شب اول یکشنبه (8-12-1395)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهرانپارس/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش.
سخنرانی اوّل
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
وجود مبارک رسول خدا در یک جمعیتی یک مطلب کوتاه بسیار مهمی را فرمودند که مطلبشان سبب پرسش شد. در جواب پرسش مردم چهار مطلب را بیان فرمودند. دانستن فرمایش حضرت و چهار مطلبی که در پاسخِ سؤال دادند، برای ما خیلی مفید است، یک نسخه است، یک راه درمان است و مطلبشان هم در قرآن ریشه دارد، در وجود انسان ریشه دارد. چهار پاسخی هم که دادند، درحقیقت سلوک مثبت را بیان کردند و خودشان هم مصداق کامل بیان خودشان بودند و مصداق کامل چهار مطلبی که پاسخ به سؤال دادند. علتش هم این بود که ایشان بهشدت عاشق امور مثبت بودند و بهشدت از امور منفی نفرت داشتند و میدانستند که پروردگار عالم هم عاشق امور مثبت است. بهدنبال عشق پروردگار، ایشان هم عاشق امور مثبت بودند و خبر داشتند که خداوند از امور منفی نفرت دارد، پس ایشان هم نفرت داشتند. امور مثبت، فرد، خانواده و جامعه را در آرامش کامل نگه میدارد و مردم از دست همدیگر راحت زندگی میکنند، از همدیگر هراس ندارند، نسبت به همدیگر دغدغه ندارند، مشکل ندارند و با این امور مثبت، هیچکسی مولّد شرّ نخواهد بود.
البته موجودات عالَم شرّی ندارند و هر شرّی هست، یا برای انسان است یا برای یک موجودی است که از دید انسان پنهان زندگی میکند که پروردگار اسم او را شیطان جنّی گذاشته است؛ جنّ یعنی پنهان. بچه تا بهدنیا نیامده، دکترها به او جنین میگویند، یعنی نمیبینیم. تولید شرّ از اِنس و از شیاطین جنّ، فقط برای خلأ این امور مثبت است و هر مسئلهٔ مثبتی را انسان از آن خالی باشد، امیرالمؤمنین میفرمایند: در جا شرّ جای آن را پر میکند و اینطور نیست که راحت باشی و بگویی من دین را نمیخواهم، نماز را نمیخواهم، صدق را نمیخواهم، صفا را نمیخواهم، جوانمردی را نمیخواهم، مروّت را نمیخواهم، اصلاً دلم میخواهد خالی و سبک باشم! امیرالمؤمنین میفرمایند: اصلاً امکان خالیبودن و سبکبودن وجود ندارد و شر در کمین است تا یک خیری از تو بِپَرد، شرّ جای آن را پر میکند. اگر مهربان هستی و مهر از وجود تو پَر بزند، بیمهری جای آن مینشیند و خالی نمیماند؛ اگر آرامبودن از وجود تو پَر بزند، خشم جای آن مینشیند؛ اگر صدق از تو پَر بزند، کذب جای آن مینشیند؛ اگر مال حلال پَر بزند، یقیناً لقمهٔ حرام جای آن را پُر میکند. من وقتی راست نگویم، چه میگویم؟ دروغ میگویم! من وقتی سخن نیک نداشته باشم، چه سخنی دارم؟ سخن بد! اصلاً این مسئله در حیات انسان ثابت شده است، حالا امیرالمؤمنین چهارده-پانزده قرن قبل فرمودهاند، ولی این مسئله الآن ثابت است، قطعی است.
