها هستند و هم نویسندگان و هم گویندگان؛ یعنی ایشان به سه گروه خدمت کرده است: مراجع، نویسندگان و گویندگان. استفاده هایی که مراجع از کتاب هایش می برند، رساله هایشان میشود؛ استفاده ای که نویسندگان از کتاب هایش می برد، این است که احادیث کتاب های ایشان را در نوشتههایشان نقل می کنند؛ گویندگان هم احادیث را از کتاب های ایشان انتخاب می کنند، می آورند و برای مردم بیان میکنند و بالاخره دین با همین خدمات باقی مانده و برپا مانده است.
در کتاب خصالشان، این روایت بسیار مهم را نقل می کنند که «جاء جبرئیل الی النبی»، امین وحی خدمت پیغمبر عظیمالشأن اسلام آمد، «قال رسول الله لجبرئیل: عظنی»، پیغمبر اکرم با آن عظمت شخصیتی و علمی و عقلیشان به جبرئیل صریحأ فرمودند: من را موعظه کن. پیغمبر اکرم می خواهند بگویند همه ٔ شما امت تا آخر عمرتان، همه تان نیازمند شنیدن موعظه هستید. شیخ انصاری یکی بزرگترین فقهای شیعه است که در احوالات ایشان، وقتی ایشان را تعریف می کنند، می گویند: بعد از امام عصر، اگر بخواهیم کسی را نشان بدهیم که دارای مقام عصمت است، راحت می توانیم شیخ را نشان دهیم. یک موجود فوقالعاده ای بوده است! درس های ما طلبه ها شنبه تا چهارشنبه است. شیخ وقتی که روز چهارشنبه درسش تمام می شد، با آن شاگردانی که ایشان داشتند، تقریباً نزدیک پانصدتا از شاگردانش مرجع تقلید شدند، حالا شیعه که اغلب یک مرجع برایش علنی شده، به بقیه دیگر نوبت نمی رسد. جملات آخر درسش که شیخ تمام می شد، رو به شاگردانش می کرد و می فرمود: امشب، فردا که پنج شنبه است، جمعه، حاجشیخجعفر شوشتری کجا منبر دارد؟ اگر آدرس دارید بدهید، ما از شنبه تا چهارشنبه موعظه نشنیدهایم و تاریک شدیم که برویم موعظه بشنویم. اگر سؤال بفرمایید اوّلین کسی که موعظه را در این عالم شروع کرده، چه کسی بوده است که به او اوّلین واعظ بگوییم؟ واعظ یعنی موعظهکننده، نصیحتکننده؛ اوّلین واعظ در این عالم چه کسی بوده است؟ می دانید؟ می شناسید؟ خبر دارید؟
یک روایتی در جلد دوم اصول کافی هست که من با دیدن آن روایت توانستم اوّلین واعظ را پیدا کنم. اوّلین واعظی که موعظه کرده و نصیحت کرده، چه کسی بوده است؟ روایت از امام صادق(علیهالسلام) است. اوّلین واعظ پروردگار عالم بوده و اولین مستمع هم آدم بوده است. خب موعظه ٔ خدا چه بوده است؟ وقتی که آدم زندگی را در کره ٔ زمین شروع کرد، ظاهراً چهارتا موعظه به آدم کرد که یکیاش این بود: هرچه خوبی را برای خود می خواهی، برای دیگران هم بخواه و دریغ نکن؛ دوست داری سیر باشی، گرسنه را سیر کن؛ پوشیده باشی، برهنه را بپوشان؛ از بیماری دربیایی، به بیماری که دارو ندارد کمک کن که آن هم دربیاید؛ دوست داری دخترت را خوب شوهر بدهی، دختر آنکسی را که ندارد، برو آن را هم خوب شوهر بده؛ هرچه خوبی برای خودت می خواهی، برای دیگران هم بخواه.
یک روایتی را مرحوم مجلسی در جلد 77 بحارالأنوار نقل می کند. بحارالأنوار 110جلد و حدود 55 هزار صفحه است که این 55 هزار صفحه، یک کتاب مجلسی است. 69 تا کتاب دیگر هم دارد که یکدانه از آن 69 تا هم حدود سی هزار صفحه است. نمی دانید چه جانی برای حفظ این دین کنده شده است! چقدر زحمت کشیدند که این دین باقی بماند! ما راحت صبح از خواب بلند می شویم، نماز می خوانیم، مسجد می آییم، خیلی هم پذیراییمان می کنند، احتراممان می کنند، نیمساعت یکساعت مسائل الهی را گوش می دهیم؛ ولی خدا می داند برای بقای این مسائل الهی، دانشمندان ما، علمای ما، دلسوزان ما چه زحمت هایی متحمل شدند. بالاخره آنها هم دوست داشتند کربلا بروند، مشهد بروند، زن و بچه شان را بیرون ببرند، استراحتی داشته باشند؛ ولی همه ٔ اینها را برای روز قیامت گذاشتند و نشستند و اینهمه زحمت کشیدند تا دین بماند. مجلسی در این جلد هفتادوهفتم نقل می کند که خداوند به حضرت عیسی فرمود: چقدر این حرف ها قیمت دارد! صبح که از خانه بیرون می آیی، مثل خورشید باش و به همهجا بتاب. خورشید از تابیدن دریغ می کند که بگوید اینجا خانه ٔ جهود است، اینجا خانه ٔ مسیحی است، اینجا خانه ٔ کافر است و من نمی تابم؟ نه! وقتی طلوع می کند، به همه ٔ خانه ها می تابد؛ تو هم همینطوری باش، مثل خورشید باش و به همه بتاب. بالاخره حساب بندگان من که با تو نیست. حساب بندگان من در قیامت با من است؛ اما حالا یک بنده هم فرض کن دین ندارد و دارد از تشنگی می میرد، باید ولش کنی که بمیرد؟ نه! مشکل دارد، باید ولش کنی که در آتش مشکل بسوزد؟ نه! اینها همه موعظه است.
خب اوّلین موعظهکننده خدا بوده و اولین مستمع هم آدم بوده است. هرچه خوب برای خودت می خواهی، برای همه بخواه و هرچه بد برای خودت نمی خواهی، برای هیچکس نخواه؛ یعنی یک نیت پاک، یک نیت صاف، یک نیت الهی داشته باش و برای احدی بد نخواه، به هیچ عنوان! پیغمبر می فرمایند: مسیح با یارانش داشتند از یک بیابانی رد می شدند که یک خوکی آمد و از جلویشان عبور کرد، حضرت مسیح برگشت، به این خوک آرام گفت: مُر به سلامت! برو و از خطر دور بمانی! نکشندت و صیدت نکنند! آن خوک رد شد، حواریون به مسیح گفتند: آخر این خوک بود، نجسالعین بود، چقدر زیبا باهاش حرف زدی! برای چه؟ فرمود: آن خوک بود، خوک بود، ولی ما انسانیم، ما باید زبانمان کنترل داشته باشد. خوب حرف بزن، ولو با حیوانات. هرچه بدی برای خودت نمی خواهی، برای دیگران هم نخواه! این موعظه ٔ پروردگار به حضرت آدم.
دیگر موعظه ٔ خدا شروع شده و تا زمان پیغمبر اکرم هست. من زیاد به دنبال موعظه های خدا در کتاب ها بودم، خدا خیرش بدهد! یک روحانی عرب که اسرائیل در تونس ترورش کرد، یک کتاب به نام کلمةالله نوشته که هشتصد صفحه است. خیلی زحمت کشیده! اینقدر لابه لای کتاب ها گشته تا تمام مواعظ خدا را پیدا کرده و ثبت کرده و همه را هم با سند، همه را هم از کتاب های معتبر نقل کرده است. پروردگار خیلی هم موعظه ها و نصیحت های مهمی به انبیا دارد و خیلی از موعظه هایش با این جمله شروع می شود: «یا بن آدم»، فرزند آدم و بعد یک صفحه موعظه می کند. یا بن آدم! خیلی موعظه های عجیبی است که اگر آدم بخواهد خیر دنیا و آخرتش را واقعاً تأمین کند، با این موعظه ها می تواند تأمین کند.
حالا برویم سراغ موعظه های جبرئیل که چه گفته است. امین وحی است دیگر و موعظه اش صد درصد صاف، پاک و ملکوتی، نورانی و الهی است. «قال رسول الله لجبرئیل: عظنی»، به جبرئیل فرمودند: من را موعظه کن؛ یعنی بشر هر که هستی، هرچه هستی، تا آخر عمرت به موعظه نیاز داری، به نصیحت نیاز داری؛ اما موعظه ٔ اول جبرئیل، عرض کرد: «عش ما شئت فانک میت»، هر جوری دلت می خواهد، زندگی کن؛ هر جوری می خواهی! خیلی خوب زندگی کن، خیلی پاک می خواهی، خیلی بد و خیلی ناپاک، می خواهی مجسمه ٔ عمل صالح باش، می خواهی مجسمه ٔ بدی ها باش، هر جوری که دلت می خواهد زندگی کنی، زندگی کن! اما یا رسول الله، یقیناً می میری و وقتی هم می میری، تمام نمی شود! تازه بعد از مردنت، حساب هر جوری که زندگی کردهای، شروع می شود؛ اما این را بدان که عاقبت می میری. «عش ما شئت فانک میت».
خب ما که همه می دانیم می میریم، این دیگر چه نصیحتی است؟ ما همه مان مردنی هستیم، اما «فانک میت»، این چه نصیحتی است؟ این خیلی نکته دارد! «فانک میت»، یعنی تو هر جوری زندگی کنی، راه گریز از پروردگار را نداری و بالاخره گیر خدا می افتی؛ اما حالا خودت می دانی. چندتا آیه از قرآن راجعبه مرگ برایتان بخوانم که اینها یادآوری است و اینکه بعد از مرگ چه خبر است؟!
یک آیه خطاب به کل مردم است که به پیغمبر می فرماید: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» ﴿الزمر، 30﴾، یارسولالله، چنگال مرگ گریبانت را می گیرد و گریبان کل این مردم را هم می گیرد؛ نه وجود مقدس تو گریزی از مرگ دارد که عزیزترین مخلوق منی و نه این مردم کوچه و بازار گریز از مرگ دارند. آنها هم دارند جلو می روند که در دهان مرگ بیفتند. این برای عموم مردم!
یک آیه به این قلدرها و زوردارها و این صندلی دارها و رؤسای جمهور و پادشاه ها و اینهایی که خیلی باد دارند، به آنها می گوید: «أَيْنَمٰا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ اَلْمَوْتُ» ﴿النساء، 78﴾، شما عاقبت به کام مرگ می افتید، «وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» ﴿النساء، 78﴾، اگرچه در مستحکم ترین کاخ های جهان زندگی کنید، خیال نکنید درِ آنجا به روی ملکالموت بسته است، نه! بسته نیست.
خدا به حضرت سلیمان سلطنت عطا کرد. ایشان برای اداره ٔ امور کارهایش به یک ساختمان نیازمند شد. خیلی ها باید کمکش می دادند، اینها باید کنار دستش بودند و جا نداشت. به معمارهای همان زمان خودش دستور داد که یک ساختمان به دردبخور بسازند، نه کاخ ها! انبیا که اهل کاخ نبودند؛ یعنی یک ساختمان حسابی، قوی و به دردبخور! به آنها گفت: وقتی این ساختمان تمام شد، جارو کردید، تمیز کردید، اوّلین کسی که بازدید کل این ساختمان بیاید، باید خودم باشم. گفتند: چشم! خودم تنها تماشا کنم، حالا عیبی ندارد و کسی دنبال من نباشد. قرآن می گوید: عصا هم دستش بود، عصایش را برداشت و گفتند ساختمان تمام شده است. اولین بار است که با عصا وارد ساختمان شد، به عصا تکیه می داد و راه می رفت. بالاخره آن هم بدن داشت؛ دیگر بدن درد دارد، بیماری دارد، ضعف دارد و عصا خوب است. وارد ساختمان شد، خب ساختمان معلوم نیست چندتا اتاق داشت، چندتا سالن داشت، ایشان از در که داخل آمد، هنوز هیچ جای ساختمان را ندیده بود، دید یک موجود باوقار، سنگین و باادب در این ساختمان است. همان اول ساختمان! گفت: شما به اجازه ٔ چه کسی اینجا آمدی؟ گفت: به اجازه ٔ خودم! من برای رفتن به جایی از هیچکس اجازه نمی گیرم. یک اجازه ٔ مطلق به من دادهاند که همهجا می توانم بروم و من به اجازه ٔ خودم اینجا آمدم. گفت: برای چه آمدی؟ اینجا برای کشور من است و من می خواهم اینجا را بازدید کنم و هنوز هیچ جایش را ندیدهام و گفتهام کسی با من نباشد! گفت: شما وقت بودنتان در دنیا تمام شده و من ملکالموتم و مأمورم جانتان را همین الآن بگیرم، هیچ دیگر مهلت گفتوگو هم ندارم و جانش را گرفت. قرآن می گوید: این مأمورها دیدند که سلیمان روی عصایش تکیه داده و هیچ حرکتی نمی کند، آن عظمتش اقتضا نمی کرد که جلو بروند و بگویند آقا خب بقیه اش را ببین و برگرد، بیرون بیا، داخل برو! از روی احترام جرئت نداشتند، نه روی اینکه سلیمان آدم ظالمی بود یا خشمگین بود! قرآن می گوید: به چندتا موریانه گفتم سریع عصا را بِجَوید. خیلی سریع از داخل، آن چوب محکم را شروع به خوردن کردند و فقط پوست عصا ماند. عصا چون دیگر قدرت نداشت، سنگینی بدن سلیمان خردش کرد و چون دیگر پوک شده بود، با صورت به زمین خورد. شما مرگ سراغتان می آید، «ولوکنتم فی بروج مشیده»، هر جا باشید. بهترین و گرانترین، بعضی آمپول ها می گویند ده میلیون است، بیستمیلیون است. برای رؤسای جمهور و این پادشاهان جهان مهم نیست که آمپول بیست میلیون، سیمیلیون بشود. کنار تختشان دهجور دکتر نشسته، دهجور آمپول، دهجور شربت، دهجور کپسول هوا و تنفس، به ملکالموت می گوید: برو باد مردک مغرور را خالی کن، بردار و بیاور! نه دکترها کاری میتوانند بکنند، نه آمپول ها و نه دواها؛ این داستان جنس دوپاست. حالا من و شما که چیز زیادی هم نداریم که مرگ برایمان تلخ باشد! یک خانه است و یک زن و بچه و یه دوتا نوه ٔ شیرین، اهل خدا هم بودیم، اهل نبوت هم بودیم، اهل اهلبیت هم بودیم، اهل گریه ٔ بر ابیعبدالله هم بودیم، ما بخواهیم بمیریم، ما چطوری می میریم؟
از امام صادق سؤال شد که آقا ما چطوری می میریم؟ ما شیعه های درست و نه اسمی! حضرت صادق چه جواب عالیی دادهاند! چقدر زیباست! امام فرمودند: مردم دو جور می میرند: یک مرگ، مرگ «اراح» است(الف. ر .ح) و یک مرگ، مرگ «راح» است یعنی چه؟ خودشان توضیح دادند. مرگ اراح، اینکه یک نفر در شهری می میرد و همه خدا را شکر می کنند و می گویند: الحمدلله سقط شد، از شرّش راحت شدیم! یا در خانواده می گویند خدا را شکر مُرد، کَلَکَش کنده شد، راحت شدیم! یکی هست می میرد و همه از دستش راحت می شوند که این مرگ اراح است؛ اما یکی مثل شما شیعیان هست که می میرد، زن، بچه، نوه، رفیق، آشنا، دوست در سرشان می زنند، گریه و ناله و فریاد، اما خودش با مُردنش برای ابد از این مقیّدات، از این محدودیت ها، از این مشکلات راحت می شود و این مرگ راح است. راحت می شود! امیرالمؤمنین به حضرت مجتبی میفرمایند: حسنجان! یک جوری زندگی کن که خودت در روز مردنت خندان شوی و دیگران برایت گریان باشند؛ اما جوری نمیر که همه خوشحال شوند و خودت بدحال باشی. این یک نوع مرگ است و آن هم یک نوع مرگ است.
امام جواد بالای سر یک مریض آمدند. مرضش هم سخت بود، درد داشت، ناله داشت. تا چشمش به حضرت جواد افتاد، شروع کرد بلندبلند گریهکردن؛ امام جواد فرمودند: چرا چشمت به من افتاد، گریه می کنی؟ گفت: آقا شما را دیدم، یاد برزخ و قیامت و اوضاع و احوال خودم افتادم و دارم گریه می کنم، چهکار کنم؟ امام فرمودند: گریه نکن! شنیدهای یک آدمی بیماری پوستی گرفته باشد و از نوک سر تا نوک پا، همه تاول و زخم باشد؟ گفت: بله، یا بن رسول الله! این بیماری هست. فرمودند: اگر یکی بیاید و به این بگوید که یک حمامی برای اینطور بیمارها افتتاح شده، این بیمار را در آن حمام ببرند، حالا به قول ما دوش را روی سرش باز کنند، چنان این بیماری پوستی و زخم ها را می شوید که این پوستش مثل پوست روزی می شود که از مادر بهدنیا آمده است. این چقدر خوشحال می شود؟ گفت: آقا خوشحالیاش اندازه ندارد! فرمودند: مرگ شما شیعیان ما شستوشوست، هیچچیز نیست؛ شستوشوست، برای چه گریه می کنی؟ آنکسی باید گریه کند که صد برابر کوه دماوند می خواهد گناه به آن طرف ببرد، ظلم به آن طرف ببرد، جنایت به آن طرف ببرد، بدی به آن طرف ببرد، شما چه می خواهید به آن طرف ببرید؟
یکی خیلی گریه می کرد، زینالعابدین فرمودند: چرا اینطور گریه میکنی؟ گفت: جوانم مرده! فرمودند: جوانت مرده، آیا جوانت هم مثل خودت شیعه بود؟ گفت: بله! فرمودند: خب گریه ندارد، جوانت در آغوش رحمت پروردگار رفته، در آغوش مغفرت پروردگار رفته و این مرگ، مرگ گریهداری نیست که به این شدت گریه می کنی. امیدت به پروردگار باشد که بچهات را در بستر رحمت و مغفرت قرار داده است.
