لطفا منتظر باشید

روز سوم چهارشنبه (11-12-1395)

(تهران ستاد کل نیروهای مسلح)
جمادی الاول1438 ه.ق - بهمن1395 ه.ش
4.75 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

تهران/ ستاد نیروهای مسلّح/ دههٔ سوم جمادی‌الاوّل/ زمستان 1395هـ.ش.

سخنرانی سوم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

عواملی که در ساختن ساختمان انسانیت نقش دارد، مختلف و گوناگون است و یک عامل نیست. از قدیمی‌ترین ایام، انواع عالمان و دانشمندان دربارهٔ این عوامل نظر دادند و بیان کردند که چه تعداد عامل -عامل مادّی و عامل معنوی- در ساختن ساختمان انسانیت نقش دارد. این بحث بسیار مهم و ریشه‌داری است و بحث نویی هم نیست، طرح آن تاریخ قدیمی دارد. کتاب خدا که یک کتاب کامل، جامع، علمی و حکیمانه است، چهار عامل را از همهٔ عوامل -هر چند تا که هست، هم مادّی و هم معنوی- در ساختن چنین ساختمانی مؤثرتر می‌داند. نکتهٔ جالب این است که تاریخِ توجه به این چهار عامل را به حدود ششصدسال قبل از بعثت پیغمبر برمی‌گرداند و نمونه هم می‌دهد. این نمونهٔ جامع، کامل، چهار عامل از همهٔ عوامل در ساختنش نقش مؤثرتری داشته‌اند و این موجود ساخته‌شده هم با تأثیر این چهار عامل، یک خانم است، یک زن است و اسم می‌برد که حالا بعداً می‌گویم.

یک عامل بنا به نظر پروردگار، پدر است و یک عامل مادر است که در ساختن، اثری فوق‌العاده‌تر از پدر دارد؛ به این خاطر است که پیغمبر و ائمهٔ طاهرین در انتخاب زن برای زندگی، روایات بسیار مهمی را مطرح کرده‌اند که این روایات، دو دسته است و اهم آن و بیشترش در کتاب شریف وسائل‌الشیعه نظام داده شده است. غیر از روایات مربوط به همسر که شامل هم انتخاب شوهر به‌وسیلهٔ دختر می‌شود و هم شامل انتخاب زن به‌وسیلهٔ پدر می‌شود و هم نوع خانوادهٔ هر دو، با بقیهٔ روایاتی که مربوط به انتخاب و بله‌برون و عقد و محرمیت و ازدواج و بچه‌دارشدن است و حقوقی که زن و مرد به هم دارند، بچه‌ها به پدر و مادر دارند، پدر و مادرها به بچه‌ها دارند، این‌طور که یادم است و یک‌وقتی نشستم شمردم، در این چهارچوب فقط در این کتاب -من کتاب‌های دیگر را بررسی نکردم- نزدیک پنج‌هزار روایتْ اهل‌بیت دارند. کتب اهل‌تسنن را نمی‌دانم و باب ازدواج کتاب‌های آنها را نگاه نکرده‌ام. از اینکه پیغمبر و ائمه برای یک ازدواج و بعد هم توابعش و ثمراتش پنج‌هزار روایت دارند و اینها غیر از آیات قرآن درهمین‌زمینه است، نشان‌دهندهٔ اهمیت و عظمت این مسئله است و این باب در زندگی انسان است.

