شب نهم چهارشنبه (11-12-1395)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ سیدالشهدا/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش.
سخنرانی نهم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
در خطبه های اوائل نهجالبلاغه، سید رضی خطبه ٔ کوتاهی در حدود پنج-شش خط نقل می کند. وجود مبارک امیر مؤمنان یک جمله در این خطبه به این عنوان دارند: «ساع سریع نجا»، یک عده ای هستند که شتاب دارند، سرعت دارند و با این شتاب و سرعتی که دارند، یقیناً اهل نجات هستند. این سرعتی که اینها دارند، شتابی که اینها دارند، بهسوی چیست؟ کوشش می کنند، شائق اند و در این کوشش عاشق اند، به چه سویی؟
قرآن مجید شتاب اینها و کوشش اینها را در سوره ٔ آلعمران و حدید به دو مقصد می داند: یک مقصد، مغفرت پروردگار است و یک مقصد هم بهشت است. مغفرت مسئله ٔ کمی نیست. کار مغفرت، این است که خطاها و گناهان و اشتباهاتی که یک روزی، انسان بر اثر ضعف ایمان، ضعف اخلاق و ضعف اراده مرتکب شده است، این را مغفرت از پرونده ٔ انسان برمی دارد و پرونده را پاک می کند. پرونده که پاک بشود، صاحب پرونده در قیامت با «حساب یسیر» برخورد می کند. حساب یسیر یعنی یک محاسبه ٔ آسان، یک محاسبه ای که حالا یا خود پروردگار یا فرشتگان یا انبیا یا ائمه محاسبه می کند و فرق می کند هر گروهی را خدا به گروهی واگذار می کند. صاحب پرونده در این حساب یسیر، درحالیکه دارد پرونده اش محاسبه می شود، هیچ دغدغه ای ندارد؛ یعنی ترسی ندارد و ناراحت نیست. دورنمای بدی را نمی بیند و برعکسش یقین دارد که این حساب، این حسابرسی، عاقبتش به خیر است. محاسبه که تمام می شود، نوبت به ورود محاسبه شده به بهشت می رسد، خب با آن مسائلی که ما از قیامت شنیدهایم یا در قرآن یا در کتاب ها خواندهایم، این حساب یسیر چقدر طول می کشد؟ یک نفر که نیست حسابش یسیر باشد، بلکه از زمان آدم تا برپاشدن قیامت، مردان و زنانی هستند که حسابشان یسیر است و تعدادشان هم معلوم نیست میلیون ها نفر هستند یا میلیاردها نفر هستند! جمعیت زیادی هستند، با توجه به زمین قیامت و صحنه ٔ قیامت و اوضاع قیامت، این محاسبه چقدر طول می کشد؟ این را یک نفر از رسول خدا پرسید که چقدر این محاسبه، آنهم با آن جمعیت می کشد؟ پیغمبر اکرم فرمودند: کمتر از زمانی که شما برای نماز عصرتان هزینه می کنید، برای کل آنهایی که حساب یسیر دارند؛ یعنی از قبر که بیرون می آیند تا به بهشت برسند، مدت زمان با محاسبهشدن، کمتر از زمانی است که در آن زمان، نماز عصر خوانده می شود. من فلسفه ٔ این را نمیدانم که پیغمبر، زمان را با نماز عصر مقایسه کردهاند! این مقدار زمان برای محاسبه است. ممکن است بعضی ها با شنیدن این مطلب تعجب کنند. بالاخره برای آدم سؤال پیش می آید که چطور می شود در کمتر از یک نماز عصر، میلیون ها یا میلیاردها نفر را به پرونده شان برسند؟ پاسخش در دنیا مَثَل دارد؛ اقیانوس اطلس، اقیانوس کبیر، اقیانوس هند، درون اقیانوس منجمد شمالی و منجمد جنوبی، این پنج اقیانوس و دریاها مثل دریای خزر، مثل دریای عمان، مثل دریای کارائیب، اینها چندمیلیارد موجود زنده دارد؟ هیچکس نمی تواند محاسبه کند. شما با نهنگ ها کار نداشته باش با آن هیکل عظیم که وزن بعضی هایشان پانصدتن است، اینقدر موجودات ریزِ زنده در آب است که زینالعابدین عرض می کنند: «یا من فی البحار عجائبه»، ای وجود مقدسی که شگفتی های آفرینش تو در دریاهاست و نه در خشکی ها. خب این دریاها! یک دورنمایی می شود از دریاها تصور کرد. اقیانوس ها، دریاها، دریاچهها، رودخانه ها، چشمه ها، جوی ها، چقدر موجود زنده دارد؟ بعد بیاییم سراغ جنگل ها، جنگل ها چقدر موجود زنده دارند؟ بعد بیاییم سراغ هوا، چقدر پرنده در هوا پرواز می کند؟ بعد بیاییم سراغ این هفتمیلیارد انسان، در هر 24 ساعتی کل این موجودات زنده صبحانه می خواهند، ناهار می خواهند، شام می خواهند، همه را خدا بهسرعت حساب می کند که چه کسی چه می خواهد و برایش می فرستد. این حسابگری است.
