شب هفتم دوشنبه (4-2-1396)
(تهران حسینیه شهدا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدتهران/ حسینیهٔ شهدا/ دههٔ سوم رجب/ بهار 1396هـ.ش.
سخنرانی هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
هر عاقلی و هر انسان باانصاف و هر اندیشمندی که شخصیت و حال و ایمان و عمل و اخلاق رسول خدا را دقت کند، بهطور یقین تسلیم وجود مقدس او میشود. از زمان بعثتش تا امشب در این پانزده قرن، میلیاردها انسان عاقل، بامروّت و منصف به او مؤمن شدهاند، او را باور کردهاند و به او اقتدا کردهاند؛ اما من به این میلیاردها نفر کاری ندارم و فقط اسم یک نفر را میبرم که برای اطمینان صد درصدی قلب شما نسبت به نبوت او، شخصیت او و وجود او بس است و آن یکنفر که خودش بهتنهایی همهٔ عالم است، همهٔ نفرات است، وجود مقدس امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است.
ما الآن کسی را در دنیا نداریم که نسبت به امیرالمؤمنین منفی صحبت بکند. یک روزگاری حاکمیت به دست بنیامیهٔ خبیث بود و با تبلیغات سنگین، چهرهٔ امیرالمؤمنین را غیر از آنکه بود، نشان دادند؛ ولی امیرالمؤمنین با نابود شدن آنها و کناررفتن پردهٔ فرهنگ ابلیسی آنها شناخته شد و وجود مقدسش از زیر بار آنهمه هجوم غلط و حسادتمنشانه مثل خورشید درآمد.
امیرالمؤمنین یک شخصیتی است که شیعه دربارهٔ عظمت او، شخصیت او و عقل او هزاران کتاب نوشته است؛ البته همهٔ این کتابها را آدم نمیتواند به ذهن بگیرد، ولی من برای نمونه میگویم؛ مثلاً یک کتاب دربارهٔ شخصیت ایشان در هند حدود صدسال پیش نوشته شده که نویسندهاش یک عالمی به نام میرحامد حسین است. این کتاب فقط دربارهٔ امیرالمؤمنین است و هیچ مطلب دیگری در این کتاب نیست و حدوداً به چاپ زمان ما نزدیک صد جلد است. این یک کتاب است که ما اگر بخواهیم از این صد جلد یک معدل بگیریم، باید بگوییم که این کتاب در این صد جلد که هر جلدی پانصد صفحه میشود، پنجاههزار صفحه، فقط میخواهد بگوید علی کیست؟ همین! این یک کتاب!
وقتی که من جوان بودم، یک شعرهایی دربارهٔ امیرالمؤمنین میشنیدم که حالیام نمیشد و نمیفهمیدم یعنی چه؛ اما بعداً با دیدن این کتابها فهمیدم که وجود مقدس او یعنی چه! مثلاً یک شعر این بود:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
قدیمها برای ورقزدن کتاب به دهان انگشت میزدند و ورق میزدند، میگوید: دریا جواب کتاب ارزشهای وجود تو را نمیدهد که
تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
یعنی اینقدر ارزش در تو تجلی دارد! این حالا شعر برای یک شاعر فارسی زبان است، یک شاعر عرب میگوید که بهنظر من این شعر شاعر عرب از این شعر فارسی لطیفتر است، میگوید:
هیهات ان یأتی الزمان بمثله
ان الزمان لمثله لعقیم
میگوید خیلی بعید است که روزگار یکدانهٔ دیگر مانند تو را بیاورد و علت بعیدبودنش هم این است که مادر روزگار از زاییدن مثل تو عقیم شده است و دیگر نمیتواند فرزندی مثل علیبنابیطالب تحویل جهان بدهد. فقط یکدانه علی آمد و دوتا نیامد و دوتا هم نمیآید.