کلیاش هم همینطور است، من اگر آدم خوبی نباشم، چه نوع آدمی هستم؟ آدم بد هستم! خوب نباشم، این نیست که چیز دیگری نباشم! نه، این یک امر قطعی است که خوب نباشم، بد هستم. درستکار نباشم، این نیست که فقط درستکار نباشم! نه، خطاکار میشوم. تمام جهات و شئون وجود انسان نیز همین است. من خدا را قبول نداشته باشم، خالی نمیمانم و گیر ابلیس میافتم و او معبود من میشود. من وقتی خدا را نپرستم، پرستیدن از من قطع نمیشود؛ یا پولپرست میشوم یا بتپرست میشوم یا شهوتپرست میشوم یا صندلیپرست میشوم؛ الآن هزار نوع پرستش بین مردم است و اینجور نیست که انسان بگوید: من پرستش خدا را نمیخواهم، حالش را ندارم، دوست ندارم! من اصلاً بدون حالت پرستیدن نمیمانم و وقتی خدا را نپرستم، بت میپرستم؛ حالا یا بت جاندار یا بت بیجان. آلسعود میگویند ما خدا را نمیخواهیم، اینجور نیست که وجودشان از پرستش خالی مانده باشد، هفتادسال است آمریکاپرست شدهاند و دولتهای خلیج هم انگلیسپرست هستند. اینجور نیست که من بگویم خدا را پرستش نمیکنم و بی پرستیدن بمانم، نمیشود! آدم باید به این لطائف توجه داشته باشد و غفلت از این حقایق، تجربهٔ تاریخ بشر ثابت کرده که دنیا و آخرت آدم را خراب میکند، بنای انسانیتِ آدم را ویران میکند. یقیناً من وقتی فروتنی نداشته باشم، در جا کِبر جای آن مینشیند، من وقتی ادب باطن نداشته باشم، غرور جای آن مینشیند، اینها قابل انکار نیست! آنچه قرآن مجید یا پیغمبر اکرم یا ائمهٔ طاهرین از امور مثبت بیان کردهاند، اگر مردم، زنها، پسرها، جوانها، پیرمردها، ما آخوندها، وجودمان را از این ارزشها پر بکنیم، پیغمبر میفرمایند: معدن تولید خیر برای خودتان، برای زن و بچهتان و برای دیگران میشویم؛ اما اگر ظرف وجودم از امور مثبت خالی باشد، وجود من آرام نمیماند و تولیدکنندهٔ شر میشود؛ به خودم ضرر میزنم، به زن و بچهام ضرر میزنم! ممکن است شما بگویید مگر ممکن است کسی به زن و بچهاش ضرر بزند؟! همه عاشق زن و بچهشان هستند، قرآن میگوید: «الم تر الی الذین بدلوا نعمة الله کفرا»، حبیب من ندانستی، یعنی میدانی؟ «الم تر»، به قول طلبهها استفهام انکاری است و در ایران خودمان هم استفهام انکاری زیاد استفاده میشود. نمیدانی یعنی میدانی؟! حبیب من، نمیدانی وضع کسانی که تمام نعمتهایی را که به آنها دادهام، در کنار نعمتها در گردانهٔ ناسپاسی افتادهاند؛ انگور نعمت است و برداشتند شراب کردند، میخورند و مست میکنند! دانشمندان آلمان میگویند: اینهایی که عرقخور هستند، مشروبخور هستند، خارجی میخورند، داخلی میخورند، هر یکباری که مست میکنند، دوهزار سلول زندهٔ فعال مغزشان میمیرد؛ یعنی الکل بمبارانشان میکند. خدا انگور را برای نابودکردن عقل نداده است، اما اینها انگور را بهصورتی درمیآورند که بتواند سلولهای مغزی را نابود بکند و این ناسپاسی است.
پول را به مردم داده تا مردم با پول، یک زندگی مثبت آرامی داشته باشند. کسی به پیغمبر گفت: من چقدر به پولم حق دارم؟ خیلی سؤال خوبی بود! چقدر به پولم حق دارم؟ پیغمبر فرمودند: حقی که به پولت داری، یک مسکنی که برایت آرامشبخش باشد، درست بکنی؛ یک خانه حالا در حد پولت و در حد شأنت. شأن منِ طلبه نیست که بیایم یک خانه شبیه کاخ نیاوران بسازم، خب اگر بکنم، کارم حرام است. شأن من، این است یک خانه با دو سهتا اتاق و یک سالن برای کتابخانه داشته باشم و بنشینم برای دین حمالی بکنم. یک خانه مطابق شأنت، این حقی است که به پولت داری؛ یک حق دیگری که به پولت داری، خوراک است؛ صبحانه و ناهار و شامت را باید از پولت تأمین کنی. پولت و نه پول مردم! پول خودت! اگر بخواهم سراغ درآمد مشروع الهی باشم، خب باید کار مثبت بکنم؛ اما اینکه خوراکم را از رشوه و اختلاس و دزدی و تقلب و کلاهبرداری -این را قرآن مجید میگوید- آتش است! نمیگوید گناه است، میگوید آتش است. همین الآن آتش است و نه در فردای قیامت؛ ولی چون خیمهٔ دنیا بر روی توست، این آتش را نمیبینی. من خیمه را بلند کنم، از همهٔ وجودت آتش بالا میزند. یک موردش در سورهٔ نساء است: «إِنَّ اَلَّذِینَ یأْکلُونَ أَمْوٰالَ اَلْیتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یأْکلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً» ﴿النساء، 10﴾، حرامخور دارد آتش میخورد، این نگاه خدا به حرام است. خب یک مقدار حقی که به پول داری، تأمین صبحانه و ناهار و شام خودت و زن و بچه و مهمانیهایت است.