من در یک مقاله ٔ علمی دیدم، خیلی جالب بود! نوشته بود: این تپه های خاکی که در کل کره ٔ زمین هست، این مقاله را وقتی نوشته بودند که جمعیت کره ٔ زمین چهارمیلیارد بوده است. اینها را خیلی خوب محاسبه می کنند! میکروسکوپ می بَرَند و سانتی متر مربع حساب می کنند که چقدر موجود زنده در این سانتی متر هست، بعد حجم تپه را حساب می کنند و ضرب می کنند، عدد موجود زنده تقریبی درمی آید. نوشته بود تمام تپه های خاکی زمین که ما نمی بینیم، اینقدر موجود زنده داخل آن زندگی می کند که اگر یکروزی چهارمیلیارد جمعیت با همدیگر وارد زندگی اینها بشوند، این چهارمیلیارد قاطی اینها شوند و بعد دربیایند و بروند، موجودات زنده ٔ این تپهها اینقدر زیاد است که نمی فهمند کسی بهشان اضافه شد یا کم شد؟ اینها همه غذا می خواهند، صبحانه می خواهند، شام می خواهند، چگونه پروردگار حساب می کند؟ و اینکه چطور هیچکدام را یادش نمی رود و فراموش نمی کند.
قیامت هم خدا همین خداست، «وَ هُوَ اَلَّذِي فِي اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِي اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ »﴿الزخرف، 84﴾، خدای دنیا همان خدای آخرت است و همانطوری که در کره ٔ زمین، عمر کره ٔ زمین چهارمیلیارد و پانصدمیلیونسال است. من این عمرها را تعقیب می کنم و هنوز اضافه تر از این در مقالات علمی ندیدهام. چهارمیلیارد و پانصدمیلیونسال! از وقتی حیات شروع شد تا حالا، هر یک شبانهروزی حساب کل موجودات را دارد، حساب خوراکشان را هم دارد، حساب کانالی را که باید این خوراک به آنها برسد هم دارد. خب این محاسبه گر، خودش در قرآن درباره ٔ حسابگریاش در قیامت می گوید: «فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ» ﴿آلعمران، 19﴾، به ما طلبه ها یاد دادهاند سریع بر وزن فعیل و صفت مشبه است؛ یعنی سرعت در حسابگری ذات خداست. خب خدا قدرت بینهایت است، علم بینهایت است و الآن حساب کل موجودات عالم در دستش است. شما الحمدلله هر شب، بین نماز مغرب و عشا می خوانید: «و ما تثبت من ورقة الا یعلمون»، چندتا درخت در کره ٔ زمین است؟ چندتا روییدنی در کره ٔ زمین است؟ مجموع درخت ها، نهال ها و ساقه ها چقدر برگ دارد؟ در کجاهای کره ٔ زمین، عوالم دیگر هم موجودِ عاقل دارد و آنجاها هم زندگی می کنند که در قرآن مجید از موجودات عوالم بالا به «من فی السماوات» تعبیر می کند. «من»، برای عاقل بهکار می رود. «من فی السماوات»، کسانی که در آسمان هستند. آنجاها هم حتماً گیاه دارد، درخت دارد، در مجموع هستی می گوید: یک برگ از درخت نمی افتد، مگر اینکه من می دانم که این درخت کجاست؟ چند وقتش است؟ کی کاشته شده است؟ چرا یک برگش افتاد؟ «وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ يَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِي ظُلُمٰاتِ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ يٰابِسٍ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ» ﴿الأنعام، 59﴾، کتاب مبین، علم خودش است، اینطور که ائمه به ما یاد دادهاند. خب اینها یک سرعت دارند، سرعت معنوی و نه مادی، این سرعت با پا نیست، بلکه این سرعت با عقل است، با جان است، با فکر است، بهسوی مغفرت. مغفرت هم حساب آدم را «حساب یسیر» می کند.