حالا بیشتر مردم این شرایط را خیلی آسان گرفتند؛ همین که حالا یا مادری برود دختری را ببیند یا یک پسر، خودش در دانشگاه، پارکی، جایی دختری را ببیند و تمایل به او پیدا بکند، اصرار به ازدواج هم بکند که نوعاً درصد بالایی از این ازدواج‌ها هم به‌هم می‌خورد. اینها به این روایات معرفت که ندارند و سؤال هم نمی‌آیند بکنند، محضری‌ها هم اصلاً خودشان را موظف نمی‌دانند که یک مقدار از شرایط الهی را در دختر و در پسر، قبل از عقد نقل بکنند. یک چهره‌ای را می‌بینند و علاقه‌مند می‌شوند و می‌گویند ازدواج کنیم. پیغمبر چهره را قبول دارد؛ ولی چهره، یک‌دانه مسئله از این پنج‌هزار مسئله است، چهرهٔ زیبا در مرد و در دختر. یکبار پیغمبر روی منبر فرمودند: من شما را سفارش می‌کنم، از خضراء دمن برحذر می‌دارم و پرهیز می‌دهم، «ایاکم و خضراء الدمن»، یک عربی از بین جمعیت بلند شد، ظاهراً بقیه هم نفهمیدند و کلام پیغمبر ابهام داشت! «قیل یا رسول الله: و ما خضراء الدمن»، ما معنی این جمله را نفهمیدیم! خضراء دمن چیست؟ پیغمبر فرمودند: «المرأة الحسناء فی المنبت السوء»، دختر خوشگل در یک خانواده‌ای که خانوادهٔ اصیلی نیستند، وقار ندارند، معرفت ندارند، ادب ندارند، ایمان ندارند، معنویت ندارند، فکر ندارند، آینده‌نگری ندارند و همین خوشگلی را دارد. این دختر که «خضراء دمن» را خود عرب‌ها فهمیدند گیاه سبز زیبای خوشرنگ روییده‌شده روی زباله، خب این دختر زیبا در یک چنین خانواده‌ای، باید بی‌شوهر بماند؟ قرآن مجید می‌گوید: «الخبیثات للخبیث»، یکی مثل خودش پیدا می‌شود و می‌آید او را می‌گیرد، شما خیلی دلتان نسوزد؛ چون چنین دختری هم‌کفو جوان باایمانی نیست. می‌آید و این جوان با او ازدواج می‌کند، فرهنگ‌ها دوتا، روحیه‌ها دوتا، فکرها دوتا، خواسته‌ها دوتا و اختلاف پیدا می‌شود، بعد هم از چشمش می‌افتد و پایش را در یک کفش می‌کند که من این زن را نمی‌خواهم یا این مرد را نمی‌خواهم. این یک‌دانه از پنج‌هزار تا راهنمایی است که ائمهٔ طاهرین دارند. حالا ما دنبال پنج‌هزارتا هم وقت نداریم که برویم، حداقل پنجاهتا را بخوانیم و 25تا را از یک متخصص در روایات بپرسیم. شرایط اگر موجود باشد، آن‌وقت ازدواج صورت بگیرد.

خب پدر؛ ما حالا داریم در سازندگی‌اش می‌گوییم و نه در تخریبش. خودتان محبت می‌فرمایید مطالب را می‌شنوید، ضدش هم در ذهنتان می‌آید. پدر مثبت، پدر درستکار، پدر باادب، پدر باوقار، پدر شیرین، پدر فروتن، نه پدر متکبر، نه تلخ، نه اینکه ادعای شاهی و سلطنت در خانواده بکند. مرد سالار نه! قرآن مجید، مردسالاری را اصلاً مطرح نکرده است؛ بلکه قرآن، این حرف زیبا را زده است: «الرجال قوامون علی النساء»، «قوام» در لغت عرب به‌معنی تسلط نیست، به‌معنی سالار نیست، به‌معنی حاکم نیست. «قوام» یعنی مردی که کارگزارِ درستکار زندگی است و به‌خوبی بتواند معاش زن، هزینهٔ زن، لباس زن و خوراک زن را تأمین بکند، خوب بتواند به عواطف زن جواب بدهد، به غرایز زن و به خواسته‌های زن جواب بدهد؛ این‌جوری اگر قوام را معنی بکنیم که معنی‌اش هم همین است، یعنی مردان منبع جوانمردی و فتوت و آقایی و کرامت و عشق برای همسرانشان هستند، «الرجال قوامون علی النسا».

معنی‌ «قوامون» همین است که عرض کردم و در ترجمهٔ قرآنم هم، من خیلی در لغات دقت کردم، ریشه‌یابی کردم، اصطلاح‌یابی کردم که خدایی نکرده، ترجمهٔ آن‌هم -ترجمهٔ کتاب وحی- اشتباه به دست مردم نرسد. البته ارزیابی‌هایی هم در این ترجمه شده و دوبار در کل کشور به‌عنوان ترجمهٔ برتر انتخاب شده است؛ البته به لطف خدا و دقتی که در لغات شده که لغات به‌صورت معنای واقعی در ترجمه انعکاس پیدا بکند و نعوذبالله، خدایی نکرده به هدف گفتار پروردگار تلنگر نخورد.

ترجمهٔ قرآن خیلی هم کار مشکلی است؛ مثلاً ما یکبار در کل قرآن داریم، «سقطوا فی ایدیهم»، سقطوا از سقط است و سقط یعنی افتادن؛ «فی ایدیهم» نیز یعنی در دستانشان. آیه دربارهٔ بدکاران است، مجرمان است و خیلی از ترجمه‌ها را که من دیدم، نوشته‌اند که مثلاً مشکل گره در دست خودشان افتاد؛ درحالی‌که اصلاً معنی «سقطوا فی ایدیهم» در عرب، این نیست. کلمهٔ «سقط» به‌معنی افتادن و کلمهٔ «فی ایدیهم» هم به‌معنی دست نیست. این یک اصطلاح عربی است! خب من یک اصطلاح‌یابی کردم، «سقطوا فی ایدیهم»، یعنی به‌شدت پشیمان شدند. ببینید اصلاً هیچ ربطی به کلمهٔ «سقط» و «فی ایدیهم» ندارد. اینها جرم کردند، اشتباه‌کاری داشتند و به‌شدت پشیمان شدند؛ خب پدر نقش مؤثری دارد، ولی پدری که معدن ارزش‌ها در حد خودش است. مادر نقش مؤثرتری دارد، مادری که منبع ارزش‌هاست؛ پاک‌دامن است، دارای اخلاق امانتداری است، عفت و درستی دارد، شوهرخواه است. این شوهرخواه جمله‌ای است که در سورهٔ «اذا وقعت الواقعه» است؛ یعنی حالا با این مرد که عقد بسته، دیگر چشمش را از مردهای دیگر بسته و تمام. همین حالا خوشگل‌تر از شوهر خودش ده‌میلیون هست، خب باشد! ولی خانمی است که به قول قرآن مجید پایبند به پیمان است. آن عقد، یک پیمان الهی است و این زن با این شرایط و در حد خودش هم اهل توحید است، اهل عبادت است، اهل وقار است، اهل محبت است، مهرورز است، مال شوهرش را حفظ می‌کند و بیهوده خرج نمی‌کند. این عامل مؤثرتر از عامل اوّل است که پدر است.

 خب وقتی یک زن و شوهر که اخلاق حسنه و ایمان و عبادت داشته باشند، خیلی با همدیگر جفت‌وجور می‌شوند، اینها دیگر زمینه‌ای برای دعوا، اختلاف، دادوبیداد، فحش‌کاری، قهر و قهرکاری ندارند. حالا شماها که سن بالاتری دارید، پدر و مادرهایتان را دیده‌اید. من هم همین‌طور، پدر ما هم با مادر ما حدود شصت‌سال زن و شوهر بودند و من یکبار هم ندیدم که پدرم به مادرم تو بگوید یا یکبار ندیدم مادرم توقع بیجایی از پدرم داشته باشد. یک زندگی خیلی قدیمی هم داشتند و جدید هم نکرده بودند. همین زندگی خیلی آرامش داشت، خیلی آرامش داشت و به همدیگر هم شدید وابسته بودند، چرا؟ چون مایه‌هایی که در پدر بود، در مادر هم بود.

«نوریان مر نوریان را جاذب‌اند»

 «الطیبات للطیبین»، ما اگر یک آهن‌ربای ده کیلویی بیاوریم و در این مجلس روی میز بگذاریم، ده کیلو آهنربای بسیار هم قوی و یک گرم طلا را به آن بچسبانیم، جذبش نمی‌کند و می‌اندازد؛ اما همین آهنربا که یک کیلو هست، یک سنجاق قفلی در سه‌متری بگذار، مثل هواپیما که سرعت دارد، یک سرعتی به این سنجاق قفلی می‌دهد و در آغوشش می‌گیرد؛ چون آن ارزشی که در آهن‌ربا هست، در آن سنجاق قفلی هم هست. «الطیبات للطیبین» است.