یک حق دیگری که به پول داری، تأمین لباس برای خودت، خانمت و بچههایت است. یک حق دیگری که به پول داری، تأمین مَرکب است. خب یک زمانی مَرکب، قاطر بوده، شتر بوده، الآن پژو هست، نمیدانم پراید است، بنز است. این حق را به پولت داری. چهار حق به پولت داری و اگر اضافه آمد، به آن اضافه حق نداری که آن اضافه را روی همدیگر دسته کنی، میلیاردی بشود و بعد هم بمیری و مستحق شب عیدی، مردم ضعیف، یتیم، بینوا، مشکلدار، آن که میخواهد برای دو تا بچه قد و نیمقدش یک لباس معمولی بخرد و نمیتواند بخرد. این مشروع نیست و اسمش تکاثر است. این اخلاق قارونی است که من اضافه را هی اضافه کنم و نیاز هم به آن نداشته باشم، هی حساب بالا برود، این حق را نداری.
خب آنوقت خدا دربارهٔ این ناسپاسان میگوید: «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ اَلْبَوٰارِ» ﴿إبراهیم، 28﴾، خودشان فقط جهنم نمیروند و زن و بچهشان را هم با خودشان به جهنم میبرند، چرا؟ برای اینکه زن و بچهٔ موافقی با خودشان درست کردهاند. این عشق به زن و بچه که من زنم را یکجوری بار بیاورم، دخترهایم را یکجوری بار بیاورم، پسرهایم را یکجوری بار بیاورم که منبع خیر نباشند و نعمتهای خدا رادر جای لازم مصرف نکنند، این بیرحمیِ به زن و بچه است؛ اما در پُر بودن از امور مثبت، آدم عاشق همه است و دلش میخواهد همه سیر باشند، همه لباس داشته باشند، همه خانه داشته باشند، دلش میخواهد خانمش یک خانم الهی باشد، دخترش یک دختر اسلامی باشد، بچهاش یک بچهٔ درستکاری باشد، آدمی که از ارزشها پر است، تولید خیر میکند.
پیغمبر اکرم خودش، حالا من هنوز حرفش را نگفتم، این حرفی که زد که دو جمله است، یعنی سهتا هم نیست و دو جمله، این حرفی که زد، این دو جمله در خودش اکمل بود و نه کامل! بعد مردم که بعد از شنیدن این دو جمله از او پرسیدند، چهارتا مطلب در جواب مردم داد و خودش آنجوری بود؛ یعنی عین جوابهایی بود که داد و من حالا برایتان میگویم. ببینید اولاً هیچ فرهنگی در کرهٔ زمین این حرفها را دارد؟ من عادتم نبوده فقط قرآن و روایت مطالعه کنم، من کتابهای خیلی جورواجور خواندهام؛ کتابهای روانکاویِ خارجی، روانشناسی، جامعهشناسی، کتابهای کمونیستی. حداقل به جوانها میتوانم بگویم که من صد تا مکتبی را خواندهام که به ایسم ختم میشده است. نمیخواستم وقت تلف کنم، میخواستم ببینم مکتبهای دیگر چه دارند و واقعاً برتر از اسلاماند؟ حرف بهتر از دین خدا زدهاند؟ خیلی از مردم هم، از همین اسلامی که دارند بیخبرند و فکر میکنند اسلام، نماز و روزهٔ ماه رمضان است و اگر راهمان بدهند، مکه و یک عقد زن و یک دعاست.
من حالا کتابهایمان را بخواهم اسم ببرم، وقتتان را میگیرم؛ ولی برای یک زندگی درست که آدم با آن زندگی درست، شرّی نداشته باشد، فقط یک کتابمان سی جلد است. حالا من کتابی را اسم میبرم که هیچکس روی آن حرفی ندارد، حرف شُل در آن نیست، حرف ضعیف در آن نیست. یک کتابمان که چهارصدسال پیش نوشته شده و سی جلد است، مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی بر روی این کتاب مدت سیسال کار کرد و چهل جلد شد و در این کارش هم خیلی هنر به خرج داد. اسم این سی جلد، وسائلالشیعه است. به قول بچههای تهران، از سیر تا پیاز کل زندگی انسان را این سی جلد راهنمایی کرده است؛ یعنی شما هرچه در زندگی دارید، در این کتاب راهنمایی شده است؛ حالا شما دست و صورتتان را میشورید، نمیخواهید خیس بماند و میخواهید پاک کنید، سرد است و آب روی صورتتان اذیتتان میکند، پیغمبر اکرم میفرمایند: با حولهٔ احدی صورت و دستت را پاک نکن! من این روایت را دنبالش رفتم و دیدم متخصصین فن میگویند: گاهی در یک سانتیمتر مربع حوله، چند صدهزار میکروب وول میزند! خب میگویند: صورتت را با حولهٔ دیگران پاک نکن! این را چه کسی گفته است؟ 1500سال پیش! فکر میکنید بهداشت جهانی چندتا قانون دارد؟ دفترچهٔ بهداشت جهانی چندتا قانون دارد؟ اینها را من دنبال کردم، به هزار تا نمیرسد! ما برای بهداشت بدن، لباس، خانه و شهر، نزدیک به پنجهزار راهنمایی داریم؛ یعنی دو جلد این کتاب که هزار صفحه است، فقط مربوط به بهداشت است، این یکیاش است.
میگویند: مویت را با شانهٔ دیگران شانه نکن، ضرر دارد! میگویند: مسواک احدی را نزدیک دندانت نبر، مگر خوشت میآید لثههایت و دندانهایت به نابودی کشیده شوند؟ و بعد هم میگویند: اگر بر شما امت من زحمت نداشت، مسواک هر شب را به شما واجب شرعی میکردم که هرکسی مسواک نکند، گناه کرده و خوابیده است؛ اگر مشقّت نداشت!
پیغمبر میفرمایند: آلودهکردن آب شهر، آب جوی، آبخوردن مردم، آب حمام، حرام است؛ آلودهکردن هوا حرام است. شما یقین بدانید، دولت هم یقین بداند اگر مسئلهٔ ناسالمی هوا را بتواند حل بکند و نکند، -این فقه شیعه است- هرکسی در این هوای ناسالم بمیرد، گناه قتل به گردن کارگردانان است. این فقه اهلبیت است! این فقه پروردگار مهربان عالم است!
آب را آلوده نکنید، هوا را آلوده نکنید! الآن شب عید است و مردم، زنها، مادرها نباید تشک و لحاف و موکت و فرش را بیاورند و در ایوان بتکانند و این آلودگیها را در هوای مردم بریزند. هر رانندهای، هر موتورسواری که اگزوزش دارد در این شهر دود میریزد، اگر کسی با این دودها بمیرد، قاتل قطعی است. اینها را بیشتر مردم نمیدانند! وقتی به مردم میگویی اسلام، در ذهنشان نماز، روزه، حج میآید و خداحافظ شما! چهار تا امر مستحب هم مثلاً سالی یکبار به زیارت امام رضا برویم؛ ولی دین این نیست! یک گوشهٔ دین سی جلد روایت از پیغمبر تا وجود مبارک امام عسکری است و همهچیز را جهت دادهاند، همهچیز را1
شهرداری خیلی کار خوبی کرده و به مردم گفته که کیسه زبالهها را تا نُه شب بیرون بگذارند و نگذارند به روز بکشد. این قانون، قانون بسیار خوبی است! پیغمبر اکرم میفرمایند: هیچ ظرف نشستهٔ شب را برای صبح نگذارید! پیغمبر میفرمایند: هیچ نوع زبالهای را شب در خانه نگه ندارید! پیغمبر میفرمایند: تمام کافهها، تمام ساندویچفروشها -چون پیغمبر آداب حصبه را دارد میگوید و آداب حصبه شامل همین چلوکبابیها و ساندویچیها و فستفودها و غذاهای بیرون میشود- پیغمبر میفرمایند: دولت اسلامی باید حقوق بدهد تا عدهای از مأمورانش در شبها بگردند و هرچه غذای مانده گذاشتهاند که فردا به خوردِ مردم بدهند، آنوقتها که یخچال نبود، همه را نابود کنند، همه را معدوم کنند.
نمیخواهم طهارت در اسلام را بگویم! طهارت ظاهر و طهارت باطن را یکماه پیش در ده شب گفتم و هر جلسهای هم دوبار پخش شده است. من از طهارت ظاهر چیزی نگفتم و الآن هم بحث طهارت ظاهر را ندارم. این نمونهها را دارم به شما میگویم که بدانید اسلام یعنی مجموعهٔ ارزشها و امور مثبت که اگر مردم از این امور مثبت پر باشند، پیغمبر میفرمایند: تولیدکنندهٔ خیر میشوند، «الخیر منه معمول» و تولید شر هم نمیکنند، «و شر منه معموم». همهٔ مردم از شر در اماناند؛ چون کسی تولید شر نمیکند، هیچکس نمیکند!
وقتی آدم خالی باشد، خیر که تولید نمیکند؛ اما شر تولید میکند. یک جوانی رفته بود و با دختر رئیس یک قبیلهٔ عرب ازدواج بکند. جوان هم، سنّش آراستگیاش، قیافهاش بد نبود! رئیس قبیله به او گفت: من دخترم یک مهریه دارد که نمیتوانی مهریهاش را بدهی. گفت: چیست؟ گفت: رئیس فلان قبیلهٔ عرب، یک اسبی دارد که آن اسب نمونه ندارد و مهریهٔ دختر من است، میتوانی بیاوری؟ گفت: برویم ببینیم میتوانیم. آدرس گرفت. چادرنشین بودند، ارزیابی کرد که رئیس این قبیله با این اسب گرانقیمت کِی میآید رد شود؟ جوان خودش را روی زمین انداخت، آه میکشید، ناله میکرد، گریه میکرد، میچرخید و زمین را گاز میگرفت، رئیس قبیله با آن اسب گران رسید، پیاده شد و گفت: جوان عزیزم چه شده است؟ گفت: دارم میمیرم و استخوانهایم دارد میترکد، دلم خیلی درد میکند، کلیههایم دارد من را بدبخت میکند. گفت: سریع سوار شو، تو را به قبیله برسانم، دکتر داریم، من هم میآیم. این اسب قدرت دارد که دو نفر را ببرد. رکاب گرفت و جوان سوار شد، تا رئیس قبیله و مالک اسب آمد سوار شود، به شکم اسب رکاب زد و اسب جهید. اسب را برداشت و در رفت. رئیس قبیله فریاد زد: جوان، اسب را نمیخواهم؛ اما با فاصله بایست! مثلاً دهمتری من و من هم میایستم و جلو نمیآیم که بترسی اسبم را بگیرم؛ ولی بایست. جوان به دلش افتاد و ایستاد. مالک اسب در ده قدمی آمد و گفت: من جلوتر نمیآیم، نترس! اسب را بردار و برو؛ اما با این کارت به تو بگویم درِ هرچه خیر است به روی من بستی؛ چون از این به بعد، اگر من گرفتاری را روی زمین ببینم، فکر میکنم میخواهد کلاه سرم بگذارد، فکر میکنم دروغ میگوید و دیگر نمیتوانم به داد مردم بیچاره برسم. آنهایی که واقعاً مشکل دارند، چون نمیتوانم بفهمم راست میگویند یا دروغ و اعتماد نمیکنم. حالا بردار و ببر! جوان برگشت و گفت: نه من اشتباه کردم، درِ خیر را بستن، گناه کمی نیست! من رفته بودم دختر رئیس یک قبیله را بگیرم، او گفت مهریهٔ دختر من، اسب توست. من اشتباه کردم که بهخاطر یک دختر بیایم و یک عمر درِ خیر را به روی تو ببندم! این انصاف است؟
حالا اگر این جوان از جوانمردی و از فتوت پر بود، خب به پدر دختر میگفت: نه ما دختر تو را نمیخواهیم، یک جای دیگر میرویم، خدا برایمان جور میکند؛ چرا ما برای یک ازدواج شرّ درست کنیم؟ آن هم یک شرّ دائم که گرفتارها گرفتاریشان بماند؛ چون این نمیتواند اعتماد بکند که راست میگویند یا دروغ! پیاده شد، دهنه اسب را گرفت و جلو آمد. رئیس قبیله گفت: به خدا قسم، من این اسب را دیگر نمیخواهم. حیف است تو آن دختر را میخواهی و پدرش گفته مهرش این اسب است، من هم نمیتوانم تو را از آن ازدواج ناکام بگذارم، بردار و ببر؛ اما دیگر از این دوزوکلکها به کسی نزن!
