لطفا منتظر باشید

شب چهارم چهارشنبه (11-12-1395)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
جمادی الاول1438 ه.ق - بهمن1395 ه.ش
5.52 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران‌پارس/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل/ دههٔ سوم جمادی‌الاوّل/ زمستان1395هـ.ش.

 سخنرانی چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

کسانی که از عقل کامل برخوردار بودند و به تناسب این عقل از معرفت هم نصیب فراوانی داشتند و باطنشان، قلبشان و سرّشان از ابتدا مشرق طلوع نور توحید بود، سمتشان و جهتشان، فقط به‌سوی پروردگار مهربان عالم بود و به قول حضرت صادق، خود را با تمام وجود با این سمت‌وسویی که به‌سوی حق داشتند، کارگر خدا می‌دانستند و توجه به این معنا داشتند که خالقشان، مالکشان، رزاقشان، پروردگارشان، منبع خیر بی‌نهایت است. به هر مقدار که جهت و سمت وجودشان به‌سوی او باشد، از خیر او، فیوضات او، رحمت او، لطف او، مهر او، رزق مادّی و معنوی او بهره‌مند هستند. از ابتدای جوانی، این جهت‌گیری به‌سوی پروردگار عالم را و اینکه به‌سمت خدا باشند، اعلام کردند و نسبت به این اعلامشان هم پایدار بودند، ثابت‌قدم بودند، استوار بودند و هیچ حادثهٔ شیرین و تلخی جهت وجود آنها را از سمت پروردگار انحراف نداد، کج نکرد و برنگرداند. از این چهره‌ها از زمان آدم در تاریخ کم نبودند! یکی از آنها وجود مبارک حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است که کراراً به پروردگار عالم اعلام کرد: «وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین»، ای خالق آسمان‌ها، ای به‌وجودآورندهٔ زمین، همهٔ وجود من، «وجهی»، وجه در این آیهٔ شریفه، یعنی عقل من، قلب من، روح من، نیّت من، ضمیر من، سرّ من و موجودیتِ کامل من، یک موجودیتی است که آن را به‌طرف تو جهت دادم و سمت‌گیری کردم، «و ما انا من المشرکین»، و من در این جهت‌گیری به‌سوی تو هیچ انحرافی ندارم. خدا در آیات گوناگون قرآن مجید ابراهیم را تصدیق می‌کند، ابراهیم را تأیید می‌کند؛ اگر شما یک آینهٔ پاکی را رو به خورشید نگیرید، خورشید در آن منعکس نمی‌شود؛ اما اگر آینهٔ پاک را به‌طرف منبع نور بگیرید، ضرورتاً و لامحاله نور در آینه منعکس می‌شود.

کل جهان، جهان تکوین است، یک آینه است که نور ارادهٔ خدا، رحمت خدا، فضل خدا، احسان خدا، لطف خدا در این آینه تجلی دارد و منعکس است، «الله نور السماوات و الارض»، یقین بدانید در جهان تکوین، یعنی آنجایی که موجودات از خودشان اراده و اختیاری ندارند، اگر یک لحظه بر فرض اینکه اختیاری به آنها داده شود، وِجهه وجودشان را از سمت خدا برگردانند، متلاشی می‌شوند، نابود می‌شوند، فانی می‌شوند و اگر هم بمانند، منبع فساد و کارخانهٔ تولید شر می‌شوند.

امثال ابراهیم که چراغ فطرتشان از درون روشن بود، آینهٔ صاف بود و با انتخاب خودشان، وجودشان را به‌سمت پروردگار گرفتند؛ اگر بخواهید بدانید چه‌چیزی از این سمت‌گیری به‌طرف پروردگار گیر ابراهیم آمد، آیات سورهٔ بقره را دربارهٔ ایشان بخوانید، آیات سورهٔ نحل را بخوانید، آیات سورهٔ ابراهیم را بخوانید. برای نمونه، خدا در یک آیه می‌فرماید: «آتیناه فی الدنیا حسنة»، کلمهٔ حسنه «الف» و «لام» ندارد؛ اگر «الف» و «لام» داشت، یعنی خدا می‌فرمود: «آتیناه فی الدنیا الحسنه»، این یک خوبی معیّن، یک نیکی معیّن می‌شد؛ اما اینکه «الف» و «لام» ندارد، معنای عام دارد و معنی‌اش این است که خداوند می‌فرماید: هرچه خوبی بود، هرچه نیکی بود، هرچه حسنه بود، در دنیا به ابراهیم دادم. ظرفیت دنیا هم کم است، محدود است و زمانش هم اندک است، ابراهیم حدود صدسال در این دنیا زندگی کرد. از زمان نوجوانی‌اش تا روز ازدنیا‌رفتنش، چون همهٔ وجودش به‌طرف پروردگار بود، خداوند متعال هم هر خیری، هر حسنه‌ای، هر زیبایی معنوی، هر ارزشی را به او داد. از نظر عبادت هم، توفیق عبادت ابراهیم یک توفیق جامعی بود و بعد هم به‌خاطر بنده‌بودنش، آثاری را از بندگی خودش به‌جا گذاشت که این آثار در عالم ماندگار شد؛ کعبه، مسجدالحرام، صفا، مروه، منا، مشعر، عرفات، مناسک حج، طواف، نماز، همه یادگار عبادات ابراهیم است.

باید با مُردنش، عباداتش هم می‌مُرد؛ اما نمُرد! خودش ازدنیا رفت، ولی آثار بندگی و عبادتش مانده، بعداً هم می‌ماند و تا قیامت هم می‌مانَد. حساب بکنید میلیاردها نفر که از زمان خودش تا الآن حج رفته‌اند، از هر حاجی عین ثواب حجش را خدا در پروندهٔ ابراهیم می‌نویسد، چقدر حسنه به او داده شده است؟ دلیلی برای این حرفتان دارید که از حج هر حج‌کننده‌ای، خدا به ابراهیم بهره عنایت می‌کند؟ دلیلش یک آیه در سورهٔ یس است: «و نکتب ما قدموا و آثارهم»، آنچه را که خودشان در زمان زنده‌بودنشان انجام دادند، در پرونده‌شان ثبت است، آنچه که از وجودشان در عالم باقی می‌ماند، آن‌هم در پرونده‌شان ثبت است. این برای خودش که پروردگار عالم به‌خاطر اینکه همهٔ وجود ابراهیم رو به خدا و به‌سمت خدا بود، عقل کامل به او عنایت کرد، نور قلب به او عنایت کرد، ایمان کامل به او محبت کرد، عبادت جامع به او عنایت کرد و از عباداتش هم آثار دائمی در این عالم برایش باقی گذاشت. این برای خودش است!

اما خدا یک همسری به او عنایت کرد، چه همسری؟! آدم آیات قرآن را که راجع‌به این همسر می‌بیند، شگفت‌زده می‌شود که پروردگار عالم چه شجره‌های طیبه‌ای در جنس زن دارد؟ چه درختان پاکی دارد که میوه‌ٔ این درختان پاک همیشگی و ابدی است. یک همسری که اولاً مؤمن به نبوت ابراهیم بود، یک! در تمام مسائل اخلاقی و الهی مطیع شوهرش بود، دو! از نظر عفت و حجاب نیز بسیار زن کاملی بود؛ چون حجاب همیشه از ضروریات دین خدا بوده است، یعنی حجاب از زمان آدم تا وقتی که قرآن کریم نازل شد، مطرح بوده که یکی دو آیه‌اش را در طول سخن برایتان می‌خوانم. این خانم، خانمی پاک‌دامن، عفیفه، دارای ارزش‌های ملکوتی و به تعبیر قرآن، زمینِ وجود این زن، طیب بود: «و البلد الطیب یخرج نباتها باذن ربه»، سرزمین وجود این زنْ پاک بود و پروردگار از این سرزمین پاک به‌خاطر پاکی، یک نهالی را به نام اسحاق رشد داد. فرزند این زن که فرزند ابراهیم بود، پیغمبر شد. بعد از پیغمبری ابراهیم، اسحاق پیامبر مردم بود و بعد از اسحاق، پسرش یعقوبْ پیامبر مردم بود، بعد از یعقوب هم پسرش یوسفْ پیامبر مردم بود، بعد از یوسف نیز از نسل اینها و نسل این زن انبیا به‌وجود آمدند که تا جایی که ذهن من اجازه می‌دهد، برایتان می‌شمارم که این زن برای این کرهٔ زمین چه برکاتی داشت. موسی‌بن‌عمران از نسل این خانم -زن حضرت ابراهیم- است، از نسل این خانم بزرگوار، اسحاق، یعقوب، یوسف، موسی، هارون، زکریا، یحیی، مسیح، یونس، و انبیای دیگر به‌وجود آمدند.

زن می‌تواند این‌قدر مقام پیدا بکند؟ مگر زن از مرد چه‌چیزی کم دارد؟ طبق آیات قرآن، زن انسان است و مرد هم انسان است؛ زن توان علمی و عقلی دارد، مرد هم دارد؛ زن می‌تواند مثل مرد به درجات کامل ایمان برسد؛ مرد می‌تواند به عالی‌ترین درجات بهشت برسد، زن هم می‌تواند برسد؛ بین مرد و زن یک تفاوت مختصر جسمی است، ولی در انسانیت، در آدمیت، در کرامت، بین زن و مرد طبق آیات قرآن کریم هیچ تفاوتی نیست.

خب ابراهیمی که همهٔ وجودش را به‌سمت خدا گرفته، خانمش هم همهٔ وجودش را به‌سمت خدا گرفته، خب باید از این زن و شوهر هم یک نسل عظیم انبیا به‌وجود بیایند که در این نسل، دوتا از پیغمبرانشان اولواالعزم باشند: یکی حضرت کلیم‌الله و یکی هم حضرت روح‌الله، این دوتا در نسل ابراهیم و همسرش، دو پیغمبر اولواالعزم هستند.

نوهٔ نزدیکش، نبیرهٔ نزدیک این خانم، یوسف است. شما همین امشب، وقتی به منزل تشریف بردید، قرآن مجید را باز بکنید، حدود صد و خرده‌ای آیه در سورهٔ یوسف است، وضع یوسف را از نظر علمی، از نظر تدبیر، از نظر کارگردانی در یک کشور، از نظر عبادت، از نظر عقل، از نظر قلب ببینید. من نشستم و شمردم، خدا در سورهٔ یوسف، هفده ویژگی برای حضرت یوسف بیان کرده است. این نبیرهٔ این خانم، نبیرهٔ این زن است. حالا انبیای دیگر، مسئلهٔ موسی‌بن‌عمران در قرآن، یک دریاست! مسیح یک دریاست! زنانی هم مثل مریم از نسل این خانم به‌وجود آمدند. مریم از نسل این خانم و ابراهیم است.

این نتیجهٔ اینکه زن و شوهر تمام وجودشان را رو به خدا گرفتند؛ چه بچه‌هایی، چه فرزندانی! و چقدر باعث تأسف، تأثر و غصه است که پیغمبر می‌فرمایند: در زمان‌های بعد از من و در آخرالزمان، اگر بعضی از زنان به جای انسان، مار و عقرب بزایند، بهتر است تا آدمیزاد و بشر بزایند! چه می‌شود که پیغمبر با غصه می‌گویند اگر بعضی از زنان، مار و عقرب بزایند، بهتر است؟ چون این‌گونه زنان کاملاً وجودشان پشت به پروردگار است و همهٔ وجودشان رو به ابلیس است و حاضر هم نیستند خواسته‌های آفریننده‌شان، خالقشان و رازقشان را گوش بدهند. شما ببینید بسیاری از دختران و زنان در مسئلهٔ حجاب که در قرآن مطرح است، نه در رساله‌ها، نه فقط در روایات، چقدر کمیّتشان لنگ است.

خداوند به زن اجازه نداده که زیبایی‌هایش، زیبایی‌های لباسش، اندامش، زیبایی‌های موی و آرایشش را به نامحرمان نشان بدهد. چرا اجازه نداده است؟ چون علناً در قرآن مجید می‌گوید: در بعضی از نامحرمان دل بیمار وجود دارد و زن در مقابل اینان مصونیت ندارد. تا قبل از رضاخان که در کشور ما به زور انگلیس‌ها پادشاه شد، کل زنان ایرانی باحجابِ قرآن مجید بودند. شما تاریخ قبل از رضاخان را که نوشته‌اند، تاریخ اجتماعی را بخوانید، خودکشی نبوده، زنای فراوان نبوده، فرار دختران و زنان از خانه‌ها نبوده، طلاق هم خیلی انگشت‌شمار بوده، روابط نامشروع نبوده؛ چون نامحرمان، زنان و دختران زیبا را نمی‌دیدند و چون نمی‌دیدند، هوسی هم نداشتند. از وقتی که رضاخان، حجابِ قرآن را از مردم گرفت، از زنان گرفت، شیوع فساد، گناه، معصیت، طلاق، خودکشی تا امروز به اوج رسیده است.

نمی‌توانند علاج بکنند و هیچ دولتی هم نمی‌تواند علاج بکند، مگر ناموس اسلام و ناموس قرآن به حجابِ پروردگار برگردد. «یا ایها النبی»، پیغمبر من! «قل لازواجک»، به همسرت بگو، به همسرانت، «و بناتک»، به دخترانت بگو، «و نساء المؤمنین»، به زنانی که من را باور دارند، بگو؛ یعنی زن‌ها و دخترهایی که منِ خدا را باور ندارند که خالقشان هستم، به آنها بگویی چه فایده دارد؟! به زنانی که من و قیامت را باور دارند، بگو: «یدنین علیهن من جلابیبهن»، از هر طلبه‌ای که دلتان می‌خواهد، بپرسید «علیهن» در این آیه یعنی چه؟ یعنی همهٔ بدن، «علیهن»، با همهٔ بدن زنان تو، دختران تو، زنان اهل ایمان چه‌کار بکنند؟ یک پوششی که بدن را بپوشاند که وجود زن، شوهرش و خانواده‌اش از مفاسد در امان باشد. بی‌حجابی حرام است، حتماً حرام است؛ اگر هم خدا اعلام حُرمت نکرده باشد، اگر پیغمبر اعلام نکرده باشد، اگر ائمه اعلام نکرده باشند، همین فسادی که از طریق نداشتنِ حجاب زنان، همین فساد در خودِ زنان و مردان ایجاد می‌شود، برای حرام بودن بی‌حجابی کافی است.

یک زمانی ایران ما نسبت به زنانشان، یک جوانمردی‌های عجیبی داشتند و من اینها را در کتاب‌ها پیدا کردم. ابومسلم خراسانی را همه‌تان می‌شناسید، از سرداران بسیار مهم کشور ایران بوده است و شما می‌دانید. در شب عروسی‌اش، اقوامش یک اسب قیمتی را در خانهٔ پدرزنش بردند و عروس را روی زین آن اسب سوار کردند، آوردند و دست داماد دادند. داماد خیلی هم به عروس احترام کرد؛ چون بین زن و شوهرها در ایران، از زمان نامزدی عقد و زمان عروسی، احترام و محبت طرفینی برقرار بود. به این خانم عروس احترام کرد، در اتاق مخصوص عروس و داماد برد و گفت: من تا ده‌دقیقه، یک‌ربع دیگر خدمت شما می‌آیم. در حیاط خانه آمد، زین اسب را باز کرد؛ البته ما این کار را الآن نمی‌پسندیم، ولی اخلاق ایرانی این بود! زین اسب را باز کرد و آتش زد، ایستاد تا خاکستر شد. گفت: منِ ایرانی طبعم برنمی‌دارد که فردا به بعد، مَرد نامحرمی روی زینی سوار شود که ناموس من سوار شده است.

حجاب با کلمهٔ «جلابیب»، یعنی روانداز سرتاسری، در سورهٔ مبارکهٔ احزاب آمده است. صدیقهٔ کبری حدود سه‌ماه قبل از شهادتش می‌خواست به مسجد برود و دولت زمان را محاکمه بکند، به فضه گفت: پارچهٔ سراسری من را بیاور که تمام بدن من را می‌پوشاند، من می‌خواهم مسجد بروم. زینب کبری در کنار خیمه و در آخرین لحظاتی که ابی‌عبدالله می‌خواست میدان برود، گفت: یابن‌رسول‌الله! تکلیف ما بعد از شهادت شما چیست؟ فرمودند: خواهرم، اوّلین تکلیفت این است که تو و تمام زنان و دختران به پروردگار توکل کنید، به او اعتماد کنید، به او تکیه کنید که او حافظ شماست؛ دوم، قبل از اینکه من کشته شوم، به سراغ تمام دخترها و زن‌ها برو، اگر انگشتر دارند، بگیر؛ گردن‌بند دارند، بگیر؛ دستبند دارند، بگیر؛ همه را در یک بقچه بریز و پر کن! من که شهید شدم، اینها به خیمه‌ها حمله می‌کنند و خیمه‌ها را آتش می‌زنند. وقتی این جمعیت نزدیک خیمه آمد، برو و این بقچه را باز کن، هرچه انگشتر و گردن‌بند و دستبند است، در بیابان بریز تا اینها بنشینند و جمع کنند، به کل ناموس من بگو فرار بکنند و پشت تپه‌ها بروند که قد و بالایشان را این مردان نامحرم و پَست نبینند.

خدایا شب شهادت دختر پیغمبر است و من اصلاً دلم نمی‌خواهد که این جمله را بگویم؛ اما حالا که حجاب قرآن تو به میان آمد، می‌گویم؛ ولی از گفتنش ناراحتم! وقتی یزید با چوب خیزران به سر بریده حمله کرد و صدای نالهٔ خواهران و دختران بلند شد، زن یزید، زن یزید یعنی چه؟ یعنی زن یزید، گفت: چه خبر است؟ به او گفتند: شوهرت با چوب به لب و دندان سرِ بریده حمله کرده است، زن یزید از خودش بی‌خود شد و بدون چادر، بدون روسری، پردهٔ سالن را کنار زد و وسط جلسه پرید و ناله زد، گفت: نزن! یزید چوب را درجا انداخت، بلند شد و عبایش را درآورد، روی سر زنش انداخت، گفت: مگر نمی‌بینی اینجا نامحرم نشسته است؟! آیا این درست است من بدتر از یزید عمل بکنم؟ این درست است که دختر و زن من به جای الگوگرفتن از صدیقهٔ کبری و مریم، مادر مسیح و زینب کبری، از دختران واشنگتن و لندن و تلاویو الگو بگیرم؟! خدایی که خلقشان کرده، از این سرمشق‌گیری از زنان صهیونیست و مسیحیت، یهودی‌مسلک، بهائیت و لائیک‌ها، راضی است؟

یک نعمت دیگر که خدا به ابراهیم داد و خانم اولش در مقام انجام این کار برآمد، خانم جوانی به نام هاجر را به ابراهیم عنایت کرد. خانم اولش -حضرت ساره- خودش پیش‌قدم به این کار بود؛ چون ابراهیم بچه‌دار نشده بود و هنوز اسحاق به‌دنیا نیامده بود، این زن را برای ابراهیم انتخاب کرد. خداوند متعال به این هاجر که چه زنی بود، چه مایه‌ای بود، چه سرمایه‌ای بود، خانمی که وجودش مشرق طلوع نور الله بود، یک پسر به نام اسماعیل بیشتر نداد. اولاً می‌دانید قبر این خانم کجاست؟ بیشترتان نمی‌دانید! این قبر هم انتخاب خداست. آنهایی که مکه رفته‌اند، حجر اسماعیل را رفته‌اند. همه می‌روند، نماز می‌خوانند و صورت به دیوار کعبه قرار می‌دهند، زیر ناودان طلا گریه می‌کنند، قبر این خانم در زیر ناودان طلاست؛ یعنی به کعبه چسبیده است. بی‌خودی و مفتی که خدا سرمایه‌های گران به انسان نمی‌دهد! آن‌وقت می‌دانید از نسل این اسماعیل، چه کسانی به‌وجود آمدند؟ از نظر عظمت با کل نسلِ زن ابراهیم ساره، زن اولش، به خدا ما نمی‌توانیم مقایسه کنیم و باید هم در مقایسه سکوت کنیم! یک اولاد اسماعیل، یک اولادش که به تمام جن و انس وزنش بالاتر است، اگر وزن معنوی‌اش را مقایسه کنیم، خدا در تمام عالم خلقت از هاجر، این یک‌دانه بچه را که عنایت کرده و تک است، وجود مقدس رسول خداست که از نسل این زن است؛ یعنی هاجر، آن مادر ریشه‌ای پیغمبر است.

یک بچهٔ دیگر که خدا از این نسل به‌وجود آورده که جانم فدایش شود، نه جانم فدای خاک کف پای قنبرش شود و نه خودش. من چه کسی هستم که فدای او بشوم! یک فرد از نسل هاجر، امیرالمؤمنین است. یک فرد از نسل هاجر، صدیقهٔ کبری است، «سیدة نساء العالمین من الاولین و الآخرین». آن‌وقت یک فرد از نسل این هاجر که دنیا را پر کرده، خودش که جای خود دارد! امسال -سال 1395- 56 کشور جهان، مجالس بسیار باعظمتی برای بچهٔ شش‌ماهه‌اش گرفتند. یک نسل از هاجر، ابی‌عبدالله‌الحسین است. یک نسل از هاجر که در دنیا مانده، نسل ساره همه ازدنیا رفتند، ولی یک نسل از هاجر که در دنیا مانده، وجود مبارک امام دوازدهم است که به دست این فرزندش؛ فرزند هاجر، خدا دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد، بعد از اینکه پر از ظلم و جور شده است.

اینها همه علتش، این است که اینها تمام وجودشان را به‌سمت خدا گرفتند. اما بقیه؛ خداوند متعال، انبیا را مأمور کرد، ائمه را مأمور کرد که وجود مردم را به‌طرف خدا قرار بدهند که نور فیوضات، رحمانیت و رحیمیت در آینهٔ وجودشان بتابد. به چه وسیله و با چه دستی، وجود مردم را به‌سوی خدا برگردانند؟ با دست دین، با دست دین، دین در این عالم، آن دینی که خدا نازل کرده، کارش چیست؟ این است که روی مردم را از شیطان هوای نفس، مال حرام، دروغ، غیبت، تهمت، گناهان کبیره، فرهنگ‌های باطل، ایسم‌های پوچ به‌طرف پروردگار برگردانند.

کاری در این عالم باارزش‌تر از این نیست که انسان با اختیار خودش، با کمک دین، نبوت، امامت، قرآن، همهٔ وجود خودش را به‌طرف پروردگار عالم جهت بدهد و خیر دنیا و آخرت در این جهت‌دادن نصیب انسان می‌شود.

یک جمله هم دربارهٔ صدیقهٔ کبری:

 رسول خدا درباره‌اش فرمودند: فاطمه به هرکسی خشمگین شود، خدا به او خشمگین می‌شود و زهرا از هرکسی خشنود شود، خدا از او خشنود می‌شود. این چه مقامی است که خشم زهرا خشم خداست و رضای زهرا رضای خداست! این بالاترین مقام است، این مقام عصمت است. من از قول شما مردم، از قول شما که امشب با این مقدماتی که عرض کردم، بیشتر عاشقِ سمت خدا شدید. یک سؤال می‌کنم! خانمی که سیدة نساء العالمین من الاولین و الآخرین، خانمی که پدرش پیغمبر و شوهرش علی است، بچه‌هایش یازده امام‌اند، جدّ اعلایش ابراهیم است، ریشهٔ مادری‌اش هاجر است، غضبش غضب خداست، رضایتش رضایت خداست، آیا شایسته بود که آتش در خانهٔ این خانم بیاورند؟ شایسته بود بدنش بین در و دیوار چنان آزرده شود که در بستر بیفتد و روزبه‌روز و به‌سرعت بدنش ضعیف‌تر شود، لاغرتر شود. این چهارتا بچه هر وقت پیش او بیایند، ببینند دارد اشک می‌ریزد! امام صادق می‌فرمایند: روزهای آخر از بدن مادرم غیر از پوست و استخوان، چیزی نمانده بود. امام صادق می‌فرمایند: گریه‌اش دیگر جوهره نداشت، صدا دیگر برایش نمانده بود. برادران و خواهران، مردم سمت خدا! در تاریخ عالم سابقه ندارد که سه‌تا امام یک بدن را غسل بدهند، غیر از صدیقهٔ کبری و خیلی سخت است! نصف شبِ امشب، خود امیرالمؤمنین در اتاق آمد و بدن را بلند کرد، بدن سنگینی نداشت! در حیاط آورد و صدا زد: حسن‌جان! حسین‌جان! شما آب بیاورید و روی بدن مادر بریزید، وصیت کرده بود که من را از زیر پیراهن غسل بده! نمی‌خواست علی کبودی‌های بدنش را ببیند، نمی‌خواست این چهارتا بچهٔ یتیم کبودی بدنش را ببینند.

بدن را غسل داد، کفن کرد، حسن‌جان! حسین‌جان! زینبم! کلثومم! این آخرین‌باری است که مادر را می‌بینید، بیایید با او خداحافظی کنید. امام مجتبی بالای سر جنازه آمد، صورت روی صورت مادر گذاشت. ابی‌عبدالله آمد، صورت روی کف پای مادر گذاشت. این دوتا دختر کوچکِ شش‌ساله و پنج‌ساله صورت روی بدن مادر گذاشتند. امیرالمؤمنین یکی‌شان را بلند می‌کرد و عقب می‌برد، می‌آمد آن یکی‌شان را بیاورد، دوباره او می‌دوید. علی‌جان چه منظره‌ای دیدی که این چهارتا بچه، صورت روی بدن مادر گریه می‌کردند؛ اما دخترت یک منظرهٔ عجیبی دید. دید دختر سیزده‌ساله صورتش را روی گلوی بریدهٔ ابی‌عبدالله گذاشته و می‌گوید: بابا دلم نمی‌خواهد بروم. مردم، من را نبرید و بگذارید کنار بدن پدرم بمانم.

برچسب ها :