یا یک کتاب هجده جلدی داریم که جهانی است و من نویسندهاش را دیده بودم. مرحوم علامهٔ امینی، یک شخصیت برجستهٔ فوقالعادهٔ علمی و بسیار پرکار، ایشان نزدیک صدهزار کتاب اهلتسنّن را در کتابخانههای سوریه، یمن، مصر، عراق، عربستان، ورق زده و از این صدهزار صفحه، هجده جلد کتاب جهانی الغدیر را بهوجود آورده است؛ فقط و فقط این کتاب میخواهد بگوید که مردم عالم، حق علی در روز روشن غارت شد و بعد، علی را معرفی میکند که این شخصی که بعد از مرگ پیغمبر، حقش را در روز روشن غارت کردند، کیست و چه انسانی است و دارای چه شخصیتی است!
یک کتاب دیگر به نام المراجعات داریم که یک جلد است و وقتی نوشته شد، دنیای اهلسنت را تکان داد. در لبنان هم تنظیم شد و اصلش در مصر بناگذاری شد. بسیار کتاب فوقالعادهای است و فارسی هم شده است. به نام مناظرهٔ دو رهبر مذهبی، شیخمجید سلیم -مرجع تقلید اهلسنت- و مرحوم شرفالدین -مرجع تقلید شیعه- این دوتا با همدیگر راجعبه امیرالمؤمنین گفتوگو کردهاند که گفتوگوهایشان هم بهصورت نامه است و این نامهها بهعنوان مناظرهٔ دو رهبر مذهبی چاپ شده و این هم فارسی شده است. واقعاً خواندنش برای شما مردم شیعه واجب است. همین یک جلد، حالا آن هجده جلد و آن صد جلد را که شما حوصله ندارید، ولی این یک جلد را حتماً کتاب فروشیهای مذهبی قم و تهران دارند، بخرید و بخوانید و ببینید امیرالمؤمنینی که به او علاقه دارید و او را امام میدانید، کیست.
حالا نهتنها شیعه این کتابها را نوشته، یک کتابی هم هست که نه جلد است و من دارم. آنهم ترجمه شده و نویسندهاش عبدالفتاح مقصود است. شغل این نویسندهٔ باسواد، رئیس دفتر جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر بوده؛ ولی اینقدر شناختش در حد خودش نسبت به امیرالمؤمنین درست بود که این کتاب -الامام علی ابن ابیطالب- را نوشت. این کتاب هم نه جلد پانصد صفحهای است. این کتاب هم خیلی خواندنی و واقعاً شاهکار کرده است. این یک دانشمند سنّی است.
و اما در لبنان، یک دانشمند و استاد دانشگاه به نام جرجرداق مسیحی بود که دو-سه سال پیش فوت کرد و حدود نودسالش بود. به ایران هم یکی دو بار آمد، نجف هم رفت. دعوتش کردند، جشن گرفتند، سخنرانی کردند. پنج جلد کتاب نوشته که به فارسی به نام صدای عدالتِ انسانیت علیبنابیطالب ترجمه شده است. چه اسم زیبایی! عربیاش این است: «صوت العدالة الانسانیه»، فارسیاش صدای عدالت انسانیت؛ این امیرالمؤمنین که صد جلد عقبات دربارهاش نوشته شده، هجده جلد الغدیر، یک جلد المراجعات، نه جلد امام علی، پنج جلد صدای عدالت انسانیت؛ وقتی میخواهد نسبت خودش را با پیغمبر بیان بکند، میگوید: من علیبنابیطالب، غلامی از غلامان محمد هستم.
این برای باور نبوتِ پیغمبر برای ما کافی است یا نه؟ حجت خدا نسبت به نبوتِ پیغمبر بر ما تمام است یا نه؟ یعنی خدا تمام مخالفین ایرانی و عرب و آفریقایی و اروپاییِ پیغمبر را در روز قیامت میآورد و میگوید: شما که مخالف با پیغمبر بودید، پیغمبریاش را قبول نداشتید و او را رد میکردید، حاضر به ایمان به او نبودید، چه شد که علیبنابیطالب گفت: من غلامی از غلامان او هستم. علی که یک آدم شناختهشدهای در سنّی و شیعه و مسیحی بود؛ علی که میگفت من غلام او هستم، با آن عقلش، با آن علمش، با آن ارزشهایش، تو چهکاره بودی که گفتی پیغمبر را قبول ندارم؟ اصلاً تو چه کسی بودی؟ چقدر میارزیدی که گفتی پیغمبر را قبول ندارم؟!