از حضرت آدم با حوا در سوره ٔ اعراف بشنوید: «رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا» ﴿الأعراف، 23﴾، اگر ما دوتا را نیامرزی بهخاطر آن قدمی که بهطرف آن درخت منعشده برداشتیم، «و ان لم تغفر لنا»، خیلی عجیب است! این آیه بهت آور است! این زن و مرد، نه ربا خوردند و نه اختلاس کردند، نه رشوه گرفتند، نه زنا کردند، نه دروغ گفتند، نه دوز و کلک سوار کردند، نه کسی را گول زدند، نه حسود بودند، نه حریص بودند، نه بخیل بودند، تنها اشتباه آنها فقط یکدانه بوده که خدا فرمود: «لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ» ﴿البقرة، 35﴾، این هم فقها علمای بزرگ شیعه می گویند که این نهی، نهی تحریمی نبوده است؛ یعنی اگر سراغ آن درخت رفتند، کار حرامی نکردهاند و نهی ارشادی بوده است؛ مثل اینکه دکتر به سرماخورده می گوید که چهار-پنجروز ترشی نخور! حالا اگر سرماخورده دوتا قاشق ترشی قاتی بشقاب پلویش بکند و بخورد، نمی میرد. تازه این نهی هم نهی ارشادی بوده، ولی آدمْ پیغمبر است. خدا جمله ٔ آدم را در سوره ٔ اعراف آورده است؛ یعنی قبول دارد. همین که قولش را در قرآن آورده، یعنی قولش را قبول دارم و راست گفته و اینطوری است. «ظلمنا انفسهم و ان لم تغفر لنا»، آن هم کدام گناه؟ رفتن بهطرف درخت از روی نهی ارشادی، «وَ تَرْحَمْنٰا »، اگر ما دوتا را نیامرزی و اگر رحمتت را شامل حال ما دوتا نکنی، «لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ» ﴿الأعراف، 23﴾، ما دوتا تمام سرمایه های وجودی مان تباه شده است. نه گناهان کبیره، نه گناهی که آن را نهی تحریمی گرفته، بلکه نهی ارشادی بود؛ یعنی آیه دارد به تکتک ما مردها و زن ها می گوید: اگر مغفرت من شامل حالتان نشود، بهشت خبری نیست! چون گناهانتان در پرونده بماند و غفران من سراغش نیاید، سد و مانع است و شما بهشت را در قیامت پیدا نمی کنید و نمی توانید ببینید. در این دوتا آیه ٔ آلعمران و حدید، پروردگار دیگر امر می کند: «وَ سٰارِعُوا إِلىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ» ﴿آلعمران، 133﴾، و یک عده ای هم بنا به گفته ٔ امیرالمؤمنین شتاب کردند، سرعت کردند. با چه قدمی؟ با قدم اعتقاد درست، با قدم اخلاق حسنه، با قدم عمل صالح بهطرف مغفرت دویدند و رسیدند، بهطرف جنت دویدند و رسیدند. کار تمام مؤمنان تاریخ، این بود که بشتابند، بدوند برای اینکه به مغفرت و بهشت برسند؛ یعنی بهشت هدف بوده، مقصد بوده، یا اسمش را بگذارید صید بوده است. اهل ایمان، صیادانی هستند که دارای شتاب و سرعت بهسوی مغفرتالله و جنةالله هستند؛ یعنی بهشت سر جایش است و همه باید بهطرف بهشت بدوند. اگر دلشان می خواهد به بهشت برسند، سرعت کنند و قدم سرعت هم همین ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است.
یک بخش سخنم به کل تمام شد و حالا بخش دوم:
این در ذهن مبارکتان آمد با آیات و با گفته ٔ امیرالمؤمنین که اهل خدا برای رسیدن به مغفرت الله و جنة الله شتاب دارند، درست؟ یعنی بهشت سر جای خودش است و کاری ندارد، این مردم هستند که باید بشتابند و به بهشت برسند؛ اما این بخش دوم سخنم! وجود مبارک صدوق، رئیس محدثین شیعه، هنوز هم رئیس مانده است؛ یعنی 1200سال است که ایشان با پدیدآمدن محدثین بسیار زیادی مثل مرحوم علامه ٔ مجلسی، مثل مرحوم فیض کاشانی، مثل مرحوم شیخحر عاملی، مثل مرحوم آقامیرزاحسین نوری، اینها در حدیث شناسی و حدیث نویسی در صف اوّل علمای شیعه هستند؛ ولی هیچکدامشان در مسئله ٔ حدیث رئیس نشدهاند و صدوق را هنوز هم که هنوز است، رئیسالمحدثین می گویند؛ یعنی یک مقام برتر از همه در فن حدیث!
ایشان در این همسایگی تهران ما شهر ری در 1200سال پیش در خانه ٔ خشتی، کاهگلی نبود، برق نبود، کولر نبود، پنکه نبود، خانه هایی که حمام نداشته، دستشویی های درست و حسابی نداشته، خانه هایی که زندگی اش قناعتی بوده است. ایشان تمام سرمایه ٔ کارش یک قلم بوده و در آن هوای آن روز که منطقه ٔ تهران در تابستان ها گرم بوده و در زمستان ها سرد بوده، سیصد جلد کتاب معتبر نوشته است. اسم یکی از کتاب های هنرمندانه اش خصال است که آمده و در تمام کتاب ها گشته، روایاتی را از قول رسول خدا تا امام عسکری جمع کرده که پیغمبر فرموده یک خصلت است؛ مثلاً مشکل مؤمن را حل می کند، دو خصلت، سه خصلت، هشت خصلت، تا چهل خصلت، اینها را منظم جمع آوری کرده است. در باب خصلتهای چهارگانه با سند از قول رسول خدا نقل می کند. باز بخش اوّل سخن را تکرار می کنم، بهشت سر جای خودش است و کاری هم به کسی ندارد، هرکس دلش می خواهد بهطرف مغفرت و جنت برود، راه باز است و برود. پیغمبر میفرمایند: این بهشت که همه دنبالش می دوند باید بدوند، «اشتاقت الجنة الی اربع نساء»، این بهشت، مشتاقانه و عاشقانه بهدنبال چهارتا زن می دود که اینها زودتر در آنجا بیایند. مشتاقانه، اشتاقة، عاشق است، بی قرار؛ مشتاق، بی قراری است. بیقرار چهارتا زن است.
حالا یک خط شعر بخوانم که نمی دانم هم برای کیست!
صیاد پی صید دویدن عَجَبی نیست
«خب هر صیادی دنبال صید است. سی کیلومتر دنبال آهو می دود تا تیرش به او برسد. چهل کیلومتر دنبال خرگوش می دود، دنبال خرس می دود، دنبال مار می دود که بعد از تیر زدن، پوستش را بِکَند و ببرد بفروشد».
صیاد پی صید دویدن عجبی نیست
«یک کار طبیعی است»!
صید از پی صیاد دویدن، عَجَب این است
دنبال بهشت رفتن عجبی نیست؛ اما بهشت دربه در دنبال چهارتا بدود عجب است! چهارتا زن: یک آسیه بنت مظاهر زوجة فرعون آسیه. چه زنی بود! شرح حالش را قرآن آورده است. من فقط یک نکته ٔ ظریف از دعای شب های احیا استفاده کردم. من نمی دانم شب های احیا در کره ٔ زمین چندتا شیعه احیا می گیرند! به فرض می گوییم سیصدمیلیون، چهارصدمیلیون، سه شب و در این سه شب با گریه، با ناله، با انابه برای توبه، با گذاشتن قرآن خدا روی سرشان می گویند: «اللهم بحق هذا القرآن و بحق من ارسلته به و بحق کل مؤمن مدحته فیه»، خدایا ما چهارصدمیلیون، امشب تو را به حق هر مؤمنی که در قرآن ستایشش کردی، قَسَمت می دهیم که ما را راه بده؛ یعنی یک قَسَم این است. وقتی دعای قرآن را تحلیل کنیم، چهارصدمیلیون با اشک چشم می گویند: خدایا به حق آسیه قسمت می دهیم که ما را راه بده؛ آنهم زن فرعون! این زن، حجت را به تمام کره ٔ زمین تمام کرد تا کسی در قیامت به خدا نگوید نمی شد، نشد، من درباری بودم، من شوهرم اعلیحضرت بود، من در یک محیطی بودم که فرهنگ خدایی نداشت! حجت را تمام کرد که هر زنی در این کره ٔ زمین بخواهد آسیه شود، خیلی راحت می تواند بشود، خیلی راحت! یک، گذشت از پول و از طلا و جواهرات می خواهد، گذشت از آن خانه ٔ قصرمانند و از شوهر بی دین می خواهد و آخرش هم گذشت از جان. اینجا بهشت «صیاد» شده و آسیه هم «صید» شده است. چه تعریفی هم خدا در قرآن از این زن کرده است! خدا نیاورد که در روز قیامت، ما مردهای مؤمن و ما آخوندها خجالت زده ٔ زن اعلیحضرت همایونی مصر شویم! خدا نیاورد که بیاید ما و کل زندگی مان را روبه روی آسیه قرار دهد و به ما بگوید این زن بود و شما مرد بودید! چرا شما اینقدر بی ریخت هستید؟ چرا نازیبا هستید؟ چرا اینقدر اعمالتان زشت است؟ چرا ارتباطتان با پول اینقدر ارتباط بدی است؟ خدا نیاورد! خیلی سخت است که آخوند آبرودار را که حالا خودش آبروی خودش را حفظ کرده و بین خودش و خدا بالاخره مسائلی بوده و نگذاشته ظهور کند، این را کنار آسیه بیاورد و بگوید: آخوند، آقاشیخ، سید، تاجر، وزیر، وکیل، استاندار، رئیسجمهور! این یک زن بود و کاری کرد بهشت دیوانه وار دنبالش افتاد، تو چهکار کردی؟ این یک زن!
زن دوم که بهشت دربه در دنبالش است، مریم بنت عمران است. یک آیه درباره ٔ ایشان بخوانم. ایشان هم از آنهایی است که خدا را در شب احیا به او قسم می دهیم، «کل مؤمن مدحته فیه». مریم چهارده-پانزدهسالش بود. دخترخانم هایی که در زنانه هستید، خانم های ما، مادرهای ما، خواهرهای ما، دخترهای ما، مریم چهارده-پانزدهسالش بود! چهکار کرد که گوشش برای شنیدن صدای فرشتگان الهی باز شد؟! «إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِيحُ» ﴿آلعمران، 45﴾، چه کار کرد؟!
و زن سومی که بهشت دیوانه وار دربه درش است، خدیجه، همسر من در دنیا و در آخرت است. این هم خیلی تکه ٔ جالبی است که خدا در بهشت، میلیون ها حورالعین دارد که در خلقت زنانه شان تک هستند، ولی پیغمبر می فرمایند: خدیجه در آخرت هم همسر من است که با بودن خدیجه، آنجا حریم ورود حورالعین نیست. این سه تا زن که بهشت دربه در دنبالشان است.
خانم چهارم، فاطمه سیدةالنساءالعالمین، بهشت دربه در دنبالش است، بهشت مشتاقش است. عجب روح گسترده ای اینها داشتند که اصلاً نظرشان در عبادت خدا بهشت نبود. فاطمه خب جا داشت هیزم به در خانه ٔ این خانم ببرید؟ جا داشت؟ خانمی که بهشت دربه در دنبالش است، شما رفتید در خانه اش را آتش زدید. خانمی که بهشت دربه در دنبالش است! آن هم یک در چوبی تخته ای که سبک هم نبود، چوبش درخت خرما بود و چوب سنگینی بود. شما پنجاه-شصت نفر هجوم کردید و این در از جا کنده شد، جا نداشت بیفتد و با هجوم شما این خانم بین در و دیوار ماند! شما شیعه اید و گوشتان باز است؛ اما الآن یکمیلیارد مسلمان گوششان کر است و نمی شنوند. شما می شنوید، اعتقاد دارم می شنوید؛ چون خود من هم دارم میشنوم. من هم مثل شما و شما هم مثل من؛ ما امتیازی به هم نداریم و دوتاییمان شیعه هستیم و گوش ما دارد می شنود که در آن سر و صدا و هجوم دارد ناله می زند: «یا ابتاه هکذا یفعل و ابنتک» بچه ها که کاری نمی توانستند بکنند! بزرگشان امام مجتبی بود که هفتسالش بود، ابیعبدالله هشتسالش بود، زینب کبری ششسالش بود و اینها فقط تماشاگر جریان بودند، دیدند پدرشان را برداشتند بردند. دنبال پدر می دویدند، از داخل اتاق که بیرون آمدند، دیدند مادر روی زمین افتاده و تمام بدن آسیب دیده است. روان شناسان ثابت کردند وابستگی دختر به پدر خیلی بیشتر از پسر است. در کربلا سیهزار نفر جمعیت بود، بلندگو نبود که به همه خبر دهند ابیعبدالله شهید شده است. عمرسعد به نیزه دار گفت که سر را به نیزه بزن و با اسبت در لشکر بچرخ تا اطراف لشکر همه بدانند که شهید شد، کشته شد! نیزه دار می گوید: من داشتم می گشتم و سر را می بردم، دیدم صدای یکمشت بچه ٔ کوچک دارد می آید، برگشتم دیدم یکمشت بچه بهطرف سر خیره شدهاند و میگویند: بابا -زبان بچگی گاهی قلب آدم را واقعاً آتش می زند- برگرد، ما دیگر آب نمی خواهیم! برگرد، ما دیگر تو را ناراحت نمی کنیم!