جلسه دوم پنج شنبه (21-11-1395)
(تهران شبکه 3 سیما)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین، اللهم وفقنا لما تحب وترزق الی وجنات امرنا خیرا».
- به همهٔ شما دوستان عزیزم، خانمها و آقایان، بینندههای خوبمان، شنوندههای گرانقدرمان سلام میکنم، انشاءالله هر کجا که هستید، تنتان سالم و قلبتان سلیم باشد. خیلی خوشحالیم که همراه شما هستیم، در کنار شما هستیم و مهمان لحظات ناب و نورانی شما.
افتخار داریم که به رسم پنجشنبههای این ماه، در خدمت حاجآقای انصاریان عزیزمان باشیم. من از بحث گذشتهٔ ایشان خیلی استفاده کردم و قطعاً دوستان عزیزمان هم استقبال و استفاده کردند. امروز هم از طرف شما خدمت ایشان هستیم و از طرف خودم به ایشان سلام عرض میکنم. سلامعلیکم؛ خیلی خوش آمدید!
-سلامعلیکم و رحمتالله و سلام به همهٔ بینندگان.
-حالتان چطور است؟
-الحمدلله.
-الحمدلله رب العالمین، انشاءالله حال شما هم خوب باشد. اگر خاطرتان باشد، انتهای بحثمان در هفتهٔ گذشته بود و تقریباً در مورد اختلافات در خانوادهها صحبت کردیم؛ اینکه واقعاً چه میشود یک زن و شوهری با هم دچار اختلاف میشوند و نکتهٔ اساسی و کلیدی بحث حاجآقای انصاریان این بود که ما دچار ضعف ایمان و اخلاق هستیم و نکاتی را هم یادآور شدند که دوستان میتوانند هم به سایت ما و هم به کانال ما در فضای مجازی مراجعه بکنند و فایل صوتی و متنی آن را انشاءالله دریافت بکنند و همینطور نرمافزارمان، ادامهٔ فرمایشات حاجآقای انصاریان و راهکارهای ایشان برای گرمترشدن فضای خانوادهها برای ازبینرفتن اختلافات را میشنویم.
-بسم الله الرحمن الرحیم؛ یک مسئلهای که تقریباً میشود گفت از مسائل محوری 114 کتاب آسمانی پروردگار و از مسائل محوری بعثت انبیای خدا و از مسائل اصولی و ریشهدار امامت و ولایت ائمهٔ طاهرین است، مسئلهٔ معرفت است که ضد جهل است. یک جملهای امیرالمؤمنین دارند که منشأ تمام خلافکاریها، بدکاریها، بدعملیها در همهجا، در خانواده، در جامعه، در ادارات، نادانی مردم به حقایق الهیه است و این نادانی هم باعث شده که اینها براساس همین نادانی از حقایق نفرت داشته باشند. نمیدانند، ولی متنفر هستند.
مثلاً نمونه بگویم: یک کسی داشت نسبت به کل روحانیون انتقاد میکرد و حرف زشت میزد، امیرالمؤمنین میفرمایند: «الناس اعداء ما جهلوا»، آنهایی دشمن هستند که نمیدانند و نمیشناسند؛ اگر بشناسند که عاشق همانی میشوند که شناختند. من به او گفتم: آقا در شرق و غرب و شمال و جنوب ایران، شما تکتک اهل علم و حوزویها و روحانیون را دیدهای؟ زندگی کلشان را از نزدیک دیدهاید؟ اخلاقشان را دیدهاید؟ رفتار و برخوردشان را دیدهاید؟ گفت: نه! گفتم: پس چرا از باب جهل، خب اینکه خودت میگویی ندیدم، برای چه داری به کل ناسزا میگویی؟ حالا من به یکنفر، دونفر بد کردم و من را شناختی که بد کردهام، تازه جای ناسزا گفتن ندارد! طبق دستور پروردگار باید بیایی بنشینی و به من بگویی: آقا این اشتباه است، این کارت خلاف است و ضرر دارد. برای اعتقاد مردم باید من را امربهمعروف و نهیازمنکر کنی. من وقتی نسبت به چیزی عدم شناخت داشته باشم، خب با آن برخورد خلاف میکنم؛ اما اگر معرفت داشته باشم، خلاف برخورد نمیکنم و طبیعی، انسانی رفتار میکنم. یکی از رشتههای معرفت، معرفت به خود است که از قدیمیترین روزگار برای خردمندان این مطرح بوده است؛ تا جایی که من در کتابها دیدهام، دوهزارسال قبل از میلاد مسیح، یک معبدی در یونان به نام معبد دلف ساخته بودند. حالا من دلف را نمیدانم که در لفظ یونانی چه معنایی دارد. اسم آن معبد دلف بوده و سَردَرُ این معبد را یک مقدار به طرف زمین پیشانی داده بودند، روی این پیشانی هم یک سنگ صاف تمیزی را نصب کرده بودند که هرکسی میخواهد وارد معبد شود، به ناچار چشمش به این سنگ بیفتد و این جمله را بر روی سنگ به زبان آن روز داده بودند کنده بودند: «خود را بشناس»؛ یعنی من اگر خودم را بشناسم، وجود خودم را به خس و خار و خاشاک نمیفروشم. وجود خودم را به جای طلا، به حلبی زرد نمیفروشم. وجود خودم را به جای فیروزهٔ دهمیلیون تومانی، به خَرمُهرهٔ آبی آویزانکرده بر دور گردن الاغ نمیفروشم. نمیآیم خودم را با بَدان معامله بکنم و هزینهٔ آنها بشوم، من اگر خودم را بشناسم و قیمتم را بدانم، خودم را برابر با قیمتم میفروشم، به چه کسی میفروشم؟ «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنه»، یعنی قیمت تو بهشت است و مشتریات هم خداست.
البته موسیبنجعفر یا امیرالمؤمنین میفرمایند: بهشت قیمت بدنت است. تازه قیمت روحت نیست و قیمت روحت رضوانالله است که ما کیفیتش را نمیدانیم. این رضوانالله حقیقتی است که مرحوم صدرالمتألهین در کتاب اسرارالآیات خودش میگوید: لذتی که قلب مردم در روز قیامت از چشیدن رضایت و رضوانالله میبرد؛ از بهشتی که جسمشان لذت میبرد، بیشتر است و به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست.
وقتی خودم را نشناسم، خودم را به گناه میفروشم، به معصیت میفروشم، به پول حرام میفروشم، به بدکار میفروشم، به چاقوکِش میفروشم، به عرقخور میفروشم، به معتاد میفروشم، به نمیدانم آنهایی که مواد میفروشند میفروشم و همهٔ اینها برای جهل به خود است که خودم را نشناختهام؛ یعنی نه قیمت خودم را میدانم و نه جایگاه خودم را در این عالم میدانم. حالا من جایگاه انسان را در عالم برای نمونه بگویم:
در قرآن مجید است، این دیگر آیه است، این حرف پروردگار است، «خلق لکم ما فی الارض جمیعاً»، یعنی آنچه که در زمین است، برای سوددهی به شما آفریدم. «خلق لکم»، معنی این «لام»، لام انتفاع است؛ یعنی تو بالاتری از هرچه که در زمین است و هرچه در زمین است، باید هزینهٔ تو شود. بالاتر از خودت کیست؟ «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»، خداست که همهٔ نعمتها و همهٔ زمین با هرچه که دارد، باید هزینهٔ تو شود و تو هزینهٔ خدا شوی؛ یعنی او باید کمبود تو را جبران کند و تو هم باید کمبود خودت را با خدا جبران بکنی. این جایگاه انسان طبق قرآن مجید است.
امیرالمؤمنین به کمیل میفرمایند: «یا کمیل! ما من حرکة»، طلبهها به این «ما من حرکة» میگویند نکره در سیاق نفی است، حرف ما حرف نافیه است، حرکت بی «الف و لام» است. «ما من حرکة» میگویند و این افادهٔ عموم میکند؛ یعنی یک معنای کلی میدهد؛ یعنی هیچ حرکتی نیست، «الا و انت تحتاج فیها الی معرفة»، مگر اینکه تو برای آن حرکت به معرفت نیازمند هستی که این حرکت حق است یا باطل است و باید بفهمی! این نگاهکردن حق است یا باطل است، این شنیدن حق است یا باطل است، این ازدواج حق است یا باطل است، این کسب حق است یا باطل است؛ اگر این معرفت حاصل شود، کدام خطری میتواند به آدم زخم بزند؟ وقتی آدم خطرشناس باشد، خودش را از خطر نگه میدارد و زخم نمیخورد.
حالا چرا در خانوادهها، خیلی از خانوادهها اختلاف هست؟ یک علت اساسیاش این است که مرد یا زن و یا هر دو، چون ما در این مباحث باید ادب قرآنی و ادب روایتی را رعایت کنیم. نه بگوییم فقط مرد و نه بگوییم زن، یا مرد عامل اختلاف است یا زن و یا هر دو؛ البته گاهی آدمهای باانصافی هم پیدا میشوند. یکی به من زنگ زد و گفت: میخواهم طلاق دخترم را بگیرم. خانوادهٔ بسیار محترمی بودند، گفتم: خانم چرا؟ گفت: بین زن و شوهر سازشی نیست. گفتمک مقصر کداماند؟ گفت: هر دو! هم دختر من مقصر است و هم داماد مقصر است. حالا نمیآیند بنشینند و این تقصیر را رفع بکنند؛ اگر بیایند رفع بکنند که طلاق واقع نمیشود. چرا؟ چون پیغمبر میفرمایند: منفورترین کاری که حرام نیست، ولی نباید هم اتفاق بیفتد، منفورترین کار در پیشگاه پروردگار طلاق است. خدا بهدنبال وصل است و نه فصل؛ خدا بهدنبال هجران نیست، دنبال اتصال است. دین مایهٔ وصل است و مایهٔ فراق نیست، همهٔ انبیا مایهٔ وصل هستند. یک تقصیر، نشناختن خود است و این یکی از مهمترین تقصیرهاست؛ یعنی یک گناه بسیار سنگینی است که امام صادق میفرمایند: بدا به حال کسی که هفتادسال در این دنیا باشد، نه خودش را بفهمد، نه خدا را بفهمد و نه نعمتها را بفهمد. خدا در سورهٔ تبارک میفرماید: کارگردانان دوزخ با دوزخیان صحبت میکنند، «الم یاتکم نذیر»، کسی نیامد که شما را آگاه بکند و هشدار بدهد تا به اینجا نیفتید؟ «قالوا بلی قد جاءنا نذیر»، بالاخره مردم دنیا اسم پیغمبرها را شنیدهاند، اسم امامان را شنیدهاند؛ حالا اسم هیچ پیغمبر و امامی را که نشنیده باشند، فرض کنید صدای پیغمبر درونشان –عقل- را که شنیدهاند. عقل که خودش یک میزانی برای تشخیص حدودی از خوبیها و بدیهاست و نه همهٔ آنها، پس ما بی پیغمبر در عالم نداریم. مردم یا پیغمبر بیرونی داشتند و یا درونی و حجت بر همه تمام است؛ یعنی اگر کسی در روز قیامت بگوید که من به هیچ پیغمبر و به هیچ امامی، به هیچ عالِمی، به هیچ کتابی برنخوردم، معذور نیست که نجاتش بدهند، میگویند به عقلت هم برنخوردی؟ آن وقتی که داشتی مثلاً طرف زن شوهردار میرفتی، عقلت نهیب نزد که کار بدی است؟ این همین حجت است. داشتی یواشکی مال مردم را میدزدیدی، عقلت نمیگفت این کار بدی است؟ فطرتت نمیگفت؟ پس اینهایی که میگویند آقا یک جاهایی در دنیا هست که پیغمبری به آنجا نرفته است، یعنی به جهنم میروند؟ آنجا هم تکتکشان پیغمبر دارند که عقلشان است.
-یعنی درواقع، همان کلنجارهایی که خیلیوقتها ما با خودمان میرویم، همینها خودش نجات است؟
-همین صدای نبوت درون است که حالا بیرونش پیغمبر میشود؛ مثل موسی، عیسی، ابراهیم. میگویند چرا هشداردهنده آمد؟ جالب است آیه نمیگوید برایتان پیغمبر نیامد، بلکه میگوید هشداردهنده که هم عقل، هم وجدان، هم فطرت، هم انبیا و هم ائمه را بگیرد. نذیر خیلی لغت جالبی است. میگویند چرا آمد! خب پس چرا به جهنم آمدید؟ پاسخ آنها چیست؟ پاسخ مربوط به احکام نیست و نمیگویند که ما نماز نخواندیم، روزه نگرفتیم، چهکار نکردیم، بلکه میگویند: «لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر»، اگر گوشمان را هزینه کرده بودیم، میرفتیم، میشنیدیم و میفهمیدیم، اگر کلاهمان را قاضی میکردیم، «نعقل»، خودمان مینشستیم و اندیشه میکردیم و خودمان را مییافتیم، الآن اهل جهنم نبودیم. اگر یک مردِ خانه و یک زنِ خانه، خودش را نشناخته باشند، اینها اولاً چطوری میخواهند زندگی سالمی داشته باشند و بعد چطوری میخواهند بچهٔ سالم تحویل بدهند؟ پیغمبر میفرمایند: نفهمهای آخرالزمان، بیدینهای آخرالزمان، بیدین یعنی آن که دین را نفهمیده است؛ یعنی بالاخره جاهل؛ اگر زنِ خانه در فضای جهل، مار و عقرب بزاید، بهتر از این است که انسان بزاید.
خب، اگر یک مردی در خانه معرفت نداشته باشد، اگر یک زنی معرفت نداشته باشد، این دوتا میخواهند یک بنایی را بسازند، این بنا که حکیمانه نمیشود! بنا جاهلانه میشود و جهلْ ظلمت است. در تاریکی، دائم ترس هست و وحشت هست و ناامنی و اضطراب و عربده و فریادخواهی هست؛ پس در این خانهای که براساس جهل بنا شده، دعوا هست، داد هست، ترس هست، ناامنی هست؛ چون تاریک است.
-هر لحظه هم احتمال ریختهشدنش است.
-یعنی یک چراغ الهی در آن روشن نیست. خب حالا اگر بینندگان محترم ما، بینندگان باقیمت ما بپرسند که چگونه به خودمان معرفت پیدا کنیم؛ یعنی ما خودمان را نمیشناسیم و حالا چطوری بشناسیم؟ ما سهتا منبع شناخت داریم، حالا یا خودتان میتوانید خود را از این سه منبع بشناسید، این سه منبع آینه است و شما را به شما نشان میدهد؛ یا به قول حضرت صادق در یک روایتی دیدم قرآن خودشان را که میخواهند تعریف بکنند که ما چه جایگاهی داریم، چقدر زیبا میفرمایند! میفرمایند: ما شاقول هستیم؛ چطور اگر شاقول نباشد، دیوار کج بالا میرود و هیچ معمار چیرهدستی محال است با چشم بتواند دیوار را راست بالا ببرد که میلیمتری کجی نشان ندهد. حتماً شاقول میخواهد، یعنی شما در هر موقعیتی از علم و اینها هم باشید، باز ما را لازم دارید. زندگیتان را با ما میزان بگیرید، ما را در زندگیتان شاقول بگیرید. این سه منبع، یکی قرآن است، یکی روایات اهلبیت است، یکی این دعاهایی است که نمونهاش را در کرهٔ زمین و هیچ مکتبی ندارد. واقعاً ندارد!
اینها ما را به خودمان نشان میدهد که تو چه جایگاهی داری، چه کسی هستی و چه قیمتی داری! خب من اگر خودم را بفهمم، اوّل مطلب گفتم، خودم را با آشغال و با خسوخاشاک معامله نمیکنم و نمیفروشم. هر شیطانی هم دنبال من بیاید، از ماهواره، از غیر ماهواره، از فیلم، از مقاله میگویم: آقا قیمت من، این نیست که تو من را میخواهی. من یک قیمتی دارم و قیمتم هم دست سازندهام است، نه دست تو! من نمیتوانم خودم را به تو بفروشم.
اینجا دیگر، اگر من خودم را بشناسم، خودم را به حسد نمیفروشم، به حرص نمیفروشم، به بخل نمیفروشم، به کینه نمیفروشم، قیمتم بعد از معرفت به دستم میآید و معاملهکنندهٔ با پروردگار میشوم و میگویم: من یک مشتری بیشتر در این عالم ندارم که قیمت من هم دست اوست و من هم خودم را باید با او معامله بکنم.
به یکی از رفقایم گفتم اگر خیلی به قمار علاقه داری، هیچکس را طرف قمارت قرار نده و بیا با خود خدا قماربازی کن؛ چون خدا رحمت واسعه است و دائم به بندهاش میبازد. هیچوقت از بنده نمیبَرَد؛ چون نیاز ندارد، چون غنی مطلق است و از خزانهاش هم کم نمیآید. اصلاً در مقام باختن به بندهاش است و دوست دارد که ببازد، بهشت را ببازد، رحمتش را ببازد، کرمش را ببازد، لطفش را ببازد.
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
یعنی دائم درحال باختن است.
-اصلاً دنبال بهانه میگردد که ببازد.
-بابا شراب میخواهی بخوری، خیلی خب! طبعت شرابپسند است، یکدانه شراب برایت گذاشته است، عجله نکن! «سقاهم ربهم شرابا طهورا»، خود من ساقی هستم -پروردگار میگوید- نه اینکه جام را به دست یک فرشته بدهم و دم لب تو بگذارد، بلکه خودم دم لب تو میگذارم. نمیخواهد در قیامت به من سلام بکنی، وارد بهشت که شدی، وارد باید سلام بکند، من به تو سلام میکنم، «سلام قولا من رب رحیم»، هیچ توقعی از تو ندارم، خودت را به پایینتر از قیمت خودت نفروش! بیا با خودم معامله کن، بیا با خودم قمار کن، شراب را از من بخواه! یا در روایت دارد که به موسی میگوید: آش درست میکنی، نمک آشت را هم از من بخواه؛ یعنی بگو: خدایا نمک آش را جور کن، نه اینکه حالا خدا از آسمان نمک بیندازد.
خب حالا من میخواهم خودم را بشناسم، یک منبع قرآن است، یک منبع روایات است و یک منبع دعاهاست. چهار رشته در قرآن مجید راجعبه انسان است: یک، «انی جاعل فی الارض خلیفه»، کلمهٔ خلیفه «الف» و «لام» دارد؟ از نظر ادبی چیست؟ نکره است، یعنی مربوط به شخص معیّنی نیست؛ کلمهٔ جاعل در عربی چه وزنی دارد؟ فاعل، پس اسم فاعل است، معنی اسم فاعل چیست؟ اسم فاعل معنی مضارعش را میدهد، یعنی فاعل از یَفعل است که فعل مضارع است، مضارع چه دلالتی دارد؟ دلالت همواره، دلالت دائمی. وقتی پروردگار میفرماید: «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی»، «یصلون»، فعل مضارع است، یعنی نه یک لحظه، یعنی «دائم الی الابد»، منِ خدا بهطرف پیغمبرم رحمت میفرستم. خب وقتی به ملائکه میگوید: «انی جاعل»، یعنی من میخواهم دائم و تا قیامت برپا شود، خلیفه بر روی زمین قرار بدهم؛ یعنی ما معنی آیه را از ریشهٔ ادبیات عرب درمیآوریم که این آیه به آدم اختصاص ندارد؛ چون خلیفه نکره است و فاعل معنی مضارعش را میدهد و دلالت بر دوام دارد.
پس برادر مَردم، خانمی که خواهر دینی و انسانی من هستی، الآن جنابعالی در خانه بفهم که خلیفةاللهی! هم شما مرد و هم شما زن، هر دو؛ یعنی در خانهٔ صدمتری، هشتادمتری، دویستمتری، پانصدمتری، فعلاً دوتا خلیفهٔ الهی در آن است؛ یعنی خانهای که داری زندگی میکنی، محل خلافتالله است. خانه نیست، مَسکن نیست، مرکز خلافتالله است؛ یعنی دوتا خلیفه، شصت-هفتادسال باید اینجا زندگی کنند. خلیفه یعنی چه؟ باز عربی باید معنی بکنم. فارسیاش یعنی جانشین و عربیاش نایب؛ یعنی خدا به فرشتگان گفت: من میخواهم برای شخص خودم نایب قرار بدهم، پس انسان نایب خدا میشود، «منوب عنه» میشود؛ یعنی خدایی که از او یک کسی دارد نیابت میکند.
چه کسی میتواند خلیفهٔ خدا و جانشین باشد؟ کسی که اخلاقیات و روش «منوب عنه» در او باشد؛ یعنی کسی که خدایی باشد، خداگونه باشد. حالا بهترینش این روایت پیغمبر است، من قبلاً فکر نمیکردم که این روایت برای پیغمبر باشد. گاهی یک چیزهای خیلی جالبی به گوش آدم میخورد یا بدون مدرک در یک کتاب میبیند، فکر میکند این را مثلاً عرفا نشستهاند و ساختهاند، اما دیدم مرحوم مجلسی در بحارالأنوار نقل کرده و این امری که پیغمبر در این روایت دارند، امر واجب است، نه امر مستحب؛ چون اوامر خدا اگر بهاصطلاح قیدی در آن نباشد، دلالت بر وجوب دارد؛ اما اگر قیدی در آن باشد یا یک دلیل انصرافدهنده از وجوب باشد، امر مستحب میشود، ولی اینجا مطلق امر است. در اصول هم ثابت شده که امر بهصورت مطلق بر وجوب دلالت دارد.
پیغمبر به کل امت، شما خانم، شما آقا میفرمایند، امتی مورد خطاب پیغمبر است، «تخلقوا باخلاق الله»، متخلق به اخلاق الهی بشوید؛ یعنی جناب خلیفه، اگر میخواهی خلافتت بماند و خودت خرابش نکنی؛ چون اگر خلافت را از خودت برداری، خلیفهٔ ابلیس میشوی؛ چون دو چیز در این عالم است، پیغمبر میفرمایند: «انما الله و الشیطان و الدنیا و الآخرة، و النور و الظلمه، و العاجله و العاجل»، دوتا چیز است و بیشتر نیست، سومی نداریم. اگر تو خلیفهٔ خدا باشی، پس از شرّ ابلیس راحتی؛ اگر خلیفهٔ خدا که هستی، از این مقام خلافت درآیی، نمیتوانی یکجا آرام بنشینی و مجبور هستی در دامن ابلیس بیفتی و خلیفة ابلیس بشوی.
کِی خلیفهٔ خدا هستی؟ نه وقتی ذات خدا را داشته باشی، نه خالقیت خدا و نه معبودیت خدا، بلکه اخلاق خدا را داشته باشی؛ حالا اخلاق خدا را در قرآن ببین! مِهر، رحمت و رحمانیت، لطف، احسان، بخشش، مغفرت، چشمپوشی، مطلقاً! بنده، شما، این خانمی که دارد میشنود، این آقایی که دارد میشنود، هر کدام از گناهانی که حالا به اشتباه کردهایم و نه به مخالفت با خدا، میتوانیم از اول تکلیف تا حالا بشماریم؟ کدامش را خدا برملا کرده است؟ چرا ما چشمپوشی نداریم؟ چرا یک اشتباهی از همسر مردت میبینی، میروی به پدرت، به مادرت، به خواهرت، به همه میگویی؟ چرا تو مرد، یک اشتباه از خانمت میبینی، میروی و آبرویش را در قوموخویشهایت و پیش پدر و مادرت میبری؟ چرا؟ امام صادق میفرمایند: تمام رذائل اخلاقی از ابلیس است و در ما نیست. خیر در ماست و یکی از خیرهایی که در ماست، چشمپوشی است. بهنظرم مرحوم فیض کاشانی نقل میکند. فیض در زمان خودش در چهارصدسال پیش در کاشان و در پنجاه درجه گرما، در خانهٔ خِشتی و گلی که کل تهویهٔ مطبوعش یک بادبزن بوده، با یک قلم چوبی و با یک ذره مرکب، سیصد جلد کتاب پرمایه نوشته است؛ اگر اینها را به سبک زمان ما چاپ بکنند، پانصد جلد میشود و تمامش هم به دردخور است؛ چرا ما به دردخور نشویم؟ چرا؟
اگر نوشم نیی، نیشم چرایی؟ چرا عسل نباشیم؟ برای چه ما زهر باشیم؟ خلیفهٔ خدا که برای زنش، برای بچهاش، برای شوهرش، برای پدرش برای مادرش زهر نیست. ایشان -مرحوم فیض- مینویسد که یک کسی در زمان ما همسرش را طلاق داد و علتش هم علت شرعی بوده است؛ قبل از اینکه طلاق بدهد، گفتند: چرا میخواهی طلاق بدهی؟ گفت: شما به چه مجوزی میخواهید دربارهٔ ناموس مردم موشکافی بکنید؟ او یک زن مسلمان و محترم است و همسر من است. من چه حقی دارم که دربارهٔ همسرم پیش شما منفیبافی بکنم؟ به شما چه؟ اشتباه کردید که پرسیدید! با اینکه میخواست طلاقش بدهد! بعد که طلاق داد و عدّه تمام شد و آن زن شوهر کرد، باز یکروز در یک جلسه پرسیدند: راستی چرا زنت را طلاق دادی؟ گفت: زن من نیست و الآن زن مردم است، غیبت زن مردم حرام است. اینها همه شناخت است، اینها میوهٔ شناخت است.
-خیلی خب، همینجا حاجآقای انصاریان، با توجه به اینکه به نیمهٔ زمان رسیدیم، بحث را داشته باشیم، انشاءالله بعد از تلاوت قرآن برگردیم و بیشتر در موردش صحبت بکنیم. سِیر بحث را خیلی نرم و پلهپله، حاجآقای انصاریان ما را میآورند و اینقدر کلامتان شیرین است که من حیفم میآید کلامتان را قطع بکنم؛ منتهی انشاءالله دوستان همراه ما باشند، در بخش دوم همراهتان خواهیم بود و باز هم مباحث بسیار بسیار ارزندهٔ حاجآقای انصاریان را خواهیم شنید. خیلی خب، صفحهٔ 486 را امروز تلاوت میکنیم، آیات 23 تا 31 سورهٔ مبارکهٔ شوری و انشاءالله برمیگردیم و خدمتتان خواهیم بود. فرا رسیدن سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی را به همهتان تبریک و شادباش میگویم و انشاءالله فردا هم مثل هر سال در راهپیمایی باشکوه 22بهمن ماه قرار اصلیمان خواهد بود و انشاءالله باز هم پیروزی انقلاب اسلامی را جشن میگیریم. برمیگردیم و همراهتان خواهیم بود به برکت صلوات بر محمد و آلمحمد.
خیلی خوشحال هستیم که خدمت و همراه شما هستیم و خدمت حاجآقای انصاریان عزیزمان هستیم. یک نکتهای را هم من عرض بکنم، قبل از اینکه اشارهٔ قرآنی امروز را حاجآقای انصاریان بفرمایند و اینکه مدتی است حاجآقای انصاریان علیرغم اینکه منبرهایشان بسیار بسیار پرمخاطب است، تألیفات ایشان هم پرمخاطب است. یک اتفاق بسیار بسیار ارزشمند، ثمرهٔ این سالها تلاش ایشان در عرصهٔ قرآن و حدیث هست و آن هم نوشتن تفسیر حکیم است. یک تفسیری که شاید فکر میکنم سه جلد آن چاپ و پخش شده و هفده جلد هم مانده است؛ حالا من میخواهم خودشان هم یک مقداری راجعبه این تفسیر صحبت بکنند که انشاءالله علاقهمندان به مباحث ایشان بتوانند از مباحث تفسیری ایشان هم استفاده بکنند. من فکر میکنم یکی از نکات اساسیاش دقت شما در ترجمه و تفسیر آیات قرآن کریم است.
-ببینید یک مفسر نزدیک ده رشته برای تفسیر قرآن لازم دارد که معمولاً این ده رشته را گذشتگان هم در مقدمات تفسیر میآوردند؛ ولی من یک رشته را هم به آن اضافه کردم و آن، این است که یک مفسر بعد از تحصیل علوم، مثلاً ادبیات عرب، معانی بیان، فقه، اصول، کلام، رجال، حدیث، ریاضی، بهخاطر آیات ارث و گاهی آیات مربوط به عالم طبیعت، و آن رشتهای که من اضافه کردم، این است که یک مفسر قبل از اینکه وارد تفسیر شود، باید یک دور، حالا یک دور دهساله، پنجساله یا مثل خود من چهلساله، تمام اقشار جامعه و دردهایشان را ببیند و بشناسد؛ چون قرآن «للناس» نازل شده و برای طایفهٔ خاصی نیست. اینکه للناس میگوید، این است که خدا واقعاً این توفیق را به من عنایت کرد که من از اول منبریشدنم با انواع مردم، از اولیای خدا بگیرید تا لاتترین لاتها برخورد داشتم و این برخوردها که یک گنجینهای برای من شده و دردشناسیها، مشکلشناسیها، خیلی در این تفسیر به من کمک کرده است. این تفسیر هم الآن با خواست خدا چهاردهجلدش آماده است و سه جلدش چاپ شده که هر جلد هم حدود 650 صفحه است و من چون غلطنویسی ندارم، این تفسیر را از سورهٔ حمد بر روی کاغذ آچهار شروع کردم و الآن حدود چهاردههزار صفحه شده و الآن این چهاردههزار صفحه در 42 جلد، جلد شده که هر سه جلدش در یک جلد چاپ میشود. هر سه جلد از نوشتههای من در یک جلد میشود. الآن 43 جلد به اصطلاح آماده شده و فتوکپی را به چاپخانه میدهند، اصل خط من جلدشده موجود است و نوشتههای دیگرم هم همهٔ خطها موجود است.
تفسیر غیر از اینکه حالا عالمانه است، ولی «للناس» هم هست؛ یعنی همهٔ مردم، از هر صنف و گروه و از هر صنف علمی و حتی خانوادهها میتوانند خیلی خوب از این تفسیر استفاده بکنند.
-بسیار عالی ما باید خداحافظی بکنیم و وقتمان ظاهراً تمام شده است؛ حاجآقای انصاریان، بینندهها و شنوندهها انشاءالله ادامهٔ فرمایشات شما را هفتهٔ آینده دنبال خواهند کرد.
-من تیتر چهار مطلب را هم بگویم که کامل بشود: یکی مقام خلافت اللهی است؛ یکی «علّم آدم الاسماء کلها»، که این علم را به فرزندان شیث و بقیه به اصطلاح انتقال داد؛ یعنی پروردگار عالم، انسانِ مستعد معرفت و علم آفریده است؛ یکی خلافت و یکی مستعد معرفت؛ «قل نحبطوا منها جمیعاً فاما یاتینکم منی هدی»، و به بشر اعلام میکند که راهنمایی به زندگیات برعهدهٔ من است، یعنی تو باید بهوسیلهٔ خود من هدایت بشوی و دنبال هر فرهنگ دیگری بروی، منحرف و نابود میشوی.
و یکی هم کرامت است، «و لقد کرمنا بنی آدم کل، و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا»، یعنی این چهارتا، این میشود. انسان یک ظرف است و مظروفش، یعنی مثل ویترین طلافروشی ظرف است و کل طلاهای در ویترین مظروف است. حالا ظرف قیمت دارد یا مظروف؟ ظرف قیمتش خیلی نیست، ظرف با مظروف قیمت پیدا میکند و انسان مظروف چهار حقیقت است: خلافت، معرفت، هدایت و کرامت؛ اگر اینها در وجود آدم نمو بکند، چه مردی میشود، چه زنی میشود، چه بچههایی تحویل میدهد، چه جامعهای درست میشود!
خیلی خب٪ باید خداحافظی بکنیم. انشاءالله قرارمان فردا در راهپیمایی باشکوه 22 بهمن و مردم باز هم سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب را با حضور پرشکوهشان جشن خواهند گرفت و انشاءالله ما هم که شنبه با حضور حاجآقای عابدینی بزرگوارمان خدمتتان خواهیم رسید. حاجآقای انصاریان دعا بکنند و همه آمین بگوییم.
خدایا! فهم قرآن را به کل ما و به زن و بچههای ما و به نسل ما عنایت کن. اگر ما قرآن را بفهمیم، همه چیز را فهمیدهایم.
خدایا! رشتهٔ اتصال ما را با نبوت انبیا و ولایت اهلبیت قطع نکن.
خدایا! شوق در عبادت را در ما دریاوار قرار بده و نفرت از گناه را در ما زیاد کن.
خدایا! قدمهایی که میخواهد فردا در بیستودوم بهمن برداشته شود، این قدمها را به قول قدیمیهایمان که عجب دعای خوبی داشتند، در صراط قیامت ملرزان.
خدایا! این ملت را یک ملت نمونه در علم، در اخلاق، در رفتار، در خانواده در این عالم قرار بده که به قول امیرالمؤمنین که میگویند این آیه در حق ایشان نازل شده، «و اجعلنا للمتقین اماما»، یعنی اینقدر ما الگوبودنمان، سرمشق بودنمان بالا برود که اهل تقوای عالَم، شاگرد ما برای درسگیری بشوند.