ارزشها خیلی خوب است، امور مثبت خیلی خوب است! خب من فرمایش نورانی و ملکوتی رسول خدا را بگویم و سؤال را هم بگویم و چهارتا جواب پیغمبر هم بگویم. همهاش را عربی و متن گفتار توضیحش برای فردا شب، اگر زنده ماندم؛ چون ما دیگر اعتمادی به بودنمان نداریم. صائب میگوید:
سپید گشتن مو ترجمان این سخن است
که سر برآر ز خواب گران، سپیده دمید
من به شما جوانها بگویم حدود هفتادسالم است و 55سالم را در کتاب، در قرآن، در مطالعهٔ ادیان، کتب علمی گذراندهام و به شما میگویم، برای خودم نمیگویم و دیگر از من گذشته بخواهم ریا بکنم! در محضر خدا هم دارم میروم. 55 سال غرق در کتاب، انواع علوم، 130جلد کتاب هم نوشتهام و پخش هم شده که حدود سیتا به شش زبان ترجمه شده است؛ ولی روی منبر پیغمبر و ایام شهادت زهرا(علیهاالسلام) به شما جوانها بگویم: به فاطمهٔ زهرا از گذشتهام پشیمانم و ناراحتم که این مقدار کاری که کردهام، در حدّ بدن و فکر من و سواد من نبوده است و من باید ده برابر کار میکردم. من نمیدانم پیش خدا جواب عمرم را چه بدهم؟ شما که اوّل کارتان است، عمر را تباه نکنید، ضایع نکنید!
خب گفتار پیغمبر: «النور اذا دخل القلب انفصح و انشرح، قیل یا رسول الله و ما علامة ذلک، قال التجافی عن دار الغرور و العنابة الی دار الخلود و التزود لسکن القبور و التعهب لیوم النشور»، فرهنگهای کرهٔ زمین، یک کلمه از این حرفها را ندارد که اینجور در مقام اصلاحگیری بربیاید.
خیلی جوان بودم و شبهای خاص را من گاهی با ذکر مصیبت ششماههٔ ابی عبدالله شروع میکردم. ایام فاطمیه هم تناسب با بچهٔ سقطشدهٔ صدیقهٔ کبری دارد. شروع جلسه را با ایشان قرار بدهم. یک سؤال از شما میکنم، همهتان رودخانه دیدهاید؟ من چند روز پیش در عراق، هم فرات را خوب دیدم و هم دجله را. دجله در بغداد روان است و فرات در کوفه و شعبههایش هم در کربلا و نجف میرود و تا سامرا و موصل و مراکز دیگر ادامه دارد. یک بچهای که تشنهاش است و آب نبوده، حالا ممکن است شیر مادرش بر اثر تشنگی خیلی کم بوده و سیرش نمیکرده است. حالا غذای خیلی نرمی به او میدادند، ولی آب میخواست و داشت دست و پا میزد، یک استکان آب برای علیاصغر بس بود؟ خیلی زیاد بود! آن دوتا لب کوچک را میتوانست روی استکان بگذارد و آب بخورد؟ نه! ماهیچههای گلو میتوانست این آب را ببلعد؟ نه! یا دیدهاید یا از مادرهایتان و از مادربزرگها بپرسید آنوقتهایی که شیشهٔ شیر نبود، شما بچهها را چطوری آب میدادید؟ من یادم است یکذره یک قاشق چایخوری آب در نعلبکی میریختند و یک پنبهٔ تمیز در آب میزدند و روی لب بچه میکشیدند. آنهم فشار نمیدادند که نکند آب به گلویش بجهد. کربلا که فرات بود، چرا دریغ کردید؟
کوفیان! این قصد جنگیدن نداشت
این گلوی تشنه بُبریدن نداشت
لالهچینان دستتان بُبریده باد
غنچهٔ پژمردهام چیدن نداشت
اینکه با من سوی میدان آمده
نیتی جز آب نوشیدن نداشت
با سهشعبه غرقِ خونش کردهاید
گرچه حتی تاب بوسیدن نداشت
گریهام دیدید و خندیدید، وای!
کشتن ششماهه خندیدن نداشت
دست من بستید و دستافشان شدید
صیدِ کوچک، پایکوبیدن نداشت
از چه دادیدش نشان یکدیگر
شیرخوار غرقِ خون دیدن نداشت
ابیعبدالله تحمل نیاورد که مادر بچه، بچه را به این حال ببیند و خیلی سریع در پشت خیمهها یک قبری کَند که البته اعتقاد خودم است، زینالعابدین در شبی که شهدا را دفن کرد، آمد و آن خاکها را کنار زد، بچه را برداشت و روی سینهٔ ابیعبدالله برد. وقتی بچه را در قبر خواباند که نمیخواست خانمها ببینند، دید صدای مادر بچه میآید:
مچین خشت لحد تا من بیایم تماشای رخ اصغر نمایم