یک آیه هم هست که خطاب به یهودی ها است. آن آیه ٔ اول خطاب به همه بود، همه تان می دانید می میرید. خیلی خب باشد. آیه ٔ دوم خطاب به این کلهگنده ها، مغرورها و متکبرها و شاه ها و رئیسجمهورها بود که می میرید، حالا هرچقدر هم کاختان قوی باشد، محکم باشد. همین چندروز پیش، یک عراقی در نجف به من گفت: برادرش در زمان صدام زندان بوده است. می گفت: چنان پروردگار عالم، این صدام را به نفرین شما ایرانی ها -چون می گفت ما می شنیدیم شما روی منبرها و در جلسات کمیل و ندبه چقدر گریه کردید و نفرین کردید- که خدا دوستتان دارد، با صدام کاری کرد که الآن یک جا بهعنوان نمونه قبر ندارد! بله یک جا بعد از اعدام دفنش کردند، ولی بچه ها دو ساعت بعد رفتند و قبر را خراب کردند، جنازه را درآوردند و انداختند جلوی چندتا سگ گرسنه انداختند، آنها را سیر کردند و تمام شد و رفت. این آیه خطاب به آنهاست که اینقدر سینه تان را سپر می کنید و شانه بالا می اندازید و باد در دماغتان می اندازید، جنازه تان را به سگ ها می دهند و پَستتان می کنند. این آیه ٔ سوم که می خوانم، خطاب به این اسرائیلی هاست: «قُلْ إِنَّ اَلْمَوْتَ اَلَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاٰقِيكُمْ» ﴿الجمعة، 8﴾، شما که از مرگ فراری هستید، گریبانتان را می گیرد، «ثُمَّ تُرَدُّونَ» ﴿الجمعة، 8﴾، شما را بعد از مُردن بر میگرداند، کجا؟ «إِلىٰ عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ» ﴿الجمعة، 8﴾، به کسی که به تمام اعمال پنهان و آشکار شما آگاه است. «فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ﴿الجمعة، 8﴾، دانهدانهٔ اعمالتان را به رُختان می کِشد که شما این کارها را کردید، به رُختان می کشد. «قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون».
خب ما داریم بهطرف مرگ می رویم. اینطور که در آیات و روایات درباره ٔ خودمان می بینیم، ما را سه چیز در مُردن بدرقه می کند و دنبالمان است(اینطور که در آیات است): یکی رحمت خداست که ما را بدرقه می کند: «أُولٰئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّٰهِ» ﴿البقرة، 218﴾؛ یکی مغفرت خداست: «ثُمَّ يُدْرِكْهُ اَلْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اَللّٰهِ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً» ﴿النساء، 100﴾، غفران من و آمرزش من شما را بدرقه می کند؛ یکی هم در سوره ٔ فصلت است. شما را فرشتگان رحمت من بدرقه می کنند: «إِنَّ اَلَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ»﴿فصلت، 30﴾، در بستر مرگ افتادهاند که ملائکه نازل می شوند: «أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ﴿فصلت، 30﴾، این آیات را که شما باورتان می شود حتماً. وقتی باور دارید که در مُردن ما رحمت و مغفرت و فرشتگان بدرقه مان می کنند، دیگر یاد این مرگ برای ما تلخ نخواهد بود و شیرین است، خوب است.
یک وصیتنامه دیدم که برای قرن هفتم است. خیلی جالب بود! قرن هفتم، یعنی هشتصدسال پیش. این شخصی که می گویم، آدم بزرگی بوده و چهره اش تقریباً جهانی است. الآن به زن و بچه اش وصیت می کند که دنبال تابوت من گریه نکنید، ناله نکنید، در سر نزنید و دنبال تابوت من شادی کنید. چرا؟ چون من بعد از مردنم از غربت دارم درمی آیم، دارم پیش دوستم –پروردگار- میروم و از غربت درآمدن و رفتن پیش محبوب که عزاداری ندارد. برای من شاد باشید! آدم وقتی قرآن را بفهمد، حداقل در درون خودش، دیگر مرگ پیش او گرگ نیست. وقتی خدا می گوید: رحمت من، مغفرت من، ملائکه ٔ من در وقت مردن مؤمن بدرقه اش می کنند، خب این خیلی مرگ زیبایی است.