خب این مقدمه را لازم بود برایتان بگویم که قلبتان و ایمانتان، به رسول خدا، به نبوت او، به ارزشهای او، به کمالات او از طریق امیرالمؤمنین مطمئن بشود، صد درصد بشود. وقتی یک شخصیتی مثل امیرالمؤمنین به پیغمبر ایمان میآورد، به او معتقد میشود، به او اقتدا میکند، به دین او اقتدا میکند، خب حجت برای همهٔ ما تمام است؛ یعنی ما دیگر روزنهٔ فرار از نبوت پیغمبر و باورنداشتن پیغمبر را نداریم.
یکی از شعرای بزرگ حدودهای قرن چهارم که بسیار شاعر باسوادی بوده، عارف بوده، حکیم بوده، درسخواندهٔ پُرمایه بوده، حکیم سنایی است. دیوانش بالای هزار صفحه است. من با شعرای ایران خیلی آشنا هستم و شعرای این چهارده قرن را خوب میشناسم؛ یعنی از زمان رودکی، عنصری، عسجدی، حکیم ابوالقاسم فردوسی تا الآن، یعنی تا 150-160 سال پیش، شعرایی که سبک هندی و خراسانی داشتند و خیلی قوی بودند؛ مثل خاقانی، مثل قاآنی، مثل فروغی بسطامی، مثل ملکالشعرای بهار در این اواخر، اینها را من خوب میشناسم و دیوانهایشان هم دارم؛ ولی جامی، دیوانی را در ایران به شعر فارسی عالمانهتر از دیوان سنایی ندیدهام؛ یعنی سنایی انگار آمده و دانش را به شعر درآورده است، البته این قدرت را جلالالدین رومی هم خیلی بالا داشته و در این شش دفتر مثنوی غوغا کرده است؛ ولی باز خود این جلالالدین گاهی در این شش دفتر از سنایی غزنوی مایه میگیرد. ببینید سنایی دربارهٔ پیغمبر در یک خط شعر چه میگوید! این معلوم میشود که سنایی پیغمبر را در حد خودش خوب شناخته و فهمیده که پیغمبر ظرف تمام کمالات و ارزشهاست و در وجود پیغمبر، نه در جهت قلبش، نه عقلش، نه ایمانش و نه فکرش، یک نقطهٔ منفی وجود نداشته است. دربارهٔ پیغمبر میگوید:
محمد عربی آبروی هر دو سرای
«میگوید دنیا و آخرت آبرویش برای پیغمبر است، دنیا و آخرت».
محمد عربی آبروی هر دو سرای
کسی که خاک درش نیست، خاک بر سر او
«ببینید چقدر زیبا پیغمبر را شناخته است»!
کسی که خاک درش نیست، خاک بر سر او
یک شاعر خیلی خوبی اهل حدودهای یزد بود. قم بود و با من هم رفیق بود، رفتوآمد داشتیم. خیلی شعرهای خوبی دربارهٔ پیغمبر گفته که یک شعرش این است. آن خودش چون عالم بود، ورزیده بود، بسیار درس خوانده بود، میگوید: محمد گلِ گلشن انبیا
«معانیاش را دقت کنید»!
محمد مهِ محفل اولیا
محمد سفیر سرافراز غیب
وجودی مبرّا ز هر نقصوعیب
محمد به معنا همان عقل کل
که بوجهل خصمش، همان جهل کل
به دریای انوار حقْ منقمص
«یعنی فرورفته»؛
شعاع خدا بر دلش منعکس
بشر را فراخواند بر کشف راز
مهِ مکه در آسمان حجاز
خدا را نشان داد با بیّنات
بههم ریخت اوهام لات و منات
حقیقت برو چشم دل باز کن
به آهنگ او نغمه را ساز کن
حالا شعرای دیگر شعرهای خیلی بالایی دارند. اگر دیوان سعدی را دارید، یک قصیدهٔ کامل در قصاید سعدی در مدح پیغمبر اسلام است. زیباترین مدحهای پیغمبر در خمسهٔ نظامی است و خیلی عالی است؛ یعنی در پنج بخش نظامی که در یک جلد هم چاپ شده، در هر دفتری یک ستایش از پیغمبر عظیمالشأن اسلام کرده که شبیه معجزه است؛ یعنی یک واعظ هرچه هم زمان نظامی باسواد بود و منبر میرفت و راجعبه پیغمبر حرف میزد، این نمیشد که نظامی گفته است. نظامی بسیار آدم باسوادی بود، آدم باحالی بود. من در گنجهٔ آذربایجان شوروی بر سر قبرش رفتهام. یک قبر باصفایی دارد و خیلی خوب هم ساختهاند و کل خمسهٔ نظامی را هم به زبان روسی و ترکی به شعر برگرداندهاند. این ستایشهایش راجعبه پیغمبر عظیمالشان اسلام خیلی فوقالعاده است.
خب یک خط از حافظ برایتان بخوانم:
نگار من که به مکتب نرفت و درس نخواند، خیلی عالی است! خیلی عالی است! به غمزه مدرّس علمآموز جهانیان گشت. این مضمون شعر حافظ است. خب این مقدمه دربارهٔ پیغمبر که خواستم دلتان به نبوت او و به شخصیت او قوی بشود، از چه راهی؟ از طریق ایمانآوردن امیرالمؤمنین به وجود مقدس او که دیگر هیچ شک و تردیدی را در حقبودن پیغمبر برای کسی باقی نمیگذارد.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
«قرآن میگوید اصلاً در دورهٔ عمرش یک خط ننوشت».
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرّس شد.
بعد از این مقدمه، یک آیه دربارهٔ حضرت بخوانم: «هو الذی بعث فی الامیین»، «اُمیین» یعنی یک ملت صد درصد بیسواد، «امیین» یعنی مردم مکه؛ مردم مکه یکدانه باسواد نداشتند، یکنفر هم نداشتند که بلد باشد خط بنویسد، مردم مکه یک مکتبخانه نداشتند. کار مردم مکه تجارت با کشورهای سر راه مکه تا سوریه و گاهی ایران بود؛ یک کارشان هم گاهی حمله به چادرنشینان اطراف برای غارت اموالشان بود؛ یک کارشان هم بازکردن مراکز فساد بود که زنان و دختران را در اختیار مردان قرار میدادند و پول درمیآوردند. پیغمبر اکرم بین این مردم به رسالت مبعوث شدند. «امیین» یعنی یک جامعهای که یکدانه باسواد در آنها نبود، یک خوانندهٔ کتاب در آنها نبود، هیچکس بلد نبود خط بخواند، هیچکس بلد نبود خط بنویسد، خدا میفرماید: «بعث فی الامیین»، من در این ملت بیسواد برانگیختم یکنفر از خودشان را که بیسواد بودند؛ یعنی پیغمبر را که در روز 27 رجب به رسالت مبعوث کردم، عین مردم مکه بیسواد کامل بود؛ نه خواندن داشت و نه نوشتن.
«بعث فی الامیین رسولا منهم»، میگوید: من پیغمبر را از مریخ نیاوردم، پیغمبر را از عطارد و زهره نیاوردم، پیغمبر از اسکندریه -که علم در آنجا موج میزد- یا از جندیشاپور ایران یا از یونان -مملکت حکمت و فلسفه- نیاوردم، «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم»، من از خود این بیسوادها یکنفر را به رسالت مبعوث کردم، ابتدای رسالتش چه بود؟ یعنی طلوع آفتاب صبح در 27 رجب، وقتی که فرشتهٔ وحی را روبهرویش دید، فرشتهٔ وحی به او گفت: «اقرأ»، بخوان! تا حالا نخوانده بود و سر چهلسالگی، اوّلین باری بود که امین وحی به او گفت بخوان! چه بخوانم؟ «بسم ربک الذی خلق»، به نام آن پروردگاری که کل این هستی را آفرید؛ یعنی اوّلین حرفی که روز اوّل بعثت دارد به پیغمبر میگوید، راجعبه کل هستی است؛ یعنی کتاب هستی را به پیغمبر میگوید بخوان، آیات کتاب هستی را بخوان. «اقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق»، هیچکس نمیدانست علق یعنی چه؟! هیچکس! الآن آمدهاند و این لغت علق را به زبان خارجی، اسپرم میگویند و به زبان فارسی، کِرمِ ریز غیرقابل مشاهدهای میگویند که دارای یک سر و یک دُم و به شکل زالوست که این علق موجود زنده به شکل زالو در نطفهٔ مرد شناور است. یکدانه از این زالوها یعنی شکل زالوها با نطفهٔ زن در رحم که در آغوش همدیگر قرار میگیرند، انسان ساخته میشود. یکدانه! اگر دوتا بتواند، با دوتا نطفهٔ زن هماغوش بشود، بچه دوقلو، سهقلو و چهارقلو میشود. «اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق»، خب این زالومانند که زنده است، حرکت دارد، قدرت دافعه دارد، قدرت جاذبه دارد، قدرت ماسکه دارد، قدرت هاضمه دارد، شعور دارد، در نطفهٔ مرد شناور است و بدون میکروسکوپ هم دیده نمیشود، چنددانه از این علقها، از این کرمِ شکل زالو در نطفهٔ مرد است، چندتا دانه؟
نطفهٔ مرد چقدر است؟ یک استخر که نیست، یک حوض که نیست! نطفهٔ مرد را در یک انگشتانهٔ خیاطی بریزند، انگشتانه پر نمیشود. شما را به دانشگاهها میبرند و کنار میکروسکوپ مینشانند، من رفتهام و دیدهام. میکروسکوپ آن علقها را بزرگ میکند و میشود دید، اما نمیشود شمرد؛ چون تا الآن برای بشر ثابت شده در نطفهٔ هر مردی 24 میلیارد از این زالوهای متحرک وجود دارد که یکیاش جنین میشود، 24 میلیارد! یعنی خدا از یکذره غذا که مردها میخورند و یک مقداریاش را به نطفه تبدیل میکند، در آن نطفه با چه قدرت و علمی 24 میلیارد موجود زنده بهوجود میآورد؟ پیغمبر تسلیم این خدا بود که از یکذره سبزی خوردن و میوه و گوشت و نان، یک مقداریاش را به نطفه تبدیل میکند و در آن نطفه هم 24 میلیارد علق را شناور میکند و به یکیاش اجازه میدهد با نطفهٔ زن که اسمش عقول است، انسان بهوجود بیاید؛ اگر به دوتا اجازه بدهد، بچه دوقلو درمیآید؛ این خداست.
«اقرا باسم ربک الذی خلق»، کتاب آفرینش را بخوان! «خلق الانسان من علق»، این را که بیسوادهای مکه نمیدانستند و این اوّلینباری است که خدا به پیغمبر خبر میدهد: «خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم»، به نام پروردگارت، پروردگاری که ارزشدارترین ارزشهاست، او را بخوان! «اقرا و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم»، خدایی را بخوان که به انسانها پنجتا انگشت با مفصلهایی داده که انگشتها بتواند جمع شود، باز شود و قدرت داشته باشد تا قلم را بردارد و در مرکّب یا خودنویس یا خودکار بگذارد و با قلم به انسان علم یاد دادم، «الذی علم بالقلم». میدانید این انگشتها در دست راست یا در دست چپ از زمانی که قلم برداشته و نوشته تا الآن، چند میلیارد کتاب نوشته است؟ نه، ما شمار کتابهای نوشتهشدهٔ جهان را نداریم، ولی همین کارِ همین پنجتا انگشت است؛ حالا اگر خدا انگشتهای ما را مثل چوبْ سفت ساخته بود و انگشتها راست و تا نمیشد، ما اصلاً هیچ کاری در این عالم نمیتوانستیم بکنیم؛ یعنی یکدانه خانه ساخته نمیشد، یکدانه قطار ساخته نمیشد، یک ماشین ساخته نمیشد، یک شیشه ساخته نمیشد و هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم، اگر انگشتها صاف و راست بود و تا نمیشد. این خودش از نعمتهای بسیار ویژهٔ پروردگار است. «الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم»، ما به انسان یاد دادیم با قلم بنویسد و تمام بیسوادهای دنیا را با همین نوشته سواددار کردیم. این روز اوّل بعثت، آنهم اول صبح، آنهم اولین لحظات و همان روز پیغمبر از غار حرا که پایین آمد، بهطرف خانهشان در مکه آمد، فقط یک زن و یک مرد در روز اوّل او را دید، آن زن چه کسی بود؟ پیغمبر در زد، خدیجهٔ کبری آمد و در را باز کرد، تا در را باز کرد و در چهارچوب در ایستاد، عقل چقدر خوب است! وجدان چقدر خوب است! مروّت چقدر خوب است! در چهارچوب در ایستاد و گفت: آقا چهرهتان عوض شده و یک حال دیگر پیدا کردهاید، یک شکل دیگر شدهاید و یک نورانیت خاصی شما را گرفته است. فرمودند: خدیجه خبرهایی که پیغمبران گذشته دربارهٔ مبعوثشدن من داده بودند، امروز واقع شد و من به پیغمبری انتخاب شدم. چقدر عقل خوب است! وجدان خوب است! گفت: آقا پایتان را در خانه نگذارید، اوّل من را مسلمان کنید و بعد وارد خانه شوید. این جنس زن است. ایشان را با این دخترها و زنهای ولو در خیابانها مقایسه کنید که با این قیافهها و با این آرایشها، با این جلفگریها و با این رقاصبازیها و با این روابط نامشروع ببینید؛ اینها در حیوانیت کجا هستند و خدیجه در انسانیت کجاست! این اولین زن است.
اوّلین مردی هم که پیغمبر را در روز بعثت دید، یک بچهٔ سیزدهساله به نام علیبنابیطالب بود که تا چشمش به قیافهٔ پیغمبر افتاد، گفت: آقا من را وارد دایرهٔ بعثت و اسلامتان کنید. این یک گوشهای از عظمت رسول خداست.
خدایا! ما این چندساله خیلی دعا کردهایم و مستجابشدنش را هم دیدهایم و تهماندهاش هنوز مانده است، خدایا! تمام مردم مسلمان دنیا را از شرّ باقیماندهٔ داعش نجات بده.
خدایا! به حقیقت پیغمبر، حالا دنیا را که نمیدانم و خدا میداند، ولی در مملکت ایران، آنهایی که با پیغمبر و قرآنش مخالف هستند و بهخاطر جهلشان است، آنها را هم هدایت فرما.
خدایا! دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت پیغمبر قرار بده.
خدایا! معرفت ما را نسبت به نبوت، امامت و قرآن بیشتر کن.
خدایا! مراجع شیعه، این زحمتکشیدههای دینت، فقهای شیعه، رهبری شیعه را در پناهت حفظ فرما.
خدایا! به حقیقتت، ما دیگر زورمان نمیرسد که جلوی خودمان را بگیریم، ما را از افتادن در گناه حفظ فرما و گناهان گذشتهٔ ما را بیامرز. امشب شب عید است، اگر اموات ما در برزخ گرفتار هستند، به آبروی پیغمبر همهشان را نجات بده.