عامل سوم، معلم است. پیغمبر اکرم از معلم به «أَب یعلمک» تعبیر کرده است؛ پدر تعلیمی! این پدری که با مادر ازدواج کرده، پدر ولدی و پدر جسمی است؛ اما پیغمبر، معلم را پدر تعلیمی می‌گویند. خب یک معلم باارزش، یک معلم آرام، یک معلم بااخلاق، یک معلم متدین، این خیلی در شاگردان کلاس اثر دارد. ما بچه که بودیم، دبستان در خیابان خراسان و لرزاده تا کلاس ششم، من خیلی کم معلم‌هایم را فراموش می‌کنم. این‌قدر اینها بزرگوار بودند، این‌قدر باادب، بامحبت، باتربیت، هنرمند در انتقال علم که اصلاً ما پنجشنبه و جمعه که تعطیل می‌شدیم، ناراحت بودیم و بال‌بال می‌زدیم که دوباره شنبه بیاید، بدویم و به مدرسه برویم تا معلم‌هایمان را ببینیم. در دبیرستان هم که آمدم، همین‌طور بود. خدا یک معلم‌هایی را روزیِ من و آن شاگردها کرد که آدم واقعاً بوی پیغمبران و ائمه را از اینها استشمام می‌کرد؛ رفتارشان، حرف‌زدنشان، کردارشان، درس‌دادنشان، روششان خیلی در ما اثر داشت؛ یعنی من الآن هم‌شاگردی‌هایم را که می‌بینم، همسن خودم هستند و می‌بینم که در این دنیای پرفساد و در این ماهواره‌های خطرناک، اینها یک آدم‌های خیلی سالمی هستند و اینها نتیجهٔ همان معلم‌ها هستند.

آخرین معلم من چندسال پیش فوت کرد. معلم کلاس اولم که «الف، ب» به من یاد داده بود. او را یک روز در خیابان دیدم، من را نمی‌شناخت! خب دیگر من شصت-هفتاد سالم شده بود و او هم خیلی پیر بود، ولی سالم بود. سلام کردم، آرام جواب داد. دستم را دراز کردم که دست بدهم، او هم دستش را دراز کرد. دستش را نگه داشتم، خم شدم و بوسیدم. گفت: چرا این کار را کردی؟ گفتم: آقا، شما به گردن من حق دارید. گفت: من تو را نمی‌شناسم، من چه حقی به گردن تو دارم؟ گفتم: من فلانی هستم، شاگرد کلاس اولت بودم و تو «الف، ب» به من یاد دادی. یک دفعه، آن‌وقت هنوز من را تلویزیون نشان نمی‌داد، گفت: تو همین منبری معروف هستی؟ گفتم: بله! گفت: من بیشتر دردم گرفت که دست من را بوسیدی. این سه عامل: پدر، مادر، معلم.

عامل چهارم که عامل کمی نیست و خدا می‌داند روایات ما سر این عامل چهارم چه غوغایی کرده‌اند. علاوه‌بر آیات قرآن که من فکر می‌کنم در کل قرآن دراین‌زمینه حدود نود آیه داشته باشد، اگر اشتباه نکنم! خوراک، شما اگر بخواهید دیدگاه اسلام را دربارهٔ خوراک و ازدواج، عوامل دیگر را ببینید، این کتابی که شهید مرحوم دکتر پاک‌نژاد به‌نام اولین دانشگاه و آخرین پیغمبر نوشته‌اند، حدود 25-26 جلد است. بعد هم چاپ شده، البته نمی‌دانم این چاپ جدید شده یا نه! این روایات دربارهٔ خوراک، مزهٔ خوراک، رنگ خوراک، چقدر بخورند، چقدر بپزند و چگونه با غذا برخورد بکنند، معرکه‌ای است. اصلاً اسلام یک کتاب مستقل به نام «اطعمه و اشربه؛ خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها دارد که جزء مجلدات همین کتاب وسائل‌الشیعه است.

حالا معجزهٔ اسلام دربارهٔ خوراکی‌ها در جلد «السماء و العالم» بحارالأنوار است که در ده جلد ترجمه شده است. اصلاً آدم ماتش می‌برد که 1500 سال پیش، پیغمبر و ائمه که نه مدرسه دیده‌اند و نه معلم دیده‌اند، نه دانشگاه دیده‌اند، چقدر عمقی به حقایق نگاه کرده‌اند! این چهار عامل پدر، مادر، غذا و معلم را در سورهٔ آل‌عمران آورده و نتیجه‌اش هم گفته که مریم است؛ یعنی کاملاً به پدر، به مادر، به معلمی مثل زکریا و به غذایی مثل رزق خاص الهی اشاره دارد که محصول این چهارتا مریم شد. هنوز هفده-هجده‌ساله نشده بود که گوشش برای شنیدن صدای فرشتگان باز شد: «اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین». خب اسم پدر ایشان عمران بود، اسم مادرش در قرآن نیامده و اسم معلمش زکریا آمده، کیفیت غذایش هم در همان سورهٔ آل‌عمران آمده است. خب مقدمه همهٔ وقت را پر کرد و بعدش را دیگر باید اشاره کنم.

 پدری مثل پیغمبر که خدا در کل عالم هستی، باارزش‌تر از او را خلق نکرده و این گفتار خود پروردگار است. عمران پدر مریم، پیغمبر نبود؛ ولی این پدر، پیغمبر آخر بوده، خاتم انبیا بوده و تمام هویت نبوت انبیا در او تجلی داشته است؛ اما مادر، خدیجه است که پیغمبر کراراً فرموده‌اند و امیرالمؤمنین هم دارد، «اول من دخل من النساء الجنه الخدیجه»، اولین زنی که در تمام زنان عالم وارد بهشت می‌شود، خدیجه است. سن خدیجه با پیغمبر تفاوت زیادی نداشته و این چهل‌سالی که نوشته‌اند، سند خیلی درستی ندارد. هفت-هشت-ده سال با پیغمبر فاصله داشت و قبل از پیغمبر هم هیچ شوهری نکرده بود؛ چون کتاب‌های قرن چهارم به قبل ندارند که خدیجه شوهر کرده و متاسفانه این مسائل ساخت اهل‌سنت است که بعداً در کتاب‌ها پخش شده است! این‌قدر این زن، باوقار و باتربیت بود، ابداً حاضر نشد با مشرکین و بت‌پرستان مکه ازدواج بکند؛

این‌قدر کرامت داشت که پیغمبر، او را جزء ملکوتیان به‌حساب آورد؛ و اما معلم که باز پیغمبر بود، یعنی اینجا پدر و معلم یکی بودند؛ اما غذا، معلوم است دیگر که در خانهٔ پیغمبر و رسول خدا چه نوع غذایی و از کجا تأمین می‌کرده است؛ پاک‌ترین لقمه را در این خانه آورده، گرچه معمولی بوده و حالا سفرهٔ آباد مرکبی نبوده است. پدری مثل پیغمبر، معلمی مثل پیغمبر، مادری مثل خدیجه، حلال‌ترین غذایی مثل غذای تهیه‌شدهٔ پیغمبر، محصولش فاطمهٔ زهرا سیدة نساءالاوّلین‌والآخرین شده است. چقدر هم پیغمبر سفارش زهرا و حسن و حسین را به امت کرد! خدا در قرآن به پیغمبر فرموده که هیچ پیغمبری حق طلب اجر برای رسالتش نداشته است، هیچ پیغمبری! اما به پیغمبر می‌گوید که به ملت بگو: «ما اسئلکم علیه من اجر»، اگر می‌خواهید به من اجر بدهید، «الا المودة فی القربی»، پاداش من این است که به اهل‌بیت من محبت و اقتدا داشته باشید. مودت در آن اقتدا لحاظ شده و این مزد من است. «لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی». پیغمبر را تازه دفن کرده بودند، دوشنبه پیغمبر ازدنیا رفتند، در روز سه‌شنبه، یعنی یک‌روز بعد از مرگ پیغمبر که گاهی آقایان می‌خوانند و می‌گویند هنوز آب کفنش خشک نشده بود، راست می‌گویند؛ چون وقتی پیغمبر را دفن کردند، بعد از دفنش، یکی دو روز انگار یا یک‌روز، امیرالمؤمنین بدن را گذاشت تا همه برای نماز بیایند و فردایش دفن کردند. اگر سه‌شنبه دفن شده باشد، چهارشنبه، مردم جمع شدند و گفتند: خدا گفته که اجر پیغمبر من، «مودت فی القربی» است؛ پس هیزم به درِ خانهٔ قربی آوردند، در زدند، زهرا پشت در آمد، گفتند: به علی بگو مسجد بیاید و با حاکم بیعت کند. فرمودند: ما عزادار هستیم و تازه پیغمبر ازدنیا رفته است، نمی‌آید. من گفتار آنها را نقل نمی‌کنم، خیلی سختم است بخواهم نقل بکنم؛ ولی بار اول برگشتند و به حاکم گفتند: زهرا این‌جوری گفته و در را باز نمی‌کند. گفت: بروید و در را باز کنید، علی را بیاورید! اهل‌تسنن در کتاب‌های مهمشان نوشته‌اند که این حاکم بارها گفت: ای کاش به خانهٔ زهرا هجوم نمی‌کردم، ولی خب هجوم کردم. درِ چوبی، آن‌هم دری که خیلی قوی نیست! بار دوم که آمدند و دیدند باز نمی‌کند، زهرا پشت در بود، حالا ما می‌گیریم که آتش نزدند، ابن‌قتیبهٔ دینوری، عالم بزرگشان در صفحهٔ سیزده کتاب الامامة‌والسیاسة نوشته است که هیزم برای سوزاندن در آوردند. حالا ما می‌گوییم نسوزاندند، اما یک درِ چوبی که یک خانمی پشت آن است و یک‌طرفْ در است، یک‌طرفْ دیوار؛ فکر کنید پنجاه‌تا لات، بی‌تربیت، بی‌ادب، بی‌تقوا، اینها در را هُل بدهند، چه اتفاقی می‌افتد؟ بین این هُل‌دادن و شلوغی‌ها و سر و صداها یک صدایی از بین در و دیوار بلند شد: «ابتاه هکذا یفر ابنتک»، بلند شو بیا و ببین با ما دارند چه معامله‌ای می‌کنند! هُل‌دادنِ تنها نبود، در هُل داده شد و زهرا بین در و دیوار است. این در مانده و زهرا پشتش است؛ فشار به بدن و دیوار، آسیب جدی به بدن زد و اینها به خانه رفتند. هُل دادند، اما نایستادند؛ حالا فکر کنید این پنجاه- شصت‌تا هم که دارند از این در کوچک به زور داخل می‌روند. در این فشارِ در و دیوار برای رفتن اینها به خانه چه اتفاقی افتاد! آمدند و امیرالمؤمنین را برداشتند، با سرِ برهنه با پای برهنه، جلوی چهارتا بچهٔ کوچک بردند. خب در شکسته بود و وقتی مردم رفتند، لنگهٔ در افتاد و زهرا هم روی زمین افتاد. هیچ‌کس در خانه غیر از این چهارتا بچه و فضه نبود و بچه‌ها دارند مادر را می‌بینند و زار زار گریه می‌کنند. فضه یک‌طرف دارد ناله می‌زند و زهرا روی زمین افتاده است. ببینید سؤالش چه بوده است! چشمش را باز کرد و گفت: فضه، علی کجاست؟ گفت: خانم، آقا را بردند! گفت: زیر بغل من را بگیر، با این بدن له‌شده آرام‌آرام به مسجد آمد، دید علی جلوی منبر ایستاده‌ و شمشیر بالای سرش است، صدا زد: این مرد مظلوم را رها کنید، والّا الآن می‌روم و روی قبر پدرم می‌افتم و شما را نفرین می‌کنم.

 

برچسب ها :