وقتی تو رفتی و پردهی خاک، روی تو را پوشاند، مردانی چند، اسرار درونی خود را که در زمان حیات تو مخفی میکردند، آشکار ساختند.
بانوی من!
این چوب بیداری، اگر بر کفن مردگان میخورد، از آن خاک اعتراض برمیخاست. چه مرگی گریبان آن جمع را گرفته بود که نفخه صور کلام شما هم آنها را از جا تکان نمیداد.
هرچه بود دیگر کسی نبود که شایسته سخن شما باشد، لیاقت داشته باشد که مخاطب شما واقع شود.
روی برگرداندید از مردم روی گردانده از خدا و سر درد دل با پیامبر گشودید...
و به این اشعار تمثل جستید:
- بعد از تو اخبار غریب و مسائل پیچیدهای بروز کرد، که تو اگر بودی اینچنین سخت و بزرگ به چشم نمیآمد.
ما تو را از دست دادیم همانند زمینی که از باران محروم میشود و قوم تو مختل شدند و بیا ببین که چه نکبتی بار آوردند.
هر خاندانی، قرب و منزلتی داشت در نزد خدا و بیگانگان، الّا ما.
وقتی تو رفتی و پردهی خاک، روی تو را پوشاند، مردانی چند، اسرار درونی خود را که در زمان حیات تو مخفی میکردند، آشکار ساختند.
وقتی تو رفتی، آنها از ما روی گرداندند و ما را خوار کردند و میراث ما را بلعیدند.
... ای کاش ما پیش از تو مرده بودیم و اینهمه فاصله میان ما نمیافتاد.
حرف هنوز بسیار مانده بود اما حجت تمام شده بود. شما مسجد را ترک گفتید و راه خانه را پیش گرفتید. وقتی از کنار دیوار مسجد میگذشتید، من احساس کردم که سنگ و خاک بر شما کرنش میکنند و حضور شما را قدر میدانند. و دیدم که از سنگ و خاک در و دیوار کمترند آنها که در دام سکوت و بیغیرتی افتادهاند.
وقتی شما از مسجد درآمدید، زمزمهی اعتراضی ملایم در مسجد پیچید، تکان خوردن برگی خشک بر برگی و نه حتی جنبیدن سنگی بر سنگی.
اما خلیفه همین مقدار را هم منشاء خطر دید، سریع بر روی منبر خزید و فریاد کشید:
- ای مردم این چه سست عنصری است که از شما میبینم. این ادعاها و آرزوها و کی در زمان رسول خدا بود؟ هر که دیده یا شنیده بگوید. اینها باعث ایجاد فتنه خواهد شد.
علی کسی است که میخواهد جنگ خلافت را از سر بگیرد و این موضوع کهنه را تازه سازد و برای این از زنان، یاری میطلبد، همانند ام طحال (زن بدکارهی معروف) که بهترین افراد نزد او، زن بدکاره است.
بانوی من! سرور زنان! ای کاش این اباطیل، اینجا، در بستر ارتحال شما یادم نمیآمد و جگرم را شرحه شرحه نمیکرد، اما چه کنم از وقتی بستر وفات گشودید و دفتر رفتن را در دست گرفتید؛ لحظه لحظهی یک عمر مظلومیت شما در ذهنم تداعی میشود و بر جانم چنگ میزند.
پس از این ماجرا دیگر هیچ حادثهای به چشمم غریب نمیآید و مردم در نظرم به پشیزی نمیارزند.
مردمی که میتوانند جگر پاره رسول خدا را در چنگال کفتار ببینند و سکوت کنند.
یادم هست که فقط ام سلمه_زنی مردتر از مرد نمایان مسجد_ از جا برخاست. در مقابل خلیفه ایستاد و گفت:
- آیا در مورد کسی چون فاطمه زهرا، دختر رسول خدا، باید چنین سخنانی گفته شود؟ در حالیکه والله او حوریهای است در میان انسانها و چون جان است برای جسم جهان.
او کسی است که در دامان پاکان تربیت شده و هنگام ولادت در میان فرشتگان، دست به دست گشته و دامان زنان پاکیزه، مهد تربیت او بوده و به بهترین وجهی رشد کرده و به نیکوترین وضعیتی تربیت یافته.
آیا گمان میبرید که پیامبر، میراث او را بر وی احرام کرده و او را در این باره بیخبر گذاشته؟ یا اینکه پیامبر به او خبر داده و زهرا مخالفت کرده و چیزی را که از آن او نبوده، مطالبه کرده؟
پدر او که خاتم پیامبران بود به خدا سوگند که نگران گرما و سرمای زهرا بود. یک دست خود را زیر سر فاطمه میگذاشت و دست دیگرش را حفاظ او قرار میداد. این فاطمه چنین کسی است و شما در محضر چنین شخصیتی دست به جسارت زدید. آرامتر! اینقدر تند نروید! پیامبر شما را میبیند و به هر حال روزی بر خدا وارد خواهید شد. وای بر شما آنگاه که جزای اعمالتان را میبینید.
این اعتراض، تنها کاری که کرد قطع مواجب ام سلمه از بیت المال بود، به دستور خلیفه. شاید دیگران هم از همین میترسیدند که لب به سخن نمیگشودند.
همه اما همه چیز خود را چه ارزان میفروختند! چه زشت! چه شنیع! چه درد آور! چه ننگ آلود! دین در مقابل دنیا! ناموس در قبال مال! و بهشت در ازای... هیچ چیز... رایگان!
شرمسارم بانوی من که در ذهن و دلم که به هر حال محضر و منظر شماست، این خاطرات تلخ را مرور کردم. دست خودم نبود. جای پای هر کدام از این جنایات، چروکی شده است بر پیشانی و چهرهی شما که با زبان بیزبانی همه گذشته را تداعی میکند.
منبع: کشتی پهلو گرفته، سیدمهدی شجاعی
منبع : بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان